گذاربه دموکراسي در ايران

آرزوي گذار به دموکراسي در ايران، در حقيقت، انگيزهً اصلي نوشتن اين سطور مي باشد.

Wednesday, May 31, 2006

از ياد داشتهايم در سايت ديدگاه

ياد داشتي بر "شرمنده از قرمه‌سبزی ليبراليسم" بقلم اکبر گنجي
در يکي دو دههً اخير، ديگر اهل فن و بويژه سياسيون دنبال مکتب فلسفي خاصي نيستند. اصطلاحا به اين شيوه مي گويند
Comparative literature
که با مکاتب فلسفي مختلف با ديد انتقادي و مقايسه اي برخورد کرده، و باصطلاح خودمان از هر باغ گلي مي چينند. دموکراسي در کشورهاي غربي محصول تلاشهاي مبارزاتي منبعث از تمام مکاتب فلسفي موجود در غرب است که اگر چه ليبراليزم در آن نقش برجسته تري داشته ولي نقش مذهب در قوانين پايه، نقش سوسياليزم و اتحاديه هاي کارگري در بهبود قوانين کار و سطح رفاه عمومي جامعه، نقش فمينيست ها در قبولاندن قوانين رفغ تبعيض و تضمين حقوق برابر ... و خلاصه همه و همه دست داشته اند. اينست که فکر مي کنم آقاي گنجي مقداري اغراق کرده اند... ولي بر اين حقيقت بايد اعتراف کرد که در ايران مذهبي، و سوسياليست کم نداريم، ولي ليبرال کم داريم و تآکيد ايشان شايد بر اين موارد باشد.

پاسخي به يک هموطن گه گفته بود "ما ترک هستیم ، نه آذری"
الان دايره المعارف بريتانيکا را نگاه کردم. براي کلمه ترکي، يا ترکيک، اگر شما هم ملاحظه کنيد ضمن اينکه از گسترش زبان ترکي در ميان اقوام مختلف مي گويد، آمده است که زبان ترکي شامل بيست نوع زبان آلتائيک ( که از ترکيب زبان مردمي در آسياي مرکزي ناشي شده) و توسط صد و سي و پنج مليون، در ميان مردماني از شرق چين تا اروپاي شرقي، بکار مي رود. در اينجا آمده است که "اوغورها" اکثرا در اگسينجيانگ چين، "اوزبک" ها اکثراً در اوزبکستان و ساير جمهوري هاي آسياي مرکزي، تا شمال افغانستان، "اوغور" در ترکيه، "آذري" در آذربايجان ايران و جمهوري آذربايجان، "کريميان تاتار" در اوکراين و اوزبکستان و ترکمنستان و ترکمن هاي شمال ايران و افغانستان، "کيپچک" شامل قزاقستان و نيز در بقيه جمهوري هاي آسياي مرکزي،تا چين و مغولستان، "قيرقيز" در قرقيزستان ...و ادامه دارد که خودتان مي توانيد مراجعه کنيد. منظور اينکه لهجه هاي مختلف زبان ترکي در ميان اقوام مختلف از چين و مغولستان تا سيبري و اروپاي شرقي و ترکيه و ايران و افغانستان و جمهوري هاي آسياي مرکزي صحبت مي شود. اگر کسي بخواهد ادعاي وراثت زبان ترکي کند احتمالا از شرق آسيا بايد باشد و نه غرب آسيا، ترک هاي آذري از تيرهً متفاوتي با ساير ترکها و نيز ديالک متفاوتي بکار مي برند. بگذريم از اينکه استعمارگران، بويژه انگليسي ها براي غلبه بر سرزمين هاي تحت اشغال و از هم پاشاندن ملت ها اين سنت کذايي را ترويج دادند تا مرزهاي قومي را براي از هم گسستن کشورهاي بويژه خاورميانه برافرازند. در حاليکه در جوامع خود پذيراي فرهنگ چند قومي و چند مليتي شده و نخبگان کشورهاي جهان سوم را مي ربوده اند.

در مورد جريان هرسي علي در هلند
مشکل هرسي علي مشکل عموم مهاجرين جهان سومي، منجمله عدهً زيادي از ايرانياني است که رويکردي افراطي به مسائل دارند و يا اسلاميست و يا سکولاريست، مانند حزب کمونيست کارگري، مي باشند. جامعهً اروپا دوران افراط و تفريط خود را در مواجهه با گرايش هاي افراطي مذهبي بومي خودش، يعني مسيحيت پشت سرگذاشته و نمي تواند نظم اجتماعي ودستاوردهاي ليبرال و ميانه روانه خود را دستخوش بحران افراطي گري بدست مهاجران افراطي جهان سومي نمايد. بنا براين بديهي است که هم اسلاميون افراطي و هم سکولارهاي افراطي را بطور همزمان محدود و طرد نمايد.

ياد داشتي بر مقالهً "جايگاه فدراليسم در استراتژی گلوباليستها
بقلم کورش عرفاني
موسسه امريکن انترپرايز نئو کان است و نه لابي صهيونيسم و غيره هر چند در بسياري موارد ممکن است منافع و مواضعشان يکي باشد. کما اينکه اين موسسه سرنگوني طلب هم هست پس آيا با اپوزيسيون سرنگوني طلب و اين سايت ديدگاه، آنطور که رژيم وانمود مي کند، هم داستان و راستان است؟ منظور اينکه بايد از کلي گويي ها پرهيزکرد و نقاط اشتراک و افتراق با هر سيستم و دستگاه فکري و نظري را بطور دقيق تر و موردي بررسي نمود. در مورد فدراليسم فکر مي کنم که اين مفهوم را بايد جا انداخت که اين سيستم ايالتي در واقع همان سيستم استاني ايراني است که از زمان هخامنشيان بر خود محوري استانها تحت حاکميت دولت مرکزي بناشده است. منتها در ايران متآسفانه بدليل وجود ديکتاتوري خواستهاي آزادي خواهان و در کنار آن اقوام و مذاهب ناديده گرفته شده و سرکوب شدند. بدرستي پاسخ به مسئله اقوام و مذاهب و اقليتها، دموکراسي است و نه تبعيض و تقسيم ملت برحس قوم و مذهب و عقيده. بنابراين شعار فدراليسم پيش از تحقق دموکراسي نتيجه اي جز تجزيه و تلاشي مملکت ندارد. خودمحوري استاني و احترام به حقوق اقوام تنها در نظام دموکراسي ممکن است. بهمين دليل گروههاي قومي و محلي لازم است که به رابطهً خود با اپوزيسيون سراسري مردم ايران براي دموکراسي و حقوق بشربيشتر بها دهند، خواستهاي خود را در اين کادر دنبال کنند و دنبال تک روي نباشند. متقابلا اپوزيسيون سراسري نيز به مسائل اقوام واقليتها بيشتر بپردازد.

Sunday, May 28, 2006

شعله هاي قيام آذرآبادگان هرچه فروزنده ترباد

باشکست جنبش اصلاح طلبي دوم خرداد و پايان پروژه اصلاح طلبي حکومتي، جنبش آزاديخواهي مردم ايران، بار ديگر از چهارگوشهً ايران، زبانه کشيده است. آذري هاي آزاده، بار ديگر، نقش پيشاهنگ خود، در همهً سرفصلهاي دوران ساز تاريخ کهن ايران زمين، همانند آرش در مقابله با تورانيان، همپاي بابک عليه سلطهً خلفاي عراب، عليه غارتگري هاي مکررعثماني ها و دست اندازي روسها، همراه با ستارخان و باقرخان و شيخ محمد خياباني در بثمر رساندن انقلاب مشروطه، و با حنيف نژاد وصمد بهرنگي و موسي خياباني در انقلاب ضد سلطنتي و بي شماران ديگر، بار ديگر، ياد شهر اسطوره اي آزاديخواهي و آزاديخويي تاريخ ايران را در اذهان زنده کرده؛ حاکمان مستبد دين فروش را به هراس، و عاشقان آزادي و دموکراسي را اميدوار نموده اند.

شعله ور شدن مبارزات اقوام ايراني از خراسان و خوزستان و سيستان بلوچستان، تا آذربايجان و کردستان، آنهم در شرايطي که رژيم مواجه با ماکزيمم فشار منطقه اي و بين المللي بر سر برنامهً اتمي اش مي باشد، معنا و مفهوم ويژه اي يافته، و داراي خواستگاهها و تبعات گوناگون مي تواند باشد.

مقدمتاً، بايد يادآوري نمود که عناصر اصلي تشکيل دهندهً هويت ايراني عبارتند از فرد، فاميل، ايل و قبيله، قوم ونژاد،زبان و فرهنگ، مذهب، ايدئولوژي و دموکراسي خواهي. در شرايط عدم تمکين حاکميت به بالاترين خواستهً مردم ايران يعني دموکراسي، باعث سر برآوردن چالش هاي گوناگوني در همهً لايه هاي اجتماعي، قومي، مذهبي و ايدئولوژيک موجود در ايران شده است؛ بعبارتي، هر چه رژيم ولايي در رأس حاکميت بسوي تمرکز گراييده، در قاعدهً هرم، گسست، تفرقه و تشتّت بيشتر را باعث گرديده است. حال آنکه در نظام دموکراسي، درست برعکس، استحکام ملي و وحدت مردم، در قاعدهً هرم قدرت، ناشي از قدرت آنان در تغيير مسالمت آميز و ادواري حاکمان، آنهم در انتخابات آزاد و منصفانه مي باشد. دولت در نظام دموکراسي متعلق به مردم است، حال آنکه در نظام مطلقهً ولايي، حاکمان چوپان دائم العمر و رعيت گوسفندان محکوم به اطاعتند.

حال که در چهارچوب نظام مطلقهً ولايي سخن از رفع تبعيض، روءيايي بيش نمي نمايد، علاج اين معضل را در کجا بايد جست؟ نخست بايد بخاطر سپرد که دموکراسي، به تجربه، تنها نظام قادر به حل مشکلات قومي، نژادي، مذهبي و ايدئولوژيک است، و مشکل تبعيض از هر نوع، صرفآ با تأسيس يک نظام سياسي متکي بر قوم و مذهب و يا ايدئولوژي حل نمي شود. کما اينکه شاهد بوديم که چطوردر دولت خودگردان فلسطين در دورهً عرفات، و يا در دولت خودگردان قبيله اي کردستان عراق، عدم بکارگيري پرنسيب هاي دموکراتيک منجر به افزايش فساد اداري و مالي صاحبان قدرت شده و موجبات بالاگرفتن اعتراض روشنفکران و روزنامه نگاران را فراهم کرد. واضح است که آزاديخواهان ايراني در استانهاي مرزي به اين بديهيات سياسي بخوبي اشراف دارند. منظور از اين يادآوري، تأکيدي بر اين ضرورت است که برغم ادعاهاي ملاهاي حاکم و مزدورانشان، که مانند رژيم شاه، اعتراضات مردم را به بيگانه نسبت مي دهند، بر اين خواست و نياز مقدس همهً ايرانيان بايد پافشاري نمود که پيام مشترک اين اعتراضات همانا رفع تبعيض قومي، مذهبي، جنسي، و فرهنگي، يعني تحقق آزادي و دموکراسي در ايران است.

در همينجا لازم است اضافه شود که ديدگاهها و برداشتهايي که عمدتاً از طرف حاميان رژيم دامن زده مي شود و هويت ايراني را صرفا به دو عنصر ناسيوناليسم و مذهبي محدود مي کنند، ناقص و نارسا مي باشند. همينطور ديدگاههاي به ارث رسيده از دوران شکوفايي روشنفکري چپ و حزب توده که هويت ايراني را صرفا به مقابلهً سنت و مدرنيته محدود مي کنند، بسيار ساده سازانه، کلي و نارسا هستند. اين هردو سنت، ريشه در همان روش شناخت مبتني برتضاد و يا دوآليتهً (سياه و سفيد، بهشت و جهنم، مومن و کافر، دوست و دشمن) برخي از فلاسفهً مذهبي و يا ضد مذهبي دارند. از اين هر دو روش شناخت، در بررسي مسائل دائماً پيچيده تر شوندهً مربوط به انسان و جامعه بايد اکيداً پرهيز نمود، و بجاي کلمهً "دوگانگي" و "تضاد"، اصطلاحات "چند گانگي"، "چند وجهي" و "تنوع" را مورد استفاده قرارداد و جا انداخت. درست مثل جامعهً چند مليتي، با تنوع فرهنگي،چند زباني، و دولت چند لايه اي (شهر، استان، و مرکز- با احزاب، نهادهاي دموکراتيک غير دولتي). همانطور که در عمل شاهديم، نفي تنوع، در عمل، باعث تفرق، ولي متقابلاً برسميت شناختن اين چندگانگي ها باعث وحدت و اقتدار فرد و جمع و ملت ها مي شود.

در کشورهاي جهان سوم، بويژه در مورد ايران، که بعلت وجود نفت، کارگران اکثراً مزد بگير دولت بوده و دهقانان و کشاورزان نيز نيازمند حمايت هاي ارگانهاي دولتي بوده اند، بسيار ديده مي شود که مارکسيست ها در بررسي و فهم مسائل، در چهارچوب تئوريک خود، دچار مشکل عمده اي شده و گاهاً، اي بساعقب مانده تر از مدعيان مذهب، به دامن تضادهاي قومي در غلتيده اند. اين طيف از باصطلاح روشنفکران ومارکسيست ها، مواضع ضد ملي خود را، با فرار به جلو، تحت عنوان دفاع از انترناسيوناليسم توجيه کرده و مي کنند. حال آنکه اساساً اتحادهاي منطقه اي و بين المللي بر بناي مرزهاي دولت – ملت، آنهم بعد از تحقق دموکراسي، امکانپذير شده، نه بر ويرانهً آنها. متقابلا، ايده هاي قالبي وغير دموکراتيک انترناسيونال دربلوک شرق، خود منجر به فروپاشي دولت – ملت ها و افزودن مرزهاي بيشتر بر مرزهاي پيشين گرديد. بعبارتي محصول نهايي انترناسيوناليسم ايده آليستي مدعيان چيزي جز ناسيوناليسم قومي نبود. بنابراين، آنچه که به مبارزه و مجاهدت مردم ايران اصالت و ارزش و آينده داري مي دهد، مضمون دموکراتيک و سراسري آنست نه بازگشت به مرزبندي ها و اشکال پيش از ايران دوران باستان.

در شرايط کنوني کشور، تهديد تماميت ارضي کشور و رشد گرايشات ناسيوناليسم قومي، و انترناسيوناليسم ايدئولوژيک، همان مدعيان امت واحده و خلافت اسلامي، در حاکميتند و بس. اين واقعيت مسئوليت مضاعفي بر دوش نيروهاي آزاديخواه، دموکرات و وطن دوست سراسر کشور قرار مي دهد تا بر تلاش و کوشش خود براي غلبه بر اشکال مختلف تحجر و قهقراي مذهبي، قومي و ايدئولوژيک، بيش از پيش، بيافزاييم.

هموطنان ما در استانهاي مرزي، عموماً و عمدتاً، از همسايگانشان در آنسوي مرز، در وضعيت بهترو شرايط مطلوب تري ازهر نظر قرارداشته اند. طيّ حاکميت ولايي، اين معادله متاسفانه تغيير کرده است. چنين پديده اي، انگيزه هاي جدايي را تشديد کرده و قوت بخشيده است. بعلاوه، دست اندازي هاي رژيم، طي دوران حاکميتش، در امور داخلي کشورهاي همسايه نيز مزيد بر علت شده، دولت هاي کشورهاي همجوار ايران را نيز واداشته است که متقابلاً از گرايشات قومي در مرزهاي خود با ايران، عمدتاً بطور غير رسمي، حمايت کنند، تا اقدامات غير مسئولانهً رژيم مدعي رهبري مسلمانان را خنثي سازند.

نکتهً قابل تأمل ديگر، مربوط به رويکرد رژيم درراستاي "حفظ نظام" مي باشد. مقدمتاً، از آنجا که رژيم ولايي متعلق به گذشته است، لاجرم از شيوه هاي حکومت داري گذشته، بويژه دوران پادشاهان قاجار، در سياست خارجيش بهره مي گيرد. عموم نظام هاي شاهنشاهي و امپراطوري پيشين، منجمله ايراني ها، جنگ و پيشروي مستمر و تسخير سرزمين هاي ديگر را لازمهً بقاي خود مي دانستند. چرا که قتل بيشتر بر قدرت آنان و غارت بيشتر بر ثروتشان مي افزود. اروپائيان تنها بعد از جنگ هاي طولاني داخلي، جنگ هاي استعماري و دوجنگ جهاني، در اين شيوهً حکومت داري تجديد نظر کردند. اين دولت ها، اگر چه در سياست خارجيشان هنوز استثمارگر باقي مانده اند، ولي در سياست داخلي، تضمين اقتدار ملي و حفظ تماميت ارضي خود را، تنها در انتقال قدرت به مردم يافته اند. در سيستم دموکراتيک، احزاب رقيب، بمنظور جلب رضايت مردم، با ارائهً برنامه هاي هرچه کارشناسه تر و قابل قبول تر، براي حل مسائل و جلب رضايت مردم رقابت مي کنند، تا بتوانند برنده انتخابات شده و برنامه هاي خود را، که به مردم وعده داده اند، عملي سازند. بعبارتي، خواستها و نيازهاي مردم در کادر نهادهاي مدني، احزاب سياسي و رقابت مسالمت آميز و انتخابات آزاد، پاسخ مي گيرد. حال آنکه، در جمهوري اسلامي قضيه درست برعکس است. ايران يک قدرت متوسط منطقه اي در خاورميانه ايست که قدرتهاي بزرگ جهاني در آن منافع حياتي دارند. بهمين دليل آنها امپراطوري عثماني را از سر راه برداشتند. بنا براين قدرت مانور خارجي ايران، همانطور که در جنگ ايران و عراق شاهدش بوديم، بسيار محدود است.

با مقدمه فوق مي خواهم اضافه کنم که دريک بررسي بسيار کلي، مستبدين ولايي حاکم بر ايران، بقاي رژيم خود را در پي گيري يک استراتژي سه وجهي يافته اند. اين استراتژي عبارتست از: کشتار، ترور و سرکوب مخالفين و منتقدين (در داخل و خارج)؛ ترويج بي ثباتي در کشورهاي مسلمان منطقه، (بويژه همسايگان ايران، با حمايت از تندروهاي مذهبي)؛ و نهايتاً حراج سرمايه هاي ايران به شرکت هاي تجاري و باج دهي به کشورهاي بزرگ صنعتي، بمنظور کسب حمايت براي پيشبرد سياست مماشات با رژيم. بعبارتي، رژيم سياست سرکوب ايرانيان مخالف و منتقد، ونيز ترويج بي ثباتي در منطقه با حمايت از تندروهاي مذهبي در کشورهاي اسلامي را توانسته است با باج دهي به شرکت هاي خارجي و کشورهاي هاي بزرگ صنعتي، آنهم با بکارگيري همان سنت "موازنه مثبت" دوران قاجار، به پيش ببرد. باصطلاح روشنتر، باج دهي به قدرت هاي بزرگ، حق سکوتي بوده است براي ترويج تروريسم و بي ثباتي در منطقه و بطور همزمان، سرکوب مخالفين و منتقدين داخل کشور. اينها همه در راستاي تحقق روياي امپراطوري اسلامي معنا مي يابد. ولي، با آمدن احمدي نژاد، اوج گيري بحران اتمي، و نيز اوج گرفتن اعتراضات اجتماعي در سراسرايران، ادامه دادن به اين استراتژي بقا براي رژيم بسيار پرهزينه شده است. رژيمي که در ميان مردم خودش پايگاه نداشته باشد و براي کشورهاي منطقه خط و نشان بکشد و در سطح بين المللي بدنبال شاخ و شانه کشيدن باشد و بقول آخوندها مصداقي جزهمان "الغريق يتشبث بکل حشيش" نمي يابد. کشورهاي بزرگ صنعتي امروزه متنبه شده اند که بقاي اين رژيم ديگر به دخلش نمي ارزد، و تاريخ مصرف حربهً بنيادگرايي براي بزانو آوردن ملت هاي مسلمان در خاورميانه، حد اقل در ايران بپايان رسيده است.

تا همين اواخر، اسباب توجيه سرکوب و سانسور در داخل کشور، براي رژيم، بافتن توجيهات ديني بوده است، اخيرا سوس ملي گرايي نيز برآن افزوده شده است. علت اين چرخش نيز نه از سر دلسوزي براي ملک و ملت، بلکه بدليل ته کشيدن ظرفيت سوء استفاده از نام مذهب در ميان اکثريت ايرانيان بوده است. حالا رژيم مي خواهد حلقهً وصل ديگري، که مردم ايران را بهم پيوند مي دهد، را نيز بر سر آنان آوارکند. بنابراين همانطور که مسلمانان دگر انديش در مرحلهً قبل، ثابت کردند که برداشتهاي افراطي اين دين فروشان ريايي، تمام اسلام و روحانيت نيست، اقوام و تيره هاي مختلف ايراني در اين مرحله نيز بايد، همگام با جنبش سراسري براي آزادي و دموکراسي، حساب اين وطن فروشان را از ميهن پرستي و عرق ملي جدا سازند.

نکتهً قابل تأمل ديگر مربوط به جايگاه پر برکت "بحران" در استراتژي "حفظ نظام" است. رژيم پاسدار-ملاّ- نفتي حاکم براي جلوگيري از وقوع بحرانهاي غير قابل کنترل، پيوسته و پيشاپيش به بحران سازي و مديريت بحران ها مي پردازد. براين سياق فکر مي کنم در تعريف مرسوم و موسوم به "بحران زا و بحران زي" بودن رژيم نيز بايد تجديد نظر کرد. چرا که در آن تعريف گوئيا زندگي در بحران از ماهيت اين رژيم ناشي مي شود. حال آنکه در اين نگرش "بحران سازي و مديريت بحران" اصلا ضامن ادامهً بقاي رژيم بوده است. اين استراتژي باصطلاح فرار به جلو، عمداً توسط رژيم بکار گرفته مي شود تا از وقوع بحران هاي غير قابل کنترل در آينده پيشگيري کرده باشد. منظور اين نيست که خداي نکرده مردم محروم و جوانان پرشور مخالف رژيم را متهم کرده باشم. منظور اينست که بايد واقف بود که در شرايط فشار روزافزون خارجي بر سر برنامهً اتمي رژيم، در شرايطي که سربازان آمريکايي در چهارسوي مرز ايران مستقرند، باحتمال زياد رژيم بدش نميايد که پتانسيل اعتراض استانهاي مرزي را پيشاپيش برانگيخته و سرکوب کند تا در صورت وخيم تر شدن اوضاع، و يا وقوع درگيري خارجي، مناطق مرزي کشور پيشاپيش نظامي شده و عناصر موثر مخالف و منتقدش دستگير شده باشند. اين استراتژي رژيم را پيش از هر کس نيروهاي سياسي عمده در انقلاب ۱۳۵۷ تجربه کرده و بخوبي بياد دارند؛ آنجا که تندروهاي خط امامي آن دوران، که بسياري از آنان، خوشبختانه، اصلاح طلبان امروزند، پيش از اينکه مجاهدين و هم پيمانانشان به نيروي عمده و تعيين کننده اي در سرنوشت کشور مبدّل گردند، اول با چاقو و چماق وبعد هم با سلاح و فتواي خميني آنها را به درگيري و جنگ مسلحانه کشاندند تا از شرً اين اصلي ترين نيروي مخالف خود راحت شوند.

با علم به اين سياست هاي ضد انساني و ضد اخلاقي رژيمي که مدعي خدا و پيامبرو امامان است، شاهد بوده ايم که چطور رژيم استبداد ولايي، حيات خود با قلع و قمع و شکار مخالفانش، آنهم پيش از آنکه آن مخالفين به نيروي بالقوه و تأثير گذاري در سرنوشت سياسي کشور مبدل شوند، ادامه داده است. مگر بعد از سي خرداد سال شصت حزب توده و سازمان فدائيان اکثريت، و در شرايط بعدي جبههً ملي و نهضت آزادي، بعد هم قربانيان قتل هاي زنجيره اي، و در ادامه آن ملي – مذهبي ها اعلان جنگ مسلحانه کرده بودند؟ اي بسا به مخيله آنان نيز خطور نمي کرد که ممکن است هدف سرکوب رژيم قرار گيرند. امروزه هم که بهانه هاي پيشين براي نظامي کردن فضاي جامعه از رژيم سلب شده، دولت مهروزي قاتلان حرفه اي، با تمسک به بهانهً مبارزه با بد حجابي، جو شهرهاي مرکزي را امنيتي و نظامي نگهميدارند. در شهرهاي مرزي نيز چه بهانه اي بهتر از بدست دادن بهانهً مبارزه با تجزيه طلبي، براي سرکوب پتانسيل اعتراض مردم، قبل از اينکه به نقطهً غير قابل کنترل برسد. پاسداران نظامي روشن است که از مفهوم قدرت جز سبغهٌ نظامي آنرا آنهم با سرکوب روز افزون و برقراري حکومت نظامي نمي توانند دريابند. از آنجا که هدف اينبار سرکوب رژيم مردمند و نه روشنفکران و نيروهاي سياسي، بنظر مي رسد که چنانچه اين اعتراضات مردمي رهبري دموکراتيک و سراسري خود را باز يابد، بسرعت مي تواند به تظاهرات و اعتراضات سراسري ارتقاء يافته، از کنترل رژيم خارج شده و به تغيير تماميت رژيم راه ببرد. جا دارد تا اپوزيسيون آزاديخواه و دموکراسي طلب ملاها، بويژه در خارج از کشور، در پي ائتلافهاي هرچه گسترده تر برآمده و پيش از آنکه جامعه بيش از اين بدامن گرايشات قومي و عشيرتي فرو غلتد، به مبارزات مردم ايران در داخل کشور ياري رسانده و آنان را سمت و سو دهند.

نتيجه گيري نهايي: بدليل وجود شکافهاي گوناگون قومي، مذهبي، ايدئولوژيک، ناشي ازحاکميت رژيمي مبتني بر تبعيض، استبداد و سرکوب، جامعهً ايران در شرايط بالقوه انفجاري قرار گرفته است. بالاگرفتن درگيري هاي قومي و مذهبي، اگر در مسير دموکراسي کاناليزه نشود، مي تواند به شکافهاي لاينحل دروني در جامعه منجر شده، تهديد فروپاشي ايران را در چشم انداز قرار دهد. در چنين شرايطي بجاست تا کليه نيروهاي آزاديخواه و دموکراسي طلب داخل و خارج کشور، و نيز کشورهاي صنعتي و همسايگان ايران:
اولا، جانب مردم ايران و نه آخوندهاي حاکم را بگيرند.
دوماً، مبارزات آزاديخواهانه و دموکراسي طلبانهً ايرانيان از فقدان آلترناتيوي دموکراتيک، سراسري و مورد اتفاق عموم نيروهاي سياسي آزاديخواه و دموکراسي طلب، چه در داخل و چه در خارج از کشور، رنج مي برد. تمام نيروهايي که خود را ملزم به رعايت پرنسيب هاي دموکراتيک و حقوق بشر مي دانند، لازم است در جهت رفع اين کمبود بکوشند.
سوماً، وجود حاکميتي مبتني بر برداشتي افراطي از مذهب، و متقابلاً وجود اپوزيسيوني ايدئولوژيک و اتوريته طلب، هردو مسئول سرخورده شدن جامعه و رشد گرايشات تجزيه طلبانه در جامعه مي باشند. بجاست تا اپوزيسيون دموکرات رژيم در داخل و خارج از کشور با بلند نظري، در پي تدوين مرزبندي ها و شکل بندي هاي نوين به اتحادهاي سراسري براي پاسخ به مسائل امروز جامعهً ايران همت گمارده و با رهبري شورايي، انتخابي و دوره اي، به مطالبات و مبارزات مردم ايران سمت و سوي دموکراتيک داده، فرصت ميوه چيني را از بدخواهان ايران سلب کنند.

کشورهاي صنعتي غرب و آمريکا را بايد مجاب کرد تا حق مردم ايران نه براي داشتن انرژي هسته اي، بلکه براي مقاومت جهت تحقق آزادي و دموکراسي را برسميت شناخته و عمده ترين نيروي اپوزيسيون رژيم آخوندي، يعني مجاهدين خلق ايران، را از ليست تروريستي خود خارج سازند. وزارت خارجهً آمريکا که براي گفتگو با رژيم ملاها شرط تعيين کرده است، بجاست تا اتهامات و شروط خود را در مورد مجاهدين نيز بالصراحه اعلام کنند تا اين بخش از اپوزيسيون ملاها، نيز قادر به ادامهً فعاليت سياسي آزاد گشته و به سهم خود مانع تعميق شکافهاي قومي و مذهبي در ايران گردند.

در تظاهرات اعتراضي مردم مهاباد، اهواز، سيستان و بلوچستان، و قيامهاي اخير مردم در شهرهاي آذربايجان و کردستان، عده زيادي از هموطنانمان دستگير و زنداني و نيز عده اي مجروح و شهيد شده اند. بايد رژيم را وادار کرد که زندانيان را آزاد و عاملين تيراندازي و قتل مردم را به دادگاه کشيده و مجازات کند، در غير اينصورت آنچه که امروز در مقاومت مدني مردم، به شکل خسارت به اموال و اماکن دولتي بروز کرده است، در قدم بعدي لاجرم به درگيري مسلحانه، به منظور مجازات عاملين سرکوب مردم، ارتقاء خواهد يافت. آخوندهاي حاکم بايد بخاطر بسپرند که اگر ايران بعد از جنگ جهاني اول و در زمان اشغال متفقين تجزيه نشد، بدليل فشار بويژه آمريکا بر انگليس و بعد هم بر روسها - که تاسطح تهديد پيش رفت - بود. در شرايط کنوني، هيچ کدام از کشورهاي منطقه و نيز غرب و آمريکا از آخوندها دل خوشي ندارند و در صورت بالاگرفتن آتش درگيري هاي قومي، جانب رژيم بنيادگرا و مستبد حاکم را نخواهند گرفت.
چشم اسفنديار تماميت ارضي ايران، نظام استبدادي مبتني برتبعيض مذهبي حاکم بر تهران است و نه مردم قهرمان تبريز و مهاباد و اهواز و زاهدان، که در سراسر تاريخ، صاحبان اصلي اين مرزو بوم و خار چشم دشمنان آن بوده ان
د.

Saturday, May 20, 2006

دغدغه هاي فکري يک دانشجو در تهران

…آنچه در زير مي خوانيد عين صحبتي است که با يک دوست دانشجو در تهران امروزکلهً سحر در ياهو مسنجر بين ما رد و بدل شد،که فکر کردم جالب باشد روي وبلاگ بگذارم، فقط اسم مخاطبم رو بدليل امنيتي عوض کرده ام.
kadir_fran: rastee azz namayeshgah ketab emsal chand ketab dar mored chegoovara kharidam
Ali salari: خوبه ولي مي دونين که شرايط ايران با شرايطي که چگووارا در اون بزرگ شده و مبارزه کرده بکلي متفاوته
kadir_fran: chegoone farchee dare?
Ali salari: خيلي فرق داره ....بلحاظ تاريخي، بافت جمعيتي، مذهبي، اقتصادي و چگونگي دست اندازي استعمار
Ali salari: کارهاي محققين ايراني که بخصوص در خارج کشور نوشته شده و مقالاتشان در اينترنت قابل دسترسي است بيشتر مسئله حل کنه ... چگاوارا قهرمان دوران دانش جويي دو نسل قبل بوده
Ali salari: قهرمان فعلي نه مذهبي و نه ايدئولوژيک بلکه دموکرات بايد باشه
kadir_fran: mohem tarin tafavot mazhab hastesh
Ali salari: مباني دموکراسي هم ديگه دنبال قهرمانسازي نيست، اهميت دادن به حقوق فرد، حقوق برابر شهروندي و رفع تبعيضات مذهبي و غير مذهبي است
kadir_fran: yek soal daram
Ali salari: خواهش مي کنم
kadir_fran: nemooneye yek keshvar movaffach dar zamineye marksisti kojast
kadir_fran: in soal ro azyeki az doostam kardam goft china
kadir_fran: vali man china ro be onvan yek keshvar komonisti chabool nadaram
Ali salari: ميدوني که بدليل اينکه نظام مسلط بر دنيا سرمايه داريست به نظام سوسياليستي اجازهً و فرصت ظهور و رشدي داده نشده و مثلا کوبا و کره شمالي تحت تحريم اقتصادي نتونستن نمونه موفقي ارائه بدن، شوروي و بلوک شرق سابق هم از هم پاشيده. بسياري معتقدند که چيني ها موفق بودند از اينکه با رفرم اقتصادي و بدنبالش باز کردن فضاي اجتماعي و فرهنگي بستر پيشرفت جامعه خودشونه فراهم کردند ولي سوسياليسم از دموکراسي ميگذره، سوسياليسم بدون آزادي به نتيجه نمي رسد
Ali salari: ولي موفقيت چيني ها در پيوستن به اقتصاد جهاني و استفاده از الگوي سرمايه داري بوده نه پيگيري اسلوب هاي کمونيستي
kadir_fran: dachichan
Ali salari: ولي بايد پذيرفت که هيچ کشوري بدون روابط اقتصادي با دنياي خارج، و بويژه در مورد کشورهاي درحال توسعه مانند ايران، بدون سرمايه گذاري خارجي قادر به توسعه نيست، ...براي تشويق سرمايه گذاري و پيوستن به بازار هم مجبورن که قواعد حاکم بر بازار رو بپذيرند، بنا براين در مناسبات اقتصادي بين المللي کنوني جايي براي سيستم هاي اقتصادي بسته بهر عنوان مذهبي و يا ايدئولوژيکي نيست
kadir_fran: vali jalebe ma keshvar movaffagh mazhabi az noe iran ham nadarim
Ali salari: مالزيايي ها خوب عمل کردند ولي فرق اونا باايران اينه که مذهب رو در دولت دخالت ندادن، دوم سرمايه گذاري خارجي زياد و سوم حضور جمعيت بازرگان چيني در اين کشوربوده است
kadir_fran: che goone usa ke yek mamleket mazhabi hastesh
kadir_fran: amma chegoone be chenin pishrafti residehand
Ali salari: در ايران تبليغات غلطي در مورد جايگاه مذهب در آمريکا مي شه... در آمريکا بطور رسمي دين از دولت جداست، و آزادي مذهبي وجود دارد...بعبارتي آمريکا کشوري است که به آزادي مذهبي بها مي ده، و بطور قانوني از دخالت مذهب در دولت و همچنين احزاب سياسي جلوگيري مي شه
Ali salari: در ايران بر عکس دولت رسما مذهبي است، آزادي مذهبي جايي نداره و بنا براين تبعيض مذهبي، يعني طبقه بندي شهوروندان بر حسب عقيده مذهبي وجود داره
kadir_fran: aya dorost ast ke hokoomat akhondha china ra be onvan olgooye khod gharar dadand
Ali salari: نمي تونه درست باشه... چون چين کشوري با جمعيت بيش از بيست برابر ايرانه، اقتصادش بزرگتره و براي کنترل اون جمعيت سيستم متمرکز تونسته خوب عمل کنه
kadir_fran: aya inha chather be jelogire az tajzeye iran hastan
Ali salari: در ايران بدليل تنوع قومي و قبيلگي ، مذهبي و اعتقادي مردم که به سطح سياسي رسيده بجز گشايش سياسي راهي بسوي توسعه اقتصادي متصور نيست. شاه هم دنبال توسعه اقتصادي و اجتماعي ولي با فضاي سياسي بسته بود، رفسنجاني هم همينطور ولي موفق نشدند
Ali salari: نمي دونم راستش...خدا کنه که اپوزيسيون سراسري و دموکرات و قابل قبولي شکل بگيره که اقوام و اقليتهاي ايراني رو هم جذب کنه و از اينکار جلوگيري بشه
Ali salari: ولي بطور عام جنبش تجزيه طلبي در ايران قوي نيست، اگر چه از خارج از کشور بهش دامن مي زنن
kadir_fran: chon man pan haye besyari mibinam ke daran kar mikonan
Ali salari: منظورت پان ايرانيست؟ و چکار مي کنن
kadir_fran: pan tork arab balooch kord ...
Ali salari: آها درسته متأسفانه اينها هستش، وقتي دولت مرکزي به حقوق اقوام بها نميده اين مسائل پيش مياد
kadir_fran: man chand shomare az majallat pan iran ha ra khandam amma anha tarafdaran zeyad nadaran
Ali salari: در کشورهاي توسعه يافته اين مسئله با خودمحوري اقوام حل شده ولي در ايران نه حقوق برابر شهروندي حاکمه و نه حقوق فرهنگي و اجتماعي اقوام محترم شمرده شده
kadir_fran: manzoor yek noe hokoomate eyalati hastesh
kadir_fran: manande usa ya alman
Ali salari: درسته ايران مي تونه نوع خودشو داشته باشه
Ali salari: حکومت ايالتي از زمان کورش در ايران رسميت يافه همين سيستم استاني خودمونه با اين تفاوت که دولتهاي استاني اختيارات بيشتري دارند، مثلا در سه لايه شوراي شهر و شهرداري و استانداري از طرف مردم محلي انتخاب مي شن و به هويت قومي و مذهبي مردم بها داده مي شه و تبعيضي نيست
kadir_fran: nazaretan dar mored yek hokoomat mashroote chist
kadir_fran: az noe sevvom
Ali salari: مهم اينه که دين از دولت جدا باشه حالا اسمش هرچي مي خواد باشه
Ali salari: اين خاص دين اسلام نيست... دولت نبايد پيرو دين و يا ايدئولوژي خاصي باشه...دولت منتخب مردم، مجري قانون برآمده از مردم، از مجلسي با انتخابات آزاد، هستش و اين مردم آرا و عقايد و منافع متفاوتي دارند....
kadir_fran: be nazare shoma rahe mobarezeh aknoon che tore bayad bashe?
Ali salari: فکر مي کنم مقاومت مدني، همان اعتراضات مسالمت آميز براي بر آوردن نياز ها و درخواست ها، تا زمانيکه نهادهاي مدني شکل بگيرند و اين نهادهاي مدني راه را براي تغييرات ساختاري هموار کنند... در ضمن همانطور که ميداني فشار خارجي هستش و جنبش ها و جبهه هاي زيادي با پيشناهادا ت و راه حلهاي زياد هستند، از درون همين تلاشهاي گوناگونه که دموکراسي سر برخواهد آورد. ولي مهمه که درون جوش باشه و مسالمت آميز
kadir_fran: aya nasle ma ghader be shekl deheye yek jaryan hastesh
Ali salari: آره نسل شما از ما شانس بيشتري دارن، دوران ما مرزبندي هاي خلل ناپذير مذهبي و ايدئولوژيک بزودي به قهر و سرکوب انجاميد ولي الان نسل شما دنبال تحمل و مدارا و دموکراسي و اين حرفاست
Ali salari: بهمين دليل رژيم بهانه سرکوب شما رو مثل دوران ما نداره...اعتراضات دانشجويي رو ديگه نميشه به خارج و گروهکانسبت داد
kadir_fran: rasti dide mardome anja dar mored iran cheye?
kadir_fran: anha daran hamin kar ra mikonan
kadir_fran: migan daneshjooyan monharefan
Ali salari: مردم اين ممالک بخصوص استراليا براشون مهم نيست که در خاورميانه و خارج از استراليا چه مي گذرد... از طرفي وقتي مسائل به نقطهً تصميم گيري برسه هم معلومه که دنبال منافع ملي خودشون هستن. از طرفي هرچه کشورهاي توليد کننده نفت مثل ايران عقب مانده تر و وابسته تر باشند نون اينا بيشتر تو روغنه، نفت ارزونتره، نخبگان اون کشور ميان اينجا و اون کشورها فقط مصرف کننده باقي مي مونن
Ali salari: منظور کدوم کارا بود
kadir_fran: daneshgah rooz be rooz badtar mishavad
Ali salari: آره شنيدم متآسفانه که در صحن دانشگاه شهيد گمنام دفن مي کنن و دانشگاه را مي خوان به قبرستون و محل سينه زني و نوحه خوني تبديل کنن
Ali salari: من بايد از خدمتت مرخص بشم ... جان
kadir_fran: lotf kardin ba man sohbat kardin
kadir_fran: bedrood
Ali salari: خواهش مي کنم روز و شب موفقي داشته باشي، بيشتر از اين کارا بکن
Ali salari: خدا نگهدارت
kadir_fran: khodanegahdar

Thursday, May 18, 2006

ياد داشت هاي بر مقالات سايت ديدگاه با مقداري اصلاحات

ياد داشتي بر "هفتاد سئوال از محمد علي عمويي پيرامون حزب توده

اين تجربهً آقاي عمويي شايد گرانبارترين و آموزنده ترين در عمر سياسيش باشد آنجا که مي گويد "اگر بخواهيم‌ تاريخ‌ را با بی‌نظری‌ مورد توجه‌ قرار دهيم‌ واقعيت‌ اين‌ است‌ که‌ ... مادام‌ که‌ يک‌ ائتلاف‌ و هماهنگی‌ بين‌ نيروهای‌ ترقيخواه‌ و آزاديخواه‌ ...‌ وجود داشت‌ و دو جناح‌ سوسيال‌ دموکرات‌ و مليون‌، همدلی‌ و همکاری‌ داشتند به‌ اعتلای‌ قابل‌ توجهی‌ دست‌ يافت‌. اما متاسفانه‌ افتراق‌، سبب‌ از دست‌ رفتن‌ يک‌ فرصت‌ استثنايی‌ و تاريخی‌ شد، بيماری‌ مزمنی‌ که‌ بارها در تاريخ‌ کشورمان‌ تکرار شده‌ است‌." بسياري از مبارزين چپ ايراني، بطور فيزيکي در ايران، ولي بلحاظ فکري بدنبال دريافتهاي تئوريک انيراني بوده اند و خودشان منشاً پيدايش تئوري معتبري، که پاسخگوي نيازهاي کارگران و زحمتکشان و ... در ايران با ويژگي هاي اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي آن باشد نبوده اند. آنها هنوز در نيافته اند که بدليل وجود نفت، وابستگي اقتصادي، و دست اندازي هاي استعماري، جنبش ناسيوناليسم بر سوسياليسم اولويت دارد و بنابراين، صبغهً ناسيوناليستي را نبايد ناديده مي گرفتند. ثانيا بدليل سنتي و مذهبي بودن جامعه، و نيز کثرت اقليتهاي قومي، مذهبي و گرايشهاي مختلف ايدئولوژيک و ... جنبش آزاديخواهي نيز برعدالت خواهي و سوسياليسم اولويت دارد. يعني تحقق سوسياليسم را بايد به بعد از تحقق آزادي موکول مي کردند. از توده اي ها انتظار درس آموزي از شکست هاي گذشته، حتا بعد از فروپاشي شوروي سابق ، نيست، ولي اميد است که چپ هاي جوانتر بتوانند بجاي مصرف توليدات ديگران، خود توليد کننده تئوري مورد نياز ايران و ايراني باشند. منظورم آنها که در خارج زندگي مي کنند و انترناسيوناليست هم هستند نبود.

ياد داشتي بر مقالهً "خليل ملکي آموزگار بزرگي براي يک نسل از روشنفکران ايراني" بقلم محسن قائم مقام،


با مطالعه اين نوشتهً جالب از زندگي شادروان خليل ملکي بنظرم رسيد که واقعا جامعهً ايران در جدال بين سنت و مدرنيته چقدر چالش در پيش رو داشته و دارد. بيشترين تنوعات ايلي، قبيلگي، قومي، مذهبي، و ايدئولوژيک که براي مستبدين تهديد و براي دموکراسي فرصت هاي توسعه و رشد مي باشند. فکر مي کنم يکي از مواريث منفي حزب توده در ايران، بجا گذاشتن سنت "خود محوري" بوده است. گروههاي چپ و مترقي ايراني به تبعيت از آن حزب هميشه مي خواسته اند حرف اول را بزنند، باصطلاح پيشتاز بمانند. ديگر اينکه در اتخاذ مواضع سياسي منافع حزبي (همان مواضع غلط ايدئولوژيک) بر منافع ملي اولويت داشته است. فکر مي کنم لازمهً تحقق دموکراسي در ايران، با وجود طبيعت فوق العاده متنوع و متشتت جامعهً ايران، گسترش فرهنگ ائتلاف و همکاري و تشکيل جبهه هاي فراگير بوده و هست. مي بينيم که بدرستي خليل ملکي هم در مرحلهً پاياني دوران مبارزاتي اش به اين ضرورت تاريخي يعني تشکيل جبههً ملي پي برده و بدان پاسخ داده بود. گويي ضرورتهاي تاريخي براي رسيدن به ازادي و دموکراسي اصلاً تغيير نا پذيرند بقول رند خرابات حافظ شيراز"از دم صبح ازل تا آخر شام ابد،. دوستي و مهر بر يک عهد و يک ميثاق بود".
درود بر خليل ملکي

ياد داشتي بر مقالهً "قصابان بشر در لباس قهرمانان مدرنيته و ناجيان حقوق بشر" بقلم خانم زينت مير هاشمي

تاجاييکه به رژيم و سردمدارانش برمي گردد تمام تشبثاتشان صرفاً براي جلوگيري از سقوط و اضمحلال، يعني حفظ نظامشان، در مقابل فشارهاي داخلي و بين المللي است. فرافکني هاي شعاري و بذل وبخشش ها و نيز دست اندازي هاي آنان به خارج، صرفا براي ادامهً بقايشان بوده است. آنچه باعث رشد بنيادگرايي و گسترش حاکميت افراطيون در کشورهاي منطقه شده، و از تهديد ها بقول شما فرصت ساخته است، حاصل سياستهاي گوئيا آگاهانهً ايالات متحدهً آمريکا است که با علم کردن بنيادگرايي اسلامي در منطقه جاپاي خود رابراي دوراني طولاني تر محکم مي کنند. نکته دوم، مربوط به چپ جهاني است که يک صدا از کرهً شمالي، چين و روسيه گرفته تا کوبا و ونزوئلا به حمايت از ديکتاتوري مذهبي آخوندها، نه محض رضاي طبقهً کارگر، بلکه گرفتن ماهي از آب گل آلود ايجاد شده، بمنظور فروش صنايع اسقاط شدهً و دست دوم نظامي خود به آخوندها برخاسته اند. آيا مي توان گفت که نظام هاي مبتني بر تبعيض مذهبي و ايدئولوژيک سر و ته يک کرباسند؟ آيا مي توان گفت سوسياليسم بدون اخلاق، بي مروت تر از ليبراليسم اخلاق گراست؟ اي کاش نيروهاي چپ ما مي توانستند چپ جهاني را نسبت به ماهيت ضد کارگري و ضد انساني رژيم حاکم بر ايران آگاه کنند تا امروز پشت سر احمدي نژاد سينه نزنند...

کيک زرد ياً شيريني تشويقي اروپايي

در امر مبارزه با رژيم، بسيار مهم است که مرزها را بدرستي تشخيص داده و باصطلاح چپ و راست نزنيم. بعبارتي، ترسيم کردن مرز بندي صد در صدي قومي، مذهبي، و ايدئولوژيک، نه تنها غير دموکراتيک است بلکه حتا غير انساني است و به عواقب فلاکتباري مي انجامد. فجايع نسل کشي، قتل عام ها و کوره هاي آدم سوزي همه نتايج حاصل از مرزبندي هاي صد در صدي قومي، مذهبي و ايدئولوژيک در هر نقطهً اين کرهً خاکي و سراسر تاريخ، حتا در کشور خودمان ايران، بايد مايهً عبرت مدعيان مرزبندي صد در صدي باشد. بنابراين نا گفته پيداست که عليرغم مخالفت با رژيم مجاز نيستيم منافع ملي و مصالح عمومي مردم ايران را يکجا در ترازوي رژيم حاکم ريخته و آنگاه خود را مجاز از بکار گيري هر ابزاري عليه رژيم بدانيم. درخواست قطع حمايت هاي سياسي و اقتصادي غرب از رژيم حاکم البته تقاضاي برحق و قابل توجيهي است چرا که مي تواند رژيم را تحت فشار قرار داده و وادار کند تا به خواستهاي برحق مردم ايران براي تحقق آزادي و دموکراسي گردن نهد. ولي متقابلا، دفاع از دخالت نظامي خارجي، که منجر به ضايعات اي بسا غير قابل جبران و غير قابل پيش بيني جاني و مالي مي گردد، قابل دفاع نيست.

وانگهي، خواست مشترک جامعهً بين المللي، مبني بر جلوگيري از دستيابي رژيم به بمب اتم، با خواست جنبش آزادي خواهي و دموکراسي طلبي مردم ايران منطبق است. بنابراين بديهي است که تن دادن رژيم به پذيرش خواست جامعهً بين المللي، و بطور مشخص پذيرش شيريني تشويقي اروپا، که اي بسا ممکن است آخرين در نوع خود باشد، قابل استقبال کردن است. چرا که گردن نهادن به خواست جامعهً بين المللي، ضمن اينکه امکان حملهً نظامي را از بين مي برد، بستر کوتاه آمدن رژيم در ساير زمينه ها، و بطور مشخص تن دادن رژيم به خواست مردم ايران، براي تحقق آزادي و دموکراسي، بومي و نه وارداتي را، نيز هموارتر مي کند. متقابلاً چنين بنظر مي رسد که چنانچه رژيم کوتاه نيايد، اپوزيسيون آزاديخواه و دموکراسي طلب آن نيز همگام با جامعهً جهاني از اقدامات تنبيهي عليه رژيم حمايت خواهد کرد. بعبارت روشنتر، مواضع نيروهاي دموکراسي خواه تنها در کادر حفظ منافع ملي و مصالح عمومي مردم ايران مي تواند مشروعيت داشته و قابل توجيه باشد.

بعبارتي ديگر، از آنجا که اصلا فلسفهً وجودي اين رژيم با قواعد حاکم بر زندگي مدرن و دنياي امروز در تعارض جدي قراردارد، و مهمتر اينکه چون عمر مفيد آخوندها براي غرب و آمريکا بسر آمده است، تحقق در خواست هاي جامعهً بين المللي، از مطالبات آزاديخواهانه و دموکراسي طلبانهً مردم ايران جدايي نا پذيرند. براين سياق، صلح و ثبات منطقه اي و امنيت بين المللي از استقرار دموکراسي در ايران مي گذرد. شعار اولويت دادن صلح بر دموکراسي در داخل کشور، توسط اصلاح طلبان حکومتي، که از هر شعاري جز دغدغهً ادامهً حيات رژيم را در سر ندارند، نظريه اي بي پايه در داخل، و بي مايه در خارج است. صلح و دموکراسي در ايران از هم جدايي نا پذيرند و مناديان اصلي صلح همان کوشندگان واقعي راه آزادي و دموکراسيند.

دوستان و دشمنان کورش کبير:

داوري در مورد کورش، مانند قضاوت در مورد هر رهبر و يا پديده تاريخي ديگر، بسته به معيارهاي قضاوت کننده دارد. بديهي است که آنان که همه چيز و همه کس را فقط از دريچهً تنگ و تاريک و تبعيض آلود قومي، مذهبي و يا ايدئولوژيک خاص خود مي بينند، در قضاوت جايگاه کورش دچار اشتباه و افراط و تفريط مي شوند. آنان که معيارشان برتري نژادي و قومي است کورش را احتمالا دوست دارند اگر آريايي، و دشمن دارند اگر غير آريايي باشند. آنان که فقط از آينهً مذهب به تاريخ مي نگرند، کورش را دوست دارند اگر زرتشتي، و دشمن دارند اگر مسلمان متحجر، از طيف خلخالي باشند. آنها که با معيارهاي ايدئولوژيک به قضاوت تاريخ مي نشينند، کورش را دوست دارند اگر ناسيوناليست، و دشمن دارند اگر چپ افراطي و باصطلاح انترناسيوناليست باشند. بديهي است که هيچ کدام از اين نوع قضاوت هاي جانبدارانه، نمي توانند منصفانه باشند. کورش را صرفاً بدليل اينکه شاه سابق دم از گراميداشت او مي زد و يا از اينکه شاه اللهي هاي امروزي او را مي ستايند، نيز نمي توان تخطئه نمود. ديشب وقتي در يک جمع آکادميک گفتم که آزادي مذهبي، احترام به حقوق مليت ها و خودگرداني استاني (فدراليسم) و جدايي دين از دولت يادگار کورش هستند، برايشان خيلي جالب بود. دوستي داشتم که يادش بخير، از مبارزين سابق حزب توده بود و سه چهار سال قبل فوت کرد. ايشان بشدت با کورش ضديت داشت و مي گفت که کورش داسها را از دهقانان گرفت و بدستشان شمشير داد. يکبار که لجم گرفته بود در پاسخ گفتم: خوب لابد کلاشينکف نبوده ديگه! مگر انقلابيون مارکسيست قرن بيستم چکار مي کردند؟

متحجرين مذهبي هم که به خلخالي استناد مي کنند، از اينکه کورش در کودکي (لابد بلانسبت خودشان!) بر اساس موازين شرعي رفتار نکرده و يا شير سگ خورده، پس گناه کبيره مرتکب شده و بايد مجازات گردد! يادم آمد که شهروندان کرهً جنوبي گوشت سگ مي خورند و يا مليون ها آدمي که مثل خودم سگ را دوست دارند، اين خزعبلات شرعي را به پشيزي نمي گيرند. لابد سگي که به کورش شير داده (فرضا که راست باشد)، از جنس سگ اصحاب کهف بوده است!... اين امر حکايتي را بيادم آورد که داستاني از فراست سگ هاست... در سال 1362 بايکي از دوستان که حالا در ايران زندگي مي کند، ( و با اين نوشته مشکلي متوجه او نيست) در شروع زندگي مخفي، قبل از اينکه جايي براي استقرار پيدا کنيم، سر به بيابانها نهاده، در اطرف روستاهاي نزديک مشهد، روزها را بالاي کوه و شبها را براي برداشتن آذوقه و خواب پايين آمده و داخل يک شيار عميق، کنار رودخانه اي، وسط کشتزارهاي گندم، اطراق مي کرديم. يک شب خواب مانده و صبح ديرتر از معمول از خواب بيدار شديم. وقتي به اطراف نگاه کرديم متوجه شديم که آنطرف گندمزارها، گله هاي اهالي، ما را احاطه کرده اند. بمحض سربرآوردن، سگ گله متوجه ما شده و بسرعت بسوي ما شروع به دويدن کرد، جالب اينکه در اين حرکت سريعش بسوي ما فقط يکبار پارس کرد. بعد از طي مسافتي، شايد حدود 500 متر، بما رسيد. ما دو نفر داخل همان شيله يا شيار نشسته و فقط نگاهش کرديم، وسيلهً دفاعي خاصي هم نداشتيم. سگ بزرگ و سياه رنگ براي چند لحظه اي رو بروي ما ايستاد، بدون اينکه سر و صدايي کند، و بعد از چند لحظه راه خودش را گرفت و بطرف گله برگشت. بعد ها که به روستاي مربوطه رفتيم و در آنجا ساکن شديم، دريافتيم که سگ مذکور، در واقع از خطر ناکترين سگهاي روستا بود، بطوري که چوپانها، بمحض رسيدن گله به روستا، او را زنجير کرده و مي بستند. آن سگ خطرناک، در آنروز با ديدن ما دو نفر، در حاليکه که ژاندارمري و پاسداران در منطقه در بدر بدنبال ما بودند، و در صورت سر و صدا کردن مي توانست کاري کارستان بدستمان دهد ، با ديدن ما ساکت ماند، حال فرض کنيد اگر بجاي آن سگ سياه با معرفت، خلخالي و پاسدارانش بما دست يافته بودند، چه اتفاقي افتاده بود؟

Friday, May 12, 2006

برگرفته اي از يادداشت هايم در سايت ديدگاه

درابطه با پاسخ به نامهً احمدي نژاد:

دوستان ديگري به من ياد آور شده بودند که رنگ و لعاب ناسيوناليستي اين نوشته پر رنگ تر شده است. راستش موضوعش مرا به اينجا کشاند و از طرفي معتقدم که براي اينکه يک ايراني امروزي، با هر نوع فکر و عقيده اي باشيم، نخست بايد هويت تاريخي خودمان را بدرستي بشناسيم. در مورد ائمهً اطهار بويژه قيام امام حسين، منظورم خداي نکرده خدشه وارد کردن به اهميت قيام عاشورا نيست. بدرستي اگر براي امام حسين و عاشورا رهروي صادق متصور باشد، همان مجاهدين قهرمان مستقر در شهر اشرفند. ولي مي خواستم اين فرضيه را دامن زده باشم که ائمهً معصوم هم در امر سياست مي توانند اشتباه کنند. آنها بر نفس و اعمال ديگران حاکم نبودند و اصلا تحولات جامعه منبعث از ارادهً آنان نبوده است. حل مسائل جامعه مثل فنون نظامي اکتسابي و تجربي و مشمول تعادل قوا هستند. همهً ما شنيده و خوانده ايم که سلمان فارسي در آموزش فنون نظامي در غزوات پيامبر اسلام نقش موثري ايفا کرد. همانطور که حتما مي دانيد هم مختار و هم ابومسلم از امامان شيعه دعوت کردند که رهبري قيام را بعهده بگيرند که آنها نپذيرفتند و اين امر را مي توان دليل اصلي روي کار آمدن عباسيان شمرد. بنظرم اصالت ارزشهاي قبيلگي (علوي و غير علوي) و قومي (عرب و عجم) اصلي ترين دليل اين عدم توجه و يا اعتماد به ايرانيان بود. بعنوان مثال بسياري از ما ايراني ها نمي توانيم مثل يک اروپايي نگاه نژاد پرستانه و يا مثل يک عرب نگاه قبيله اي داشته باشيم چون خوشبختانه اين مسائل در جامعه ما تا حدود زيادي از قرنها پيش حل شده اند. عبور از ارزشهاي ايلي، قبيله اي، قومي، مذهبي و ايدئولوژيک نيز آموختني، تجربي و اکتسابي هستند. در جوامع بدوي، که مثل امروز وسايل ارتباطي و آموزشي نبود، اموزش ها و همچنين خصائل و ارزشهاي ماندگار انساني نيز سينه به سينه و نسل به نسل، در شجرهً فاميل و قبيله ادامه مييافت. ولي امروزه ديگر امکانات تحصيل و آموزش فراگير شده اند و نيازي به تکيه بر آن سنت ها، که در زمان خود لازم بودند، نيست. لابد از سيّدهاي معتقد همين امروزهم اگربپرسيد خواهند گفت شايسته ترين فرد براي رهبري مسلمانان بايد از خواندان علوي باشد. اين تلقي درست نيست، نزد خدا همهً انسانها با هر ريشهً قومي و نژادي و گرايش فکري و اعتقادي، همه و همه مساويند، و معيار سنجش معتبر، تنها عمل انسانهاست، آنهم بر اساس موازين امروزي، و نه گذشته. اميد وارم اين توضيح مفيد باشد، بديهي است که آنچه مي فهميم و مي نويسيم وحي منزل نيست، بايد نظرات همديگر را بچالش گرفته از همديگر بياموزيم.

در رابطه با کاريکاتورها در اروپا

در اروپا، بر اساس يکي از مفاد قرارداد وستفاليا در سال 1648 ميلادي، که به جنگهاي سي سالهً مذهبي و حاکميت کليسا پايان داد و نظم نوين مبتني بر دولت-ملت را بنا نهاد،کليسا و مذهب در هر کشور بايد تابع دولت مرکزي باشد و نه پيرو کليساي کاتوليک در رم برهبري پاپ اعظم. دولت مرکزي هم رفته رفته انتخابي و دموکراتيک شد. در نظام دموکراسي بعد از رنسانس مذهبي، ارادهً خدا يعني خواست و ارادهً مردم (خلق). کتاب مقدس هم اساسنامهً قانون اساسي برآمده از ارادهً مردم است که قراردادهاي اجتماعي مدورن در آن همان آيات منزلند. سنت خدا همان آزادي هاي مدون در قانون اساسي است. هر تقدس و اعتقاد و عملي که با ارادهً مردم، با قوانين دموکراتيک جامعه، بويژه آزادي هاي مصرحه در قانون اساسي منافات داشته باشد، از دور اعتبار خارج و قابل پيگرد قانوني است. مذهب تابع دولت مرکزي، دولت مرکزي ادواري و منتخب مردم، و دولتمداران قابل حسابرسي و ملزم به شفافيتند. بنابراين کاريکاتور و مضحکه قراردادن حاکمان نيز بخشي از حقوق لاينفک مردم است که بجاي بکار بردن اسباب قهر و خشونت، با ابزاري متمدنانه تر ابراز نظر و يا مخالفت مي کنند. حال براي يک شهروند اروپاي امروزي، آن خدا، پيامبران و کتاب هاي مقدسي که مدعيان آن به مردم و قانون و آزادي وقعي نمي نهند، بديهي است که واکنشي جز استحضا و تمسخر بر نمي انگيزد. اين امر بويژه در مورد اسلام صدق مي کند چرا که امروزه در دوران جهاني شدن، اين دستاوردهاي گرانمايهً اروپايي ها به اعتقادات مقدس رسميت يافته در کشورهاي اسلامي، و ام القراي آن يعني ايران، برخورد مي کند، آنجا که ملا و مسجد هنوز با تمام توان جلوي يک رنسانس مذهبي قد کشيده اند. متقابلا، وجود پيروان آخوندها در اروپا آن دستاورهاي دموکراتيک و گرانبار را به چالش مي گيرد. بهمين دليل دموکراسي و حقوق بشر ضرورتا جهانشمول مي شوند، اينگونه است که بقاي آزادي در اروپا نيز با وجود رژيمي قرون وسطايي در ايران مورد تهديد قرار مي گيرد.
خانم عبادي و دفاع از حقوق بشر فقط اصلاح طلبان حکومتي!

انگار خانم عبادي آرزو دارند که اين رژيم براي هميشه بر سر قدرت بمانند تا ايشان نيز قهرمان مادام العمر حقوق بشر آن باشند. ايشان وقتي پاي حيات زندانيان سياسي در ميان است غير سياسيند ولي وقتي پاي حيات سياسي رژيم در ميان است ايشان سياست ورز خبره اي هستند. ايکاش ايشان دفاع از حقوق بشر را به دفاع از لايه اي و جناحي خاص از رژيم نمي آلود و محدود نمي کرد.حقوق بشر جهانشمول است و تبعيض بردار نيست.

در رابطه با مقالهً آقاي افرادي در مورد آقاي علي مير فرطوس

پريروز تولد ملکه انگليس بود. ملکه اليزابت دوم حرف جالبي دارد که بدرد اهل پژوهش ايران مي خورد. او مي گويد "خيلي بخودمان غرّه نشيم. هيچکس حق انحصاري خرد ندارد. نگارنده هميشه نوشته هاي آقاي ميرفرطوس را خوانده و از اينکه پيوندي ارگانيک بيني نظريات ايشان نمي يافتم از خود مي پرسيدم از چه رو اينگونه فکر مي کند، تا اينکه براي اولين بار نوشتهً آقاي احمد افرادي را در سايت ديدگاه خواندم، ممکن است آقاي افرادي مقداري اغراق کرده باشد ولي حرف درست و مستندي مي زند. در کار پژوهش بايد امانت دار بود و استناد کرد. اين ويژگي متأسفانه در کارهاي آقاي ميرفرطوس و شماري از روشنفکران ايراني کمتر يافت مي شود. مثلا همه مي دانند که مايکروسافت موفقيتش نه در اختراغ بلکه در تجاري کردن دستاوردهاي ديگران است. در علوم انساني اينکار مشکل و اي بسا غير ممکن است. مثلا آخوندها از دين استفادهً ابزاري مي کنند و از پيام انبيا و اوليا به نحو دلخواه استفادهً تجاري مي کنند. برخاً ممکن است دانش جويان مبتدي در پژوهش نيز براي دريافت قبولي از اينجا و آنحا کپيه برداري کنند. ولي يک پژوهشگر مسئول بايد جايگاه و حد و اندازهً خود را درست تشخيص دهد و مثل آخوند ها از اين و آن بدون استناد باسم خود بهره نبرد. آقاي علي مير فرطوس از آنجمله پژوهشگراني است که بجاست در کارش را به تجزيه و تحليل دستاوردهاي ديگران، اعم از ايراني و انيراني، بپردازد. چرا که آنجا که از خودش توليد مي کند، بخاطر فقدان عمق فلسفي لازم، خواه ناخواه اشتباه مي کند. و آنجا که حرف ديگران را مي زند، عمق نظر آنها را نيز نمي فهمد، لاجرم هم امانتداري نکرده هم آن فکر و نظر را به سطح فکري خود پايين آورده و لوث مي کند، سوم اينکه پژوهشگران بعدي را گمراه مي کند که بچاي استناد به منبع اصلي به ايشان استناد کنند و از توان دنبال گيري اينکه آن نظر از کجا و چرا آمده، باز مانند. اميد است آقاي ميرفرطوس در رشد فرهنگ امانتداري در ميان اهل قلم و پژوهش بکوشند.

در مورد برخورد زنده ياد منصور حکمت در رابطه با شادروان احمد شاملو

آلبرت انيشتين حرف جالبي دارد مبني بر اينکه "تصور از تفکر بر تر است" و يا کار هنري اعم از موسيقي، سينما و شعر در واقع چراغ راهنما و نيروي محرکهً انگيزه هاي اجتماعي هستند که بستر تغييرات فرهنگي، وبدنبالش تحولات اجتماعي، سياسي و اقتصادي را هموار مي کنند. نشانه ها و علائم يک جامعهً رو به ترقي و پيشرفت را قبل از هرچيز در ادبيات و موسيقي و سينمايش بايد جست. بعبارتي هنر بستر رشد فکري (فلسفه) يا بعبارت ديگر فلسفه پل بين هنر و علم مي باشد. بديهي است که عمر آدمي کوتاه است و کفاف اينرا نمي دهد که يک نفر همزمان هم غول ادبيات شود، هم شاهکار موسيقي خلق کند، هم فيلسوف و عالم باشد و هم قهرمان مبارزاتي گردد. بسيار مهم است که هر تشکل انساني، جمع و جامعه، زمينهً مناسب براي شکوفايي در هر کدام از اين زمينه ها را فراهم سازد. بر اين اساس بحث نق زدن و نسق گيري از تشکل هاي سياسي و احزاب مطرح نيست بلکه محققين و اهل فکر و قلم به مثابه راهنمايان فکري جامعه ذي صلاح ترين منبع براي نقد و بررسي عملکرد احزاب سياسي هستند. بويژه در شرايطي که احزاب و سازمانهاي سياسي خود فاقد تجربهً دموکراسي اند. از اينکه مي بينم عده اي ايراني اينقدر در مورد کوشندگان ساير جنبه
هاي حيات اجتماعي و در اين مورد ادبيات، دچار از خود بيگانگي و خود فريبي هستند، نه مايهً تعجب، ولي مايهً تأسف است.

در رابطه با مقالهً تحليلي م. راد در مورد عراق

آقاي راد را از نزديک نمي شناسم ولي همانطور که در يادداشتي قبلا نوشته بودم، جايگاه فکري ايشان را بين حسن عباسي و داريوش سجادي، که هرکدام وجهي و گوشه اي از خيمهً پاره پارهً "حفظ نظام"رژيم را، بويژه بخش صدور انقلاب آنرا، تغذيه فکري مي کنند. از آنجا که هدف ايشان "حفظ رژيم" است و نه منافع ملي ايران و ايراني، بهمين دليل در موضعکيري ها نيز دچار تناقض است. بعنوان نمونه: 1- در عراق از "مقاومت مسلحانه" عليه آمريکايي ها دفاع مي کند، ولي در ايران از "مذاکره" و گرفتن پوئنهاي بيشتر. اين موضعگيري يک بام و دو هوا بدرستي آن بخشي از سياست سپاه پاسداران است که مي خواهد عراق را به صحنهً رويارويي و باج خواهي رژيم با آمريکا مبدل سازد. 2- ايران کشوري با بيشترين ترکيب قومي و مذهبي است. اقتدار ايران وايراني، در گراميداشت ميراث کورش، يعني ارج نهادن به اين گوناگوني و تنوع قومي و مذهبي آن رقم مي خورد و بس. حاکمان سياسي که هويت ايراني را به هويت يک مذهب (مثل ساسانيان، صفويان و رژيم کنوني) تقليل داده اند هرگز قادر نبوده اند وحدت و اقتدار پايداري براي ايران به ارمغان آورند. راز ماندگاري فرهنگ ايراني در همين تنوع قومي و مذهبي آنست نه در وحدت قومي و مذهبي. 3- رژيم کنوني بدون احترام به حقوق اقليت ها نمي تواند با همسايگان ايران به تفاهم برسد. بدون از بين بردن شبکه هاي فاصد اقتصادي آخوندي نمي تواند وارد اقتصاد بين المللي شود. بدون رابطه با آمريکا نمي تواند وارد پيمان امنيتي منطقه اي شود و... منظور اينکه آررزوهاي خير خواهانهً آقاي راد با پايه هاي اعتقادي حاکميت کنوني همخواني ندارد و پيشاپيش بر باد رفته است. روي هم رفته مقالهً تحليلي آقاي راد، که براي پي گيري اهداف سياسي بخش تندروي نظام آسمان وريسمان را بهم بافته و بخشي از واقعيت را خلعت ايدئولوژيک مي پوشاند تا نتيجه گيري مطلوب سياسي خود را بنمايد، جز بدرد همان سپاه پاسداران نمي خورد. از اينکه بديهي است که بخشي از نيروهاي چپ از مواضع مشترک ضد امپرياليستي در رابطه با عراق! خرسند شوند. ولي فکر مي کنم نيروهاي اپوزيسيون ايران بطور عام به آن بلوغ فکري رسيده اند که دم خروس ملا را هر کجا که باشد تشخيص دهند.

وجوه مختلف آزادي

با دست مريزاد به آقاي عرفاني، با خواندن مقالهً خوبشان نکاتي بذهنم خطور کرد که توجه بدان خالي از لطف نيست: 1- بسيار مهم است که در فهم و درک مفاهيم، از جمله آزادي، قبل از اينکه خودمان نظر بدهيم به کساني که در فکر و عمل مفهموم مورد نظر، در اينجا آزادي، را به کرسي نشانده اند استناد کنيم، از اسپارتاکوس و امام حسين (ع) گرفته تا مونتسکيو و روسو و يا ساير انقلابات اجتماعي. بدون اشراف و استناد به دستآوردهاي پيشين، نظريه پردازي نه تنها مثمر ثمر نيست که خطرناک است. متقابلا چنين اشراف و استنادي درک مارا از آزادي تعميق مي بخشد (نيازي که بدان بدرستي انگشت گذاشته شده) 2- آزادي هاي سياسي يکي از جنبه هاي آزادي، و آزادي انديشه و بيان يکي از وجوه آنست. مجاز نيستيم آنانکه بدنبال آزادي هاي ديگر مانند آزادي هاي اجتماعي (مثل تفريح و سرگرمي، و پوشش و...) فرهنگي، اقتصادي و غيره هستند را تخطئه کنيم. آنوقت انگشت اتهام را به جانب مردم نشانه خواهيم رفت که در "جهل عمومي و مسخ اجتماعي" بسر مي برند. متهم کردن مردم برازندهً آزاديخواهي نيست. مردم ايران را سرکوب مطلق رژيم مهار کرده است ولا غير. 3- "روان پريشي" بخشي از جوانان انعکاسي است از روان پريشي بخشي از روشنفکران و پيشاهنگان فکري جامعه که از مذهب گزيدگي و ايدئولوژيک زدگي رنج مي برند. 4- نمونهً نسيم نيز بدرستي نوعي آزاديست که امروزه بدليل انقلاب ارتباطات و حمل و نقل فراگير شده است. بسياري از جوانان کشورهاي صنعتي بويژه جوانان ژاپني به مسافرت دور دنيا علاقهً وافر دارند. نمونه اي شاهد بودم که دختر 19 سالهً ژاپني، سي و دو کشور دنيا را تنها، بدون پول و زبان، بدون اينکه مشکل روحي و اخلاقي و غيره داشته باشد مسافرت کرده بود. فرهنگ لغات و نقشه و راهنماهاي کامپيوتر همراهش کمک يار او در حل مشکل زبان، پيداکردن کارهاي فصلي در کشورهاي مختلف و پيدا کردن محل اقامت بود. اين نوع جهانگردان جوان جهان سهم عمده اي در صنعت توريسم و انجام کارهاي فصلي ممالک صنعتي دارند.

Wednesday, May 10, 2006

پاسخي به نامهً احمدي نژاد به رئيس جمهور آمريکا

در اخبار امروز آمده بود که احمدي نژاد به رياست جمهوري آمريکا نامه نوشته است. گفتم خدا را شکرگويا مدعيان جنگ تمدنها و امپراطوري مذهبي، سوداي حل و فصل مسائل في مابين از روشهاي متمدنانه را دارند. ولي اينگونه نبود، احمدي نژاد، رئيس جمهور سپاه پاسداران و بسيج ايران، در نامهً بلند بالاي خود، بقول وزير خارجهً آمريکا فقط به کلي بافيهايي در زمينهً" تاريخ، فلسفه و مذهب" پرداخته،افکار عمومي بين المللي - مي بخشيد! آنارشيستها، اسلاميستها، و چپهاي جهان وطني را - مخاطب قرار داده و به انتقاد از سياست هاي آمريکا در ايران و خاورميانه پرداخته است. افزون براين، حضرت ايشان اظهار فضل فرموده خبر از شکست يکجاي دموکراسي و ليبراليزم، و حقوق بشر داده است (لابد ايشان حق دارد چرا که رژيم ايشان را به شوراي جديد حقوق بشر راه نداده اند!) جل الخالق از اين صداهاي نا مأنوس در قرن بيست و يکم که از قبرهاي تاريخي سر برآورده، افکار قرون وسطا را چنان حلوا حلوا مي کنند که گويي کشف الاسرار کرده اند!!! براي لحظه اي با خودم فکر کردم که اين شاگرد آخوند مصباح و نظرکردهً امام زمان قلابي (که مورد تمسخر ايرانيان است و دانش جويان و جوانان ايراني در داخل کشور به احمقي نژادش مي شناسند) چه تلقي و ترجماني از تاريخ ايران و حقوق بشر و دموکراسي و اصلا فلسفه و مذهب مي تواند داشته باشد. اصلا مشکل اساسي اين جماعت مگر با آمريکاست يا با مردم ايران؟

با اين پيش زمينه، اصل نامه را در خبر گذاري ايسنا ملاحظه کردم. در اين نامه احمدي نژاد رسالت الهي و جهاني خود را آشکار ساخته، روي دست ولي فقيه بلند شده، کم مانده اعلام ظهورکند که "امام زمان خودم هستم"!!! بعبارت ديگر به طرز مسخره اي، دست خود را رو کرده و مدعي خدا و پيامبران در امر سياست شده است. او با فرافکني آشکار و مخاطب قرار دادن افکار عمومي آمريکا و جهان! چشم خود را بر وضعيت سياسي، اقتصادي، اجتماعي، و فرهنگي داخلي ايران بعمد و بکلي بسته است. درکشوري که او به رياست جمهوري آن گمارده شده، نه فقط پيروان ساير اديان، که مخاطب او در اين نامه اند، بلکه حتا مسلمانان مخالف و منتقد نيز، قرباني سرکوب سيستماتيک حاکمانند و از حقوق شهروندي بي بهره مانده اند. بدرستي براي اين جماعت مستبد، غير منتخب و افراطي، منفور ملت در داخل و منزوي در خارج، توسل به فرافکني هايي مانند دفاع از حقوق زندانيان گوانتانامو، و يا حقوق مردم فلسطين و عراق، جز وسيله اي در خدمت سرپوش گذاشتن بر تضييق حقوق شهروندي مردم ايران، نبوده است. عجبا بر اين بلاهت آشکار! چرا که از صبوري و بزرگواري مردم ايران شرم نمي کنند؟

نوشتهً احمدي نژاد بازتاب روان پريشي جماعتي کوچک از نظاميان در قدرت است که براي دست يابي به روياهاي ماليخوليايي امپراطوري اسلامي در قرن بيست و يکم، بلوغ فکري مسلمانان، مردم ايران، دانشجويان ايراني و افکار عمومي بين لمللي را به تمسخر گرفته اند. در اين نوشته سعي مي کنم که رد پاي اين جماعت افراطي، تماميت خواه، اوهامگرا و صد البته خطر ناک را، در گستره تاريخ تحولات ايران پي گرفته، جايگاه فکري و تاريخي آنها را تا حدي نشان دهم؛ بعنوان يک ايراني از فرافکني هاي بي پايهً او تبري جسته، و بر نياز مبرم مردم ايران به تحقق آزادي، دموکراسي، حقوق بشر، آزادي مذهب و جدايي دين از دولت تأکيد ورزم. اميد است که روشنفکران و فعالان سياسي ايراني، هرکس، در هرموقعيتي و در حد وسع خود در اين رابطه فعال شده و روشنگري نمايد.

نخست بجاست تا به جايگاه تاريخي اين گرايش افراطي و قرون وسطايي در ايران اشاره رود. از نقطه نظر تاريخي، اين جماعت مدعي ولايت مطلقهً فقيه، يک جريان ضدتاريخي به تمام معناست، که محصول بلافصل تجاوز، اشغال و دخالت خارجي در هزار و پانصد سال گذشته، بوده و مي باشند. در ربع قرن گذشته نيز، اين رژيم مستبد و متحجر، تنها با اتکا به سرکوب مطلق مردم ايران، تغذيه از پول نفت، و پشتوانهً حمايت خارجي توانسته است به حيات نامشروعش ادامه دهد. براي ادامهً چنين حيات خائنانه ايست که حالا زير فشار دموکراسي خواهي مردم ايران و جامعهً بين المللي، قافيه را باخته و به فکر بمب اتم افتاده اند. چگونه و چطور ايرانيان و جهانيان مي توانند به اين رژيم مفرط در افراط گرايي، غير پاسخگو و غير شفاف اجازهً مسلح شدن به بمب اتم را بدهند؟

بگذاريد از گذشته هاي دورتر ماجرا را دنبال کنيم. حدود ده تا دوازده هزار سال پيش از ميلاد، منطقهً خاورميانه و بويژه فلات ايران بلحاظ آب و هوايي براي کشاورزي مساعد گرديد و بعنوان بخشي از "هلال حاصلخيز زمين" مهد انقلاب کشاورزي و کانون ظهور و رشد تمدن هاي قبايلي و قومي اوليه شد.
هگل تاريخدان آلماني معتقد است که سرآغاز تمدن بشر از فلات ايران آغاز شده و بقول شرق شناس ديگر پروفسور آردور پوپ، تمدن ايلامي ها در ايران، پانصد سال از مصري ها، هزار سال از هندي ها، دوهزارسال از چيني ها، سه هزار سال از يوناني ها و چهار هزار سال از رومي ها، جلوتر بوده است.
از سه هزار سال قبل از ميلاد، وقتي شرايط آب و هوايي اروپا براي کشاورزي مناسب شد، منطقهً خاورميانه متقابلاً رو به خشکي نهاد. اين امر موجب جابجايي هاي جمعيتي تازه اي شد که اينبار نه قبيله اي بلکه مهاجران قومي بودند. بسياري از تمدن هاي منطقه، مانند تمدن باستاني شمال غرب هندوستان بدليل کم آبي، رو به زوال نهادند. ولي ايرانيان با کشف صنعت قنات سازي توانستند با استفادهً مناسب از آبهاي زيرزميني، در کوهپايه هاي حاشيهً کويرکنوني و درياچه هاي پيشين، شهرهاي باشکوهي بنا نهاده و به حيات پر رونق خود ادامه دهند. قوم آريا، متشکل از پارسها و مادها، در شرايطي به فلات ايران وارد شدند که اقوام ساکن اين منطقه، پيش از آن، صاحب تمدن و مذهب و تاريخ بودند. بسياري از کاريزهاي قديمي شهرهاي حاشيه کوير ايران، کما اينکه بسياري از آداب و سنن ايراني، تاريخشان به دوران قبل از ورود آريايي ها به ايران برمي گردد.

بعلاوه، همزمان با ورود قوم آريا به فلات ايران، بسياري از ساکنان پيشين، به جاهاي ديگر مهاجرت کردند و منشاً ظهور تمدنهاي ديگر شدند. رفته رفته، تمدن هاي قومي منطقه، از جمله ايلامي ها، آشوريها، بابلي ها، مادها، و پارس ها به نهايت اوج خود رسيده، هر کدام استمرار شکوفايي خود را در نابودي قومي ديگر مي ديدند. هنرکورش کبير در اين مقطع از تاريخ بشر اينبود که به اين سيکل ويرانگر و خانمانسوز درگيري بين اقوام پايان داده، بناي حاکميتي برمبناي احترام به آزادي مذهب، خودمختاري اقوام، و جدايي دين از دولت را بنانهاد. دريک کلام، آزادي مذهب، جدايي دين از دولت، و فدراليسم (سيستم خود محوري استاني) ميراث کورش کبيرند و آمريکايي ها وغرب اگر اين فنون حکمروايي را ازکورش (که لوح فرمان او معروف به اولين اعلاميه حقوق بشر در موزه لندن است) ياد نگرفته باشند، حد اقل دو هزار سال بعد از او به آن نتايج رسيده اند.

ميراث کورش، جانمايهً اصلي هويت ايراني براي مقاومت در برابر اشغال خارجيان، بويژه يک قرن تسلط يوناني ها بر ايران، بعد از حملهً اسکندر، بود. بعد از يوناني ها، هر دو امپراطوري ايراني پارتها و ساسانيان که هرکدام حدود پانصد سال حکم راندند، خود را وارث ميراث کورش هخامنشي مي دانستند. ولي در عمل بويژه پادشاهان ساساني، بر ميراث کورش، مبني بر جدايي دين از دولت استوار نماندند و با اعلان آيين زرتشت بعنوان دين رسمي ايرانيان (مقارن با اعلان مسيحيت بعنوان دين رسمي امپراطوري رم در اروپاي قرن چهارم ميلادي) دوران افول تمدن باشکوه ايراني، کما اينکه قرون وسطاي اروپا، کليد خورد؛ چرا که تبعيض مذهبي، به تبعيض و محدوديت درساير زمينه ها، منجمله تبعيض طبقاتي و اجتماعي و فرهنگي راه برد و بستر نارضايتي، اعتراض و گسست دروني را هموارکرد که زمينه سازحملهً خارجي اعراب شد.

حملهً اعراب، بزرگترين ضربه را بر هويت تايخي ايرانيان وارد آورد. درست است که اسلام منشاً خيرات زيادي براي قبايل متفرق و دائما در حال کشاکش عرب بود. پيامبر اسلام، در زمان حيات خودش، آنهم با استفاده از سنت هاي مرسوم عشيرتي، مانند انتخاب همسر از قبايل مختلف، توانست آنها را متحد کرده و به کينه هاي ديرين قبيلگي اعراب پايان دهد. ولي بعد از پيامبر اسلام، حتا از همان زمان خلفاي راشدين، سيستم قبايلي به شکل تازه اي رخ نمود و مدعي زعامت اسلام شد. بطوري که از آن پس، دين اسلام، اساساً و عملاً توسط سه قبيلهً بني اميه، بني عباس و بني هاشم، نمايندگي مي شد. بعبارتي، اسلام بعد از پيامبرش، تحت رهبري موروثي سه قبيلهً عرب بود، و در آن دستگاه ارزشي قبيلگي و عربي، که جايي براي ساير قبايل عرب هم قائل نبود، به ايرانيان نيز، جز بعنوان موالي و غلامان حلقه بگوش، حقي تعلق نمي گرفت. بگذريم از اينکه ابواب جمعي متحجر همين احمدي نژاد، اکنون کشته شدن خليفهً سوم، که به ايران حمله کرد و ايرانيان را مسلمان و اين آخوندهاي حرام لقمه را توليد کرد، را بدست يک ايراني، جشن مي گيرند.

بايد توجه داشت که در زمان حملهً اعراب، فاصلهً تمدني ايران با جامعهً بدوي عربستان از زمين تا آسمان بود. ايرانيان، از بيش از هزار سال قبل از اسلام، به دين توحيدي و يکتا پرستانه گرويده بودند، و کورش هخامنشي با اتکا برآن آيين توحيدي توانسته بود، با احترام به حقوق برابر اقوام ايراني، بر اختلافات قومي و قبيله اي فائق آيد. درست برعکس عربستان، مشکل اصلي و عامل شکست ايرانيان اساساً خود مذهب بود. خواست و نياز مبرم ايرانيان از آنروز تا به امروز، جدايي دين از دولت ( نه جدايي دين از سياست) و آزادي مذهبي بوده است و بس.

اسلامي که اعراب مهاجم با خود به ايران آوردند نه تنها هيچ کدام از اين حقوق را براي ايرانيان به ارمغان نياورد بلکه آثار تمدن ايراني را ويران و سنت و فرهنگ و زبان ايراني را دشمن داشت، و ميراث کورش کبير را به فراموشي سپرد؛ راهي که بي وقفه توسط ملايان متحجر حاکم بر ايران، که احمدي نژاد را بر سرير قدرت نشانده اند، ادامه يافته است. اعراب اشغالگر اموي و عباسي، نه تنها مردم ايران را چپاول مي کردند، بلکه آنها را مجبور به تغيير مذهب، و دست کشيدن از فرهنگ و زبان و آداب و سنن تاريخي شان مي نمودند.

ايرانيان وطن پرست، با تمام توان و از هر طريق ممکن، به مقاومت در برابر اشغال و اجحاف خلفاي عرب برخواستند. قيامها و شورش هاي محلي و مسلحانهً زرتشتيان، مزدکيان، و مانويان از سيستان و خراسان تا آذرباييجان، خاموشي نا پذير بود. قيام هاي مختار و ابومسلم خراساني، بابک خرم دين و مازيار نمونه هاي بارز اين مقاومت هاي جانانهً ايرانيان در مقابله با اشغال خلفاي عرب بودند. روشنفکران و شاعران ايراني مانند نظامي گنجوي، رودکي و فردوسي و عمر خيام، سعدي و حافظ و مولوي نيزبا بکارگيري شعر و زبان فارسي، به احياي هويت، سنن و ارزشهاي کهن ايراني، همت گماشته، و مانع عربيزه شدن ايران و ايرانيان شدند.

ناگفته نماند که در ميان سه قبيلهً مدعي اسلام (بني اميه، بني عباس، و بني هاشم) ايرانيان احساس تقرب بيشتري به اولاد علي و بني هاشم داشتند و بخاطر اين حمايت ها بهاي گزافي پرداختند، ولي اولاد علي و بني هاشم هرگز حاضر نشدند از هويت قبيلگي و عربي خود دست شسته، و از پتانسيل مخالفت ايرانيان براي ساقط کردن رقباي خود، و بدست گرفتن قدرت بهره گيرند. مقايسهً نمونه قيام امام حسين (ع)، با قيام مختار و ابو مسلم خراساني گواه آنست که عليرغم اينکه همسر امام حسين ايراني بود، ولي او در صدد استفاده از پتانسيل اعتراض ايرانيان برنيامد، در حاليکه مختار با اتکا به جنگاوران ايراني، توانست قاتلين امام حسين را از ميان بردارد، و ابومسلم خراساني با همّت ايرانيان توانست بني اميه را ازميان برداشته و بني عباس را روي کار آورد. جالب اينکه ابومسلم خود قرباني بي اعتمادي ناشي از ارزشهاي قومي و قبيلگي بني عباس شد. رئيس جمهور سپاه پاسداران ايران خود را نظر کردهً امام زماني مي داند که خاندان امامتش در زمان حياتشان، حتا زمانيکه تحت تعقيب خلفاي اموي و عباسي، آنهم براي نجات جانشان به ايران پناه مي آوردند، و عليرغم آنهمه اميد و حمايتهاي مادي و معنوي، که ايرانيان نثارشان مي کردند، (نمونهً امام رضا)، در زمان حياتشان حاضر نبودند از مشترکات قومي و عشيرتي خود با خلفاي اسلامي دست شسته، به ايرانيان اعتماد کرده و به مدد آنان خلافت اسلامي را بدست گيرند. حتا سرداران ايراني که آن زمان نمي توانستند مفهوم اين اصالت ارزشهاي قبيلگي و قومي امويان و عباسيان را درک کنند، خود بارها قرباني اعتمادهاي بي جا و يکطرفه به خلفاي عرب شدند. حالا احمدي نژاد و ابواب جمعي او که درپي کامل کردن رسالت به انجام نرسيدهً خلفاي عرب، در دشمني با تاريخ، فرهنگ و سنن مردم ايران، همگام و هم نظرند، با افکار و برداشت هاي بي پايه و بي مايه، در پي سوء استفاده از امام غايبي از خاندان هاشمي هستند که در زمان حياتشان نيزاعتماد و اعتنايي چنداني به ايرانيان نداشتند.

گفته شد که مهمترين خيانت خلفاي عرب، هويت زدايي از ايرانيان با سياست عربيزه کردن ايران بود. ميراث کورش، بويژه ارزشهاي ماندگاري مانند آزادي مذهب و جدايي دين از دولت، که توسط ساسانيان زير پا نهاده شده بود، با تسلط اعراب به فراموشي سپرده شدند. ايرانيان، بعد از نااميدي و نارضايتي از مدعيان مذاهب دولتي، اعم از زرتشتي و اسلامي، شکننده تراز پيش، به دامن کشمکش هاي ايلي و قبيلگي فروغلتيدند. بطوريکه بعد از پايان تسلط اعراب، تا حملهً مغول، عموماً شورشيان ايلي و قبيلگي، حاکمان نقاط مختلف ايران بودند. در زمان حمله و اشغال مغولان، عنصر تعيين کننده در مقاومت ايرانيان، ديگر مذاهب باستاني ايراني نبود. بلکه ايرانيان با اتکا به برداشتي متفاوت از تشيع که مويد ارزشها و سنت هاي باستاني آنان نيز باشد، در واقع بدنبال هويت گم شدهً تاريخي خود بودند، تا با تمسک بدان، خود را از اعراب و مغولان متمايز سازند.

بعد از حملات خونين و بي رحمانهً تيمورلنگ، و ترکان قويونلو و آق يونلو، صفويان بارديگر بطور رسمي به شيعه گري دولتي پرداختند. پادشاهان صفوي، در مقابل هجوم و تجاوز امپراطوري عثماني، که مثل ولي فقيه کنوني، و نوچه اش احمدي نژاد، مدعي رهبري تمام مسلمانان جهان بودند، از طرفي مي خواستند هويت و مذهب ايرانيان را متمايز ساخته و بهانه نفوذ و اشغال مجدد ايران را از عثماني ها بگيرند. ديگر اينکه آنها فکر مي کردند که با گسترش شيعه گري مي توانند بر اختلافات ايلي و قبيلگي ايرانيان، بدون احترام به حقوق آنان، فائق آيند، حال آنکه خلفاي عرب در بيش از دوقرن اشغال ايران، در اين کار ناموفق ماندند. از طرف ديگر، شيعه گري دولتي صفويان، درست در زماني رخ مي داد که اروپا، در مسيري کاملا متفاوت، در آستانهً رنسانس مذهبي و جدايي دين از دولت قرار داشت. آري! دو دورهً طولاني اشغال ايران، توسط اعراب و مغول ها، و جنگ هاي ايلي و قبيلگي متعاقب آن، هويت ايراني را بکلي دگرگون ساخته و رشد تاريخي جامعهً ايران را، در مقايسه با رقيب پيشين، يعني اروپا، نه تنها متوقف، بلکه کاملاً به عقبگرد، و تکرار همان اشتباه ساسانيان در قرن چهارم ميلادي، وا داشته بود.

نهايتاً پادشاهان شيعه گستر صفوي نيز، راه بجايي نبردند، وبار ديگر، جنگهاي قبيلگي بر سرقدرت آغاز شد. جنگاوران ايلي مانند محمود خان افغان و نادرشاه افشار، فتحعلي خان زند و آقا محمد خان قاجار هر کدام از سويي، و با بي رحمي هاي غير قابل وصف، براي بدست گرفتن قدرت، خونها ريختند، و ويراني ها کردند، چشمها از حدقه در آورده و جان مردم را بلب رساندند. اينگونه بود که مردم ايران، بازهم عاصي از بيداد وخونريزي هاي تکراري و خانمان بر باد ده ايلي و قبيلگي، راهي جز پناه جستن بدامن مذهب نمي يافتند. آخرمگر نه اينکه پيام مشترک رسالت تمام انبياي توحيد از آغاز تا پايان، خاتمه دادن به همين اختلافات و دعواهاي قومي و قبيلگي و ايجاد وحدت اجتماعي عاليتر بوده است.

در دوران قاجار تمايلات ايلي و قبيلگي و اتجاع مذهبي، يعني شاه و شيخ، دست بدست هم دادند. بويژه که دراين دوران، خلفاي عثماني از علماي شيعهً ساکن نجف، براي تإثيرگذاشتن برپادشاهان قاجار، و تضعيف ايران بهره مي جستند. جنگهاي ايران و روس، در واقع، به تحريک آخوندهاي مرتجع شيعه در دوران قاجار، مثل جنگ ايران و عراق به تحريک خميني، برمردم ايران تحميل و با شکست ايرانيان، باعث منضم شدن بخشهايي از خاک ايران به روسيه شد. خيانت آخوند ها به ايران در برافروختن جنگهاي ايران و روس، دوباره ايرانيان را از آخوندها بيزار و متنفّر نمود. با اين تجارب بود که ايرانيان بيش از صد سال پيش، بمنظور خلاصي از استبداد شاه و ارتجاع شيخ، بمنظور برقراري حاکميت مردم، قانون، آزادي و عدالت، انقلاب مشروطه را خلق کردند.

پيشگامان ورهبران آن انقلاب، آخوند مرتجع و پدر فکري خميني و احمدي نژاد، يعني شيخ فضل الله نوري، که بدنبال حکومت مشروعه، از نوع ولايت فقيه کنوني بود، را مجازات کردند. روشنفکران انقلاب مشروطهً ايران، مانند پدران انقلاب آمريکا، تحت تأثيرفلاسفه و پيشگامان فکري انقلاب فرانسه بودند. از طرف ديگر، انقلاب مشروطهً ايران همزمان بود با گسترش نفوذ انگليس و روس در ايران. اين امربويژه بعد از کشف نفت جنوب، که حق بهره برداري از آن، طبق قرارداد دارسي، به انگليسي ها واگذار شده بود، از اهميت ويژه اي برخوردار بود. اينگونه بود که بعد از جنگ جهاني اول و از هم پاشيدن امپراطوري عثماني، وقتي روسها و انگليسي ها، بدليل رقابت بين خودشان، فشار آمريکا و نيز مقاومت مردم ايران، قادر به ادامهً اشغال و مستعمره کردن ايران نبودند، سياست راه بردي ديگري، براي ناکام گذاشتن انقلاب مشروطه، و به تعويق انداختن جنبش آزادي خواهانه و استقلال طلبانهً مردم ايران، در پيش گرفتند. روسها دربخشهاي شمالي، مدعي حمايت از جنبشهاي جدايي طلب قومي از کردستان و آذرباييجان و مازندران گرفته تا خراسان بودند، و انگليسي ها بار ديگر، در پي اتحاد شاه و شيخ برآمده و حمايت از روحانيون مرتجع و متحجر را براي دامن زدن به تفرقهً مذهبي، و کنترل شاه خود گمارده، در دستور کار قرار دادند. نتيجهً ناميمون حمايت ازگسترش جنبشهاي تجزيه طلبانه و جمهوري خواهانهً منطقه اي توسط روسها، و نيز حمايت از شاه و شيخ توسط انگليس، باعث برباد رفتن دستاوردهاي انقلاب مشروطه شد. استعمارگران، مردم ايران را به مرگ گرفتند تا به تب راضي شوند. اينگونه بود که اکثريت ايرانيان و بسياري از روشنفکران آن زمان، براي حفظ تماميت ارضي کشورو باز گرداندان امنيت، و کوتاه کردن دست تجزيه طلب روس و ارتجاعي انگليس، رضا خان مير پنج را، حمايت کردند.

بي سبب نيست که بسياري از ايرانيان، هنوز انگليسي ها را در سربرآوردن آخوندها و وضعيت کنوني حاکم بر ايران مسئول مي دانند و آيت الله ها را ساخت انگليس، و راديوي دولتي بي بي سي را آيت الله بي بي سي ناميده اند. درست مانند سياست آمريکا درحمايت از اسلاميون بنيادگرا عليه اشغال افغانستان توسط شوروي سابق، که با عث سر برآوردن طالبان و القاعده شد. با اين تفاوت که آمريکايي ها احتمالا آنروز به پيامدهاي حمايت از اسلام گرايان واقف نبودند و يا حد اقل آنرا دست کم گرفته بودند، حال آنکه انگليسي ها، در مقابله با عثماني ها، کارايي استفاده از تحجر مذهبي، براي سقوط و تجزيهً ملت ها را، بخوبي مي دانستند.

خوشبختانه هم شيعهً نوع ايراني و هم قبايل ايراني دست آخر حاضر نشدند اين درخت تناور و کهنسال تمدن بشري را قرباني مطامع توسعه طلبانهً استعمار کهنهً روس و انگليس نمايند. حد اقل براين بينهً تاريخي بايد گواهي داد، همانطور که جنگاوران ايلي و قبيلگي بعد ازآسودن از کشتارها و غارتگري هاي اوليه، به هويت ايراني خود باز مي گشتند، روحانيون متحجر شيعهً حاکم برايران نيز که احمدي نژاد را بر مردم ايران گمارده اند نيز، بعد از بجا گذاشتن پرونده اي سياه از جنگ و سرکوب و کشتار، دست آخرو البته خيلي دير، چاره اي و پناهي جز مدد گرفتن از هويت ايران و ايراني نخواهند يافت. بعنوان مثال، نخستين برندگان و برآيندگان کودتاي بيست و هشت مرداد سال هزار ونهصد و پنجاه و سه ميلادي عليه دکتر محمد مصدق، بنيادگرايي اسلامي، يعني خميني و خامنه اي و نوچهً مصباح يعني همين احمدي نژاد بوده اند، اينرا همهً آشنايان به مسائل منطقه، از جمله نلسون مندلا، رئيس جمهور فقيد آفريقاي جنوبي، تصديق کرده و گواهي داده اند. حالا احمدي نژاد گويي مخاطبينش را کر و کور و بي اطلاع پنداشته، بمنظور عوام فريبي، مدعي مصدقي مي شود که امامش يعني خميني در حق او گفته بود"از اسلام سيلي خورد". اگر آن سيلي خوردن مايهً افتخار است، زيبنده تر بود تا احمدي نژاد در نامه اش، به نيابت از طرف خميني و خامنه اي، که ماحصل تاريخي آن کودتا بوده اند، از رييس جمهور امريکا، تشکر مي کرد!

به بياني ديگر، جريان ارتجاع مذهبي حاکم برايران، که به احمدي نژاد انجاميده است، محصول سياست هاي دو ابراقدرت در دوران جنگ سرد نيز بوده است. طي دوران جنگ سرد، از طرفي روسها در پي منضم کردن ايران به بلوک شرق بودند و متقابلاً شاه، به پشتوانهً حمايت آمريکا، به بهانهً مقابله با نفوذ کمونيسم، با منحل کردن احزاب سياسي، فضاي سياسي کشور را بطور کلي بسته، مترصّد توسعهً اقتصادي و مدرنيتهً اجتماعي بود. در فقدان احزاب سياسي آزاد، آلترناتيو دموکرات و جامعهً مدني، تنها آلترناتيو ممکن، که فرصت رشد يافتند، همان تشکل هاي سنتي روحانيت بودند. اينبود که بعد از بسته شدن فضاي سياسي کشور، شبکهً سنتي روحانيت برهبري خميني، بمثابه تنها آلترناتيو ممکن سياسي براي رژيم شاه، امکان ظهور و غلبه يافت.

درصورت شکست شبکهً روحانيت، کدام حلقه اجتماعي فرصت ظهور و رشد مي يابد؟ پيوندهاي اجتماعي بشر بترتيب حول شبکهً فاميل، ايل و قبيله، قوم و نژاد، مذهب، ايدئولوژي، و دموکراسي شکل گرفته اند. بنابراين نا اميدي مردم از شبکهً روحانيت باعث مي شود که تودهً مردم به يک حلقهً پايين تر اجتماعي يعني تقويت فاميل و ايل و قبيله روي آورند. اين گرايش فاميلي، ايلي و قبيلگي، در درون حاکميت ولايي، که پايه هاي اعتقادي آن از هم گسسته است،نيز رخ نموده و بواقعيت پيوسته است. اين پديده از طرف ديگر، به برافروخته شدن آتش کينه و درگيري هاي ايلي و قبيلگي و قومي در سراسر ايران انجاميده است؛ واقعيتي که بار ديگر تماميت ارضي ايران را در معرض خطر قرار داده و آخوندهاي حاکم فاقد درک اين فاجعهً تاريخي اند. متقابلاً اقشار روشنفکر، تحصيل کرده و نخبگان کشور، از هرفاميل و قبيله و قوم و مذهب و ايدئولوژيي، بدنبال پيوندهاي نافي تبعيض قومي و مذهبي و ايدئولوژيک، يعني تحقق دموکراسي، رسميت يافتن موازين شناخته شدهً حقوق بشر، گسترش جامعهً مدني و تضمين حقوق شهروندي برمي آيند.

احمدي نژاد در نامه اش به رئيس جمهور آمريکا، آنجا که شکست دموکراسي و حقوق بشر و ليبراليزم را يکجا اعلام مي کند، بدرستي نشان مي دهد که درس رک گويي و تحجر را از استادش، مصباح يزدي، بخوبي فراگرفته است. چرا که ادعاهاي او، نظرات و آراي ولي فقيه رژيم، يعني خامنه اي و رئيس جمهور قبلي يعني خاتمي، که حد اقل از دموکراسي اسلامي دم مي زنند، را نيز به چالش طلبيده است. احمدي نژاد با رد علني و بي پردهً دموکراسي و حقوق بشر در واقع خود عدم مشروعيت رژيم ولايي را گواهي داده و مهر کرده است، متقابلا به مشروعيت مبارزهً مردم ايران براي تغيير اين رژيم و برقراري دموکراسي و حقوق بشر مهر تأييد زده است. او بخوبي گواهي مي دهد که اين رژيم با دشمني آشکارش با دموکراسي و حقوق بشر، خطري جدي براي صلح منطقه و ثبات بين المللي مي باشد. او به همهً هشدارهاي ايرانياني که معتقدند اين رژيم در صورت دستيابي به سلاح اتمي، حد اقل ا زجامعهً بين المللي باج خواهي کرده و مردم ايران را بيش از پيش سرکوب خواهد کرد، مهر تأييد مي زند.

دفاع احمدي نژاد از زندانيان گوانتانامو، در شرايطي که وزراي کابينه اش، مانند وزيرکشور و اطلاعات، درشکنجه و قتل عام زندانيان سياسي ايران مستقيما دست داشته اند؛ در شرايطي که رژيم او بطور سيستماتيک حقوق شهروندي مردم ايران را نقض مي کند؛ در شرايطي که او علنا با اعلاميهً جهاني حقوق بشر مخالفت مي ورزد؛ محلي از اعراب نميابد و هيچ کودک دبستاني ايراني را نيز نمي فريبد. دفاع از زندانيان گوانتانامو و مردم عراق و فلسطين زيبندهً مدافعين حقوق بشر در سراسر جهان است. آنها که بطور همزمان به نقض سيستماتيک حقوق انساني مردم ايران، بويژه روشنفکران و نخبگان ايراني، ديروز اکبر گنجي و امروز رامين جهانبگلو، ديروز با اعدام حجت زماني و امروز با اعدام ولي الله فيض مهدوي، بشدت معترضند.

امام چهارم شيعيان مي گويد، خدا را شکر که دشمنان ما احمقند، حالا خدا را شکر که احمدي نژاد اهل تقيه نيست! ديگر کسي لازم نيست ثابت کند که اين جماعت نامشروعند، چرا که با دموکراسي و حقوق بشر مخالفند؛ خودشان رسما و علناً آنرا اعلام کرده و بدان افتخار هم مي کنند! لازم نيست کسي ثابت کند اين جماعت چرا براي صلح و ثبات منطقه اي و بين المللي خطرناکند. احمدي نژاد در اين نامه با ادعاي رسالت الهي بخوبي گواهي مي دهد که به هيچ مرجع داخلي و بين المللي زميني پاسخ گو نيست.

درآخر، جهت اطلاع نه احمدي نژاد، بلکه آنها که هدف تبليغات ارتجاعي اويند، اين نکات را بايد خاطرنشان نمود. درست است که جامعهً آمريکا و رئيس جمهورآن، اي بسا مذهبي تر از ايران و رئيس جمهور غير منتخب آنند. ولي بقول مرحوم شهريار"فلفل هندي سياه و خال مهرويان سياه، هر دو جانسوزند، امّا اين کجا و آن کجا"! آمريکايي ها در شرايط احترام به آزادي مذهبي و جدايي رسمي دين از دولت مذهبيند، در ايران تحت حاکميت رژيم ولايي چطور؟ آيا غير از اينست که حاکمان ايران مدعي دين و متقابلاً اکثريت مردم ايران از هر چه دين و مقدسات است بيزار و متنفر شده اند ؟!

انتقاد هاي زيادي بر سياست آمريکا در زمينهً رعايت حقوق بشر وارد است، ولي اين انتقادها از طرف کساني پذيرفته است که خود به حقوق بشر باور داشته و بدان پايبند باشند. اين حرفها به قامت رياست جمهوربسيجي که خود ناقض رسمي و نافي علني حقوق بشر است نمي زيبد، بقول معروف "زغاله به ديگ ميگه تهت سياه".

سياست آمريکا در رابطه با اسرائيل و عراق قابل انتقاد است، بخاطراينکه به رشد بنيادگرايي افراطي و حاکميت آلترناتيو دست پخت آخوند هاي حاکم در تهران انجاميده است... جناب رئيس جمهور ولايي، نمک نشناسي چرا!

از سياست مهرورزي حضرت ايشان، قسمت دانش جويان آزاديخواه و دموکراسي طلب ايراني و استادانشان جز محدوديت روزافزون، محروميت از تحصيل و زندان و شکنجه، نصيبي نبوده است ... چشم در چشم دانشجويان ايراني، آ آ آ ... دروغ چرا؟

مردم ايران بيش از حق دستيابي به انرژي و بمب اتم، مستحق دستيابي به آزادي و دموکراسي و حقوق بشرند، همان پرنسيب ها و ارزشهايي که رژيم اسلامي و در اين نامه، رئيس جمهورآن، علناً و رسماً با آنها مخالفت و دشمني مي ورزند. اين رژيم و سردمداران غير انتخابي آن هرگز نمايندگان مردم ايران نيستند. جامعهً بين المللي و دموکراسي هاي شناخته شدهً غرب و آمريکا هرگز نمي توانند و نبايد به رژيمي که مدعي رسالت الهي است و به مردم خود و جامعهٌ بين المللي وقعي نمي نهد، اعتماد کنند. د موکراسي هاي غربي هنوز تجربهً قرون وسطاي حاکميت مدعيان خدا و پيامبران الهي را از ياد نبرده اند. آنها خونها و بهاي بي کراني در جنگ هاي سي سالهً مذهبي و جهاني اول و دوم براي خلاصي از حاکميت الهي کليسا و استقرار دموکراسي پرداخته اند و محتاج درس آموزي از يک حزب اللهي افراطي، متوهم و بي سواد نيستند.

جناب رئيس جمهورپاسدار بسيجي، مردم ايران، افکار عمومي و جامعهً بين المللي با شما بر سر دوکلمه اختلاف اساسي و لاينحل شده دارند: پاسخگويي و شفافيت. بخواهيد يا نخواهيد، مردم ايران و جامعهً بين المللي شما را ملزم و مجبوربه پاسخگويي و شفافيت خواهند کرد... بگذار تا صبح دولت آزادي و دموکراسي بدمد، اين هنوز از نتايج سحر است! هرچه مستحکم تر باد اتحاد مردم و روشنفکران و نخبگان ايراني با جامعهً بين المللي براي فشار آوردن بر رژيم حاکم تا تحقق آزادي، دموکراسي و حقوق بشر در ايران.