گذاربه دموکراسي در ايران

آرزوي گذار به دموکراسي در ايران، در حقيقت، انگيزهً اصلي نوشتن اين سطور مي باشد.

Thursday, December 29, 2005

دموکراسي در ايران و عراق: چالش مشترک، بنيادگرايي اسلامي

اين نوشته تلاشي است تا موارد اصلي تشابه و تفاوت موجود و نيز عوامل تسريع کننده و بازدارندهً تحقق دموکراسي در ايران و عراق را باختصار مورد بررسي قرار دهد. تشخيص درست و ريشه اي اين تفاوتها و مشابهت ها مارا در بکار گيري قواعد درست عام و خاص حاکم بر پروسهً گذار باري داده، باعث مي شود تا از تجارب يک جامعه، براي جلوگيري از تکرار آن شکستها در جامعهً ديگر بهره برده باشيم. بعلاوه، داشتن برداشت درست از روند تاريخي حاکم بر هر جامعه، به درک مشترکي از شرايط امروزي مي انجامد که بنوبهً خود، ما را در دستيابي به راهکارهاي کارآتري براي رسيدن به دموکراسي در آن جامعه رهنمون مي شود.

بطور کلي در بارهً نقش مذهب بر سرنوشت سياسي جوامع، اين قاعدهً عام را بايد مد نظر داشت که دوران قبل از مدرنيته ، دوران حاکميت مذهب و سلطه خدايان؛ و دوران بعد از مدرنيته، دوران حاکميت انسان بر سرنوشت خويش است. بدين معني که رويکرد فرهنگي جوامع به مقولهً مذهب و بطور مشخص نوع اعتقاد مردم به خدا (خداي قومي –شهري، خداي بزرگ، خداي واحد، و چند خدايي)، در سرنوشت سياسي جوامع، بويژه در دوران ما قبل مدرنيته و نيز چگونگي برخورد آنها با دوران مدرن و پرسشگري انسان، تأثير غير قابل انکاري داشته است.

بلحاظ تاريخي، سرزمين ميانرودان ( بين النهرين که عراق کنوني در آن واقع شده ) مهد انقلاب کشاورزي و شکوفايي تمدن هاي خدايان قومي- شهري بوده است. در آن دوران هر شهر عمدتاً توسط قومي –از فنيقيها (در غرب) گرفته تا سومري ها، کلداني ها، بابلي ها، اشوري ها و تا ايلامي ها (در شرق) - خدايان و يا بت هاي قومي خود را داشتند. تمدن و خداي قومي - شهري نهايتاً منجر به شعله ور شدن چنان جنگهاي خانمان سوزي بين اقوام ساکن ميانرودان و انهدام آن تمدنها گرديد که آثارآن خشم و قهر قومي هنوز از اذهان، خاطره و رفتار مردم آن ديار زدوده نشده است. کورش کبير شايد نخستين کسي بود که با اعتقاد به "اهورا مزدا" - "خداي بزرگ"، خدايان همهً اقوام و شهرها را گرامي داشت، برآن کشمکشها و جنگ هاي ويرانگر قومي نقطهً پايان گذاشت و فراگيرترين امپراتوري جهاني ، و به تعبيري اولين امپراطوري مدرن، متشکل از اقوام و سرزمين هاي مختلف، را بنا نهاد.

تمدن يوناني ها متأثر از فرهنگ اعتقاد به چند خدايي بود. اعتقاد به خدايان چندگانه به پذيرش چندگانگي فکري بين يوناني ها منجر شده، و احترام به آراء و عقايد مختلف، منشاً ظهور فلسفه، علم و نبوغ متنوع، و ايدهً ايجاد جامعهً دموکراتيک در تمدن يونان باستان گرديد.

اديان ابراهيمي به "خداي بزرگ و واحد" فرامي خواندند که نخست از قبيله و قوم (مثلاً قوم نوح و لوط و عاد و ثمود و بني اسرائيل و نيز اعراب قريشي) شروع مي شد ولي پيام حضرت موسي (ع) عيسي (ع) و محمد (ص) قبايل و اقوام ديگر را نيز در برگرفت و منشأء پيدايش امپراطوري هاي يهودي و مسيحي رومي، و اسلامي (اعراب، ترکهاي عثماني و ايران دوران صفوي و خميني- خامنه اي) گرديد.

آن تجارب تاريخي متفاوت ميان تمدن هاي با شکوه ميانرودان (عراق) و ايران باستان به هويتهاي تاريخي متفاوتي بين شهروندان اين دو جامعه انجاميده است. اگر آئين هاي باستاني ايرانيان، آنان را برغم تنوع مذهبي و قومي بهم پيوند مي دهد، ولي افتخارات باستاني مردم عراق منشاًء تمايزات قبيلگي و قومي بوده و مي باشند. بهمين دليل، اگر اسلام در عراق نقش يگانه بخش و متحد کننده اي بين اقوام و قبايل آن ديار ايفا کرد و امپراطوري اسلامي منشاً شکوفايي آن ديار شد و بغداد يکي از مراکزعمدهً خلافت امپراطوري اسلامي ( عباسيان) گرديد، ولي ايران پيوسته کانون و سنگر تسخير ناپذير مقاومت و مبارزهً همه جانبه عليه خلفاي اسلامي (اموي و عباسي و عثماني) بوده، و موقعيت خاص جغرافيايي آن، با و جود رودخانه ها و کوهستانهاي شمال و غرب، اين امکان را به ايرانيان مي داد تا پرچم مقاومت را بر فراز دژهاي تسخير ناپذير قلل سر به فلک کشيدهً سلسله جبال البرز و زاگراس برافرازند. قلعه کوههاي فراوان از جمله قلعهً الموت و قلعهً بابک گواه مقاومت و تسليم ناپذيري ايرانيان در مقابل حمله و تسلط اعراب مسلمان مي باشند.

از طرفي، در دوران قبل از مدرنيته، مقاومت هاي آزاديخواهانه و جنبش هاي اصلاح طلبانه در عموم جوامع، منجمله در ايران ما، شکل و محتواي مذهبي، و به تعبير دکتر شريعتي، مذهب عليه مذهب، بخود مي گرفت. جوشش، رويش، و گسترش جنبش هاي حماسي جمشيد و کاوه، ماني و مزدک، تا علويان، زيدي ها، اسماعيلي ها و خرم دينان، سربداران و جنبش بابيه ... تا جنبش مجاهدين خلق در دوران کنوني را مي توان از اين نوع مقاومت هاي ايرانيان براي حراست از هويت تاريخي خود در مقابل هجوم فرهنگ هاي مرتجع و بيگانه ارزيابي نمود. ( لازم به ذکر است که تقابل سنت و مدرنيته در عموم جوامع اسلامي، منجمله در ايران ما، هنوز بار خود را زمين ننهاده و تعيين تکليف نشده است).

در دوران معروف به مدرنيته، تجارب ايران و عراق در برخورد با تمدن غرب، متفاوت بوده است. عراق، که با آمدن اعراب و اسلام به آن سرزمين، دوره اي ديگر از شکوفايي را تجربه کرده بود، و در دوران سيصد سالهً تسلط عثماني ها نيز مورد توجه عثماني ها، ايراني ها و اروپايي ها قرار گرفت، پس از فروپاشي امپراطوري عثماني، استعمار انگليس را بطور مستقيم تري تجربه کرد. از قيام آشوري ها برعليه استعمار انگليس در سال ١۹۳۳ تا آخرين رئيس جمهور آن، صدام حسين، دولت هاي مرکزي در عراق پيوسته پي آمد کودتاهاي پياپي نظامي ( بيش از ده مورد) بوده اند که از همان کشاکش هاي قبيلگي و قومي تاريخي ريشه مي گيرد. عراقي ها برغم تمدن هاي باستاني ميانرودان که برمبناي تسلط اقوام محلي بنا شده بود، دوراني از تسلط ايراني ها، يوناني ها، اعراب مسلمان، ترکهاي عثماني و بدنبالش انگليسي ها و امروز آمريکايي ها را نيز تجربه کرده اند. اينستکه شهروندان عراقي هنوز عموماً از بحران هويتي رنج مي برند که پيوسته در طول تاريخ مورد دستبرد بيگانگان قرار گرفته است. همانطور که تجربه نشان داد تجربهً صدام حسين براي عربيزه کردن عراق، در حاليکه اعراب با اسلام به عراق آمدند، نيز راه بجايي نبرد. عراقي هاي دموکرات و وطن دوست، در پي يافتن هويتي بالنده، ملزم خواهند بود تا علاوه بر ارج نهادن به افتخارات با شکوه تمدن هاي باستاني، در بومي ساختن فرهنگ و ارزشهاي دموکراتيک و غير تبعيض آميزي که پاسخگوي نيازهاي امروزين تمامي شهروندان عراقي باشد، تلاش کنند.

تجربهً مدرنيته در ايران بگونه ديگر بوده است. ايرانيان بعد از شکست شاه و شيخ در جنگهاي ايران و روس که منجر به از دست دادن بخشهايي از شمال ايران، در عهدنامه هاي گلستان و ترکمانچاي شد، دوراني از افراط و تفريط، در غرب گرايي و غرب ستيزي، شرق گرايي و شرق ستيزي، آمريکا گرايي و آمريکا ستيزي، و نهايتاً بنيادگرايي (پشت کردن هم به شرق و هم به غرب) برهبري خميني – خامنه اي و بنيادگرا ستيزي، را پشت سر دارند. اين افراط و تفريط ها در فرآيند تحولات سياسي ايران، با نوع باورهاي مذهبي ايرانيان، در يک کلام نوع خداي ايرانيان، که منشاً تلقي دوآليته، همان سياه و سفيد ديدن هستي و پديده هاست، بي ارتباط نبوده و نيست. اي بسا براي مدرن شدن، ايرانيان نيز به ترجماني تازه تر، منطبق تر و غير ارتجاعي از خدايشان نيازمند باشند. خدايي که در خدمت خير و صلاح انسان باشد و نه برعکس.

شايد اين سئوال به ذهن بزند که آن ديدگاه هاي مذهبيون سنتي چگونه بر تحولات سياسي کنوني جوامع تأثير مي گذارند؟

به جرأت مي توان گفت که راست مذهبي از هر نوع، اعم از بنيادگرايان يهودي و مسيحي و اسلامي، برغم شعر و شعارهاي به ظاهر متضاد و دشمني هاي صوري، داراي منافع استراتژيک مشترک زيادي مي باشند، و از حيات يکديگر تغذيه مي کنند. بهمين دليل شاهديم که وقتي بنيادگرايي اسلامي در ايران به قدرت رسيد، به ساير کشورهاي اسلامي نيز تسرّي پيدا کرد. اين پديده متعاقباً به رشد بنيادگرايي اسلامي و مسيحي و يهودي در آمريکا و اروپا و اسرائيل، نيز انجاميده است. پديده اي که فضاي سياسي را همه جا بر نيروهاي دموکرات، دستاوردهاي دموکراسي، و حقوق دموکراتيک شهروندان حتي کشورهاي مدرن صنعتي تنگ کرده است. اين واقعيت ضرورت گسترش " جبههً متحد ضد بنيادگرايي" پيشنهاد خانم مريم رجوي را بمراتب از پيشنهاد "گفتگوي تمدن هاي" لابد بين بنيادگرايان مذاهبي مختلف! توسط خاتمي مبرم تر نموده است. چرا که اتحاد همهً اقليت هاي قومي و مذهبي و نيز گرايشات ايدئولوژيک مدرن و برداشتهاي مترقي از مذهب، عليه بنيادگرايي مذهبي، يک ضرورت تاريخي و حياتي است.

رشد بنيادگرايي مذهبي از طرفي ناظر بر يک باور و استراتژي غلط استعماري و امپرياليستي نو محافظه کاران مذهبي نيز هست که تضمين بقا و استمرار تسلط تمدني غرب و بويژه امپراطوري انگليسي – آمريکايي (انگلساکسون ها) را در روي کار آوردن عقب مانده ترين نيروهاي قومي و مذهبي جوامع تحت سلطه مي داند (بعنوان مثال دامن زدن به تقابل انجمن حجتيه و محفل بهاييان در زمان شاه سابق پوششي بود در خدمت پيشبرد سياست هاي انگليس و آمريکا جهت سرکوب گرايشات احزاب مدرن، مستقل، آزاديخواهانه و مترقي در ايران) حال آنکه قربانيان چنين رويکردي، تنها کشورهاي مسلمان خاورميانه و نيروهاي دموکرات آن نبوده و نيستند؛ ميدان دادن به افراطيون مذهبي، آتش کينه ها و جنگ هاي مقدس مذهبي و قومي را در درون جوامع، در همه جا، منجمله در غرب و آمريکا شعله ور مي سازد. پديده اي که اگر بطور جدي با آن برخورد نشود، مي تواند تمام دستاوردهاي دموکراسي و تمدن مدرن غرب را بطور جدّي تهديد نموده، سرنوشت بس تيره اي را براي تماميً بشريت، بويژه جوامع مذهبي اديان ابراهيمي در چشم انداز قرار دهد.

براي مقابله با بنيادگرايي مذهبي، اين بيماري مسري و مهلک دموکراسي و دستاوردهاي مدرنيته، چه بايد کرد؟

پاسخ اين سئوال را خود بنيادگرايان اسلامي بروشني داده اند. پاسداري که وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي در دولت بنيادگراي اسلامي احمدي نژاد است بدرستي تشخيص داده است که دشمنان فرهنگي و سياسي بنيادگرايان مذهبي تمامي گرايشات فکري مدرن متصف به پسوند "ايسم"، اعم از ليبراليسم و کمونيسم و فمنيسم و ناسيوناليسم و سکولاريسم و ساير ايسم ها (بجز فاندمنتاليسم که خودشان باشند!) هستند و معتقد است که بايد نديده مانع نشر آثار آنان شد (نقل به مضمون). اين واقعيت مسئوليت مضاعفي را بر دوش همهً نيروهايي که در فکر و عمل از زندگي در دوران مدرن تأثير پذيرفته اند، اعم از ليبرال ها، کمونيست ها، فمينيست ها، سکولارها، مذهبيون مترقي، مليون و ملي مذهبي ها، اقليت هاي قومي و مذهبي و همچنين همهً نهادهاي اقتصادي و اجتماعي و علمي مدرن، مانند نهادهاي کارگري، دانشجويي، فرهنگي و غيره، گذارده است. اينکه بمنظور مقابله با تهاجم همه جانبهً بنيادگرايان مذهبي، در هر کجا، برغم اختلاف ديدگاه ها، مواضع و منافع، بايد اختلافات را کنار نهاده و دست به دست هم دهيم.

چنين اتحاد عملي براي نيروهايي که بطور بالفعل يا بالقوه مورد محدوديت، تبعيض، تعرض و سرکوب از جانب بنيادگرايان اسلامي قرارگرفته و مي گيرند، يک ضرورت حياتي است. چرا که که همانطور که در ايران تجربه شده افراطيون مسلمان در پروسهً تحقق آمال و آرزوهاي واهي خود، يعني تحقق حکومت مطلقهً ولايي، هيچ حد و مرزي برسميت نشناخته و مخالفين و رقباي خود را يکي بعد از ديگري هدف سرکوب سيستماتيک قرارداده، از ميان بر ميدارند.

اتحاد و ائتلاف تمامي نيروها براي مقابله با بنيادگرايي اسلامي ضرورتي مبرم و مشترک هم در ايران و هم در عراق مي باشد. چرا که بازهم به تجربه، هيچکدام از اين نيروهاي بومي به تنهايي قادر به مقابله و يا خنثي کردن تهاجم بنيادگرايان اسلامي نبوده، نيستند و نخواهند بود. درد دل منطقي پاستور مارتين نيمولار در مورد سياست نازيها در سرکوب مخالفينشان را در مورد مقابله با بنيادگرايان اسلامي نيز بايد آويزهً گوش قرار داد و بخاطر سپرد. او گفته بود که نازيها "اول سراغ کمونيست ها رفتند، سکوت کردم چونکه کمونيست نبودم، سراغ سوسياليست هارفتند، سکوت کردم چون سوسياليست نبودم. بعد سراغ اتحاديه هاي کارگري رفتند، سکوت کردم چون کارگر نبودم. رفتند سراغ يهوديان، سکوت کردم چون يهودي نبودم، آنگاه وقتي بسراغ خودم اومدند ديگر کسي نمونده بود که اعتراض کند".

مطابق منطق پاستور، عامل اصلي پيروزي هيتلر و احمدي نژاد، نه توطئهً خارجي ها و يا ضعف هاي تئوريک و تاکتيکي تک تک نيروها، بلکه از هم گسستگي و تشتت بين نيروهاي دموکرات بومي بوده و مي باشد. براي پيروان فکري احمدي نژاد، بين مجاهدين خلق با مجاهدين انقلاب، حزب توده با کمونيست کارگري، فداييان اکثريت با اقليت، ملييون با ملي مذهبي ها و ليبرالهاي مستقل و يا نهضت آزادي، مدافعين حقوق کودک و زنان و کارگران و اقليتها با فعالين حقوق بشر، بين دانشجويان انجمن هاي مسلمان ديروز با انجمن هاي اسلامي تحکيم وحدت امروز، تنها تفاوتي که وجود دارد، فرارسيدن موعد حذف و سرکوب است که آنهم عليرغم دير و زود داشتن، سوخت و سوز نداشته است. حال آنکه جمله اين گروهها، که در طول حاکميت اين رژيم، چوب الف ولي فقيه را بر بالاي سرشان تجربه کرده اند، در تضاد و تضعيف يکديگر در خدمت اهداف بنيادگرايان حاکم بوده اند. اي بسا نيروهايي که امروزه مورد آزار و تصفيه و ترور و سرکوب قرار دارند ولي در مراحل قبلي دست در دست حاکمان، در سرکوب قربانيان پيشين، فعالانه دخيل و سهيم بوده اند. اي کاش عراقي ها از اين تجربهً تلخ ايراني ها عبرت گرفته و با اتحاد عمل، وراي ديدگاه هاي ايدئولوژيک سنتي، از تکرار آن در کشور خود مانع گردند.

امروزه عموم اهل فن در اين مورد اتفاق نظر دارند که در دوران بعد از جنگ سرد مانع اصلي گذار به دموکراسي درکشورهاي مسلمان خاورميانه ، بنيادگرايي اسلامي (اعم از سني و شيعي) است. تجربهً ايران و عراق در اين زمينه نيز متفاوت مي باشد. عراقي ها، اعم از شيعه و سني، تجربهً شکست خورده حکومت ملاعمر طالبان در افغانستان و ولايت مطلقهً فقيه خميني – خامنه اي در ايران، را پيش روي خود دارند. آنها براي جلوگيري از تکرار آن تجارب شکست خورده، بويژه مانع شدن از دست اندازي باند ولايت فقيه و احمدي نژاد در امور داخلي عراق، لازم است تا دست القاعده (در ميان اهل سنت) و گروههاي وابسته به حکومت ايران را (در ميان شيعيان) از دخالت در امور داخليشان، بطور قاطع و جدي کوتاه نمايند. بد ترين شق ممکن براي آيندهً عراق، در پيش گرفتن سياستي است که آن کشور را به سپر بلاي القاعده و حاکمان تهران، و بعبارتي ميدان جنگ بين بنيادگرايان اسلامي از يک طرف و آمريکا، اسرائيل، اعراب و ترکها، در طرف مقابل تبديل نمايد. متقابلاً عراقي هاي دموکرات مي توانند و بايد تا با اتحاد عمل سراسري در جبههً ضد بنيادگرايي، از اهميت کانوني عراق در منطقهً خاورميانه، بنفع منافع ملي خود، و پي ريزي جامعه اي آزاد و آباد و مستقل، فارغ از اعمال نفوذ بنيادگرايان خارجي، حد اکثر استفاده را بنمايند.

در اين زمينه نيروهاي دموکرات عراقي با ابتلاء بسا دشوار تري مواجه هستند که همانا عدم دنباله روي از نگرشها و سياست هاي صرفاً ايدئولوژيک تجربه شده توسط نيروهاي دموکرات ايراني، مي باشد. عراق صدام حسين، مثل حکومت خامنه اي در ايران، با اتکا به درآمد نفت و تجهيز دستگاه سرکوب نظامي و امنيتي اش، مانع پاگرفتن نهادهاي سياسي، اقتصادي و اجتماعي غير دولتي و مستقل شده بود. بعد از سقوط صدام حسين، در فقدان وجود احزاب مستقل و اپوزيسيوني دموکرات، اولا، شبکهً سنتي روحانيت قوي ترين و موثر ترين تشکيلات سنتي جامعه بود که توان بهره برداري از عدم تشکل توده ها را مي يافت. دوماً، رژيم حاکم بر ايران، نيز متشکل ترين نيروي سازمانيافته و مسلح بنيادگرا را با پشتوانهً حمايت همه جانبهً سياسي، مالي، فرهنگي، تبليغاتي و تسليحاتي تمام عيار، وارد عراق کرده است. بعلاوه، انگليسي ها هم که تاريخا درمنطقه، و منجمله در عراق و ايران، روي عقب مانده ترين گرايشات مذهبي سرمايه گذاري کرده اند، بستر اتحاد عمل اين دونيروي سنتي و ارتجاعي را به نحو احسن در استانهاي جنوبي فراهم ساختند. بطوري که اين دو نيرو بعد از بدست گرفتن کنترل اوضاع و مصادر امور سياسي و امنيتي شهرهاي جنوبي، ديگر نيازي به حضور انگليسي ها نمي بينند و در مواردي عليه آنان وارد عمل شده اند. بعبارتي بنيادگرايان اسلامي، با تکيه بر شبکهً سنتي روحانيت و برخورداري از نيروي متشکل سياسي - نظامي دست پروردهً رژيم ايران، و نيز حمايت انگليسي ها، آنهم در شرايط فقدان احزاب و سازمانهاي گستردهً دموکراتيک، برندهً اصلي و البته کوتاه مدت، حملهً آمريکا و سقوط صدام حسين در عراق بوده اند.

عوامل دست نشاندهً حکومت آخوندي، قدم به قدم و مو بمو، تجارب و تکنيک هاي ارعاب و سرکوب همه جانبه را، که در ايران بکار گرفتند، در عراق پياده کرده و مي کنند. آنها از بهم ريختگي اوضاع در عراق استفاده کرده و شخصيت هاي سرشناس، روشنفکران، روزنامه نگاران و استادان مستقل و مترقي عراقي را که مي توانستند مانعي در راه اهداف سلطه طلبانهً آنان بحساب آيند، را سرکوب و بويژه در بخش هاي جنوبي، که دستشان باز تر بوده، ترور کرده اند. در همين انتخابات اخير، شاهد بوديم که چطور بنيادگرايان مذهبي تحت الحمايهً ايران، دقيقاً تجربهً انتخابات مجلس هفتم و احمدي نژاد در ايران را، با استفاده از بسيج شبه نظاميان طرفدار خود، و نيز انجام تقلبات گسترده، عيناً در عراق تکرار کردند، تا برغم شرکت گستردهً اهل سنت و نيروهاي دموکرات در انتخابات، کانديداهاي مورد نظر خود را از صندوق هاي رآي بيرون آورند.

روشن است که در چنين شرايطي که رژيم ايران با تمام نيرو و امکانات در پي استفاده از برگ نفوذ خود در عراق است، خروج نيروهاي آمريکايي مي تواند معادل تبديل عراق به جولانگاه بنيادگرايان مذهبي القاعده و ايران باشد، اي بسا منجر به تجزيه و تلاشي آن کشور گردد. از گفتن اين واقعيت تلخ نبايد ابايي داشت که نيروهاي دموکرات اعم از سکولارها، ملي گراها، ليبرال ها، کمونيست ها، فعالين حقوق اقليت ها، زنان، و نيز روشنفکران و روزنامه نگاران و فعالان سياسي مستقل و دموکرات، همه و همه، در شرايط فعلي حيات سياسي شان به حضور نيروهاي نظامي آمريکا در عراق بستگي تام دارد! اين طنز تلخ تاريخ و درس عبرت آموزي ا ز نتيجهً شعارهاي ضد امپرياليستي صدام حسين و بن لادن و خميني – خامنه اي است!!! بنا براين، مصالح ملي و مرحله اي مردم عراق حکم مي کند که تمامي اين نيروهاي ضد بنيادگرايي، از فرصت برخورداري از چتر امنيتي که توسط نيروهاي خارجي برايشان فراهم شده، براي متشکل کردن مردم و بنا نهادن ساختار دولتي مستقل و مدرن در عراق حد اکثر بهره برداري را بنمايند. تجربهً ويرانگري ها و سرکوب طالبان، صدام حسين و حاکمان تهران در افغانستان وعراق و ايران، گواه گويايي از اين واقعيت انکار نا پذير است که بنيادگرايان مذهبي و ايدئولوژيک، که خود زمينه ساز اشغال خارجي اند، بمراتب از اشغالگران خارجي بدتر و ويرانگرتر بوده و هستند!

گفته شد که مانع اصلي دموکراسي در منطقه خاورميانه بنيادگرايي اسلامي است، وانگهي تنها رژيم بنيادگراي اسلامي در منطقه نيز رژيم ولايي حاکم بر ايران است؛ حال پيدا کنيد دشمن اصلي صلح و ثبات و دموکراسي در منطقهً خاورميانه را. از طرف ديگر، در سياست جديد آمريکا و بويژه در "طرح خاورميانه بزرگ"، نيز بر پيشبرد روند صلح، اهميت رفرمهاي سياسي و گسترش دموکراسي در منطقه تأکيد شده است. با اين اوصاف، يا نيروهاي دموکرات و ضد بنيادگرايي، اعم از مذهبي و غير مذهبي، ليبرال و کمونيست و فمينيست و ملي گرا و غيره، برغم باورهاي متنوع ايدئولوژيک و اي بسا مواضع و منافع متضاد، از اين سياست آمريکا، جهت سرعت بخشيدن به پروسهً گذار به دموکراسي در منطقه استقبال مي کنند، و يا با دل خوش کردن به شعر و شعارهاي ايدئولوژيک دوران دوقطبي جنگ سرد، فرصت موجود را در اختيار بنيادگرايان اسلامي قرار مي دهند تا در صورت دستيابي به قدرت، دموکراسي و دموکرات ها را قلع و قمع کرده از ريشه بخشکانند.

سياست هاي سرکوب گرانه اي که دولت باجناق پرور احمدي نژاد جهت سرکوب همهً نهادهاي مستقل سياسي، اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي، مذهبي و قومي، در ابعاد مختلف در پيش گرفته، و از سنديکاي کارگري، انجمنهاي دانشجويي، کانون وکلا و نويسندگان و خلاصه هرآنکه و آنچه از فکر و زندگي مدرن کوچکتري بهره و اثري پذيرفته، مورد سرکوب قرار مي دهد، نمونه اي از اين دست تصفيه حساب هاي قلع و قمع کننده توسط بنيادگرايان اسلامي است. آنها مدعي دخالت مذهب در همهً ارکان حيات و جوانب زندگي مدرن هستند، پس براي اثبات ادعاي خود مجبورند قيد هر نشانه مدرنيته و نهادهاي سياسي و اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي مدرن مانند احزاب و سنديکاها و تشکل هاي مستفل اعم از زنان و دانشجويي وغيره را بزنند. متقابلاً شاهديم که در آمد حاصل از نفت و سرمايه هاي مملکت را خرج نهادهاي قدرت ولايت فقيه، يعني بسيج و سپاه و چاه جمکران و مساجد و امامان جمعه و بنيادهاي غارت و چپاول باند خود مي نمايند.
آيا اين يورش و خيز همه جانبه از طرف ارتجاع هنوز ضرورت اتحاد عمل قربانيان بالقوه و بالفعل بنيادگرايان اسلامي در ايران و عراق را لازم و ضروري تر از هميشه نساخته است؟
موفق باشيد

Tuesday, December 20, 2005

احمدي نژاد کيست و در مقابله با او چه بايد کرد؟

اين نوشته ضمن برجسته ساختن اصلي ترين خصايص و کارکردهاي دولت احمدي نژاد به جايگاه و مسئوليت تاريخي نيروهاي آزاديخواه و دموکراسي طلب داخل و خارج کشور، در شرايط سرنوشت ساز کنوني، مي پردازد. براي شناخت ويژگي هاي بارز دولت احمدي نژاد، کم و کيف رابطهً حکومتي که دولت او امروز در رآس آنست با دو نيروي تعيين کنندهً ديگر در مسائل ايران، يعني جبهه اپوزيسيون و نيز طرفهاي خارجي، همراه با طرح سئولات کليدي پيرامون سه جبههً مورد نظر، مورد بازبيني اجمالي قرارگرفته است. پاسخ هاي ارائه شده اگر چه به تمامي جوانب و جزييات نمي پردازند ولي سعي شده که سمت گيريهاي کلي را برجسته نموده، ابهامات اساسي را برطرف کرده و چالش هاي پيش رو را مورد توجه قرار دهند.

قبل از ورود به اصل مطلب مي خواهم به مطلبي حاشيه اي اشاره کرده باشم و آن اينکه ايرانيان خارج از کشور امتيازي که نسبت به بسياري از پناهندگان و مهاجرين ساير کشورها دارند اينست که بطور همزمان شهروند کشور زادگاهشان (ايران) نيز محسوب مي شوند. بهمين دليل مي توانند بعنوان شهروند ايراني در رابطه با مسائل مربوط به کشورشان در هر زمينه فعال شوند. داشتن تابعيت دوگانه، ايرانيان را با ميهن و مملکت مادريشان پيوند مي دهد و به آنها اين امکان را مي دهد تا در صورت تضييق حقوقشان توسط يکي، از ديگري مدد بخواهند. وجه منفي اين موقعيت در اين است که دولت ايران، مانند دولت کنوني، وقتي دموکرات نباشد و به ايرانيت بها ندهد، بويژه وقتي مي خواهد سر بتن اپوزيسيون آن نباشد، بخود اجازه مي دهد خانواده ها و اطرافيان پناهندگان و مهاجرين را تحت فشار قرارداده، از هر طريق ممکن در صدد تهديد و تطميع و اي بسا ترور فعالان سياسي و حقوق بشري در خارج از کشور برآيد. اميد است که روزي با تحقق دموکراسي در ايران، بستر بکار گيري اين سرمايهً بيکران مادي و معنوي خارج کشوري در جهت منافع ملي و شکوفايي ايران هموارگردد.

۱) در مورد رژيم، از آنجا که در حال حاضرنظام ولايت فقيه با دولت احمدي نژاد يکدست شده است. طبعا کليدي ترين معماي مطرح حول و حوش او و دولتش دور مي زند. اينست که هر ذهن کاوش گري که تحولات ايران را برحسب وظيفهً شهروندي (و نه شرعي!)، بصورت حرفه اي، و يا حتا تفنّني دنبال مي کند از خودش خواهد پرسيد که براستي احمدي نژاد کيست؟ چه مي گويد؟ و چرا چنين مي گويد؟ دوستان و دشمنان واقعي او کدامند؟ تأثير مواضع و کارکردهاي او بر دو جبههً ديگر، يعني اکثريت مردم ايران و جامعهً بين المللي (اپوزيسيون و طرف هاي خارجي)، چه بوده و خواهد بود؟

پيشاپيش توجه به اين معني ضروريست که رابطهً سازنده و رقابت مسالمت آميز بين هر دولت و اپوزيسيون آن پيش شرط دموکراسي و ثبات سياسي، کما اينکه همکاري متقابل با طرفهاي خارجي در روابط بين المللي ضامن صلح، رشد اقتصادي و امنيت ملي مي باشد. حال تصورش را بکنيد، دولت کنوني ايران که رابطهً آن با اپوزيسيون و طرف هاي خارجي تداعي رابطهً "جنّ و بسم الله" است، تا کجا با دموکراسي و ثبات سياسي و رشد اقتصادي و صلح منطقه اي و امنتيت داخلي و بين المللي فاصله دارد؟

در عالم واقع نيز هر نظام سياسي يا برآمده از مردم خود و يا متکي به حمايت هاي بين المللي است. ولي نظام هاي ايدئولوژيک از اين قاعده مستثنا هستند. بويژه وقتي اين ايدئولوژي از نوع مذهبي اش و در ايران ما باشد. آنگاه حمايت هاي بين المللي معطوف به چاه هاي نفت، و حمايت داخلي نيز از بخورات خرافاتي چاه جمکران فراتر نمي روند. کجايند رهبران ديني که جلو اشاعهً اينگونه دعاوي سخيف و خرافه پرستي بي پايه را بگيرند و مانع سوء استفاده از اعتقادات مذهبي عوام و لوث شدن باورهاي مذهبي مردم بدست تشنگان قدرت و ثروت گردند؟

از زمان انتخاب احمدي نژاد، شکل و شمايل، ادا و اطوار و افاضات حضرتش بطور بي سابقه اي قريحه ذوق طنز پردازان و کمدين هاي ايراني را مشعوف ساخته و طنز و تمسخر اهالي مطبوعات و سياست در داخل و خارج از کشور، بسياري را به خنده و معدودي را هم به گريه انداخته است. آخر اين جناب پروفسور دکتر مهندس بسيجي بي کلاس و بي سواد که از خم رنگرزي دستگاه ولايت فقيه، ببخشيد چاه جمکران و زير قباي آخوند مصباح يزدي، سربرآورده، نه مليجک دربارولايت، که رئيس جمهور مملکت ايران است!! بهمين دليل مضحک ولي واقعي متآسفانه بايد به افکار خرافاتي و اعمال محيرالعقول اين پديدهً نادر در زمانهً ما، بطور جدّي تر پرداخت و قدرت تخريب او را تا سرحد امکان محدود و مهارنمود.

نخستين ويژگي که بايد در مورد احمدي نژاد و دولتش پيوسته بخاطر سپرد اينست که رابطهً او با همنوعان غير خودي( که در اينجا تحت عنوان دو جبههًً ديگر يعني اپوزيسيون – شامل منتقدين و مخالفين دموکراسي خواهي که اکثريت مردم ايران را نمايندگي مي کنند – و طرف هاي بين المللي)، بطور غير قابل برگشتي مبتني بر قهر و خشونت است.

دولت دستچين شدهً او متشکل از قاتلان حرفه اي و شقي القلب ترين شيخ الشمرهاي – چون مصطفي پورمحمدي و محسني اژه اي –حکومت ولايي است. آنها تجلي ببار نشستن همان علفهاي هرزي هستند که بذرش توسط انجمن حجّتيه، فداييان اسلام و گروه موتلفه در استبداد شاهنشاهي کاشته شد، پشت خميني فرصت رشد و نمو پيداکرد؛ و آنگاه بروي کبوتران آزادي در مدرسه و دانشگاه، چاقو و پنجه بکس و چماق کشيد؛ سفارت آمريکا را اشغال کرد تا دولت بازرگان را ساقط کند؛ بر تنور جنگ دميد تا بني صدر را کنار گذارد و مجاهدين و منتقدين را سرکوب کند؛ در سالهاي شصت و شصت و هفت، هزار هزار دستگير، شکنجه و اعدام کرد؛ در ميدانهاي جنگ دسته دسته روي مين فرستاد؛ در پي صدور انقلاب (بخوانيد صدور تروريسم اسلامي) سرمايه ها اختصاص داد و از درهً بقاع لبنان و بوسني هرزه گوبين تا آفريقا و اروپا را زير پا گذاشت؛ بسياري از رهبران اپوزيسيون را در قلب اروپا ترور کرد؛ قتل هاي زنجيره اي را سامان داد و به انجام رساند؛ و حال که عرصه را تنگ تر يافته، با بکار گيري تمامي امکانات اطلاعاتي - نظامي، قدرت سياسي و اقتصادي اش در پي رد گم کني از کشتارهاي سازمان يافتهً حکومتي، از توطئهً ناکام بدره انداختن ميني بوس خبرنگاران و قتل زيبا کاظمي گرفته تا حادثهً قرباني کردن گروهي از خبرنگاران در جريان سفر اخير احمدي نژاد به حج برآمده اند. آري! پنجه هاي مهرورز احمدي نژاد و دولتش تا مرفق به خون بي گناهان و آزادگان، روشنفکران و روزنامه نگاران اين مرز و بوم آغشته است....در پس نيشخند اين دولت سراسر خون و خرافه و خيانت، نيش زهرآگيني هويداست که بسا قلبها و گلوها از مردم ايران دريده و پاره پاره کرده است ... سرانگشتان شقاوت پيشه، و نه عدالت گستر! آنها بسي کارد ها و ماشهً مسلسها را برسينه و شقيقهً هزاران جوان روشنفکر وارسته و فداکار ميهن، فرو برده و شليک کرده است. زبان عوام فريبشان، بسي نوجوانان را با وعدهً کذايي بهشت و محشور شدن با حورو غلمان براي فتح کربلا و قدس فريب داده و روي ميدان هاي مين فرستاده است... آيا حافظه تاريخي مردم ايران بهمين زودي اين کارنامهً سياه و ننگين را از ياد برده است؟!... بي شک اگر حسين (ع) و اصحابش در قيد حيات بودند براين مصيبت عظيم تر، بر شرمساري و بغض در گلو ماندهً ملتي که شاهد سروري قاتلان حرث و نسل خويش است، بي گمان مي گريستند... اگر مولا علي (ع) زنده بود مساجد ضرارشان را برسرشان خراب و امامان کذّابش را گردن مي زد... اگر امام زماني هم اهل ظهور بود، قطعا اول براين جماعت آدم کش و تبهکار مي شوريد.

... هدف از اينگونه قياس ها دميدن بر آتش انتقام و خشونت مذهبي نيست. بلکه مي خواهم خاطر نشان کرده باشم که اين جماعت تبهکار به دين اسلام هم خيانت کرده و مي کنند، آنها جوهر پيام انبيا و اوليا را لوث کرده و ارزشها و باورهاي مذهبي را در راه رسيدن به مطامع قدرت طلبانهً خود به بازي گرفته اند. ولي چه باک! اگر در دوران جهالت بشر، مبشران آگاهي و آزادي، راهي جز فداکاري و جانبازي نداشتند، در دوران مدرن و آگاهي بشر، اين معادله بنفع آزادي خواهان تغيير کرده است. اينک اين نيروهاي ارتجاعي مذهبي و ايدئولوژيک هستند که براي ادامهً بقاي روبه زوال خود به قهر و خشونت متوسل مي شوند. آنها بيهوده تلاش مي کنند تا هر روزنه اميد و آگاهي را فروبسته و مبشران آگاهي و آزادي را به بند کشيده و نابود کنند. در آستانه قرن ۲۱ اکثريت جامعه با استفاده از منابع اطلاع رساني غير حکومتي، صلاح امور و منافع خود را بهتر از حاکمانشان تشخيص مي دهند و ديگر حکم گوسفند را ندارند، متقابلاً اين ارتجاعيون مذهبي و ايدئولوژيک هستند که با ادعاي شباني و رهبري اقشار نا آگاه جامعه، بطور فرزاينده اي به انزوا رانده شده و بعنوان اقليتي دائما فروکاهنده به انواع دسيسه ها ، از جمله کشتارو سرکوب، توطئه و بحران، و تهديد و تطميع و ترور، متوسل مي شوند. متقابلاً آزادي خواهان و دموکراسي طلبان که از حمايت اکثريت مردم برخورداند، نيازي به توسل به قهر و خشونت (جزدر موارد تاکتيکي آنهم در خدمت تغيير تعادل قوا و مقابله با سرکوب و خشونت آن اقليت حاکم و مستبد)، ندارند.

دومين خصيصهً کليدي احمدي نژاد و دولتش دشمني با تمامي دستاوردهاي مدرنيته و تمدن بشري (باستثناي انرژي هسته اي و بمب اتم!) است. منشاً الهام او امام زمان قلابي است که همه جا همپاي اوست! نه در رابطه با ادارهً حکومت و جامعه، به قانون برآمده از مردم و قرارداد اجتماعي معتقد است و نه در روابط خارجي اش نيازي مي بيند تا به عرف بين المللي پايبند باشد. توسل جستن او به خرافات مذهبي در داخل و خارج از همين دستگاه ارزشي و اعتقادي ناشي مي شود. در سازمان ملل به نور کذايي و در داخل ايران به چاه جمکران متوسل مي شود تا بدين بهانه قيد تقيد به قانون برآمده از مردم در داخل، و عرف و استانداردهاي بين المللي مانند حقوق بشر را از اساس ناديده گرفته و زير پا گذارد. ناگفته پيداست که هرکجا بحث الهام از منبع غيبي بميان آيد، پايمال کردن و تجاوز حقوق انسانهاي زميني در ميان است. باند احمدي نژاد با توسل به همين اعتقادات واهي است که نه تنها از قرباني کردن عده اي خبرنگار، بلکه نابودي ايران و ايراني حراسي بخود راه نمي دهند. او سرآمد همان دار و دسته ايست که از "تحويل زمين سوخته" دم مي زنند.

سومين خصيصه: دولت احمدي نژاد محصول تمام عيار نظام ولايي و نمود بي پردهً حاکميت مطلقهً ديني است. او نقطه وصل جبههً راست مذهبي حاکم متشکل از فاشيستي ترين جناح هاي حکومتي است که براي بدست گرفتن تمامي قدرت دست بدست هم داده اند. (دفتر خامنه اي، باند فتنه انگيز مصباح و جنتي ، مداحان و تعزيه گردانان حکومتي ، بسيج غارتگر و سپاه زراندوزو قدرت طلب، انجمن خرافه پرست حجتيه، در اين ميان سهم انصار و موءتلفه اي ها گرچه چندان ملحوظ نشده ولي محفوظ مانده است ! ). او نورچشمي بن لادن شيعيان (خامنه اي، مصباح يزدي و احمد جنتي) است و دولت کريحه، و نه کريمهً او کوپي برابر با اصل دولت طالبان در ايران مي باشد.

اگر شاهديم که منويات ولايت مطلقهً فقيه را بي پرده و بدون تعارف برزبان مي راند، بايد واقف بود که نظام ولايي اين روش را به اختيار برنگزيده است. بلکه براثر فشارهاي گاز انبري دو جبههً ديگر، اپوزيسيون و بويژه فشارهاي خارجي، که منشأ آن افشاي سايت ها و اهداف اتمي رژيم توسط مجاهدين بوده، باعث شده است تا همهً پرده ها و ملاحظات مرسوم سياسي را کنارگذاشته و تماميت نظام ولايي، اينچنين تمام قد و عريان، در مقابل انظار جامعهً بين المللي و مردم ايران بنمايش گذاشته شود.

با اين اوصاف قابل فهم استکه شعار هاي ضد صهيونيستي و ضد اسرائيلي احمدي نژاد نيز جز عوام فريبي، و گسترش چتر دفاعي رژيم از طريق جذب و سازماندهي افراطيون مسلمان بمنظور از سرگذراندن بحران کنوني هدف ديگري نداشته و ندارد. رژيم در طول حياتش پيوسته به اين ترفند "بحران در مقابل بحران" و "بحران براي سرکوب" متوسل شده است: در زمان خميني براي خلع دولت بازرگان به قضيه گروگانگيري دامن زدند، براي خلع بني صدر و از سر راه برداشتن مجاهدين و مبارزين ميهن، انقلاب فرهنگي و درگيري هاي دانشگاه را پيش کشيدند، و با پاي فشاري بر استمرار جنگ با شعارهاي "جنگ جنگ تا فتح کربلا و قدس" و يا "رفع فتنه از عالم" بر تنور آن جنگ فرسايشي و خانمانسوز دميدند تا پتانسيل آزادشده در انقلاب سلطنتي را دود و خاکستر نمايند، و کار قلع و قمع مخالفتين و متقدين خود را کامل کنند؛ با حکم قتل سلمان رشدي به مقابله با عواقب جام زهر آتش بس رفتند...و امروز نيز بمنظور مقابله با حملهً خارجي و به انجام رساندن پروژهً امنيت اتمي نظام، به اين فرافکني هاي تازه تمسک جسته اند. با مروري بر اين سياست "بحران در مقابل بحران" و "بحران بخاطر سرکوب" درمي يابيم که اگرچه در موارد پيشين، رژيم عمدتاً براي از سرگذراندن بحرانهاي داخلي، يعني سرکوب مخالفين و منتقدين داخلي اش، به بحران خارجي دامن مي زد، ولي اينبار برعکس، بحران اصلي تهديد خارجي (حول بمب هسته اي) است که بحرانهاي فزاينده اي به درون رژيم ريخته است. در واقع در مقابل همين بحران بود که رژيم ولايي مجبورشد بدست خود اصلاح طلبانش را جرّاحي کند تا جهت مقابله با بحران امنيتي اش با خارج، يکدست تر شود. اينک رژيم مي خواهد تا با کوبيدن بر طبل شعارهاي ضد صهيونيستي و ضد اسرائيلي، اين بحران را نيزمانند موارد قبل، پشت سر گذارد. فارغ از اينکه آن صبو بشکست و آن پيمانه ريخت، پيش از احمدي نژاد، بن لادن اينگونه شعارها را کهنه کرده است و اين گونه فرافکني ها ديگر جز تسمخر حتي مردم کوچه و بازار را در داخل و خارج از کشور برنمي انگيزد. با اين تفاوت که بهاي مواضع و کارکردهاي اين قشريون تبهکار مذهبي را اينبار ملت و مملکت ايران بايد بپردازند. بجاست تا اقشار آگاه و فعالين سياسي، فرهنگي و مطبوعاتي براي کاستن از بار زيان اين باند فاشيستي که بر خون و خيانت و خرافه حکم مي راند، به طنز و تمسخر اکتفا نکرده و با بالا بردن سطح آگاهي عمومي و نيزسازماندهي مقاومتهاي هرچه دسته جمعي تر و گسترده تر، از عواقب زيانبار افکار، گفتار و کردار سوء اين جماعت بر سرنوشت ملت و مملکت ايران بکاهند.

با اين احتساب شناخت دوستان و دشمنان واقعي دولت احمدي نژاد کار مشکلي نيست. دولتي که با همهً قرائن، نشانه ها و دستاوردهاي تمدن بشري و زندگي مدرن (باستثناي انرژي و بمب هسته اي) سر جنگ دارد طبعاً نمي تواند طرف مراودهً قابل اعتماد و حتا قابل تحملي براي ساير دول در دنياي امروز باشد. تکليف دوست و دشمن داخلي آنان را نيز از کارنامهً او و کابينه اش (که قطعا بايد در دادگاهي عادلانه به جرم جنايت عليه بشريت، و دست داشتن در خونهاي بر زمين ريخته شده در طول حاکميت جمهوري اسلامي مورد محاکمه قرارگيرند)، نيز روشن است.

دولتي که برخرافه متکي است و از بخورات چاه جمکران الهام مي گيرد بديهي است که با تمام وسايل اطلاع رساني و آگاهي دهنده و آزادي بخش سرقهر و دشمني دارد. اهل قلم و دوربين و اينترنت، اهل علم و معرفت، اهل فرهنگ و هنر و خلاصه همهً آنانکه به خرافات اعتقاديش کافرند، دشمنان او و دولتش محسوب مي شوند. بهمين دليل دور از فهم نيست که چرا رابطهً او با دموکراسي و انتخاب آگاهانهً مردم، تداعي همان رابطهً "جن و بسم الله" است.

اگر چه کوک ضدتروريستي دولت هاي مختلف و همکاري سرويسهاي امنيتي بين المللي بميزان بسيار زيادي دست رژيم را در دست يازيدن به ترورهاي خارج از کشوري تا حد زيادي بسته است ولي از اين بديهيات نيز نبايد غافل ماند که اين جماعت، آنجا که بحث منافع حياتيشان يعني "حفظ نظام" استبدادي مذهبي در ميان باشد، از پرداخت هيچ بهايي دريغ نکرده و نمي کنند. وانگهي هرچه ميزان فشار داخلي و خارجي بر رژيم بيشتر گردد، لاجرم حلقهً دروني حاکميت تنگ تر شده، از متحدين آن کاسته شده، و رژيم بناچار حلقه اي جديد از مخالفين امروز، که اي بسا موافقين ديروزش بوده اند، هدف سرکوب و ترور سياسي و فيزيکي خود قرار داده و مي دهد. سرکوب گسترده تر اهالي مطبوعات و فرهنگ و هنر و نيز نيروهاي ملي – مذهبي و يا برخي اصلاح طلبان حکومتي، که منافقين جديدشان مي نامند، در ادامهً چنين روندي قابل توضيح است. تجربه ثابت کرده است که تشکل و مقاومت گروهي و نيز ائتلاف ها و اقدامات گستردهً سياسي، مي توانند اهرم هاي بازدارندهً موثري در جلوگيري از سرکوب و ترورهاي پيدا و پنهان حکومتي در آينده باشند.

با وجود احمدي نژاد و دولت او، که از مهروزيشان به بندگان خدا، جز رنج و شکنج و خونريزي، جنگ و ويراني، فقر و اعتياد، آوارگي و دربدري، چيزي نصيب جوانان، دانشجويان، روشنفکران، نخبگان، مبارزين و مجاهدين مملکت نشده، بديهي است که نصيحت و موعظه کردن ديگر فايده اي نداشته و نخواهد داشت. بسياري از نيروهاي اصلاح طلب دوم خردادي، گروههاي سياسي مانند حزب توده ايران، برخي از ملي مذهبي ها ورهبران نهضت آزادي ايران، روشنفکراني مانند احسان نراقي و هوشنگ اميراحمدي و روزنامه نگاراني مانند مسعود بهنود که بر طبق عادت و يا بر حسب باور، به تغيير از بالا مي انديشند و به چانه زني و مقاوله دموکراسي با حاکمان (هرکه مي خواهد باشد!) خو گرفته اند، بجاست تا در روش و باورهاي خود تجديد نظر کنند. حال که رابطهً حاکمان با دوجبهه ديگر (اپوزيسيون و دول خارجي) بطور برگشت ناپذيري بر خشونت و قهرو توطئه و بحران استوار است، بايد باور نمود که از درون حاکميت استبداد ديني با چنين دولت و باورها و کارنامه اي نمي توان به دموکراسي و حقوق بشر نائل شد... آقايان و خانم ها! پيش و بيش از شما ديگراني با چراغها در دست و بسا جانها برکف، همه جا را گشتند و از انسانيت و دموکراسي در اين جماعت نشاني نيافتند؛ اگرباور نداريد به زندانها و قبرستانهاي آباد سري زده از اکبرگنجي، ناصر زرافشان و ديگر زندانيان سياسي تا آن هزاران هزاري که بفرمان خميني و بدست اين شيخ الشمرها بخاک و خون افتادند نشاني بگيريد، حکايتي بشنويد و درسي بياموزيد. براستي اگر براي گذار مسالمت آميز به دموکراسي درايران شانسي هم متصور باشد از مبارزه با استبداد مذهبي مي گذرد و نه مفعول واقع شدن در باب افعالي مانند مراوده و مصالحه و معامله و مذاکره که حاصلي جز انفعال و سرخوردگي بيشتر نيروهاي فعال سياسي و اجتماعي و استمرار همين وضعيت اسفبارو فاجعه آميز، نتيجه ديگري در پي نداشته است.

۲) در مورد جبههً دوم، سئوال کليدي اينست که اپوزيسيون آزدايخواه و دموکراسي طلب شامل چه نيروهايي مي شود؟ ويژگي هاي عام و مشترک آنها چه مي تواند باشد؟ تفاوت بين رقابت سياسي (بين آزاديخواهان و نيروهاي دموکرات) و مبارزه سياسي با استبداد مذهبي در چيست؟ در شرايط سرنوشت ساز کنوني چه مسئوليتي را بايد از آنها انتظار داشت؟

بگمان نگارنده، اپوزيسيون رژيم شامل تمام نيروهايي مي شود که در حرف و عمل آزاديخواه و دموکراتند. يعني با استبداد و ديکتاتوري حاکم مرزبندي دارند و با آن بي وقفه مبارزه مي کنند. نيروهاي بينا بيني که با تغييرات جوي مواضعشان تغيير مي کند، جزء اپوزيسيون بشمار نمي روند. بويژه آنها که بدليل وضعيت شغلي و يا موقعيت اجتماعي و سياسي شان حاضر نيستند پيه ريسک مبارزه با استبداد را بتن بمالند، نبايد انتظار داشته باشند که کسي آنان را در صف اپوزيسيون آزادي خواه و دموکراسي طلب به حساب آورد. بقول معروف نمي شود همزمان هم خدا و هم خرما را طلب کرد، هم از توبره نوش جان کرد و هم از آخور! هم شريک دزدهاي حاکم بود و هم رفيق قافلهً حقوق بشر و دموکراسي!

دورهً خاتمي و اصلاح طلبان حکومتي حد اقل دوران تست گذار مسالمت آميز از درون حاکميت بود که با تولد فرزندان نامشروعش در مجلس هفتم و رياست جمهوري احمدي نژاد، دفتر آن براي هميشه بسته شده است. مهم اين نيست که آيا اصلاح طلبان حکومتي اين واقعيت را بپذيرند يا نه، مهم اينست که مجموعهً شرايط داخلي و بين المللي ديگر بعقب برنخواهد گشت که به تست مجدد آن استراتژي شکست خورده بپردازد.

از آنجا که موضوع قدرت سياسي در نظام ولايي کنوني مسئله اي نه رقابتي و نه دوره اي و نه متکي به آراء آگاهانه و آزادانهً مردم، بلکه موهبتي است الهي که لابد از چاه جمکران به اين نظر کردگان ولايي رسيده، بنا براين هرگونه توهم تغيير دموکراتيک در درون حاکميتي با چنين دستگاه نظري، در خدمت استبداد و برعليه عاليه ترين مصالح مرحله اي مردم ايران يعني تحقق دموکراسي و حقوق بشر مي باشد. پس بجاست آنها که در فکر و عمل، سر و دل در هواي دموکراسي و حقوق بشر دارند، تکليف خود را با استبداد و ناقضين حقوق مردم ايران بطور صريحتر ابراز کنند تا صفوف حاميان حقوق بشر و دموکراسي گسترده تر، مستحکم تر و متشکل تر گردد.

اعضاي تشکيل دهندهً جبههً آزدايخواهي، حقوق بشر و دموکراسي لازم است تا ضمن مبارزه با استبداد ديني، به رقابت سياسي در بين خود رسميت بخشيده و فرهنگ نقد پذيري و پاسخگويي را هرچه بيشتر عموميت بخشند. اساسا در يک نظام دموکراتيک نقش اصلي اپوزيسيون پاسخگو کردن دولت حاکم است، حال اگر نيروي اپوزيسيون خودش به فرهنگ انتقاد پذيري و پاسخگويي معتقد و پايبند نباشد، ديگر انتظار پاسخگو کردن حاکمان توسط چنين اپوزيسيوني توقعي بيهوده خواهد بود.

عموما ايراني ها وقتي بحث از اپوزيسيون مي شود جملگي مي گويند "من"! و ديگري از جا پريده مدعي است که پس "من" چي؟ در حاليکه اپوزيسيون دموکرات شامل "نيم من" هاست. آنها که معتقد به رقابت بر سر قدرتند و حاضرند با غير خودي ها در قدرت سهيم شده و بر سر منافع ملي و موازين مشترک دموکراتيک با هم ائتلاف و همکاري کنند.

دومين ويژگي مشترک اپوزيسيون رژيم اعتقاد و پايبندي عملي به جدايي دولت از هر دين و ايدئولوژي کهنه و نو است. جا افتادن اين مطلب به کار توضيحي و روشنگري بيشتري در سطح نيروهاي سياسي و همينطور جامعه، بطور عام، نيازمند است. هرجامعه بطور کلي از اجزا و واحد هاي کوچکتري مانند نهاد هاي مذهبي و غير مذهبي، واحد هاي اقتصادي، نظامي، احزاب ويا سازمان ها و احزاب سياسي و فرهنگي و اجتماعي دولتي و غير دولتي تشکيل شده است. هر واحد اجتماعي متناسب با ماهيت و اهداف خود قواعد و قوانيني براي تنظيم رابطهً دروني بين اعضاي خود دارد. ولي اين قواعد و قوانين و استانداردهاي پذيرفته شده در درون هر واحد اجتماعي را اگر کسي بخواهد به تمامي جامعه تعميم دهد، فاجعه ببار مي آورد. مثلا اعضاي يک خانواده مجازند در درون خانه مقررات باب طبع خود را داشته باشند ولي انتظار بي جايي است اگر هر خانواده انتظار داشته باشد که تمامي جامعه مطابق ميل آنان رفتارکنند. اين قاعده در مورد واحد هاي بزرگتر اجتماعي نيز صدق مي کند. يک نهاد مذهبي و يا حزب و سازمان سياسي و عقيدتي قواعد و قوانين قابل احترام دروني خود را داراست که لابد از جانب کليه اعضاي آن مجموعه پذيرفته شده است، ولي وقتي همين نهاد مذهبي و يا حزب و سازمان ايدئولوژيک سياسي بخواهد قواعد و قوانين، اي بسا کارآي دروني خود را به تمامي جامعه تعميم دهد، بطور قطع و يقين با مقاومت ساير واحدهاي جامعه، با مذاهب و اعتقادات و منافع ديگر اعضاي جامعه، مواجه شده و نتيجه اعمال اجباري آن قوانين حاصلي جز استبداد و از پاشيدن نهايي شالودهً آن جامعه ببار نخواهد آورد. براي جلوگيري از چنين پديده اي در جوامع مدرن امروزي نياز به تدوين قوانين رفع هر گونه تبعيض و تضمين فرصت هاي برابر براي عموم شهروندان، و احترام به حقوق بشر موضوعيت پيدا کرده و رسميت يافته است.

بعبارتي هر حزب و سازمان و گروه و انجمن مذهبي و ايدئولوژيک که از قراردادهاي اجتماعي ، لابد مذهبي و ايدئولوژيک خاص خود، در درون مناسبات و بين اعضاي خود پيروي مي کند، در تنظيم رابطه با نيروهاي غير خودي و واحد هاي ديگر جامعه لازم است تا استاندارها و قراردادهاي فراگيرتر و عام تري را، در مورد عموم شهروندان، رعايت کند. غرض اينکه، اعتقاد و پايبندي به جدايي دولت از هر دين و ايدئولوژي کهنه و نو، به معني اين نيست که سازمان ها و احزاب مذهبي و ايدئولوژيک اساساً با دموکراسي نا سازگارند و بايد از فردا منحل شوند؛ بلکه آنها بايد بين قواعد و قوانين حاکم بر مناسبات دروني خود با قوانين لازم براي جامعه تمايز قائل شوند.

از مطلب فوق الذکر مي خواهم سومين ويژگي مشترک بين نيروهاي آزاديخواه و دموکراسي طلب را نتيجه گرفته باشم و آن اينکه برغم اعتقاد و يا پايبندي به هر مذهب و مرامي، در روابط بيروني خود، منجمله در تنظيم رابطه با غير خودي ها، موازين شناخته شدهً دموکراسي و حقوق بشر را نصب العين خود قرار دهند. بعنوان مثال سازمان مجاهدين خلق، بعنوان بزرگترين و متشکل ترين نيروي اپوزيسيون، در روابط دروني خود، قواعد و قوانين اعتقادي خاص خود را دارد که از طرف کليه اعضاي آن پذيرفته شده و بعضاً بسيار هم پيشرفته است. ولي آن قواعد و مقررات ديگر نمي تواند بر عضوي که از آن مناسبات جدا شده و يا عضوي از آن مناسبات در جامعه و اجتماعي ديگر صدق کند. تفاوت دموکرات بودن و نبودن هم در همين است که يک حزب و سازمان دموکرات، بين اعتقادات و روابط دروني با بيروني اش تفکيک قائل شود و با غير خودي ها و نيز اعضاي جدا شده اش مطابق موازين حقو ق بشر و دموکراسي رفتار کند. حال آنکه عموم سازمان ها و احزاب ايراني اينگونه نبوده اند و اکثرا براي ترور شخصيت جدا شدگان و مخالفين خود بهر ابزار و وسيلهً غير قابل توجيهي متوسل شده اند. اينگونه تنظيم رابطه با غير خودي ها، بميزاني که مغاير با موازين حقوق بشر و دموکراسي باشد، پذيرفتني نيست.

عدم بکارگيري پايه هاي مشترک فوق الذکر، اي بسا از علل اصلي عدم شکل گيري اپوزيسيوني قدرتمند، غير مذهبي - ايدئولوژيک، فراسازماني - حزبي براي تحقق دموکراسي در ايران بوده است. فقدان اپوزيسيوني فراگير، معتبر و شناخته شده در داخل و خارج از کشور در شرايط بسيار خطير و سرنوشت ساز کنوني ، ملت و مملکت ايران را در موقعيت خطر ناکي قرارداده است. وجود اپوزيسيوني که اکثريت مردم را نمايندگي کند و از طرف جامعهً بين المللي هم شناخته شود، مي تواند در تحولات پيش رو نقش بسيار تعيين کننده اي در ذخيرهً خونها و کاستن از خرابي ها و خسارت هاي ناشي از سياست هاي افراطيون داخلي و خارجي ايفا کند.

چنانچه نيروهاي متفرق اپوزيسيون آزاديخواه و دموکراسي طلب در داخل و خارج از کشور به ائتلافهاي قابل اعتباري دست نيابند، در صورت درگيري خارجي، کشورهاي اروپايي و يا آمريکا لاجرم ميزباني شکل بخشيدن به اتحاد اپوزيسيون ايراني را، مانند نمونه هاي عراق و افغانستان، مستقيما بعهده خواهند گرفت. در آن صورت تضميني وجود ندارد که حتما حق به حقدار برسد؛ و اي بسا برخي از نيروهاي خودخواه اپوزيسيون که هم چنان در صف اپوزيسيون باقي بمانند!

۳) در مورد جبههً سوم، يعني طرفهاي بين المللي توجه دادن به اين مسئله مد نظر است که چرا جايگاه و نقش آنها در تحولات سياسي ايران تا اين حدّ حياتي و تعيين کننده است؟ انتخاب هاي محتمل پيش روي آنها در شرايط کنوني کدامند؟ و چطور مي توان از اين اهرم درخدمت تحقق آزادي و دموکراسي در ايران مدد گرفت؟

عموم روشنفکران و فعالين سياسي ايراني در بارهً نقش بازدارندهً نفت در تحقق آزادي و دموکراسي در کشورهاي نفت خيز خاورميانه، منجمله کشور ما ايران، اتفاق نظر دارند. اتکاي دولت هاي گذشته و حال به درآمد نفت نه تنها حاکمان را از احتياج به اخذ ماليات از مردم بي نياز ساخته بلکه پول کافي براي تسليح ارتش و سپاه و تجهيز دستگاه سرکوب و اختناق را در اختيار آنان گذارده است. بعبارتي، درآمد بادآوردهً نفت حاکمان را از ضرورت اتکا به حمايت مردمي، برسميت شناختن اپوزيسيون و در نتيجه پاسخگو بودن بي نياز مي کند. متقابلاً دولتهاي صنعتي (مانند انگليسي ها و بعد هم آمريکايي ها و در دوران بعد از انقلاب اروپايي ها)، براي بکار انداختن چرخ هاي صنعت و اقتصادشان به نفت ارزان نيازمند بوده اند. بهمين دليل از زمان کشف نفت تا سقوط سلطنت در ايران با اعمال نفوذ مستقيم در امور داخلي ايران در پي تضمين منافع خود بودند. با روي کار آمدن جمهوري اسلامي بدليل استمرار اقتصاد تک پايهً متکي به نفت، وابستگي کشوربشکل حادتري ولي بطور غير مستقيم ادامه يافته است.

حاکماني که تمام هم و غم خود را صرف "حفظ نظام" و سرکوب داخلي و نيز گسترش بنيادگرايي در خارج مي کنند بهاي سرکوب مردم ايران را پيوسته با بذل و بخشش هاي بي حساب به کمپاني هاي خارجي پرداخته و براي خودشان چتر حمايت خارجي کسب کرده اند. بهمين دليل کشورهاي صنعتي نيز يک رژيم عقب مانده و محتاج را در کشوري نفت خيز مثل ايران بر حاکميتي دموکرات و لابد مستقل صد البته ترجيح مي دهند. آنچه منافع غرب را با بنيادگرايان مذهبي به تعارض کشانده است، نه نقض حقوق بشر در ايران و غير متمدن بودن حاکمان، بلکه حمايت آنها از تروريسم اسلامي، مخالفت با صلح خاورميانه و از همه مهمتر مسئلهً دستيابي رژيم به انرژي و بمب هسته اي مي باشد. مبالغه نخواهد بود اگر گفته شود همانطور که استمرار استبداد در ايران بدون حمايت غرب امکان پذير نبوده است، تغييراين رژيم و تحقق دموکراسي در ايران نيز بدون قطع حمايت اروپايي ها از استبداد مذهبي در ايران محال است.

بعبارتي، تا وقتي که ضرر و زيان اين رژيم مستقيما متوجه اروپا و آمريکا نشده بود، بهترين گزينهً ممکن براي تآمين منافع اقتصادي آنان بودند. ولي بنيادگرايان اسلامي هم به صراط کشورهاي صنعتي مستقيم نمانده اند. بعد از فروپاشي بلوک شرق و بويژه عمليات تروريستي يازدهً سپتامبر، بنيادگرايان زير منگنه قرارگرفته و با فرافکني شعار تشکيل امپراطوري اسلامي از الجزاير تا اندونزي، نابودي اسرائيل و آمريکا، و دستيابي به انرژي و سلاح اتمي را سرداده اند. قابل فهم است که داشتن سلاح اتمي براي دولت مطلقهً مذهبي که به هيچ صراطي مستقيم نيست؛ و نه تنها با اپوزيسيون خود و کشورهاي ديگر، بلکه با همهً دستاوردهاي تمدن و مدرنيته، از جمله با دموکراسي و حقوق بشرسرجنگ دارد، اجازهً دستيابي به انرژي و سلاح اتمي دادن خطايي بالاتر از فاجعه است.

رژيم ايران تنها حکومت بنيادگراي مذهبي در جهان اسلام است که ما هيتا نمي تواند دست از حمايت از تروريسم اسلامي، سنگ اندازي در راه صلح خاورميانه و پي گيري سلاح اتمي بردارد. بدليل ضديت ماهوي با دموکراسي و حقوق بشر، اين رژيم اساساً نمي تواند از خشونت و سرکوب مخالفين و منتقدين آزاديخواه و دموکراسي طلب خود کوتاه بيايد. بدليل فقدان مشروعيت داخلي و نيز انزواي بين المللي، مانند کرهً شمالي، براي تضمين "حفظ نظام"، در پي باج خواهي از جامعهً جهاني، به برنامهً هسته اي متوسل شده است. متقابلاً غرب و آمريکا نيز نمي توانند وجود رژيمي بنيادگرا و توسعه طلب را که سوداي اتمي شدن در سر مي پرورد، به هيچ وجه در خاورميانه تحمل کنند. راه مصالحه از دو طرف بطور غير قابل برگشتي مسدود شده است. در چنين شرايطي روشن است که اصلي ترين پارامتر تعيين کننده در فرآيند تحولات پيش رو عنصر تعادل قوا مي باشد.

اگر تا حال اتکا به صدور نفت و حمايت اروپا دست رژيم را در سرکوب آزادي خواهان و دموکراسي طلبان داخل باز گذاشته بود، ولي در موازنهً تعادل قواي بين المللي، برعکس اين رژيم ولايي است که بدليل عدم حمايت داخلي و خارجي از روي ناچاري به امام زمان قلابي متوسل شده و به استراتژي جذب و صدور تروريست در داخل و خارج از کشور روي آورده است.

ناگفته روشن است که در شرايط کنوني، مهمترين عامل سرنوشت ساز بنفع دموکراسي و حقوق بشر در ايران، قطع کامل حمايت غرب از استبداد مذهبي حاکم بر ايران است. با آمدن احمدي نژاد چشم غربي ها به واقعيات درون رژيم ولايي در ايران بيشتر باز شده و راه نزديکتر شدن غرب با آمريکا براي اتخاذ استراتژي مشترک هموارتر گشته است. غربي ها بخوبي واقفند که بدون حمايت آنان، اين رژيم قرون وسطايي قادر به ادامهً حيات نيست بهمين دليل ابتکار عمل مذاکرات هسته اي را بدست گرفتند. روشن است که شکست مذاکرات هسته اي، غرب را نسبت به تغيير مناسبات اقتصادي و سياسي اش با رژيم مجاب نموده، راه را بر اتحاد عملي با آمريکا و اقدامي مشترک عليه رژيم هموارتر خواهد نمود.

ضمناً به نيروهاي دموکرات و آزاديخواه داخل و خارج از کشور بايد اين واقعيت تلخ را ياد آوري نمود که تا وقتي حمايت غربي ها از رژيم ادامه يابد، تحقق دموکراسي و ابقاي حقوق بشر در ايران روياي دست نيافتني باقي مي ماند. با استمرار حمايتهاي پيدا و پنهان غرب از رژيم ولايي، جاي فعالان سياسي، روشنفکران و روزنامه نگاران، وکلا و فعالين دانشجويي و جنبش زنان همچنان در قبرستانها، زندانها و يا ترک خان و مان بوده و خواهد بود. پس جا دارد با همهً توان و در هرکجا مسئوليت غربي ها را نسبت به ادامهً وضعيت کنوني در ايران به افکار عمومي و دولتهاي غربي ياد آوري نموده، آنها را به تضمين منافع مشترک استراتژيک اروپا با مردم و مملکت ايران در فرداي آزادي و دموکراسي آن فراخوانيم.

Tuesday, December 13, 2005

گزيده اي از نظرات به مقالات منتشره در سايت ديدگاه

مطلبي در مورد مقالهً "جايگاه انديشه و کنش در مبارزهً سياسي" از آقاي کورش عرفاني
در مورد رابطهً تئوري و عمل اجتماعي مي خواهم توجه داده باشم که تنها در مناسبات و جامعه و نظام مبتني بر دموکراسي است که رقابت هاي فعال و آزادانهً بين کنشگران سياسي، بطور اجتناب ناپذيري بستر نوآوري ها و رشد و بالندگي فکري و عيني را فراهم مي کند.
ثانيا، در زمينهً علوم انساني، مثل ساير موارد، جامعهً ما بدرجات از جوامع پيشرفته و با نظام دموکراسي عقب افتاده تر است، منظور اينکه در بسياري موارد نياز به خلق نظريات جديد نيست، تجارب و دستاوردهاي علمي و عملي موجود گره گشاي بسياري از مسائل ما هم مي توانند باشند.
ثالثاً، براي ارائهً فرضيهً جديد در علوم انساني نيز بجاست که اسلوب هاي اکادميک را بکار گرفت. بعنوان مثال در يک پژوهش علمي و يا نوشتن تز قابل اعتباري شما نياز داريد که در چهار زمينه کار کنيد. اول بررسي موضوعي نظريات علمي موجود از منابع تحقيقي و علمي معتبر، دوم بررسي مقايسه اي بين پديدهً مورد بحث و نمونه هاي مشابه و يا مخالف. ايندو مورد مي طلبد که در زمينهً مطلب مورد مطالعه از دانش علمي و نيز تاريخي کافي برخوردار باشيم. سوم، بررسي عيني و مشهود از واقعيات موجود در رابطه با موضوع مورد مطالعه براي بدست آوردن آخرين اطلاعات دست اول کمي و کيفي که گواه تغييري با شرايط قبل و يا نمونه هاي مشابه باشد. در واقع اين اطلاعات کمي و کيفي پشتوانهً نياز به ارائهً فرضيه جديد مي باشند. در مرحلهً چهارم که تجزيه و تحليل دستاوردهاي علمي با داده هاي تاريخي و موجود مي باشد، ضمن اينکه به ارائهً نتايج و اي بسا فرضيات جديد مي پردازد، سئوالات، ابهامات، و کمبودهاي موجود را به روشني توضيح داده و راه را بر مطالعات بعدي هموار تر مي کند.
فکر مي کنم در فضاي روشنفکري ايران بايد نخست ضرورت بکار گيري تخصص جا بيافتد. بعد آن روشنفکران متخصص به ضرورت کار تحقيق گروهي، مثل درست کردن "اطاق فکر" در اينترنت، رو اورند.
نکتهً ديگر اينکه فکر مي کنم روشنگر بايد مخاطبش را بشناسد و چه بهتر که در رابطهً تنگاتنگ و مستقيم با آنها باشد. توجه داشتن به مرز مخالفت و انتقاد در اين زمينه ضروريست. مي توان در عين مخالفت با رژيم، از هر نيروي اپوزيسيون انتقاد داشت. ولي بايد توجه داشت که هم آن مخالفت و هم اين انتقاد اگر صريح، مدلل و متقن نباشند، ثمربخش و مفيد نخواهند بود. همانطور که مخالفت با رژيم به اعتبار اپوزيسيون آن مصداق عيني مي يابد، هر انتقادي نيز به اعتبار پيشنهادي که ارائه مي کنيم، مثمر ثمر واقع مي گردد. و الا دردها و کمبودها که کم نيستند، چاره جويي درمان دردهاست که به کار تحقيقي و فکري نيازمند است. بدون چنين سمت گيريي، اي بسا کار روشنگري ما هم حاصلش توليد آگاهي مفيد نباشد.
مطلبي در پاسخ به نظرات يکي از کاربران سايت ديدگاه
… بقول خراساني هاي خودمان، نگارنده بيخکي، و نه سيخکي، مخلص طبقه کارگر و مارکسيست ها، که نقش مبارزات آنان در هيچ جامعه اي، منجمله ايران ما، قابل انکار نيست، مي باشد. معضل دوران ما نه تنها تقدس زدايي از مذهب و برخي سنتهاي دست و پا گير بلکه تقدس زدايي از ايدئولوژي هاي مدرن و خودباختگي فکري نيز مي باشد. همانطور که بنيادگرايي مذهبي، بنوعي واکنش جوامع مسلمان به آن خودباختگي روشنفکران جامعه به مکاتب مدرن شرق و غرب بوده، بحران فکري کنوني جامعه نيز بنوعي انعکاسي از ان بحران هويت و خود باختگي غالب در ميان نخبگان فکري و فعالان سياسي ايراني است. براي اروپايي ها دوران بعد از رنسانس بويژه قرن هجده و نوزده دوران رويش مکاتب فلسفي و قرن بيستم زمان محک آن ايدئولوژي ها منجمله در کشورهاي جهان سوم و کشور خودمان بوده است. خبرگان اهل فن دوران بعد از جنگ سرد و قرن بيست و يکم را دوران پايان فلسفه مي نامند، انسان امروز براي تضمين بقا و رشد خود ناچار است از هر شاخه گلي بچيند، به تفکيک قواي فکري برسد و سفره پندار خود را رنگين تر نمايد. براي جوامع امروز، بويژه در جوامع در حال توسعه، سرمايه داري دولتي و سرمايه داري خصوصي هر دو بلاجوابند و هر جامعه اي راه و روش تئوريک و عملي خود را در اين بين و در ترکيبي متناسب با شرايط خود مي جويد. از ميان اهل فن، ديگر کسي براي اصطلاحاتي مانند "سوسياليسم علمي"، "ليبراليسم علمي"، کاپيتاليزم علمي" تره خورد نمي کند. راه و رسم علمي موءيد پذيرش اسلوب هاي مبتني بر ازمايش و خطا، يعني بکارگيري پرنسيب هاي دموکراسي است. عليرغم داشتن انتقاداتي به مجاهدين، انصافا بايد اذعان نمود که ميزان نفي استثمار و تحقق سوسياليسمي که مجاهدين بدان دست يافته اند، نه تنها در هيچ مناسبات و جنبش سوسياليستي تجربه نشده، بلکه به مخيله مارکس و لنين هم، اگر آنها را ملهم به وحي ندانيم!، خطور نکرده است.
مطلبي در پاسخ به مقاله آقاي مهدي سامع تحت عنوان "در اين مرز پرگهر و مدينه فاضلهٌ اسلامي مردم را بخاک سياه نشانده اند". در سايت ديدگاه
با عرض ارادت و احترام به آقاي سامع و همهً مبارزان و مجاهدين پيش کسوتي که پشت سقف هاي قراردادي ايدئولوژيک پيشين درجا نزده و حاضرند گذشتهً مبارزاتي و دستاوردهاي گرانمايهً خود رابا آرمان مرحله اي مردم ايران يعني تحقق دموکراسي و حقوق بشر پيوند دهند.مردم ايران برغم ضايعات و صدمات گرانباري که از حاکميت تماميت خواه قرون وسطايي مذهبي تحمل کرده اند، تجارب گران قيمتي را نيز کسب کرده اند. در کشورهاي مسلمان تنها ترک ها بعد از فروريختن امپراطوري اسلامي عثماني، توانستند نظام سکولار را پذيرا شوند و امروز مردم ايران بمراتب از مردم ترکيه نيز سکولارترند. اگر بدور و بري هاي خودمان نظري بيافکنيم مي بينيم کمتر ايرانيي خواهيم يافت که به افکار و شعائر مذهبي مرسوم پايبند باشد (نگارنده که کسي را سراغ ندارد) در داخل کشور نيز چنين است. مذهب عمدتاً براي آخوندها دکان کاسبي و براي عامه ممر رزق و معاش است. اگر مردم ايران از اپوزيسيون استقبال شايان نکرده اند تقصير اپوزيسيون است که خود را با خواستها و نيازهاي آن مردم سازگار نکرده است و نه آن مردم. ...بکارگيري تئوري هاي وارداتي مارکس و يا هگل بدون شناخت ضعف و قوت آن نظريات ديگر حتي در زادگاه آن بزرگان خريداري ندارد. آنها و کمااينکه مبارزان و مجاهدين زمان شاه، حرف هاي خود را زدند و نسل امروز نيز حرف خودشان را دارند...کنار هم گذاشتن شاه و خميني بعنوان حافظ روبناي سرمايه داري نيز قياس مع الفارغ است. شاه ديکتاتور وابسته بود و خميني ديکتاتوري قرون وسطايي است که همان طور که اقاي سامع بدرستي اذعان داشته اند اقتصاد را مال خر مي داند و مخالفينش را با شعار مرگ بر آمريکا و به اتهام جاسوسي براي اين و آن به زندان و شکنجه و اعدام محکوم مي کند... وانگهي درست است که انگليسي ها و آمريکايي ها راه را بر اسلاميون و منجمله خميني هموار کردند تا پروسهً استقلال و تحقق دموکراسي و پيشرفت را در جوامع اسلامي بتعويق بياندازند و نفت و منابع و بازار آنرا براي چند صبايي ديگر در اختيار داشته باشند، ولي بايستي بياد داشت که اولا براي آنها نيز استفاده از کارت بنيادگرايي زيانبار است و ثانيا تاجايي که به جوامع مسلمان برمي گردد نيز هيچ جامعه اي بدون عبور از افراطي گري مذهبي و ايدئولوژيک که در احترام به آزادي مذهب و عقيده تجلي ميابد، به دموکراسي نرسيده است. اي کاش ساير پيش کسوتان مبارز و مجاهد نيز شهامت شما را داشتند و تجارب گذشته و دستاوردهاي تازهً خود را با مردم درميان گذاشته، نقد ها را برتافته ونقص ها را برطرف مي کردند تا شايان اعتماد و استقبال مردمي گردند.