گذاربه دموکراسي در ايران

آرزوي گذار به دموکراسي در ايران، در حقيقت، انگيزهً اصلي نوشتن اين سطور مي باشد.

Wednesday, October 14, 2009

جنبش سبز، طليعهً تحقق آمال و آرزوهاي تاريخي ايرانيان


در اين نوشته پيش از پرداختن به مسائل جاري در رابطه با جنبش سبز، به طرح تأملات فکري موجود در اين جنبش نيز مي پردازد

ايرانيان در سوداي حقوق شهروندي و ديگران بدنبال شهروند جهاني اند؛ ببين تفاوت ره از کجا تا بکجاست


شب يکشنبه اين هفته در شهر ما، بريزبن استراليا، کنسرت موسيقي سنتي از طرف کاميونيتي ايرانيان و با حمايت وزارت امور چند فرهنگي دولت محلي، برگزار شد. در اين کنسرت، نمايندهً دولت محلي در امور چند فرهنگي مي گفت که در همين شهر، مردماني با بيش از صد مذهب، صد و بيست زبان، از حدود دويست مليت زندگي مي کنند. دولت ها و شهرهاي کشورهاي پيشرفتهً صنعتي، منجمله در استراليا، بمنظور بالا تر بردن استاندارد و کيفيت زندگي شهروندانشان، نه تنها در برسميت شناختن حقوق برابر شهروندي، بلکه در زمينهً پرورش شهروند جهاني و شهر جهانروا (کازموپوليتن سيتي) از همديگر سبقت مي گيرند. بهمين منظور دولتهاي محلي و مرکزي (در دولت قبلي، پست وزارت مربوطه در دولت فدرال بود)، اين تنوع و گوناگوني شهروندان، از نظر زباني، فرهنگ و مذاهب و مليت، را نه تنها به رسميت مي شناسد بلکه عملاً ترغيب و حمايت مادي و معنوي و قانوني مي کنند؛ تا مثلاً يک ايراني در استراليا هيچ محدوديت فرهنگي و زباني و قومي و مذهبي احساس نکند. اينچنين، اين دولت ها با فراهم کردن محيط زندگي و فعاليت و رشد، اي بسا بمراتب بهتري از کشور مادر، نه تنها فضاي رشد شهروندان مقيم، بلکه زمينهً جذب مهاجرت مغز ها و سرمايه هاي تازه اي، که با هر تلاطم اجتماعي و سياسي، مثل همين کودتاي انتخاباتي، از کشور مادر کنده مي شوند را به بهترين نحو فراهم مي کنند. اين کشورها و دولت هاي لايق و کاردان، با جذب بالاترين سرمايه ها، که همانا سرمايهً انسانيست، مي دانند و توانسته اند تا بستر رشد و بالندگي و آينده داري خود را عملاً حفظ و تضمين کنند.


قرن بيست و يکم، قرن شکوفايي ايرانيان:

اين ايام مصادف است با روز گراميداشت رند خرابات و يکي از مشاهير جاودان شعر و غزل فارسي، حافظ شيراز؛ حافظ، بي شک يکي از قلل بالا بلند و مفاخر بي بديل ادب فارسي است. آنچه به شعر حافظ غنا بخشيده، همان آتش عشقيست که از ميراث و سرچشمهً انسان مدار فرهنگ خسرواني و عرفان اسلامي در تاريخ ايران، يعني از عشق مايه گرفته و بر دل عاشقان مي نشيند. جنبش سبز از آنجا که برآنست تا "فلک را سقف بشکافد و در آسمان سياسي و اجتماعي ايران طرحي نو در اندازد" مصداق بارز همان فرصت تاريخي، براي پي گيري آمال و آرزوهاي محقق ناشدهً اساطير، مشاهير، عرفا و شعراي ايراني، از آغاز تا کنون، از جمله حافظ است.

اگر دموکراسي را بستر بروز استعدادهاي دروني، و در صدر آنها تحقق آمال و آرزوهاي تاريخي ملت ها بدانيم، موج سبز را مي توان طليعه و طلايه دار اين افق تابناک براي ايران و ايراني دانست. از اين رو، بر اين باورم که قرن بيست و يکم، قرن فراروييدن دموکراسي در کشور هاي خاورميانهً مسلمان، و صد البته، قرن شکوفايي استعدادهاي نهفته و آرزوهاي تاريخي ايرانيان نيز هست. همانطور که مثلاً قرن نوزندهم قرن فرانسوي ها، انگليسي ها و روسها؛ و قرن بيستم قرن آمريکا، شوروي، آلمان و ژاپن، بود؛ قرن بيست و يکم را مي توان قرن بالاکشيدن سخت افزاري چيني ها و هندي ها، و نرم افزاري مسلمانان، و بويژه ايرانيان دانست.

استفاده از اين فرصت تاريخي براي بناي ايراني آزاد و آباد، نيازمند غلبه بر موانع قدرتمند داخلي، بويژه تحجر فکري، استبداد، و استثمار و تبعيض و افراط و تفريط چپ و راست است. در غير اينصورت، استعمار نوين، که در خارج، براي جذب مهاجرت مغزها و سرمايه هاي ايرانيان همه گونه آماده سازي ها را تدارک ديده، از اين فرصت تاريخي بمنظور ترقي و پيشرفت خود به بهاي ناکامي و اي بسا نابودي کشوري بنام ايران مدد خواهد جست.

چالش سنتي و مدرن و رسالت روشنفکران

يکي از دغدغه هايي که روشنفکران ايراني بعد از آشنايي با غرب با آن مواجه شدند چگونگي مدرنيزه کردن جامعهً سنتي خود بوده است. طبعاً در قدم اول بسياري سهل و ساده ترين راه را برگزيدند و سنت را همانطور که بود بوسيدند و کناري گذاشتند و مفاهيم مدرنيتهً غرب را همانطور که هست، پذيرفتند و وارد کردند. درحاليکه امروزه دريافته ايم که مدرنيته چيزي بجز امروزي زندگي کردن و انطباق سنت با مقتضيات و علم و دانش و تکنولوژي مدرن نيست.

براين سياق، هنر و وظيفهً روشنفکر آگاه و متعهد هم همانا نقد گذشته، تلاش براي امروزي زيستن، و مبارزه براي فردايي بهتر است. لازمهً نقد سازنده، برخورداري از صلاحيت فلسفي و علمي، بمنظور "استفاده از دستاوردها" و "روزآمد کردن سنت ها"ست. کما اينکه امروزي زيستن نيز نيازمند بکارگيري دستاوردهاي مادي و معنوي مدرنيته، و ساختن فردايي بهتر نياز به آينده نگري و تلاش و مبارزه براي تغيير شرايط موجود دارد. .

بنابراين، همزمان با ساختن راه و ساختمان و ماشين امروزي، لازم است که مفاهيم، سنت ها، انديشه ها، قوانين اجتماعي، و قواعد زندگي فردي خود را نيز پيوسته روزآمد کنيم. افکار و روشها و سنتهاي بازدارنده و دست و پاگير را با راه و روشهاي امروزي تر، علمي تر و زندگي ساز تري جايگزين سازيم. در عين حال، از بخش هاي با ارزش ميراث فرهنگي، و آمال و آرزوهاي مغفول ماندهً گذشتگان خود غافل نشويم. بدينسان در خواهيم يافت که لازمهً مدرنيته نه تنها استفاده از دستاوردهاي ديگراني که در زندگي امروزي از ما پيشي گرفته اند، بلکه تحقق آمال و آرزوهاي نهفته و تاريخي ملت خودمان نيز هست.

مدرنيته يعني پا تو کفش خدا کردن انسان

مدرنيته، براي ايرانيان، يعني فرودآوردن خدا از آسمانها به زمين، و پوشاندن لباس فاخر "شهروندي" بر قامت او. وقتي شهروند را به مقام خداگونگي و منزلت جهاني (شهروند جهاني) رسانديم، تدوين و رعايت حقوق او در قانون اساسي (مذهب جامعه) را چون آيات کتابهاي مقدس پاس خواهيم داشت؛ او را در انتخاب راه و رسم و قواعد زندگي فردي (دين) و باور هاي اعتقادي و فلسفي اش (ايدئولوژي) آزاد خواهيم گذاشت. آنگاه بجاي در افتادن صوري با خدا، مذهب، دين، و ايدئولوژي شهروندان، ايرانشهري خواهيم ساخت که همهً ساکنانش، با همهً خدايان، مذاهب، اديان و ايدئولوژي هايشان، بتوانند در صلح و صفا و صميميت زندگي کنند. شهري که هرکس بتواند متاع و نظر و عقيدهً خود را آزادانه به معرض نمايش و آزمايش و رقابت و داوري بگذارد. در چنان شهري، دروغ ريشه کن شدنيست، و قحطي و خشکسالي راه علاج مي يابند و منجر به فقر و فساد و تباهي نخواهند گرديد.

با چنين ترجماني، دموکراسي، که خود فرآيند مدرنيته است، بستر تحقق حاکميت "شهروندان" بر سرنوشت خويش مي شود، و بستر تحقق آرزوهاي تاريخي، يعني روزآمد شدن سنت هاي پويا و ظهور خويشتن آرماني ملت ها را فراهم مي کند.

راز انطباق و رشد سريع ايرانيان در جوامع پيشرفته:

يکي از دلايل انطباق و رشد سريع ايرانيان در دموکراسي هاي پيشرفته اين بوده و هست که دارائي هاي فرهنگي مان با موازين، بويژه، حقوق بشر مدرن منافاتي نداشته اند. در ايران، اگر چه تجربهً ملموس دموکراسي نداشته ايم- که مهمترين دليل افول تمدنهاي با شکوه ايراني مي تواند باشد - ولي ايرانيان پيشگامان حقوق بشر و تشکيل تمدن چند قومي و چند مذهبي بوده اند. بويژه که ادبيات و عرفان ايراني سرشار از مضامين و ارزشهاي انسانيست که هيچ مرز و تبعيض قومي و نژادي و مذهبي و عقيدتي و حتا جنسيتي را برسميت نمي شناسند. ما از جامعه اي مي آييم که برغم دسيسه هاي استعمار و استبداد داخلي، تاريخاً در برسميت شناختن تنوع قومي و مذهبي پيشگام بوده و همهً تلاشهاي يکدست سازي قومي و زباني و مذهبي، بويژه بعد از حملهً اعراب به ايران، با شکست مواجه شدند. وقتي سرداران خليفه و سلاطين غزنوي، مغولان و آل مظفر و يا گماشتگان صفوي براي تصفيه و يکسان سازي مذهبي، زباني و يا فرهنگي شمشير مي کشيدند و بي رحمانه خون مي ريختند، ابوريحان بيروني، رودکي و فردوسي و حافظ و سعدي و يا ابن سينا و حلاج و سهروردي و ملا صدرا و امير کبير و مصدق و بسيار ديگراني سربرآوردند تا از هويت تاريخي و از آمال و آرزوهاي ديرين اين ملت حراست و نگاهباني کنند.

لازمهً پيشرفت، پايبندي به قواعد و قوانين پيشرفته تر است.

هر فرد، جمع و جامعه اي براي رسيدن به اهدافش، ناگزير از انتخاب و اتخاذ موازين راهبردي، قوانين و قواعديست که نظم دروني و چهارچوب و سمت و سوي حال و آينده اش را ترسيم کنند. از اين منظر، کار آمد ترين و موثر ترين مفاهيم زندگي ساز و قواعد زندگي امروزي عبارتند از "رفع تبعيض"، "حق برابر برخورداري از فرصت ها"، "تفکر انتقادي"، "آزادي فکر و عقيده ضمن پايبندي به ديالوگ انتقادي"، "چند جانبه نگري"، "تسامح و مدارا"، "حقوق شهروندي" و "شهروند جهاني" (يعني ايران و ايراني را با ارزشها و مختصات و مقتضيات جهاني هماهنگ کردن)، "رقابت سازنده" و "انتخابات آزاد" و غيره. تلاش و مبارزه براي تحقق اين ارزشها، نه تنها سبب ساز ترقي و تعالي همه جانبه است، بلکه ارزشها و سنت هاي مثبت و ميراث فرهنگي گذشتهً ما را نيز احيا مي کند؛ فرد و جمع و جامعه را بالا و بالاتر مي کشد، و رشد همه جانبهً جامعه را بارمغان مي آورد.

برعکس، تلاش و مبارزه در راهي که منبعث و متکي بر مباني نظري و فلسفي غلط، ناقص، و يا عقب مانده باشد، نه تنها راه به جايي جز استبداد، استثمار، استعمار، تبعيض و نابرابري نمي برد بلکه سرمايه ها را تلف مي کند ، فرصت ها را هدر مي دهد، و فرد و جمع و جامعه را از آنچه و آنجا که هست نيز کنده و به قهقرا مي راند.

با شناخت قواعد زندگي هر فرد، مانيفست و قوانين استاندارد هر مجموعه، و نيز قانون اساسي هر جامعه، مي توان مضمون و سمت و سوي حرکت آن را سنجيد و شناخت. بعنوان مثال، برخي از مفاهيم مدرنيته در ايران ما نيز رفته رفته از محدودهً تفکر خواص خارج شده و راه خود را به حوزهً شناخت و مقبوليت عمومي باز مي کنند، از جمله اين مفاهيم اينکه: "اصلي ترين وجه متمايز کنندهً بين سنت و مدرنيته، تفکر انتقاديست"، "چند جانبه نگري و نقد پذيري لازمهً رشد و توسعهً همه جانبهً علمي است"، "برترين انتقاد، انتقاد فلسفي است"، "نشانهً بلوغ فکري، و لازمهً رشد همه جانبه، توليد علم و فلسفهً داخلي است"، بعبارتي خود کفايي در عرصهً توليد کالا و علم و فلسفه لازم و ملزوم هم اند؛ "براي رسيدن به دموکراسي به اکثريتي از شهروندان دموکرات نيازمنديم"، برعکس انقلابيون و متحجرين مذهبي و يا سکولار که بر بستر افراط و تفريط و حرکات پوپوليستي مي رويند، دموکراسي محصول جامعهً آگاه و مدرن و متشکل و مدنيست". هرکدام از اين مفاهيم مي توانند معيار سنجش عملکرد حال و گذشتهً فرد و جمع و جامعه نيز باشند.

جايگاه مبارزهً طبقاتي در مبارزهً مدني

ادعاي "مبارزهً علمي" بر مبناي فلسفهً وارداتي و يا ناقص، آنهم در فقدان "نقد پذيري" و در غياب "تفکر انتقادي" تجربهً راهيست که حزب توده بطور خاص و جنبش چپ ايران، بطور عام، آزموده و نتايج معکوس آنرا به و فور درو کرده و به مردم و جامعه تحميل کرده است. در نتيجه، غلبهً راست مذهبي را مي توان نتيجهً بلافصل ناکامي جنبش چپ ايران دانست. چپي که در فقدان نقد پذيري و انعطاف نظري مي خواسته است تا جامعهً ايران را با باورهاي فلسفي و مباني تئوريکي که هويت تاريخي و موقعيت خاص خودش، نقش تعيين کننده و موثري در آنها نداشته، تعريف کند و انطباق دهد. هنوز که هنوز است از نوشته ها و مواضع برخي از نيروهاي چپ ايران، منجمله حزب توده، نگاه ايدئولوژيک، آرمانگرايانه، خود محوري، نفي و حذف ديگري بمنظور اثبات خود، و عدم درس آموزي از سرنوشت کساني که در آفرينش و بکارگيري آن فلسفه و تئوري ها پيشگام بودند، موج مي زند. برخي از مدعيان چپ در دگم انديشي و انتقاد ناپذيري اي بسا از متحجرين مذهبي نيز سبقت گرفته اند، چرا که با ادعاي حق انحصاري مسلح بودن به "علم مبارزه"، به تئوري هايي دل بسته و در راه تحقق آنها مبارزه کرده و مي کنند که راه درک محدوديت ها و نواقص فلسفي انرا بروي خودشان بسته اند.

اشاره به اين مطلب را از آنرو ضروري يافتم که در شماره ۲۳۸ راه توده در مقاله اي تحت عنوان "هدف اصلي جنبش سبز، بزيرکشيدن دولت کودتاست" با روشي حد اقل ناشيانه ( اگر نگوييم ناصادقانه) خاص حزب، گفتمان مطالبه محور جنبش سبز را، زير سئوال برده است. منتها اصل ماجرا اينست که اين مدعيان "مبارزهً علمي" بدليل اتکايشان بر فلسفهً تک بعدي و ناکارآمد "ماترياليسم تاريخي" و اولويت دادن به مبارزهً طبقاتي، با محوريت طبقهً کارگر و شعارهاي ضد استثماري و ضد امپرياليستي شرق گرايانه دوران جنگ سرد، نمي توانند و بنابراين نمي خواهند در آن چهارچوب کليشه اي نظري، مبارزهً مدني و مطالبه محور را بفهمند و بپذيرند.

چنبش سبز: جنبشي مسالمت آميز، مدني، سراسري، رنگين کمان و مطالبه محور

اصلاً بحث اين نيست که مبارزهً مدني و مطالبه محور بي عيب و نقص است، و يا حاميان و مدافعان آن عاري از خطاي نظري و يا عملي اند، بلکه مشکل نقد حزب توده آنست که از منظر تئوريک و فلسفي غلط و با اهداف سياسي پنهان (يعني هدف طرح مبارزهً طبقاتي بجاي مبارزهً مطالبه محور مدني و نيز تضعيف ملي- مذهبي ها) به طرح انتقاداتش مي پردازد. حال آنکه اولاً ملي- مذهبي ها تنها يکي از نيروهاي مدافع و حامي جنبش سبز و مبارزهً مدني مطالبه محور اند و نقد نظرات آنها ربط مستقيمي به مبارزهً مدني و مطالبه محور جنبش سبز ندارد؛

دوم، اين مدافعين مبارزهً مطالبه محور جنبش سبز بوده اند که پيشاپيش به اولويت دادن به مطالبات حد اقلي و مرحله اي و کف مطالبات ( و نه مطالبات حد اکثري) فراخوانده اند و نه حزب توده. بعبارتي، حزب توده اين ايده را از ديگراني که مدافعين مبارزهً مدني مطالبه محورند به عاريت گرفته و حالا آنرا به ابزاري براي زير سئوال بردن مبارزهً همان مطالبه محور با چسباندن آن به ملي- مذهبي ها بکار برده است! (اين مطلب ماه گذشته تحت عنوان مطالبات حد اقلي و حد اکثري توسط نگارنده، و تحت عنوان "کف مطالبات" و "سقف مطالبات" توسط محسن سازگارا مورد توجه قرار گرفته بود).

سوم، مبارزهً طبقاتي در ايران نيز مي تواند و بايد بخشي از مبارزهً مدني و مطالبه محور و در عين حال حامي جنبش سبز باشد که در آن مطالبات و اعتراضات طبقات محروم و کارگران، و نيز طيف چپ هم در هماهنگي با جنبش زنان، دانشجويان و فرهنگيان و نيز اقليت هاي قومي و مذهبي، قدرت و فرصت و بستر طرح و پاسخگويي پيدا کنند.

چهارم، حزب توده و عموم نيروهاي چپ راديکال و يا رفرميست لازم است تا صادقانه اين سنت مخرب، مبني بر ادعاي حق انحصاري "مبارزهً علمي" و مسابقه گذاشتن در اينکه ابتکار عمل مبارزاتي بايد از آن آنها باشد و تنها برازندهً آنهاست را صادقانه به کناري نهند و از هر ابتکار عمل راهگشا و موثر و کارآمدي، از طرف هرکس و هرکجا و باهر اعتقادي که باشد، با ذکر منبع، صميمانه استقبال کنند. اگر نمي توانند مبارزات مدني و مطالبه محور کنوني را در دستگاه نظري خود توضيح دهند، بهتر است به فکر روزآمد کردن تئوريهايشان برآيند؛ نه اينکه هرچه با افکار کليشه اي آنها نمي خواند را ناشيانه زير سئوال ببرند و رد کنند.

پنجم، جنبش سبز يک جنبش فراحزبي، فرا طبقاتي، فرا قومي، فرا مذهبي و فرا ايدئولوژيک است، بنا براين مبتکرين و حاميان و مدافعان فکري و عملي اين جنبش را مي توان در بين همهً اقشار و در همهً سطوح نهاد هاي مدني، احزاب و اقليت ها و در ميان اقطاب و روشنفکران و نخبگان کشور، و حتا درون لايه هاي مختلف حاکميت ديد و پذيرفت و استقبال کرد.

ششم، قبول اين واقعيت مستلزم اينست که هرکس به سهم خود در ارتقاء و استمرار و گسترش اين جنبش فراگير سراسري بکوشد ولي در عين حال قصد تصاحب و انحصار و سوء استفاده از آن را نداشته باشد.

هفتم، از غلطيدن جنبش به مسير افراط (راديکاليزه کردن) و تفريط ( تسليم و سکوت و راست روي) بايد بطور جدي جلوگيري کرد. راديکاليزه کردن جنبش خواست بخشي از اپوزيسيون سنتي است که با طرح مطالبات حدّ اکثري و شعارهاي راديکال، پيوسته خواهان عبور از خط مشي مسالمت آميز و مدني و بويژه رهبري جنبش سبز بوده و مي باشند.

هشتم، در حاليکه رهبري جنبش سبز، بويژه افشاگري هاي آقاي کروبي و بيانيه هاي آقاي موسوي، بدرستي بر مطالبات حداقلي و مرحله اي جنبش، که متضمن همان خصلت فراگيري جنبش هستند، تأکيد مي ورزد. ولُي رهبران نهادهاي مدني، سازمانها و احزاب سياسي و نيز اقليت هاي قومي و مذهبي مي توانند به طرح و پي گيري مطالبات اي بسا حد اکثري خود بپردازند، در عين حاليکه بر سر کف (و نه سقف و حد اکثر) مطالباتشان، از جنبش سبز حمايت مي کنند. ولي، انتظار اينکه رهبران جنبش سبز بتوانند مطالبات حد اکثري تمام اقشار و طبقات و گروههاي اجتماعي و قومي و مذهبي را نمايندگي کنند، توقع بي جا، راديکال و غير پراتيک مي باشد. چرا که طرح مطالبات حد اکثري وظيفهً منحصر به فرد هر قشر و گروه و نهاد و حزب و سازمان خاص (امروز در اپوزيسيون و فردا توسط نمايندگانشان در حاکميت) است که با خصلت عموميت پذيري و عدم انحصار طلبي و غير راديکال بودن جنبش منافات دارد. ولي، رهبران جنبش سبز بجاست که علاوه بر اشاره به کف مطالبات مطروحه در اصول معطل ماندهً قانون اساسي، بطور صريح و آشکارتري به دفاع از مطالبات حداقلي سياسي و اجتماعي شهروندان، و رفع تبعيضات قومي، مذهبي، و ايدئولوژيک و جنسيتي بپردازند.

نهم، جنبش سبز، برخلاف مبارزات سنتي، خواهان پلاريزه و قطبي شدن جامعه و صف بندي ها و مرزبندي هاي صد در صدي سياسي نيست و نمي تواند هم باشد. رهبران، مدافعان و حاميان جنبش سبز در داخل کشور از پايين ترين اقشار جامعه تا بالاترين سطوح حاکميت حضور فعال دارند. بسياري از حاميان و مدافعان جنبش سبز در خارج از کشور نيز عمدتا دانشجويان و مهاجريني هستند که هم به ايران رفت و آمد دارند و هم با اپوزيسيون سنتي هيچ رابطه اي نداشته و ندارند. پلاريژه کردن و ايجاد مرزبندي سياسي يعني واگذاري صحنه به رقيبي که در حاکميت است و بر همه چيز چنگ انداخته است. چرا که در آنصورت کودتاچيان مي توانند براي از ميان بردن صف مشخص رقيب و يا حريفشان طرح و برنامه بريزند. حال آنکه جنبش سبز حاصل رويارويي جناح هاي درون حاکميت است و کودتاچيان نمي توانند آنرا به همدستي با دشمن و ضديت با نظام و وابستگي به خارج متهم کنند.

دهم، درخت تنومند جنبش سبز مردم ايران، با "ريشه" هاي گسترده در مطالبات معوق مانده و فزايندهً اقشار مختلف مردم، "پايه" هاي مستحکم در تشکل هاي اجتماعي و نهادهاي مدني، "تنهً" قدرتمند حمايت احزاب و سازمانهاي سياسي، "ساقه" هاي پربارش در دانشگاههاي داخل و خارج و ميان نخبگان و روشنفکران کشور، و رهبران کاردان، کارآزموده و با تقوايش (آقايان کروبي، موسوي و خاتمي) در سراسر ايران و جهان سايه گسترده است. فشار ناشي از پايه هاي مستحکم و گسترده اش در سراسر ايران و جهان، به رهبران و حاميان جنبش در درون حاکميت، قدرت چانه زني بسا بالاتري از قبل از کودتاي انتخاباتي داده است که بجاست بيش از پيش مورد توجه و بهره برداري قرار گيرد.
يازدهم، جابجايي اخير در راس نهادهاي نظامي و امنيتي مانند بسيج و سپاه (مانند گماردن سردار نقدي بر سر بسيج و بازگرداندن طائب به شغل قبليش در اطلاعات سپاه)، گواه عزم جزم کودتاگران مبني بر استمرار رويکرد قهرآميز با جنبش سبز مي باشد. اين رويکرد تنها در صورت عدم حضور مردم در صحنه مي تواند ادامه يابد. مطمئنأ حضور گستردهً مردم در تظاهرات سيزده آبان، بار ديگر کودتاگران را از استمرار رويکرد قهرآميزي که در رابطه با جناح مقابل و جنبش مسالمت آميز، مدني و مطالبه محور مردم ايران در پيش گرفته اند، پشيمان خواهد کرد.