گذاربه دموکراسي در ايران

آرزوي گذار به دموکراسي در ايران، در حقيقت، انگيزهً اصلي نوشتن اين سطور مي باشد.

Tuesday, July 20, 2010

سيري در تحولات جاري

در اوضاع و احوال کنوني، تحولات تعيين کننده اي در درون و بيرون کشور در حال اتفاق افتادن است که ايران را يکبار ديگر در کانون تحولات خاورميانه قرار داده است. از جملهً اين تحولات: تحريم افراد و نهادهاي رژيم بويژه سپاه پاسداران، تهديد حملهً نظامي، دادخواهي خانواده ها و زندانيان سياسي در داخل کشور، تمرکز جنبش سبز روي ولي فقيه بعنوان باني اصلي کودتا، کشتار، سرکوب و ستمي که بر مردم مي رود، زمزمهً اخراج و پاک سازي بيشتر دانشگاهها از اساتيد غير خودي و تبديل به حوزه کردن حتا مدارس و دبيرستانها، انفجار زاهدان، و حکم دادگاه استيناف آمريکا در رابطه با سازمان مجاهدين خلق مي باشند. براستي مضمون و سمت و سوي کلي اين نمود ها چيست و ايران و ايراني بکجا روند چنين شتابان؟
در رابطه با غرب و آمريکا دو تجربه را مي خواهم ياد آور شوم: اينکه در طول دوران مدرن، اولاً، غرب بطور کلي – چه آنزمان که روس و انگليسي ها بودند، بعد انگليس و آمريکا، و اکنون آمريکا و اروپا – برغم رقابت هاي اقتصادي، آنجا که کار به جاهاي باريک رسيده و بحث انقلاب و تعيين سرنوشت ايران پيش آمده، و يا منافع آنها در ايران بخطر افتاده، بطور هماهنگ عمل کرده و چه در سياست موازنهً مثبت براي گرفتن امتيازات بي حد از دولتهاي قاجاري، چه در پايان دادن به جنبش مشروطه و تبديل ايران به مناطق تحت الحمايه و سپس اشغال ايران در دو جنگ جهاني و چه در کودتاي رضا خاني و کودتا عليه دکتر مصدق بطور هماهنگ عمل کرده اند؛ و هرانتظار دولت مردان ايران براي برخورداري از حمايت مثلاً فرانسه و انگليس عليه دخالت ها و جنگ با روسيه در دوران قاجار تا انقلاب مشروطه، و نيز انتظار حمايت آمريکايي ها عليه استعمار انگليس در جريان مبارزات ملي شدن نفت را ناکام گذاشته و روز موعود در کنار هم عليه منافع مردم و مملکت ايران متحد شده اند. بي شک يکي از عوامل اصلي ناکام ماندن مبارزات دموکراتيک مردم ايران در دوران معاصر که منجر به انقلاب ضد سلطنتي و روي کارآمدن اين رژيم فقاهتي شد نيز همين دخالت هاي غير دموکراتيک ابرقدرتها بوده است.
منظور اينکه ابرقدرتها منافع، سياست ها، سياست گذاران و استراتژيستهاي خاص خود را دارند و چنانچه کار به دخالت آنها رسيد، به بحث هاي روشنفکري بومي ما کاري ندارند، و اتفاقاً اولين کاري که مي کنند، دست نيروهاي سنتي پوپوليست قومي و مذهبي را بالاگرفته و در نتيجه جنبش هاي روشنفکري و ملي گرا و دموکرات مدرن را سرکوب کرده اند. نتيجه اينکه اولاً، اگر کسي خواهان گدار واقعي به دموکراسي در ايران است، بايد تلاش کند که کار به دخالت نظامي و تعيين سرنوشت بدست خارجي ها نيافتد. دوم، ايران بعنوان کشوري نفت خيز وميان قدرت و مسلمان در خاورميانه به هيچ وجه نمي تواند از رقابت هاي بين قدرتهاي بزرگ بيش از حد معيني از روابط اقتصادي بهره جويي کند، و باصطلاح به وزني بيش از حد تعريف شده اش در همين منطقه براحتي تبديل شود، چرا که اختلاف بر سر ايران براي آنها نيز بر سر سود و زيان اقتصاديست و وقتي اين سود بدليل تحولات داخلي به خطر بيافتند، حاضر مي شوند با هم به توافق رسيده و ميز را بار ديگر بهم زده و دوباره بنفع خود بچينند. لب کلام آنگليسي ها (چه در جنگ جهاني اول که منجر به کودتاي رضاخان شد و در آنموقع احمد شاه و مجلس با امضاي قراداد باصطلاح صلحي که ايران را به مستعمرهً انگليس تبديل مي کرد مخالفت کرده بودند،) و نيز کلام آمريکايي ها در شرايط امروز که رژيم به بهانهً هسته اي، نظم منطقه اي و بين المللي را به چالش گرفته، اينست که "ديگي که براي ما نجوشد، سر سگ توش بجوشد". ايراني که به گردن کشي و ناسازگاري با نظم منطقه اي و بين المللي برخواسته، سر به سنگ مي کوبد و نظم درون خودش فروخواهد پاشيد و هيچ سياست مدار عاقلي در منطقه و جهان حاضر نيست و نخواهد شد که بر سر اين قمار ريسک کند، روي چنين رژيم سرکش و بي آينده اي سرمايه گذاري کند و درحمايت و يا هماهنگي با اين رژيم متحجر و مستبد نظم منطقه و بين المللي را، (که فارغ از خوب و يا بد، عادلانه و يا ناعادلانه بودنش حاصل توافقي براي ثبات و صلح منطقه اي و جهانيست) به چالش بکشد و سرنوشت خود را با سرنوشت اين رژيم گره بزند.
در رابطه با رويکرد و عکس العمل غرب و آمريکا نسبت به سياست هاي منطقه اي و جهاني رژيم، تاکنون به رژيم ارفاقهاي بسيار زيادي شده است و تحريم هاي کنوني کمترين واکنش ممکن است، که از نظر بسياري خيلي هم دير و کم بوده است، غرب و آمريکا، در سه دههً گذاشته با سياست مماشات اين نوزاد ناخلفي که با انقلاب اسلامي زاده شد را گذاشتند تا بالغ شود و کسي مثل احمدي نژاد توليد کند که شرايط را يکبار ديگر براي دخالت و منجي گري آنان فراهم سازد. بنابراين تا آنجا که به آنان مربوط مي شود بديهيست که دوست دارند و ترجيح مي دهند تا کار از اين هم بدتر شود تا اکثريت قريب به اتفاق مردم ايران از حملهً خارجي از صميم قلب استقبال کنند، همانطور که از رضا خان استقبال کردند، تا بي نظمي و بي قانوني و شورش و فساد و ظلم و سرکوب و بلواهاي داخلي را فرونشاند و نظمي آهنيني را مستقر سازد که حد اقل هاي مطلوب غرب را در داخل و خارج رعايت کند. بنابراين، براي جلوگيري از چنان شق جابجايي قدرت بوسيلهً کودتا و يا حملهً نظامي، همين تحريم هاي بخش هاي نظامي رژيم، بويژه سپاه پاسداران، مطلوب و کارآمد است. اين تحريم ها موثر خواهند بود، چنانچه جدي گرفته شوند، بدليل ساختار سياسي و اقتصادي رژيم که متکي به اقتصادي نفتي و اساساً واردات است؛ برخلاف کشورهاي تک حزبي و نظامي کمونيستي مثل کره شمالي و کوبا و عراق که در برابر تحريم ها مقاومت کردند، در ايران باندهاي حاکم که کنترل اقتصاد و سياست را در دست دارند، هيچ سياست مدون اقتصادي جز روزمره گي دنبال نمي کنند و با کمترين فشار، بيش ز پيش بجان هم مي افتند. ديگر اينکه سپاه پاسداران و بسيج که آلوده به سرکوب و فساد اقتصاديند، در فقدان حمايت مادي و معنوي داخلي و بين المللي، در مقابل تحريم ها، برخلاف آنها که چنين القا مي کنند که فرصت سرکوب و بهانهً کنترل بيشتر اقتصادي پيدا مي کنند، اتفاقاً مثل ببر کاغذي شکننده هستند و براي نجات خودشان از غرق شدن بيشتر، به درجهً تشديد تحريم ها، ناگزيرند گام بگام عقب نشيني کنند؛ يا هم که برعکس، براي گريز از حل بحرانها و کمبودهاي ناشي از تحريم، بسوي جنگ بروند که در هر دو صورت بازنده اند. از ماهيت اين رژيم همانطور که در جنگ هشت ساله ديديم، چنين برمي آيد که اولاً آخوندها از زور نمي ترسند مگر اينکه زور پر زور باشد، کما اينکه وقتي مقاومت و رويارويي نظامي را بزيان خود ببيند، برعکس سياست سرکوبشان در مقابل مردم، در عرصهً بين المللي و در مقابل قدرت هاي جهاني، جام زهر سرکشيده و عقب نشيني خواهند کرد تا قدرتشان را براي چند صبايي بيشتر حفظ کنند.
در بحث مبارزه با رژيم کودتا، در طول يکسالي که برجنبش سبز گذاشته است، تا کنون چهار گروه با چهار رويکرد متفاوت را مي توان بازشناخت:(1) گروه مدافع مبارزات مدني - قانوني و عمدتاً پارلمانتاريستي و مطبوعاتي با چتر اجتماعي و سياسي محدود در داخل که در اصلاح طلبان حکومتي، حزب اعتماد ملي و بخشي از دانشجويان و نيز حمايت بخشي از توده اي ها و اکثريتي ها در خارج نمايندگي مي شود. آقايان موسوي و کروبي کانديد اين جريان بوده و افکار و خواستها و مطالبات اين طيف را نمايندگي مي کنند. آقايان کديور و مهاجراني و سايت هاي جرس و کلمه و امثالهم در اين دسته بندي مي گنجند. (2) مبارزات عاري از خشونت ولي نافرماني مدني اجتماعي از پايين که برغم سنگ اندازي ها و سرکوب و دستگيري ها در سال گذشته بيشترين بها را پرداخته و از حمايت جنبش روشنفکري داخل (ملي – مذهبي ها، جبههً ملي و نهضت آزادي و نهادهاي جنبش مقاومت مدني مانند جنبش دانشجويي، کارگري، زنان، رانندگان شرکت واحد، معلمان و غيره) و در خارج نيز جمهوري خواهان دموکرات و لائيک، و روشنفکران مذهبي و غير مذهبي از آقايان سازگارا و اکبر گنجي تا دکتر اسماعيل نوري علاء، از حميد دهباشي تا داريوش همايون، از ناصر کاخسار تا مهرداد مشايخي و مهرداد درويش پور را مي توان در اين دسته بندي محسوب کرد. بسياري از روشنفکران و اساتيد دانشگاهها در خارج از کشور و بسياري از وبسايت هاي اپوزيسيون مانند ايران گلوبال، سکولاريسم نو، ايرن امروز تا سايت بالاترين را مي توان در اين طيف گنجاند. (3) مبارزات قهرآميز متکي بر جنگ چريکي و يا آزاديبخش که نيروي عمدهً آن شوراي ملي مقاومت برهبري سازمان مجاهدين خلق است. اين اپوزيسيون سنتي بعد از حملهً آمريکا به عراق در قرارگاه اشرف اول بمباران، بعد محدود و حالا هم تحت کنترل دولت مالکي عملاً زنداني شده اند. ولي با تيره تر شدن روابط غرب و آمريکا با تهران و براي جلوگيري از حملهً نظامي، غرب و آمريکا اين سازمان را از ليست سازمانهاي تروريستي خارج مي کنند و اي بسا ممکن است دستشان را براي مبارزه با رژيم بازگذارند. (4) جريانات افراطي آلترا ايدئولوژيک (مانند کمونيست کارگري) و يا پان اسلامي و قبيله گراي سني(مانند جندالله در سيستان و بلوچستان) و يا پان قومي (اعم از فارس و ترک و کرد و عرب) مانند پژاک در کردستان، و نيز پان-ايرانيست هاي سلطنت طلب همهً اميدشان به حملهً خارجيست، تا شايد در پس دريايي از خون و ويراني به نوايي برسند.
به اعتقاد نگارنده، جامعه ايران مانند هرجامعهً زنده و پوياي ديگر، انتخاب هايي را برمي گزيند که حاکمان پيش پايش مي گذارند. بقول سعدي شيرازي: "اگر زباغ رعيت ملک خورد سيبي، برآورند غلامان او درخت از بيخ". هر عمل خير و يا شر حاکمان، به عکس العمل خير و يا شر متقابل از طرف جامعه منجر مي شود، تحجر و راديکاليسم و قهر و خشونت توسط حاکميت، بر آتش راديکاليسم و قهر و خشونت متقابل در درون جامعه دامن زده است، همانطور که اعدام ريگي ها، انگيزهً انتقام را در طرف مقابل برانگيخت و منجر به بمب گذاري انتخاري شد. بنابراين، هر چهار راه مبارزه را اين رژيم کودتاچي آقاي خامنه اي و احمدي نژادست که پيش روي مردم ايران قرار داده است. نيروهاي سياسي و اجتماعي در انتخاب روش مبارزاتي خود آزادند بشرطي که اولاً برخلاف رژيم که مردم بي دفاع را در تظاهرات مسالمت آميز به گلوله مي بندد و در کهريزک زير شکنجه مي کشد، به مردم عادي و غير نظامي آسيبي نرسانند. و نيز برخلاف رژيم که به تبعيض و سرکوب قومي، مذهبي و ايدئولوژيک خو گرفته است، به تضادهاي قهرآميز قومي، مذهبي و ايدئولوژيک در جامعه دامن نزند. دوم، نقد سازندهً همديگر آري، ولي از تخطئهً همديگر که آب به آسياب رژيم سرکوبگر و ديکتاتور بريزد، بپرهيزيم. سوم، به ساز و کارهاي دموکراسي و موازين حقوق بشر در روابط دروني و بيروني خود، درحق مخالف و منتقد خود وفادار و پايبند باشيم. چهارم، از سمت گيري بسوي تحجر، استبداد و ظلم و يا ريختن خون مردم بي گناه و نيز آماده سازي و يا حمايت از حملهً خارجي و يا تجزيهً کشور (تهديد منافع مردم و منافع ملي کشور) بپرهيزيم.
دميدن بر اختلافات و تبعيض قومي و مذهبي از طرف حاکمان و نيز متقابلاً شعار تجزيه و تفکيک و فدراليسم قومي از طرف قوم گرايان هوادار استالينيسم روسي، نه تنها در ايران بلکه در خاورميانه، جايي نيافته و نخواهد يافت. خاورميانه، بويژه بين النهرين و همين ايران، تجربهً صعود و سقوط تمدنهاي قومي باستان را، براي دوراني بيش از پنج هزارسال، تجربه کردند و پشت سر گذاشتند، تا اينکه مذاهب ايراني و بعد توحيدي و اسلام آمدند و اين مرزهاي دروغين و ساختگي بين انسانها را بزور و يا باختيار فروريختند. اين مرزها را، بويژه در دوران جهاني شدن ارزشهاي جهانشمول انساني، نمي توان در اين منطقه احيا نمود. قوم و قبيله گراياني که رسيدن به اهداف تجزيه طلبانه شان را در فروپاشي ايران مي جويند، در اين دوران، که همهً شهروندان اين دهکدهً جهاني در داخل مرزهاي جغرافيايي، منطقه اي و بين المللي به سمت و سوي همراه شدن و يکي شدن مي روند، آيندهً موفق و روشني نخواهند يافت. ضمناً از ياد نبريم که همانطور که تنوع و تکثر از ويژگي هاي بنيادين و مواريث تاريخي ايرانزمين است، اين تکثر و تنوع قومي و زباني با رفع تبعيض و به کرسي نشاندن حقوق برابر شهروندي در مسيري ترقي خواهانه و روبه جلو مي تواند و بايد حفظ شود. کما اينکه گذار و استقرار دموکراسي نيز از برسميت شناختن حقوق برابر شهروندي و گراميداشت تنوع فرهنگي و زباني همهً اقوام ايراني مي گذرد. احزاب و فعالين مطالبات اقوام و اقليت ها بجاست که مطالبات خود را در هماهنگي با مبارزات سراسري مردم ايران براي دموکراسي و حقوق بشر، در رفع تبعيضات قومي و زباني و ابقاي حقوق برابر شهروندي بجويند و نه اينکه فرصت طلبانه دست به دامن و چشم به راه حملهً خارجي باشند.
در همين جا لازم است که به نقش مخرب جنبش چپ ايران در اين رابطه اشاره کرد و روشنفکران و سياسيون چپ ايران را از غلطيدن به اين دام ويرانگر و خانه خراب کن، يعني دميدن بر اختلافات قومي، باز داشت. از جنبش مشروطه تا انقلاب ضد سلطنتي حد اقل هفت موج حرکت چپ در ايران داشته ايم (اولي سوسيال دموکراتها که از انقلاب فرانسه الهام مي گرفتنتد؛ دوم حزب کمونيست که از انقلاب بلشويک الهام مي گرفت، سوم، گروه اراني و پنجاه و سه نفر که هنوز در مرحلهً مطالعه و انتخاب گزينش بين چپ اروپايي و روسي بودند، چهارم، حزب توده که بعد از برکناري رضا شاه و در شرايط اشغال توسط شورويها شکل گرفت و تمام حياتش را وقف حمايت از منافع شوروي در ايران کرد، پنجم، خليل ملکي و نيروي سوم که مخالف جاانبداري حزب توده از شوروي و طرفدار منافع ملي بود، ششم، مظفر بقايي و سياستهاي رنگارنگ و فرصت طلبانه اش از جبههً ملي و تأسيس حزب زحمتکشان گرفته تا همدستي در کودتاي عليه دکتر مصدق، هفتم، چپ نوين که بعد از دههً پنجاه با فدائيان و مجاهدين خلق بميدان آمد و در فضاي دوقطبي جنگ سرد، الگوي مبارزات ضد استعماري – ضد امپرياليستي جهان سوم – از امريکاي لاتين تا الجزاير و ويتنام - را نصب العين خود قرار داد. اين هفت موج حرکت چپ کشور، مشترکاً و عموماً نمودها و نمايندگان مبارزات ايدئولوژيک و شرق گرايي ايران بوده اند که از ريشه و بنيادهاي فکري بومي و نيز دغدغه ها و مطالبات و منافع ملي کما بيش بي بهره بوده اند ( بجز روشنفکران مستقلي مانند خليل ملکي) و بيشتر توجه خود را معطوف پرچمداري و پيشتازي و يکه تازي ايدئولوژيک نمودند. هشيار باشيم، اگر غرب گرايي و غرب ستيزي ايران را به استقبال از انقلاب بنيادگرايانهً اسلامي کشاند، بکوشيم که ايدئولوژي محوري، شرق گرايي و شرق زدگي ايران را بيشتر به قهقرا نبرد ووقتي رسيدن به مدينهً فاضلهً جامعهً بي طبقهً توحيدي و يا کمونيستي در چشم انداز نيست، کشور را به ورطهً تجزيه و تلاشي (تباه کننده تر و مخرب تر) قومي نغلطاند. آيا تجربهً بهشت برين پان اسلاميست ها براي ايران کافي نيست که اکنون خواب و خيالهاي ايده آليستي بي حاصل ايدئولوژيک را نيز بايد تجربه کنيم؟ و آيا وقتي چنين خوابي تعبير شدني نيست، تشکيلات آهنين نيروهاي ايدئولوژيک سياهه لشکر قوم گرايان و بد خواهان ايران نمي شوند و اسباب تلاشي مملکت را فراهم نمي سازند؟ آيا راه گذار از بنيادگرايي مذهبي، برگشت به قهقراي بيشتر و بنيادگرايي پان- قوميست؟ چپ ايران يکبار با فرافکني تحت عنوان حمايت از جبههً انترناسيونال کمونيسم روسي، به جنبش تجزيه طلب ساخته و پرداختهً روسها در آذربايجان و نيز در مخالفت با سياست موازنهً منفي مصدق، با دفاع از سياست موازنهً مثبت بنفع شوروي، شانس خود را آزمودند و باختند؛ آيا هنوز وقت آن فرا نرسيده است که چپ ايران، اگر جهاني فکر مي کنند، ايراني عمل کنند و مثل صدر مشروطه، بجاي کمونيسم روسي، سوسيال دموکراسي چپ اروپا را الگوي خود قرار دهند؟
کمونيسم روسي تبار، مانند تحولات بعد از انقلاب بلشويک در روسيهً تزاري (که در مرحلهً نخستين مدرنيزه و صنعتي شدن بود)، در سازماندهي جنبش تعيين کنندهً طبقهً کارگر و ايجاد حکومت پرولتري ناکام ماندند، و آنگاه در رقابت با قدرت بسيج مذهب، داده هاي تئوريکشان را زير پا گذاشته، بسراغ حلقهً عقب مانده ترهويت اجتماعي، يعني دميدن بر مسئلهً اقوام رفتند، آنهم نه براي دموکراسي و حقوق بشر، بلکه براي تفکيک و تجزيه و تلاشي بيشتر جوامع انساني. عوامل ناکامي و شکست تشکيلات آهنين جنبش چپ در ايران اتفاقاً در همين عدم هماهنگي بين شعار و عمل، بريدن از جنبش روشنفکري، و افتادن به دامن پوپوليسم بوده است. تجربهً صعود و سقوط حزب توده و سازمان مجاهدين خلق ايران شايان درسهاي فراگرفتني بسيار است. حزب توده: در شرايط اشغال ايران بوجود آمد، عرق ملي نداشت، و در مواضعش به منافع روسها اولويت مي داد. اين حزب در شناخت پايگاه اجتماعيش به خطا رفت، از روشنفکران بريده و در پوپوليسمش هم وقتي نتوانست با روحانيون رقابت کند و توده ها را به قيام برانگيزد، به سمت دنبالکردن سياست استاليني قوم سازي و قومگرايي و دامن زدن به تفکيک و تجزيهً قومي رفت. نارسايي هاي تئوريک، اعم از تمرکز بر ايدئولوژي و استراتژي از پيش ديکته شده و ناديده گرفتن فاکتورهاي گوناگون دخيل در شرايط سياسي، اجتماعي و اقتصادي ايران، در عمل به دنباله روي آنها از تحولات، بجاي ايفاي نقش پيشتازي که مدعي آن بودند منجر شد.
سازمان مجاهدين خلق هم وقتي از جنبش روشنفکري بريده و به پوپوليسم گرويد، براي مقابله با قدرت بسيج روحانيت با انقلاب ايدئولوژيکشان به سراغ زنان رفتند که البته به تعبير آنان سوژه اي ترقي خواهانه و بومي و سراسري بود و برسر اين گزينه مايهً بسيارگذاشتند. اشکال کار آنان هم در انتخاب هدف (علم کردن رهبري مطلقهً ايدئولوژيک) و هم وسيله (تبعيض مثبت بنفع زنان) عکس العملي متقابل به ولايت مطلقهً فقيه بود. آنها در اين انتخابشان به قشري توسل جستند که بطور اجتماعي و تاريخي و حد اقل از نظر سياسي، در جامعهً سنتي مذهبي، ملاحظه کارترند و نمي توانستند نيروي کمي پيادهً يک جنبش ايدئولوژيک تمام عيار باشند. رهبري مطلقه شان هم تنها متکي به فدا و قرباني دادن حد اکثر نيروهاي خود بود و در عمل نه پايه و پايگاه سنتي (قومي و مذهبي) داشت و نه به جنبش مدرن روشنفکري بها مي داد. وانگهي، رفع تبعيضات نژادي، قومي و جنسيتي تنها در نظام دموکراسي ممکن است و از بستر مبارزات مدني- روشنفکري بمنظور فرهنگ سازي، و تلاش مستمر براي قانوني و نهادينه کردن اين حقوق مي گذرد. نهايتاً اينکه جنبش چپ ايران در اساس يک جنبش مدرن روشنفکريست و بقا و فنا و يا صعود و سقوطش را نيز بايد در چگونگي تنظيم رابطه اش با جنبش روشنفکري کشور جستجو کند. بهمين دليل ضروريست تا نيروهاي چپ ايران خود را با گفتمان روشنفکري دوران که همانا سر مشق قرار دادن دموکراسي و حقوق بشر است هماهنگ کنند تا توانمنديهاي تشکيلاتي و دست آوردهاي مبارزاتيشان با شکست هاي پياپي به هدر نرود و روزي بنفع مردم و مملکت و و نيز انسانيت ببار نشيند.
در بحث مخالفت با علوم انساني و تبديل کردن دانشگاهها و مدارس کشور به حوزهً علميهً مذهبي هم بجاست بخاطر بسپريم، هدف و منظور غايي علوم انساني به نظم کشيدن و سامان بخشيدن به روابط بين انسانها از خانواده تا سطح بين المللي با استفاده از تجاربيست که از همين روابط حاصل مي شود. قوانين مدرن جوامع پيشرفته محصول و دست آورد بلافصل تئوري هاي پذيرفته شده و بعبارتي قوانين علوم انسانيند. قيد علوم انساني را زدن يعني قيد نظم و قانون و تجربه اندوزي و پيشرفت را زدن، يعني استقبال از بازگشت به قانون جنگل و عصر شتر چراني قبايل نيمه وحشي صحراي عربستان. دشمني با علوم انساني منتهاي وقاحت و تحجر و در عين حال حماقت مدافعين حکومت مطلقهً فقها را نشان مي دهد. نمي شود از تکنولوژي مدرن استقبال کرد ولي قيد علوم انساني مدرن را زد. لب کلام اين جماعت متحجر و قدرت طلب هم اينست که بجاي اينکه تکنولوژي و متخصص داخلي داشته باشند، همهً اينها را مثل دوران قاجار از خارج به خدمت بگيرند ولي در قدرت بمانند. خطاب به قاضي القضات متحجر مخالف علوم انساني بايد گفت که به برکت همان حد اقل بکارگيري علوم انسانيست که بخش عمدهً اپوزيسيون شما بر مبارزهً مدني و مقاومت مسالمت آميز پاي مي فشارد. متقابلاً در فقدان علوم انسانيست که مخالفين شما، مثل خودتان با توسل دلبخواهانه به همان آيات قرآن، راه حلهاي متقابل توحش گونه برمي گزينند و مانند جوانان حامي جندالله بخودشان بمب مي بندند تا از شما ها انتقام بگيرند.