گذاربه دموکراسي در ايران

آرزوي گذار به دموکراسي در ايران، در حقيقت، انگيزهً اصلي نوشتن اين سطور مي باشد.

Thursday, June 29, 2006

اتحاد بين دموکراسي خواهان ايران، چگونه؟

طي دههً گذشته، نسيم فرح بخش دموکراسي خواهي سراسر ايران را فراگرفته و از کافه هاي روشنفکري و کافه نت ها، تا کوچه پس کوچه هاي شهرها و روستاهاي سراسر ايران را در نوريده است. بحث هاي روشنفکري و آکادميک حول دموکراسي، در تالارهاي دانشگاه تهران تا حجره هاي حوزه هاي علميه، و از بيت رهبري ولايت مطلقهً فقيه تا دفتر مدعي سلطنت، نخود هر آش، نقل هر مجلس، و گرما بخش هر محفلي شده است. اما دور از حوزهً دعوا بر سر قدرت و رهبري، بسياري در اين ساليان شبانه روز تلاش کرده و مبارزه کردند، دار و درفش و ترور و زندان را بجان خريده و هستي بر سر آزادي، دموکراسي و حقوق بشر نهاده اند، برخي ديگر نيز به خيال موج سواري علم دموکراسي برداشته اند. براستي در اين آشفته بازار، براي رسيدن به دموکراسي معيار و شاخص ها را در کجا بايد جست؟ مرزها را در کجا استوار کنيم؟ و اتحادها را چگونه شکل دهيم؟ اتحاد عمودي، افقي و يا موازي، کداميک؟

شکل بندي نيروهاي سياسي مدعي دموکراسي خواهي در ايران امروزه يک تقسيم بندي عمودي را نشان مي دهد. باند مصباح يزدي مي گويد دموکراسي، بي دموکراسي، خدا و امام زمان با باند ماست، و همين ما را بس! دفتر رهبري مي گويد دموکراسي اسلامي تحت رهبري مطلقهً حضرت آقا ولا غير! و اين حلقهً خودي دموکراسي اسلامي انقدر تنگ است که عملا بجز باند مصباح و سپاه پاسداران در آن جا نمي گيرند!

دموکراسي خواهان ديگر اصلاح طلبان حکومتي هستند که عاشق جمال آقا هستند، ولي بشرطها و شروطها! بهمين دليل مشروطه خواهند. آنها حتا در اين مورد تقيه را واجب ندانسته نشان داده اند که "حرف مرد يکي است"، بهمين دليل هرچند ولي فقيه مشروط نشد و با "کودتاي سپاهي" دکشان کرد، ولي باز هم اصرار دارند که اهل مشروطه اند! اين گروه نيز اگر چه شعار ايران براي همهً ايرانيان مي دهد، ولي از آنجا که نه زير چتر ولايت مطلقهً فقيه جا گرفت و نه جرأت اعلام خروج از خيمهً نظام را دارند؛ خلاصه از خيمهً ولايت رانده و از تشکيل جبهه دموکراسي خواهي با دموکراسي خواهان خارج از نظام باز مانده اند، چون کسي را نميابند که يک خيمهً بي بنياد ديگر را علم کند. آنها که حس ششم اقتصادي خوبي داشته اند بسر کار و کسب برگشته اند. برخي در تردد بين دادگاه وزندان و دفترکارشان غبطهً دوران امام راحل را مي خورند و برايش زير لب سه تا صلوات مي فرستند. و برخي ديگر هم شغل شريف خانه داري، مي بخشيد خانه نشيني، پيشه کرده، بچه ها را تر و خشک کرده راهي مدرسه، و خانمها را براي تشکيل جامعهً مدني جلو فرستاده اند، در سکوت و تنهايي خانه، با خدايشان خلوت، و با خودشان درد دل مي کنند! بسياري از آنها خودشان را، و ديگران آنها را، بخاطر خودسانسوري مذمّت مي کنند!

نيروي سوم دموکراسي خواهي، همان اپوزيسيون عمدهً رژيم است که در شوراي ملي مقاومت ايران گرد آمده اند. اين نيرو هم شاخص عمودي را با مرزبندي قاطع، هم با نظام ولايت مطلقه فقيه، و هم نظام سلطنتي استوار کرده است. اين موضوع با گفتهً معروف مسئول شورا، آقاي مسعود رجوي مبني بر "نه شاه و نه خميني" بعنوان مرزبندي سياسي خدشه ناپذير ترسيم شده است. حرفشان هم از اول اين بوده که "افعي کبوتر نمي زاد" ، اگر هم بزاد (مثل اصلاح طلبان حکومتي) حتما نافرجام است، چرا که دموکراسي با ماهيت ارتجاعي رژيم سازگار نيست.

نيروي بعدي در واقع اصلاح طلبان خارج از نظام هستند که در دو شوراي جمهوري خواهان ملي، و جمهوري خواهان سکولار و لائيک گرد هم آمده اند. در حاليکه اين هر دو نيرو بنظر مي رسد که با سلطنتها مرزبندي دارند ولي در مورد حد اقل گروه اول مرزبندي آنها با رژيم کمرنگ تر است، چرا که از نظر آنان رژيم خودش جمهوري است. طي يکسال گذشته که کفگير اصلاحات به ته ديگ خورده برخي از اين دوستان هم گويي سر خورده شده اند، و بسر کارو کسب و زندگي خود برگشته اند و ديگر حرکت چشم گيري از آنها ديده نشده است.

گروه بعدي بابتکار دکتر حسين باقر زاده تشکيل شده و به منشور81 شناخته مي شوند. حرف اقاي باقرزاده هم اين است که دعوا بر سر نوع حکومت (منظور سلطنت) را کناربگذاريم و با سلطنت طلبان هم وحدت کنيم. معتقدين به اين رويکرد اخيرا نشستي در لندن داشته اند و به خيال اينکه طرحي نو در انداخته اند، اقبال سياسي اين ايده را تست مي کنند.

آقاي اکبر گنجي زبان گوياي اکثريت نيروهاي دموکراسي خواه خارج از نظام، در داخل ايران هستند، و به اعتبار مقاومت تحسين برانگيز تحمل زندان و هفتاد روز اعتصاب غذا،( جا دارد هر کجا نامي از گنجي مي آيد، از تلاشهاي بويژه خانمشان در آن دوران نيز ياد و تقدير نمود) مورد اقبال عموم نيروهاي آزاديخواه و دموکرات مي باشند. ويژگي منحصر بفرد اکبر گنجي اصرار او بر مبارزهً مسالمت آميز و مقاومت مدني است. آنطور که ازآخرين صحبت هاي اکبر گنجي با راديو فرانسه برمي آيد، نظام ولايي را سلطاني مي داند، و خواهان تکرارسلطنت در ايران نيست و جمهوريخواه مي باشد.

همانطور که از توضيح مختصر بالا برميايد، در يک جمع بندي کلي، بنظر مي رسد که اولاً برسر کليات حقوق بشر و دموکراسي، کما بيش توافقي نا نوشته بوجود آمده که مبارک است. اختلافات اصلي که در عمل بارزشده اينست که چگونه و توسط چه کسي؟ بعبارتي، بحث قدرت و رهبري که پيش مي آيد کسي اهل کوتاه آمدن نيست. اين وضعيت تداعي همان ضرب المثل ايرانيست که "صد (هفت) درويش در گليمي بخسبند و دوپادشاه در اقليمي نگنجند". اينجاست که ستونها و شاخص هاي عمودي خلل ناپذير برافراشته مي شوند و بعبارتي اختلافات لاينحل رخ مي نمايند.

از طرف ديگر شعار اتحاد، اتفاق و همبستگي، شعار همهً جبهه بندي هاي فوق از ولايت فقيه تا سلطنت طلبان، از مشروطه خواهان ولايي تا مشروطه خواهان سلطنتي، از جمهوري خواهان مذهبي تا عرفي مي باشد. ولي فقيه مي گويد: شما دموکرات باش ولي رهبري با من، بعبارتي اول تماميت نظام و ولايت فقيه را بپذير بعد فقيه سالاري با من. ولي فقيه در عمل برخلاف ادعاهايش دموکرات نبوده و مانند شاه سابق دنبال يک دست کردن حاکميت بوده است. تمام نهادهاي مستقل مدني و احزاب را منحل و بي خاصيت کرده، با جنبش دانشجويان و کارگران و زنان و اعتراضات حق طلبانهً اقوام و اقليت ها برخورد قهر آميز را تجويز کرده است. بديهي است که هر ناظر خارجي خواهد گفت آخر ما دم خروس را باورکنيم يا قسم حضرت عباس را، مردم عاي هم که اين دوگانگي بين حرف و عمل واعظان منبرنشين را با گوشت و پوستشان لمس کرده اند، مدتهاست که عطاي ادعاهاي ولي فقيه را به لقايش بخشيده اند.

نبايد فراموش کرد که نظام سلطاني ولايت فقيه، اولا مذهبي (مستبد و قرون وسطايي) است و دوم نفتي (وابسته به درآمد نفت و نه مردم، و بنا براين بلحاظ اقتصادي وابسته است) و سوم پليسي (سرکوبگر) و چهارم اليگارشي (چند سره) است. واقعيت استبداد ولايي از دست بدست هم دادن مکانيسم هاي مربوط به ويژگي هاي فوق است که به شکل امروزيش در آمده است و بسيار ساده سازانه است که فقط يک ويژگي آنرا عمده کنيم. بهمين دليل، مبارزه براي دموکراسي و حقوق بشر، الزاماً مبارزه اي همه جانبه نيز مي طلبد. کشورهاي صنعتي که از خاورميانه فقط انرژي آنرا مي خواهند تا قبل از حادثهً يازدهم سپتامبر اين منطقه را مذهبي-نفتي مي خواستند. بعبارتي مذهب را بخاطر نفت تقويت مي کردند چرا که مذهبيون را کم هزينه ترين در برقراري استبداد سياسي و نيازمندترين در اقتصاد مي دانستند. تنها بعد از يازدهم سپتامبر، و حال روشدن برنامهً اتمي و حمايت از تروريسم رژيم، متوجه شده اند که اين مذهبيون چنانچه دستشان برسد، بيرق جنگ صليبي و ادعاهاي امپراطوري مذهبي ديگري را برمي افرازند.

شوراي ملي مقاومت هم تاجايي که بخاطر دارم مي گويد، اول مصوبات شوراي ملي مقاومت و رهبري مجاهدين را بپذيريد، بعد "نه شاه و نه خميني" را، آنگاه بعد آزادي، همراه ديگر انقلابيون تصميم خواهيم گرفت چه کساني را دموکراسي خود بپذيريم. بديهي است که نبايد انتظار داشت آزاديخواهان وطن، بويژه مجاهدين، با موج سواران تازه از راه رسيده که هنوز هيچ آزمون و امتحاني در راه ادعاهايشان پس نداده اند، و نيز با مستبدين ديروز و حاکمان امروز دريک ناو همبستگي بسوي سرمنزل دموکراسي سوار شوند، زيرا که قبلا تجربه کرده اند که بعد از پرداخت بهاي عبور قايق از طوفانها و سختيهاي راه، وقتي به مقصد رسيدند، گواهي سرنوشت مجاهدين صدر مشروطه و نيز انقلاب ضد سلطنتي، آنها را از دم تيغ خواهند گذراند. بنا براين وسواس دارند که اينبار موج سوار کم مايه و بي مقدارديگري را به رهبري نرسانند تا بمحض چشيدن لذت شهوت قدرت و ثروت، به ديکتاتور خونخوار ديگري بدل شده و خون آزاديخواهان نسلي ديگر را بر زمين ريزد. بنا براين استواري قدم آنان، در اين زمينه، چيزي از قرب دموکراسي خواهي آنان نمي کاهد. چالش پيش روي مجاهدين و عموم نيروهاي انقلابي چپ ايران بطور عام، همان معضل عبور از دستگاههاي فکري دوران جنگ سرد و نصب العين قراردادن موازين دموکراسي و حقوق بشر مي باشد.

آقاي حسين باقرزاده، باني منشور 81، پيشنهاد اتحاد افقي بين نيروهاي اپوزيسيون دارد که تلاش قابل تقديري است در اينکه اگر بتوانند افراد و نيروهاي غير فعال را جذب و فعال کنند. ولي فکر مي کنم در اينکه بقيه را بخواهند زير چتر آن منشور برده و همکاسهً سلطنت طلبان کنند، ايدهً درستي نيست. ايشان پيشنهاد مي کنند که نيروهاي آزادي خواه و دموکرات و فعالان حقوق بشري، در عين حفظ هويت مستقل خود، اعم از سلطنت طلب و جمهوري خواه، اختلاف بر سر نوع حاکميت را کنار نهند و بر سر حد اقلها به وحدت برسند. بديهي است که اين پيشنهاد نمي تواند از طرف سه نيروي عمدهً دموکراسي خواه ديگر مورد استقبال قرار گيرد. نخست جمهوري خواهان که حاضر نيستند رهبري جنبش را به دست يک فرد غير انتخابي ديگر، فرزند شاه سابق، واگذار کنند که در آينده خود و يا نسل هاي آينده مجبور باشند آنرا مشروط و دموکرات نمايند. اساساً ايدهً مشروطيت زماني موضوعيت پيدا مي کند که مثل انگليس و ساير دموکراسي هاي با نظام سلطنتي، شاه و يا سلطان حاکمي بدست خود و در زمان حاکميتش به دموکراسي تن دهد، نه اينکه يک آدم معمولي و بي اعتباري را خودمان برداريم و شاه کنيم و بعد هم مجبور باشيم اورا مشروط و محدود کنيم. مگر شير نارگيل خورده ايم!

اين ايده، از طرف شوراي ملي مقاومت هم که مرزبندي خلل ناپذير "نه شاه و نه خميني" را دارند، قابل استقبال نيست. دموکراسي خواهان حکومتي اعم از مشروطه خواه و يا مدعيان دموکراسي اسلامي نيز بديهي است که با آن مخالفند. در اين بين تکليف دموکراسي چه مي شود؟ آيا بايد منتظر ماند تا آن وحدت افقي مدّ نظر اين دوستان بين نيروهاي دموکرات بوجود آيد بعد وارد عمل شد؟ براستي چاره چيست؟ چطور بتوانيم از هرز روي نيروها، با هر هويت و گرايش و تشکل و جبهه اي، در راه دموکراسي جلوگيري کنيم؟ چطور هر آرزو و گرايش و نظر خير براي حاکميت مردم را در عمل بکارگرفته به ثمر نبشانيم. چگونه دموکرات بودن را از وضعيت کالاي عتيقه و لوکس به کالاي رقابتي و قابل دسترس همگاني تبديل کنيم؟

فکر مي کنم براي يافتن راه حل نخست بايد در برداشت خود از دموکراسي تجديد نظر کنيم. روشن است تا زمانيکه از دموکراسي بوي قدرت و رهبري به مشام برسد، نيروهاي دموکراسي خواه ايراني باز هم بر سرآن حاضر به مصالحه نبوده و نخواهند بود. حال آنکه دموکراسي در اساس انتقال دوره اي مسئوليت هايي است که پاسخگو، قابل حسابرسي و شفاف بايد باشند. يعني دموکراسي اصل دعوا را از ميان برمي دارد. بدين معني که دموکراسي اساس اعتقاد به رهبري متمرکز و وجود قدرت سياسي را زير سوال ببرد. نويسندهً فرانسوي کلود لفورت در کتاب "فرم سياسي جوامع مدرن: بوروکراسي، دموکراسي و توتاليتريسم (صفحه 21) بدرستي توضيح مي دهد که چگونه در دموکراسي هاي مدرن امروزي رقابت آزادانه، مکانيزم ها و کنترل کننده هاي قدرت و رهبري، ايندو را طوري مشروط و محدود کرده است که در عمل هيچکس حق ولايت و وراثت بر مردم را ندارد. بقول لفورت، جاي قدرت و رهبري در نظام دموکراسي هميشه خاليempty place"" است.

با چنين برداشت بغايت درست ، مترقي و انسانيي از دموکراسي، مي توان نتيجه گرفت: آنها که موضوع دعوا را بر سر تصاحب رهبري و قدرت مي فهمند، در واقع دموکرات نيستند. در مناسبات دموکراسي، همهً اجزاي جامعه بطور ديناميک بايد فعالانه، و نه فقط در انتخابات، در قدرت و رهبري سهيم باشند. در دموکراسي بر سر قدرت و رهبري رقابت هست ولي جنگ و دعوا نيست، قاضي نهايي نيز جامعهً مدني و مدرن و مردم آگاه آنند. رقابت سازنده در خدمت به هدفي واحد، نه با اتحاد افقي (و در نورديدن همهً مرزبنديهايي که بدليل ديدگاهها و منافع متفاوت در هر جمع و جامعه بايد باشند و رقابت بين آنان لازمهً رشد و تعالي فرد و جامعه است) نه اختلاف و جدايي خلل ناپذيرعمودي و دشمن ديدن هرآنکه غير خوديست؛ بلکه به موازات همديگر، آنهم بسوي هدفي واحد (دموکراسي و حقوق بشر) سمت گيري مي کند. نيروهاي موازي وقتي هدف واحدي داشته باشند، مثل خدمت به مردم، تحقق آزادي، دموکراسي و حفوق بشر در پروسهً عمل بهمديگر نزديک ترشده به وحدت مي رسند، حال آنکه نيروهاي موازي وقتي هدفشان بدست گرفتن قدرت و رهبري، مانند آنچه در درون رژيم جريان دارد، روز بروز از هم دورتر مي شوند، تا آنجا که شکاف بين آنها به جدايي مي انجامد. بعبارتي خطوط موازي که در نظر و عمل بسوي آزادي و دموکراسي هدفگيريکرده اند، لاجرم در پروسهً عمل با هم تلاقي خواهند کرد. اين همان رمز و راز ماندگاري دموکراسي در حل مسالمت آميز مسئله قدرت و رهبري مي باشد. اتفاق در عين تنوع، همکاري در عين اختلاف اتحاد ساز است ولي متحد کردن همه با هم و نفي اختلاف سليقه ها، ديدگاه ها و منافع باعث تفرقه بوده است.

بنا براين، اختلافات مبارک و لازمهً رشدند، به شرطي که بکارگيري قهر و سرکوب را تجويز نکنند؛ بشرط اينکه بجاي تمرکز روي قدرت و رهبري، برسر اعتقاد، ترويج و عمل به پرنسيبهاي دموکراسي و حقوق بشر، با هم همکاري کنيم. بعنوان مثال از حقوق زندانيان سياسي، حقوق ضايع شدهً زنان، کارگران، دانشجويان، دستگيرشدگان اعتراضات هموطنان آذري، همه و همه (در وراي مرزبندي هاي جمع و تشکل و حزب و شورا و جبههً خود) يک صدا دفاع کنيم. بيانيه ها و يا دامنهً فعاليت ها اگر به سرنوشت مردم و مملکت مربوط است، از ديگران نيز دعوت کنيم تا درنظر، طرح، و عمل سهيم شوند. اينگونه درپروسهً عمل، جنبش دموکراسي خواهي، کادرهاي ورزيده خود را باز خواهد يافت. آري، نا برده رنج گنج ميسر نمي شود، مزد گنجي شايستهً اوباد که بهاي اعتقاد به آزادي و دموکراسي را مثل بسياري ديگر از فرزندان مجاهد و آزاديخواه ايران زمين پرداخته و مي پردازد. بايد باور کنيم که دموکراسي با "همه با هم" و تحت رهبري يک رهبر فرزانه بدست نمي آيد، با منم منم هم کاري درست نمي شود. وقتي همه با هم براي رسيدن به هدفي واحد بسوي سرمنزل دموکراسي مبارزه و تلاش کنيم، در پروسهً تلاش، لاجرم تشکل مطلوب و وحدت عملي را بازخواهيم يافت. در افق چنان مبارزه اي مي توان بردميدن سپيده دم آزادي و دموکراسي در سراسر ايران و براي همهً ايرانيان، با هر تعلق قومي و زباني، مذهبي و غير مذهبي، و با هر نگرش ايدئولوژيک را بشارت داد. داستان رسيدن به قلهً آزادي و دموکراسي مردم ايران، داستان سفرمرغان عطار نيشابوري را در خاطر زنده مي کند،آنگاه که سيمرغ آزادي به سرمنزل دموکراسي رسيد خواهيم ديد که آنرا نه يک مرغ بل سي مرغ به ارمغان آورده اند.
1) Claude Lefort (1986), "The Political Forms of Modern Society: Bureaucracy, Democracy, Totalitarianism", Edited and Introduced by John B. Thompson Polity Press, First published in the United Kingdom- 19fl/I Polity Press, Cambridge,

Monday, June 26, 2006

خاورميانه، کدام دموکراسي؟ اسلاميزم، سکولاريزم، ليبراليزم و يا پلوراليزم

در تحولات اخیر کشورهای خاورمیانه چهار گرایش عمده را می توان از همدیگر تمیز داد. هرکدام از این گرایشات، مدعیان، ابزار، اهداف و هواداران مادی و معنوی خاص خود را دارند. بعلاوه، هرگرایش ایدئولوژیک رویکردهای متفاوت استراتژیک خاص خود را داراست، که عبارتند از اسلامیزم و یا بنیادگرایی اسلامی، لیبرالیزم، سکولاریزم، و پلورالیزم. این مقاله برآن است تا با اشاره ای اجمالی به نقاط افتراق و مشترک بین این چهارگرایش، به ارزیابی عملکرد اسلامیستهای ایرانی موسوم به اصول گرایان، و بررسی "سند چشم انداز بیست سالهً" آنان بطور مشروحتری بپردازد .
در بین چهار گرایش فوق، اسلامیزم، که با ولایت مطلقهً فقیه در ایران نمایندگی می شود، با سه جبههً دیگر در تعارض آشتی ناپذیر قراردارد، ولی سه جبههً دیگرمنافع مشترکی در غلبه بر بنیادگرایی اسلامی در ایران، و نیز در منطقه خاورمیانه، دارند. علاوه بر اسلامیستها ( بنیادگرایان اسلامی)، سکولاریستهای افراطی (بنیادگرایان مارکسیست) نیز با دموکراسی و مبانی پایه ای حقوق بشر، مانند برابری حقوق شهروندی، آزادی مذهب و عقیده، جدایی دولت از هر مذهب و نیز هر ایدئولوژی ( به تعبیر درست اکبر گنجی "نه دین دولتی و نه دولت دینی" بلکه علاوه بر آن "نه ایدئولوژی دولتی و نه دولت ایدئولوژیک" – چرا که اعتقاد به ولایت فقیه خود یک برداشت ایدئولوژیک از مذهب است) و نیز با جهانشمول بودن حقوق بشر مشکل دارند. اسلامیستها عمدتا مظاهر اجتماعی لیبرال دموکراسی، و سکولاریستها (منظور سکولارهاي دموکرات که طرفدار سوسيال دموکراسي هستند، نيست)، مظاهر اقتصادی آن را بهانهً مخالفت خود با دموکراسی قرار می دهند. حال آنکه دموکراسی نه بستر تحقق آرمان مذاهب و یا ایدئولوژیهای گذشته، بلکه مکانیزم رفع مشکلات و نواقص و اختلافات، با بکارگیری مکانیزمهای متمدنانه و غیر قهر آمیز می باشد . در نظام پلورال يا دموکراسی کثرت گرا، بهره گیری از تجارب و دستاوردهای سکولاریته، مدرنیته، کما اینکه فرهنگ ها، مذاهب و ایدئولوژیها لازمهً رشد و شکوفایی جامعه است. میزان تأثیر و نقش هرکدام بستگی به نیاز جامعه و حمایت آگاهانهً مردم و نهادهای مردمی از آنها دارد. هر نوع برخورد و نگرش صد در صدی و بستهً مذهبی و ایدئولوژیک، به هرکدام از آن عناصر هویت بخش زندگی امروزین بشر، افراطی و زیانبار محسوب می شود. بنا براین، سکولاریزم را با سکولاریته و مدرنیزم را با مدرنیته، کما اینکه اسلام را با اسلامیزم، نباید قاطی کرد. گاهاً در نوشته های برخی از روشنفکران ایرانی دیده می شود که مثلا کل ایدئولوژی و یا مدرنیته و یا سکولاریته را زیر علامت سئوال می برند. مثلا در جایی از مانیفست اکبر گنجی از ایدئولوژی به عنوان "آگاهی کاذب" یاد شده است. حال آنکه اگر به کتاب لغت مراجعه کنیم ملاحظه خواهیم کرد که ایدئولوژی بمعنی طرزتفکر و جهانبینی و رویکرد ما به دنیای پیرامون است، که بویژه کنشگران سیاسی را، از دارا بودن آن گریزی نیست. از طرفی، هرچند بدرستی از دوران بعد از جنگ سرد با عناوینی مانند دوران پسا ایدئولوژیک، پسا متافیزیک، پسا سکولاریزم، و پسا مدرنیزم یاد می شود، ولی این عبارات به مفهوم این نیست که دوران ایدئولوژی، متافیزیک، سکولاریته، و مدرنیته بسرآمده باشد، بلکه بدین معناست که روشنفکر و محقق مسئول، دیگر مجاز نیست به برداشتها، نگرشها و طرز تفکر (ایدئولوژی) صد درصدی و یک بعدی (مونیسم) و یا دیدگاه مبتنی بر تضاد و دوبعدی (دوآلیسم)، بسنده کند بلکه در هر زمینه و همه حال، بایستی رویکرد چند بعدی را نصب العین خود قراردهیم و ارزشهایی مانند کثرت گرایی، مراعات، تنوع و تساهل (پلورالیزم) را به عادت و اخلاق پسندیده تبدیل کنیم. اینگونه می توان، در دوران جهانی شدن و انقلاب ارتباطات و اطلاعات، جامعه ای انسانی متمدن و متحد، در عین کثرت و تنوع قومی، مذهبی و ایدئولوژیک را بشارت داد، و متقابلاً از راه ورسم تبعیض آمیز و صد در صدی تبرّی جست .
نمودهای عینی اسلامیزم، در میان اهل تسنن بن لادن و ملاعمر، و در میان شیعیان معتقدین به ولایت مطلقهً فقیه اند. نمونه سکولاریستهای افراطی در ایران هم کمونیست های دوآتشهً مدعی دیکتاتوری پرولتاریا می باشند. بسیاری از روشنفکران و مبارزین و مجاهدین دموکرات و چپ مذهبی و غیر مذهبی سکولار از سوسیال دموکراسی حمایت می کنند. همانطور که غرب و بویژه آمریکا و برخی از روشنفکران و آکادمیسینهای ایرانی نیز، مدافع الگوی لیبرال دموکراسی هستند. پلورالیزم و يا کثرت گرايي سیاسی نگرشی فراگیر و همه جانبه است که عمدتاً در میان بخشی از روشنفکران و آکادمیسین های ایرانی راه خود را بازکرده و نیاز به توجه، شرح و تفصیل و بسط بیشتری دارد. رویکردی پلورال به دموکراسی در کشورهای مسلمان، مانند ایران، مارا به "دموکراسی هدایت شده" و یا بقول هابرماس
“ Deliberative Democracy ”
رهنمون می گردد. در این روش، عناصرو دستاوردهای مثبت فرهنگی، قومی، مذهبی، و ایدئولوژیک، که هرکدام در سرفصلی از تاریخ بشر، نقش مثبتی ایفا کرده اند، از هر کجا و هرزمان که باشد، مورد استقبال و استفاده قرار می گیرد. در یک دموکراسی کثرت گرا، و در شرایط رفع تبعیض مذهبی و برابری حقوق شهروندی، نه تنها تناقضی بین وابستگی قومی و مذهبی و ایدئولوژیک کسی با دموکراسی وجود ندارد، بلکه می توان با گل چین کردن مواریث خودی، و بهره گیری از تجارب و دستاوردهای دیگران، عقب ماندگی تاریخی ایران را جبران، و راه رشد و سعادت عمومی فرد و جمع و جامعه، را هموار نمود. در نظام مبتنی بر پلورالیزم سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، دیگر شهروندان مملکت نه اهل تقلید گوسفندوار از ولایت مطلقه فقیه اند، نه چشم بسته در پی کپیه برداری از مدلهای غربی و مانیفست های شرقی برآیند، و نه هویت خود را به یک قوم، به یک مذهب، به یک ایدئولوژی و یا یک حزب و رهبرمحدود می کنند؛ بلکه علیرغم هر وابستگی قومی و مذهبی و ایدئولوژیک و تشکیلاتی می توانند دموکرات، مدرن، سکولارو کثرت گرا باشند. به جز این نمی توان خود را دنیای بسرعت تحول یابندهً کنونی هماهنگ نمود، و عقب ماندگی های تاریخی را چاره کرد . بدیهی است که هرکدام از آن چهار گرایش، در عمل، نقاط ضعف و قوت خاص خود را دارند. طرفداران دموکراسی کثرت گرای بومی، بدلیل برخورداری از حمایت قشر روشنفکر و آکادمیک، در بخش شناخت معضلات و ارائهً راه حل ها، یعنی در عرصهً تئوری، ابتکار عمل را در دست دارند، ولی بلحاظ کمّی در اقلیتند، و فاقد پشتوانه مادی و حمایت رسمی داخلی و بین المللی می باشند. نمونه بارز چنین تلاشی در منطقهً خاورمیانه، "طرح توسعهً انسانی اعراب "
“Arab Human Development Report ”
می باشد که با تلاش عده ای از زبده ترین کارشناسان عرب تنظیم و به تآیید "برنامهً توسعهً سازمان ملل
UNDP
رسید. اززمان انتشار گزارش آن در سال ۲۰۰۲، مراحل پیشرفت عملی، و نیز کم و کاستی های آن سالیانه مورد بازبینی و ارزیابی مجدّد، قرار می گیرد. دولت آمریکا با آن طرح مخالفت کرد و وزارت خارجهً آمریکا طرح خاص خود، موسوم به طرح خاورمیانهً بزرگ
“ The Greater Middle East Plan ”
را پیش کشید. متقابلا، جمهوری اسلامی که جایی برای خود در طرح خاورمیانه آمریکا نمی دید، به فکر "حفظ خیمهً نظام" افتاد، و در سال ۱۳۸٤، مجمع تشخیص مصلحت رژیم، "چشم انداز بیست سالهً نظام" ولایی را، توسط دبیر این شورا، محسن رضایی، اعلام داشت . بر همین سیاق، شاید بتوان مانیفست اکبرگنجی را آغاز تلاشی برای ارائهً طرحی به یک نظام جمهوری کثرت گرا در ایران دانست. بنظر می رسد که دفاع اکبرگنجی از لیبرالیزم بیشتر معطوف به کنکاشی نظری باشد تا عملي؛ چرا که لیبرال دموکراسیی که غرب و نو محافظه کاران آمریکا مروّج آن هستند، مدافع بی چون و چرای بازار آزاد و وابستگی اقتصادی در کشورهای در حال توسعه است، این در حالیست که بازارکشورهای صنعتی آزاد نبوده و بشدت مهارشده و باصطلاح مدیریت شده است. غرب و آمریکا در این زمینه نیز، هنوز از سیاست یک بام و دو هوا، یا همان استاندارد دوگانه، پیروی می کنند. بسياري از مدافعين ليبرال دموکراسي در غرب معتقدند که منابع دنيا فقط کفاف ثبات دموکراسي ها براي يک چهارم جمعيت کرهً زمين را ميدهد و از اين منظر کشورهاي بويژه مولد انرژي بايد مذهبي-نفتي باقي بمانند. بعبارتي ليبرال دموکراتهاي داخلي نسبت به حمايت مدعيان گسترش دموکراسي در غرب نبايد بيش از حدّ خوشبين باشند.

شخصیت ها و جریانان مدافع لیبرال دموکراسی در ایران نیز هنوز فاقد تشکل و طرح و برنامهً مدون و شناخته شده ای می باشند. سوسیال دموکراسی در ایران، در داخل و خارج کشور، طرفداران بسیاری دارد. نزدیک ترین برنامهً مدون شده به سوسیال دموکراسی را می توان در طرحها و مصوبات شورای ملی مقاومت ایران یافت. اکثرشخصیت ها و جریانات اصلاح طلب داخل و خارج کشور نیز خود را مدافع سوسیال دموکراسی می دانند، هرچند تا بحال قادر به ارائهً تشکل و طرح و برنامهً واحد، مدون و منسجمی نبوده اند. و نهایتاً، سکولاریستهای افراطی ایرانی نیز که لابد در پی تحقق مانیفست لنین و دستاوردهای استالین و دیکتاتوری پرولتاریا، با توسل به نظریات منصور حکمت می گردند، نیز اعتبارخود را مدیون افراطیون مذهبی حاکم در داخل کشورند .
" چشم انداز بیست سالهً رژیم که بابتکار محسن رضایی املا و اعلام شده، برنامهً استراتژيک اسلامیستهای خواهان حکومت ولایی در ایران است. این مانیفست دو صفحه ای بیشتر به یک موعظهً سرمنبری و نسخهً دعا نویسان چاه جمکران شبیه است تا یک برنامهً متکی بر تحقیق و تدبیر. در این سند هیچ مشکل و مسئلهً خاصی از مردم و مملکت مد نظر قرار نگرفته، و لاجرم هیچ راه حل و چشم اندازی را برای حل هیچ معضلی از مردم و جامعه، را دربر نمی گیرد. بهمین دلیل، بدرد همان چاه جمکران بیشتر می خورد! بعبارتی، این "سند" عکس العملی به طرح رفرم آمریکا در خاورمیانه بوده، و دغدغهً اصلی آنهم فقط حفظ نظام، آنهم توسط سپاه پاسداران، و نیز تحقق آرزوهای محسن رضای و فرماندهان سپاه در برقراری امپراطوری اسلامی در خاورمیانه است. اگر چه این سند بلحاظ تکنیکی و فنی گویای هیچ ارزش علمی و مطالعاتی نیست، ولی برای نیروهای اصولگرای رژیم، که با این مفاهیم بیگانه اند، حاوی رهنمودهای ارزشی بوده، و سرمشق سمتگیری های داخلی و بین المللی رژیم قرار مي گيرد. حضرات در این سند "ویژگی های" جامعهً امام زمان (به عبارت صحیح تر حکومت ولایی مطلقهً فقیه) مورد نظر اصول گرایان را روی کاغذ آورده و بعنوان رهنمود عملی، به ارگانهای مختلف حکومتی ابلاغ داشته اند. در صدرآن ویژگی ها "تعهد به نظام" ولایت مطلقهً فقیه قرار دارد، که لابد برای حفظ آن "برخورداری از دانش پیشرفته"، "توانایی دفاعی و امنیتی (بخوانید اتمی)" و "سازمان دفاعی بازدارنده" (حاکمیت سپاه پاسداران) ضرور آمده است. نبابراین، ابزار اصلی تحقق آن نیز، جز همان باصطلاح اصولگرایان ولایی، که با سپاه پاسداران رژیم مدیریت می شوند، نیروی دیگری نمی تواند باشد .
طی سال گذشته، بکارگیری رهنمود های آن سند در عمل، ازیکدست کردن حاکمیت، با تصفیه اصلاح طلبان حکومتی شروع شد، و با فشار روزافزون بر روشنفکران، روزنامه نگاران و نهادهای مدنی مستقل ادامه یافته است. براین سیاق، ادامهً مهندسی ملت سازی فرماندهان سپاه، چنانچه باب طبع حضرات پیش رود، گسترش حاکمیت روزافزون فرماندهان اصولگرای سپاه و باند مصباح یزدی، بر همهً ارکان جامعه و حکومت را در چشم اندازقرار می دهد. "چشم اندازی" که در صورت تحقق، جز افزایش بحران و سرکوب داخلی، حمایت از تروریسم، و گسترش بی ثباتی در خارج از مرزها، حاصلی در پی نخواهد داشت. بهمین دلیل، لازم است تا پیشاپیش نسبت به عواقب عملی شدن آن مفاهیم ارزشی روشنگری نمود، تا طرفداران دموکراسی در داخل و خارج از کشور، نسبت به منویات باصطلاح اصولگرایانی که پشت سر خامنه ای صف کشیده اند، هشیار تر و فعال تر گشته، و تا حد امکان، مانع تحقق آن ارزشهای تبعیض آمیز و ایده آلهای آرمانی که پیروزی خود را در نابودی قهر آمیز مخالف و منتقد می بینند، گردند .
بدیهی است که جراحی موفّق نظام، یعنی خلع ید از اصلاح طلبان حکومتی، بمثابه نخستین گام از مهندسی ملت سازی فرماندهان سپاه، به مزاق بانيانش شیرین آمده، چنانکه خامنه ای اخیرا از آن به نیکی یاد کرده بود. همدست کردن حاکمیت برای خامنه و فرماندهان سپاه باعث شده تا آنها دست بازتری در پی گیری برنامهً اتمی، و نیز دخالت در کشورهای مسلمان منطقه پیدا کنند. بهمین دلیل، همانطور که در عمل شاهد بوده ایم، روند تصفیه اصلاح طلبان حکومتی، تنها به رأس حاکمیت محدود نمانده، و تا پایین ترین رده های مدیریت نهادهای مختلف حکومتی، دنبال شده است. معلوم نیست این اصلاح طلبانی که اولین طعمهً مهنددسی ملت سازی ولی فقیه و فرماندهان سپاه بوده اند، در کجای آن برنامهً بیست ساله، می توانند چشم اندازی برای بخود بیابند؟ اگر اوضاع بر وفق مراد آن "نور چشمی های سپاه" پیش رود، تصفیه اصلاح طلبان را باید قدم نخست از کودتای فرماندهان سپاه بحساب آورد. صحبت احمدی نژاد مبنی بر از میان برداشتن "شاهکها" را باید بخشی از همان استراتژی پشت پرده و درحال انجام، توسط فرماندهان سپاه، جهت بانحصار در آوردن تمامی نهادها و ساختار قدرت سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، و فرهنگی، از صدر تا زیل، به حساب آورد. بگذار تا صبح رویاهای امپراطوری اسلامی محسن رضایی بدمد، کاین هنوز از نتایج سحر است. ناگفته نماند، در نظام ولایی، از آنجا که احزاب مستقل موضوعیت ندارند، بدیهی است که ارگانهای نظامی نقش تربیت مدیران ارشد جامعه را ایفا می کنند. حال آنکه دریک نظام معقول دموکراسی، مدیران سیاسی کشور در سلسله مراتب بوروکراسی دولتی، نهادهای مدنی و سلسله مراتب درون حزبی پرورده شده و قابلیت پذیرش مسئولیتهای بزرگ را کسب می کنند .
یکی دیگر از ویژگی های مورد تأکید در آن سند، رسمیت دادن به "هویت اسلامی" برای شهروندان ممذکت، آنهم از طرف دولت و حاکمیت می باشد. دریکی از نوشته های قبلی آمده بود که قومیت و زبان، مذهب، ایدئولوژی، و دموکراسی، اجزای تشکیل دهنده و غیر قابل انکاری از هویت انسان امروزی می باشند. یاد محمد حنیف نژاد بخیر، هم او که برای نخستین بار گفته بود دعوای اصلی، بین مذهبی و غیر مذهبی، و به تعبیر خودش، بین با خدا و بی خدا نیست، و بدرستی معتقد بود که می توان مسلمان و در عین حال سوسیالیست و یا لیبرال بود. بهمین دلیل، متحجرین مذهبی، آن زمان، رهروان راه او را منافق، و برخی از باصطلاح درس خوانده های از فرنگ برگشته، چنان سنتی را التقاطی می دانستند. در حالیکه خود، در یک برآورد ایدئولوژیک، مسلمان لیبرال محسوب می شدند. دریک نظام دموکراسی، چند گانگی فکری، تنوع فرهنگی، و کثرت گرایی سیاسی، نه مغایر و مخرب، بلکه مکمل و مفید، برای هر شهروند حقوقمند، می باشد. هر فرد انسانی، با هر ریشهً فرهنگی، قومی و مذهبی می تواند کارگر و یا سرمایه دار، سوسیالیست و یا لیبرال، کما اینکه دموکرات و یا مستبد باشد. بدون چنین رویکردی اساساً نمی توان از وحدت اقوام، مذاهب، و جریانات ایدئولوژیک مختلف در ساختار یک ملت و چهارچوب مرزهای ملی سخن گفت، ودر عین حال، با جهان خارج نیز رابطهً سازنده و مسالمت آمیز بر قرار نمود. تنوع فرهنگی و ایدئولوژیک نه تنها ناقض هویت مذهبی کسی نیست، بلکه لازمهً شناخت، انطباق و دفاع از منافع شهروندی، طبقاتی و ملی، درعرصه رقابت های دائماً پیچیده تر شوندهً داخلی و بین المللی است .
دوماً، اصول گرایان مدعی ولایت مطلقهً فقیه از تأکید بر هویت اسلامی، منظوری جزاعمال بیش از پیش تبعیض مذهبی، و دشمنی با مظاهر دموکراسی مانند مدرنیته و سکولاریته را مد نظر ندارند. هویت اسلامی برای آنها اسبات تمیز دادن خودی از غیر خودی، آنهم با تظاهر صوری به اسلام، از جمله با اضافه کردن پسوند اسلامی به هر واژه و در هر حیطه ای بوده است. بکارگیری عباراتی مانند تمدن اسلامی، علوم اسلامی، اقتصاد و سیاست و جامعه شناسی اسلامی، تا خوراک و پوشاک و آبجو اسلامی! از این قبیل تلاشهای بیهوده برای تفکیک و تمایز هویتی و فرهنگی مردم بوده است. نتیجهً عملی چنین رویکردی، تفکیک شهروندان بر اساس هویت مذهبی، مطابق نظریهً جنگ تمدنهای ساموئل هانتینگتون می باشد که هدف اصلی آن توجیه برتری و بهانهً استمرار تمدن کثرت گرای آمریکایی در مقابل تمدنهای عقب ماندهً تبعیض آمیز و بسته سایر فرهنگ ها می باشد. بنیادگرایان مذهبی، دین را از حیطهً کارکرد اصلی آن، که رهایی، اخلاق، و هدفداری، برای ساختن جهانی انسانی ترباشد، خارج ساخته، وآنرا بمثابه ابزاری در خدمت قدرت و ثروت خود بکار گرفته اند. اگرچه ارزشهای اخلاقی، همیشه و در همه حال ناظر بر روابط انسانی باید باشند، ولی چنانچه بهانه های اخلاقی، جانگزین عقل و علم و فلسفه و تکنیک و تکنولوژی و مدرنیته و سکولاریته گردند، آنگاه ازاخلاق و مذهب جز پوستینی وارونه، و از حیات اجتماعی نیز جز سیر قهقرا و تحجر، بگواهی آنچه در ایران شاهدیم، باقی نمیماند .
برای روشن تر شدن مطلب، لازم می بینم تا سه ویژگی اصلی ناظر برً جامعهً مطلوب ولی فقیه، که در آن "سند چشم انداز" مورد تأکید قرار گرفته است، را بیشتر بشکافم. نخست باید اذعان داشت که "هویت" در طول تاریخ متحول شده است. یعنی انسانهای قبل از اسلام، و یا قبل از تولد مارکس هم هویت داشتند. درست است که جدال مستمر ظالم و مظلوم، و تضاد طبقاتی استثمارگر و استثمارشده در سراسر تاریخ جریان داشته اند، ولی تاریخ سیاسی تمدن بشری را، بیش از هر چیز، پیوندهای خونی اقوام، اعتقادی مذاهب، مانیفست های ایدئولوژیک، و در دهه های اخیر، نظام های دموکراسی نوشته اند. تمدن های قومی که بعد از انقلاب کشاورزی شکل گرفتند برای بیش از پنج هزار سال غایت تمدن، و اصلی ترین مدل حاکمیت سیاسی و اجتماعی زمان خود بودند. نمونه بارزآن را در شهر سوختهً نزدیک زابل، و تمدن جیرفت در ایران، تمدن هندی ها، سومری ها، فنیقی ها و مصری ها، تا ایلامی ها، بابلی ها، آشوری ها، و تمدن آتن یونانی ها، می توان گواه گرفت. این تمدنهای قومی منشاً پیدایش و شکوفایی نظامهای دولت-شهری شدند. حتا شکوفاترین این تمدن ها، که یونانی ها باشند، اگر چه به دموکراسی رسیدند، ولی هنوز سیستم حکومتی آنها دولت-شهری در آتن بود. پایه های اصلی هویت این تمدنها عبارت بود از قوم، شهر، خدایان چندگانه، دوگانه و یا واحد قومی – و نیز بتها. چه بسا فرمانروایان قومی که خودشان نیز، مانند فراعنه مصر، ادعای خدایی کردند. ضحاک ماردوش در تاریخ ایران سمبل چنان حاکم ستمگری است که، مانند مدعیان امام زمان قلابی، خود را فرمانروای مطلق و حاکم بر روح و جان و مال و نوامیس مردم می دانست. ایرانیان باستان، برهبری کاوهً آهنگر، برآن حاکم ستمگر شوریدند و "شاهی عادل" یعنی فریدون را بر تخت نشانده، و با اینکارسنتی نو را بنا نهاده، و آنروز فرخنده را نیز برای همیشه نوروز خواندند . در مرحلهً بعدی، زرتشت شناخته شده ترین پیامبر توحیدی است، که پیشگام عبور از هویت منحصر به قومیت شد. دین زرتشت و ادیان توحیدی متعاقب آن، سرفصل جدیدی در هویت انسان، کما اینکه در تاریخ گشودند. کورش کبیر با اعتقاد به خدای بزرگ "اهورامزدا" نخستین فرمانروایی شد که از نظام سیاسی مبتنی بر یک قوم و یک مذهب عبور کرد، بردگی و تبعیض قومی و مذهبی را رسماً ملغا ساخت، و نظامی متکی بر چندگانگی قومی و آزادی مذهبی را بنا نهاد. ممکن است که با درک و شناخت امروزی، تمدن باستانی کورش هخامنشی را بدرستی نقد کنیم، ولی این حقیقت را نمی توان منکر شد که او نخستین فرمانروایی بود که با اعتقاد به خدای مزدا توانست اقوام مختلف را زیر چتر یک نظام سیاسی و امپراطوری گرد هم آورده و نظام بخشد. مگر نظام بخشیدن بالاترین خصیصهً انسانی و زمینه ساز خلاقیت او نیست؟ بعبارتی کورش بنیانگذار نخستین امپراطوری مدرن چند قومی، چند مذهبی، چند شهری در تاریخ بشر شد. اگر چه جانشینان کورش راه او را ادامه ندادند، ولی تجارب بوروکراسی و دستاوردهای مدیریت ادارهً یک امپراطوری بزرگ توسط او و جانشینانش، سرمایه ای گرانبها شد که نه تنها ایرانیان پس از او، بلکه یونانی ها، اعراب، مغول ها، و بعد هم اروپایی ها، از آن بهره جستند .
سنت کورش در آزادی مذهبی، جدایی دین از دولت، و نظام غیر متمرکز چند قومی، که هر قوم شاه خود را داشت و او شاه شاهان بود، پس از او ادامه نیافت. با تشکیل امپراطوری های مذهبی، توسط ساسانیان، همزمان با رومی ها، و بعد هم امپراطوریهای اسلامی اعراب، ترک های عثمانی و مغولان، تا فروپاشیدن امپراطوری های استعماری اروپای قرن بیستم، ادامه يافت. سراسر دوران تسلط مذهب، مي توان گفت که دوران تعطیلی عقل و علم و خرد بشر بوده است. بهمین دلیل از تعطیلی مدرسهً آنتن تا پایان حاکمیت کلیسا در اروپا، یعنی بعد از تأسيس امپراطوری های مذهبی از قرن چهارم میلادی ( که رومیها دین مسیحیت، و ساسانیان نیز مذهب زرتشتی را دین رسمی خود اعلام کردند) تا رنسانس و تحولات متعاقب آن در اروپا، علم و فلسفه، جز در دوره ای کوتاه و محدود در خلافت عباسيان، هرگز آزادی خود را بازنیافت، و پیشرفت آن، در اکثر زمینه ها، از آتن پا را فراتر ننهاد. درامپراطوری های اسلامی عرب و ترک و مغول نیز اگر چند دانشمند ظهور کردند نیز بی شک محصول ترجمهً منتخبی از آثار یونانی ها، بویژه در دوران سه خلیفهً عباسی بودند، و آنرا نباید به حساب اسلام و میراث اعراب و مغولان گذاشت. به دیگر سخن، تمدن بشری، درزمینهً پيشرفت علم و دانش، بعد از حدود هزار و ششصد سال حاکمیت کلیسا و کشیش، و نيز هزارو چهارصد سال توسل جستن به مسجد و ملا، به همان نقطه ای رسید که جامعهً انسانی، پس از پنج هزار سال تجربهً نظام دولت-شهری، در آتن رسیده بود، وآن چیزی نبود بجز دموکراسی! بقول قرآن، فاعتبرو یا اولی البصار، بصیرتمان کجا رفته است ای مسلمانان؟
چرا امپراطوری های مذهبی از هم پاشیدند؟ از آنجا که نظام حاکم بر ایران مذهبی و در پي تحقق امپراطوری اسلامی می باشد، پاسخ درست به این سئوال می تواند در بردارندهً درسهای بسیار آموزنده ای برای ما ایرانیان باشد . آغاز رنسانس اروپا در قرن پانزدهم، و بدنبالش رفرماسیون مذهبی در قرن شانزدهم، باعث برخورد بین نگرش های مختلف مسیحیت، بویژه بین کاتولیک ها و پروتستانها گردید. نقطهً اوج آن کشاکش ها، "جنگ های سی ساله" بین شمال و جنوب اروپا، (درست مثل جنگ مجاهدین و رژیم اسلامی کنونی) بود. آن جنگ عقیدتی بین کهنه پرستان و نو اندیشان مسیحی، نهایتاً با قرارداد وستفالیا در سال ١۶٤۸ میلادی پایان یافت، بر اساس مفاد آن قرارداد، دولت از قید کلیسای رم آزاد شد، و نظام نوین دولت- ملت زاده شد. ولی این آخر داستان نبود، چرا که پس از آن، دولتهای استعماری هرکدام، هویت مذهبی خاص خود را حفظ کردند؛ کما اینکه از قرن شانزدهم تا بیستم، بهانهً گسترش مستعمراتشان به ساير نقاط جهان، عمدتاً تبلیغ مذهبی توسط مسیونرهای کلیسایشان بود. تنها انگلیسی ها، بعد از بکارگیری نظریان اقتصاد دانانی مانند آدام اسمیت و دیوید ریکاردو، تجارت طلا و منسوجات را در اولویت روابط استعماری خود قرار دادند، و بهمین دلیل توانستند بزرگترین امپراطوری قرن هجده-نوزدهم را، در دوران ملکه ویکتوریا بنا نهند .
جنبش روشنگری و بدنبالش انقلاب فرانسه در قرن هجدهم، به تولد ایدئولوژی های نوین عرفی انجامید. امواج روشنی بخش آن تحول، منجر به انقلابات قرون هجدهم تا بیستم ميلادي، از انقلاب آمریکا تا انقلابات مشروطه در روسیه و ایران و ترکیه، و در موج بعدی، از انقلاب شوروی و چین گرفته تا انقلابات آمریکای لاتین و نيز انقلاب ضد سلطنتی خودمان در ایران، ادامه یافت. بذر انقلاب ایران هم در حقیقت به هّمت روشنفکران انقلابی مذهبی و غیر مذهبی کاشته شده بود، ولی سرکوب و اعدام آنان توسط شاه سابق، تعادل قوا را بنفع مذهبیون بنیادگرا تغییر داد. اگرچه بعید می نماید که آن رهبران انقلابی، در صورت زنده بودن، می توانستند رهبری انقلاب را از روحانیت بگیرند، ولی زنده بودن آنان می توانست به تعادل قوای بهتری بین نیروهای سیاسی چپ و راست انجامیده و مانع حاکمیت تمام عیار جناح راست روحانیت، و در نتيجه حاکمیت قهر و سرکوب متعاقب آن، گردد .
دعوای بین دولتهای استعماری متأثر از جنبش روشنگری و ایدئولوژی های جدید، با دولتهای سنتی مذهبی، در جنگ جهانی اول بطور بارزی صف ارایی کرد. بطوریکه با پایان آن جنگ، پنج امپراطوری عمدتا مذهبی – عثمانی (۱۳۰۰-١۹۲۲)، آلمان (۱۸۷۱-۱۹١۸)، اتریش-مجارستان (۱۸۶۷-۱۹١۸)، ایتالیا(۱۸۶۱-۱۹۲۰)، و روسیه تزاری ( ١۵٤۷- ۱۹١۷) فروپاشیدند . این جنگ به ۲۷۰ سال دوران تسلط امپراطوری های ملی – مذهبی (از پایان جنگ های سی ساله در ۱۶۴٨ تا پایان جنگ جهانی اول ۱۹۱٨) نیز پایان داد (منظور تخطئهً ملي-مذهبي هاي خودمان نمي باشد).
از آن پس دور تازه ای از شروع رقابت بین دولت- ملتهای مدرن ایدئولوژیک آغاز گردید. رویکردهای ایدئولوژیک دوران پس از جنگ جهانی اول شامل دو دسته بندی کلی و عمده می شدند: دسته بندی اول ناسیونالیستی و انترناسیونالیستی و دسته بندی دوم سوسیالیستی و کاپیتالیستی بود. ملت سازی بر اساس هویت ایدئولوژیک ناسیونالیستی در عمل منجر به تولید فاشیسم و نازیسم گردید، که زیاده خواهی آنها به حریم رقبا باعث شعله ور شدن جنگ جهانی دوم شد. بنابراین، دو جبههً متضاد در جنگ جهانی دوم، تقابل هویت ایدئولوژیک ناسیونالیستی و انترناسیونالیستی بود و نه سوسیالیزم علیه کاپیتالیزم. دولتهای ناسیونالیست آلمان، ایتالیا و ژاپن – اعم ازسوسیالیستی آلمان و یا کاپیتالیستی ژاپن – در مقابل دولت های با هویت ایدئولوژیک انترناسیونالیستی (کاپیتالیستی برهبري کشورهای انگلیسی زبان بویژه آمریکا و سوسیالیستی شوری سابق) صف آرایی کردند. برخلاف بسیاری از برداشتهای بخصوص آمریکایی ها که آنرا جنگ بین دموکراسی و کشورهای توتالیتر می دانستند، نه آلمان هیتلری توتالیتر محض و نه در جبههً مقابل، اتحاد جماهیر شوروی آن زمان در شمار دموکراسی ها محسوب می شد. خصیصه اصلی این جنگ همانطور که ذکر شد، صف آرایی ایدئولوژیک ناسیونالیزم در مقابل انترناسیونالیزم بود .
بعد از جنگ جهانی دوم، یعنی از سال ۱۹۴۴ میلادی، جنگ سرد نیزدر آغاز، تقابل بین دموکراسی و استبداد نبود. بلکه جبهه بندی اصلی بین سوسیالیزم جهانی بلوک شرق برهبری شوروی سابق، و کاپیتالیزم، یا سرمایه داری جهانی برهبری غرب و آمریکا بود. ولي، علت پیروزی آمریکا و غرب، و متقابلاً فروپاشی شوروی سابق را نمی توان و نباید پیروزی سرمایه داری بر سوسیالیزم تعبیر نمود. بلکه در این مورد، عبارت پیروزی دموکراسی بر استبداد درست تر است . نظام سرمایه داری با پذیرش و ارتقاء دموکراسی، توانسته بود خود را در برابر هر تحولی از درون و توسط مردم خود واکسینه کند. حال آنکه متقابلا سیستم سوسیالیستی بلوک شرق نسبت به دخالت مردم در سرنوشت خود بی اعتنا ماند، و لاجرم از درون فروپاشید. نظام سرمایه داری نیز این پیروزی را در حقیقیت مدیون جنبش مدنی سیاهان در آمریکا، و نیز مبارزات اتحادیه های کارگری، دانشجویی و زنان در کشورهای صنعتی بوده است. بهمين دليل، نسبت دادن دستاوردهای دموکراسی و حقوق بشر به نظام سرمایه داری بمثابه انکار مبارزات سیاهان در آمریکا، و کارگران، دانشجویان، زنان و نهادهای مستقل مدنی در کشورهای صنعتی می باشد.
وانگهي، این تحولات بعد از پیامبران و نیزمارکس و داروین بوده اند و بهمین دلیل، تئوری شناخت "تضاد طبقاتی" مارکس، و یا "تنازع بقای" داروین که نژادپرستان آلمانی و انگلیسی برای توجیه تبعیض نژادی بکار می بردند، کما اینکه رویکردهای صرفا ناسیونالیستی، و یا مذهبی برای فهم و تفسیر آن کفایت نمی کنند. مذهبیون و ضد مذهبیون افراطی که از فروپاشی نظام های مبتنی بر هویت های تک بعدی، درسی نگرفته اند و هنوز معتقد به دیکتاتوری ملاتاریا و یا پرولتاریا هستند، بی گمان در دنیای امروز اعتبار و مشروعیتی نداشته، و فرجام خوشی در آينده نخواهند داشت .
شاهان عادل چون فریدون، پیامبران توحید چون زرتشت، موسی (ع) و عیسی (ع) و محمد (ص)، فرمانروایان موحد چون کورش و علی (ع)، رهبران انقلابی کمون پاریس، پدران انقلاب آمریکا، پدران انقلاب مشروطهً ایران، لنین در شوروی و مائو در چین، حتا رهبری خمینی در پیروزی انقلاب ایران، همه در ظرف زمانی و مکانی خود قابل تقدیر و حاوی درسهای قابل فراگیری هستند. آنچه ژنرال دوگل را برای فرانسوی ها و چرچیل را برای انگلیسی ها به نیکنامی در تاریخ ماندگار می کند، ولی خمینی را در همان زمان حیاتش از عرش به فرش و از ماه به چاه میکشاند، چیزی نیست جز اینکه آنها برای شهروندانشان دموکراسی، پیشرفت و سربلندی به ارمغان آوردند، ولی خمینی و رهروانش به هویت (تبعیض) اسلامی بسنده کردند و برای مردم ایران استبداد دینی، که بقول آیت الله طالقانی بدترین نوع استبداد است، حاکم کردند که محصول آن فقر و فلاکت و فساد بوده است .
همانطور که در گذشته، دولتهای مبتنی بر هویت مذهبی با جنگ جهانی اول، و دولت های صرفاً ناسیونالیست (هویت ملی) در جنگ جهانی دوم، و هويت صرفا ايدئولوژيک با جنگ سرد از دور خارج شدند، مي توان نتيجه گرفت که دوران چسبيدن به هويت هاي تک بعدي و نيز دو بعدي بسرآمده است. در دوران جهانی شدن، نصب العین قرار دادن حقوق برابر شهروندی، رسمیت دادن به تنوع قومی، گوناگوني فرهنگی، آزادی مذهبی و تکثر سیاسی، و خلاصه رفع هر نوع تبعیض، پایه ای ترین و پذیرفتنی ترین ویژگی ها و آرزوهای شهروندی در یک جامعهً رو به رشد محسوب می شوند. اقبال روزافزون به اين پرنسيب ها و نيزمبانی جهانشمول حقوق بشرندای احترام به کرامت نوع انسان را در سراسر جهان پژواک می دهد. متقابلا، نصب العین قراردادن معیار های غلط متعلق به گذشته، مثل همین "هویت اسلامی"، آنهم از طرف دولت و حکومت، برای ایرانیان، تا همینجا نیز حاصلی جز تبعیض، تفرقه و تهدید تلاشی ملی در پی نداشته و پی گیری آنها جز تباهی و و ضرر وزیان بیشتر برای ملت و مملکت و روسیاهی روزافزون برای حاکمان ببار نخواهد آورد .
سومین ویژگیی قابل تأمل در آن "سند چشم انداز" "برخورداری از دانش پیشرفته" می باشد(بی شک با هدف تأمین امنیت نظام، چرا که در نظام مبتنی بر تبعیض مذهبی جایی برای فراگیری و بکارگیری دانش پیشرفته در سایرعرصه ها باقی نمی ماند). برای کسی که بازبان استعارهً سران نظام آشنایی داشته باشد، دور از فهم نيست که منظور نویسندهً آن ( محسن رضایی) از دانش پیشرفته برای حفظ نظام همان دستیابی به دانش نظامی و بمب هسته ای است، و نه رسیدن به خودکفایی علمی کشور. وانگهی واضح است که بدون استقلال علمی، استقلال در سایر زمینه ها قابل دستیابی نیست. جامعهً تحت حاکمیت ولایت فقیه، سی سال پس از انقلاب، هنوز علوم انسانی اش اساساً از ترجمهً تولیدات دیگران تأمین می شود و دانشجویان و محققین آن هنوز در دسترسی به منابع خارجی نیز محدودیت دارند. روشن است که تصمیم سازان آن جامعه نیز نمی توانند از استقلال و کفایت فکری لازم، جهت پیشبرد منافع ملی و مردم آن جامعه، برخوردار باشند. استقلال و کفایت فکری منبعث از تولید دانش و کفایت علمی در هر جامعه است، و این هردو بدون آزادی آکادمیک میسّر نمی گردد. آزادی آکادمیک در آمریکا بیش از هرچیز مدیون جنبش مدنی سیاهان بویژه در مدارس و دانشگاهها، و نیز جنبش های مدنی دانشجویی بعد از جنگ دوم جهانی در کشورهای صنعتی بوده است. بعنوان مثال، مبارزات مدنی سیاهان در آمریکا به دوران مک کارتیسم، که آموزش هویت (تبعیض) نژادی و طبقاتی در متون درسی رسمیت یافته بود و از انتشار کتب و نیز فعالیت کمونیست ها رسماً جلوگیری می شد، پایان داد .
در رابطه با آزادی آکادمیک، وضع ایران بسا اسفناکتر بوده و هست، چرا که در سراسر تاریخ ایران و نیز اسلام، بطور عام، از آزادی آکادمیک خبری نبوده است. عالمان و رهبران مذهبی تنها آموزشهای مذهبی را مجاز می شمردند و از ورود هر ایده و دانش غیر خودی به مدرسه و کتابخانه و جامعه جلوگیری می کردند. پیش از اسلام، ایرانیان آثار هندی را ترجمه کرده و تا حدودی با یونان آشنایی داشتند، و در دانشگاه جندی شاپور طب و نجوم تدریس می شد. ولي در مورد اعراب و مسلمانان، درست است که پیامبر اسلام مبشر رحمت و رهایی برای قبایل بیابانگرد عرب بود و آنها را متحد کرده وبه سروری رساند، ولی پیامبر اسلام و ائمه اطهار از علوم عرفی بشر اعم از ریاضی و هیات و فلسفه بطور عام بی بهره بودند. تمام قرآن و احادیث و سنت که اساس آموزش فقه جعفری است جز شرح و تفصیل یکسری اصول اخلاقی و الهیات چیز دیگری نیست. آنچه باعث شکوفایی علم و فلسفه در میان مسلمانان، طی دوره ای کوتاه شد، نه صرف اکتفا کردن به آیات قرآن و سنت و کلاس های درس امام جعفر صادق و امثالهم، بلکه ترجمهً آثار یونانی به راهنمایی برمک ایرانی و بدنبالش آوردن دانش طب جندی شاپورتوسط آن پزشک ایرانی جرجیس فرزند بختیشوع، مدیر بیمارستان جندیشاپور، در دوران سه خلیفهً عباسی (منصور، هارون الرشید و مأمون) در مدرسهً دانش بغداد بوده است. در همان دوره نیز، بقول سید حسین نصر در کتاب "تاریخ فلسفهً اسلامی"، خلفای عباسی ترجمهً بخش سیاست ارسطو را بصلاح خود ندانسته و اجازهً آنرا ندادند. ولی علمای متعصب اسلامی، از امام محمد غزالی گرفته تا خواجه نظام الملک و علامه مجلسی تا خمینی و بسیاری از حوزویان امروز نیز، آموزش علوم عرفی را با علوم الهی مغایر می دانسته اند. براین منوال، درمدارس سنتی و مکاتب مرسوم بعد از اسلام، جایی برای آموزش سایر علوم وجود نداشت، کما اینکه مدعیان حکومت ولایی خمینی و خامنه ای نیز از آغاز به قدرت رسیدنشان خواهان تبدیل دانشگاهها به حوزهً علمیه مذهبی بوده اند. این در حالیست که مدارس مذهبی از دوران صفوی، از امتیاز وجوهات شرعی بهره مند بوده اند و یک روحانی برای ادامهً تحصیل با مشکل مالی چندانی مواجه نبوده است .
تولیدات علمی مکتب و مدرسه و حوزه ای در طول تاریخ اسلام نیز، جز معدودی استثناء، جز ملای منبری، محضری، پيشنماز، فاتحه خوان و نوحه خوان و در نهایت رساله نویس محصول دیگری نمی توانست باشد. از معماری تمدن اسلامی نیز جز امامزاده و مسجد و زندان و قلعه های کوهستانی (که پایگاه مقاومت سایر فرق مذهبی بود) اثر ديگري کمتر يافت مي شود و مشکل می توان از مدارس، کتابخانه، بیمارستان، بازار، راهسازی و پلسازی و غیره سراغ گرفت. خلفای مسلمان عرب، ترک عثمانی و مغول در مدیریت و بوروکراسی کما اینکه طب و نجوم از ایرانیان، و در فلسفه و ریاضی از یونانیان بسا عقب تر بوده اند. معلم ثانی (فارابی)، ابوریحان بیرونی، فخر رازی، بوعلی سینا، عمرخیام و امثالهم، اولا، وامدار یونانیان و ایرانیان قبل از اسلامند؛ و دوماً، اگر چه در حوزهً جغرافیایی تمدن اسلامی پرورده شده اند ولی عمدتاً متعلق به آن بخش هایی از ایران، از مرو و بخارا گرفته تا ری، هستند که یا خارج از حوزهً کنترل خلفای اسلامی بوده و یا در دوره ای زیسته اند که میزان کنترل اعراب مسلمان استحکام نيافته و يا رو به افول نهاده بود. مدعیان تمدن اسلامی در ایران فراموش کرده اند که ایرانیان با خلفای عرب و مغولان و عثمانی های اسلامی اساساً در تعارض بودند؛ و صفویان اصلاً بدین خاطر به شیعه گستری پرداختند تا هویت ایرانیان را از عثمانی ها متمایز سازند. دوماً، شارعان شیعه و حاکمان مذهبی در ایران، از آل مظفر تا آل خمینی نیز بیشترین دشمنی ها را با علم و آموزش آزاد در ایران داشته اند .
نتیجه ای که می خواهم بگیرم جز همان کلام فردوسی طوس نیست "دریغ است ایران که ویران شود، کنام پلنگان و شیران شود". دشمن اصلی و پاشنه آشيل مردم ایران جهل و تحجر بوده و هست و نه قدرتهای خارجی. پس راه سعادت و سربلندی ایرانی نیز در علم و دانش، درکثرت گرایی و مدارا، و در تحقق دموکراسی و احترام به حقوق برابر شهروندی می باشد و لاغیر. تحقق دموکراسی، ایرانیان را در جهان و خاورمیانه سربلند، و تحجر و تبعیض دینی، مسلمانان را از اسلام، و ایرانیان را از ایران فراری می دهد، عواقب رویکرد توسل به هویت صرفاً دینی اسباب بیزاری از دین، و زمينهً فروپاشی مملکت را فراهم می سازد. آیا اینگونه هشدارها گوش شنوایی خواهد یافت؟
منابع: (چون لينک به متن را در اين وبلاگ نتوانستم درست کنم چند منبع استفاده شده در پايين مي آيد)
مقالهً هابرماس تحت عنوان "مذهب و سپهرعمومی" بصورت پ د ف قابل دسترس است
_c939cceb2ab087bdfc6df291ec0fc3fa.pdf
طرح توسعه انسانی اعراب ۲۰۰٢ را می توانید در آدرس زیر پیدا کنید :
یک مقالهً خوب در مورد طرح خاورمیانهً بزرگ می توانید در اینجا بیابید :
سند چشم انداز بیست سالهً نظام ولایت مطلقهً فقیه را می توانید در آدرس زیر بیابید :
منبع این تاریخ ها از دایره المعارف بریتا نیکا اونلاین، نسخهً سال ٢۰۰۵ می باشد، که در مورد هر کشور بطور جداگانه چک شده است . برای مطالعه بیشتر می توانید به نوشته های سید حسین نصر در مورد تاریخ فلسفهً اسلامی و یا مقالهً "تاریخ آموزش" بقلم اسفندیار معتمدی در آدرس زیر مراجعه کنید :

Thursday, June 22, 2006

ياد داشت هايم از سايت ديدگاه

ياد داشتي بر "نگاهي به موضعگيري هاي مجاهدين طي دو و نيم سال پس از انقلاب ضد سلطنتي" در سايت ديدگاه

واقعا جاي تعجب است! گويي که آنهمه خون و شکنجه هيچ درس و تجربه اي در خود نداشته است، و اگر داشته پس جاي آن دراين ارزيابي ها کجاست؟ لازم نيست با نگاه پوزيتويسم محض، بلکه از زاويهً پراگماتيسم انقلابي، خوب است مجاهدين هميشه ميزان دستاوردها و هزينه ها را بدقت برآورد کنند. هزينه اي که دستاورد آن به صاحبش برنگردد، حتما به جيب استعمارگران و مرتجعين رفته است. بهمين دليل راديکاليزم کور در خدمت قدرتهاي استعماري است. آن منطق ايدئولوژيکي که تضمين پيروزي را در خون ببيند نمي تواند در دوران آگاهي بشر گره گشا باشد. آن منطق انقلابي که تنها به تغييرات از بالا، و تنها بدست خود بينديشد، نمي تواند موفق گردد. آن منطق انقلابي که خدا و خلق را در تشکيلات خود و تشکيلات را در يک نفر خلاصه کند، راه بجايي نمي برد. آن منطق انقلابي که پيروزي خود را در نابودي و نفي مخالف و منتقد ببيند و هميشه دنبال راديکال تر کردن شرايط باشد تا راه خود را باز کند نمي تواند موفق باشد. آن منطق انقلابي که فکر مي کند شاخص حق و حقيقت فقط خود اوست، و ادراکات ناقص فردي و گروهي را وحي منزل بداند، بسيار خطر ناک است. دعواي مسعود با خميني برسر دموکراسي و تحمل و مدارا و حقوق بشر و اين ارزشهاي نبوده، بلکه بر سر بقول خودشان، دو نوع اسلام بغايت متضاد!که در آنها خلاصه شده، بوده است. فکر مي کنم دوران دو و نيم سالهً فاز سياسي، در واقع، بستر رويا رويي و جنگ و جدل هاي باصطلاح انقلابيون و ارتجاعيوني بود که از زندانهاي شاه نطفهً ان بسته شده بود و نسل انقلاب فرباني اين کينه کشي هاي کودکانه و بي حاصل شدند. بي شک اگر حنيف نژاد زنده بود هرگز بحث کودتاي اپورتونيستي چپ نما و صف آرايي هاي متعاقب آن موضوعيت نميافت. آخر آن معدود آخوندهايي هم که زمان شاه زندان بودند، مترقي ترين و انقلابي ترين ها در نوع خود بودند که بعدا مبدل شدند به قاتل. مطمئنم که مسعود واقف نبود که با صف ارايي در مقابل آنها چه تقدير تيره و تاري را براي مردم سنتي و جامعهً عقب ماندهً ايران رقم مي زند. قطعا با درک اين واقعيت تلخ بود که آيت الله طالقاني خطاب به آنها گفته بود که "غوره نشده مي خواهند مويز شوند". خلاصه، ارزيابي که در آن درسي براي فراگرفتن نباشد، ارزش خواندن ندارد. بقول سقراط زندگي بدون تجربه ارزش زندگي کردن را ندارد. مارتين پوتنم کتابي دارد تحت عنوان "تنها توپ زن" و يا
Bowling Alone
در اين کتاب او از جمله ياد آور مي شود که چطور محدود کردن فعاليت مدني در کادر فقط يک تشکيلات به ايزوله شدن اجتماعي راه مي برد. نازي هاي آلمان و حزب کمونيست دوران استالين نتيجه اعلاي هويت تشکيلاتي منحصر شده در يک سازمان و حزب هستند. متقابلا، يکي از الزامات دموکراسي، تنوع هويت تشکيلاتي نيز هست. الزامات زندگي امروزه ايجاب ميکند که هر فرد همزمان با چند تشکيلات عضو و يا همکاري داشته باشد. اميد است مجاهدين و مجاهدين ميهن به چنان سمتي بروند
ياد داشتي بر مقاله "کاريکاتور بهانه است، هدف متلاشي کردن نظام ولايت فقيه است" بقلم مهدي سامع
با تشکر از يادآوري آقاي سامع از اينکه ولايت فقيه را فراموش نکنيم. فکر مي کنم اکثريت نيروهاي اپوزيسيون بر سر اينکه مشکل
ساختاري و حقوقي و بنيادين همان ولايت فقيه است به اتفاق نظر رسيده اند. يکي از وجوه ارتقاي مبارزات مردم ايران در مقايسه با قبل از انقلاب ضد سلطنتي اينست که حتا مردم عادي اينبار حساب مي کنند که به ازاي نفي اين رژيم، چه مي خواهند بدست بيارند و چه کسي را جاي آن بنشانند. بعبارتي مي دانند "چه نمي خواهند" و لي اينبارمي خواهند مطمئن شوند "چه مي خواهند". بحث بر سر الترناتيو است و اينکه با تغيير رژيم به مردم چه مي رسد. اگر مردم را همان عوام بي تشکل فرض کنيم که کسي از بالا برايشان راه و چاه مشحص کند که آخوند ها در اين کار خبره ترند، ولي اگر مردم را در نهادهاي مدني سياسي و اجتماعي و فرهنگي گوناگون آن بشناسيم، آنگاه بايد آلترناتيو ولايت فقيه کانون خواستها و اميال اين تشکل هاي متنوع و گوناگون مدني، و اصلا متعلق و برآمده از خود آنها باشد. تا زمانيکه اين تنوع دموکراتيک در آلترناتيو ولايت مطلقه فقيه موضوعيت نيافته انتظار گشايشي نمي توان داشت. وزنه سياسي جنبش نفي ولايت فقيه به اعتبار آلترناتيو دموکراتيک و فراگير آن است.

Sunday, June 18, 2006

دادگاه استيناف پاريس محدوديتهاي اعمال شده بر مريم رجوي را لغو کرد

با کمال مسرت اين پيروزي را به خانم رجوي، مسعود، مسئولين شوراي ملي مقاومت و همهً پويندگان راه آزادي و دموکراسي تبريک مي گويم. اميدوارم که بزودي نام سازمان از ليست گروههاي تروريستي خارج شده و نيروي محوري مقاومت عليه استبداد مذهبي نقش شايستهً خود را در راه تحقق دموکراسي در ايران بر عهده بگيرد. دوست دارم که توجه خواهران و برادران مجاهدم را به جند نکته جلب کرده باشم. ازقديم گفته اند عدو شود سبب خير اگر خدا خواهد. اگر شکست ايرانيان در جنگ ايران و روس بعنوان سرآغاز جنبش مدرنيتهً ايران است، سرکوب و قتل عام هاي رژيم استبدادي مذهبي باعث مهاجرت بيش از چهار ميليون ايراني بويژه نيروهاي اپوزيسيون، که عمدتا تحت تأثير القائات تئوريک مارکسيستي و عمدتاً بيگانه با دموکراسي و ضد غربي بودند، به کشورهاي عمدتاً دموکرات و صنعتي گرديد. اين نيروي عظيم، با زندگي و تعليم و تربيت در نظامهاي دموکراسي، سرمايه گرانقدر و تحسين انگيزي براي تحقق و تضمين ازادي و دموکراسي در ايران فردا گرديده است. بي شک اگر مجاهدين، به اروپا نيامده بودند و وجوه مثبت دموکراسي را از نزديک تجربه نکرده بودند، هنوز بدنبال جامعهً خيالي منتسب به امام زمان خود مي گشتند. بدرستي، مانند هر سيستم اجتماعي ديگر، رمز پويايي و بقاي مجاهدين در آزادي، که در صدرآن، آزادي در تعليم و تربيت (آموزش و پرورش) مي باشد و بس. اگر دوران آزادي بعد از انقلاب ضد سلطنتي دو سه سال ديگر ادامه ميافت، و يا اگر مناسبات دروني مجاهدين بر تعليم و تربيت آزاد بنا مي شد، نظرات حنيف و مسعود نيز توسط شاگردانشان، از ميان همان ميليشياي جواني که دختر و پسرش بر سر دار رفت و مورد شکنجه و تجاوز قرارگرفت، به چالش کشيده مي شد. ولي عدم بلوغ انقلاب و انقلابيون برهبري بي خردانه خميني چنين فرصتي را از مردم ايران دريغ کرد. از هر دستاورد فکري در نتيجهً تعليم و تحقيق و تربيت آزاد نبايد هراسي بخود راه داد. مجاهدين نيز در عمل به اين حقيقت واقف گشته اند که رفع تبعيض از رفع استثمار اولي تر است. مثلا شما نمي توانيد بگوييد ويژگي اصلي رژيم استثمار اقوام و اقليتها و همچنين زنان است، بلکه گويا ترين واژه،براي فهم رابطهً رژيم با غير خودي هايش، همان تبعيض است. مبارزه براي رفع تبعيض شامل رفع استثمار، استبداد و استعمار در همهً اشکال آن نيز مي شود. اميدوارم که مجاهدين شعار آزادي خود را به اهداف والاي دموکراسي و حقوق بشر، که ضروري ترين خواست مردم ايران است، از ته دل، مزين ساخته و پرچمدار دموکراسي و حقوق بشر گردند.

Saturday, June 17, 2006

ادامهً يادداشتها در مورد اکبر گنجي در سايت ديدگاه

ضمن پوزش از دوستان بخاطر اينکه فرصت نوشتن اين نظرات بصورت مقاله اي جداگانه دست نداد، که اميد است در آينده اي نزديک جبران شود، در اينجا ادامهً چند ياد داشت ديگر بر مقالات نويسندگان سايت ديدگاه را مي آورم
نکته اي بر مقالهً آقاي ايرج مصداقي در مورد تناقض شعار"ببخش و فراموش مکن" آقاي اکبر گنجي با حقوق بشر
با تشکر از آقاي مصداقي،واقعيت اينستکه وجود حاکميتي استبدادي و مذهبي منجر به موجوديت اپوزيسيوني رنگارنگ و از جمله نيروهاي مطلق انديش، که خود اعلام مي کنند که نه به دموکراسي، و نه به حقوق بشر باوردارند، مانند کمونيست هاي دوآتشه مدعي کارگران کرهً مريخ مانند ان کاربر نظر دهنده (آقاي هدايت) شده است. در صد سال گذشته مسئوليت جپ ايران در رد دموکراسي به هيچ وجه از آخوندهاي حاکم کمتر نبوده است. هر دو، با دموکراسي از اساس مخالف بوده اند، آن يکي با مظاهر اجتماعي آن و اين يکي با مظاهر اقتصادي آن؛ آن يک با دستگاه مطلقهً مذهبي، اين يکي با دستگاه مطلقهٌ ايدئولوژيک، هر دو اتوپيايي، يکي در هزار و چهارصد سال قبل و ديگري در آينده اي نامعلوم بدنبال مدينهً فاصله، و يا جامعهً بي طبقهً خود مي گردند. براي رسيدن به دموکراسي هر دو را بايد افشا کرد و از اينگونه روش و رويکردها تبري جست. تاوقتي نگاه جامعه روي آزادي بخود نبيند و هرکس وزن اجتماعي خود را نتواند در انتخابات آزاد بيابد، بناگزير در فضاي سياسي قطبي شده، اين وضعيت حاکم مي شود، در صف اپوزيسيون هم نمي شود فرق بين نيروي دموکرات و غير دموکرات را تميز داد. تا وقتي اپوزيسيون دموکرات رژيم بر سرمباني دموکراسي، اعم مذهبي، ملي، ملي - مذهبي، سوسياليست، و ليبرال متحد نشده اند، کسي در عالم واقع تغيير رژيم را جدي نخواهد گرفت. نقد گنجي از روي نسخه هاي پيش نوشته صرفا مذهبي و لامذهبي پشيزي ارزش ندارد. ولي نقد گنجي با استدلال و استناد، آنهم با تکيه بر مبانيي که گنجي خود بدان باور دارد، يعني دموکراسي و حقوق بشر، مانند نقد درستي که آقاي مصداقي ارائه مي کند، مي تواند به تعميق و تصحيح برداشت ها کمک کند.

ياد داشت آقاي يحيي پور به نوشته ام:

با سلام ؛ باید عرض کنم که سخنان آقای سالاری تماماٌ مغلطه است به گفتهء خود آقای گنجی که از مارکس فاکت میآ ورد در دفتر سوم که می گوید ایدئولوژی آگاهی کاذب است. مارکسیسم علم مبارزهء طبقاتی طبقهءکارگر است وهیچ ربطی به ایدئولوژی ندارد واین گفتهء مارکس است ماتریالیسم دیالکتیک مارکس ایدئولوژی نیست ؛علم است .آقای سالاری مثل هر لیبرال راستی مغلطه میکند وچپ هارا مدافع ایدئولوژی میداند وهم طراز ملاهای ایران ارزیابی میکند واین دشمنی لیبرالهابه مفهوم آزادیست وسرتاسرش مغلطه است دومین مغلطه آقای سالاری اینست که معتقد است آخوندهامدافع جامعه بی طبقه اند این شرم آور است آخوندهاکی مدافع چنین شعاری هستند آیا آخوندها می گویند استثمار نباشد ؟ آخوندها که دارند روز به روز سر مایه دار تر میشوند.دوم اینکه مفهوم آزادی بمعنای چیست آقای سالاری؟آزادی در غار ت ارزش افزونهء اجتماعی است؟جراباید کارگربرای یک مشت آخوندو دلال ولیبرال کار کندچرا؟؟مفهو م آزادی آنجا آغاز میگرددکه مالکییت خصوصی بر وسایل تولید که منشاء استثمار وتمام تناقضات اجتماعی است ملغی گردد وبشرییت بقول حافظ از هرچه بند هست رهاشود آن موقع است که میشود از آزادی حرف زد وگر نه آزادی درچارچوب سرمایه داری پوچ وسراب است. بعدش هم لیبرالها به دموکراسی اعتقادی ندارند دموکراسی بعنوان حکومت اکثریت مردم بر مردم در شوراهای خودحکومتی کارگران وزحمتکشان نهفته است از این زاویه مارکسیسم وچپ مارکسی بزرگترین مدافعین دموکراسیست ولاغیر

پاسخي به نوشتهً آقاي يحيي پور

با تشکر از آقاي يحيي پور، بدرستي براي جلوگيري از مغلطه بايد دقيقتر و مستند تر مي نوشتم تا از آن نوشته نتيجه نگيرند که من طرفدار ليبرال راست هستم و يا اينکه آخوندها را طرفدار جامعهً بي طبقه مي دانم. نخست فکر مي کنم تعبير آقاي گنجي از ايدئولوژي به "آگاهي کاذب" اشتباه است. اگر به فرهنگ لغت نگاه کنيم ايدئولوژي يعني طرز تفکر، جهانبيني و دستگاه و يا سيستم فکري که هر انسان از داشتن آن ناگزير است. ايدئولوژي را به سه دستهً مونيسم (يک جانبه نگري)، دوآليسم (دو قطبي نگري) و پلوراليسم مي توان تقسيم کرد. در حاليکه هر نوع سيستم فکري يک و يا دو جانبه نگر با دموکراسي منافات دارد، پلوراليزم، يعني اعتقاد و عمل به ازادي و رفع تبعيض فکري و اعتقادي و سياسي و غيره، اساس دموکراسي است. بنابراين هرنظرگاه فکري پلورال که به آزادي مخالف و منتقدش بها دهد، و معتقد به دموکراسي و حقوق بشر برابر در حقّ مخالف و منتقدش باشد، با هر تعلق قومي و مذهبي و ايدئولوژيک، لازمهً رشد و تعالي جامعه و دموکراسي است. از اين رو رويکرد آقاي يحيي پور که برداشتي دموکراتيک از تئوري مارکس دارند بسيار قابل قدرشناسي و اسباب رشد جامعه است. منظورم در آن نوشته بديهي استکه چپ غير دموکرات، دگم و ملطق انديش بود که آيه هاي قرآن را با تئوري مارکس و لنين و يا هر فيلسوف ديگر عوض کرده اند. ثانياً، درست است که هگل براي نخستين بار رويکرد متديک و مارکس رويکرد علمي از تاريخ ارائه کردند و کارشان قابل تقدير، ولي نقد پذير است. اگر داده هاي فکري آنان را نيز مقدس بدانيم ديگر در محتوا فرقي با تعصب مذهبي نخواهد بود. همانطور که مذهبيون برداشت هاي مذهبي خود را بايد به نقد کشند، برداشتهاي ايدئولولوژيک از مارکس و ديگران را هم نبايد چشم بسته پذيرفت. بعنوان مثال براي جامعه و انسان امروز رفع تبعيض ضرورتي فراگير تر و ملموس تر از رفع استثمار مارکس است و گرانقدر ترين سرمايهً انسان امروز نه نيروي کارش و ارزش اضافه بلکه سرمايهً فکري و قدرت خلاقيت اوست

ياد داشتي بر مقالهً "خلط مبحث" آقاي علي ناظر در سايت ديدگاه

منهم با شما موافقم که در شرايطي که رژيم هنوز مخالفينش را سرکوب مي کند، بحث بخشش از طرف قرباني موردي ندارد. ولي بايد بياد داشت که اکبر گنجي يک روزنامه نگار روشنفکر است بايد آراي او را با استدلال پذيرفت و يا نقد کرد. اکبر گنجي آنجا که به مقاومت مدني ارج مي نهد و آنرا بهترين راه مبارزه با اين رژيم مي داند، صد در صد با او موافقم، در نظريه پردازي هاي فلسفي او بديهي است که چون خود توليد گر نيست در برداشتهاي خود مي تواند اشتباه کند و براي اينکه بهاي چنان اشتباهاتي را سياسي نپردازد بجاست که توجه خود را معطوف به آزادي و دموکراسي و حقوق بشر نمايد. شخصيت ها و قهرمانان در هر جامعه از دل تحولات آن جامعه بيرون ميايند، اگر اکبر گنجي مي درخشد، نبايد او را متهم کرد، او که داور قلم طلايي و غيره نبوده است. او به شيوه و راه حلي انگشت گذاشته که بيش از راه حل و روشهاي مبارزان سنتي، در ايران و جامعهً بين المللي خريدار دارد. لابد او شرايط داخلي و بين المللي را بهتر از مدعيان مبارزات سرنگوني تشخيص داده است. منظور اينکه مجازيم نظرات او را نقد کنيم، ولي نه جايگاه او را. بديهي است که رژيم رويکرد متفاوتي به مبارزين مقاومت مدني و مقاومت مسلحانه دارد، اين موضوغ گناهي متوجه گنجي نمي کند. بهر صورت نگارنده از صميم قلب به آقاي گنجي احترام مي گذارد. معتقد است راه رهايي مردم مقامت مدني است و نه مقاومت مسلحانه. مبارزين و مجاهدين اگر فکر مي بينند آنطور که بايد و شايد با اقبال داخلي و بين المللي موجه نشده اند، تقصير گنجي و ديگران نبوده و نيست... بايد علت را در جاي ديگر بيابند..

Saturday, June 10, 2006

ياد داشتي در سايت ديدگاه در مورد اکبر گنجي

ياد داشتي بر"شوخي تلخ يا نمک بر زخم" در سايت ديدگاه
هرآنکس که سر در گروآزادي و دموکراسي دارد و خودش را وارث طلق خدا و مارکس و اسلام و
انقلاب و آزادي و عدالت و ... نمي داند، به اکبر گنجي به خاطر شهامت، شجاعت، و مقاومت و پايداريش درود فرستاده و گرفتن جايزه را به او تبريک خواهد گفت. بدرستي او تجسم واقعي يک انسان دموکرات است، يک روزنامه نگار آزاده، برج عاج نشين و بي عيب و ايراد نيست. به احياي ارزشهاي دموکراسي و با استفاده از روشهاي دموکراتيک برخواسته... او بدرستي زبان گويا و نياز نسل امروز است که به مدعيان صد در صدي انقلاب هاي ايده آليستي پشت کرده و به راه و رسم زميني، امروزي، پسنديده و قابل تحقق مي انديشند. درود بر او که نماد راستين مقاومت مدني مردم ايران براي آزادي و دموکراسي است. آدم دمکرات يعني آدم زميني و نه آسماني... اکبر گنجي مثل همهً تلاشگران راه آزادي و دموکراسي ميراث دار همهً مبارزات و رنج و شکنجي است که در اين راه نثار شده. آنها که از مبارزات و خونهاي مبارزه حساب شخصي و گروهي بازکرده اند بي شک بر درخشش گنجي رشک مي برند. در حاليکه جاي افتخار دارد
ياد داشتي بر نوشتهً اقاي عرفاني: "نه مي بخشم و نه فراموش مي کنم
يادم مياد که اوايل انقلاب هم اين بحث بين گروههاي سياسي مطرح بود که آيا مرحلهً انقلاب دموکراتيک است يا مبارزات طبقاتي.
امروزهم برخي مثل آقاي عرفاني دموکراسي و حقوق بشر و اين حرفا را تحفهً نظام سرمايه داري مي دونند و براي حاکميت طبقهً کارگر خيالي سينه مي زنند. درحاليکه بهبود شرايط کارگران، زنان و غيره تنها و تنها در نظام دموکراسي متکي بر مردم امکان پذير است.

دوم، اعتبار عنصر انقلابي به نقش پيشتاز او نخست در تئوري و بعد در عمل است. آن عنصر انقلابي که از نظر تئوريک از دوران خودش عقب بماند، باهرگذشته اي، ديگر انقلابي نيست. شعارهاي امثال آقاي عرفاني مربوط به دو، سه دهه قبل است و مردم ايران برسرآن شعارها هرچه بيشتر پرداخته اند، کمتر بدست آورده اند.

سوم، بايد نظرات امثال اکبر گنجي و يا خانم عبادي را با استدلال نقد کرد، نه با غيظ و کين بچه هاي کتک خوردهً فراري از خانه. برخورد سيخکي با جريانات مخالف ولايت فقيه، با هر برداشت فلسفي و فکري، آنها را بيشتر از اينگونه مدعيان بي منطق اپوزيسيون نما مي ترساند و به دامن رژيم مي راند. اين نوع تغيير را در مواضع خانم عبادي شايد بتوان دنبال کرد.

چهارم، کسي که درد دموکراسي و آزادي نداشته باشد، شعرو شعارهاي چپ روانه اش بيشتر به استمرار ديکتاتوري ولايي کمک مي کند. بايد از افرادي مثل آقاي عرفاني خواست اول موضع شان را راست و پوست کنده در مورد دموکراسي و حقوق بشر بيان کنند تا آنوقت کنه مواضعشان در ساير موارد روشنتر گردد.

پنجم، نيروهاي افراطي چپ و راست در هرجامعه اي هستند. هر دو با دموکراسي ناسازگارند. در کشورهاي صنعتي عددي نيستند که به حساب بيايند، در کشورهاي در حال توسعه، که بدليل ناهنجاريها جامعه به چپ و راست مي غلتند، فرصت ظهور مي يابند. در کشورهاي بويژه اسلامي، منجمله ايران، (قابل توجه آقاي عرفاني و همهً عاشقان افراطي چپ) چپ روي به حاکميت و استمرار راست مذهبي مي انجامد و بس.
بعبارتي چپ افراطي در ايران، پاسدار بي جيره و مواجب رژيم ولايت فقيه است و بس. سوسياليست و انقلابي واقعي کسي است که در اين شرايط پرچم آزادي و دموکراسي را از دست فروننهد.

ششم، بديهي است که در شرايطي که بساط سرکوب و شکنجه رژيم هنوز بر قرار است بحث بخشيدن جز براي نيروهاي ملي-مذهبي و اصلاح طلب مطرح نيست. در عين حاليکه دست آخر جامعهً ايران در کل بايد دوران طفوليت و خشونت چپ و راست را پشت سر بگذارد. چنين آرزويي، حد اقل در شرايط فعلي حاکميت افراطيون خشونت طلب وتماميت خواه در چشم انداز قرار ندارد
پاسخ آقاي فرهاد توانا به اين نوشته، در سايت ديدگاه

آقای علی سالاری که مسئله را سرمایه داری نمی بیند، حرفهائی را می زند که زمان شاه مد بود. در زمان شاه می گفتند که فقط رژیم شاه را سرنگون کنید بعد بطور دموکراتیک مسائل درون خلق را حل می کنیم. در واقع آقای سالاری یک حکومتی می خواهد مثل حکومت هندوستان و از آن راضی است. آقای سالاری بیاید به من اثبات کند که حکومت هندوستان دموکراتیک نیست. پس خوب ببینید که لیبرالهای ما حرفشان دفاع از طبقه سرمایه دار است، و کارگر باید انقلاب کند که سرمایه دار مذهبی برود و سرمایه دار سکولار بیاید روی کار. بما می گویند به بقیه کاری نداشته باشید.من فکر می کنم که باید تشکلات کارگری برای حفظ بقا و سلامت خود به لیبرالها گوش نکنند، حواسشان را جمع کنند چون اتوپی لیبرال آخرش دست امپریالیسم (انحصارات و کورپوریشن ها) را در ایران بطور مستقیم باز کرده و علیه تشکل کارگری کودتا راه می اندازند. برای من سرمایه دار مذهبی و غیر مذهبی فرقی ندارد. در نهایت گنجی و مجاهدین و رژیم اسلامی یکی هستند، به ما می گویند وظیفه تو این است: کار، کار و باز هم کار!!اگر کارگرید بدانید که با سرنگونی بی قید و شرط، ایران آینده شما همان وضعی است که الان دارید نه بهتر، و با آوردن لیبرالها، رژیمی شبیه ترکیه و هندوستان می آورید. شرط قبول حکومت جدید در ایران باید آزادی تشکلات کارگری بدون قید و شرط باشد. اما این آزادی را مفت نمی دهند و تنها ضامن آن سازماندهی موثر است. "خدا" را شکر که شوروی سرنگون شده و بهانه ها کم شده، اما همیشه علیه کارگر، تعصب بورژوائی لیبرال وجود خواهد داشت، و بهانه های دیگر برای سرکوب آنها خواهد بود.

پاسخ به ابهامات آقاي فرهاد توانا، در سايت ديدگاه

با تشکر از سايت ديدگاه که اين امکان تبادل نظر را فراهم کرده تا تنها به قاضي نرويم، و با تشکر صميمانه از آقاي فرهاد توانا که از نوشته شان برمي آيد که اهل مبارزه در زمان شاه هم بوده اند. نگارنده معتقد است که مارکسيست و يا کمونيست اصولي اگر به خدا هم معتقد نباشد، به فضيلت اخلاقي پايبنداست. اين اصل انساني را مارکس از هگل، نيچه، کانت و سقراط آموخته بود. در هيچ جاي نوشته هايم نيامده که از سرمايه داري دفاع کرده باشم و يا ترکيه و هندوستان را الگوي دموکراسي براي ايران بدانم. منهم خودم را در دفاع از کارگران، زنان، دانشجويان، فرهنگيان، و محرومان و ستمکشيده گان در مبارزه با سرمايه داري جهاني و آخوندي و حاکمان مستبد و شکنجه گرشان مسئول و متعهد مي دونم. بنابراين قضاوت شما که مرا طرفدار سرمايه دار و مدافع الگوي هندوستان دانسته ايد، بي پايه و نارواست. از طرفداران دموکراسي و حقوق بشر هم نشنيده ام که کسي ترکيه و هندوستان را الگوي خود معرفي کند. پيشگامان مشروطه صد سال پيش از قانون اساسي بلژيک الگو گرفتند. معلوم نيست چرا اين دوستان نيز وقتي کم مي آورند، در اين زمينه، هم مي برند و هم مي دوزند. هم اتهام سرهم کرده و هم طرفداران دموکراسي را با اتهام جعلي محکوم مي کنند. لابداگر دستشان برمي آيد مصاحبه تلويزيوني هم ترتيب مي دادند تا سناريو کامل شود.ولي ناگفته نماند که هنديها و ترکها از ما ايراني ها از خيلي جهات، بويژه در تحمل آزادي منتقد و مخالف، پيشي گرفته اند. در عين حال که هرکدام ممکن است مشکلات خود را داشته باشند، آيا شماي کمونيست اگر درهندوستان بوديد با حزب کمونيست آنجا وارد پروسهً دموکراسي، و شرکت در دولت و ...مي شديد و يا در کنار سيک ها و مسلمانان افراطي، مي خواستيد آن را هم سرنگون کنيد. مطمئنم الگوي شما کوبا و کرهً شمالي و چين و اينها هم نمي تواند باشد چرا که جمهوري اسلامي در اين ادعاها جايي براي شما باقي نگذاشته است. دوم، هوادار هيچکس نيستم و آنچه مي نويسم نظرات فرديم مي باشد و در اظهار نظراتم نيز وابستگي گروهي و اي بسا ملي و مذهبي و ايدئولوژيک خاصي مد نظرم نيست. ولي کنار هم گذاشتن قاتل و قرباني، رژيم حاکم و مخالفين محکومش را خارج از نه تنها الفباي سياست، بلکه مغاير با شرافت اخلاقي مي دانم. بديهي است که ظالم و مظلوم، حاکم و محکوم همه همنوع، يعني انسانند، آنچه ما را از انسانيت تهي مي کند انکار حقوق مسلم انساني همديگر است. چنين حقوقي تنها در نظام دموکراسي قابل تحقق و تضمين است. سوم، تنها در نظام دموکراسي امکان تضمين آزادي تشکل هاي گوناگون منجمله کارگري وجود دارد و جوامع غير دموکرات اعم از مذهبي و غير مذهبي، هر دو کارگر را به روز سياه نشانده اند. چهارم، دموکراسي قابل کپيه برداري از هيچ کجا نيست، هر کشوري با توجه به ترکيب نيروها و شرايط خاص خود، دموکراسي نوعي خودش را بوجود مياورد، پنجم، بدرستي گفته ايد که "سرمايه دار مذهبي و غير مذهبي ندارد" آنروي سکه راهم قطعا باور داريد که "سوسياليست نيز مذهبي و غير مذهبي ندارد". مليت، زبان، مذهب و ايدئولوژي ناقض همديگر نيستند. شما با هر وابستگي قومي و زباني و ملي، با هر گرايش موافق و يا مخالف مذهبي مي توانيد هرگرايش فلسفي، منجمله سوسياليستي و يا کاپيتاليستي داشته باشيد. پنجم، در دوران جهاني شدن جوامع پيشرفته و دموکراتيک، لابد همان کشور غير کمونيستي! که شما از سکونت در آن لذت مي بريد، نيز از يک بعدي نگري ها (مونيسم) و دو بعدي ديدن ها (دوآليسم) عبور کرده و در زمينه قومي و فرهنگي به تنوع (مالتي کالچراليزم) در زمينهً عقيدتي به آزادي مذهبي (رليجيوز فريدام) و در زمينه فلسفي و ايدئولوژيک به کثرت گرايي، تعدد آرا و احزاب با گرايش هاي گوناگون (پلوراليزم) رسيده اند. شما چطور؟ آيا مي توانيد خود را انقلابي بخوانيد و با اين بالاترين دستاوردهاي مبارزاتي تاريخ بشر، يعني تنوع فرهنگي، تساوي حقوق شهروندي، آزادي عقيده و مذهب، آزادي اطلاع رساني، فکر و تشکل هاي گوناگون مخالفت کنيد؟ اينها دستاوردهاي دموکراسي است. آيا شما با اين دموکراسي مخالفيد؟ اينها همه حاصل دستاوردهاي مبارزات کارگران، دانشجويان و زنان و محرومان است و نه سرمايه داران. نسبت دادن آنها به سرمايه داري کمال بي انصافي و بي خبري است. مي گوييد نه برويد تاريخ را مطالعه کنيد ببينيد چه کساني براي تحقق اين ارزشها مبارزه کرده اند. موفق باشيد