گذاربه دموکراسي در ايران

آرزوي گذار به دموکراسي در ايران، در حقيقت، انگيزهً اصلي نوشتن اين سطور مي باشد.

Thursday, September 28, 2006

جنبش روشنفکري ايران: چالشها و فرصت ها (٦

مقالهً پيشين به ضرورت توليد فکر، انديشه و تئوري علمي بومي پرداخت، اين نوشته به نقش شناخت و تئوري علمي و عقلاني مدرن در خارج نمودن ابتکار عمل و تعادل قواي سياسي از دست نيروهاي افراطي، بويژه بنيادگرايان مذهبي، مي پردازد. نگارنده در اين نوشته سعي دارد توضيح دهد چرا جامعه بدامن افراط و تفريط مي غلتد؟ آيا اين معضل يک بيماري تاريخي، فرهنگي و اجتماعي است، و يا يک معضل مذهبي و سياسي؟ آيا علاج اين بيماري قهر و خشونت و کشتن بيمار است و يا عبور دموکراتيک از افراط و تفريط در يک پروسهً کار علمي و فرهنگي همگام با مبارزهً همه جانبه و مقاومت دموکراتيک؟

اصولاً، يکي از شاخص هاي تمايز دوران مدرن از سنتي، ورود عنصر آگاهي انسان و سامان دادن به نظام هاي اجتماعي بر اساس تئوري هاي علمي عقلاني است. منظور از آگاهي علمي عقلاني همان شناخت مبتني بر تجربه، آزمايش، مشاهده و تحقيق و تفحص است، که پيوسته بايد در معرض آزمايش، نقد، تجديد نظر و نوسازي قرارگيرد. اين درست برخلاف نظام هاي فکري سنتي است که هدف آن تنها ياد گيري چگونگي حفظ قدرت و حاکميت، آنهم به سبک تمدنهاي گذشته خلفا و پادشاهان، و در بهترين شق، با وعدهً تحقق مدينهً فاضلهً آرماني، در آينده اي غير قابل دسترس مي باشد. توسل و اعتقاد و اتکا به علوم الهي، معنويات و عرفان تنها بدرجه اي اعتبار و ارزش دارد که موءيد و راهگشاي علوم نظري و عقلاني بشر باشد. بجز اين هرچه هست جهل است و تعصب، دجاليت است و دين فروشي، و فريب است و نيرنگ، براي کسب و حفظ قدرت و ثروت.

وانگهي امروزه انسان پسا مدرن نيز دريافته است که همهً آگاهي هاي دوران مدرن نيز عقلاني وعلمي نيستند. از دوران روشنگري تا به امروز، آن بخش از آگاهي هاي ايدئولوژيک افراطي، که مبتني بر پيش فرضهاي خلل ناپذيرانقلابي براي برپايي جوامع آرماني، تصورات ايده آليستي براي تحقق جوامع اتوپيايي، وآنها که به ترويج رويکردهاي مطلق انديش و سياه و سفيد نمايي از پديده هاي انساني مي پردازند، همگي از مصاديق آگاهي کاذبند.

از مذهبيون بنيادگرا و دم و دستگاه ولي فقيه انتظاري نيست؛ فهم و درک آنها از انسان و جامعه متعلق به اعصار گذشته است، و تنها مصرف کنندهً دست آوردهاي پيشينيانند. آنها از بکارگيري آگاهي هاي عقلاني بشر مدرن و تئوريهاي علوم انساني، بطور عام، نه تنها گريزان بلکه سر خصومت دارند. چرا که ورود عقل به حوزهً روابط انساني و اجتماعي را برخلاف مصالح و منافع استثماري و استحماري خود مي بينند. موضع گرفتن آنها پشت سنگر "ايمان" نيز جز توسل به داده هاي غير عقلاني و بي پايه نيست. اکثر شرايع مذهبي و مقررات حکومتي آنها خلاصه شده است دريک سري بايد و نبايد هاي مربوط به دوران حماقت بشر در چهارده قرن پيش. براي عملي و اجرايي کردن همين شرايع مذهبي است که خود را ناگزير از مبارزهً دائم با همهً ارزشها و نهادهاي مدرن در همهً عرصه ها يافته و جامعه را در شکل و محتوا مي خواهند به دوران صدر اسلام با همان مناسبات عشايري و قبايلي برگردانند. بي سبب نيست که فربه ترين نهادهاي حکومتي همان باندهاي سرکوب و خفقان امنيتي و قضايي(سپاه پاسداران و قوهً قضاييه) و امامان کذاب جمعه و جماعت در مساجد ضرار سراسر کشورمي باشند. حکومتي که بدليل عدم پايگاه مردمي و رويکرد علمي براي حل مشکلات جامعه، در صورت تعطيلي ماشين سرکوب و سانسور و اختناق، وعدم مقابله با امواج آگاهي و آزادي درون جامعه، امکان ادامهً حيات ندارد.

حال آنکه در يک جامعهً مدرن و دموکراتيک، يعني جامعه اي که براساس تئوري هاي علمي عقلاني برآمده از انتخاب آگاهانهً شهروندانش اداره شود، به تاريخ و فرهنگش بمثابه سرمايه مي نگرد و نه چالش، به تنوع فکري اعتقادي و تکثر قومي اش بعنوان فرصت مي نگرد و نه دشمن، از دستاوردهاي تجربي و علمي ديگران عبرت مي گيرد، نه اينکه با قياس به نفس آنها رد و يا انکار کند. يک جامعهً مدرن و دموکرات و معقول مشکلاتش را بر اساس طرح و برنامه هاي مبتني بر مطالعه و تحقيق حل مي کند، نه با سخنراني و موعظه و تظاهرات و خشونت و بگير و ببند.

در نقطهً مقابل بنيادگرايان مذهبي عقل گريز و علم ستيز، کمونيست هاي حزب اللهي قرار دارند، که متعصبانه برداشت هاي خود از کمونيسم و سوسياليسم را غايت جامعه شناسي علمي مي پندارند. آنها هم هنوز مصرف کنندهً داده هاي ديگران در جوامعي با شرايط متفاوتند. اين جماعت نه تنها زحمت مطالعه و تحقيق، و توليد فکر تازه و نظرقابل انطباق و قابل دفاع، در رابطه با جامعهً ايران را بخود نمي دهند، بلکه با هر روشنفکر و فعال سياسي که مفروضات ساده سازانه، انحرافي، افراطي و ذهني آنان را به چالش کشد، به خصومت و خشونت متوسل مي شوند. مشکل اصلاً در درس گرفتن از فلان متفکر و فيلسوف چپ و يا راست، مذهبي و يا غير مذهبي، طرفدار سوسيال و يا ليبرال، ملي و يا انترناسيونال، نيست؛ بلکه اشکال اساسي در چشم بستن بر تجارب حد اقل ربع قرن گذشته، در مطلق انديشي و تقليد بي چون و چرا از ديگران و تداعي تکرار همان داستان رمه و شبان ولايت مطلقهً فقيه، ولي در اينمورد، تحت لواي کمونيسم، است.

بايد تصريح نمود که مطلق انديشي و دگماتيسم کور از هيچ کس پذيرفته نيست. آن عده از روشنفکران ليبرال نيز که در ستايش از کارل پوپر، ليبراليسم را غايت علم وانمود مي کنند، نيز اغراق مي کنند. ايدئولوژيزه و يا اسلاميزه کردن علم، کما اينکه علمي انگاشتن ايدئولوژيها، جملگي اشتباهند. اساساً ايدئولوژي بمعني دستگاه نظري و رويکرد ما به جهان پيرامون است. اين ايدئولوژي ها، کما اينکه افکار مارکس و يا پوپر، استالين و يا خميني، از ترکيب پارامترهاي مختلفي، از جمله تاريخ، مذهب، فلسفه، فرهنگ، علم، منافع طبقاتي و غيره، بوجود آمده اند. بهمين دليل باورهاي ايدئولوژيک را نيز بايد همپاي تجارب جديد و تعميق آگاهي هايمان روزآمد و اصلاح کنيم. آن ايدئولوژيي که از سر تنبلي و يا تعصب، ساده انديشي و يا اسطوره پردازي، بطور چشم بسته به آگاهي هاي گذشته و يا عاريه گرفته شده از ديگران دل خوش کند و بدنبال برپايي نظام مقدس (مثل اصطلاح نظام مقدس اسلامي) و يا کپي مدل سوسيال و يا ليبرال ديگران برآيد، مصداق عيني آگاهي کاذب است و بکار گيري آن جز ضرر و زيان ببار نمي آورد.

در علوم عقلاني انساني و اجتماعي، هيچ تئوريي مقدس و مطلق نيست؛ هيچ قانون و نظام اجتماعيي بي عيب و نقص نيست؛ هيچ رهبري غير انتخابي و مادام العمر نيست. اصلاً مسئلهً تشکيل نظام بي طبقهً کمونيستي و يا توحيدي، جامعهً اتوپياي افلاطون يا جامعهً امام زمان و مدينه النبي اسلامي، (که در دوران اول انقلاب توسط انقلابيون از بند رسته در بوق و کرنا مي شد و مارا در سنين نوجواني مجذوب خود ساخته بود) هيچ کدام مسئلهً امروز ايران و ايرانيان نيستند. بقول معروف با اين حلوا حلوا کردنها دهن مردم شيرين نمي شود. مسئلهً اصلي و نيازمبرم ايرانيان همانا گذار به دموکراسي است. در نظام دموکراسي ديگر هيچ خدايي حاکم نيست، هيچ حزب و سازماني مطلق العنان نيست، و هيچ رهبري قدسي نمي شود. رويکردهاي انقلابي، ايده آليستي و آرماني، اعم از مذهبي و غير مذهبي، آنهم در جامعه اي با تکثرقومي - مذهبي و تنوع فکري و عقيدتي (مثل ايران)، جز ويراني و استبداد ببار نمي آورد. حاکمان امروز ايران که بنام دين به تحميل اميال خود و تبعيض بين ايرانيان کمر بسته اند، بهر ميزان که حقوق برابر مردم را پايمال و منافع عمومي مملکت را نقض مي کنند، مستحق مجازاتند و تاريخ و فرزندان ايران، در مورد زنده و مردهً آنها داوري خواهد کرد.

در علوم انساني ، هر تئوري لابد مصداق مادي خاص خود را دارد که با تغيير آن متغير ها، بويژه پارامتر زمان و مکان، آن تئوري نيز ناگزير از تغيير و نو شدن است. هر فرضيه و تئوري درستي نيز بدليل همان مصداق ماديش، سيکل حياتي خاص خود را دارد و ناگزيراز تبديل و تحول است؛ يعني که وقتي دوران کاربرد هر تئوري بسرآمد، بايد روزآمد شود و الا بکارگيري تئوري هاي درست ساير جوامع و يا متعلق به دورانهاي قبل، درشرايط امروز و متفاوت ايران، ممکن است نتيجه اي جز شکست و ناکامي هاي بيشتر ببار نياورد.

همانطور که تصريح شد، مشکل در رويکرد مذهبي و غير مذهبي، و يا تعلق خاطر داشتن به ايدئولوژي خاص اعم از سوسياليستي، ليبراليستي، و يا فمينيستي و امثالهم نيست، مشکل در شانه خالي کردن از زير بار مسئوليت و عدم تقبل زحمت و يا بد تر از آن، ضديت و مخالفت با توليد ايده، دانش و آگاهي بومي در هر زمينه و با هر گرايشي است. بدون تقبل چنين زحمتي، کي و چگونه مي توان جامعه اي طراز علم و اخلاق، مترقي و پيشرو، آباد و آزاد، سرفراز و سعادتمند ساخت. ضرب المثل هاي فارسي، که تبيان خردورزي ايرانيان در فرهنگ اصيل آن کهن ديار است، چه زيبا لّبّ مطلب را ادا کرده است: "نابرده رنج گنج ميسّر نمي شود، مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد".

حزب اللهي هاي اسلامي که با مهندسي علمي جامعه، از بنياد مخالفند، (مثل دولت سوپر فالانژ احمدي نژاد که نهادهاي مدرن سياسي و اجتماعي را اساساً بر نمي تابد) و متقابلاً، کمونيست هاي حزب اللهي که با ترويج و قالب کردن آگاهي هاي کاذب و ناکارآمد – مانع بسط ارزشهاي دموکراتيک مي شوند، هر دو مانع خودآگاهي و خودباوري ايرانيان، و بنابراين هرکدام به سهم خود، مانع رشد علمي و توسعهً همه جانبهً جامعهً ايرانند.

اين بيماري افراط و تفريط مذهبي و غير مذهبي، ناشي از جهل و تعصب، برخاسته از همان وجوه منفي فرهنگ ايراني، مانند اسطوره سازي، تقديرگرايي، دوآليسم و مطلق انديشي است. اين پديده، قبل از هرچيز يک نقيصه و کمبود تاريخي، فرهنگي و سياسي نيز هست که جامعهً ايران بايد با پرداخت بهاي لازم، در پروسه گذار به دموکراسي، از آن عبور کند و فرصت هاي خير و صلاح خود را در عالم امکانات مادي (که در سازندگي بدست مي آيد نه خشونت و ويراني)، ممکنات عقلاني (که درتحمل و تسامح و گفتگو و مدارا بدست مي آيد نه سرکوب و اختناق) و احتمالات علمي (که در تحقيق و تفحص خردگرايانه بدست مي آيد و نه تعصب و تعبد کور) بجويد.

تاجايي که به رژيم ولايي حاکم برمي گردد، روشن است که داده هاي فقهي و شرعي مذهبي آن مربوط به دوران انقلاب کشاورزي و نظام هاي سياسي ايلي، قبيلگي، خان خاني، خليفگي و سلطاني است. اين وضعيت نه تنها رژيم را با بحران هويت، بلکه آنرا با بحرانهاي گوناگون منجمله ثبات و امنيت نيز مواجه و همزاد ساخته است، بطوريکه حاکمان مادام العمر اين رژيم بمنظور "حفظ نظام" (شرعي و نه بر حق شان) خود را ناگزير از زندگي در بحران و استمرار سرکوب و خفقان مي يابند. از چنين نظام و سيستمي نمي توان و نبايد توقع و انتظاري جز عقل گريزي، علم ستيزي و سرکوب همهً آثار و نشانه هاي دوران مدرن، جز آنچه بکار حفظ نظامشان مي آيد، داشت. ولي روشنفکر و فعال سياسي ايراني ناچار است فرزند زمان خويشتن باشد.

در بحث فرزند زمان خود بودن، يادآوري چند نکته ضروري است. اولاً، ماندگاري دستاوردهاي عقلاني و مدرن اجتماعي بخودي خود تضمين نمي شوند، يونانيهاي باستان، و ايرانيان پس از اسلام هم براي دوره اي از ثمرات عقل گرايي برخوردار شدند، ولي بنيادگرايان مذهبي و ايدئولوژيک، آن جنبش هاي عقل گرايي، انسان گرايانه و دموکراسي طلبانه را به افول کشاندند. امروزه نيز ديو بنيادگرايي و افراط و تفريط از هر سو تنوره مي کشد و دستاورهاي عقلاني بشر را در اکثر زمينه ها مورد تهديد و تجاوز مجدّد قرار داده است. اين واقعيت مسئوليت هاي مضاعفي بر دوش افراد، نهادها، احزاب و دولتها، بويژه روشنفکران دموکرات، مدرن و سکولار، اعم از مذهبي و غير مذهبي، قرار مي دهد. سهل انگاري و سکوت در اين شرايط مي تواند ابتکار عمل را بدست افراطيون بنيادگراي مذهبي، اعم از مسلمان، مسيحي و يهودي، انداخته و چنانچه تعادل قواي سياسي بنفع اين بنيادگرايان مذهبي (که امثال بن لادن و احمدي نژاد و بسياري ديگر سخنگويان آنند) بچرخد، آيندهً بس هولناک، خونين و تباه کننده اي را بايد انتظار کشيد. بعبارتي، بنيادگرايي مذهبي يک موج گذرا نيست، که برخي فکر کنند سر را پايين بگيرند تا اين موج بگذرد، بلکه يک نيروي مهيب تباه کننده، با تاريخي طولاني از تجارب خونين و سرکوب بي رحمانه است. اينست که در مبارزه با بنيادگرايي و فاشيسم مذهبي بايد در کنارافراد، سازمانها و دولتهاي آزاد، با هر نقد و اشکالي که برآنها درست و يا غلط وارد مي دانيم، ايستاد.

به دولتهاي دموکراتيک صنعتي بايد هشدار داد که حق ندارند به بهاي پايمال کردن حقوق دموکراتيک مردم ايران، به بنيادگرايان مذهبي حاکم تضمين امنيتي بدهند؛ چرا که اين بليهً بنيادگرايي مذهبي به ايران و مسلمانان محدود و محصور نمي ماند.در دوران جهاني شدن، نظام سياسي بنيادگرا با امکانات دولتي گرايشات راست تبعيض نژادي و مذهبي را در سراسر دنيا ترويج کرده و گسترش مي دهد. اين پديده همانطور که در عمل شاهديم دستاوردهاي دموکراسي را در غرب و شرق عالم به چالش مي کشد. بعبارتي، در دوران جهاني شدن، مقولات امنيت و دموکراسي نيز جهاني شده اند؛ برقراري امنيت و دموکراسي يا براي همهً جهانيان، يا هيچ کس؛ چرا که با وجود رژيمي بنيادگرا و مستبد بر ايران، ساير جوامع نيز قادر به جلوگيري از امواج راست مذهبي و نژادي نشده امنيت و دموکراسي خود را نخواهد توانست تضمين کنند. بهمين دليل، دشمنان بالقوه و بالفعل امنيت و دموکراسي در جهان امروز، افراطيون مذهبي و ايدئولوژيک مي باشند که بايد پيوسته با اين گرايشان و دسته بندي ها و دولت هاي افراطي و غير دموکراتيک مبارزه کرد. مگر نه اينکه ضامن بقاي دموکراسي، در مبارزهً مستمر آن با ديکتاتورهاست.

دوم؛ همانطور که انقلاب صنعتي، قواعد دوران کشاورزي را متحول نمود، با انقلاب ارتباطات و اطلاعات، داده ها و قواعد دوران صنعتي نيز در بسياري موارد، متحوّل شده اند. امروزه، برخلاف دوران انقلاب صنعتي، نبض فکري و تحولات جامعه، نه در دست رهبران مذهبي (دوران قرون وسطاي مسيحي و اسلامي)، و يا حتا فلاسفه و يا ايدئولوگ هاي حزبي (از قرن هجدهم تا بيستم)، بلکه در مراکز تحقيق و توسعه و عمدتاً توسط متخصصين زبده در هر حوزه تبيين مي شود. دولت ها و جوامع پيشرفته نيز در اختصاص سرمايه به بخش تحقيقات، اعم از دولتي و خصوصي، از همديگر سبقت مي گيرند.

عناصرکليدي و تعيين کننده در اين سه انقلاب عمده و جهانشمول (کشاورزي، صنعتي و ارتباطات) بترتيب از ماده به انرژي و از انرژي به اطلاعات تحول يافته اند [2]. اگر عنصر تعيين کننده در توليد کشاورزي سنتي نيروي بدني کارگر، و در دوران صنعتي کارگر ماهر بود؛ اين موضوع در دوران کنوني به خلاقيت و ابتکار کارگر تغييريافته است. کمپاني هاي توليد کنندهً نرم افزارهاي کامپيوتري و تکنولوژي ارتباطات و اطلاعات، در دوسه دههً گذشته، در مسابقهً انباشت سود و سرمايه، از کمپاني هاي ماشين سازي سبقت گرفته اند. فرار مغز ها از کشورهاي جهان سوم و درحال توسعه، مانند ايران، به کشورهاي صنعتي، و رقابت کشورهاي ميزبان در جذب متخصصين خلاق و مبتکر، روند اين تخصيص يافتگي و تقسيم کار نوين کار و کارگر را با شتابي روزافزون شتاب بخشيده است. در اين تقسيم کار جديد، کارگران کشورهاي جهان سوم عمدتاً بدليل اقتصاد متکي به منابع طبيعي و کشاورزي از کارگران ساده، کشورهاي در حال توسعه و در حال صنعتي شدن از کارگران ماهر، و کشورهاي خط مقدم صنعتي با تکنولوژي برتر نيز کارگران فوق تخصصي خلاق و مبتکر را جذب مي کنند. اين رسته بندي و تقسيم کار جهاني
( International division of labourباصطلاح )
بناگزير تئوري هاي مربوط به وحدت طبقاتي انترناسيونال کارگري پيشين را به چالش کشيده است. کارگران جهان اينک خود در حال طبقه بندي شدن هستند و در جذب کار و تخصص ، در سطح جهاني، با همديگر رقابت مي کنند. اينست که روشنفکر چپ امروز بايد بدنبال شناخت معادلات، مختصات و ويژگي هاي حاکم بر روابط و مناسبات کارگران و زحمت کشان، جهان و يا جامعهً خود، در دنياي امروز باشد و نه اينکه سر زير برف کرده و به داده هاي نظري صد و اندي سال قبل دل خوش کند.
بهانه هاي تفاوت هاي فرهنگي و جنگ تمدن ها در واقع پوشش و کوششي جهت تعميم اين نظام نوين طبقاتي بين المللي مطلوب کشورهاي خط مقدم صنعتي، بويژه آمريکا، در سطح جهان است. به چالش کشيدن چنين نظام استثماري تنها زماني مي تواند ترقي خواهانه باشد که نه بر بنياد همان تفاوت هاي فرهنگي مذهبي و ايدئولوژيک و لابد غير دموکراتيک، مانند الگوي فاشيسم مذهبي که با احمدي نژاد نمايندگي مي شود، بلکه بر مبناي تئوري و فرضيه هاي مستحکم و مستدل نظري، عقلاني و علمي و صد البته برآمده از ارزشها و روشها و منشهاي دموکراتيک باشد.

ديگر اينکه بنيادگرايان مذهبي علاوه بر ايدئولوژي سياسي ضد مدرنيته، گواه بارزعقب ماندگي جامعه خويشند. هر جا که پيشکسوتان و پيشتازان و روشنفکران جامعه از شناخت علمي و عقلاني مسائل جامعه باز مانند و به اختلاف و تفرقه و تلاشي گرايند، بنيادگرايان مذهبي و ايدئولوژيک بطور ديالتيک دست بالاتر را خواهند گرفت. بنابراين آررزوي تحقق دموکراسي کما اينکه مبارزه براي دموکراسي لازم است ولي کافي نيست. اين آرزو و پراتيک را بايد به تئوري منطبق علمي وعقلاني مسلح نمود و در مرحلهً عمل با وحدت هرچه بيشتر بين نيروهاي دموکرات، بستر تغيير تعادل قوا را فراهم نمود. همانطور که شناخت علمي درست و منطبق ابتکار عمل را از دست بنيادگرايان و افراطيون خارج مي کند، اتحاد عمل نيروهاي دموکرات مي تواند بستر تغيير تعادل قوا را فراهم ساخته، بنيادگرايان و افراطيون را منزوي ساخته، و تحولات را بنفع دموکراسي و دموکرات ها سمت و سو دهد. حال آنکه متقابلاً، کمبودها و اشتباهات تئوريک منجر به از دست دادن ابتکار عمل و دنباله رو تحولات شدن، و وجود تفرقه و اختلاف نيز موجبات شکست در تعادل قواي سياسي را فراهم مي کند.

اين قاعدهً کلي، ضرورت پرداختن به کار فکري و سياسي - بيش از پيش بين روشنفکران و فعالين سياسي - را الزام آور مي سازد. جمعيت بالاي ايرانيان مهاجر، وجود سازمانها و احزاب اپوزيسيون فعال و شمار بالاي ايرانيان موفق در مراکز آکادميک علمي خارج از کشور سرمايه اي گره گشا در خارج کشورند. در حاليکه در زمينهً تئوريک، مسائل مبرم دوران گذار به دموکراسي را مي توان با پروژه ها، سمينارها و کنفرانس هاي علمي رازگشايي نمود، کمک به اتحاد سراسري نيروهاي دموکرات نيز مي تواند بال سياسي مقاومت عليه بنيادگرايي را تقويت کند. اينجاست که اتحاد نيروهاي دموکرات ايراني اعم از سوسيال دموکرات ها، ليبرال دموکرات ها، فعالين حقوق بشر، وکلا و نويسندگان، روزنامه نگاران و روشنفکران، فمينيست ها، اقليت هاي مذهبي و قومي، نهادهاي مدني (دانشجويان، کارگران، فرهنگيان و غيره)، اعم از مذهبي و غير مذهبي از ضروريات اين مرحله از مبارزات سياسي مردم ايران مي باشد.

خلاصهً کلام، اگر بدنبال تحولي دموکراتيک و مدرن در ايران هستيم، ناچار از مهندسي جامعه بر اساس علم و تئوري اجتماعي عقلاني، مدرن و بومي مي باشيم. چنين تئوريي در هر زمينه، علاوه بر استفاده از تجارب و دستاوردهاي ديگران، بايد مبتني بر شناخت و مطالعهً دقيق تاريخ، فرهنگ، اجتماع، سياست و اقتصاد جامعهً ايران باشد. تنها نيت خير داشتن کافي نيست، مجتهد مذهبي و ايدئولوگ حزبي بودن کافي نيست، تقليد از گذشته و کپيه برداري کورکورانه از توليدات هرچند درست و موفق ديگران هم کارساز نيستند؛ چرا که هرجامعه بدليل داشتن شرايط و اي بسا مرحلهً رشد متفاوتش، به تئوري و راه حل هاي علمي خاص خود نيازمند است[1] براي ساختن جامعه اي پيشرو و پيشرفته بايد شهروندان آگاه و آزاد و نهادهاي انساني مدرن و همطرازبا تمدن امروز ساخت. براي رسيدن به اين هدف، بايد بر بنيادگرايي و افراط و تفريط با مددگرفتن از مبارزه اي علمي و دموکراتيک، پيشي گرفت. براي رسيدن به دموکراسي، بيش از آموختن از گذشتگان و ديدگران، به آموختن از همديگر نيازمنديم و اين ممکن نيست مگراينکه بجاي خشونت و گلوله به ديالوگ و تساهل و مدارا بين خودمان در جبههً دموکراسي و حقوق بشر، بيش از پيش بها دهيم.
‏پنجشنبه‏، 2006‏/09‏/28

مأخذها:

1. Umpleby, S.A., The Design of Intellectual Movements, in the proceedings of the annual meeting of the International Society for the Systems Sciences, China, Beijing, 2002, George Washington University Washington, DC 20052, USA.
2. Umpleby, S.A., Physical Relationships Among Matter, Energy and Information, in (Prepared for) the European Meeting on Cybernetics and Systems Research April 2004, Vienna, Austria. 2004, Department of Management Science, George Washington University, Washington, DC 20052 USA.

Monday, September 18, 2006

معذرت خواهي پاپ مشکل اسلام و مسلمانان را حل نمي کند

در خبرها آمد بود که پاپ بنديک در سخنان اخيرش ازواقعه اي تاريخي ياد کرده که درديالوگ بين امپراطور بيزانس و انديشمند ايراني مسلمان، پيامبر اسلام به خشونت متهم شده بوده است. اين سخنان واکنش هاي تندي را در ميان رهبران مسلمان، برخي رهبران سياسي و بويژه بنيادگرايان اسلامي در سراسر جهان برانگيخت. حال آنکه بجا بود تا ساير رهبران مذهبي جهان نيزعليه خشونت مذهبي در جهان، که معضل اصلي و روبه گسترش دوران ماست، بطور جدّي موضع گرفته و از تهديد بنيادگرايان نهراسند.

در اين شکي نيست که متوليان رسمي دين، دشمن ترين دشمنان عقل و خرد و اصلي ترين عاملان عقب ماندگي جوامع انساني، از انقلاب کشاورزي تا به امروز بوده اند. روحانيون رسمي مذاهب، هر زمان پايشان به قدرت سياسي کشيده شده، غل و زنجير ها را بر فکر و روح و دست و پاي مردمان تنيده و با تفتيش عقيده و کشتار و سرکوب پيشاهنگان جوامع خود، بطور مستمر با هرگونه نوآوري علمي و عقلي مبارزه کرده اند. دوران سياه و طولاني قرون وسطاي اروپا و عقب ماندگي مسلمانان هر دو مايه شرم و سرافکندي ابدي رهبران مذهبي تا هميشهً تاريخ باقي خواهند ماند.

شکوفايي تمدن اسلامي در گذشته و مسيحيت بعد از رنسانس، هر دوناشي از تأثيرات عقل گرايي يونانيان و خرد گرايي ايرانيان بوده است. آنچه اسلام را ديني جهاني ساخت غلبه بر امپراطوري ايرانيان بود و آنچه اسلام را به ديني جهاني و ماندگار بدل کرد آشنايي باً آثار يونانيان بوده است. اگر ايراني ها را از اسلام و يوناني ها را از مسلمانان بگيريد، ميراثي جز همان آداب و سنن بدوي عشيرتي و قبيلگي، باقي نمي ماند. ميراثي که با بربريت بيرحم و خون محور، جزتبعيض قبيلگي و مذهبي و سنگسار(رجم) و قصاص (خونريزي) و تعذير(شکنجه) مرسوم در زندگي بدوي قبايل صحرا نشين عرب، هيچ افتخاري براي بشريت گذشته و حال بدست نمي دهد. استنادات بنيادگرايان اسلامي به آيهً آخر سورهً فتح " محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم..." که انسانها را نخست به دو دستهً مسلمان و غير مسلمان و بر همين سياق "خودي و غير خودي" تقسيم کرده و آنگاه شديد ترين رفتارها(تعدي و تجاوز به جان ومال و نواميس) غير خودي ها را مجاز مي شمرند، نمونه اي از خروارها دستورات و تعاليم مذهبي است که سرمشق اخلاقي بنيادگرايان اسلامي قرار گرفته است.

بر همين سياق، درس آموختگان و سخنگويان اصلي جهان اسلام، در روزگار ما، بنيادگرايان مذهبي اند. آموزه هاي سنتي مدارس اسلامي اکثراً مشوّق و حامي تبعيض و خشونت هستند که تفکيک عشيرتي و قبيلگي، و بدنبالش تبعيض نژادي و جنسي را گسترش مي دهند. مبلغين مساجد مسلمانان در غرب و شرق عالم عموماً در سوداي تشکيل حکومت جهاني و خلافت اسلامي، در علن و خفا، مروج خشونت و حامي تروريسم اند. در دوران جهاني شدن، با فراگيرشدن ارزشهاي جهانشمول انساني و گسترش دموکراسي درسراسر جهان، رهبران سنتي و بنيادگراي اسلام به واکنشي فرصت طلبانه برخواسته اند. اين متوليان رسمي مذاهب گوناگون اسلامي، استقبال مردم جهان از انتخابات آزاد، عرفي شدن قوانين و رفع تبعيضات قومي، مذهبي، جنسي و نژادي، را مغاير با منافع و جايگاه تاريخي خود يافته، زالوصفتانه مانع گسستن زنجيرهاي اسارت قرون و آزادشدن انرژي پتانسيل مسلمانان جهت رشد و شکوفايي جوامع مسلمان شده اند. مقابلهً علني بنيادگرايان مذهبي با دستاوردهاي تمدن انسان امروز، که در نهادهاي مدني مدرن، اعم از سوسياليستي، ليبرال، سکولار، فيمينيست و غيره حاصل شده، حاکي از اين رويکرد قرون وسطايي بنيادگرايان مي باشد. ميدان دار شدن بنيادگرايي مذهبي، اصلي ترين عامل عقب نگهداشتن ملت ها و چالش جدي صلح، ثبات و امنيت منطقه اي و بين المللي، در دوران ما مي باشد.

ناگفته نماند که بعد از جنگ سرد، رويکرد نومحافظه کاران آمريکا به مذهب، به اين موج بنيادگرايي مذهبي در جهان دامن زده است. رئيس جمهور آمريکا هم خود را ناجي مذهبي مي پندارد، رواج اصطلاحاتي مانند: "خدا به آمريکا زير سايهً صليب برکت بده، تحت فرمان خدا، به خدايي که ما توکل مي کنيم":
Common expressions in the US: “In God we trust” (as it appears on the coins), “One Nation under God”, “God bless America”
نمونه هايي از ترويج مذهبي کردن سياست (در مقابله با بنيادگرايان اسلامي) بويژه بعد از حملهً تروريستي ٩/١١ است.

امروزه رهبران رسمي اسلام، با فاصلهً زيادي از کليساي کاتوليک عقب مانده اند. کليساي کاتوليک با برسميت شناختن آزادي مذهب در کنگره دوم شوراي واتيکان، بطور آشکاري از دوران سياه تفتيش عقايد قرون وسطي فاصله گرفته است. برسميت شناختن آزادي مذهبي توسط کليساي کاتوليک، عامل تعيين کننده و آغاز گر موج سوم دموکراسي در کشورهاي عمدتاً کاتوليک جهان در اروپاي مرکزي و آمريکاي لاتين بوده است. ولي متقابلاً اکثرمبلغين و رهبران مذهبي اسلام در مدارس، منابر و مساجدشان مويّد تبعيض و مشوّق خشونت عليه غير خودي ها (اعم از مسلمان و غير مسلمان) هستند. آنها نه تنها پيروان ساير اديان، بلکه مخالفين و منتقدين مسلمان خود را نيز تحمل نمي کنند. رهبران جهان اسلام، هنوزدر مراکز عمدهً علمي مذهبي از الازهر درمصر، تا مدارس علميهً نجف و قم، نه تنها به فکراجتهاد و نوآوري مذهبي در برسميت شناختن آزادي مذهبي بر نيامده اند، بلکه بطور رسمي و غير رسمي خشونت مذهبي عليه گرايشهاي مذهبي که بطور روز افزوني از ايدئولوژي هاي مدرن سکولار، ليبرال، سوسياليست، و فمينيست تأثير مي پذيرند را تبليغ، تشويق و تا آنجا که بتوانند، حمايت مي کنند. ولايت مطلقهً فقيه و پيروانش در ايران، خود را تنها نظام برحق (با توجيهات شرعي) بر روي کرهً خاکي مي پندارند و احمدي نژاد براي گسترش دامنهً قدرت آن حاضر است منطقه و جهاني را بکام بلوا، آشوب وآتش بکشد. بدليل کثرت جمعيتي مسلماناني که رهبران آن هنوز بفکر اجتهاد و انطباق اسلام با مباني زندگي امروزنيافتاده اند؛ بنيادگرايي و خشونت مذهبي، دست آوردهاي مثبت تمدن بشر، از رنسانس تا به امروز را بطور جدي تهديد مي کند. براي غلبه بر اين موج افراط گرايي و خشونت مذهبي (اعم از يهودي، مسيحي و مسلمان) بجاست تا:

١. رهبران مذهبي جهان بطور قاطع و هم صدا عليه خشونت مذهبي، از هرنوع، بويژه تروريسم اسلامي، موضع گرفته، مانع گسترش نفرت و قهر و خشونت، بنام مذهب، بين شهروندان جامعهً جهاني گردند. چنين موضعگيري صريح و قاطعي عليه بنيادگرايان مذهبي مي تواند مانع گسترش تبعيض و خونريزي تحت نام مذهب گردد.اين رهبران با ديالوگ بين خودشان، مي توانند به اجتهاد و نوآوري ديني دست زده، با تأکيد بروجه انسانگرايانه و مشترک اديان، به برقراري صلح، امنيت، ثبات و همزيستي مسالمت آميزبين شهروندان دهکدهً جهاني در دوران جهاني شدن کمک کنند. اجتهاد و نوآوري مذهبي مي تواند رسوبات اعتقادي تبعيض آميز و خشونت برانگيز، بارث رسيده از دوران هاي گذشته را از چهرهً اديان بزدايد؛ امري که نه تنها درمبارزه با ناامني و تروريسم، بلکه در برقراري صلح، آزادي و دموکراسي در جوامع مسلمان لازم و ضروري مي باشد. بي شک چنين حرکتي، قدمي بزرگ و موثر درراستاي ابهام زدايي از چهرهً اوليا و رهبران دين ، منجمله پيامبر اسلام (ص)، نيز محسوب خواهد شد.

٢. رهبران سياسي مخالف بنيادگرايي مذهبي نيز بايد ضمن پرهيز از مذهبي کردن سياست، در مبارزهً ريشه اي با تروريسم و خشونت مذهبي، سياست هاي خود را هماهنگ کنند. دولت هاي مهاجر پذير، که پيش از اين بنيادگرايان مذهبي را تنها براي ديگران، مثلا مردم خاورميانه، مي خواستند، حالا لازم ديده اند تا از پناه دادن به فعالان و رهبران بنيادگراي مذهبي که به قانون عرفي اعتقادي ندارند، پرهيز کرده و از گرايشات سکولار، مترقي و ميانه رو مذهبي حمايت کنند.

٣. تبليغات رسانه هاي جهاني در مبارزه با تروريسم اسلامي تصويري دوقطبي و منحرف کننده را از شرايط بدست داده است که گويي ابتکار عمل آن بدست افراطيون مذهبي است. بنيادگراياني که هرکدام، براي توجيه مواضع خود عليه ديگري، به مذهب متوسل شده اند. در چنين فضايي، روشنفکران و احزاب و فعالان سياسي، در چگونگي تنظيم رابطه با اين دوقطب بنيادگرا ( حاميان دولت مذهبي از طرف بنيادگرايان اسلامي، و مذهبي کردن سياست توسط نومحافظه کاران آمريکا) دچار سردرگمي شده و اي بسا به دام حمايت از يکي، در مخالفت با ديگري، مي افتند. حال آنکه هر چند سياست هاي اسرائيل و آمريکا در منطقهً خاورميانه قابل دفاع نيست، ولي حمايت از تروريسم و فاشيسم مذهبي نيز منجر به وخيم تر شدن اوضاع در منطقه و جهان مي گردد. بهمين دليل، سياستمداران و روشنفکران چپ جهاني که در مخالفت با آمريکا از بنيادگرايان مذهبي دفاع مي کنند، مانند حمايت چاوز از احمدي نژاد، اشتباه استراتژيک فاجعه باري مرتکب مي شوند. متقابلاً، روشنفکران ليبرالي که در مخالفت با بنيادگرايان مذهبي به حمايت تمام عيار از نومحافظه کاران آمريکايي مي رسند نيزاشتباه مي کنند. آکادميسن ها، روشنفکران، احزاب و فعالان سياسي لازم است تا از هردو شق گسترش بنيادگرايي (اسلامي کردن دولتها در کشورهاي مسلمان و نيزمذهبي کردن سياست در اسرائيل و آمريکا) تبري جسته وشقّ سومي را انتخاب کنند. راه حل سومي که از طرف اپوزيسيون ملاهاي حاکم بر ايران ارائه شده، مبني بر سياست نه جنگ با ايران و نه سازش با رژيم ملاها، بلکه حمايت از نيروهاي جبههً سوم، راه حلي مسئولانه و درست است که بايد مورد حمايت و سرمشق ديگران نيز قرار گيرد.

Tuesday, September 12, 2006

جنبش روشنفکري ايران: چالشها و فرصتها (٥

در نوشتهً قبل از ضرورت بازيابي و بازسازي حکمت ايراني سخن بميان آمد و سه مرحلهً نخست بيداري ايرانيان (اول، دوران قنات سازي و پيدايش فرهنگ خسرواني، دوم، فرهنگ پهلوي دوران ساساني و بازگشت به خرد گرايي دين بهي، و سوم، شکوفايي علمي دوان اسلامي و فرهنگ اشراق ايراني) پرداخته شد. اين نوشته به برخي جنجالهاي نظري اختصاص يافته و پي گيري بحث مربوط به مراحل بعدي جنبش بيداري ايرانيان به نوشته هاي بعدي موکول مي گردد. رابطه با موضوع قنات ها، هفتهً گذشته خبر علمي جالبي در رابطه با تأثير تغييرات عمدهً جوّي بر تمدن هاي بشري، توجهم را بخود جلب کرد. پيش از اين، نظريهً غالب علمي اينبود که صعود و افول تمدن ها (در آفريقا، آسيا و بعد هم اروپا) تابعي از تغييرات عمدهً آب و هوايي بوده است[1]. هفتهً گذشته در خبرها آمده بود که محققان به اين نتيجه رسيده اند [2] که تمدن هاي بشري نه تابع تغييرات عمدهً جوّي بلکه حاصل انطباق انسان با اين دگرگوني هاي طبيعي بوده اند. وقتي با اين مطلب بعنوان يک دستاورد تازهً علمي برخوردم، خنده ام گرفت، با خودم گفتم اين کلمهً "انطباق فعال" که با آموزه هاي "مثبت" مجاهدين ملکهً ذهن نسل انقلاب شده بود، انگار کشف الاسرار بوده که فعالين جنبش دانشجويي زمان شاه در گروه مطالعاتي محمد حنيف نژاد بدان رسيدند و ما خبر نداشتيم. عطف به اين موضوع، دو نکتهً ديگر نيز مي خواهم اضافه کنم.

تا آنجا که مربوط به اين تازه ترين نظريهً علمي مي شود، صنعت حفر قنات آغاز چرخشي کليدي در تنظيم رابطهً بين انسان و طبيعت بود. پيش از آن، تقريباً ٥٠٠٠ سال قبل از ميلاد، تمدنهاي آفريقايي با گرم و خشک شدن آب و هوا، به ساحل رودخانه ها، دريا ها و يا مراتع سرسبزتر کوچ کردند. در حدود ٢٣٠٠سال قبل از ميلاد، تغييرات آب و هوايي نقش عمده اي در افول ساير تمدنها، مثل آکاد هاي بين النهرين ايفا کرد[3]. با سومين تغيير عمدهً آب و هوايي پس از دوران هولوسن (به آخرين دوران يخبندان و آغاز رشد تمدن بشر از ١٠٠٠٠ سال پيش از ميلاد اطلاق مي گردد ) حدود ١٥٠٠ سال قبل از ميلاد، باعث خشکي منطقهً فلات ايران، و نابودي تمدن هاراپان شمال هندوستان شد [4] ولي ايرانيان با کشف صنعت حفاري قنات راه بقاي خود را يافته و آغاز گر دوران جديدي از غلبهً انسان بر طبيعت شدند. همين امر سبب تجربهً يک دورهً تمدني شکوفا در فلات ايران شد. از آن پس نوع انسان به قدرت بکارگيري خرد، خلاقيت و توانمندي خود براي غلبه بر طبيعت واقف تر گرديد، انساني که تا پيش ازين تابع تحولات و تغييرات جوي بود، با کشف قانونمندي هاي طبيعت، قادر به تسخيرو به خدمت گرفتن ذخاير آن شد.

دوم، روش زندگي عمدتاً متکي بر قنات در فلات ايران به شکل گيري نوع متفاوتي از تفکر و نظام اقتصادي، اجتماعي و سياسي راه برد که با نوع تمدنهاي مردمان سواحل دريا - فنيقي ها ( و بعد يوناني ها و رومي ها) و نيز حاشيهً رودخانه هاي بين النهرين - سامي ها، آکادها ( و بعدآ اعراب) متفاوت بود. در حاليکه تمدن هاي بين النهرين، و بدنبالش اعراب، متکي بر مونيسم قبايلي بود؛ که حتي در دوران اسلامي با سنت خلافت قبايلي ادامه يافت [5]، تمدن ايراني ها مبتني بر نظام فکري دوآليته زرتشتي و مانوي (خدا و شيطان،نور و تاريکي، خوب و بد، فرشته و ديو، خير و شر)، ولي فرهنگ غالب بر فنيقي ها و بدنبالش يونانيان و روميان به چند خدايي –عمدتا تثليث عقيدتي، اجتماعي و سياسي (ترکيبي از سلطان، کشيش، و زمين دار) بود. اين اشکال متفاوت توليد، زندگي و تفکر، به تشکيل نظام هاي متفاوتي راه برد که در سياست، جامعه، و اقتصاد از قواعد و قوانين يکساني پيروي نمي کردند. مارکس و انگلس در پيگيري و شناخت سرچشمهً اين تفاوت "توليد آسيايي"، که به مالکيت خصوصي و شکل بندي طبقاتي (دهقان و فئودال) نوع غرب نيانجاميده بود، به توضيح قانع کننده اي، نرسيد (اين موضوع را در نوشته هاي آينده پي خواهم گرفت).

گفته شد که تفکر دوآليتهً ايراني در همهً ابعاد حيات اجتماعي ايران ساري و جاري بود. نظام سياسي جامعه، هرزمان ثبات ميافت، به ترکيبي از تعادل قواي مذهب و سلطنت (شاه و شيخ، اول زرتشتي و بعداً اسلامي) مي انجاميد. مردم بمثابه رعايا و يا موالي (در دوران اسلامي) ملک طلق شاه و روحانيون هم اکثراً از زمين داران بودند. اساس اين حکومت "جبر" بود و "شرع"، از "حق" و "قانون" خبري نبود. همه چيز بسته به نقش اساطيري شاه، فرّ ايزدي، و يا قدسي رهبران مذهبي بود. حتا خان زمين دار و رهبران عشاير و قبايل، جايگاهي در سلسله مراتب رسمي حکومتي نداشتند. بهمين دليل، پارامتر "اخلاق" اساسي ترين نقش را در رابطهً شاه با رعيت، کما اينکه ساير مذاهب و قبايل ايفا مي کرد. بعلاوه، آموزه هاي اخلاقي، اساس پيوند هاي اجتماعي بين مردمان را تشکيل مي داد. اين سنت ها هنوزهم در روابط و مناسبات اجتماعي مردم ايران قابل رديابي هستند. يادم ميايد که در شهرستان محل زندگيم (قائن) در دوران کودکي، دزدي و اعتياد و ساير جرائم اجتماعي (برعکس دوران اسلامي ) بسيار کم بود، نه بخاطر اينکه مردم قانون شناس بودند و يا قوانين را خوب رعايت مي کردند، بلکه بخاطر اينکه پيوندهاي اجتماعي شديداً اخلاق گرايانه بود. اگر کسي کيف پولش را گم مي کرد، از بلندگوي مسجد محل صدا مي زدند و صاحب آن، کيف و پولش را دست نخورده تحويل مي گرفت. بسياري از کسبه، موقع نهار و اي بسا شبها درب مغازه (مثلاً ميوه فروشي) را باز مي گذاشتند و شيطان ترين بچه هاي مدرسه هم به فکر دستبرد نمي افتادند. يکبار موقع امتحانات مدرسه، دوچرخه ام را سر فلکهً اصلي شهر جا گذاشته بودم و بعد از اتمام امتحانات بسراغش رفتم که هنوز سرجايش بود.

دستاوردهاي زرتشت و کورش، (اولي خالق اخلاق، و دومي فرمانرواي اخلاق گرا) هنوز براي اهل فن و فلسفه قابل تحسين، رازآلود و آموزنده است. نيچه، فيلسوف اخلاق گراي اروپا، در پي يافتن منشاء اخلاق انسان به زرتشت رسيد و کتاب " پس چنين گفت زرتشت" را نوشت. هفته گذشته پروفسور وين هادسون، جامعه شناس پيش کسوت استراليا از عظمت کار زرتشت و تأثير آن بر ساير اديان مي گفت. برايش خيلي جالب بود وقتي توضيح دادم که در نظام سياسي ايران حکومت دوگانه ترکيبي از سلطنت و مذهب بود. شاه حاکم مطلق، و مردم رعاياي او محسوب مي شدند، "قانون و حقي" براي مردم قابل تصور نبود، بهمين دليل اولياي دين به اخلاق فرامي خواندند. بدينسان، پيامبر ايرانيان زرتشت، پيامبر اخلاق بود و به "پندار نيک، گفتار نيک، و کردار نيک" فراخواند. در ايران، شاه عادل، شاه اخلاق گرا بود و جامعهً سالم نيز جوامع اخلاقي تر بوده اند (و نه قانوني تر). ولي متأسفانه، دين فروشان حاکم بر ايران امروز، با استبداد و فساد زير پردهً دين، آبرو و اعتبار دين را نزد مردم خدشه دار کرده و اين پايهً اخلاقي جامعه ايران را نابود کرده اند. اين را بايد از بزرگترين ضربهً نظام سياسي مذهبي بر پيکر دين و روابط اجتماعي مردم ايران بحساب آورد.

يکي از نواقص عمدهً اين سيستم دوآليته (ترکيب مذهب و دولت) اينبوده است که، بجز در مواردي استثناء، بطور سيستماتيک جايي براي ساير مذاهب و قبايل ايراني برسميت نمي شناخت. بخصوص وقتي مدعيان دين ودولت پشت به مردم مي کنند، در شقاوت و سفاکي حدي نمي شناسند. شورشها و جنگ هاي داخلي بين عشاير، ايلها و اقوام ايراني نيز عمدتاً بدليل همين ضعف نظام سياسي مرسوم در ايران بوده است. اين رسم چنان جا افتاده بود که حتأ وقتي رهبران قبيله اي بر ديگري پيروز شده و به سلطنت مي رسيدند، باز به همان سنت پيشين سلطاني باز گشته و حقوق ساير اديان و نيز اقوام را رعايت نمي کردند. بدينسانً، نمونهً کوروش و داريوش، درنفي برده داري و برپايي نظامي چند قومي و چند مذهبي، و احترام به تنوع فرهنگي و آزادي مذهبي، در تاريخ ايران کم نظير و بي دنباله، و در تاريخ اسلام بي مانند و غير قابل فهم مانده اند.

يکي از نقائص عمدهً نظام آموزشي ايران، اعم از مدرن و نيز حوزوي- اسلامي، اين بوده است که هردو به فرهنگ و سنن ايراني، بعنوان پديده اي بيروني نگريسته اند. بعد از تسلط اعراب، انديشمندان مسلمان ايران –از فارابي تا ملا صدرا- تلاشهايي در راه آشتي دادن بين سه فرهنگ ( مونيسم عربي- اسلامي، دوآليته خسرواني- ايراني، و پلورال يوناني) بعمل آوردند، ولي با ورود آخوندهاي جبل عاملي لبنان به ايران در دوران صفوي، شيخ بهايي و علامه مجلسي عزيز شده و ملاصدرا و ميرداماد به حاشيه رانده شدند. در نظام آموزش سنتي حوزوي ايران، تحقيق و تفحص در بارهً تاريخ و فرهنگ ايراني و نيز يوناني ها به کنارگذاشته و عملاً تعطيل شد. درآموزش سنتي حوزه هاي علميهً مذهبي، فراگيري و دنباله روي از جهانبيني بستهً متافيزيک و نظام فکري قبيلگي سومري ها و اعراب وجه غالب پيدا کرد. اينبود که دنبال کردن آن فرهنگ تک بعدي عربي-اسلامي هم در نهايت به تولد همين مولودي ناميمون و قرون وسطايي ولايت مطلقهً فقيه در ايران انجاميد.

همانطور که تقليد کورکورانه از اسلوب فکري عربي – اسلامي براي ايرانيان زيانبار و بد فرجام بوده است. تسليم و سرسپاري و کپيه برداري کورکورانه از دستاوردهاي مدرنيتهً اروپا نيز بکار ايران نيامده و نمي آيد. مطلق نگري در هر دوسو بي نتيجه و زيان باراست. آموزش مدرن در ايران نيز تا حد زيادي کپي برداري و ترجمه و يا فراگيري مقدماتي آموزش هاي اروپايي بوده؛ بعبارتي بجاي استفاده از سبک و روش علمي مدرن به تقليد نظريات فلسفي و تئوريک پرداخته شده است. هيچ کدام از ايندو راه به بازخواني و بازسازي نقادانهً سبک فکر و طرز زندگي ايران و ايرانيان، آنطور که بايد و شايد، نبرده اند. در دوران جهاني شدن ارتباطات و اطلاعات، اگر ما از مدرنيتهً غرب تحمل همهً گونه هاي نژادي، فکري و عقيدتي و مدارا با مخالف و منتقد، احترام به رأي و حقوق شهروندي و جايگاه "قانون" را مي آموزيم، غرب نيز خود را به اخلاق زرتشتي - ايراني و متافيزيک عربي-اسلامي (ابن عربي و غزلي) که رويکرد يک بعدي بدان براي ايران مشکل آفريده است، نيازمند مي يابد.

در دوران مدرن هر چند استفاده از دستاوردهاي مکاتب فلسفي سکولارو مدرن غرب، اعم از سوسياليست و يا ليبرال، کمک زيادي به بيداري ايرانيان کرده اند، ولي هنوز روشنفکران دوران مدرن نتوانسته اند جايگاه پيشکسوتان ايراني در دوران بعد از حملهً اعراب را، چه در زمينهً فلسفه و علم (مانند فارابي و ابن سينا) و چه در شعر و ادبيات (فردوسي و سعدي و حافظ و مولوي) پر کنند. چند دليل عمده را مي توان عامل اين نازايي فرهنگي و علمي دانست. نخست اينکه مدارس علمي حوزوي به دکان تربيت دين فروش و آخوند محضري و منبري و رساله نويس و بعد از حکومت اسلامي به آخوند قاضي و بازجو و شکنجه گر تبديل شده است که نه تنها خود بازار مکارهً تربيت واعظان فاسد و جاهل بوده اند بلکه بطور جدي از ورود دانش و فلسفهً مدرن به ايران جلوگيري کرده و مي کنند. درس آموختگان دانشگاهي خارج از کشور نيز، در بهترين صورت، دل در آنجا و پا در اينجا داشته، بايد همزمان در چند جبهه فعاليت مي کردند؛ هم مسئلهً بقا و زندگي در جامعه اي متفاوت، هم شناخت و باروري فرهنگ ايراني، هم مخالفت با تحجر در داخل و تجدد در خارج را، بدون هيچ حمايت مادي و معنوي در داخل و خارج از کشور، به پيش مي بردند. بهمين دليل عمدتاً نتوانسته اند به جايگاه و مرتبت توليد گر، چه در غرب و چه در ايران دست يابند. در غرب حامل هويت فرهنگي شرق، و در شرق متهم به غربي بودن شده اند. با توجه به کثرت روز افزون ايرانيان در خارج از کشور، بنظر مي رسد که گسترش ارتباطات و فعال کردن نهادهاي فکري و فرهنگي ايراني مي تواند راه برون رفتي از اين مشکل باشد.

سه پايهً اصلي هر نظام و تمدن بشري عبارت از سياست، اقتصاد و جامعه مي باشند. همانطور که درسياست هدف اصلي "کسب و حفظ قدرت"، در اقتصاد " کسب و توليد ثروت"، در جامعه نيز هدف اصلي "کسب و حفظ وحدت" بوده است. تا اينجاي کار، برداشتها از مفاهيم فوق در عموم نظام هاي بشري، کما بيش شبيه همند. آنچه در طول زمان تغيير کرده است همانا ابزار و منافع مورد استفاده در هر زمينه بوده است.

درعالم سياست "ابزار و منابع قدرت" در جوامع بدوي قبيلگي و قومي، عمدتا "جنگ و غارت" بود. لشکر کشي ها و کشورگشايي ها و اي بسا جنگ هاي درون قبيلگي عامل اصلي صعود و افول تمدنهاي بدوي و قومي بودند. بنيادگرايان مذهبي اسلامي، نوع احمدي نژاد، که در دوران پسا مدرن، هنوز معتقدند امام زمانشان بزور شمشير جهان را پرعدل و داد خواهد کرد و با چنين توجيهات سخيف و مسخره اي، تروريسم دولتي را توجيه مي کنند، از اين سنخ طرز فکر و سياست بدوي پيروي مي کنند.

يک قدم جلوتر، ابزاربقاي قدرت سياسي و يا "حفظ نظام" در درون جوامع غير دموکرات، در دوران قبل و بعد مدرنيته، "سرکوب و استثمار" بوده است. نظام هاي سياسي مذهبي، بيش از ديگران، به اين اهرم حفظ قدرت متوّسل شده اند. بهمين دليل استبداد مذهبي از بدترين نوع استبداد، استثمار و تبعيض بوده است، چرا که با سرکوب سيستماتيک هرصدا و آواي مخالف و منتقد در درون جامعه، باعث به تعويق افتادن پروسهً تحول و پيشرفت جامعه براي مدت طولاني تر بوده است.

نوع قدرت سياسي کم ضررتر در دروان ما "دموکراسي و حاکميت قانون" مي باشد. فقدان آشنايي و بکارگيري اين سيستم، پاشنه آشيل نظام هاي سياسي خاورميانه، منجمله ايرانيان بوده است. دموکراسي، با بکارگيري مکانيزمهاي کنترل دروني، ضرر و زيان کمتري دارد چرا که از امکان "جنگ و غارت" و نيز "سرکوب و استثمار" عريان حاکمان، تا حد زيادي مانع مي شود و پيش از آنکه کار به جاهاي باريک برسد، آن مکانيسم هاي کنترل و متعادل کنندهً دروني، يعني نهادهاي مدني و قانوني جامعه، از خود واکنش نشان داده وارد عمل شده، و در صدد اصلاح امور بر مي آيند. بعبارتي، دموکراسي خودش را در مقابل فشارهاي داخلي و خارجي روئين تر مي کند و در پروسهً عمل با تغيير شرايط منطبق مي گردد. حال آنکه نظام هاي سياسي غير دموکراتيک، اعم از سلطاني ايراني و خليفه گري و ولايت فقيه اسلامي، سرنوشتشان با خونريزي گره خورده ، و با جنگ و انقلاب رقم زده مي شود.

در عرصهً اجتماعي، هر جامعه و تمدني براي "کسب و حفظ وحدت" مردمانش، به ابزار و منابع پيوند دهندهً اجتماعي، نيازمند است. پيوندهاي مشترک بشري يا خوني (بقول ليبرال و سوسيال-داروينيست ها ژنتيکي فاميلي و قبايلي و نژادي)، زباني و فرهنگي (قومي) و اعتقادي (مذهبي و ايدئولوژيک) بوده و مي باشند. مارکس از توجه به اهميت پيوندهاي اجتماعي بازماند، و بهمين دليل مبناي پيوند اجتماعي در نظامهاي مارکسيستي به داروينيسم و تبعيض ژنتيکي نژادي در سوسيال-ناسيوناليسم آلمان ، و يا تقسيم بندي قومي در اتحاد جماهير شوروي سابق (توسط لنين و استالين) منجر شد. آنها مذهب را بالکل مذموم اعلام کرده و در عمل پايهً پيوندهاي اجتماعي را بر يک حلقهً پايين تر از مذهب، يعني نژاد و قوم، بنا نهادند. فارغ از اينکه مذهب اساساً آمده بود تا بر کشاکش ها و تفرقهً اقوام و قبايل پايان دهد، و بنابراين، درزمينهً رشد و شکوفايي اجتماعي، يک مدار بالاتر از پيوند هاي قومي و نژادي قرار داشته و دارد. بهمين دليل تقسيم بندي هاي نژادي و قومي در نظام هاي سوسياليستي سابق، از هلوکاست آلمان در زمان هيتلرگرفته تا قتل عام هاي نژادي يوگسلاوي سابق، به برافراشته شدن مرزهاي بيشتر قومي، بعد از فروپاشي ديوار برلين، انجاميد. جامعه شناسي چپ غرب که بشدت تحت تأثير آموزه هاي مارکس و نئوداروينيسم قرار دارد، هنوز به تبيين تئوريک جامعي در شناخت کم و کيف ماهيت روابط اجتماعي امروزي نرسيده است. مطرح ترين جامعه شناسان مانند کلهون [6]، يوري [7]، و فولر[8] به آلترناتيو روشني در اين زمينه نرسيده، خود سر در گم و دنباله رو تحولات اند. نئوسوسياليست ها به انترناسيونال انساني، نئوليبرال ها به گلوبال اقتصادي و بازار آزاد جهاني، کما اينکه بنيادگرايان مذهبي و اسلامي نيز، مانند احمدي نژاد در ايران، دلشان به هالهً نور، شمشير خونريز و جهل گستر امام زمانشان که قرار است از چاه جمکران ظهورکند، گرم است.

در زمينهً اقتصادي نيز منابع و ابزار کسب و توليد ثروت، در طول تاريخ متحول شده اند. اين سير تحول گذاري طولاني از نيروي فيزيکي بدني انسان و بعد حيوانات اهلي در جوامع بدوي، تا بکارگيري ماشين و اکنون استفاده از انرژي ذرات و نانو تکنولوژي را طي کرده است. برخلاف تعريف مارکس که "ابزار توليد" را موتورمحرک اقتصاد مي داند، بنظر مي رسد که درست تر باشد تا "منبع انرژي" يعني همان نيروي توليد گر ابزار، که در صدر آنها نيروي خلاق آگاهي و دانش بشر قرار دارد، و به آدمي انگيزهً ساخت ابزار و قدرت انطباق فعال بامحيطش مي دهد، را موتور محرک اقتصاد بدانيم. در جوامع بدوي که قبايل انساني با شکار و جمع آوري دانه و ميوه به امرار معاش مي پرداختند، اين نيروي توليد گر و يا منبع انرژي، "نيروي فيزيکي بدني" در بکارگيري ابزار ساده مانند سنگ و چوب بود. در دوران کشاورزي انسان توانست با اهلي کردن دامها و نيز کشف انرژي آتش، به ساخت و استفاده از ابزار کارآتر فلزي بپردازد، با بکارگيري آنها بر روي زمين به خود کفايي بيشتر رسيد، از زندگي کوچ نشيني دست کشيد، و به ساختن روستاها و شهرها روي آورد. در آيين هاي باستاني ايرانيان منابع انرژي مانند خورشيد، آتش، آب و باد و زمين و نيز حيوانات اهلي مورد احترام و ستايش بودند. ستودن خورشيد و آتش و دامهاي اهلي درآيين ميترائيسم ودين زرتشت را بايد از اين حيث، يعني اشراف و آگاه شدن انسان به نقش کليدي اين منابع انرژي در بهبود توليد کشاورزي آن روزگار، ارزيابي، فهم و تبيين نمود.

منظور از اين توضيحات نشان دادن اهميت ضرورت بازخواني و بازسازي فرهنگ و تاريخ ايران از آغاز تا امروز است. بازخوانيي نه از روي حب و بغض اين و آن- با عينک تئوريک صرفاً غربي و يا تعصب صرفاً اسلامي – بلکه تنها به اين دليل که با اشراف به آن تفاوت هاي بنيادين تاريخي اقتصادي، اجتماعي، سياسي، و فرهنگي بتوانيم خودمان را بهتر بشناسيم. در آنصورت جايگاه و توانمندي ها، ضعف ها و قوت ها، و به طبع آن، چالشها و فرصت هاي پيش رو را بهتر لمس کرده، چگونگي استفاده از تجارب و دستاوردهاي ديگران را نيز بهتر خواهيم آموخت.

وانگهي، اين تفاوت بين تمدن هاي مدرن صرفاً مذهبي نيست که مثلاً فکر کنيم سکولاريسم و مذهبي شرقي و غربي ندارد. مذهب و سکولاريسم در شرق و غرب زادهً بستر تاريخي، محيط فرهنگي و شيوهً توليد و زندگي خويشند. اقوام و مذاهب و ايدئولوژي ها در پاسخ به مشکلات مردم اين نواحي به شيوهً توليد و زندگي متفاوت رسيد ه اند (توليد عمدتاً متکي بر قنات در ايران، رودخانه و صحرا در ميان سومري ها و اعراب، و دريا در مورد فنيقي ها و بعد هم يوناني ها و رومي ها). بنابراين بحث بازخواني تاريخ و فرهنگ ايران را نبايد به بحث مذهبي و يا ايدئولوژيک خاصي فروکاهيد. بدرستي در شرايط امروز ايران که حاکمان مذهبي از "پستان دين شير دنيا مي دوشند" "خداي ايران زمين نيز با سکولارهاست"، همانها که خواهان جدايي دين و دولت اند و تضييع حقوق مردم بنام دين را تحجر و دجاليت مي دانند.

براين باورم که بايد نگاهي نقادانه به علوم انساني اروپا، و نيز آموزه هاي حوزوي عربي-اسلامي داشت. تئوري هاي علمي مدرن اروپا در پاسخ به مسائل جامعه اي با سنت هاي متفاوت مبتني بر تثليث فکري و سياسي و نيز مالکيت خصوصي و شکل بندي طبقاتي خاص آن بوده است. متقابلاً، احکام شرعي مربوط به جوامع عربي- اسلامي نيز منحصر به شکل بندي عشيرتي و بدوي اعراب بوده اند. شکل توليد و جامعهً ايران با هر دو فرق اساسي داشته و دارد. جامعهً ايران، تاريخاً جامعه اي با نظام دوآليته و در عين حال چند قومي، چند فرهنگي، چند مذهبي بوده که در دوران مدرن از ايدئولوژي هاي مختلف نيزتأثير پذيرفته است. اين تنوع و چند گانگي به ايرانيان پتانسيل و توانمنديهاي منحصر بفردي جهت رشد و توسعهً انساني، اقتصادي، اجتماعي و سياسي، حد اقل در منطقهً خاورميانه داده است. حفظ وحدت و تماميت ارضي اين کشور در گرو پاسداشت اين تنوع و چندگانگي، يعني رفع تبعيضات قومي، مذهبي و ايدئولوژيک مي باشد.

بهمين دليل، کپيه برداري از تئوري هاي عرفي و احکام شرعي سايرين، هيچ کدام حلال مسائل ايران نبوده و نمي توانند باشند. دير و يا زود ايرانيان لازم خواهند ديد تا بجاي رونويسي از تئوري هاي غرب، و يا سرسپاري به احکام مذهبي شرعي عربي-اسلامي ملايان حاکم، (بمنظور يافتن پاسخي درست به مسائل روز و انطباقشان با شرايط دائما متحول شونده دوران جهاني شدن) ضمن استفاده از متدهاي علمي مدرن، با احياي ارزشهاي اخلاقي فرهنگ ايراني، و نيز فلسفهً وحدت وجود مسلمانان، تاريخ خود را بازخواني کرده، به راه حلي علمي، منطقي، اخلاقي دست يابند. بعبارتي اگر از فرهنگ خسرواني اهميت "اخلاق و خرد ورزي"، از تمدن غرب "روش و متد علمي شناخت"، و از مسلمانان "قانونمندي و توحيد وجود" را بياموزيم، هموار کردن راه آينده دشوار نخواهد بود. ژاپني ها هم براي دوره اي، بويژه بعد از شکست در جنگ جهاني دوم، از غرب تقليد کردند ولي نهايتاً مجبور شدند تاريخ خود را بازخواني کرده و با تکيه بر هويت اصلي خودشان، راه خود بسوي آينده را بگشايند[9]. سران حکومت فعلي که با القاء الگوي فکري و زندگي عربي – اسلامي در ايران در پي تغيير هويت تاريخي – فرهنگي ايران، و نيز انکار حقوق سياسي، اقتصادي و اجتماعي اکثرايرانيان (غير خودي) برآمده اند، راه بجايي نبرده، از کردهً خود پشيمان خواهند شد.

ضمناً براي قضاوت در مورد تأثيرات مثبت و يا منفي هر نظام فکري و يا اجتماعي، لازم است تا از پيشداوري ها و صافي هاي مربوط به تعلقات قومي، مذهبي و عقيدتي پرهيز کرده، شناخت علمي را به گرايشات فکري، تعلقات اجتماعي، و منافع اقتصادي کوتاه مدت فرونکاهيم. مثلا، در مورد ارزيابي جايگاه قوميت، مذهب و ايدئولوژي بسياري از ما به افراط و تفريط مي افتيم. فرضاً در ارزيابي حملهً اعراب به ايران لازم است تا آثار مثبت و منفي آن، بي طرفانه مد نظر باشند. دراين زمينه، سه تأثير سوء حملهً اعراب به ايران را مي شود اينگونه برشمرد: اول، عربيزه کردن ايران و تخريب و تعطيلي فرهنگ ايراني؛ دوم، زنده کردن فرهنگ و روابط بدوي قبيلگي که منجر به جنگهاي ويرانگرايلي و قبيلگي متعاقب آن در ايران شد؛ و سوم، استفادهً ابزاري از دين در خدمت همان نظام موروثي و استبدادي سلطنت بنام خليفه گري و حالا ولايت مطلقهً فقيه. همدستي و همکاسه شدن دين و دولت، جز در مورد اولياي دين، باعث رواج تبعيض ديني و مانع بسط و گسترش علم و دانش و پيشرفت جامعه بوده است.

از ميان تأثيرات مثبت حملهً اعراب به ايران نيز مي توان به سه مورد اشاره کرد: اول اينکه طلسم و سنت خدايگاني نظام استبداد موروثي شاهنشاهي ايران فروريخت، آموزش و دانش از انحصار شاهزادگان و روحانيون بيرون آمد و براي دوره اي عموميت و عمق بسا بيشتري يافت. مفاخر ادبي و علمي ايران بطور قريب باتفاقي،ً بعد از حملهً اعراب به ايران سربرآوردند. بعبارتي شوک بزرگي که به ايرانيان وارد شد باعث گرديد تا انديشمندان ايراني بار ديگر در پي احياي هويت متفاوت خود برآيند. سوم، انتخابً خط عربي براي نوشتن فارسي ب که ه گسترش و تعميق ادبيات و دانش ايرانيان کمک غير قابل انکاري نمود.
ادامه دارد...
Tuesday, 12 September 2006 ( ٢٠ شهريور ١٣٨٥)

مأخذها:

1. Peiser, B., Climate change and civilisation collapse. 2006.
Can be accessed at: www.policynetwork.net/uploaded/pdf/peiser_ch_10.pdf
2. Brooks, N., Climate change forged first civilizations: scientist. 2006,
NORWICH (Reuters) Can be accessed at: http://go.reuters.com/newsArticle.jhtml?
type =scienceNews&storyID=13417039&src=rss/scienceNews

3. Mapes, J., Climate Change Linked to Civilization Collapse 2001, National
Geographic News. can be accessed at: http://news.nationalgeographic.com
/news/2001/02/0227_climate4.html

4. Chronology, W.H., Harappan Civilization ca. 3000-1500 BC. 2006,
The Web Chronology Project. Can be accessed at: http://www.thenagain.info/
WebChron/India/Harappa.html

5. اسماعيل, نوري علا., ضرورت مذهب زدايي از مفهوم بنيادين حکومت. 2006, آرشيو جمعه گردي ها.
آدرس مقاله http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2006/ES
.Notes.090806-legitimacy.htm
6. Calhoun, C.J., Critical social theory : culture, history, and the challenge of difference. Twentieth-century social theory. 1995, Cambridge, Mass. ; Oxford, UK: Blackwell. xxvi, 326 p.

7. Urry, J., Sociology beyond societies : mobilities for the twenty-first century. International library of sociology. 2000, London ; New York: Routledge. 255 p.

8. Fuller, S., The new sociological imagination. 2006, London ; Thousand Oaks, Calif.: SAGE. viii, 231 p.

9. Sardar, Z., Orientalism. Concepts in the social sciences. 1999, Buckingham [England] ; Philadelphia: Open University Press. viii, 136 p.111