گذاربه دموکراسي در ايران

آرزوي گذار به دموکراسي در ايران، در حقيقت، انگيزهً اصلي نوشتن اين سطور مي باشد.

Thursday, July 17, 2008

مروري بر معماي قدرت و ديپلماسي در تاريخ ايران

از حدود هزارهً سوم قبل از ميلاد، وقتي شرايط آب و هوايي مطلوب اروپا از راه مي رسيد، آب و هواي خاورميانه رو به خشکي نهاد. ايرانيان با کشف و حفاري قنات درکوهپايه هاي منتهي به دشت هاي حاصلخيز فلات ايران، نه تنها بقاي خود را تضمين کردند بلکه با اتکا به آيين مهر و مهرورزي ميترا و نيکو نهاد (کار نيک، کردار نيک، پندار نيک) زرتشت، پايه گذاران سرفصل نويني در تمدن بشري شدند. آنها با اتکا به اين آيينها، به حدود هفت هزار و پانصد سال تمدن قوم محور بشر پايان دادند و اولين تمدن هاي آيين (مذهب ) محور (احترام به همهً آئين هاي مذهبي در دوران هخامنشي، اشکانيان ميترائيسم و ساسانيان زرتشتي) را پايه گذاري کردند که پس از آن امپراطوري هاي مذهبي (ميترائي، زرتشتي، مسيحي و اسلامي در خاورميانه و اروپا)، حدود دوهزار و پانصد سال از تاريخ تمدن بشري را اشغال کردند (تمدن هاي قوم محورحدود ٧٥٠٠ سال، مذهب محور حدود ٢٥٠٠ سال و ايدئولوژي محورکمتر از ١٠٠ سال از تاريخ تکامل اجتماعي بشررا بخود اختصاص دادند). آيين نخست ايرانيان، همانند دست پروردهً راستين آن کورش کبير، بيش از آنکه منتسب به مبدء و مبنايي غير طبيعي و فوق انساني باشد، از ماندگارترين نشانه هاي طبيعت و ارزشهاي منبعث از نهاد انسان سرچشمه و الهام مي گرفت. مناسبت هاي آن، مثل نوروز و جشن مهرگان و سده و غيره خواستگاه طبيعي دارند و ارزشهاي آن، مانند مهرورزي به همهً انسانها و سفارش به خير و نيکي، معطوف به ايده آلهاي عام انساني بشمار مي روند که عموم مذاهب و ايدئولوژي هاي بعدي را تحت تأثير قرارداده اند. کورش کبير، قدر و منزلت انسان و دليل آزادگيش را در انسانيت او مي دانست، نه در وابستگي هاي مرسوم خوني- قبيلگي، قومي و مذهبي انسانها. امپراطوري هخامنشي اساساً نتيجهً ائتلاف و اتحاد اقوام متمدن آن زمان (پارسها، مادها( کردها)، ايلامي ها (لرها) بود که بعد شامل بابلي ها و آشوري ها و حتا سوري ها و مصري ها گرديد) آنهم با حفظ هويت هاي منحصر بفرد قومي و اعتقادي آنان. بهمين دليل، هرچه زمان مي گذرد بر ارج و شأن ارزشها، و رسم و سنتي که او پايه گذاشت (لغو برده داري، حفظ و احترام به تنوع قومي، آزادي هاي مذهبي، سيستم غير متمرکز ساتراپي (فدرالي)، و جدايي دين و دولت) افزوده مي گردد. متاسفانه، جانشينان کورش، به رسم و سنت او پايبند نماندند. اکثر آنها از راه کشورگشايي، تمرکز حد اکثر سياسي و نيز يکي کردن دين و دولت مي خواستند عظمت و شکوه ايران را حفظ و يا بازيابند. حاصل اين سه اشتباه بزرگ در عمل، نه شکوه و جلال، بلکه افول دستاوردهاي کورش و شکست و سيه روزي روزافزون ايران و ايرانيان بود.

آمدن اسلام براي قبايل باديه نشين عرب مايهً رحمت و فزايندگي بود، ولي براي ايرانيان با سابقهً تمدني غير قابل قياس با وضعيت اعراب، مايهً شکست و ذلّت مضاعف گرديد. اين عدم تباين دلايل مختلفي داشت. از جمله اينکه اگر پيامبر اسلام با متحد کردن قبايل متفرق عرب زير پرچم يک دين (اسلام) به آنها قدرت و عزّت بخشيد، مشکل اقوام ايراني، که در شرايط تمدني بسيار متفاوتي بسر مي بردند، اساساً برعکس، همانا يکي شدن دين و دولت در زمان ساسانيان و ناديده گرفته شدن هويت هاي پيشرفتهً اقوام و مذاهب ايراني بود. اقوام ايراني قبايل متفرق ابتدايي نبودند، بلکه هرکدام سابقه و تجربهً تمدني بسيار پيشرفته و اي بسا هزار ساله و منحصر بفردي مانند تمدن ايلامي ها (لرها)، مادها (کردها) و پارسها و نيز آسوريها و بابلي ها داشتند. مهاجمين عرب مسلمان نه تنها اين سابقهً تمدني و فرهنگي را ناديده گرفتند بلکه با تمام قوا کوشيدند تا اساس هويت فرهنگي، زباني و آيين هاي سرزمين هاي مغلوب، منجمله ايراني را نابود کنند. و اين همان ستم مضاعفي بود که بمراتب بد تر از ساسانيان، وضع و حال ايرانيان را سخت تر نمود. بسياري از روشنفکران مسلمان از شکوفايي هاي علمي دانشمندان ايراني مسلمان مانند فارابي، فخر رازي، ابوعلي سينا، طوسي، خيام وغيره بعنوان افتخارات اسلام و عرب ياد مي کنند، حال آنکه عرب و اسلامي بودن عمدهً اين دانشمندان نيز نه حاصل آگاهي و اختيار، بلکه زاييدهً جبر و لازمهً بقا در شرايط تسلط سخت گيرانهً اعراب مسلمان بوده است. هرچند تاريخ را فاتحان مي نويسند، ولي مقاومت هاي نظامي (مانند ابومسلم و بابک خرم دين) و نيز علمي و فرهنگي (مانند رودکي و فردوسي و خيام و عطار و حافظ و سعدي و مولوي) هويت سياسي، زباني و فرهنگي ايرانيان را تا حدّ زيادي، دوباره احيا نمودند. حال آنکه ساير ملل متمدن منطقه که تحت تسلط اعراب مسلمان درآمدند (مانند بابلي ها، آشوري ها و مصري ها) هويت زباني و فرهنگي خود را عمدتاً از دست دادند.

در دوران صفوي اگر چه شاهان صفوي با گسترش شيعه گري توانستند ايران را از سيطرهً خلفاي عثماني مصون دارند ولي اينان نيز به اشتباه، عظمت ايران را در وحدت ديني (شيعه گري) دانستند. حال آنکه دامن زدن به اختلاف شيعه و سني به جنگ هاي دروني (شهروندان سني مذهب استانهاي مرزي ايران و نهايتاً حملهً محمود افغان) و نيز جنگ خارجي (بين ايران و عثماني) مي انجاميد و ايران را در مقابل امپراطوري هاي تازه از راه رسيدهً مسيحي اروپايي (روس و فرانسه و انگليس) که به خاورميانه و شبه قارهً هند نظر دوخته بودند، ضعيف و ناتوان تر ساخت.

سوء استفادهً قدرتهاي استعماري بويژه در دوران سياه قاجار به اوج خود رسيد. همدستي قدرت هاي استعماري و امپرياليستي در به تعويق انداختن پروژهً مدرنيته، توسعه و دموکراسي در ايران، سه دليل عمده داشته است. نخست طبيعت رابطهً دول استعماري با جوامع تحت سلطه چنين ايجاب مي کند که از استقلال، آزادي، توسعه و مدرنيتهً آنان بهرقيمت جلوگيري کنند. دوم، انگيزه هاي مذهبي، بخصوص در مراحل نخست استعمار با تکيه بر تقسيم بندي مذهبي (تمدن مسيحي صنعتي و مدرن غرب در مقابل تمدن اسلامي غير صنعتي و سنتي خاورميانه) در صدد از هم پاشاندن امپراطوري عثماني و تسلط بر ايران برآمدند. وصيت نامهً منتسب به پترکبير(بنيانگذار روسيهً مدرن تزاري)١ بروشني شيوه هاي سوء استفادهً آنان از حربهً دين براي دامن زدن به اختلافات ديني بين دولت هاي ايران و عثماني را باز مي نماياند. سومين انگيزهً اصلي آنان نيز بعد از کشف و استخراج نفت پديدار گرديد.

بي شک ايرانيان که تجربهً حملات ويرانگر و بنيان سوز اسکندر مقدوني، اعراب مسلمان، و مغولان را در پيشينهً خود داشتند، در هر صورت و شرايطي بدنبال احياي دوران شکوه وعظمت گذشتهً خود بوده اند. ولي متاسفانه در اغلب مواقع به خطا رفته و سهل ترين راه ممکن را برگزيدند. گفته شد که شکوه و عظمت ايران باستان به عدم تمرکز سياسي و برسميت شناختن تنوع قومي و زباني و مذهبي مردمان آن بوده است. حال آنکه دوران افول ايرانيان از زماني شروع شد که در پي کشورگشايي برآمدند، بجاي عدم تمرکز در يک سرزمين چند قومي به تمرکز سياسي روي آوردند، و بجاي تفکيک دين و دولت به وحدت سازي (عدم تحمل و مداراي مذهبي) ديني پرداختند. همين کج انديشي و بدکرداري در عرصهً داخلي، لاجرم به خطاي مضاعف در روابط خارجي نيز انجاميد. در اوايل دوران قاجارو آغاز قرن نوزدهم، همزمان با رقابت هاي امپراطوري هاي فرانسه (زمان ناپلئون) و انگليس در اروپا، دولت ايران با امضاء پيمان نامهً نظامي با فرانسهً ناپلئون باعث تحريک انگليسي ها شد. بعد از شکست ناپلئون، رقابت انگليس و فرانسه در ايران جاي خود را به توسعه طلبي هاي روسيهً تزاري بخشيد، که در پي تحقق وصاياي پتر (خود خوانده) کبير، سرزمين هاي غني و حاصل خيز شمال ايران را در دو قرارداد گلستان و ترکمنچاي از ايران جدا کردند. (2) انگليس و روسيه، عليرغم رقابت هاي استعماري، در جنگ عليه ايران، و نيز جنگ با دولت عثماني در کنار هم ايستاده و از همديگر(مطابق همان تقسيم بندي مذهبي مسيحي و اسلامي) حمايت کردند. آنها در ناکام گذاشتن پروژهً مدرنيتهً ايراني با قتل امير کبير تباني کردند و نيز بعد از انقلاب مشروطه، به اولين مجلس شوراي ملي ايران التيماتوم دادند و براساس قرارداد ١٩٠٧ ايران را به دوبخش شمالي و جنوبي (تحت الحمايهً روس و انگليس) تقسيم و در سال ١٩١١ ايران را اشغال کردند (3). بعد از انقلاب اکتبر شوروي در سال ١٩١٧ميلادي، دولت شوروي بطور يک جانبه از امتيازهايش در ايران دست کشيد و انگليس به تنها قدرت بلامنازع در ايران تبديل گرديد. از آن پس بود که انگليس از حمايتش از شيخ خزعل در خوزستان و کردهاي بختياري (4) دست کشيد و با کودتايي در مرکز، رضاخان را به حاکميت رساند.

رضاخان نيز در جنگ جهاني دوم، به اشتباه چشم اميد به هيتلر بست و باعث شد که متفقين با اشغال ايران او را به آفريقاي جنوبي تبعيد و پسر بزرگترش، محمد رضا پهلوي را بجايش بر تخت نشانند. در فاصلهً بين جنگ جهاني دوم تا کودتاي ٢٨ مرداد ١٣٣٢ جنبش روشنفکري و استقلال طلبي مردم ايران، و نيز نهادهاي مدني و احزاب سياسي رشد بي سابقه اي يافتند. ولي سياسيون ايران يکبار ديگر زياده خواهي کرده و مي خواستند طومار استعمار و استبداد و استثمار و ارتجاع مذهبي را به يکباره برچينند. بويژه در مورد دکتر مصدق، او مبارزه براي ملي کردن نفت را با مخالفت با قدرت شاه و نيز آيت الله کاشاني يک کاسه کرده بود. حال آنکه نه مصدق و نه جامعهً ايران توان برداشتن چنين وزنه هاي سنگيني بطور همزمان را نداشتند. اينبود که استعمار کهنهً انگليس و آمريکايي ها به جذب روحانيون برخواستند و بکمک ايرانيان هوادار شاه و روحانيت، در يک کودتاي ديگر، نخستين دولت ملي و منتخب مردم ايران را سرنگون کردند. و اينبار نفت ايران را در کنسرسيومي با شرايطي بمراتب بد تر از قبل، بين خود تقسيم کرده و شاه و بخشي از روحانيت را بيش از پيش مطيع خود ساختند. بعد از کودتاي ٢٨ مرداد، فضاي سياسي کشور نيز بمراتب بسته تر شد و با غير قانوني شدن حزب توده و جبههً ملي و نهضت آزادي و غيره، راه بر جنبش هاي چريکي انقلابي- ايدئولوژيک تازه از راه رسيدهً چپ و راست که درفضاي دوقطبي جنگ سرد مد شده بود، هموار گرديد.

قبلاً گفته شد که کشورهاي استعماري کهنه و نو، به سه دليل آشکار (استعماري، مذهبي و نفت) با هرنوع توسعهً سياسي، اقتصادي، و فرهنگي (توسعه، مدرنيته و دموکراسي) در کشورهاي نفت خيز مسلمان خاورميانه، بويژه ايران بنياداً مخالف بوده و هستند. و نيز گفته شد که براي سرنگوني دولت مصدق، به کمک شاه و حمايت از روحانيت (ايت الله کاشاني) برخواستند. در همين جا اضافه کنم که آمريکايي ها، بعد از جنگ جهاني دوم، استمرار و بقاي سلطهً آمريکا را در يک کلام، تسلط بر نفت خاورميانه مي دانستند. جرج کنان، سياست گذار امور خاورميانه در وزارت امور خارجه آمريکا در آن زمان گفته بود که "تسلط بر نفت خاورميانه بما قدرت "وتو" در مقابل رقبايمان مي بخشد". و يا در يادداشت هاي داخلي وزارت خارجه آمريکا در سال ١٩٤٤ از نفت بعنوان "اعجازگر ترين منبع قدرت استراتژيک و يکي از ذي قيمت ترين غنائم مادي تمام تاريخ بشر" ياد شده است. (6)

براي آمريکا، تسلط بر نفت خاورميانه، در اتحاد استراتژيک با اسرائيل معنا مي يافت. بعبارتي، اولاً، بغير از اسرائيل بقيهً دولت هاي کشورهاي نفتي منطقه که مسلمانند، دست نشاندهً آمريکا محسوب مي شده اند و نه متحد آن، و دوماً، قدرت برتر اسرائيل اهرم حفظ منافع استراتژيک آمريکا در منطقه، يعني تضمين کنترل آمريکا بر نفت خاورميانه، محسوب مي شود. بهمين دليل، از نظر غرب و آمريکا، اسرائيل، در هر شرايطي بايد قدرت نظامي استراتژيک و برتر منطقه باقي بماند. حال آنکه، شاه ايران عليرغم اينکه با کودتاي انگليسي – آمريکايي روي کار آمده بود، نه متحد آمريکا، بلکه عامل دست نشاندهً آن محسوب مي گرديد و طبق قرارداد کاپيتولاسيون شهروندان آمريکايي اگر در ايران مرتکب جرم و جنايتي مي شدند از پي گيري قضايي در ايران مصون بودند. شاه ايران بدليل وطن دوستيش، اگر چه بعد از کودتاي ٢٨ مرداد، فضاي سياسي کشور را بست، ولي به مدرنيزه کردن و توسعهً اقتصاد و آموزش و فرهنگ کشور روي خوش نشان داد. از نظر غرب و آمريکا، گناه شاه نقض حقوق بشر و استبداد داخلي نبود، او خطوط قرمز استعماري و امپرياليستي که غرب و آمريکا براي او مشخص کرده بودند، را ناديده گرفته بود. از جملهً اين موارد اينکه، در جريان جنگ شش روزهً اعراب و اسرائيل، عليرغم خواست آمريکا با افزايش توليد به کاهش قيمت نفت، آنطور که بايد گردن ننهاد و از گرانتر شدن نفت در بازار جهاني سود زيادي برد. ديگر اينکه شعار "دروازهً تمدن بزرگ" و "ژاپنيزه کردن ايران" را رسماً اعلام مي کرد و براي اينکار در صدد گسترش دانش و تکنولوژي اتمي در ايران برآمده بود که عملاً ايران را براي آنان غير قابل کنترل مي ساخت و به قدرت برتر نظامي و باصطلاح ژاندارم منطقه تبديل مي کرد، که در آنصورت برتري استراتژيک اسرائيل را منتفي مي ساخت. اينها همه با نقشي که غرب و آمريکا براي ايران و شاه دست نشاندهً آن در نظر گرفته و مي پسنديدند (بخصوص بعد از جنگ اعراب و اسرائيل) مغايرت داشت. آنها که براي از ميان برداشتن مصدق، به حمايت روحانيت و کمک شاه شتافتند، حالا براي ناکام گذاشتن شاه و برنامه هايش، برگ روحانيت شيعه را در آستين داشتند.

اينگونه بود که با بالاگرفتن اعتراضات اجتماعي به کمک روحانيت شتافتند، در کنفرانس گوادلوپ سران کشورهاي صنعتي، برهبري آمريکا و انگليس، براي رفتن و جانشيني شاه توسط روحانيت، برهبري آيت الله خميني، موافقت کردند، برنامه ريختند و بمرحلهً عمل گذاشتند. در آستانهً انقلاب ١٣٥٧ خميني را از عراق به فرانسه بردند و بعنوان رهبري بلامنازع که گسترده ترين طيف نيروهاي سياسي را با خود داشت ( هم توده هاي مسلمان، هم انقلابيون توده اي، هم ارتجاعيون مذهبي و هم استعمار) بر مردم ايران مسلط ساختند. براستي چرا استعمار کهنه و نو، همانطور که در وصيت نامهً منتسب به پتر کبير آمده، و دولت هاي انگليس و آمريکا با پروژهً پترو-اسلام (بعد از جنگ سرد) عملآ نشان داده اند، از تسلط روحانيون مسلمان حمايت کرده و آنها را بر هر گزينهً ملي، ليبرال و سوسياليستي ترجيح مي دهند؟ کشورهاي صنعتي غرب، که خود تجربهً دوران انحطاط، گسست و فروماندگي علمي، صنعتي و فرهنگي حاکميت کليسا و قرون وسطاي مسيحيت را پشت سر گذاشته اند، بخوبي واقفند که هيچ کس نمي تواند نقش بازدارنده و مخربي همچون روحانيون مذهبي در ناکام گذاردن رشد و توسعهً اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي و سياسي يک جامعه ايفا کند. روحانيون مذهبي، بطور عام، وقتي که به حاکميت برسند، بدليل ماهيت محافظه کار و گذشته گرايشان، با هر گونه سياست علمي مدرن و دستاوردهاي صنعتي، اقتصادي، اجتماعي و سياسي و فرهنگي آن مخالفت مي ورزند. در نتيجه، جامعهً عقب ماندهً در چنگال مذهب، لاجرم هيچ چاره اي جز دست گدايي دراز کردن بيشتربسوي جوامع صنعتي و وابستگي بيشتر براي بازسازي خرابي هاي خودساخته، نداشته و نخواهد داشت. بنابراين، فارغ از هر ادعا و شعر و شعاري از جانب مذهبيون بنيادگرا، آنها بهترين گزينهً استعمار و امپرياليزم براي عقب نگهداشتن و نياز و وابستگي بيشتر کشورهاي نفت خيز مسلمان خاور ميانه اند. در بحران خاورميانه و جنگ عليه تروريسم اسلامي هم غرب و آمريکا نشان داده اند که به تجربهً عراق و افغانستان، نه بدنبال دموکراسي بلکه بقول نوام چامسکي خطاب به کردها (5) بدنبال زد و بند با سران قومي ومذهبي اين جوامع اند تا براي دوراني ديگر اين جوامع را در چنگال سنت، ارتجاع و عقب ماندگي نگهدارند. اينست که آن عده از نيروهاي سياسي ايراني که به دخالت نظامي آمريکا و اسرائيل براي از ميان برداشتن حاکميت روحانيون و حاکميت دموکراسي در ايران چشم دوخته اند، توقع بي جايي را در سر مي پرورانند. اولاً آمريکا و اسرائيل اين مرتجعين خانه خراب کن را بيش ازهرديکتاتور وابسته اي قدرمي شناسند. ثانياً، در صورت حمله به ايران سعي خواهند کرد رهبران قومي، قبيلگي و مذهبي مرتجع تر و مخرب تر و سرسپرده تري را بر کرسي حاکميت بنشانند، تا تضادهاي دروني جامعه ايران را عميقتر کنند، و اي بسا آنرا نهايتاً بين اقوام ايراني تجزيه کنند. چنين تراژديي بخصوص مطلوب دست راستي هاي صهيونيست اسرائيل است که از اين طريق با تشکيل کشورهاي هر چه کوچکتر، ضعيف تر و عقب مانده تر در منطقه، فکر مي کنند مي توانند هژموني خود را در منطقه بطور استراتژيک تضمين کنند.

حال چه خط قرمزاستعماريي را رژيم ولايت فقيه عبور کرده است که به آستانهً درگيري نظامي نزديک شده است. رهبران آمريکا بارها اذعان داشته و نشان داده اند که همين روحانيون را بر هر اپوزيسيوني اعم از شاه و مجاهدين و جمهوري خواه ملي و ليبرال و سوسياليست ترجيح مي دهند. تنها مشکل آنان با آخوند ها نه دست اندازي در ساير کشورهاي اسلامي خاورميانه (مگر نه اينکه آمريکا خودش بعد از سرنگوني صدام حسين اپوزيسيون دست نشاندهً حکومت تهران را در عراق به قدرت رسانده است؟) نه مخالفت تهران با صلح خاورميانه، و نه مسئلهً حقوق بشر و توسعهً سياسي و اقتصادي و غيره در داخل ايران، بلکه برنامهً اتمي جمهوري اسلامي و احتمال ساختن بمب اتم توسط رژيم و در نتيجه بر هم خوردن تعادل قواي نظامي در منطقهً استراتژيک خاورميانه به زيان متحد استراتژيک آمريکا، يعني زير سئوال رفتن هژموني نظامي اسرائيل مي باشد. اينست که بنظر مي رسد اگر حاکمان تهران مثل دفعات پيش، در سنجش تعادل قوا اشتباه کنند ( حاکمان پيشينً به اشتباه به ناپلئون و هيتلر چشم اميد دوختند) و يا مثل صدام حسين، از چين و روسيه و اروپا انتظار کمک داشته باشند، و بي محابا به جار و جنجال هاي تبليغاتي و آماده سازي هاي طرف مقابل به برنامهً اتمي خود ادامه دهند، و رييس جمهور روان پريش آن هم چنان هيزم بيار معرکهً دشمنان ايران گردد، هيچ چشم اندازي جز فقر بيشتر و جنگي نابرابر در انتظار ايران نخواهد بود. اما اگر ثابت کنند که برنامهً نظامي آنها غير نظامي است، اسرائيل و هيچ کشور ديگري را تهديد نمي کنند (با طناب صهيونيست ها به چاه نمي روند)، تعادل قوايي را برهم نمي زند، و حاضر شوند حسن نيت خود را در عمل به مراجع ذيربط بين المللي ثابت کنند. اي بسا رابطه با آمريکا را از نو برقرار سازند و با صلح خاورميانه مخالفت نورزند. آنگاه آمريکا و اسرائيل نيز سوداي حمله به ايران را در سر نخواهند پروراند. اينست که جنبش روشنفکري و دموکراسي خواهي مردم ايران بايد از ميان گزينه هاي موجود، نه به راه حل هاي ايده آل دوردست و غير قابل حصول، بلکه به راه حل هاي ممکن (مگر نه اينکه عالم سياست، قدم زدن در جادهً ممکنات است و نه تقدسات و ايده آلها) و بميدان کشاندن گزينه اي بهتر از احمدي نژاد، براي حفظ تماميت ارزي ايران و به حرکت افتادن منطقي جنبش مسالمت جوي دموکراسي خواهي در کشوربينديشد. و در اين راه اي بسا از مطرح و کانديد شدن چهره اي اصلاح طلب در درون همان رژيم، مانند خاتمي، استقبال کنند.

ناکامي جمهوري اسلامي در بيش از ربع قرن گذشته، ناکامي تنها روحانيون حاکم بشمار نمي رود، بلکه ناکامي اپوزيسيون اين رژيم نيز در ارائهً استراتژي و برنامه اي مثمرثمرتر نيز بوده است. در اين ربع قرن نه تنها ايدئولوژي مذهبي ولايت فقيه بلکه ايدئولوژي هاي سکولار پرولتري و مدعي رهبري ايدئولوژيک نيز از سکهً اعتبار افتاده اند. جنبش هاي روشنفکري ديني نيز اي بسا دريافته باشند که احياي ايدئولوژي اسلامي با هر شکل و محتوايي، آنجا که در خدمت دموکراسي و حقوق بشر نباشد، دردي از گره فروبستهً کشور و جنبش دموکراسي خواهي مردم ايران دوا نمي کند. بازگشت به اساطير مذهبي (شريعتي) بازگشت به قرآن (طالقاني) ايدئولوژيزه کردن اسلام انقلابي (مجاهدين) و ارتجاعي (باند مصباح و جنتي) بازگشت به شريعت (فقهاي سنتي) و فقه امامي (منتظري و خميني) تفسير مدرن از اسلام سنتي (سيد حسين نصر) و آشتي دين با علم (بازرگان) و اين قبيل تلاشها، جملگي، آنجا که بطور يک بعدي دنبال شوند و راه بر دموکراسي و حقوق بشر نگشايند، بي آينده و بي اعتبار و هرزدهندهً سرمايه ها و انرژي ها و استعدادات کشور و ملت ايرانند. اسلام را نيز مانند هر جريان فکري و اجتماعي و فرهنگي ديگر بايد فقط بعنوان يک پديدهً تاريخي و فرهنگي مورد مطالعه، موشکافي و نقادي عيني و علمي قرارداد. رنگ تقدس را از آن زدود، و آنرا براي همين دنيا خواست و نه برعکس، در خدمت انسانها و جامعهً انساني بکار گرفت و نه برعکس، بويژه آنرا تحت کنترل دولتي دموکراتيک و برآمده از انتخاب آزادانهً مردم قرارداد و جايگاه و کارکرد آنرا براي حتا معتقدين آن مشروط به رعايت قوانين مدون دموکراتيک جامعه ساخت و نه برعکس.

نکتهً ديگري در مورد جايگاه اخلاق، سنت و قانون در جامعه نيز لازم ديدم اضافه کنم. و آن اينکه ايرانيان در دوران اشکاني نيز پادشاهان خود را ازميان افرادي باشرايط اخلاقي ممتاز و شايسته انتخاب مي کردند (مثل همان شرايطي که امروزه در گزينش ولايت فقيه و يا رهبر ايدئولوژيک) بکار مي رود. کاربرد اجتماعي- سياسي معتبر اخلاق همان مناسبات فاميلي،کاري، قومي و قبيلگي مي باشد که افراد امکان شناخت مستقيم همديگر را دارند. سنت و عرف شامل قواعد و مقررات و رسوم جا افتادهً فرهنگي است که در محيط هاي اجتماعي بزرگتر مثل روستا، محله و شهرو استان و اي بسا کشور، طي قرون شکل گرفته و پذيرفته شده است. با تغيير در پارامترهاي ذي ربط، مثل آب و هوا، جغرافيا، ابزار توليد، مذهب و ايدئولوژي و امثالهم، اين رسوم و عادت ها نيز دگرگون مي گردند. مثل آداب و رسوم زندگي روستايي و شهري، کشاورزي و صنعتي، سنتي و مدرن و غيره. نظام شاهنشاهي در ايران يک سنت جاافتاده بوده است و شاهان ايراني نيز راه و رسم پيشينيان خود را سعي مي کردند پاس دارند. قانون و وضع و حکومت قانون (بمثابه قرارداد اجتماعي) يک پديدهً عمدتاً مدرن است که بعد از انقلاب کبير فرانسه و انقلاب صنعتي موضوعيت و اهميت مضاعف يافته است. قوانين و قواعد لازم براي نظم کشيدن جوامع مدرن همگام با گسترش ارتباطات و اطلا عات و نيز مبارزات مدني و فرهنگي با مطرح شدن و تعميق حقوق شهروندي و حقوق بشر، رفع تبعيضات نژادي و مذهبي و طبقاتي و جنسي در هر جامعه وضع شده، عموميت و مقبوليت يافته اند. قانون پيشرفته، عادلانه، و مدرن ضامن اخلاق فرد و جامعه، و گراميداشت عناصر مثبت فرهنگي هرجامعه نيز هست. يکي از اشتباهات بسياري از روشنفکران سکولار ايراني از صدر مشروطه اين بوده است که فکر مي کرده مي توانند با کپي کردن قوانين اساسي کشورهاي پيشرفته، به مدرنيته و دموکراسي و حکومت قانون رسيد. متقابلاً سازمانها و گروههاي مذهبي سنتي و مدرن هم فکر مي کرده و مي کنند که با تقليد و تبعيت از يک رهبر شايسته (بلحاظ اخلاقي و غيره) و يا اعمال شريعت اسلامي که ريشه در سنت هاي عرب جاهلي دارد، مي توانند جامعه را اخلاقي تر و رها ساخته و مشکلات يک جامعهً متنوع و متکثر و مدرن را حل کنند. ديگراني هم هستند که فکر مي کنند همهً مشکل در فرهنگ و سنت هاي دست و پاگير و جان سخت مردم است و بايد کار فرهنگي نمود. اينگونه يک بعدي نگري در هرزمينه اشتباه محض است و کاري از پيش نمي برد. همانطور که دموکراسي و توسعه و مدرنيته از هم جدايي ناپذيرند، رشد اخلاقي و تحول فرهنگي جامعه نيز بايد دستاورد مبارزات دموکراتيک و مسالمت آميز مردم خود جامعه در همهً عرصه ها باشد، نه منبعث از يک فرد بطور مطلق (ولي فقيه و رهبر ايدئولوژيک) نه يک نظام تک حزبي و تک صدايي، نا بازگشت صرف به سنت ها و شريعت ديني پيشينيان، نه کپي کردن صرف از جوامع مدرن و صنعتي. بلکه وارسي علمي و نقادانهً همهً اينها و گلچين کردن آنچه براي حل مشکلات مبتلابه فرد و جامعهً امروزمان بکار مي آيد.
‏پنجشنبه‏، ٢٠٠٨‏/٠٧‏/١٧
منابع:

1- Dabiri, M. R. (2007). The Testament of Peter the Great and Nicholas II [Electronic Version]. Retrieved from: http://www.irdiplomacy.ir/index.php?Lang=fa&Page=24&TypeId=11&ArticleId=1063&Action=ArticleBodyView.

2- Sharif, M. M. (2004). A History of Muslim Philosophy: Renaissance in Iran: General by Abdul Shakoor Ahsan, pp. 1524-1526, Retrieved from http://www.muslimphilosophy.com/hmp/LXXVII-Seventy-seven.pdf

3- Martin, V. (1995). Islam and Modernism: The Iranian Revolution of 1906. pp. 142-143 New York: Syracuse University Press.

4- Keddie, N. R. (1980). Iran: Religion, Politics, and society: p:212, Collected Essays: Routledge.

5- Chomsky, N. (March 31, 2002). Noam Chomsky Addressing the Kurds in Amed [Electronic Version]. Retrieved from http://www.kurdistan.org/Current-Updates/chomsky.html.

6- Everest, L. (2007). The U.S. & Iran: A History of Imperialist Domination, Intrigue and Intervention: Part 2: The U.S. Seizes Control in Iran: The CIA’S 1953 Coup D’etat [Electronic Version]. Retrieved from http://revcom.us/a/090/iran-pt2-en.html.