گذاربه دموکراسي در ايران

آرزوي گذار به دموکراسي در ايران، در حقيقت، انگيزهً اصلي نوشتن اين سطور مي باشد.

Monday, August 28, 2006

سياست هسته اي و خاورميانه اي احمدي نژاد

در لحظات پاياني مهلت داده شده از طرف شوراي امنيت براي تعليق برنامهً اتمي جمهوري اسلامي، اعلام دستيابي به آب سنگين در مجتمع اراک با واکنشهاي گوناگوني مواجه شده است. بطور همزمان يکي ديگر از همان جناح تند روي رژيم اعلام مي کند که ممکن است ملت ايران (خامنه اي) توليد سلاح هسته اي را خواستار شود. در اين ميانه رئيس جمهور پيشين محمد خاتمي نيز سفير صلح (با احمدي نژاد و ايران اتمي و نه صلح غير اتمي و خاورميانه!) شده است. برخي از تحليل گران گمانه زني کرده اند که ممکن است اين اقدامات زمينه سازي براي اعلام خبر بزرگتر، اي بسا دروغ، دستيابي به خود سلاح اتمي باشد، تا جهان را در مقابل عمل انجام شده اي قرار دهند. براستي اين وضعيت چه انتخاب هايي پيش روي بازيگران صحنه قرار داده و منافع مردم و مملکت ايران در اين بين چه مي شوند؟ دوم، اولويت اصلي رژيم در شرايط کنوني کدام است، اهداف هسته اي و يا خاورميانه اي؟ ارزيابي مسئلهً برنده و بازندهً جنگ اخير بين حزب الله و اسرائيل را بايد از اين زاويه نگريست که در جنگ اخير، به دولت و ملت لبنان و يا اسرائيل چه رسيده است؟

در دنياي سياست هرکس به فکر خويش است، رژيم در روءياي حفظ بقايش ( به قيمت سرکوب داخلي) و پاي فشاري بر صدور انقلابش ( عليرغم موفقيت شيعيان منطقه!) است. آمريکا و متحدينش در پي منافع خود و همسايگان ايران نيز بدنبال گرفتن ماهي از اين آب گل آلود مي باشند. بايد توجه داشت که قضيهً لبنان تنها صحنهً جنگ بين سياست خاورميانه اي جمهوري اسلامي با آمريکا و اسرائيل نبود، صحنهً جنگ بين دوالگوي متفاوت از لبنان بين کشورهاي عمدهً عرب به رهبري عربستان و مصر از يک طرف، و ايران و سوريه از طرف ديگر، نيز بوده است. کشورهاي عمدهً عرب در پي ساختن لبناني مستقل و بازيافتن موقعيت ممتاز توريستي و اقتصادي بيروت از نظر اقتصادي در ساحل مديترانه (برهبري رفيق حريري)، مانند الگوي دوبي و امارات در خليج فارس بودند، حال انکه جمهوري اسلامي و سوريه اين کشور را به سنگر مبارزه عليه آمريکا و اسرائيل (برهبري حزب الله) مي خواسته اند. روشن است که ترور رفيق حريري و بدنبالش جنگ اخير، پيروزي الگوي جمهوري اسلامي و سوريه را بر الگوي اعراب درپي داشته است. مي بينيم که نتيجهً برآورد برنده و بازندهً جنگ اخير بين اسرائيل و حزب الله هم، بسته به اينکه کدام لبنان را مدّ نظر قرار دهيم، فرق خواهد کرد.

بعد از شروع در گيري نظامي بين حزب الله و اسرائيل، برخي از کارشناسان امور منطقه (مثل پروفسور امين سيکال از دانشگاه ملي استراليا) گفتند که هدف اصلي اسرائيل نه از بين بردن حزب الله بلکه از بين بردن ساختار اقتصادي اين کشور بعنوان رقيب اقتصادي در منطقه و در جوار خاک اسرائيل است. از اين زاويه و نظر اين تحليل گران روشن است که مردم و کشور لبنان برندهً شق جنگي که به قيمت ويراني کشور و شهرهايشان تمام شد، نيستند. متقابلاً، اسرائيلي ها توانسته اند الگوي رقيب اقتصادي بيروت و لبنان را از پيش پا بردارند، هدفي که دولت اسرائيل از اعلان رسمي آن ابا دارد. بنظر مي رسد که بعد از اين جنگ، لبناني ها به منافع ملي خود واقف ترگشته باشند. مصالح ملي و منافع مردم لبنان ايجاب مي کند که به شق دولت در دولت در لبنان – و علم کردن حزب الله (بعنوان حامي و آلت دست رژيم ايران و سوريه) در مقابل دولت مرکزي – پايان دهند تا از احتمال جنگ ويرانگر ديگري، به تحريک تهران و دمشق، درآينده پيشگيري کرده باشند. جامعهً بين المللي و کشورهاي عربي نيز لازم خواهند ديد که تلاشهاي خود را بر روي پايان دادن به شق دولت در دولت در لبنان متمرکز نمايند. حزب الله را بايد مجبور کرد که روابط خود با کشورهاي خارجي را در کادر روابط دولت لبنان و قوانين اساسي اين کشور تعريف و قانونمند سازد، از پذيرش کمک مستقيم خارجي، خارج از کانال دولت رسمي لبنان که خود اتفاقاً عضو آنست، بپرهيزد، و در راه بهبود مردم بومي و استقلال و شکوفايي کشور خود سهيم گردد.

وضعيت ايران را نيز بايد از نگاه منافع مردم و مملکت ايران ديد و نه مصالح بنيادگرايانه، ميهن بر باد ده و توسعه طلبانهً خامنه اي و احمدي نژاد. همهً آگاهان سياسي متفق القولند که رژيم ايران نخستين برندهً جنگ امريکا عليه تروريسم در خاورميانه بوده است. آمريکا با از ميان برداشتن دو دشمن اصلي جمهوري اسلامي، يعني طالبان درافغانستان و صدام حسين در عراق، در خدمت به شيعيان منطقه کاري کرد که از امام زمان مصباح و احمدي نژاد هرگز ساخته نبود. بنابراين، تصميم گيرندگان رژيم حاکم بر ايران، فقط لازم بود که مصلحت گرا باشند تا صلاح کار خود و عموم شيعيان منطقه را هم، در همراهي و هماهنگي با سياست هاي مرحله اي آمريکا در منطقه مي يافتند. چرا که:
اولاً، سياست آمريکا در تغيير شرايط منطقه، براي رفرم سياسي يعني سهيم کردن توده هاي مسلمان در قدرت سياسي، از قدرت و پتانسيلي برخوردار است که جمهوري اسلامي فاقد آنست.
دوم، شيعيان در ساير کشورهاي اسلامي اقليتي هستند که بهبود شرايطشان تنها با سهيم شدن در دولت مرکزي امکان پذير مي شود و نمي توانند در صدد ساختن کشوري مستقل و تشکيل الگوي ولايت فقيه از نوع ايران در کشور خود باشند.
سوم، در کشورهايي که از جمعيت شيعهً قابل توجهي برخوردارند، مانند عراق، افغانستان و لبنان، شيعيان با سهيم شدن در پروسهً دموکراسي، قدرت سياسي و دولت مرکزي، به اصلي ترين و دست يافته ترين هدف خود رسيده و مي رسند. بنابراين، اگر هدف از شعار صدور انقلاب خميني و خامنه اي بهبود وضعيت شيعيان کشورهاي مسلمان منطقه بوده باشد، اين هدف، نه با هشت سال جنگ با عراق و صدور تروريستم، بلکه با سياست هاي آمريکا حاصل شده است.

چهارم، بدلايل فوق، رفرم سياسي مدّ نظر آمريکا در منطقه، به برآورده شدن نياز مطلوب اقليت هاي شيعي در ساير کشورهاي خاورميانه، به گواهي عراق و افغانستان، کمک غير قابل انکاري مي کند.

پنجم، اگر داعيه رهبري جهان اسلام ولي فقيه شامل سني هاي عرب و غير عرب شود، به زيان ايران و بويژه شيعيان در ساير کشورهاي منطقه است. اگر بپذيريم که شعارهاي تندروانهً احمدي نژاد تنها در ميان تند روهاي اسلامي خريدار دارد. آنگاه درمي يابيم که تندروهاي اهل سنت که عموماً وهابي هستند بن لادن را بمراتب بر خامنه اي و احمدي نژاد، براي رهبري خود ترجيح مي دهند. وانگهي، مسابقه براي کسب رهبري تند روهاي مذهبي رويکردي بسيار خطرناک براي کل منطقه است و در عمل، به گواهي اوضاع عراق، سني هاي تند رو براي بدست گرفتن رهبري، شيعه و عجم کشي را هم جهاد محسوب مي کنند.

ششم، اتفاقاً به همين دليل که شيعيان بنيادگرا در کشورهاي عمدهً شيعه نشين منطقه، مانند ايران، عراق و لبنان وارد قدرت سياسي شده اند، هم سني هاي تند رو و هم سني هاي ميانه رو و دموکرات و هم ناسيوناليست هاي عرب، از سياست هاي توسعه طلبانهً روحانيت شيعهً ايران احساس خطر مي کنند. بنا براين اصرار رژيم ولايت فقيه بر واژهً "ولي امر مسلمين" و "صدور انقلاب" به ساير مسلمانان، بقول معروف، سرمايه گذاري بر روي اسب مرده است، چرا که به جنگ شيعه – سني در منطقه دامن مي زند و مذهبيون افراطي، ميانه رو، دموکرات، نظاميان و ناسيوناليست ها ، و جامعهً بين المللي را، در مقابله با دولت افراطي، توسعه طلب و بنيادگراي شيعي حاکم بر تهران متحد مي کند.

هفتم، ناگفته نماند که احمدي نژاد در اين راه متحديني نيز در کنار خود دارد. جالب است که آخرين نيرويي که از صدور انقلاب خميني و خامنه اي و احمدي نژاد در خاورميانه استقبال مي کنند همان کمونيستهاي دوآتشه و باصطلاح چپ جهاني هستند که مبارزه با بقول خودشان، امپرياليزم آمريکا را در هرکجا، بهر قيمت و از طرف هرکس غنيمت مي شمرند. بخش از احساس نزديکي سوري ها، و رهبران کشورهاي شناخته شدهً چپ در جهان (کرهً شمالي و کوبا گرفته تا ونزوئلا و فلان قبايل کشوري در شاخ آفريقا) از سياست هاي احمدي نژاد از اين موضع مي باشد. چرا که احمدي نژاد بلاگردان آنها شده و مملکت و مردم ايران را سپر بلاي آنها کرده است. چين و روسيه هم برندهً وضعيت کارد و پنيربين ايران با امريکا و اسرائيل، و يا چماق و حلوا با اروپا بوده اند.

در يک کلام، با سهيم شدن شيعيان تند رو در قدرت سياسي از افغانستان تا عراق و لبنان، ديگر بستر و زمين و زمينهً چنداني براي شيعيان تند رو باقي نمانده است که دولت احمدي نژاد قادر به صدور تحفهً انقلاب اسلامي و مدل ولايت مطلقهً فقيه بدانجا باشد. عموم شيعيان منطقه اکنون، بيش از هر زماني در تاريخ، به خواسته هاي خود رسيده اند، و اتقاقاً هشدار رهبران عرب و سني هاي منطقه نيز از همين وضعيت است. در اين وانفسا، درست در شرايطي که شيعيان مي توانستند با همراهي کردن با سياست هاي منطقه اي آمريکا (که تا کنون به قدرت گرفتن انها انجاميده) جاي پاي خود را مستحکم کرده و وضعيت خود را بهبود بخشند، سياست تندروانهً خاورميانه اي رژيم و برنامه هاي هسته ايش، بر عليه مقدرات محلي شيعيان در ساير کشورهاي خاورميانه بکار افتاده است.

برنامهً خامنه اي و احمدي نژاد بنظر مي رسد که ديگر نه صدور انقلابي در حد بهبود وضع شيعيان منطقه، بلکه تحقق شعار"حکومت جهاني اسلام"، نابودي اسرائيل، ناکام گذاشتن سياست آمريکا و غرب در منطقه (که وضعيت شيعيان را بهبود بخشيد) و گسترش الگوي امپراطوري خود به بقيهً دنياي اسلامند. دنياي اسلامي که اکثرآن را سني ها تشکيل مي دهند و با شنيدن اين شعارها از داخل ايران، خود را، هم از نظر ملي و هم بلحاظ مذهبي، عليه آن بسيج مي کنند. اينگونه است که رويکرد رژيم ايران در منطقه را به زيان شيعيان (ايرانيان پيشکش!) ساير کشورهاي خاورميانه ارزيابي مي کنند، چرا که رژيم ولايي و دولت افراطي احمدي نژاد وارد اولويت هاي نابخردانه و غير قابل توجيهي حتا از نظر تندروهاي ناسيوناليست و مذهبي منطقه مي شوند.

اولويت اصلي رژيم ايران در خاورميانه هم اکنون برنامهً هسته ايش مي باشد و پر واضح است که رژيم مي خواهد از شيعيان منطقه، بر خلاف مصالح و منافع محلي و ملي شان، براي پيشبرد اين هدف توسعه طلبانهً منطقه اي و بين المللي، يعني برنامهً هسته ايش عليه غرب و آمريکا، استفاده کند. اين وضعيت بسياري از رهبران شيعي ساير کشورهاي منطقه را ناگزير از توجه به اهداف محلي و ناسيوناليستي خود ساخته و از بازيچه قرار گرفتن توسط حاکمان تند روي ايران باز مي دارد. بعلاوه، اين موضوع دولت هاي مسلمان منطقه را نيز برآن خواهد داشت تا مانع سرمايه گذاري ها و سوء استفادهً رژيم ايران بر روي شيعيان در چهارچوب مرزهاي ملي آنان شوند.

ولي فقيه و احمدي نژاد بهمراه ساير باند هاي رژيم (خاتمي و رفسنجاني) بطور يکصدا از برنامهً هسته اي رژيم دفاع مي کنند. آنها منويات حکومت و توسعه طلبانهً ديني خود را، به دروغ، مصالح مردم و مملکت ايران مي نمايانند. چرا که اپوزيسيوني در داخل کشور در مقابل خود ندارند، مخالفين و معترضين به سياست هاي آنان يا در قبرستانها خوابيده و يا در زندانها محبوس و سرکوب شده اند. بنا براين در داخل کشور، و از ميان مردم ايران، آلترناتيوي جدي وجود ندارد که بتواند مواضع و سياست هاي ميهن برباد ده ولي فقيه را به چالش بکشد. اينست که افکار عمومي جهان حالا به نظارهً کشتي گيري اصلي و نهايي بين رژيم و نظام جهاني نشسته اند. نه رژيم از برنامهً غني سازي دست بردار است و نه جامعهً جهاني، و حتا کشورهاي منطقه، قادر به کوتاه آمدن و پذيرش يک رژيم بنيادگراي مذهبي مسلح به سلاح اتمي هستند.

در يک محاسبهً سياسي کلاسيک صرف، يعني به گواهي همهً نمونه هاي ازين دست، روشن است که نه تنها آمريکا و متحدانش، بلکه کشورهاي مسلمان منطقه و همسايهً ايران! نيز گزينهً جنگ را بر گزينهً هسته اي شدن رژيم، بمراتب ترجيح مي دهند. اين رويکرد وقتي قابل فهم تر مي شود که درمييابيم اولاً هيچ تحولي به اندازهً جنگ رشد اقتصادي براي نظام سرمايه داري جهاني ببار نمي آورد. دوماً همهً اين دولتها حد اقل دل پري از دست آخوندها و پاسدارانش دارند و مترصد فرصتي هستند تا دلشان راخالي کنند. برخي هم دنبال نيات ديرينه جهت دست اندازي به خاک ايران هستند. خلاصه هرکدام به دليلي با خيال خوش جنگ بين ايران و امريکا روزخود به شب مي رسانند.

تنها مشکل حل ناشده و مسئلهً روي ميز، فراهم کردن شرايط جنگ يعني آماده کردن افکارعمومي جهانيان و مردم منطقه است که درحال انجام است. برخلاف حاکمان ايران که به مردم ايران وعدهً بهشت در آخرت را مي دهند، در کشورهاي صنعتي بايد برآورد کنند و مردم خود را قانع سازند که خرج جنگ ايران به دخلش مي ارزد. يعني که اگر رژيم حاضر است که عده اي بسيجي و پاسدارو استشهادي را قرباني کند، نظام سرمايه داري هم اتفاقاً عادت دارد تا هرکجا که لازم باشد سربازان (که عمدتا از طبقهً فقير و مهاجر اي بسا کشورهاي مسلمان خاورميانه و آفريقايند) به جنگ بفرستد. با اين تفاوت که قرباني کردن اين سربازان کارخانه هاي اسلحه سازي و بعد از پيروزي در جنگ، کمپاني هاي بزرگ را وارد قراردادهاي دوران بازسازي مي کند. يعني که جنگ، سلطهً آمريکا را تضمين مي کند، به رشد اقتصاد ائتلاف برنده کمک غير قابل انکاري مي کنند، نرخ بيکاري آنها را کم و درآمد سرآنه شان را بالارود، کارنامهً اقتصادي دولتشان را بهبود بخشيده و سبب مي شود تا اي بسا براي يک دورهً ديگر نيز انتخاب شوند. اينست که گزينهً جنگ گزينهً مطلوب آنهاست، فقط آرزو مي کنند که تا رسيدن به آن نقطه اشتباه محاسبه اي رخ ندهد، به خال زده و طرف مقابل را وارد اين گود و رويارويي که برندهً آن از پيش معلوم است بنمايند. بعبارتي، اگر مسائل اخلاقي را ناديده بگيريم (که در عالم سياست ديني جايي ندارد)، منافع ملي و مردم کشورهاي صنعتي و اي بسا کشورهاي منطقه نيز در شق جنگ با ايران، به تجربه، بيشتر تأمين مي شود. خوب است بياد بياوريم که چطور ترکيه و شيخ نشين هاي خليج از قبل هشت سال جنگ ايران و عراق به نان و نوا رسيده و بالاترين سرعت رشد اقتصادي را تجربه کردند. به قولي، تغاري بشکند، ماستي بريزد، جهان گردد به کام کاسه ليسان.

اين وضعيت مسئوليت مضاعفي بر دوش همهً ما ايرانيان از هر طيف و طبقه اي قرار مي دهد، جلوگيري از جنگ يعني جلوگيري و متوقف ساختن برنامهً اتمي رژيم و نه هيچ چيز ديگر. آنها که مثل خاتمي دم از صلح مي زنند و از برنامهً (سلاح) اتمي رژيم نيز دفاع مي کنند، دنبال ايز گم کردن، نجات برنامهً هسته اي رژيم، و بي اعتنا به سرنوشت مملکت و منافع مردم ايرانند. امروزه بالاترين سرمايه، سرمايهً انساني و و اين سرمايه، بطريق اولا، از راه آموزش و بکارگيري دانش و علوم انساني بدست مي آيد، در حاليکه سردمداران رژيم، درب علوم انساني را تخته کرده و همهً حقوق مردم را به ولي مطلقهً فقيه خود محول کرده اند ولي در ساير زمينه ها ادعاي احقاق حق مي کنند. حق بزرگ مردم ايران، آزادي و دموکراسي است که توسط اين رژيم افراطي و سرکوبگر سلب شده است. مخالفت جهان با برنامهً اتمي رژيم نيز، بيش از هرچيز، بدليل فقدان حاکميت مردم و دموکراسي است.

بنظر مي رسد آگاه ساختن افکار عمومي ايرانيان از عواقب شعر و شعارها و سياست هاي اتمي رژيم براي خنثي کردن سياست هاي جنگ طلبانهً طرفين لازم و ضروري باشد. مثلاً طرح اين سئوال در افکارعمومي که اتمي شدن به چه قيمت و به دست چه کسي؟ آيا دست يابي همين حاکمان، که جز سرکوب و جنگ و ترور و استبداد در کارنامهً خود ندارند، به سلاح اتمي، براي ايران و جهان فاجعه بار نخواهد بود؟ غرب و بويژه آمريکا به هيچ وجه اجازهً مسلح شدن رژيم به سلاح اتمي را نمي دهند، آيا مردم ايران حاضرند جان و هستي خود را فداي جاه طلبي هاي اين حاکمان از خدا بي خبر و بي وطن نمايند؟ يعني در نقطهً مقابل افراطيون در آمريکا و ايران که افکار عمومي را آمادهً جنگ مي کنند بايد عوامل اصلي بروز جنگ (سلاح اتمي در دست رژيمي تروريست پرور) را نشانه گرفت و مردم بويژه ايران را نسبت به منويات رژيم و عواقب ويرانگر و ميهن بر باد ده آن اگاه کرد تا مانع بروز جنگ گرديم.

علاوه بر افشاي سياست هاي جنگ افروزانهً رژيم، بايد مانع سرکوب مقاومت هاي مدني و مردمي توسط ارگانهاي سرکوبگر رژيم در سراسر کشور شد. به ميزاني که رژيم، جامعه را بسوي جنگ مي راند، فضاي جامعه را متقابلاً از هر نظر بسته تر مي کند. اين وضعيت باعث بالاگرفتن اعتراضات طيف ها و اقشار مختلف مردم مي شود. بايد از همهً اشکال مقاومت مدني مردم، بيش از پيش، حمايت کرد. پي گيري چگونگي قتل شهيد جنبش دانشجويي، اکبر محمدي، دست رژيم را در ارتکاب جناياتي مشابه در زندانها مي بندد. دفاع از کمپين زنان در سراسر کشور نيز مي تواند مبارزهً زنان را که بعنوان نيمي از جمعيت کشور، که بيش از مردان، ستم و تبعيض مضاعف حاکميت آخوند ها را برجان و روح و حقوق خود لمس کرده اند، به جنبشي سراسري و فراسازماني و غير عقيدتي، و ملي و ميهني ارتقاء دهد.

بنظر مي رسد که امريکا و غرب بهيچ وجه در مقابل برنامهً هسته اي رژيم کوتاه نمي آيند. دستيابي يک رژيم افراطي مذهبي و تروريست پرور به سلاح هسته اي، جهان ناامن کنوني را بسي نا امن تر و دستاوردهاي شکنندهً دموکراسي را به چالش مي گيرد. از نظر آنان، تا کنون پيشبرد اجماع جهاني و منطقه اي عليه سياست هاي مداخله جويانه، افراطي و هسته اي رژيم کارآترين سياست بوده ولي بنظر مي رسد که چنانچه روسها و چيني ها بخواهند به شق هسته اي شدن رژيم تن دهند، امريکا و متحدينش، بقول سفير آمريکا در سازمان ملل، خود را ناچار از تشکيل جبهه اي عليه برنامهً هسته اي ايران خواهند يافت.

مهار افراطيون مذهبي در ايران لازمهً پيشبرد صلح خاورميانه، ضرورت فراهم شدن امکان هرگونه رفرم و ثبات سياسي در منطقه است که بهبود و رشد اقتصادي منطقه نيز بدان بستگي دارد. کشورهاي روسيه، چين و ژاپن اگر چه تا کنون از شرايط نه جنگ و نه صلح بين ايران و امريکا بيشترين بهره ها را برده اند، ولي چنانچه کار به جاهاي باريک بکشد، کشورهاي فوق منافع استراتژيک خود را خوب تشخيص مي دهند و در تقابل بين غرب و امريکا با رژيم ايران، جانب احمدي نژاد را نخواهند گرفت.

Monday, 28 August 2006

Friday, August 25, 2006

جنبش روشنفکري ايران: چالشها و فرصتها (٤

در بخش نخست اين نوشته به جوانب مختلف نظريهً جنگ تمدنها و عواقب زيابنار سرمشق قرارگرفتن "تضاد فرهنگي" بجاي "تضاد طبقاتي" دوران جنگ سرد، پرداخته شد. آمده بود که علم کردن فرهنگ ديني توسط متحجرين مذهبي حاکم بر ايران، خود بهترين گواه و مصداق عملي دامن زدن به جنگ تمدنهاست؛ و اينکه تنها دموکراسي، يعني برابري حقوق شهروندي و گسترش نهادهاي مدني، مي تواند جامعهً چند فرهنگي و چند مليتي ايران را در برابر چالش هاي روزافزون داخلي و بين المللي، از جمله چالش فرهنگي موجود، واکسينه کرده و مصون نگهدارد.

در بخش دوم، ضرورت فراگير نمودن فرهنگ انتقاد سازنده، اصولي و اسلوبي مورد تأکيد قرار گرفته بود. گفته شد که در روابط انساني، همانگونه که تقليد و تسليم کورکورانه، گواه تقدس مأبي و گمراهيست، نقد و ايراد گيري صرف نيز نشان عيبجويي و منفي بافي است. هنر روشنفکر منتقد در اينست که ضمن تصديق مثبتات، و نقد کج فهمي ها و کج رفتاريها، به يافتن ريشهً مشکلات، و نهايتاً چاره جويي و ارائهً راه حل نيز بپردازد. تنها در اين صورت مي توان روشنفکر خلاق، متعهد و مسئول را از تقدس مأبان متعصب، منفي بافان عيبجو، حريفان فرصت طلب و کاسبکاران سودجو متمايز ساخت.

بخش سوم به تعريف چند و چون ماهيت رژيم ايران، و پيشنهاد کارآترين راهکار ممکن در مقابل استبداد حاکم پرداخته و در تعريف رژيم، روي عبارت ترکيبي "ولايت مطلقه فقيه- پاسدار- نفتي" تأکيد شده است. فکر مي کنم توضيحي تکميلي در اين زمينه لازم است؛ برخي از روشنفکران ضد مذهبي، بر عبارت "اسلام سياسي" و يا "رژيم اسلامي" اصرار مي ورزند. از آنجا که نه تمام اسلام در اين رژيم خلاصه شده، نه همهً مسلمانان از آن حمايت مي کنند و نه همهً مخالفين رژيم غير مذهبيند، اينگونه خط کشي هاي سياه و سفيد، بين مذهبي و غير مذهبي، اشتباهي لجوجانه، ساده سازانه، و گواه سردرگمي کاربران آنست. رژيم حاکم بر ايران، حتا اگلوي مطلوب همهً باورمندان به دولت ديني" نيست. بسياري از اين طيف که از "ولايت فقيه" (نه "مطلقه" اش) دفاع مي کنند، مانند برخي از اصلاح طلبان حکومتي و يا آيت الله منتظري، و تنها با ً"مطلقه" بودن آن مشکل دارند، به صف منتقدين و يا مغضوبين رژيم رانده شده اند.

ولايت مطلقهً فقيه، همان چيزي است که برخي از روحانيون اخباري (قياسيون قدرت طلب و فرصت طلب) شيعه بعد از صفوي، در روءياي چنگ زدن بر قدرت سياسي، خواب آنرا مي ديده اند، خميني در کتاب حکومت اسلامي آنرا تدوين کرده و بعد از بدست گرفتن قدرت، آنرا "عمود خيمهً نظام" خود قرار داده است. امثال مصباح يزدي و جنتي آنرا توجيه مي کنند و خامنه اي نيز مصداق عيني و عملي آن است. اين ايدهً "من در آوردي" و ايدئولوژيک بخشي از روحانيت شيعه، پيش از اين، هرگز و در هيچ کجاي جهان تجربه نشده است (ساسانيان و صفويان مروج "دين دولتي" بودند و نه "دولت ديني"). اين نظام قرون وسطايي تنها در ايران، بدليل شيعه بودن اکثريت جمعيت ايران، و نيز درفقدان تجربهً دموکراسي و نهادهاي فراگير و دموکراتيک سياسي ، و کشتار و سرکوب بي رحمانهً بعد از انقلاب، امکان و فرصت ظهور يافت. نزديکترين الگو به نظام ولايي موجود در ايران، همان نظام کاهنان و فراعنهً مصري (١) و تفتيش عقايد کليسا در قرون وسطا هستند. کارکرد عملي آن نيز همان است که مطابق قانون اساسي رژيم، هم اکنون بر ايران حکم مي راند و ماهيت خود را بطور روزمره در جريان عمل بارز مي کند. تعداد قابل توجهي از روحانيون مخالف و منتقد رژيم،مانند محسن کديور، يوسفي اشکوري، و جلال گنجه اي مقاله و گفتار، در رد آن منتشرکرده اند. سالهاست که اين نظريهً سست بنياد بلحاظ تئوريک بي اعتبار و در عمل شکست خورده است؛ بهمين دليل مدعيان مجبور شده اند تا با تکيه بر بحران و سانسور و سرکوب و پول نفت به حيات خود ادامه دهند. تجربهً شکست خوردهً ولايت مطلقهً فقيه در ايران؛ مايهً عبرت شيعيان و ساير مسلمانان شده است.

رژيم ولايي حاکم بر ايران را با عبارات موجود در فرهنگ سياسي غرب و شرق عالم نيز نمي توان تعريف و توصيف نمود. بکارگيري عباراتي مانند اليگارشي (چند سره) توسط بهروز خليق، کلاينتاليزم (هوادار پروري) توسط کاظم علمداري، پاتريمونيال (موروثي) توسط سعيد حجاريان - و سلطاني ( که در تاريخ ايران نيز سابقه داشته) توسط اکبر گنجي، هرچند معرف وجهي، و اي بسا چند وجه، از وجوه رژيم مي باشند ولي هيچکدام نمي توانند مبين توجيه مذهبي، جايگاه قانوني، کارکرد عملي، و در يک کلام، دلالت تئوريک و عملي اصل ولايت مطلقهً فقيه باشند. اين پديده، نه درگذشتهً ايران، و نه در هيچ کجاي ديگر جهان سابقه نداشته و تجربه نشده است که بشود با عبارات و اصطلاحات شناخته شده و يا موجود در ساير فرهنگ ها، ويژگي هاي آنرا، به تمام و کمال، بازشناخت و تعريف نمود. بنا براين، هرگونه تلاشي در خلق و يا پيدا کردن عبارتي معادل ولايت مطلقهً فقيه، در فرهنگ گذشتهً ايران و يا ساير نقاط جهان، تلاشي بيهوده، و منحرف کننده است. اصطلاحاتي که متعلق به گذشته اند (مثل عبارت "سلطاني" توسط اکبر گنجي) تداعي وضعيت و شرايط متفاوتي هستند، و نمي توانند معرف تمام وجوه تئوريک و عملي اين پديدهً نادر در تاريخ ايران و جهان باشند. بعلاوه، تعبير سوء از کلمات و مفاهيم در عمل به سوء تفسير وقايع منجر مي شود و به رويکردهاي متفاوت در عمل مي انجامد؛ يعني که در صورت اشتباه در درک معاني، لازم مي شود که براي فهم درست کلمات و اصطلاحات بازهم بهاي بيشتري پرداخته شود تا متوجه شويم که "ولايت مطلقهً فقيه" صرفاً يک نظام اليگارشي، کلاينتاليزم، پاتريمونيال، سلطاني و يا نمايندهً اسلام سياسي نبوده و نيست. از طرفي، اينگونه رويکردها بنوعي حاکي از تکرار همان عادت سوء گذشته و اصرار بر سبيل ماسبق، يعني خود باختگي فرهنگي و اتکا به ادبيات ترجمه اي نيز مي باشد.

بايد بياد داشت که تنها اکتشافات و يا ايده هاي نو علمي نيستند که کلمات نو مي آفرينند، پديده هاي تازه در عرصهً جامعه و مذهب نيز بناگزير کلمات و مفاهيم تازه خلق مي کنند، که ولايت مطلقهً فقيه يکي از آنهاست. جالب اينکه هر محقق و صاحب نظر خارجي، وقتي مي خواهد ماهيت رژيم حاکم بر ايران را بشناسد، خود را ناچار مي يابد تا از همين عبارت اصلي "ولايت مطلقهً فقيه" استفاده کند و آنرا از روي متون مذهبي، استنادات قانوني، و کاربرد عملي آن بفهمد و بفهماند؛ حال آنکه عده اي از روشنفکران ايراني، براي شناخت و شناساندن آن بدنبال عبارات و اصطلاحات گذشته و يا فرنگي مي گردند. اين دوستان بهتر است تا بجاي استفاده از عبارات مصطلح در ادبيات سياسي اروپا و يا حتا کلمات مربوط به نظام هاي سياسي گذشتهً ايران، از همان عباراتي که در قانون اساسي رژيم آمده و رژيم هم خودش را بدان متصف مي کند، استفاده کرده و توان و انرژي خود و ديگران را صرف شناساندن وجوه تئوريک و عملي همين عبارت رسمي و عموميت يافته "ولايت مطلقهً فقيه" نمايند.

مقالهً پيش رو به چالش ديگري در جنبش روشنفکري ايران مي پردازد که عبارت است از: ضرورت بازيابي و بازسازي حکمت ايراني. حکمتي که در گذر از فراز و نشيب هاي زياد، از گذشته هاي دور تا به امروز، از کاهنان و ساحران و منجمان و اطبا و فلاسفهً مصري، فنيقي، آسوري، ايلامي، هندي و يوناني، و اعراب مسلمان گرفته تا دستاوردهاي علوم انساني غرب و شرق در دوران مدرن تأثير پذيرفته، تا بدست ما رسيده است.

ضرورت بازيابي و بازسازي "حکمت ايراني":

(درست بعد از نوشتن اين سر تيتر، در کاوشگر اينترنتي گوگل به جستجوي عبارت "حکمت خسرواني" پرداختم، که به مصاحبهً آقاي نيما علي شريفي در مجلهً اينترنتي فصل نو، تحت عنوان "روشنفکري در ايران محدود به بعد از مشروطيت نمي شود"(۲) برخوردم که خيلي جالب بود. خواندن مصاحبهً ايشان را به خوانندگان اين سطور نيز توصيه مي کنم. مطمئنم با چنان طبع بلندي، کتاب "سيماي تاريخ و فرهنگ" ايشان بايد واقعاً خواندني باشد.)

قبلاً آمده بود که مشروط و محدود کردن هويت انسان، و يا علوم انساني، به تعلقات قبيلگي، قومي، مذهبي و ايدئولوژيک، اشتباه محض است. همينطور، کم رنگ و پر رنگ کردن تاريخ ايران با آغاز ورود قوم آريا، دوران هخامنشي، آمدن و رفتن فلان پيامبر و يا فيلسوف قديم و جديد، اشتباه است. چرا که باز به همان مشروط و محدود کردن هويت به قوم و مذهب و زبان و ايدئولوژي منجر مي شود و مثل همين بسط دادن ايدئولوژي ولايت مطلقهً فقيه به همه چيز و همه کس، به نتايج فاجعه باري مي انجامد. براي شناخت علمي و ريشه اي نقاط ضعف و قوت هويت تاريخي خود، ناگزيريم، تا جاييکه ممکن است، از سرچشمه آغاز کنيم (گفتارهاي عبدلعلي معصومي در مورد تاريخ ايران در سيماي مقاومت بسيار آموزنده است)، تا کاستيها و کجي هاي ريشه دار، همان پيرايه هاي استثماري و ضد تکاملي را که طي قرون و اعصار در فرهنگ و سنت هاي ما لانه کرده اند، بازشناخته و بزدائيم؛ و در همان حال، سنتها، ارزشها و مواريث ماندگار و زندگي ساز فرهنگ و تمدن ايراني را بازسازي کنيم. اين مواريث تاريخي سرمايهً ملي ما هستند و پرواضح است که مثلاً اگر روزي يک حکومت مردمي و دموکرات در ايران بتواند آثار بجا ماندهً فرهنگي و تاريخي مملکت را بازسازي و به تماشاي جهانيان گذارد، درآمد حاصل از صنعت توريسم ايران از ترکيه، مصر و چيني ها کم نخواهد آورد.

گفته شد که براي پي بردن به راز موفقيت ها، کما اينکه راز شکست ها و ناکاميهاي گذشته و حال، ناچاريم از سرچشمه و مبدأ، يعني از گهوارهً تاريخي هويت ايران، آغاز کنيم. بدون بازخواني گذشته، آنهم از سرچشمه، هرگز قادر نبوده و نخواهيم بود که جايگاه واقعي امروز و راه آيندهً خود را برسر چهار راه تمدنها بازيابيم. بدون چنين بازخوانيي نمي توان دريافت که کدام پتانسيل دروني، ايران و ايراني را، در پس همهً هجوم هاي نظامي و فرهنگي بيگانگان، و نيز جنگهاي دروني، در طول تاريخ، از زوال و نيستي مصون داشته است؟ کدام استعداد نهفته باعث شده که ايرانيان مقهور و تسليم يونانيان، اعراب، و مغولان در گذشته، و يا غرب و شرق در دوران مدرن، نگردند؟ با اينهمه، چرا وقتي قدرت سياسي بدست خود ايرانيان مي افتد، در زمان ساسانيان، صفويان و جمهوري اسلامي، با قاطي کردن دين و دولت به "دين دولتي" و يا "دولت ديني" متوسل شده و قادر نبوده اند بر پايهً هويت تاريخي خود جامعه اي آزاد و نظام سياسي دموکراتي خلق کنند که استمرار تاريخي داشته باشد؟ براي يافتن پاسخ به اين سئوالات، لازم است تا جنبش هاي عمدهً فکري و فرهنگي ايران، از دوران باستان تا کنون، را بطور اجمال از نظر بگذرانيم.

مقدمتاً باز مجبورم با نکته اي از نوشته هاي قبلي شروع کنم – در پاسخ به نامهً احمدي نژاد به رئيس جمهور امريکا به تاريخ ‏2006‏.May‏.7 در آرشيو وبلاگم قابل دسترسي است، با اشاره اي گذرا به پيشينه اين کهن ديار آمده بود که "حدود ده تا دوازده هزار سال پيش از ميلاد، منطقهً خاورميانه و بويژه فلات ايران بلحاظ آب و هوايي براي کشاورزي مساعد گرديد و بعنوان بخشي از "هلال حاصلخيز زمين" مهد انقلاب کشاورزي و کانون ظهور و رشد تمدن هاي قبايلي و قومي اوليه شد... از سه هزار سال قبل از ميلاد، وقتي شرايط آب و هوايي اروپا براي کشاورزي مناسب شد، منطقهً خاورميانه متقابلاً رو به خشکي نهاد. اين امر موجب جابجايي هاي جمعيتي تازه اي شد، که عمدهً مهاجران اين دوره نه قبيله اي بلکه قومي بودند. بسياري از تمدن هاي منطقه، مانند تمدن باستاني شمال غرب هندوستان بدليل کم آبي، رو به زوال نهادند. ولي ايرانيان با کشف صنعت قنات سازي توانستند با استفادهً مناسب از آبهاي زيرزميني، در کوهپايه هاي حاشيهً کويرکنوني و درياچه هاي پيشين، شهرهاي باشکوهي بنا نهاده و به حيات پر رونق خود ادامه دهند." بعقيدهً نگارنده کشف صنعت قنات سازي در فلات ايران، تحولي بسيار مهم بود که انقلاب کشاورزي را يک گام کيفي به پيش راند و فراگير نمود. با اين توضيح، مي توان کشف صنعت قنات سازي در فلات ايران را بعنوان آن سرچشمهً فرهنگ ساز و هويت پرداز در تاريخ ايران محسوب کرد.

١- انقلاب صنعت قنات سازي و فرهنگ خسرواني
شناخت و بررسي تأثير قنات ها بر تمدن، فرهنگ و آداب و رسوم ايرانيان نياز به تحقيقات بساگسترده تر دارد که اميد است در داخل و خارج کشور بدان پرداخته شود ولي آنچه در اين نوشته مد نظر است برجسته نمودن عام ترين نقاط قوت و ضعف برآمده از آن تحول عظيم و شيوهً زندگي مترتب برآن مي باشد. قبل از کشف قنات، ايرانيان باستان عمدتاً از راه دامپروري امرار معاش مي کردند، خدايشان"مهر" و "ميترا"، سرچشمهً روشناني و ناظر بر چراگاهها و مراتع بود. تيره هاي مختلف قوم آريا که به فلات ايران آمدند نيز چادر نشين و دامپرور بودند. ولي کشف صنعت قنات بمثابه يک انقلاب و تحول بنيادي در آن دوران، شيوهً توليد را در فلات ايران از دامپروري به کشاورزي، شيوهً زندگي را از چادر نشيني به روستا و شهر نشيني، آئين ايرانيان را از "ميترائيسم" به "زرتشتي" و نظام حکومتي را از قبيلگي و ايلخاني و"پادشاهي" (صرفاً قومي) به شاهنشاهي (شاه شاهان قبايل و اقوام مختلف) متحول نمود و ارتقاء داد.

مذهب زرتشت بطور آشکاري مبتني بر زندگي کشاورزي است. اين مذهب، بر خلاف ميترائيسم که مربوط به دورهً دامپروري ايرانيان است، بر شيوهً زندگي کشاورزي متمرکز شده و به تقديس آب و قنات و درخت و خرمي مي پردازد؛ بعنوان مثال، زرتشت پرداختن به کشاورزي را توصيه مي کند؛ چادر نشيني را منع و اسکان و خانه سازي را تشويق مي کند. شغل اصلي يک زرتشتي کشاورزي و مراقبت و تربيت دامها در مزارع است. مطابق تعليمات زرتشت "هرکس قناتي حفر کند به بهشت مي رود" و زرتشتي واقعي دهقاني است که مربي و نگهدارندهً دام، ساکن قتات و سرپرست خانه باشد. بدينسان قنات سازي و شکل گيري روستاها و شهرها، به جهشي در صنعت (ابزار توليد) و تجارت (داد وستد) آن زمان منجر شد که شکل گيري اشکال متکامل تري از نظم اجتماعي و سياسي، نسبت به دوران پيشين، را بدنبال داشت.

حفر و تأمين و نگهداري از قنات ها، تقسيم آب و زمين و توزيع بذر و تربيت دامها، بخصوص چگونگي تأمين امنيت اين شريان حياتي از هجوم قبايل بيابانگرد و يا حمله بيگانگان، نياز به مديريت و دولت متمرکز داشت. اهميت اين امر زماني بارزتر مي شود که دريابيم ويران کردن احتمالي هر قنات در دامنهً کوه پايه هاي گرم و خشک کويري مي توانست به همه چيز پايان داده و باعث کوچ ساکنان آن محل گردد. اين شيوهً توليد و زندگي بسا شکننده تر از آن بود که توان تحمل جنگ و درگيري هاي مخرب، حتا داخلي را داشته باشد. همين خصلت شکنندگي شيوهً زندگي مبتني بر قنات، و نياز مبرم آن به امنيت و ثبات، ضرورت پيدايش نظام هاي اجتماعي اخلاق گراتر، متمرکز تر، و بادوام تري را مي طلبيد. دين زرتشت، بمثابه اولين دين توحيدي شناخته شدهً بشري، که نافي تبعيض قومي و قبيلگي است، به اولويتهاي اين سبک زندگي پاسخ درخور مي داد. اين سبک زندگي ديگر ايجاب نميکرد که ايرانيان به بت پرستي قومي و قبيلگي و يا برده داري بپردازند. آنها برخلاف ساکنان هند و مصر و جزيره العرب ، بجاي پرستش گاو و شتر و يا بتهاي گلين، سنگي و چوبين، و يا ستايش کاهنان و ساحران و جادوگران، به تکريم نور و آب و آباداني، و ستايش خورشيد روشنايي بخش و آتش گرما بخش پرداختند. نمادها و سمبلهايي که نه منحصر به قوم و قبيله، بلکه عالمگير و فراگير، زاينده و فزاينده، و بي زوال و لايزال بودند. بسياري از آداب و سنن کهن ايران زمين، که توسط عموم مردم ايران، با هر تعلق قومي، مذهبي و ايدئولوژيک، پاس داشته مي شود، يادگار سنن ماندگار آن دورانند.

بعد از کشف قنات، نياز به تخصص، همزيستي، نظم و امنيت در شهرها و روستاهاي ايران، به پيدايش و رشد اشکال پيشرفته تر دولت نيز انجاميد. قبايل مختلف مجبور بودند گاهاً بر روي يک قنات و يا يک منطقه با همديگر کار کنند، از تخصص و دانش هم بياموزند، مناسبات توليدي و تجاري خود، اعم از داشت و برداشت و داد و ستد شان را نظام بخشند، مسائل اجتماعيشان را سامان دهند و امنيت و ثبات قلمرو خود را نيز تأمين نمايند. مرامنامهً زرتشتيان با فراخواندن به "پندار نيک، گفتار نيک، و کردار نيک" اعتماد و آرامش و امنيت و ثبات اجتماعي و سياسي مورد نياز جامعهً آن روزگار را تأمين مي ساخت. خداي زرتشت "اهورامزدا" خداي ازلي، ابدي، خردمند، بصير و قادريست که همه چيز (خير و شر، نور و ظلمت، و زشتي و زيبايي) در يد قدرت اوست. وحدت طلبي ديني و تمرکز گرايي دولتي به توليد سلسله مراتب مذهبي موبدان موبد، نظام خان خاني، و نهايتاً شاهنشاهي راه برد. اين نظام اعتقادي و سياسي برخوردار از سطح بالاتري از رشد، خرد جمعي، و اي بسا عدل و داد، در آن روزگار بود. اين خصوصيات را در تعريف خسروان و پادشاهان خرد مند و دادگستر ايران باستان، مانند جمشيد، فريدون، سياوش، کيخسرو، و کورش و داريوش؛ در توصيف قهرمانان افسانه اي ايران مانند کاوهً آهنگر، آرش کمانگير و رستم و سهراب، و يا در ادبيات خسرواني جام جم (سالها دل طلب جام جم از ما ميکرد، آنچه خود داشت زبيگانه تمنا مي کرد، حافظ) سيمرغ و سفر مرغان، ققنوس و برآمدنش از آتش، مي توان بعينه شاهد بود.

شيوهً توليد قنات با خلق مناسبات اجتماعي، اقتصادي، سياسي و مذهبي جديد، به توفيق و تسلط ايرانيان باستان در آن دورهً تاريخي انجاميد. ضرورت زندگي مسالمت آميز اجتماعي چند قبيلگي و بوروکراسي متمرکز به تولد نظام سياسي برخوردار از آزادي مذهب و تنوع قومي و زباني دوران هخامنشيان انجاميد. بدينسان، پيشي گرفتن تمدن باستاني ايرانيان در دين و دولت بيش از هرچيز از دستاوردهاي انقلاب صنعت قنات سازي بوده است. به برکت پيشي گرفتن در اين صنعت و تکنولوژي بود که اديان کهن ايراني مانند ميترائيسم و بويژه زرتشتي بخشهاي مختلفي از جهان آنروز را تحت تأثير خود قرار دادند و امپراطوري هخامنشيان، بعنوان اولين امپراطوري مدرن جهاني، بر بخشهاي عظيمي از خاورميانهً آن روزگار مستولي شد.

اينگونه، دستاوردهاي صنعت حفر قتات در فلات ايران محصور نماند و آن انقلاب بنيادين در ابزار و شيوهً توليد، شيوهً زندگي، فرهنگ و دين و دولت، جهان متمدن آن روزگار را تحت تأثير خود قرار داد. با اين اوصاف انقلاب ناميدن اين تحول عظيم اغراق آميز نخواهد بود. بي شک، دستاوردهاي مترتّب و متعاقب اين تحول عظيم را مي توان يکي از مهمترين رويدادهاي دورانساز منطقه در تعميق و اعتلاي انقلاب کشاورزي بشمار آورد.

گويي فرهنگ و تمدني که در نهرهاي جاري و زلال قنات ها از کوهپايه هاي فلات ايران جاري شد، در بستر پر پيچ و خم تاريخ، پيوسته لايروبي شده و استمرار يافته است؛ تا مزارع کويري سيراب شوند، و بذرهاي مستعد برويند، تا شکوفه هاي بهاري بشکفند، تا درختان نار و سيب و گلابي ببار نشينند، تا ني لبک چوپانان خاموشي نگيرد، تا سفرهً برزگران خالي نماند، تا سواران دهکده از چوگان باز نمانند، تا اولين مشق حساب دخترکان بازيگوش شمارش ستارگان آسمان کوير باشد، تا فروغ زندگي، در پرتو خوشيد جهان افروز (ميترا)، بر بالهاي فرشتهً آب و آبادي (آناهيتا) و شعله هاي گرما بخش آتش اهورايي ( اهورا مزدا) بر تاريکي، قحطي و سرما مستولي شوند، تا شور زندگي شراره کشد، و شعله هاي حيات جاودان ماند .... بدينسان، تنها آب قنات و بذر و زمين نبودند که از نسلي به نسل ديگر منتقل مي شدند، بلکه ساختار توليدي، اجتماعي و اقتصادي و سياسي برآمده از آن به شکل گيري تمدني با ويژگي هاي پيشرفته تري در فلات ايران انجاميد که صنعت و توليد و تاريخ بشر را يک گام کيفي به پيش راند و شتاب بخشيد.

ولي ارابهً تاريخ سکون پذير نبود و آن دوران شکوفايي ديري نپاييد، در همسايگي ايرانيان، در جزيرهً کوچک يونان، نظام اجتماعي متفاوتي ظهور کرد که اسطوره هايش ديگر خوانين، پهلوانان، خسروان، موبدان و پادشاهان نبودند. اصلا قدرت سياسي امري موروثي و يا منبعث از دجاليت ديني نبود. آنها به خلق وجهي ديگر از قدرت نبوغ انسان –قدرت آموزش و پرورش – و قدرت متفاوت سياسي (دموکراسي) پي برده، در فلسفه و علوم طبيعي و انساني گوي سبقت را از ايرانيان، با فاصلهً بسيار زيادي، در ربوده بودند. بهمين دليل، نه تنها در مقابل امپراطوري هخامنشي تسليم نشدند، بلکه عاقبت توانستند بر آن چيره شوند. براستي کدام ضعف عمده در نظام فکري و فرهنگي و سياسي ايراني وجود داشت که ادامهً آن را در مقابل پيشرفت يونانيان نا ممکن ساخته بود؟

در چرايي افول ستارهً اقبال ايرانيان علل مختلفي را مي توان برشمرد. از عمده ترين آنها مي توان به عدم قدرت انطباق آن سيستم سياسي (موروثي و سلطنتي و روحاني) با شرايط زندگي و مناسبات توليدي متفاوت اشاره کرد. دين زرتشت و تمرکز گرايي بيش از حد نظام اجتماعي متکي بر قنات در ايران، به جهانبيني پلاريته (دوقطبي و بشدت طبقاتي، يعني شاه و موبدان در مقابل رعيت و دهقانان) و نيز تفکر مطلق انديش دوآليته ( سياه و سفيد، خير و شر، خدا و شيطان) انجاميده بود، آموزشهاي آن روزگار عموماً منحصر به شاهزادگان و موبدان و محدود به آموزه هاي ديني مي شد. اينچنين سيستمي طبعاً اجازهً تفکر و نوسازي و انطباق در شرايط متفاوت و پيچيده تر را نداشت. در نظام ايلخاني و شاهنشاهي دين خوي ايرانيان، مردم اگر چه برده نبودند ولي رعاياي خان و ارباب و روحانيون و پادشاه بشمار مي رفتند، که از امکان آموزش و تفکر و سهيم شدن در سر نوشت خود بي بهره بودند. در اين نظام بشدت قطبي شدهً اجتماعي، هرکس که سيطرهً خوانين، شاهزادگان و موبدان را به چالش مي کشيد، لابد به ريسکي غير قابل تصور تن مي داد، تا جاييکه خود به اسطوره و افسانه اي ديگر تبديل مي شد. اين خصيصه مي تواند علل "امتناع تفکر در فرهنگ دين خوي ايرانيان" (بقول آرامش دوستدار) و نيز معضل نظام سياسي سراسر جنگ و ويراني "ايلخاني"(بقول علي ميرفرطوس) در تاريخ ايران را بروشني توضيح دهد. منجيان ديني و موبداني که قرار بود از رعايا و دهقانان دفاع کرده و با ساختن نخستين نهادهاي اجتماعي حقوقمند، واسط بين رعايا با خان و سلطان باشند، در قدم اول مورد سرکوب خان وموبدان و شاهان واقع مي شدند، واگر از سرکوب جان سالم بدر برده و اثري از آنها باقي مي ماند، از طرف حاکمان بعدي رسميت يافته، رهروان آنان به خدمت حاکمان درآمده، توجيه گر ظلم و استثمار رعايا، و شريک جرم خوانين و سلاطين شدند. بدينسان، وقتي که آن سيستم و نظام شاهنشاهي قدر قدرت، قابليت بازسازي و ظرفيت نوسازي دروني نداشت، لاجرم در مقابل تمدني دموکراتيک، پوياتر، جوانتر و پر انرژي تر، مانند يونانيها و بعد هم اعراب مسلمان، تاب تحمل و مقاومت نياورده از هم پاشيده مضمحل گرديد.

٢- فرهنگ پهلوي و بازگشت به خردگرايي دين بهي
دومين نهضت بازگشت به خويشتن در دورهً ساسانيان و عمدتا از زمان انوشيروان روي داد. ويژگي بارز اين نهضت فرهنگي بازگشت به فرهنگ خسرواني، گسترش ادبيات موسوم به پهلوي که عمدتاً به آثار دين بهي و زرتشت اختصاص يافت؛ تشکيل دانشگاه و بيمارستان جندي شاپور و ترجمه و تدريس طب هندي و يوناني (بقراطي)، از جمله تحولات فرهنگي اين دوران بودند. ولي اين نهضت فرهنگي نيز راه بجايي نبرد. رسميت يافتن دين دولتي (زرتشتي) توسط ساسانيان در ايران (در قرن چهارم بعد از ميلاد، که مقارن بود با رسميت يافتن دولت ديني (مسيحي) توسط امپراطوري رم، باعث کليد خوردن قرون وسطاي اروپا و نيز) باعث آغاز سير قهقراي حکومت ساسانيان شد. بدنبال همدست شدن دين و دولت، پادشاهان ساساني و مغ هاي زرتشتي جامعه اي بشدت طبقاتي، سراسر تبعيض و سرکوب را بوجود آوردند که در مقابل امواج رو به تزايد نارضايتي هاي داخلي و جنگهاي مستمر خارجي (با روميان)، شديداً تضعيف شد، تا اينکه نهايتاً در مقابل تهاجم اعراب مسلمان تاب مقاومت نياورده، ناگزير از شکست و فروپاشي گرديد.

٣ – رنسانس علمي دوران اسلامي و فرهنگ اشراق ايراني
سومين دورهً بيداري ايرانيان بعد از حملهً اعراب، و پشت سرگذاشتن سياستهاي عربيزه و اسلاميزه کردن ايران، توسط خلفاي اموي و عباسي، و عمدتاً قبل از حملهً مغولان بوده است. اين موج، در واقع، ادامه و محصول همان جريان رنسانس علمي بود که از مدرسهً دانش بغداد - در دورهً سه خليفهً عباسي (منصور، هارون و مأمون) به ترغيب وزير خليفه، خالدبن برمک ايراني، با ترجمهً آثار يوناني، و دعوت از آن پزشک معروف دانشگاه جندي شاپور، جرجيس پسر بختيشوع - شروع شده بود. در دورهً غزنويان و سامانيان بود که زبان فارسي (با خط عربي) دوباره احيا شد و هنرمندان، شاعران، فلاسفه و دانشمندان مسلمان و عمدتاً ايراني موفق شدند تا با بهره گيري از آموزه هاي حکمت يونان، مکتب اسلام، و فرهنگ خسرواني، راه تازه اي بگشايند. دست آوردهاي شاعران، عرفا، دانشمندان و فلاسفهً اين دوران، اگر چه در خود ايران چندان پيگيري نشد و استمرار نيافت ولي در بسياري زمينه ها، چراغ رنسانس اروپا را بر افروخت. پروفسور جرج سليبا
George Saliba
از دانشگاه کلمبيا در آمريکا، در تحقيقات ارزندهً خود نشان مي دهد که چطور متون عربي دانشمندان عمدتاً ايراني اين دوره توسط فلاسفه و دانشمندان دورهً رنسانس مورد استفاده قرار گرفته، گاهاً عيناً ترجمه شده، بي آنکه نامي از آنان برده شود. او در يکي از مقالات خود نشان مي دهد که مثلا در نجوم و طب، کوپرنيک و ديگران از نوشته هاي عربي دانشمندان عمدتاً ايراني مانند خارزمي، طوسي، ابوعلي سينا و ديگران حتا کپيه برداري کرده اند، بدون اينکه ذکري از منبع مورد استنادشان برده باشند. ( جورج سليبا خودش هم روي عربي – اسلامي بودن اين منابع و دانشمندان متمرکز شده و اصلاً نامي از ايراني بودن آنان نمي برد!).

در اين دوره، اگر چه اين نهضت فکري ايرانيان ( در دوران اسلامي) از حکمت يوناني، بهرهً بسيار برد، ولي بعلت وجود همان محدوديتهاي ديني و سياسي دوران ساساني، خلفاي عباسي نيز مانع ترجمهً بخش هاي مربوط به علوم انساني و سياست ارسطو شدند. اينبود که دانشمندان و فلاسفهً ايراني نيز از پرداختن به علوم انساني و تفکر سياسي باز ماندند؛ خلوت و زهد گزيده به تصوف و عرفان گرويدند، و عرصهً جامعه و سياست را براي يکه تازي هاي خونبار و ويرانگر ايلخانان، باز دوباره خالي گذاشتند.

موفقيت اين فلاسفه و دانشمندان در عرفان، علم و فلسفه مي تواند امروزه ره توشهً ايرانيان در زمينهً علوم انساني (اقتصاد، جامعه شناسي، سياست و روان شناسي) باشد. داستان تقابل دين و دنيا، علوم تکويني و تشريعي، ( لدني و کسبي، ناسوتي و لاهوتي، مطلق و نسبي، ظاهري و باطني، روحاني و عقلاني) داستاني بدرازاي تاريخ تکامل اجتماعي بشر است. هرچه از دورهً جهالت و برده داري بشر دورتر مي شويم، دکانهاي دجالگري و خرافات پرستي منتسب به خدايان که بر فقر و جهل و تعصب حکم ميرانند، بيشتر از سکه مي افتند. فراعنهً مصر اصلاً خدايگاني مي کردند، کاهنان و راهبان و ساحران و جادوگران براي قرنها، بنام دين، روح مردم را اسير خودشان و يا مقهور پادشاهان تمدنهاي بين النهرين کرده بودند. دين آنان وسيله قدرت و يا در خدمت تقديس دولت بود و براي قرنها افيون ملتها شده بودند.

دريک برآورد کلي، تمايل و يا اتکا به منشاء خارج از خود، آنهم در حضيض ذلت (براي بقا) و يا در اوج قدرت (براي استمرار بقا) گزينه اي مخرب، رويکردي ارتجاعي و ادعايي دجالگرانه است. متصديان و متوليان اديان رسمي، از جادوگران، ساحران، کاهنان و راهبان قديم گرفته تا موبدان و خاخام و کشيش و خلفا و فقهاي اسلامي، هرزمان به قدرت چنگ انداخته اند، تمام تلاش خود را بکار بسته اند تا مردم را در حضيض ذلت و جهل و ناتواني نگهدارند، تا آنگاه بتوانند بعنوان خليفه، ناجي، شبان، و ولي امر توده هاي ناآگاه و نابالغ، آنان را به ذلت بيشتر دنيوي و سعادت موهوم اخروي رهنمون شوند. اين طايفه وقتي به قدرت سياسي آلوده مي شوند، علاوه بر تحميق توده ها، روح پيروان خود را (با القاعات تخدير کنندهً بايد و نبايد هاي مذهبي) اسير، جامعهً خود را بيمار، حاکميت خود را موروثي، و از اين طريق سرنوشت جامعه را با سرنوشت خود پيوند مي دهند ( تمام نظام هاي سياسي خاورميانه، تا همين امروز، از اين مرض وراثتي بودن قدرت رنج مي برند. بلافاصله بعد از پيامبر اسلام، مسلمانان اعم از عرب و عجم که با سنت دموکراسي يونان آشنايي نداشتند، دوباره به احياي همان سنت قدرت موروثي سلطاني معمول آن زمان پرداختند. اينگونه بود که بعد از پيامبر اسلام، رهبري مسلمانان بين دو قبيلهً بني اميه و بني هاشم ( که بعدآً بني هاشم به دو طايفهً بني عباس و آل علي تقسيم شدند) از پدر به فرزند به ارث مي رسيد).

از متوليان رسمي مذهب که بگذريم، داستان دعوت رسولان و انبيا، کما اينکه سير سلوک عرفا، خلق دانش حکما و دانشمندان، قيام انقلابيون آزاديخواه و عدالت طلب، در سراسر تاريخ، حکايت ديگري است. اينها مناديان و مبتکران تغيير سرنوشت انسان از مرحله اي به مرحلهً ديگر، از شرايط ذلت و تباهي و استبداد به دوران عزت و آگاهي و آزادي بوده اند؛ هرکدام در شرايط خود، به سهم خود و در حوزهً فعاليت و محيط زندگي خود، گامي به جلو برداشته، طلسمي شکسته، راهي گشوده و تحول مثبتي را ممکن ساخته اند.

مطابق نص صريح قرآن، در دين اسلام تضادي بين علوم ديني و علوم اکتسابي وجود ندارد و قرآن از افراط و تفريط بازداشته به الگوي امت وسط (جعلناكم امه وسطا) فرامي خواند، يعني از پلاريزه کردن جهانبيني مادي و معنوي، علم لدني و کسبي و الي آخر پرهيز مي دهد. آنچه آخوندهاي اخباري و روحانيت متحجر شيعه را از توجه به علوم انساني باز مي دارد، ذهنيت ملهم از روش قياسي آنانست که براي همهً امور مادي و اجتماعي امروزي مي خواهند راه حل شرعي موافق با حديث و فقه قديم پيدا کنند. بسياري از روشنفکران چپ ايراني نيز، تحت تأثير القائات ترجمه اي مارکسيست –لينينست روسي، بر تعميم روش علمي تضاد ديالکتيک بر همهً مفاهيم علوم انساني خو گرفته و دست بردار نيستند. آنها عادت کرده اند که هر مسئلهً انساني را بضدش بشناسند! مثل تضاد فرد و جمع، تضاد کارگر و سرمايه دار، تضاد جنسيت، تضاد طبقاتي و غيره. اين ذهنيت بيمار تضادگرايانه و جهانبيني مبتني بر نفي و بود و نبود، منجر به قطبي شدن فضاي سياسي جامعه گشته بستر رشد و گسترش نيروهاي متحجر مذهبي در مقابل افراطيون باصطلاح انقلابي و ضد مذهبي را فراهم مي کند. در شرايط بازي بين تعادل قواي متحجرين مذهبي و افراطيون ضد مذهبي و يا ضد ارتجاعي واضح است که بدليل فقدان آگاهي مکفي توده هاي مردم، بدليل مذهبي بودن جامعه، بدليل حاکميت سيستم غير دموکراتيک، اين متحجرين مذهبي هستند که برندهً ميدان گشته و جامعه را بانحطاط بيشتر مي کشانند.

نکتهً ديگر اينکه امروزه علوم انساني شامل شاخه هاي زياد، و روش هاي آموزشي و کاربردي بسيار متنوعي مي باشد. عمده کردن اسلوب هاي قياسي، استقرائي و يا تضاد ديالکتيک ( که البته بجاي خود لازم و بدرد بخور هستند) نه تنها بي جا، بلکه گمراه کننده و زيانبار است. جامعهً انساني در مجموع و تا حدودي جامعهً ايران هم از آن شرايط قطبي بودن بين فقر و غنا، جهل و آگاهي، پوپوليسم و مدنيت، و تضاد آشتي ناپذير کارگر و سرمايه دار خارج شده و به حد نزديک به واسطي رسيده است. بعبارتي دنياي سياه و سفيد قديم، حالا خاکستري تر شده است. کما اينکه، طي دههً گذشته، سياسيون چپ و راست در کشورهاي با نظام دموکراسي و با جامعهً مدني، به وضعيت ميانه اي، اصطلاحاً
(middle-of-the-road )
رسيده اند. در ايران، روحانيت متحجر شيعه (مثل مصباح و جنتي) که با استدلال قياسي (قياس مع الفارق) ولي فقيه را نمايندهً مطلق خدا مي نمايند و خود و جامعه را از علوم انساني، مدنيت و آزادي هاي سياسي و اجتماعي بي نياز مي پندارند؛ به مردم ايران، باضعاف خيانت و ستم مي کنند. همچنين آن عده از روشنفکران مذهبي و غير مذهبي چپ که عادت کرده اند همه چيز را با سٌس علمي تضاد ديالکتيک بشناسند، بهتر است در روش شناخت خود تجديد نظر کرده و جامعه شناسي را به عالم تضادهاي سياه و سفيد مطلق فرونکاهند. فکر مي کنم خوب است براي مدتي هم که شده از بکارگيري عبارت "تضاد" پرهيز کرده و از کلمه اي ديگر که حاوي نفي مطلق نباشد، استفاده کنيم.
ادامه دارد...
‏پنجشنبه‏، 2006‏/08‏/24
پانوشت:
١) کتاب سينوهه پزشک مخصوص فرعون را مي توانيد در لينک زير بيابيد
http://books.ashian.com/ReView.aspx?IDREC=46
2( مصاحبه مجلهً اينترنتي فصل نو با آقاي نيما علي شريفي را مي توانيد در لينک زير پيدا کنيد :http://www.fasleno.com/archives/000984.php

Monday, August 14, 2006

صلح خاورميانه: پاشنه آشيل بنيادگرايي مذهبي


جنگ يک ماههً بين اسرائيل و حزب الله مي رود تا با صدور قطعنامهً شوراي امنيت، و با استقرار ارتش لبنان و نيروهاي حاقظ صلح سازمان ملل در نوار مرزي بين دوکشور، پايان يابد. براستي، حاصل اين همه خونريزي و کشتار چه مي تواند باشد و کدام نتيجهً استراتژيک را مي توان بر اين جنگ متصور دانست؟ درست است که حزب الله با گروگان گرفتن دو سرباز اسرائيلي بهانهً جنگ را فراهم ساخت، ولي اين اسرائيل بوده است که بعد از عقب نشيني در سال ٢۰۰۰ بدليل ادامهً اشغال مزارع جنوب لبنان، بهانهً ادامهً موجوديت شبه نظاميان حزب الله را فراهم کرده بود. اين جنگ طولاني، ويرانگر و پرتلفات گواهي داد که افراطيون يهودي در دولت اسرائيل که مانع صلح همه جانبه با اعراب بوده اند، اکنون افراطيون مسلماني را در مقابل خود دارند که از بمب اتم هم بمراتب خطرناکترند. اينها، جنگ و جهاد را عبادت و مرگ در راه اهدافشان را عين سعادت مي شمرند و وقتي که آموزش ببينند و سلاح بدستشان برسد، شکست ناپذير مي شوند. منظور از بيان اين واقعيت حمايت از حزب الله نيست، بلکه تأکيد بر اين حقيقت مسلم است که هرکجا حقي ضايع شود، واکنشي افراطي را لاجرم بدنبال خواهد آورد؛ کما اينکه تا زماني که افراطيون مسيحي، يهودي و مسلمان بتوانند ابتکار عمل سياسي منطقه را بدست خود داشته باشند، نه تنها از صلح و دموکراسي خبري نخواهد بود، بلکه ثبات و امنيت نيز بطور جدي تهديد شده و اينگونه درگيريها، جنگ ها و ويراني ها بي وقفه ادامه خواهد يافت.

براستي علاج اين معضل را در کجا بايد جست؟

مقدمتاً، بنظر مي رسد که فوري ترين نتيجهً ممکن براي اين جنگ، حمايت از وحدت ملي و تماميت ارضي لبنان، يعني کمک به دولت مرکزي و ارتش ملي لبنان مي باشد. براي تحقق چنين هدف مشروعي، خروج اسرائيل از مزارع اشغالي جنوب لبنان ضروريست، چرا که بدون خروج اسرائيل، امکان خلع سلاح حزب الله بعيد مي نمايد. درصورت ادامهً اشغال مزارع جنوب لبنان توسط اسرائيل، بعيد است لبناني ها خودشان حاضر به خلع سلاح حزب الله باشند. در چنان شقي، امکان تکرار جنگ و درگيريهاي مشابه در آينده به حال خود باقي است. بعد از اين جنگ، همانطورکه در مورد پيروزي حماس در انتخابات فلسطيني ها اتفاق افتاد، ملتها و دولتهاي مسلمان خاورميانه سه بار فکر کرده و از خود خواهند پرسيد: حال که اسرائيل از افراطيون يهودي براي جلوگيري از صلح استفاده مي کند، چرا آنها از اين امکان، براي مقابله و خنثي کردن آن، استفاده نکنند؟ بخصوص که افراطيون مسلمان هم تجربهً بيرون راندن شوروي از افغانستان، و هم جنگ و ترور هاي دههً اخير را پيش روي خود دارند.

چه فاکتورهايي مسائل خاورميانه را از ساير نقاط جهان متمايز مي سازد؟

سه فاکتور عمده، مسائل سياسي خاورميانه را از ساير مناطق در حال توسعهً جهان، متمايز و پيچيده تر مي کند. اين سه فاکتور عبارتند از مسئلهً اعراب واسرائيل (که فعلاً ابتکار عمل آن بدست تندروهاي مسيحي، يهودي و اسلامي است)، موضوع نفت (که کشورهاي صنعتي بدان سخت محتاجند)، و نيز مذهب اسلام (که بنيادگرايان اسلامي فعلاً سخنگويان اصلي آنند). چگونگي تنظيم رابطه با اين سه پارامتر، تعيين کنندهً سمت و سوي تحولات سياسي منطقه، حد اقل در دوران بعد از جنگ سرد، بوده است. بعبارتي، بازيگران اصلي در صفحهً شطرنج خاورميانه با استفاده از اين شاه مهره ها، توانسته اند بر سير تحولات منطقه تأثير گذشته و سمت و سوي آيندهً آنرا تعيين کنند.

رابطهً بين نفت و بنيادگرايي اسلامي (پترو اسلام) چيست؟

طي قرن گذشته، نخست انگليسي ها در پي تقسيم ايران، بر اساس منابع زير زميني، مانند تشکيل ساير شيخ نشينها (نمونهً علم کردن شيخ خزعل در خوزستان ايران) برآمدند. روسها هم، بعد از انقلاب روسيه، روي مسئلهً قوميت هاي ايراني، در بخشهاي شمالي ايران، سرمايه گذاري کردند، تا جنبش هاي ازادي خواهانهً و ميهن پرستانهً ايرانيان درخراسان و گيلان و مازندران و آذربايجان و کردستان را به انحراف کشانده، به جنبش هايي محلي، قومي و وابسته فروکاهند. طي پنجاه سال گذشته هم، همانطور که وزير خارجهَ امريکا، خانم کاندوليزا رايس مدتي قبل اذعان داشت، امريکا، با اولويت دادن به حفظ امنيت (اسرائيل) و ثبات (جريان نفت) در خاورميانه، بر خلاف جهت خواستها و اميال دموکراتيک مردم منطقه، از ديکتاتورهاي نظامي، و در قدم بعدي از بنيادگرايي اسلامي، حمايت کرده است (نقل به مضمون). دلايل زيادي چنين رويکردي را براي غرب و آمريکا موجه مي ساخت. تندروهاي اسلامي، بي اعتنا به مصالح مردم و منافع ملي خود؛ تنها در سوداي تشکيل امپراطوري، شرع و امت اسلامي بودند؛ آنها با متمرکز شدن بر روي مسئلهً فلسطين، در واقع بهترين ابزار براي خنثي کردن جنبش هاي سوسياليستي و يا ناسيوناليستي ( نوع مصدق در ايران، ناصر در مصر، قزافي در ليبي، حافظ اسد در سوريه، و صدام حسين درعراق)، بعد از کودتاي ٢٨ مرداد سال ١٣٣۲ در ايران بوده اند. بعلاوه، آنها اهرم موّثرتري در جلو گيري از رشد کمونيسم و متوقف ساختن نفوذ شوري سابق به کشورهاي مسلمان و نفت خيز منطقه بشمار مي رفتند. از آنجا که اقتصاد را هم بقول خميني "مال خر" مي دانستند، لابد با وجود آنها، نگرانيي از بابت نفت و وابستگي اقتصادي و صنعتي متصور نبود. در يک کلام، استعمار کهنه و نو بخوبي توانستند با تقويت رهبران سنتي مسلمان، به برافروختن جنگ زرگري بين نيروهاي سنتي و مدرن در داخل جوامع مسلمان، جنبش آزادي خواهي و دموکراسي طلبي اين جوامع را عقيم کرده، و نفت و بازار و امنيت اين جوامع را تحت سيطرهً خود نگهدارند. آنچه در محاسبات آنها از قلم افتاده بود، سربرآوردن اختاپوس تروريسم اسلامي از بطن مذهب سنتي بود.

پيگيري سياست پترو-اسلام به کجا انجاميده است؟

گفته شد که غرب و بويژه آمريکا، بدلايل گوناگون، بعد از بحران انرژي در خاورميانه، حمايت از بنيادگرايان اسلامي را در راستاي منافع خود مي ديدنده و آنرا تقويت کردند. تحولات مربوط به دو کشور مهم نفت خيز منطقه، يعني عربستان و ايران، بعنوان اصلي ترين دولتهاي نفتي (سني، شيعي) شاهد گوياي اين بازي شيطانيند. اين دو کشور، به برکت پول نفت توانسته اند، بذر بنيادگرايي اسلامي را در سراسر منطقه و جهان افشانده و پديدهً فاشيسم و تروريسم اسلامي را جهانگير سازند. افراطيون سني وهابي حاصل سرمايه گذاريهاي سعودي ها، و شبه نظاميان شيعي وابسته به حاکمان تهران، با پول نفت پرورده، پروار و همه جا پراکنده شده اند.

چرا اغلب دولت هاي استبدادي خاورميانه، بويژه بنيادگرايان ولايي حاکم بر ايران، با صلح خاورميانه مخالفند؟

دولتهاي اسلام پناه و مستبد مذهبي، خود بيشترين استفاده ها را از داغ نگهداشتن تنور بحران فلسطين و اسرائيل برده و مي برند. چرا که دميدن بر آتش درگيري بين اسرائيل و فلسطين، باعث فريب و جلب حمايت توده هاي متعصب مسلمان از نظام استبدادي آنها مي شود. بعنوان مثال، تصور کنيد که چنانچه روزي بهانهً دشمني با اسرائيل از احمدي نژاد سلب شود، يعني اگر اصلي ترين شعار پوپوليستي او که منجر به انگيختن احساسات متعصبين مسلمان در ايران، مي شود، از او گرفته شود، آنروز چه اتفاقي خواهد افتاد؟ روشن است که در چنان شقي ديگر نه تنها شعار نابودي اسرائيل، و دشمني با آمريکا و انگليس موضوعيتي نخواهند داشت، بلکه خود احمدي نژاد نيز امکان مانور سياسي بر روي اين موضوع را از دست مي دهد. مگر نه اينکه فاشيستهاي اسلامي مثل احمدي نژاد اساساً دست آورد شعارهاي اصلي نظام، يعني شعار فتح قدس از طريق کربلا و شعار مرگ آمريکا و انگليس، و شعار مرگ بر منافق مي باشند. آنها جز به مرگ نيانديشيده و هرگز از ريختن خون بي گناهان مخالف و منتقد شان، در داخل و خارج کشور، سير نمي شوند. روشن است که نظامهاي استبدادي، بويژه رژيم اسلامي ايران، هرگز بطور داوطلبانه از چنين شعار و دشمن خارجي نان و آب داري(مثل شعار دشمني با اسرائيل و اشک تمساح ريختن براي کودکان فلسطين)، دست برنخواهند داشت. آنها از دميدن بر تنور بحران اسرائيل و فلسطين، بهانهً حفظ وحدت دروني، يعني آتوي سرکوب و حفظ نظام استبدادي خود را مي بينند.

در ساير کشورهاي مسلمان نيز، اوضاع کما بيش، به همين منوال بوده است. يعني در صورت صلح، حاکمان مستبد، بهانه و مستمسک محدود کردن آزاديها و عدم استقبال از دموکراسي را، به بهانهً ترس از تسلط بنيادگرايان اسلامي، از دست مي دهند. چرا که تا وقتي مسئلهً اسرائيل و اعراب لاينحل باقي بماند، آلترناتيو بنيادگرايان اسلامي، برندهً اصلي هرگونه سياست رفرم و دموکراتيزاسيون در اغلب کشورهاي منطقه، باقي مي باشد. بهمين دليل در ايران، کما اينکه در ساير کشورهاي مستبد منطقه، تنها تظاهراتي که آزاد است و نياز به صدور مجوز باصطلاح قانوني ندارد، همان تظاهرات عليه اسرائيل، آمريکا و انگليس مي باشد. رژيم ولايي حاکم بر ايران به بهانهً روز قدس و مرگ بر اسرائيل و آمريکا وحدت دروني خود را حفظ مي کند و مردم را به خيابانها مي کشاند، کشورهاي مستبد عرب هم به طرف هاي خارجي مي گويند ببينيد اينهايي که به خيابانها مي ريزند و آلترناتيو ما هستند، بنيادگرايان اسلاميند، اگر ما را تحت فشار مجبور به رفرم سياسي کنيد، آنها پيروز شده و خودتان و منطقه را دچار بحران خواهيد کرد! روشن است که در صورت تحقق صلح بين اعراب و اسرائيل، اين گونه دشمن تراشي خارجي، براي توجيه مخالفت با دموکراسي و حقوق بشر در داخل کشورهاي مسلمان، از سکه مي افتد. اينگونه است که مي بينيم بند ناف فاشيسم اسلامي در خاورميانه (کما اينکه بنيادگرايان مسيحي و يهودي) با پيکر خونين کودکان و آوارگان فلسطين، لبنان و اسرائيل گره خورده، بر تنور جنگ مي دمد، از خونريزي و ويراني در آن منطقه بدش نميايد، چرا که بهانهً مشروعيت و استمرار نظامهاي استبدادي را در آن جنگ "مقدس" مي بينند.

چرا عموم بنيادگرايان مذهبي در برافروختن شعلهً جنگ تمدن ها، يعني در مخالفتشان با صلح و دموکراسي در خاورميانه، همدست و همداستانند؟

معضل بنيادگرايان مذهبي محدود به مسلمانان باقي نمانده و ساير افراطيون مذهبي ، بويژه بنيادگرايان مسيحي و يهودي را نيز در بر مي گيرد. آنها نيز مخالف صلح پايدار در خاورميانه اند. گويي در دوران انقلاب اطلاعات و ارتباطات، همانطور که دموکراسي و موازين حقوق بشر جهانشمولند، نيروهاي ارتجاعي و ضد دموکراسي نيز، باهر مذهبي، دست اندرکار شيوع ويروس بنيادگرايي در سراسر جهانند. چه بسيار بنيادگرايان مسيحي و يهودي که سعي بر اعمال نفوذ بر مراکز تصميم گيري غرب، آمريکا و اسرائيل داشته و دارند، و تمام هم و غم خود را صرف ميدان دادن به بنيادگرايان اسلامي مي کنند. چرا که از اين راه به اهداف و آرزوهاي خود مبني بر تحکيم موقعيت کليسا و کنيسه، به دست گرفتن قدرت در کشورهاي خود، و نيز برافروختن جنگ تمدن ها را نزديکتر مي گردند. آنها بيشترين استفاده ها را از موضعگيري مدعيان جنگ تمدن ها، يعني راستگرايان و نومحافظه کاران آمريکايي، که بمنظور تأمين امنيت اسرائيل، ثبات جريان نفت، و وابستگي اقتصادي، فرهنگي و امنيتي منطقه، از بنيادگرايان اسلامي حمايت کردند، برده اند. فصل مشترک عموم بنيادگرايان مذهبي مسيحي و يهودي با جناح هاي محافظه کار و دست راستي در غرب و آمريکا، همان بکارگيري استاندارد دوگانه، يعني سپردن سرنوشت خاورميانه بدست اسلاميون، بوده است، نه با اين گمان باطل که خودشان سکاندار تمدن و پرچمدار دموکراسي باقي بمانند، بلکه عدم کارآيي دموکراسي را به مردم خود ثابت کنند و دوران قرون وسطا و نژاد پرستي را از سرگيرند. آنها بخوبي لابد واقفند که در دوران جهاني شدن، تسلط فاشيسم اسلامي در خاورميانه، لاجرم به شيوع اپيدمي فاشيسم مذهبي در اسرائيل، غرب و آمريکا نيز منجر مي شود. بنابراين، غرب و آمريکا يا بايد از معيارهاي استاندارد دوگانه در مورد مسلمانان دست برداشته و از استقرار صلح و سپس دموکراسي در خاورميانه بطور جدي حمايت کنند، و يا شاهد از دست دادن بيش از پيش مواهب حقوق شهروندي و دموکراسي در درون جوامع خود، بدست بنيادگرايان مذهبي بومي خود باشند. بعبارتي، آنها که در غرب و آمريکا و اسرائيل، دانسته و يا ندانسته، بنيادگرايان اسلامي در خاورميانه را تقويت کرده و مانع صلح پايدار در منطقه مي شوند، به رشد بنيادگرايان مذهبي، و در نتيجه به قرباني کردن دستاوردهاي دموکراسي در جوامع خود، مدد مي رسانند. يعني که استمرار فاشيسم مذهبي در خاورميانه، بطور ديالکتيک به رشد آنتي تز خود يعني فاشيسم مذهبي در غرب و آمريکا نيز مي انجامد و دست آوردهاي دموکراسي آنان را بيش از پيش در معرض تحديد و تهديد قرار مي دهد. متقابلاً دموکراتهاي جهان نيز، در هرکجا و باهرعقيده اي، اعم از غير مذهبي، مسيحي، مسلمان و يا يهودي، منافع مشترکي در خارج ساختن ابتکار عمل ازدست بنيادگرايان مذهبي خاورميانه و جامهً عمل پوشاندن به آرمان صلح در منطقه دارند.

چرا صلح بر دموکراسي در خاورميانه اولويت دارد؟

قبلاً در اين نوشته ها تأکيد شده بود که تحقق دموکراسي در خاورميانه از ايران مي گذرد. ايران بدليل تجربهً ناکامي استبداد مذهبي؛ بدليل فراگير شدن گفتمان دموکراسي، بدليل وجود نيروي جوان، روشنفکر و جامعهً مدني فعال تر؛ و بسا دلايل ديگر، از ساير کشورهاي مسلمان، براي استقبال از دموکراسي آماده تر است. بعلاوه، آمده بود که اگر فردا در تمام کشورهاي مسلمان انتخابات آزاد برگذار گردد، برخلاف سايرين، که به احتمال قريب به يقين به دامن بنيادگرايي اسلامي مي غلتند، تنها در ايران طرفداران دموکراسي و حقوق بشر برندهً چنان انتخابات آزاد مفروضي خواهند بود. از آغاز انقلاب ضد سلطنتي و روي کار آمدن آخوندها، عمده ترين پوليتيک حاکمان، توليد و صدور بحران، دشمن تراشي داخلي و خارجي (داستان گروگان گيري سفارت آمريکا، هشت سال جنگ با عراق، فرمان قتل سلمان رشدي، و شعار مرگ بر اسرائيل) بوده و مي باشد. در صدر بهانه هاي ادامهً برنامهً اتمي و نيز دخالت رژيم در ساير کشورهاي نيز همين شعار دشمني با اسرائيل و آمريکا مي باشد. شرايط جنگي بين اسرائيل و اعراب به رژيم بنيادگراي حاکم بر ايران امکان مي دهد تا با اتکا به پول نفت، و شبکه هاي تروريستي اش در منطقه و سراسر جهان، در هر سرفصلي، مسير گذار به دموکراسي در داخل، وامکان صلح در منطقه را با مشکل مواجه ساخته و ناکام گذارد. متقابلاً، تحقق صلح در خاورميانه، بويژه بعد از جنگ اخير بين حزب الله با اسرائيل، بهانهً بحران آفريني هاي بيشتر خارجي و سرکوب آزادي هاي مدني در ايران را از حاکمان مي گيرد.

تا زمانيکه مسئلهً اسرائيل و اعراب در منطقه لاينحل باقي بماند، معضل بنيادگرايي در منطقه و جهان رو به گسترش خواهد بود. ادامهً بحران بين اعراب و اسرائيل اين بهانه را به افراطيون مسلمان مي دهد تا به آلترناتيو اصلي دولتهاي مسلمان منطقه، بجز ايران ( که بر آن حاکم هستند)، تبديل گردند. در چنان شقيّ، بنيادگرايان اسلامي برندهً اصلي هر رفرم سياسي در کشورهاي خاورميانه خواهند بود. بهمين دليل مي توان گفت، استمرار شرايط جنگي بين اعراب و اسرائيل، يعني سپردن ابتکار عمل به بنيادگرايان مذهبي از هر قماش؛ يعني تحقق روياي افراطيون مذهبي مسيحي، يهودي و اسلامي؛ يعني رشد فاشيسم و تروريسم مذهبي و قومي، يعني افول دموکراسي در جهان، يعني جنگ تمدنها. با اين احتساب روشن است که جرا بنيادگرايان مذهبي بطور عام و تروريستهاي اسلامي بطور خاص از وضعيت جنگي بين اسرائيل و اعراب استقبال و تغذيه مي کنند. دلايل فوق، شمه اي از جدايي ناپذيربودن صلح و دموکراسي در خاورميانه را توضيح مي دهند.

چرا پايان دادن به وضعيت جنگي بين اعراب و اسرائيل يک وظيفهً جهاني است؟

همانطور که گفته شد، بنيادگرايي مذهبي واکنشي افراطي به نارساييها و معضلات گوناگوني دروني و بين جوامع مي باشد، که لاجرم مهار آن نيز به همت، هماهنگي و مسئوليت پذيري بيشتر در درون جوامع و بين ملل نيازمند است. قربانيان وضعيت جنگي در خاورميانه تنها کودکان و غير نظاميان نبوده اند، بلکه نيروهاي دموکرات، روشنفکران و نهادهاي مدني در کشورهاي منطقه، قربانيان ثابت و مستمر، وبعبارتي نوک حملهً بنيادگرايي اسلامي بوده اند. استمرار تخاصم بين اسرائيل و کشورهاي همسايه اش، نه تنها مانع گذار به دموکراسي در منطقه است، بلکه دموکراسي هاي موجود غرب و آمريکا را نيز با بحران اخلاقي، ارزشي و نهايتاً امنيتي مواجه ساخته است. ديگر مشکل تنها منحصر به امنيت و ثبات منطقه و اسرائيل نيست، بلکه همانطور که در اخبار مربوط به توطئهً تروريستي خنثي شده در فرودگاه لندن شاهد بوديم، روز بروز افراد بيشتري از مردم بومي غرب و امريکا نيز جذب تندروهاي مذهبي شده و بدام هسته هاي تروريستي گرفتار مي شوند. اين وضعيت جديد امنيت دموکراسي هاي پيش رفته را نيز با خطري جدي مواجه ساخته است. يعني که فقدان صلح در خاورميانه، صلح و ثبات جهاني را با چالشي جدي مواجه مي کند. چرا که فاشيستها و تروريستهاي مذهبي امروزي بمراتب از همنوعان خود در گذشته خطر ناکترند. اينها مشمول مرز جغرافيايي و يا عقيدتي خاصي نيستند و در قصاوتشان، ارتباطاتشان و امکاناتشان نيز هيچ حد ومرزي را برسميت نمي شناسند. با اين اوصافً، صلح خاورميانه مي تواند نه تنها به دموکراسي در منطقه بلکه به روابط دموکراتيک و انساني بين ملتها نيز کمکي غير قابل اغماض نمايد.

راه مهار بنيادگرايان حاکم در ايران کدام است؟

همانطور که خلع سلاح حزب الله لبنان صرفا با حملهً ً نظامي ميسر نشد؛ همانطور که طالبان و القاعده با حملهً نظامي ريشه کن نشدند، همانطور که مبارزهً صرفاً مسلحانه منجربه سرنگوني رژيم افراطي حاکم بر ايران نشد، به همان دلايل، حملهً نظامي خارجي براي تغيير رژيم ولايت فقيه در تهران، و يا نابودي برنامهً اتمي آن، چاره ساز نخواهد بود. اين راهکارها، همانطور که در عمل شاهد بوده ايم، منجر به طولاني تر شدن عمر افراطيون و رشد بيش از پيش تروريسم اسلامي شده است. حد اقل بسياري از ايرانيان، آنهم بعد از نثار بيش از صد هزار قرباني در مبارزه با ملاهاي تهران، دريافته اند که اين بيماري عقب ماندگي تاريخي، علاج صرفاً نظامي ندارد. چنين دريافتي باعث شده است که جامعه و جوانان ايران، بطور روز افزوني، به مقاومت مدني روي آورده و انقلابيون سنتي را ناگزير از تجديد نظر در راه و روشهاي قهرآميز، پر هزينه و کم حاصل پيشين، نمايند. در دوران گذار به دموکراسي، بدليل آگاهي روزافزون اکثريت مردم ايران، آن دسته از انقلابيوني که تحقق ارمانهاي خود را تنها از جکاندن ماشهً تفنگ و آتش سلاح بجويند، خود به ورطهً ارتجاع و واپسگرايي در خواهند غلتيد. مهمترين معضل کند کنندهً گذار به دموکراسي در ايران، پلاريزه شدن فضاي سياسي ايران، بين تماميت خواهان مذهبي حاکم و تماميت خواهان ايدئولوژيک در اپوزيسيون ملاها، که نه در پي دموکراسي، بلکه بدنبال رهبران اسطوره اي و جامعهً اتوپيايي امام زمان و يا بي طبقه خود بوده اند. الزامات مبارزه ايجاب مي کند که نيروهاي انقلابي و سرنگوني طلب جمهوري خواه (غير تماميت خواه) و اصلاح طلبان، مشروطه خواهان و رفرميست هاي (خارج از نظام) بستر همبستگي و ائتلافات بيشتر را هرچه هموار سازند.

درصحنهً خارجي، اجماع جهاني و منطقه اي، با همياري اتحاد و مقاومت مدني مردم ايران در داخل کشور، مي تواند رژيم را ناگزير از پذيرش تن دادن به حاکميت مردم و همگامي با جامعهً جهاني نمايد. رژيم ملاها، بعد از مصرف کردن اهرم کليديش در خاورميانه، يعني حزب الله لبنان، تنها سوريه و شبه نظاميان وابسته اش در عراق را در کنار خود دارد. رژيم سوريه نيز، نه از سر مشترکات ايدئولوژيک، بلکه بخاطر منافع اقتصادي و همچنين اشغال بلندي هاي جولان توسط اسرائيل، در کنار دولت تندروي احمدي نژاد قرار گرفته است. چنين مي نمايد که پيشنهاد يک بستهً شيريني تشويقي به سوريها مي تواند بسيار موثر تر از بکارگيري آن در مورد رژيم ايران عمل کرده و سوريها را، مانند دولت ليبي، از ادامهً حمايتش از رژيم تهران، و نيز حمايت از شبه نظاميان عراقي و لبناني برحذر دارد. افشاي دست اندازي هاي رژيم ايران در درگيري هاي خونين عراق و کمک به روند تحکيم جامعهً مدني، ارتش و دولت ملي در عراق، لاجرم به خلع يد از ايران منجر خواهد انجاميد، امري که لازمهً ايجاد امنيت و ثبات و حاکميت قانون در عراق مي باشد. در مجموع، با تنگ تر شدن حلقهً انزوا و اي بسا تحريم بين المللي و منطقه اي، و بطور همزمان، مقاومت مدني مردم ايران در داخل کشور، آخوند ها مجبور به سرکشيدن جام زهر ديگري گشته، ناچار خواهتد شد تا به حق حاکميت مردم ايران و به تبع آن، تنش زدايي در روابط بين المللي تن دهند.

دموکراسي با "قرائت امام" ديگر چه صيغه ايست؟

در نوشتهً قبل اشاره شد که چطور رژيم ولايي توانست، همهً نيروهاي غير خودي (مخالف ولايت فقيه) اعم از ليبرالها، انقلابيون چپ و مليون را، در انقلاب ضد سلطنتي، آنهم بعد از استفادهً يکبار مصرف و تصاحب سنگر به سنگر قدرت سياسي، يعني پس از دزديدن تجارب (ليبرالهاي تکنوکرات) ايده ها روشنفکران) و شعارهايشان (چپي ها)، همهً آنها را، يکي بعد از ديگري از دور خارج و سرکوب کنند؛ ايده ها را دزديده و سر ها را ببرند. بکارگيري تعابيري مانند "مردم سالاري اسلامي" خامنه اي و يا دموکراسي " با قرائت امام"!!! توسط محمد خاتمي، گواه همان سبک و آموزش امام خونريز و دزدي است که جز لوث کردن مفاهيم، خيانت به کلمه، و نهايتا سرکوب صاحبان ايده و انديشه، يادگاري از خود بجاي نگذاشته است. تا آنجا که به خميني برمي گردد، از او جز کتاب حکومت اسلامي و تئوريزه کردن ولايت فقيه، که در آن نيز از ايده هاي دکتر شريعتي دزديده و سوء استفاده کرده،حدثي استخراج نشده است! به تجربه بايد دريافت که منظور اين خط اماميهاي ورشکسته از "قرائت امام" همان سنت خميني و اعوان و انصارش، مبني بر دزدي ايده ها و تجارب ديگران و بعد هم سرکوب و سر به نيست کردن روشنفکران آزادي خواه، و در اين مورد، دموکراسي خواهان ايران بوده و مي باشد. بکار گيري اين واژه ها و گندزدايي کردن امام جلادان، گواه مردم فريبي پيروان اوست که با خام خيالي فکر مي کنند اينبار نيز مي توانند با تمسک به"حقوق بشر اسلامي" (که سمبل و نمايندهً آن سعيد مرتضوي است)، و "مردم سالاري اسلامي" (که رئيس جمهور آن احمدي نژاد باشد) و "قرائت امام" (که کشتار زندانيان سال ۶۷ باشد) مي توانند سرخلق الله را براي يک دورهً ديگر شيره ماليد، فعالان سياسي را گمراه و جنبش آزادي خواهي و دموکراسي طلبانهً مردم ايران را بارديگرعقيم گذاشته و بي راهه بکشانند. تجربهً شکست و ناکامي اصلاح طلبان حکومتي در دورهً خاتمي بخوبي گواهي داد که اتفاقاً تنها منطقهً اي که رژيم ولايي قابليت ورود به آنرا اساساً ندارد، همان عرصهً آزادي، دموکراسي و حقوق بشر مي باشد. چرا که بمحض اذعان به رفع تبعيض در حقوق شهروندي، ناگزيرند آزادي مذهب را نيز پذيرفته و از ولايت فقيه غير پاسخگو و دولت ديني او سلب مسئوليت و اعتبار نمايند. بعبارتي، اين مدعيان حقوق بشر اسلامي و مردم سالاري اسلامي آنهم با "باقرائت امام" (که مردم ايران در قتل عام هاي سال ۶۰ و ۶۷ ، ترورهاي خارج از کشور، قتل هاي زنجيره اي، حمله به کوي دانشگاه و کارنامهً سراسر سرکوب و شکست رژيم، طي بيش از ربع قرن گذشته، آثار عملي آنرا بعينه ديده اند) نبايد فرصت يابند که بار ديگر ارزشهاي جهانشمول حقوق بشر را خدشه دار و موازين دموکراسي را ببازي و تمسخر بگيرند. بي شک نسل جوان امروز، فعالان روشنفکري، حقوق بشري، سياسي، فرهنگي و جامعهً مدني، که هم "قراتت امام" را تجربه کرده اند، و هم به حقوق مسلم خود بر اساس موازين حقوق بشر و دموکراسي آشنا شده اند، دست عوام فريباني که تنها دغدغهً حفظ نظام ولايت فقيه را در سر مي پرورند، پيشاپيش خوانده و اجازهً لوث کردن کلمات و ارزشهاي حقوق بشر و دموکراسي را به آنها نخواهند داد. جالب اينکه اظهارات خاتمي در شرايطي برزبان رانده شده که طرف مقابل،در دارودستهً رقيب، يعني دولت احمدي نژاد، مدعي تکميل انقلاب اول (تصاحب همهًً ساختار قدرت سياسي و يکدست کردن حاکميت) و مترصد انقلاب دوم (تصاحب عرصه هاي اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي) يعني تصفيهً باقيماندهً اصلاح طلبان حکومتي در ساير عرصه ها بوده و مي باشد. وضعيتي که لاجرم به گسترش نارضايتي هاي نهادهاي مستقل اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي منجر شده است. اين وضعيت جديد ايجاب مي کند که اين اعتراضهاي صنفي و اجتماعي، درحد همان سطح درخواست ها و انتظاراتشان، برسميت شناخته شده و موردحمايت قرارگيرند. نقد و پيشنهادهاي سازنده به اين فعالان مدني و فرهنگي داخل جامعه مي تواند در ارتقاء سطح توقعاتشان و ارتقاي کارشان بسيار ارزنده و مفيد باشد. حال آنکه متقابلاً، برخوردهاي افراطي با فعالان سياسي، فرهنگي، مدني و حقوق بشري داخل کشور، توسط برخي از جريانات و يا افراد تندرو در خارج از کشور، جز خوش خدمتي بي مزد و منت به همان اهداف سرکوبگرانهً دولت احمدي نژاد نمي باشد.

‏يکشنبه‏، ۲۲ مرداد ١٣٨٥ برابر با 2006‏/08‏/13

Thursday, August 10, 2006

آيا مي توان بر جنگ لبنان پايان خوشي آرزو کرد

در مورد مسئلهً درگيري اسرائيل و لبنان بعد از تشکيل کنفرانس سران عرب در بيروت و طرح هفت ماده اي آنها، فکر مي کنم موضعگيري درست و اصولي بايد حول تقويت دولت مرکزي و ملي لبنان متمرکز گردد. دولت قدرتمند در لبنان مي تواند گروههاي مذهبي و قومي لبنان را تحت پوشش خود قرار دهد، دست اندازي هاي خارجي بويژه دولت هاي سوريه و ايران را در امور داخليش مهار کند. از زمان استقلال لبنان، مسئلهً دولت قدرتمند و مستقل ملي در لبنان مشکل عمدهً داخلي و خارجي اين کشور بوده است. دولت آمريکا، فرانسه و جامعهً بين المللي نيز بايد توجه خود را معطوف به قدرتمند تر ساختن دولت ملي لبنان سازند، چرا که در صورت از هم پاشيدن وحدت ملي لبنان، اين کشور نيز نه تنها به جنگ داخلي بلکه به پايگاه اسلاميون تند روي سني و شيعي منطقه تبديل خواهد شد. دولت اسرائيل با گسترش و ادامهً جنگ اشتباه بزرگي مرتکب مي شود. بعد از نشست سران عرب در بيروت حمايت کشورهاي عرب و نيز اهل سنت از تماميت ارضي و دولت ملي لبنان رو به افزايش نهاده است. در صورت ادامهً جنگ، تندروهاي مذهبي از سراسر خاورميانه خود را به لبنان رسانده و اسرائيل را درگير جنگي فرسايشي و پرتلفاتي خواهند نمود. بنابراين، فکر مي کنم، تمام طرف هاي درگير بايد به دستاوردي که همهً طرفهاي درگير برندهً استراتژيک آن باشند، يعني ابقاي حاکميت دولت مرکزي لبنان بر مقدرات ملي و تماميت ارضي اين کشور متمرکز شوند. خلع سلاح حزب الله نيز در چهارچوب اقتدار دولت ملي لبنان امکان پذير است نه تحت فشار مستقيم سياسي و نظامي آمريکا و اسرائيل. بنابراين، توافق بر سر آتش بس، عقب نشيني اسرائيل و استقرار ارتش لبنان در نوار مرزي که خلع سلاح حزب الله را امکان پذير مي سازد، مي تواند از ويراني، بي خانماني، کشتار غير نظاميان، و تبعات بعدي آن در منطقه بکاهد.

Monday, August 07, 2006

هلال شيعي احمدي نژاد و نقش حزب الله لبنان

تحولات اخير در خاورميانه، و بويژه جنگ اخير بين اسرائيل و حزب الله لبنان، موضوع و موقعيت شيعيان منطقه را در کانون توجهات منطقه اي و جهاني قرار داده است. شناخت درست ابعاد و ويژگي هاي اين جريان مذهبي، بي شک مي تواند نقش تعيين کننده اي در اتخاذ تصميم گيري هاي مربوط به سرنوشت مردم منطقه، منجمله شيعيان داشته باشد. عبارت هلال شيعي، از يکي دوسال قبل در روزنامه ها، هشدار پادشاه اردن، و نيز مورد استفاده و استناد تندروهاي حاکم بر ايران قرار گرفته است. اين نوشته بمنظور ارائهً تصويري کلي از اين پديده به طرح چند سوًال کلي مي پردازد، که بترتيب عبارتند از: علل اصلي رشد اسلام گرايي در منطقه کدامند؟ چرا اين اسلام گرايي به بنيادگرايي گراييد؟ آيا هلال شيعي شعاري قابل تحقق و سازنده است يا دستاويزي سياسي براي پوپوليستهاي حاکم بر تهران؟ نقش و جايگاه حزب الله لبنان در اين ميان چه مي باشد؟ و بلاخره چه رويکردي مي تواند بنفع شيعيان ايران و منطقه باشد؟

در مورد علل رشد اسلام گرايي، در بويژه کشورهاي مسلمان خاور ميانه، بسيار گفته و نوشته شده است. به گمان نگارنده اهم اين عوامل عبارتند از:
١) پتانسيل دروني مذهب اسلام که يکي از پايه هاي اصلي هويت اکثريت جمعيت کشورهاي خاورميانه را بخود اختصاص مي دهد. اين پتانسيل دروني، در ارزشهاي اعتقادي که مسلمانان طي پانزده قرن گذشته بدان خود گرفته اند، سمبليزه شده، که اينک در عصر آگاهي و آزادي و دموکراسي فرصت و زمينهً ابراز وجود يافته اند. در ميان شيعيان، ارزشهايي کلي مانند توحيد و عدل و امامت، مرجع تقليد و فتوا، تقيه و ذکر، ذکات و سهم امام، جهاد و عبادت، شهادت و سعادت، ايمان و کفر، امت اسلامي، مستضعف و مستکبر، تعابيري با معاني مختلفند که دستاويزي براي روحانيون اخباري (که بقول اسماعيل نوري علاء بر عکس اصوليون، منکر بکارگيري عقل، نقش زمان و مکان و امر اجتهادند) قرارگرفته تا روياي حکومت اسلامي قرون وسطايي ولايي خود را بر آن استوار سازند. در ايران تاريخاً، بويژه از دوران صفوي، شاه و شيخ در کنار هم قرارگرفتند. در شکست ايران در جنگ ايران و روس که به فتواي علماي شيعه مانند علامه مجاهد، شعله ور شد، آخوندها اعتبار خود را تا حدود زيادي از دست دادند، از جنبش تنباکو و ميرزاي شيرازي، آخوندها دست بالاتر يافته و شاه را تحت نفوذ خود گرفتند. در انقلاب مشروطه، مشروعه خواهي (حکومت اسلامي بر مبناي شرع) شيخ فضل الله نوري در مقابل مشروطه خواهان، اعم از روحاني و روشنفکر، خريداري نيافت. کما اينکه رضا خان نيز در کوتاه کردن دست روحانيت از حکومت تا حدود زيادي موفق بود. در جنبش ملي کردن نفت، آخوند کاشاني دست از حمايت مصدق کشيد، و سياست هاي جهاني نيز به نفع روحانيون سنتي اسلامي در منطقه و منجمله در ايران بکار افتادند. خميني بر اين موج باصطلاح پترو- اسلام سوار شد، و توانست روشنفکران و همهً گروههاي سياسي ايراني را زير علم رهبري خود گرد آورده ولي در پروسهً سوار شدن بر اريکهً قدرت، آنها را يکي بعد از ديگري از دور خارج سازد.

٢) عامل ديگر زمينه سياسي بعد از دههً پنجاه ميلادي بوده است. بعد از جنبش ملي کردن نفت در ايران و نيز ناسيوناليسم عرب برهبري جمال عبدالناصر، که با جنگ اعراب-اسرائيل به تحريم نفتي و بحران انرژي در کشورهاي صنعتي انجاميد، آمريکا و انگليس حمايت از اسلاميون را جهت خنثي کردن ناسيوناليسم (در ايران و کشورهاي عربي) و نيز جلوگيري از نفوذ کمونيسم مفيد يافتند. اين سياست در نزد روشنفکران چپ به سياست "کمر بند سبز اسلامي" و در نزد اکادمسين ها به "پترو اسلام" معروف شده است. در اين دوران، کمک هاي آشکار و پنهان غرب و آمريکا به اسلاميون، موضوع تحقيقات و مطالعات زيادي قرارگرفته و کتابها و مقالات باارزشي (مثل "بازي شيطاني" رابرت دريفوس) در اين باره نوشته شده است.
در مورد شيعيان، وجود نظامهاي استبدادي در ايران و عراق و نيز وضعيت ناگوار شيعيان جنوب لبنان باعث شد که علماي مذهبي مانند خميني در ايران، باقر صدر در عراق، و موسي صدر در جنوب لبنان موفق به شکل دهي آلترناتيو سياسي شيعي گردند.

٣) انقلاب ضد سلطنتي ايران باعث شد تا روحانيون بنيادگراي شيعه برهبري خميني، فرصت را غنيمت شمرده و پس از چهارده قرن تقيه و مرثيه خواني و نوحه سرايي، در صدد تحقق آمال و آرزوهاي ديرينهً خود برآيند. خميني با شعارهاي ضد آمريکايي و نيز مستضعف پناهي و تقسيم ارضي در واقع روشنفکران و گروههاي سياسي چپ را خلع شعار کرد. هشت سال جنگ با عراق نيز حمايت مليون و مشروطه خواهان ايراني از رژيم حاکم را بر انگيخته بود (آنها درد وطن داشتند حال آنکه رژيم دنبال رفتن به قدس از طريق کربلا و تشکيل امت اسلامي بود! ببين تفاوت ره از کجاست تا بکجا!). بعلاوه، سياست هاي پوپوليستي و باز کردن بازار داخلي بروي واردات کالاهاي خارجي، روشنفکران نمايندهً طبقهً متوسط شهري، مثل نهضت ازادي، را نيز خنثي نموده بود. ضمناً خميني از همان آغاز، مخالفان آشتي ناپذير و تهديد کنندهً موجوديت خود، يعني مجاهدين را هدف سرکوب عريان، قتل عام و ترور قرار داد، تا از شر آنها خلاص گردد. مجموعهً اين ترفندها دست تندروها را در حکومت بازتر و بر يکدست نمودن قدرت در دست ولي مطلقهً فقيه، تشکيل ام القراي اسلامي در تهران، و صدور بحران و تروريسم به ساير کشورهاي اسلامي، بويژه در بين شيعيان منطقه، قادر ساخت.
و نهايتاً، پايان يافتن اشغال افغانستان و فروپاشي بلوک شرق به تندروهاي اسلامي اين امکان را داد تا بر دامنهً فعاليت هاي خود افزوده و در صدد بدست گرفتن قدرت سياسي در کشورهاي مسلمان منطقه برآيند.

چرا اين اسلام گرايي به بنيادگرايي گراييد؟
بنيادگرايي اسلامي در خاورميانه بيش از هرچيز يک بختک سياسي است که بدون حمايت انگليس و آمريکا امکان تسلط بر ايران را نميافت. هر چند ممکن است گفته شود که خارجي ها بر ضعف هاي دروني فرهنگي جامعه سرمايه گذاري مي کنند، ولي انگليس در بين دو جنگ جهاني و آمريکا در دوران جنگ سرد، بر سياست ايران تسلط بي چون و چرايي داشته اند. آنها بر روي اسلاميون افراطي بمنظور جلوگيري از نفوذ شوروي و نيز خنثي کردن ملي گرايي (يعني خصوصيت ضد کمونيستي و ضد ناسيوناليستي اش) سرمايه گذاري استراتژيک کردند. ضمناً، دو کودتاي نظامي (کودتاي ٢۹ اسفند ١٢۹۹ و کودتاي ٢۸ مرداد ۱۳۳٢ ) که منجر به روي کارآوردن رضاخان و محمد رضا شاه شدند، عملاً و عمداً روند تحقق آمال و آرزوهاي مردم ايران در انقلاب مشروطه، و روند اصلاحات دموکراتيک در ايران را با بن بست غير قابل عبوري مواجه ساختند. درنتيجه، فقدان آلترناتيوي دموکراتيک و تجربهً دموکراسي در جامعه، بستر مناسبي براي رشد افراطيون مذهبي فراهم ساخت. تأثير درآمد سرشار نفت که بعد از تسلط روحانيون بر قدرت، آنان را از اتکاي به مردم بي نياز مي ساخت و نيز سياست مماشات غرب با رژيم اخوندي نيز مزيد بر علت شدند.

آيا استراتژي هلال شيعي قابل تحقق ميباشد، و يا دستاويزي بي پايه و مخرب است ؟
بايد ديد که خواستگاه اين شعار از کجاست؛ آيا با موازين شناخته شده و پذيرفتني سياسي در جهان امروز، و حد اقل با نيازهاي همان شيعيان، تطابق دارد و يا نه؟ روشن است که مدعيان هلال شيعي، برخلاف نظر پيروز مجتهد زاده که طي مصاحبه اي با ايسنا"ژئوپولوتيک شيعه و استراتژي شيعي" را تنها در خدمت منافع تندروهاي آمريکا مي داند، بنيادگرايان مذهبي در سراسر جهان هم رأي و همداستانند. مدعيان اصلي هلال شيعه تندروهاي حاکم بر ايران مدعيان حکومت جهاني اسلامي در تهرانند که با خامنه اي، مصباح، جنتي، احمدي نژاد و فرماندهان سپاه نمايندگي مي شوند. به گزارش خبر گزاري ايسنا، علي جنتي ، پسر شيخ احمد جنتي و معاون سياسي وزير کشور دولت احمدي نژاد، در جلسه‌ي شوراي اداري استان اصفهان، سال قبل، ضمن بيان اينکه ..."در حال حاضر در مقطعي قرار گرفته‌ايم كه دنيا را شرك و كفر فراگرفته است، (اضافه مي کند) خداوند به دست آمريكا، طالبان را در افغانستان و صدام را در عراق نابود كرد. امروز آن چه موجب وحشت ( دشمن) شده، هلال شيعي است كه در حال شكل گرفتن است و از ايران شروع و تا لبنان، عراق، كويت، بحرين، پاكستان و افغانستان ادامه دارد".
بايد تصريح کرد که در دوران انقلاب اطلاعات و گسترش دموکراسي، بديهي است که شيعيان منطقه نيز براي بهبود شرايط خود و سهيم شدن در قدرت سياسي، متشکل و فعال شوند. ولي آنچه مدعيان ولايت مطلقهً فقيه دنبال آنند، تعميم همان اگلوي ديکتاتوري مذهبي است که در ايران خلق کرده اند. اين مدعيان امپراطوري شيعه از آنجا که مخالف نظام سياسي دولت – ملتند و بدنبال تشکيل امت و خلافت اسلامي تحت رهبري ولايت مطلقهً فقيه مي باشند؛ از آنجا که به حقوق شهروندي معتقد نيستند و بناي حاکميتشان را بر تبعيض بين زن و مرد، مسلمان و غير مسلمان، روحاني و غير روحاني، مرجع تقليد و مقلد، قرار داده اند؛ بنياداً با حقوق بشر و موازين دموکراسي، تضادي آشتي ناپذير دارند. بهمين دليل نظام ولايي آنان، نزد اکثريت مردم ايران، نامشروع است؛ چه رسد به ساير کشورهاي هلال مورد نظر، که اولاً شيعيان آنها در اقليتند؛ با اکثريتي عمدتاً سني مذهب هم ميهن، هم مرز و يا همسايه اند؛ ثانيا، نتيجه و تجربهً ناکامي افراطيون مذهبي حاکم بر ايران را پيش رو دارند؛ و سوماً خيلي زحمت بکشند قادر خواهند بود در همان چهارچوب مرزهاي ملي خود، در يک نظام پارلماني دموکراتيک، به بهبود شرايط خود کمک کنند. بنابراين، و بسياري دلايل ديگر، بطور استراتژيک و نيز بلحاظ سياسي، روياي پاسدار-آخوندهاي حکومتي مبني برتشکيل هلال شيعي غير قابل تحقق و در عين حال ضايع کنندهً حال و روز شيعيان است.
دم زدن از اين استراتژي، حتا قبل از تحقق آن، چنانکه شاهديم، به جنگ شيعه و سني در عراق انجاميده، سني هاي منطقه را عليه دست اندازي هاي رژيم افراطي ايران به کشورهاي اسلامي منطقه برانگيخته، و به موضعگيريهاي متقابل واداشته است. استراتژي تشکيل هلال شيعي احمدي نژاد، ادامهً همان سياست صدور انقلاب با جنگ، با ترور، و با صدور بحران، و حمايت از فالانژهاي شيعه در کشور هاي منطقه مي باشد. چنين سياست هايي کشورهاي مسلمان، بويژه آنها که داراي اقليتي شيعه هستند را به موضعگيري عليه حکومت افراطي تهران واداشته و باعث مي گردد تا شيعيان خود را تحت نظر و فشار بيشتر قرار دهند. ادامهً اينگونه دست اندازي هاي کشورگشايانه، نه تنها به همدست شدن کشورهاي عرب و سني مذهب منطقه عليه دولت افراطي احمدي نژاد انجاميده، بلکه بدليل ايجاد بي ثباتي در منطقه، مخالفت جامعهً بين المللي بويژه غرب و آمريکا را نيز بدنبال داشته است. و نهايتاً، جنگ اسرائيل و حزب الله لبنان حاصل چنان رويکردي، يعني رويارويي امپراطوري ملاهاي تهران با امپراطوري آمريکا بر سر کشوري ديگر است که شيعيان آن طعمه و هدف صدور انقلاب و تشکيل هلال شيعي ولايت فقيه در نهران، واقع شده اند.

نقش حزب الله لبنان در اين ميان چه مي باشد؟
بنيادگرايان مذهبي حاکم بر تهران، بعد از سرکوب مخالفين و منجمله مسلمانان ايران، محروميت و مظلوميت مسلمان جنوب لبنان و عراق را بهترين فرصت براي صدور انقلاب اسلامي خود يافتند. جنگ هشت ساله به رژيم فرصت داد تا معاودين و نيز اسراي عراقي را براي اعمال نفوذ در امور داخلي عراق، براي استفاده در چنين روزي، مورد استفاده قرار دهد. در مورد لبنان نيز، مجموعهً شرايط جنوب لبنان باعث شد تا رژيم از شرايط بوجود آمده در آن سامان سوء استفاده کرده و به بهانهً کمک به شيعيان لبنان، به پيش برد منويات توسعه طلبانه و تروريستي خود بپردازد. بعبارتي، حزب الله لبنان نخستين و تنها الگوي موفق صدور انقلاب ملاها و پاسداران حاکم بر ايران بوده است که با هزينه بين صد تا دويست ميليون دلار در سال از کيسهً مردم محروم ايران، به شاخه اي از بخش برونمرزي سپاه پاسداران ايران و اهرم پيشبرد سياست هاي رژيم در منطقه و در سطح بين المللي تبديل شده است. بدرستي شاخهً نظامي حزب الله شاخه اي از سپاه پاسداران ايران است، چرا که پول و تدارکات و سلاح و آموزش و حتا رهبري عمليات با تهران، و ققط نفرات آن لبناني اند. بهمين دليل، عمليات حزب الله به بيرون راندن اسرائيلي ها، چنانکه بسياري مي نمايانند، محدود نبوده است. عمليات تروريستي، آدم ربايي، هواپيما ربايي، و بمب گذاري هاي حزب الله نه تنها شهروندان آمريکايي و اسرائيلي و فرانسوي و انگليسي و آرژانتيني، بلکه مخالفين سياسي رژيم تهران را نيز شامل شده است.
اسناد و مدارک مربوط به دادگاه ميکونوس که در دو کتاب "سيستم جنايت کار" و "هنوز در برلن قاضي هست" گرد آمده است، گوشه اي از نقش حزب الله لبنان در ترورهاي سياسي رژيم ايران در خارج از کشور را، بر ملا مي سازد. در دادگاه ميکونوس، تنها دادگاهي که براي پيگيري قتل هاي سياسي جمهوري اسلامي در خارج از کشور (که به ترور بيش از دهها تن از رهبران و شخصيت هاي مخالف رژيم انجاميده) تشکيل شد، نقش حزب الله بسيار بارز و برجسته بوده است. با مطالعهً پروندهً دادگاه ميکونوس در مي يابيم که ۹ نفر از دوازده نفر متهم اصلي- عباس حسين راحيل (تير خلاص زن) محمد امين، و شوقي عطريس، ، يوسف امين (نگهبان جلو درب)، فضل لله حيدر، علي شهشو، محمود علي عليان، حسام شهرور، فضل الله حيدر( راننده) - از تروريستهاي حزب الله لبنان بودند که توسط سپاه پاسداران ايران آموزش ديده و براي استفاده در مأموريت هاي تروريستي در کشورهاي خارجي پراکنده شده اند. انيس نقاش که در سال ۱۹۸۰ بختيار را هدف سوء قصد (ناموفق) خود قرار داد و يک خانم خدمت کار و مأمور حفاظت را کشت نيز لبناني بود. بعلاوه، دولت ايران از آدم ربايي هاي حزب الله نه فقط در قضيهً ايرانگيت، بلکه رژيم بکمک حزب الله با ربودن شهروندان غربي در لبنان، دولتهاي اروپايي را براي ازادي و يا امکان فراري دادن به تروريست هايي که مخالفان رژيم را مي کشتند، بهره مي جست. اينگونه است که اقدامات تروريستي حزب الله لبنان به انفجار سفارت آمريکا در بيروت، مرکز نظاميان چند مليتي فرانسوي و آمريکايي، انفجار در کويت و فرانسه و آرژانتين، محدود نمانده، بلکه در قتل شمار زيادي از مخالفين رژيم ملاها در خارج از کشور دست مستقيماً دخيل بوده است. باشد که روزي در دادگاههاي صالحه، دست رژيم و حزب الله لبنان در کشتار مخالفان سياسي ايراني روشنتر گردد.
چه رويکردي بنفع شيعيان ايران و منطقه است؟

گفته شد که استراتژي تشکيل هلال شيعي، بدلايل گوناگون، رويايي تحقق يافتني نيست، و پي گيري ان توسط حکومت تهران، جز شکست براي بانيانش و نيز ويراني و خونريزي براي شيعيان منطقه، حاصل ديگري ببار نمي آورد. منظور اصلي حاکمان از اين شعار جز استفاده تروريستي از شبه نظاميان مسلح شيعه در عراق و جنوب لبنان، آنهم در خدمت منويات ام القراي خلافت شيعي در تهران (بقول خودشان) يعني گسترش قدرت و افزودن بر طول عمر ولايت مطلقه فقيه نبوده و نمي باشد. بهمين دليل شاهديم که رژيم در جنگش با آمريکا و اسرائيل، پيشاپيش، همين شبه نظاميان را در عراق و لبنان سپر دفاع از ام القراي امپراطوري اسلامي خود کرده و قرباني مي کند. بعلاوه، وجود شبه نظاميان وابسته به تهران، نه نتها مغاير با حاکميت ملي و مخل نظم و امنيت ملي در عراق و لبنان است، بلکه با صلح و ثبات منطقه اي نيز مغايرت دارد.

مدعيان هلال شيعي در تهران، هم با دموکراسي و هم با استقلال ملي و سياسي براي مردم ايران و يا ساير شيعيان، سر دشمني داشته و دارند. حال آنکه، در دنياي امروز هيچ کشوري بدون آزادي و دموکراسي قادر به تأمين منافع ملي خود نمي باشد. شيعيان عراق و لبنان و پاکستان و افغانستان، تنها در نظام دموکراسي قادر خواهند بود با سهيم شدن در قدرت سياسي به بهبود شرايط خود دست يابند. شيعيان ساير کشورهاي منطقه، از آنجا که در اکثريت مطلق قرار ندارند، بنا براين ناچارند تا از با همزيستي مسالمت آميز، تمرين موازين دموکراسي، تشکيل ائتلافهاي سياسي، و در چهارچوب مرزها، منافع ملي و مصالح مردم خود قدم بر دارند. آنها مي توانند با رويکردي متفاوت با افراطيون حاکم در تهران، با برداشتي دموکراتيک از اسلام و شيعه، از گره زدن سرنوشت خود با دولت افراطي احمدي نژاد، که ايران را براي حتا شيعيانش به زندان مبدل کرده، بپرهيزند. عراق و لبنان مستقل به احزاب و سازمانهاي مردمي و مستقل نيازمندند. شيعيان عراقي و لبناني بهتر است منافع استراتژيک خود را در دوري از افراطي گري و در حمايت و نزديکي با شيعيان دموکرات ايران بجويند.

دولت هاي عراق و لبنان و نيز ساير کشورهايي که از اقليتي شيعي بر خوردارند، لازم است تا بر شرط استقلال شيعيان خود، از دولت افراطي ايران، پاي فشرند و مانع سوء استفادهً رژيم ملاها در تهران از شيعيان محروم جوامع خود گردند. اگر که صدور بنيادگرايي و شعال هلال شيعي احمدي نژاد، منشاء بي ثباتي و تروريسم دولتي در منطقه خاورميانه است. متقابلاً، استقرار صلح و ثبات در خاورميانه نياز مبرمي به اتحاد عمل و قاطعيت در مقابل بنيادگرايان مذهبي دارد. در اين راستا، خلع سلاح شبه نظاميان وابسته به رژيم تهران در لبنان و عراق ، يک اولويت ملي و منطقه اي جهت ايجاد امنيت ملي در لبنان و عراق و نيز لازمهً ثبات منطقه اي مي باشد.

عملکرد ارتش اسرائيل در ويران کردن ساختار اقتصادي لبنان، و کشتار غير نظاميان محروم جنوب لبنان، عملي غير قابل توجيه و محکوم است. تا زمانيکه اسرائيل مزارع جنوب لبنان، اراضي اشغالي فلسطيني، و بلنديهاي جولان را در اشغال خود داشته باشد، انگيزه هاي افراطي گري ناسيوناليستي و مذهبي در منطقه هم چنان رو برشد خواهد ماند، و در آنصورت بديهي است که گروههاي افراطي مذهبي ابتکار عمل سياسي و نظامي منطقه را نيز لاجرم، بدست خواهند داشت. منافع عاليهً جامعهً بين المللي، کشور هاي منطقه، دولت لبنان، و حتا مردم ايران، در خلع يد از رژيم تهران، يعني خلع سلاح حزب الله مي باشد. متقابلاً، بر اين حقيقت نيز بايد تأکيد نمود که تن دادن اسرائيل به خروج از سرزمينهاي اشغالي نيز لازمهً از بين بردن زمينهً افراطي گري مذهبي ، و شرط کافي برقراري صلح پايدار در منطقهٌ خاورميانه است.

یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۵ [2006.08.06]
آدرس وبلاگ: http://gozarbedemocracy.blogspot.com
کتاب "هنوز در برلن قاضي هست" و "سيستم جنايتکار" را مي توانيد در لينک هاي زير پيدا کنيد:
http://www.golshan.com/asnaad/terorismje/sanad04/berlin.doc
http://www.golshan.com/asnaad/terorismje/sanad03/jenayat.doc
گزارش ايسنا از سخنراني علي جنتي در اصفهان:
http://branch.isna.ir/mainoffices/NewsView.aspx?ID=News-36499

Tuesday, August 01, 2006

جنبش روشنفکري ايران: چالشها و فرصتها (۳

با درود به اکبر محمدي، شهيد سرفراز جنبش دانشجويي ايران، که مرگ او برگي سياه بر کارنامهً خامنه اي و قوهً قضائيه اش افزود، و نيز گرامي داشت خاطرهً شهداي قتل عام سال ۱۳۶۷ که خون پاکشان رژيم را شقه کرد و لکهً ننگي ابدي در کارنامهً خميني و اعوان و انصار او به ثبت رساند. هدف از اين سطور بدست دادن شناختي منسجم تر از ماهيت رژيم، و شرايط موجود مي باشد، تا براساس آن در مقالات بعدي به پيش شرط ها، و راهکار هاي گذار به دموکراسي، و نهايتاً ضعف و قوت هاي جنبش روشنفکري ايران، بطور عيني تري پرداخته شود. سوالات مطرح شده در اين مقاله عبارتند از (١) با چه رژيمي و در چه جامعه اي سروکار داريم؛ در چه شرايطي بسرمي بريم و در کجاي جهان ايستاده ايم؟ (٢) با توجه به شرايط فوق، مبارزه در کدام جبهه اولويت دارد: سياسي، اقتصادي، اجتماعي، و يا فرهنگي؟ در پاسخ به سئوالات فوق، از پرداختن به تکرار مکررات و جزئيات در حدّ امکان خود داري شده و ضمن ارائهً توضيحي مختصر در هر مورد، تنها به لٌب و چکيدهً مطلب، بسنده شده است.

در مقالهً قبل آمده بود که ساختار اقتصادي ايران، تاريخاً، بدليل اتکايش به منابع طبيعي، بويژه آب (قنات ها از دوران باستان) و نفت (در دوران مدرن)، نقش مهمي در پيدايش فرهنگ ديني جامعهً ايران ايفا کرده، و به عموميت يافتن خصوصيات عام فرهنگي ما مانند تقديرگرايي (شانه خالي کردن از زير بار مسئوليت)، تقدس مأبي (نقد ناپذيري)، و قهرمان پروري ( انداختن بارمسئوليت بدوش ديگري) انجاميده است. خصلتهاي غير دموکراتيکي مانند مطلق انديشي، اسطوره پردازي و استبدادپروري، ناشي از آن خصوصيات (بقول آرامش دوستدار) فرهنگي "دين خويي" سنتي ما هستند. گفته شد که استعمار کهنه و نو نيز بر روي همين نقاط ضعف و عقب ماندگيهاي فرهنگي جامعه، سرمايه گذاري مي کنند تا ما را در زندان سنتهايمان اسير، در هم شکسته، و رام سازند. جنگ تمدنهاي مد نظر هانتينگتون، بيان تئوريک و اصل راهنماي اغلب تند روهاي مذهبي (مسيحي –يهودي) غرب و آمريک، براي رواج تبعيض فرهنگي زير چتر "نظم نوين بين المللي" مي باشد. آنها مترصد آنند تا با جانشين سازي "تضاد فرهنگي" بجاي "تضاد طبقاتي" پيشين، و بعبارتي، سرمايه گذاري بر روي عقب ماندگي هاي فرهنگي کشورهاي درحال توسعه، بويژه کشورهاي توليد کنندهً نفت، پول و بازار و نفت اين جوامع را جذب، و از سربرآوردن و و توسعهً آنان مانع شوند. و آنگاه نتيجه گرفته شد که تنها راه واکسينه کردن جامعه در برابر تهديد بنيادگرايي، تنها راه جلوگيري از افتادن در گرداب "تضادهاي فرهنگي"، و در يک کلام، آنتي تز "جنگ تمدنها" همانا استقبال از دموکراسي و سپردن سرنوشت مردم به دست خودشان مي باشد. دموکراتيزه کردن جامعه، و نصب العين قرار دادن موازين دموکراسي (مانند رفع تبعيض بين شهروندان، با تضمين حقوق برابر شهروندي) بهانهًً نزاع هاي داخلي و زمينهً فروپاشي دروني جامعه را از بين مي برد.

براين سياق، گفته شد که دموکراسي و حقوق بشري که روشنفکران بومي و اپوزيسيون مستقل و دموکرات ايراني بدنبال آن هستند، بطور آشکاري با آنچه مد نظر نو محافظه کاران و بنيادگرايان مذهبي درغرب وآمريکا مي باشد، متفاوت است. صدور دموکراسي ادعايي آنان به کشورهاي مسلمان و نفت خيز خاورميانه، در واقع آنروي سکهً صدور انقلاب (بنيادگرايي اسلامي) خميني و خامنه اي، در کشورهاي مسلمان منطقه است. هردو بدنبال منافع خودشان مي باشند، آن يکي از وجهه و آبروي دموکراسي در غرب و امريکا سوء استفاده مي کند، و اين يکي با ماهيتي قرون وسطايي روياي امپراطوري مذهبي در سر مي پرورد.

جنگ جاري بين اسرائيل و لبنان، و نيز در گيري هاي عراق، بيّنهً بارز تقابل بين اين دو استراتژي متضاد در خاورميانه مي باشند. طرح صلح خاورميانه آمريکا رو در روي طرح اسلاميزه کردن منطقه توسط آخوند هاي ايران که شعار نا بودي اسرائيل سرمي دهند؛ به نقطهً تعيين تکليف رسيده اند. بهمين دليل، قلمزنان رژيم در روزنامهً کيهان و سايت بازتاب از جنگ لبنان و ناآراميهاي عراق به عنوان "خط مقدم جنگ رژيم با آمريکا و اسرائيل" ياد مي کنند. از آنجا که اين دو سيستم، ماهيتاً قابليت همزيستي با همديگر را ندارند، لاجرم بايد يکي از آنها، در اين مصاف سرنوشت، مغلوب شود. يا بايد رژيم حاکم بر ايران، در خوشبينانه ترين شقّ، به مطالبات مردم ايران و شرايط جامعهً بين المللي تن دهد و يا همانطور که عملاً در پيش گرفته، براي حفظ "ام القراي اسلام" در تهران، نخست ذخاير استراتژيکتش را در خاورميانه مصرف کند و آنگاه خود مستقيماً آمادهً پذيرش تحريم ها و اي بسا رويارويي مستقيم با جامعهً جهاني و نيز مردم بجان آمدهً ايران گردد.

برکسي پوشيده نيست که هنر و راز بقاي کشوري ميان قدرت، توليد کنندهً نفت، با تنوع فرهنگي و تکثر قومي، مانند ايران، در اين بوده و هست که بتواند با تشخيص جايگاه، ظرفيت و توان واقعي اش، پتانسيل دروني اش را در راه استقرار دموکراسي بکار انداخته، امکان دخالت نظامي خارجي و يا تجزيه و فروپاشي کشور را، براي هميشه، مرتفع سازد. ولي متأسفانه متحجرين مذهبي حاکم خواب و خيالات ديگري در سر دارند، و بديهي است که غرب وآمريکا، از پاشنه آشيل هاي آنها بخوبي آگاهند و استفادهً خود را مي برند.
با اين توضيح مي پردازم به طرح سئوال نخست:
(۱) با چه رژيمي و در چه جامعه اي سروکار داريم؛ در چه شرايطي بسرمي بريم و در کجاي جهان ايستاده ايم؟
همانطور که از محتواي سئوال بر مي آيد، موضوع شناخت رژيم و جامعه، عطف به داخل کشور، و شرايط و موقعيت ايران، معطوف به شرايط بين المللي است. رژيم حاکم بر ايران، در کوتاهترين عبارت، يک رژيم مطلقهً ولايي - پاسدار- نفتي است. ولايت مطلقه فقيه، مطابق اصول ۵۷ و ۶۸ و ۱۱۰ قانون اساسي رژيم، قدرتي مافوق قانون است که مشروعيت خود را نه از مردم، بلکه آنرا به خدا و امام زمان شيعيان نسبت مي دهد؛ بر همهً ارکان قدرت نظام چنگ انداخته است؛ و قا ئل به حسابرسي و پاسخگويي به هيچ مرجع انساني و زميني نمي باشد. همين اختيارات مافوق قانوني، منجر به شکل گيري چنان ساختار قدرت مافيايي حول ولي فقيه رژيم شده است که امکان اصلاح و رفرم در درون نظام را اساساً غير ممکن ساخته است. بعلاوه، مفهوم ولايت مطلقه فقيه، در بردارندهً ويژگي ديگر، يعني آخوندي بودن نظام نيز هست. آخوند هاي مرتجع، جيره خوار، نان به نرخ روز خور، دين فروش، و بقول اسماعيل نوري علاء، آخوندهاي اخباري (و يا اخباريون) که چاپلوسان و کاسه ليسان ولي فقيه اند، طي سه دههً گذشته بر مصادر و ارکان قدرت چنگ انداخته و شريک جرم و جنايات رژيم ولايي بوده و مي باشند.

خصيصهً دوم رژيم، اليگارشي و چند سره بودن آنست. بدين معني که قدرت ولايت مطلقهً فقيه بين روحانيون فاسد حکومتي و پاسداران خود سر آن، تقسيم شده است. هرکدام از آنها به کمک شبکه هاي عنکبوتي فاميلي و چاپلوسان ملآ خود، باندهاي مافيايي سرکوب، غارت و فساد را پيرامون خود شکل داده و رهبري مي کنند. در روند يک دست تر شدن رژيم ولايت مطلقهً فقيه، لاجرم راست ترين، فاشيستي ترين، بي رحم ترين، و خونريز ترين آخوندها و پاسداران، که حول باند مصباح يزدي و جنتي گرد هم آمده اند، تسخير سنگر به سنگر تمامي ارکان قدرت را، يکي بعد از ديگري، در دستور کار خود قرار داده اند. اينگونه است که حکومت ولايي حاکم، مسير تکميل مدارهاي حيات خود را، طي سه دههً گذشته، طي کرده، و اکنون با تجربه اي ناموفق، کارنامه اي خونبار، چهره اي منزوي و بي آبرو، سرنوشتي رقت بار و چشم انداز لاعلاج سرنگوني را بانتظار نشسته است.

باند فاشيستي حاکم، بيهوده برآنند تا با قبضه کردن همهً ارکان قدرت، هر گونه زمينهً فعاليت و امکان بروز صداي منتقد و مخالف را از ميان بردارند. آنها با اين ترفند مي خواهند اعتراضات توده اي را سرکوب، و امکان هرگونه تغيير مسالمت آميز، از پايين جامعه و توسط مردم، را تا آنجا که ممکن است، مهار کرده و منتفي سازند. زهي خيال باطل!

بايد خاطر نشان ساخت که اصلاح طلبان حکومتي نيز در سرکوب مقاومت مدني و اعتراضات اجتماعي دانشجويان، کارگران و غيره، با تندروهاي رژيم همرآي و همگام بوده اند. چرا که آنان نيز، بدليل پايبنديشان به حفظ همين نظام، از اوج گيري مقاومت اجتماعي و مدني، بويژه آنجا که سمت و سوي تغيير نظام داشته باشد، و بخصوص تحت رهبري آنان نباشد، استقبال نمي کنند. بايد از اکبر گنجي پرسيد که چطور حمايت خود از اصلاح طلبان حکومتي (که خواهان حفظ همين نظام و مخالف با مقاومت مدني هستند) را با استراتژي مقاومت مدني ( که هدفش تغيير رژيم مي باشد، بخصوص که "خامنه (نيز) اي بايد برود") مي تواند توجيه کند؟

خصيصهً سوم رژيم، اتکايش به اقتصاد نفتي است. روشن است که مسئلهً نفت، هم از نظر داخلي و هم از نظر بين المللي، بعنوان يک اهرم بازدارنده، در پروسهً گذار به دموکراسي عمل کرده و مي کند. از نظر داخلي، درآمد نفت، هزينهً ماشين سرکوب رژيم را تأمين مي کند. بعلاوه، رژيمي که خود را بي نياز از اتکا به ماليات مردم مي يابد، نيازي به استقبال از دموکراسي نمي بيند. چرا که مي تواند با پول نفت براي خود هم مزدور داخلي بخرد و هم حمايت خارجي دست و پا کند؛ سرکوب داخلي و حمايت خارجي، که به برکت نفت عايد رژيم شده، باعث مي شود تا حاکمان بتوانند مطالبات مردم خود را سرکوب، و پروسهً دموکراتيزه شدن جامعه را، تا آنجا که ممکن است، بتعويق اندازند. همه مي دانند که واگذاري قراردادهاي کلان و سودآور اقتصادي به کشورهاي صنعتي، نقش تعيين کننده اي در استمرار سياست مماشات دول استعماري در رابطه با رژيم، در طول حياتش داشته است. اينگونه از دست بدست هم دادن منافع مافياي ثروت و قدرت (آخوند – سپاهي) داخلي با مافياي سرمايه داري خارجي، استراتژي اصلاح و تغيير رژيم از بالا (چه نوع قهرآميز در گذشته و چه چانه زني از بالا توسط اصلاح طلبان حکومتي) را نيز تا کنون، غير کارآمد و ناکام ساخته است.

با مرور ويژگي هاي عمدهً رژيم، اينک شرايط جامعه را، بطور فشرده، از نظر مي گذرانيم.
با داشتن شناخت همه جانبه از شرايط جامعه، که ارزيابي درستي از وضعيت سياسي، اقتصادي، فرهنگي، و اجتماعي کشور بدست دهد، مي توان بر نقاط ضعف و قوت، چالش ها و فرصت ها، معضلات راهبردي، ساختاري، مديريتي، و حتا پرسنلي مربوط به حوزه هاي مختلف حيات جامعه، کما بيش، اشراف پيدا کرد. ولي از آنجا که مدّ نظرمان در اين ارزيابي، صرفاً شناخت پيش شرط هاي لازم، براي گذار به دموکراسي در ايران است، به عمده ترين ويژگي هاي مرتبط با اين صورت مسئله، بسنده مي کنيم.

از نظر اجتماعي، تا آنجائي که به نظام ولايي، بخصوص بعد از آمدن احمدي نژاد، برمي گردد، رژيم سعي کرده است تا با هرچه بسته تر نمودن فضاي سياسي جامعه، خفقان مطلق اجتماعي نيز ايجاد کند. سياست رسمي دولت احمدي نژاد در سرکوب گستردهً نهادهاي مستقل مدني و متقابلاً حمايت از نهادهاي نظامي و سنتي مذهبي (شيعي) گواه بارزي از چنين رويکرد ويرانگري مي باشد. حاصل اينگونه سياست هاي نظامي کردن و آخونديزه کردن جامعه، جز گسترش ترس و تحميق بيش از پيش توده هاي مردم چه چيز ديگري نمي تواند باشد. بعنوان مثال، از جمله آثار دست اندازي دولت احمدي نژاد برعرصهً فرهنگي، همان نهادينه کردن ارزشهاي ضد دموکراتيک و ضد مدرنيته ( تقدس مأبي ، تقديرگرايي، و مقدس سازي رهبران) است تا خلق الله را به گوسفنداني مبدل سازند که از سر نياز، جز به اطاعت و تقليد از ولي فقيه، جز راضي بودن به رضا و مقدرات حاکم مطلق (نمايندهً کذاب امام زمان قلابي)، و جز به دست روي دست گذاشتن، و چشم انتظار معجزه از عالم غيب (توسطً سربازان امام زمان حضرت بوش!)، فکر و ذکر ديگري نتوانند داشته باشند.

رژيم ولايي بطور عام، و دولت فاشيستي کنوني بطور خاص، تلاش کرده اند تا از شکل گيري طبقهً متوسط و مستقل شهري و پي آمدهاي تجددگرايانهً آن، يعني رشد نهادهاي مدني مستقل در جامعه، جلوگيري کرده و از اين طريق مانع شکل گيري اعتراض هاي نهادينه اجتماعي گردند. اختصاصي سازي (سپاهي) اقتصادي و سياست هاي حمايتي دولت احمدي نژاد از فرهنگ بنيادگرايي ديني و نهادهاي سنتي مذهبي (هيأتي)، بموازات سرکوب نهادهاي مستقل مدني، در اين راستا (بقول محسن رضايي انقلاب دوم) مي باشد. بعبارتي، سردمداران باند تماميت خواه رژيم، به سياست يکدست (سپاهي) سازي سياست، اقتصاد، جامعه و فرهنگ،و کنترل نمودن تار و پود جامعه در بقول خودشان، انقلاب دوم، پرداخته اند. کسي نيست که به اين نظاميان تازه بدوران رسيده ياد آور شود، که بهاي نظامي کردن سياست را اول بپردازيد، تا بعد معني دست اندازي و حکومت تفنگ بر اقتصاد و جامعه و فرهنگ را، دريابيد.

پاسداران و باند خامنه اي - مصباح –جنتي که اينچنين براي چنگ انداختن و کنترل همهً ارکان حيات جامعه خيز بر داشته اند، در واقع مي خواهند تمام ايران را ميليتاريزه و قرباني مطامع و اميال بنيادگرايانه و قرون وسطايي خود سازند. آنها بخوبي واقفنتد که اين خيز نظامي و آرايش جنگي در همهً عرصه ها، نهايتاً خواه ناخواه به رويارويي نظامي با آمريکا و غرب راه مي برد. جا دارد که دلسوزان به ملت و ميهن، در افشاي اين سياست هاي ميهن بر باد ده، بيشتر بکوشند و زواياي تاريک اين توطئهً خامنه اي و پاسداران را، بيش از پيش، بر ملا سازند. حاکمان مرتجع و تماميت خواه حاکم، حد اقل اين واقعيت را بخوبي در يافته اند، که اگر مردم بر مقدرات و سرنوشت خود حاکم شوند، مسئوليت بپذيرند و خود پاسخگوي اعمال خود باشند، ديگر نه به ولي فقيه و پاسدارانش سواري مي دهند و نه هيچ قدرت خارجي را بنده مي شوند که از آنها حق جهل و حماقت طلب کند.

روشن است که دولتهاي استعماري و کشورهاي صنعتي هم بدنبال منافع ملي خود هستند؛ آنها در روابط بين خودشان نيز از نقاط ضعف همديگر سود مي جويند. همانطور که در بازار سوداگري و تجارت، بهترين مشتري کسي است که نامطلع تر، نيازمندتر و پولدارترباشد. کشورهاي بزرگ و صنعتي نيز در روابط خود با کشوري جهان سومي، مثل ايران که هم نفت و پول دارد، هم جمعيت نيازمند و بازار متکي به واردات، و هم رهبران احمق و مستبد، خوب مي دانند که از پاشنه آشيل هاي آن چطور استفاده کنند. منظور اينکه استعمارگران، بويژه در دوران جهاني شدن، اهداف خود را عمدتاً از سرمايه گذاري بر روي ضعفهاي موجود در درون جامعه پي مي گيرند. بهمين دليل است که استقلال سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي نيز، بناگزير از دموکراسي مي گذرد. چرا که دموکراسي، شکافهاي دروني جامعه را مسدود کرده و امکان سوء استفاده از ضعفهاي داخلي را به طرفهاي خارجي نمي دهد. متقابلاً، افراطيون مذهبي، نژادي و يا ايدئولوژيک با تفکر و سياست تبعيض آميز بين شهروندان، اسباب تفرقه و سوء استفادهً طرف هاي خارجي را فراهم مي کنند. بهمين دليل، براي کسب استقلال و توسعه در همهً زمينه ها، بايد با ريشهً جهل و انحطاط، يعني ارتجاع و افراطيون مذهبي، قومي و ايدئولوژيک داخلي، بطور جدي، مبارزه کرد.

در رابطه با شعار ها و فرافکني هاي سردمداران رژيم مبني بر روياي خواب هاي پنبه دانه اي حکومت جهاني اسلام و امپراطوري شيعه، بايد بياد داشت که اين جماعت تاريخاً مادون درک مفهوم منافع ملت و مصالح ملي مي باشند. به همين دليل، علناً مخالف پديدهًً مدرن دولت – ملت و ضرورت اعتقاد به حقوق برابر شهروندي هستند. چرا که دولت – ملت خود اساساً و تاريخاً بر ويرانهً امپراطوري هاي مذهبي، نوع حاکم بر ايران، بعد از جنگ هاي سي ساله رفرم مذهبي و نيز جنگ جهاني اول بنا شده است. مدعيان حکومت جهاني اسلام، اين واقعيت که بازيگران اصلي در روابط منطقه اي و بين المللي نيز همين دولت – ملت ها هستند را به سخره مي گيرند. بايد بخاطر سپرد که اگر چه اصالت دادن به ناسيوناليسم ابدي نيست، ولي اتحاد هاي فراملي نيز، همانطور که در عمل شاهد بوده ايم، تنها بين دولت –ملتهاي برخوردار از نظامهاي دموکراسي ميسر و امکانپذير مي شود و نه بين نظامهاي مذهبي و استبدادي. چرا که اين مشترکات بين دموکراسي هاستند که مرزهاي ملي را در نوريده و اتحادهاي منطقه اي و بين المللي را ميسر مي سازند. آرزوي انترناسيوناليسم تنها با تحقق ارزشهاي انساني جهانشمول ممکن مي شود و لاغير. آنها که بدنبال تحقق انترناسيوناليسم و امّت جهاني بر مبناي تبعيض طبقاتي، مذهبي، و يا قومي بوده و هستند، جز به توتاليتاريسم، فاشيسم و نازيسم و فاندمنتاليسم راه نبرده و در عمل هم جز روسياهي خود و تباهي جامعه و مردمشان ارمغاني نداشته اند. ااينگونه است که ايفاي منافع ملت در چهارچوب مرزهاي ملي نيز بناچار از مقابله با نظام قرون وسطايي ولايت مطلقهً فقيه مي گذرد که با فرافکني هايي مانند تشکيل امت جهاني اسلام (که مسلمانان دنيا برايشان تره هم خورد نمي کنند!) مردم و مملکت ايران را در آستانهً جنگ، نابودي و فروپاشي قرار داده اند.

توضيح فوق، رابطهً بين پارامترهاي سوم و چهارم، يعني رابطهً بين شرايط داخلي و موقعيت ايران در سطح منطقه اي و بين المللي، را نيز تا حدي روشن مي سازد. در مورد اوضاع سياسي داخلي، شرايط کنوني رژيم، بي شک پي آمد شکست اصلاح طلبان حکومتي و ناکامي پروژهً رفرم سياسي دوم خردادي مي باشد. اکنون رژيم ولايي، بيش از هر زماني در دوران حياتش، يک دست شده و تماميت خواهان باند ولايي-پاسدار حاکم، با دست انداختن بر تمامي نهادهاي قدرت سياسي (رهبري، مجريه، مقننه، قضائيه و امنيتي)، يعني به انجام رساندن تقلب آميز ( به تعبير محسن رضايي) "انقلاب اول" ، اکنون مترصد "انقلاب دوم" (بقول او) و سيطره بر ساير ارکان حيات اقتصادي، اجتماعي، سياسي و فرهنگي جامعه مي باشند. جالب اينکه به اين همه بسنده نکرده و به سردادن مجدد شعارهاي صدور انقلاب و محو اسرائيل و تشکيل امپراطوري شيعي در خاورميانه، نيز پرداخته اند! بعبارتي تمام ارکان حيات جامعه را بدست نظاميان ميليتاريزه کرده و در همهًً زمينه ها آرايش نظامي بخود مي گيرند، چرا؟ آيا تا کجا خواهند توانست در اين بادکنک قدرت پوشالي ولايي بدمند؟ خدا کند که ترکيدن اين بادکنک پيش از دستيابي پاسداران به بمب اتم باشد!

از نظر شرايط منطقه اي و بين المللي نيز، نيازي به تکرار ندارد که دولت و رهبري حکومت ايران، بدليل اعتقادات، شعارها و سياستهاي بنيادينش، از جمله ادعاهاي حکومت جهاني اسلامي و تهديد دولت هاي مسلمان منطقه، مخالفت دائمي با موجوديت اسرائيل و صلح خاورميانه، و به تبع آن تشکيل، تسليح و حمايت از تروريست هاي تندروي اسلامي در منطقه و سراسر جهان، و نيز اصرار به پي گيري برنامهً سلاح اتمي اش، نه تنها منشاً اصلي بي ثباتي و جنگ در منطقهً خاورميانه، بلکه مخالف و مخلّ نظم و امنيت بين المللي نيز محسوب مي گردد. اينگونه است که برنامهً سلاح اتمي اين رژيم، بعنوان اصلي ترين دولت حامي تروريسم بين المللي، و مانع اصلي صلح در خاورميانه، تا اين حد براي منطقه و جهان خطرآفرين و هشدار دهنده شده است. بهمين دليل، کشورهاي حتا مسلمان منطقه (براي بازگرداندن ثبات و صلح درکشورهاي خود)، و جامعه جهاني (براي تضمين امنيت و ثبات بين المللي) ناگزير از اتحاد عمل، عليه رژيم تهران، شده اند. آوردن احمدي نژاد و يک دست کردن حاکميت، در واقع، مزيد بر علت شده و به تشکيل اين اجماع منطقه اي و بين المللي عليه رژيم شتاب بخشيده است. با اين اوصاف و در اين شرايط روشن است که مسلمانان و بويژه شيعيان منطقه، منجمله شيعيان عراق و لبنان، براي پرهيز از قرباني مطامع افراطيون حاکم بر ايران شدن، براي سهيم شدن در روند تحولات دموکراتيک آيندهً منطقه، ناچارند که حساب خود را از ولايت مطلقهً فقيه ايران متمايز سازند و منافع ملي و مصالح دموکراتيک مردم خود را، با برخورداري از حمايت مسلمانان دموکرات در ايران و منطقه، پيگيري نمايند.

اينگونه است که بعد از واقعًهً تروريستي يازدهم سپتامبر و مبارزهً جهاني عليه تروريسم که به اشغال افغانستان و عراق انجاميد؛ "طرح خاورميانهً بزرگ" و "نقشهً راه" آمريکا در منطقه، رو در روي رژيم بنيادگراي مذهبي حاکم بر ايران ( که متقابلاً موجوديت خود را در سرکوب داخلي و صدور انقلاب به خارج، سرمايه گذاري بر روي گروههاي تندروي اسلامي، پي گيري برنامهً سلاح هسته اي، و روياي تشکيل امپراطوري اسلامي در خاورميانه تعريف مي کند،) قرار گرفته است. تقابل اين دو رويکرد متضاد در خاورميانه را از هم اکنون در تقلاي رژيم از سوء استفادهً از عناصر دست پرورده اش در عراق و لبنان و فلسطين، براي دور ساختن بلاي سرنگوني از "ام القراي اسلامي" حکومت در تهران مي توان بعينه شاهد بود. شرايط جنگي در منطقه، اصرار رژيم بر برنامهً (سلاح) اتمي، چشم انداز تحريم ها و احتمال دخالت نظامي خارجي، کابوس سرنگوني را در چشم انداز نزديک قرار داده است. آخوندهاي حاکم، يا بايد از همهً داعيه هاي رسالت جهاني دست شسته، به مصالح ملي و منافع ملت در چهارچوب مرزهاي ايران بسنده کنند؛ به مطالبات دموکراتيک مردم خود تن دهند؛ و راه تغيير مسالمت آميز را هموار سازند، و الا در غير اينصورت پيه تحريم و احتمال حملهً خارجي و رويارويي با خشم مردمي که به آنان طي حدود سي سال گذشته خيانت کرده اند را، حتا بقيمت تحويل "زمين سوخته"، بجان بخرند. اين مسئله با توجه به احتمال پيشدستي آمريکا، بنا بر استراتژي"حملهً پيشگيرانه" صورت بسيار بغرنج تر و جدي تري بخود گرفته است. اميداست آمريک و غرب با کارکردن روي همان سياست اجماع منطقه اي و بين المللي، بتوانند با تحريم هاي همه جانبه و هوشمند، رژيم را به رفراندوم ملي وادار، و بستر تحول مسالمت آميز در ايران را فراهم سازند.

با توجه به شرايط فوق، مبارزه در کدام جبهه اولويت دارد: سياسي، اقتصادي، اجتماعي، و يا فرهنگي؟
تا جايي که به تماميت خواهان زير چتر ولايت فقيه برمي گردد، همانطور که گفته شد بعد از بدست گرفتن تمامي ارکان قدرت سياسي، در صدد به انحصار در آوردن اقتصاد (اختصاصي سازي اقتصاد به پاسداران)، اجتماعي (سرکوب نهادهاي مستقل مدني) و فرهنگي (دست اندازي بر مراکز توليد خبر، فکر، هنر و آموزش و تاريخ! براي حذف و سرکوب غير خوديها) برآمده اند. با اين وضعيت روشن است که هرکس در هر زمينهً اي، حتا غير سياسي، هم که دست به فعاليت بزند، با ديوار سياسي، يعني سرکوب و محدوديت هاي فالانژهاي پاسدار حاکم در همه جا، مواجه مي گردد. وانگهي بايد بياد داشت که ولايت فقيه و حاميان فالانژ و مافيايش در سپاه، تنها بزور تقلب و توطئه توانستند قدرت سياسي را به انحصار خود در آوردند. آنها در زمينه توانمندي ها و دانش اقتصادي، اجتماعي، و فرهنگي و تاريخي بسيار ناشي تر، عقب مانده تر و کودن تر از آن هستند که بتوانند، جلوي حيات جامعه در همهً اين زمينه ها را بيش از پيش مسدود نمايند. بنابراين، بديهي است که برنامه هاي آنان در دست اندازي به عرصه هاي غير سياسي، به گسترش مقاومت و مبارزه در بخش هاي ديگر حيات جامعه (غير سياسيون) نيز خواهد انجاميد. يعني که پاسداران ولايي با اين دست اندازي ها، در واقع تمام مردم ايران را سياسي مي کنند. چنين وضعيتي ايجاب مي کند که ضمن داشتن آمادگي براي پا بميدان نهادن نيروهاي مختلف ديگر به صحنهً مبارزات سياسي، اولاً، منشاً سياسي آنها را از ياد نبريم. و دوماً، ويژگي هاي متفاوت آنرا برسميت بشناسيم. مي توان از توليدگران و عرضه کنندگان کالا، سرمايه، خبر، فکر، هنر در بخشهاي اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي انتظار داشت که با اشراف به سرچشمهً سياسي مشکلاتشان، توجه خود را به ريشهً سياسي محدوديت ها و نابسامانيها، (که از برنامه هاي عمدي انحصاري سازي دولت فالانژ و فاشيستي احمدي نژاد، ناشي مي شود) معطوف دارند. متقابلاً، انتظار بي جايي است اگر از فعالان اقتصادي، اجتماعي و يا فرهنگي توقع داشته باشيم که بلافاصله به صف مبارزهً فعالان سياسي بپيوندند. بهتر است تا از مقاومت و مبارزهً آنان در همان ابعاد و اشکال منحصر به حوزهً فعاليتشان استقبال کرده، آنرا برسميت شناخته و حمايت کنيم. آن عده از مبارزين تند رو و انقلابيون سنتي، که قالبي فکر مي کنند و چون اين نوع اشکال اعتراض و مبارزه در ظرف فکري و استراتژي آنان نمي گنجد، آنرا بر نمي تابند، بهتر است بر وسع نظر خود بيافزايند.

ضمناً بويژه در مورد ايران، بدليل حاکميت يک رژيم بنيادگراي مذهبي، که مدعي است براي همهً چيز راه حل و نسخهً آماده (لابد از چاه جمکران) دارد؛ و نيز بدليل تنوع فرهنگي، تکثر قومي، و گوناگوني گرايشات مختلف سياسي جامعه، بايد مارا متقاعد کرده باشد که بدون گشايش سياسي، امکان هر نوع پيشرفتي در ساير زمينه ها (اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي) امکان پذير نيست. بعبارتي، انتظار توسعه (دوران رفسنجاني)، تشکيل جامعهً مدني (بدون مقاومت مدني، در دوران خاتمي) و يا وعده هاي عدالت اقتصادي و گشايش فرهنگي، (احمدي نژاد) در فقدان فضاي نقد و رقابت دموکراتيک، بدليل وجود موانع ساختاري و قانوني ولايت مطلقهً فقيه، عملاً بسيار محدود و تداعي حرکت دوراني اسب عصاري است. کشورهايي که برخلاف ايران، از همگوني جمعيتي بلحاظ قومي و يا مذهبي برخوردارند، بديهي است که ممکن است شرايط متفاوتي براي توسعهً اقتصادي و گذار به دموکراسي داشته باشند. کما اينکه در رژيم هاي غير مذهبي، مثلاً شاه سابق، ممکن بود که در فقدان آزاديهاي سياسي نيز به درجه اي توسعهً اقتصادي و مدرنيتهً فرهنگي رسيد، ولي نتيجهً عبث آنرا ديديم. بهمين دليل، در رژيم تماميت خواه ولايت مطلقهً فقيه، از آنجا که قرون وسطايي و مدعي همهً عرصه هاي حيات جامعه مي باشد، هرگونه فعاليت مستقل و تغيير و تحولي، در هر عرصه اي از حيات سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي جامعه، ناگزير با سد موديت نظام مواجه شده و ناگزير از مبارزه با آن مي باشد.
ادامه دارد...