گذاربه دموکراسي در ايران

آرزوي گذار به دموکراسي در ايران، در حقيقت، انگيزهً اصلي نوشتن اين سطور مي باشد.

Thursday, February 01, 2007

تندروهاي اسلامي، عليه خودي و بنفع بيگانه

يکي از اصول حاکم بر روابط بين واحد هاي انساني، و يا بين ملل، نيز همان اصل "تنازع بقاء" و "بقاي اصلح" است. تنها در گذر زمان و با افزايش آگاهي ها و توانايي هاي بشر، يعني همگام با تغيير ابزار توليد، معيارهاي اصلح بودن، يعني همان عوامل تأمين بقاء متحول شده اند. اگر ريش سفيدان قوم در جوامع ايلي و قبايلي، رهبران مذهبي در جوامع فئودالي بعد از انقلاب کشاورزي، رهبران ايدئولوژيک و حزبي بعد از انقلابات صنعتي و فرانسه، حرف اول را مي زده اند؛ بويژه بعد از انقلاب ارتباطات و پايان جنگ سرد، آن سلاح برنده و تعيين کننده، يعني شاخص بقاء و فناي ملت ها، دموکراسي، يعني برسميت شناختن حقوق برابر شهروندان، با هر وابستگي قومي و قبيلگي، مذهبي و ايدئولوژيک است. از همين روست که استعمار و امپرياليزم نيز که در دوران پيشين بهانهً مداخلات خود را در رقابت و جبهه بندي ايدئولوژيک بين سوسياليزم و کاپيتاليزم مي جستند، در دوران کنوني به شعار دموکراسي متوسل شده اند، تنها يک مورد استثناء وجود دارد؛ آنهم اينکه وقتي نوبت کشورهاي توليد کنندهً نفت خاورميانه مي رسد، تمام همّ و غم استعمار نو نيز به تعويق انداختن پروسهً دموکراسي و توسعهً همه جانبهً کشورهاي نفت خيز خاورميانه بوده است؛ چرا که منابع انرژي اين منطقه بيش از نيروي کار و يا بازار مصرف آنها براي نظام سرمايه داري غرب و آمريکا ارزش داشته و هنوز هم دارد. بعبارتي استعمار و امپرياليزم پيوسته، براي غارت منابع انرژي منطقه، از صنعتي شدن، از دموکراتيزه شدن، و در يک کلام از رشد همه جانبهً اين جوامع جلوگيري کرده اند. دشمني آشتي ناپذير غرب و آمريکا با جنبش هاي مترقي ناسيوناليستي و دموکراتيک و اي بسا مدني در اين جوامع، مانند جنبش ملي نفت ايران در دوران مصدق، و متقابلاً تقويت اسلام گرايان تندرو براي خنثي کردن جنبش هاي ناسيوناليستي، سوسياليستي و مدرنيسم از زمان ورود انگليسي ها به منطقه، و منجمله در دوران جنگ سرد، از اين قماش بوده است.

فرض کنيد که شما انديشه پرداز و تصميم ساز در مسائل کليدي و استراتژيک مربوط به منافع غرب و آمريکا بوديد، و به اهميت حفظ منابع انرژي خاورميانه براي تضمين رشد اقتصادي آنها واقف بوديد؛ يعني که استمرار دوران امپراطوري غرب و آمريکا را در استثمار منابع انرژي ملل خاورميانه مي دانستيد، آنگاه به کدام ابزار و نيرو متوسل مي شديد؟ غرب و آمريکا براي تسلط بر منطقه به اهرم " پترو اسلام" متوسل شده و از همين رو، بذر تندروي اسلامي را در سراسر منطقه، از دوران جنگ سرد افشانده اند. چرا بنيادگرايي اسلامي؟

لازم به يادآوريست که سه فرهنگ عمدهً خاورميانه عبارتند از ايراني، ترکي (آسياي ميانه تا شرق اروپا) و عربي. جالب اينکه حلقهً وصل بين اين سه تيرهً عمدهً فرهنگي منطقه، مذهب اسلام بوده و مي باشد. يعني که يک اسلام دموکراتيک مي تواند اسباب وحدت اين سه جريان عمدهً فرهنگي که خود، بويژه ايرانيان، از هزاره ها پيش داراي بالاترين تنوع قومي و مذهبي، و بنابراين داراي پتانسيل رشد و انطباق دروني، بوده اند، را فراهم سازد. همانطور که مسيحيت بعد از تجربهً قرون وسطي، رنسانس و جنگ هاي سي ساله، اکنون بستر فرهنگي اروپاي واحد را فراهم ساخته است، بدون اينکه مدعي دخالت در حکومت باشد، يک اسلام دموکراتيک و امروزي نيز مي تواند بدون دعوي حکومت، عامل وحدت منطقه اي مسلمانان باشد. چطور مي توان اين عامل مذهب را که مي تواند اسبابي وحدت ساز باشد را به اهرمي تفرقه افکن تقليل داد؟ بيشک با استفاده از اهرم بنيادگرايان مذهبي که باعث برافروختن جنگ هاي حيدر نعمتي مذهب عليه مذهب، مذهبي و سکولار، و بسياري تضادهاي درون خلقي ديگر مي گردند.

در همين راستاست که ساموئل هانتينگتون بدرستي "تخاصم و تضادهاي فرهنگي" را ويژگي اصلي دوران نوين مي نامد و مطبوعات و رسانه هاي غرب و آمريکا نيز سالهاست که روي برافروختن تضادهاي مذهبي و قومي در کشورهاي در حال توسعهً بويژه خاورميانه سرمايه گذاري و تبليغ کرده و مي کنند تا با شعله ور ساختن آتش درگيري هاي قومي و مذهبي مانع سربرآوردن آن اسلام وحدت ساز و دموکراتيک، يعني امکان به چالش کشيده شدن توسط قطبي جديد گردند. چرا؟

باور عام اهل فن و سياست گذاران دول صنعتي غرب و بويژه نومحافظه کاران آمريکا براين است که منابع دنيا تنها مي تواند استمرار دموکراسي براي يک سوم جمعيت کرهً زمين را کفايت کند. از نظر آنها، اگر چه از بزبان آوردن علني آن ابا دارند، آن يک سوم جمعيت لايق و لاحق برخوردار از رشد و توسعه و دموکراسي هم نمي تواند کسي جز مردم اروپا و آمريکا، يعني يک سوم جمعيت عمدتاً سفيدپوست مسيحي-يهودي کرهً زمين باشد. اينست که براي توجيه تسلط خود بر بقيهً دو سوم جمعيت کرهً زمين به توجيهات گوناگون، منجمله فرهنگي نيز متوسل مي شوند. مثل تبليغ اينکه پرنسيب ها و قواعد دموکراسي و سرمايه داري ريشه در ارزشها و اخلاقيات مذهبي مسيحي- يهودي دارند و ساير اديان منجمله اسلام در اساس با دموکراسي سازگاري ندارند. اگر چه اين تبليغات سوء در ميان اهل فن کارآيي ندارد، ولي در ميان عوام و باورمندان ساده لوح مذهبي، که تحت تأثير تبليغات قرار مي گيرند، بذر تفرقه و کينه و درگيري مي پراکند؛ بعبارتي به رشد بنيادگرايي مذهبي انجاميده به گسترش تبعيضات و تخاصمات قومي و نژادي دامن مي زند و مطامع استعمارگران را تأمين مي کند.

وانگهي اگر آن اصل فوق الذکر ( که منابع دنيا تنها کفاف تضمين دموکراسي براي يک سوم کرهً زمين را مي دهد) را باور داريم، و از آنجا که مي دانيم منابع اصلي انرژي، يعني نفت و گاز کشورهاي عمدتا مسلمان آسياي ميانه و خاورميانه، تأمين کنندهً عمدهً انرژي لازم براي به حرکت در آوردن چرخ صنعت و اقتصاد کشورهاي توسعه يافته، بويژه همان دموکراسي هاي شناخته شده در غرب و آمريکا هستند؛ آنگاه درک اين واقعيت تلخ دشوار نخواهد بود که لازمهً تضمين توسعه و دموکراسي در غرب و آمريکا، با استمرار استبداد در کشورهاي نفت خيز و مسلمان رابطهً تنگاتنگ علت و معلولي دارد. حد اقل از نظر باورمندان به اصل فوق، دموکراسي و توسعه و آقايي غرب و آمريکاي با فرهنگ مسلط مسيحي-يهودي تا زماني ادامه دارد که دموکراسي در بلوک اسلامي سر بر نياورد. معلوم است معقول ترين راه جلوگيري از وحدت مسلمانان نيز پاشاندان بذر تفرقه، تشتت و استبداد توسط بنيادگرايان اسلامي، اعم از شيعه و سني مي باشد. چرا که تنها بنيادگرايان و مرتجعين مذهبي مي توانند با شعار بازگشت به گذشته و صدر اسلام، تضادهاي قومي و مذهبي دوران جاهليت را دوباره احيا کرد، مانع گذار به دموکراسي گشته، مانع رشد و توسعهً جوامع خود و نيز وحدت منطقه اي گردند. بهمين دليل، تقويت بنيادگرايان و مرتجعين مذهبي از نظر انگليسي ها و آمريکايي ها مثل همان ويروس ضعيف شده ايست که تزريق آن به خاورميانهً مسلمان بهانهً حضور نظامي آنها را فراهم کرده و مي کند. با غلبه برآن ويروس ضعيف شدهً اسلام، تسلط آنها براي آينده اي طولاني برخاورميانه تضمين مي گردد. اينگونه است که ديگ چيني، معاون رئيس جمهور آمريکا، مي گويد: "آمريکا آمده است که در منطقه بماند".

اگرچه به اعتقاد نگارنده، قاعدهً فوق، که توجيه کنندهً مطامع استعماري است، فاقد پايهً مکفي علمي و عيني و بنابراين گمراه کننده است.پيش شرط هايي بسياري براي گذار و تثبيت دموکراسي در يک جامعه وجود دارند که اولويت بندي آنها بسته به شرايط سياسي، اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي هر جامعه فرق مي کند. منابع دنيا هم براي برقراري دموکراسي براي تمام جمعيت کرهً زمين کافي است. تنها اين استعمارگران و امپرياليستها هستند که تقويت دموکراسي در روابط بين المللي و نيز در جوامع درحال توسعه، بويژه کشورهاي نفت خيز بلوک مسلمان، را برنمي تابند، چرا که آنرا به نفع مطامع استثماري خود نمي يابند. وانگهي، اگر قاعدهً فوق را نيز بپذيريم، آنگاه کشورهاي نفت خيز مسلمان، با وجود منابع سرشار زيرزميني مانند نفت و گاز، براي صنعتي شدن و دموکراتيزه شدن در اولويت قرار مي گيرند. اينجاست که بهانهً جديدي دست و پا کرده و مدعي مي شوند که اسلام در خاورميانه با دموکراسي سازگاري ندارد، شاهد اين مدعايشان نيز تند روها، مرتجعين و يا همان بنيادگرايان اسلامي هستند. بدينسان مي توان نتيجه گرفت که تمامي سياست هاي غرب و آمريکا که به تقويت اسلام گرايان بنيادگرا در کشورهاي مسلمان انجاميده دقيقا حساب شده و آگاهانه بوده است. چرا؟

در دوران بعد از جنگ سرد بنيادگرايان اسلامي همان ويروس ضعيف شده اي هستند که بستر حضور مستقيم و تسلط غرب و آمريکا را بر سرنوشت و منابع خاورميانه ميسرساخته و مي سازند. مقابله با اين ويروس ضعيف شده، استعمار نو را از امکان سربرآوردن و به چالش طلبيده شدن توسط قطب قدرتمند اسلامي (عمدتاً ايراني، ترکي و عربي) مصون داشته و مي دارد. چرا که بنيادگرايان اسلامي با فراخواندن به شريعت صدر اسلام، اسباب سربرآوردن تضادهاي دوران جاهليت را در جامعه زنده کرده و مي کنند. آنها با دشمني آشکار با همهً دستاوردهاي مدرنيته، نه تنها منابع و بازار خود را به حراج مي گذارند، بلکه اسباب فرار سرمايه هاي مادي و معنوي خود را به جوامع صنعتي فراهم مي کنند. بهمين دليل حضور استعمار و بنيادگرايي مذهبي در کشورهاي مسلمان بويژه نفت خيز خاورميانه مثل همان رابطهً متقابل انگل و ميزبان است. بدون وجود چنين انگلي، بهانهً حضور چنان ميزباني نيز موضوعيت نمي يابد.

همانطور که گفته شد رشد بنيادگرايي اسلامي، بويژه حاکميت نظام ارتجاعي فقاهتي در ايران، به رشد گرايشات تند و افراطي قومي، مذهبي و ايدئولوژيک، در صفوف اپوزيسيون، انجاميده است. از همان اوان انقلاب، حزب توده و به طبع آن، سازمان فدائيان اکثريت، با تکيه بر مباني غلط شناخت خود، آدرس عوضي مي دادند. آنها به غلط ليبرال ها را جاده صاف کن امپرياليسم مي دانستند و براي مقابله با دولت ليبرال بازرگان و بعد بني صدر، به کمک حزب جمهوري اسلامي و سپاه پاسداران مي پرداختند. متقابلاً ساير نيروهاي اپوزيسيون مانند مجاهدين در باور به اينکه "مرحلهً انقلاب ايران دموکراتيک است و دشمن اصلي آزادي ها نيز ارتجاع مذهبي است" اشتباه نکردند ولي در ارزيابي هايشان در سنجش تعادل قواي موجود بين خود و ارتجاع اشتباه هولناکي مرتکب شدند. نتيجهً اين ارزيابي هاي غلط منجر به اتخاذ استراتژي چپ روانه و قرباني کردن نسلي از بهترين پتانسيل ها و استعدادهاي انقلاب ايران در تقابل نابرابر و نسنجيده با نيروهاي ارتجاعي شد. ارتجاعي که از حمايت استعمار خارجي نيز برخوردار بوده و ماهيتاً بسترساز تسلط بيگانگان بر مقدرت کشوربوده و مي باشد.

گفته شد که وجود رژيمي بنيادگرا به واکنش هاي افراطي، يعني رشد اپوزيسيوني افراطي و ايده آل گرا انجاميد، کما اينکه هم اينک يکي از ضعف هاي اصلي نيروهاي عمدهً سياسي ايراني، اعم از حاکميت و اپوزيسيون، داشتن نگاه ايدئولوژيک افراطي "ارتجاعي و يا انقلابي" نسبت به مسائل، منجمله تحولات منطقه اي و بين المللي است. منظور از داشتن نگاه ايدئولوژيک "ارتجاعي و انقلابي افراطي" اينست که آنها، نه تنها ايران، بلکه منطقه و جهان را، نه آنطور که هست، بلکه آنطور که دوست دارند باشد، يعني ايده آليستي و کليشه اي، تجزيه و تحليل مي کنند. مثلاً، دوست دارند ايران، منطقه و جهان را بهرقيمت اسلامي و يا کمونيستي کنند و به همين دليل آنرا صحنهً مبارزهً موهوم حق و باطل، و يا خلق و ضد خلق ، و يا مبارزهً خلقها با امپرياليزم و صهيونيسم، براي برپايي حکومت اسلامي و يا کمونيستي، مي خواهند، که لابد لازمه اش نابودي انبوه مخالفين ريز و درشت در داخل و خارج است. از نگاه اين جماعت ايده آليست، تأمين منافع عمومي و مصالح ملي، آنهم از دل تعادل قواي موجود داخلي، منطقه اي و جهاني جايي ندارد، بهمين دليل برايشان "جنگ نعمت است" و يا "رود خون شهدا ضامن پيروزي خلق" است. الگوي اجتماعي آنها نه جامعه اي آزاد و دموکرات بلکه توسل به الگوهاي تاريخي، در يک سو انقلابيوني مانند امام حسين (ع) و چه گوارا و هوشي مينه و يا متقابلاً مرتجعيني مثل شيخ فضل الله، سيد قطب، ملاعمر، بن لادن و خميني مي باشند. در هردو طيف، خون، اصلي ترين عنصر تعيين کننده در تغيير تعادل قواست! بهمين دليل، از اينکه خود، نسلي و مملکتي را فداي اميال و آرزوهاي ايده آليستي خود نمايند، باکي به خود راه نمي دهند. ناگفته نماند که اين رهبران انقلابي و يا ارتجاعي، در هر صورت برخواسته از دل تحولات زمان و نمايندگان بخشي از خودآگاهي جامعهً خويشند، يعني پيش در آمد موجي هستند که در راه است؛ موجي از خودآگاهي و مبارزه خلقي که براي احقاق حقوق پايمال شده اش (توسط قدرت هاي خارجي يعني استعمار و امپرياليسم و استبداد دست نشاندهً داخلي آنها، در هيأت شاه و شيخ، از قرن نوزدهم به اينسو) يعني در مسيربلوغ و کمالش از افراط و تفريط ناگذيربوده است.

از مبحث فوق مي توان نتايج بديهي زير را استنتاج نمود:
اولاً، تندروهاي حاکم بر نظام فقاهتي- نفتي- سپاهي ايران، که با دولت احمدي نژاد نمايندگي مي شوند، با اتخاذ مواضع نسنجيده و افراطي، بستر ساز جنگ خارجي و تسلط بيگانگان بر مقدرات ايران هستند. آنها با توسل به امامشان خميني، جنگ را نعمت و وديعه الهي مي دانند که به استمرار بقايشان کمک مي کند.

دوّم، در کشورهاي مسلمان و نفت خيز خاورميانه، بويژه ايران، مبارزه براي آزادي و دموکراسي، کما اينکه مبارزه با استعمار و امپرياليزم، از مبارزه با ارتجاع مذهبي جدايي ناپذير است.

سوّم، همانطور که اسلام بنيادگرا و ارتجاعي اسباب تشتت، اختلاف، فروپاشي و ضعف جوامع مسلمان را فراهم کرده و بستر دخالت همه جانبهً خارجي را فراهم مي کند، اسلام مترقي، دموکراتيک و صلح جو، که مدعي قدرت سياسي نباشد، مي تواند و بايد اسباب گذار به دموکراسي، وحدت ملت هاي منطقه که اکثراً مسلمانند، و پاگيري قطب جديد اسلامي در مقابل دو قطب فرهنگي ديگر (غرب اروپا و شرق آسيا) را فراهم سازد. بهمين دليل در مقابل جبههً متحد ارتجاع منطقه اي، برهبري بن لادن و خامنه اي، حمايت از تشکيل و گسترش جبههً متحد ضد بنيادگرايي منطقه اي و جهاني موضوعيت و ضرورت مي يابد.

چهارم، با مد نظر داشتن نتايج زيانبار چپ روي هاي اپوزيسيون در مبارزه با رژيم، در ربع قرن گذشته، بايد مبارزه با چپ و راست افراطي را سرلوحهً مبارزات دموکراتيک سراسري قرار داد. بعبارتي کارآترين اهرم در مبارزه با بنيادگرايي مذهبي، همانا نصب العين قرار دادن موازين و پرنسيب هاي دموکراتيک و مصالح عمومي در روابط داخلي، و نيز منافع ملي در روابط خارجي مي باشد. بهمين دليل کمونيست هاي حزب اللهي وطني که مبارزه با کاپيتاليزم و امپرياليزم را بر مبارزه با ارتجاع مذهبي اولويت مي دهند و نيز ناسيوناليست هاي افراطي که براي خلاصي از شر ارتجاع مذهبي دست بدامن قدرت هاي خارجي مي شوند به يک اندازه خطا مي روند و برخلاف مصالح دموکراتيک عمومي و منافع ملي مردم ايران عمل مي کنند.

پنجم، دو ويژگي عمدهً رژيم ولايي سرکوب در داخل و صدور بحران و تروريسم به خارج از مرزهاي ايران بوده و مي باشد. اصلي ترين عواملي که رژيم را قادر به ادامهً اين سياست ميهن بر باد ده ساخته، درآمد نفت از يک سو و سياست مماشات اروپا از سوي ديگر بوده است. بعد از جنگ سرد و بويژه بعد از حملهً آمريکا به افغانستان و عراق، با وجود سربازان آمريکايي در کنار مرزهاي ايران از هر سو، ديگر رژيم فقاهتي خود را ، به سهولت گذشته، قادر به ادامهً سياست " صدور انقلاب" که پوششي براي صدور بحران و تروريسم اسلامي بوده است نمي يابد. بهمين دليل دست يابي به تکنولوژي و سلاح هسته اي براي حفظ بقاي رژيم، بمنظور باج خواهي در روابط بين المللي و استمرار سرکوب داخلي، اهميت مضاعفي مي يابد. از طرفي، جديت جامعهً بين المللي و کشورهاي منطقه در مخالفت با برنامهً اتمي رژيم اسلامي در ايران، نه تنها ادامهً سياست مماشات اروپا با رژيم را غير ممکن ساخته بلکه کشورهاي توليدکنندهً نفت، بويژه عربستان را نيز به استفاده از اهرم نفت، براي کاستن از قدرت رژيم در حمايت هاي مادي از عواملش در عراق، فلسطين و لبنان واداشته تا مانع تبديل شدن رژيم به قدرت و تهديدي منطقه اي گردند.

ششم، اگر آمريکا و غرب بطور جدّي خواهان مهاربرنامه هاي اتمي رژيم و توقف صدور بحران و تروريسم به کشور هاي همسايه اند، خوب مي دانند که بايد با سياست چهار جانبه اي اولآ در آمد نفت رژيم را، با افزايش توليد ساير اعضا بويژه عربستان سعودي، کاهش دهند. دوم، بويژه اروپايي ها به سياست مماشات با آخوندها خاتمه داده و به تحريم و فشار رژيم، مطابق مصوبهً گروه 5+1 بپردازند. سوم، آمريکا و کشورهاي منطقه با هرگونه دخالت مستقيم و غير مستقيم رژيم ايران در امور کشورهاي منطقه بطور جدي برخورد کرده و سياست صدور بحران و تروريسم رژيم را متوقّف کنند. چهارم، برسر برنامهً اتمي و امکان دستيابي رژيم به سلاح اتمي، به هيچ قيمتي کوتاه نيايند.

هفتم، ادامه سياست چهارگانهً فوق دو انتخاب سرنوشت ساز را پيش روي حاکمان تهران قرار مي دهد: يا همان اصرار بر ادامهً برنامهً هسته اي، صدور بحران و تروريسم و در نتيجه به استقبال رويارويي جنگي خارجي رفتن، و يا هم سرکشيدن جام زهري ديگر، يعني پرهيز از بحران آفريني و جنگ خارجي و سپردن سرنوشت مردم ايران به دست خودشان، يعني تن دادن به رفراندومي ملي، آزاد و سراسري براي تعيين سرنوشت و نوع حکومت، توسط مردم و در خدمت مردم ايران. تن دادن به رفراندوم ملي نه تنها آبروي از دست رفتهً روحانيت شيعه در ايران را باز مي خرد، بلکه با کمترين هزينهً ممکن اسباب انتقال قدرت به مردم ايران را فراهم کرده، برنامه ها و توطئهً دشمنان ايران و ايراني را نقش برآب مي سازد.