گذاربه دموکراسي در ايران

آرزوي گذار به دموکراسي در ايران، در حقيقت، انگيزهً اصلي نوشتن اين سطور مي باشد.

Monday, August 28, 2006

سياست هسته اي و خاورميانه اي احمدي نژاد

در لحظات پاياني مهلت داده شده از طرف شوراي امنيت براي تعليق برنامهً اتمي جمهوري اسلامي، اعلام دستيابي به آب سنگين در مجتمع اراک با واکنشهاي گوناگوني مواجه شده است. بطور همزمان يکي ديگر از همان جناح تند روي رژيم اعلام مي کند که ممکن است ملت ايران (خامنه اي) توليد سلاح هسته اي را خواستار شود. در اين ميانه رئيس جمهور پيشين محمد خاتمي نيز سفير صلح (با احمدي نژاد و ايران اتمي و نه صلح غير اتمي و خاورميانه!) شده است. برخي از تحليل گران گمانه زني کرده اند که ممکن است اين اقدامات زمينه سازي براي اعلام خبر بزرگتر، اي بسا دروغ، دستيابي به خود سلاح اتمي باشد، تا جهان را در مقابل عمل انجام شده اي قرار دهند. براستي اين وضعيت چه انتخاب هايي پيش روي بازيگران صحنه قرار داده و منافع مردم و مملکت ايران در اين بين چه مي شوند؟ دوم، اولويت اصلي رژيم در شرايط کنوني کدام است، اهداف هسته اي و يا خاورميانه اي؟ ارزيابي مسئلهً برنده و بازندهً جنگ اخير بين حزب الله و اسرائيل را بايد از اين زاويه نگريست که در جنگ اخير، به دولت و ملت لبنان و يا اسرائيل چه رسيده است؟

در دنياي سياست هرکس به فکر خويش است، رژيم در روءياي حفظ بقايش ( به قيمت سرکوب داخلي) و پاي فشاري بر صدور انقلابش ( عليرغم موفقيت شيعيان منطقه!) است. آمريکا و متحدينش در پي منافع خود و همسايگان ايران نيز بدنبال گرفتن ماهي از اين آب گل آلود مي باشند. بايد توجه داشت که قضيهً لبنان تنها صحنهً جنگ بين سياست خاورميانه اي جمهوري اسلامي با آمريکا و اسرائيل نبود، صحنهً جنگ بين دوالگوي متفاوت از لبنان بين کشورهاي عمدهً عرب به رهبري عربستان و مصر از يک طرف، و ايران و سوريه از طرف ديگر، نيز بوده است. کشورهاي عمدهً عرب در پي ساختن لبناني مستقل و بازيافتن موقعيت ممتاز توريستي و اقتصادي بيروت از نظر اقتصادي در ساحل مديترانه (برهبري رفيق حريري)، مانند الگوي دوبي و امارات در خليج فارس بودند، حال انکه جمهوري اسلامي و سوريه اين کشور را به سنگر مبارزه عليه آمريکا و اسرائيل (برهبري حزب الله) مي خواسته اند. روشن است که ترور رفيق حريري و بدنبالش جنگ اخير، پيروزي الگوي جمهوري اسلامي و سوريه را بر الگوي اعراب درپي داشته است. مي بينيم که نتيجهً برآورد برنده و بازندهً جنگ اخير بين اسرائيل و حزب الله هم، بسته به اينکه کدام لبنان را مدّ نظر قرار دهيم، فرق خواهد کرد.

بعد از شروع در گيري نظامي بين حزب الله و اسرائيل، برخي از کارشناسان امور منطقه (مثل پروفسور امين سيکال از دانشگاه ملي استراليا) گفتند که هدف اصلي اسرائيل نه از بين بردن حزب الله بلکه از بين بردن ساختار اقتصادي اين کشور بعنوان رقيب اقتصادي در منطقه و در جوار خاک اسرائيل است. از اين زاويه و نظر اين تحليل گران روشن است که مردم و کشور لبنان برندهً شق جنگي که به قيمت ويراني کشور و شهرهايشان تمام شد، نيستند. متقابلاً، اسرائيلي ها توانسته اند الگوي رقيب اقتصادي بيروت و لبنان را از پيش پا بردارند، هدفي که دولت اسرائيل از اعلان رسمي آن ابا دارد. بنظر مي رسد که بعد از اين جنگ، لبناني ها به منافع ملي خود واقف ترگشته باشند. مصالح ملي و منافع مردم لبنان ايجاب مي کند که به شق دولت در دولت در لبنان – و علم کردن حزب الله (بعنوان حامي و آلت دست رژيم ايران و سوريه) در مقابل دولت مرکزي – پايان دهند تا از احتمال جنگ ويرانگر ديگري، به تحريک تهران و دمشق، درآينده پيشگيري کرده باشند. جامعهً بين المللي و کشورهاي عربي نيز لازم خواهند ديد که تلاشهاي خود را بر روي پايان دادن به شق دولت در دولت در لبنان متمرکز نمايند. حزب الله را بايد مجبور کرد که روابط خود با کشورهاي خارجي را در کادر روابط دولت لبنان و قوانين اساسي اين کشور تعريف و قانونمند سازد، از پذيرش کمک مستقيم خارجي، خارج از کانال دولت رسمي لبنان که خود اتفاقاً عضو آنست، بپرهيزد، و در راه بهبود مردم بومي و استقلال و شکوفايي کشور خود سهيم گردد.

وضعيت ايران را نيز بايد از نگاه منافع مردم و مملکت ايران ديد و نه مصالح بنيادگرايانه، ميهن بر باد ده و توسعه طلبانهً خامنه اي و احمدي نژاد. همهً آگاهان سياسي متفق القولند که رژيم ايران نخستين برندهً جنگ امريکا عليه تروريسم در خاورميانه بوده است. آمريکا با از ميان برداشتن دو دشمن اصلي جمهوري اسلامي، يعني طالبان درافغانستان و صدام حسين در عراق، در خدمت به شيعيان منطقه کاري کرد که از امام زمان مصباح و احمدي نژاد هرگز ساخته نبود. بنابراين، تصميم گيرندگان رژيم حاکم بر ايران، فقط لازم بود که مصلحت گرا باشند تا صلاح کار خود و عموم شيعيان منطقه را هم، در همراهي و هماهنگي با سياست هاي مرحله اي آمريکا در منطقه مي يافتند. چرا که:
اولاً، سياست آمريکا در تغيير شرايط منطقه، براي رفرم سياسي يعني سهيم کردن توده هاي مسلمان در قدرت سياسي، از قدرت و پتانسيلي برخوردار است که جمهوري اسلامي فاقد آنست.
دوم، شيعيان در ساير کشورهاي اسلامي اقليتي هستند که بهبود شرايطشان تنها با سهيم شدن در دولت مرکزي امکان پذير مي شود و نمي توانند در صدد ساختن کشوري مستقل و تشکيل الگوي ولايت فقيه از نوع ايران در کشور خود باشند.
سوم، در کشورهايي که از جمعيت شيعهً قابل توجهي برخوردارند، مانند عراق، افغانستان و لبنان، شيعيان با سهيم شدن در پروسهً دموکراسي، قدرت سياسي و دولت مرکزي، به اصلي ترين و دست يافته ترين هدف خود رسيده و مي رسند. بنابراين، اگر هدف از شعار صدور انقلاب خميني و خامنه اي بهبود وضعيت شيعيان کشورهاي مسلمان منطقه بوده باشد، اين هدف، نه با هشت سال جنگ با عراق و صدور تروريستم، بلکه با سياست هاي آمريکا حاصل شده است.

چهارم، بدلايل فوق، رفرم سياسي مدّ نظر آمريکا در منطقه، به برآورده شدن نياز مطلوب اقليت هاي شيعي در ساير کشورهاي خاورميانه، به گواهي عراق و افغانستان، کمک غير قابل انکاري مي کند.

پنجم، اگر داعيه رهبري جهان اسلام ولي فقيه شامل سني هاي عرب و غير عرب شود، به زيان ايران و بويژه شيعيان در ساير کشورهاي منطقه است. اگر بپذيريم که شعارهاي تندروانهً احمدي نژاد تنها در ميان تند روهاي اسلامي خريدار دارد. آنگاه درمي يابيم که تندروهاي اهل سنت که عموماً وهابي هستند بن لادن را بمراتب بر خامنه اي و احمدي نژاد، براي رهبري خود ترجيح مي دهند. وانگهي، مسابقه براي کسب رهبري تند روهاي مذهبي رويکردي بسيار خطرناک براي کل منطقه است و در عمل، به گواهي اوضاع عراق، سني هاي تند رو براي بدست گرفتن رهبري، شيعه و عجم کشي را هم جهاد محسوب مي کنند.

ششم، اتفاقاً به همين دليل که شيعيان بنيادگرا در کشورهاي عمدهً شيعه نشين منطقه، مانند ايران، عراق و لبنان وارد قدرت سياسي شده اند، هم سني هاي تند رو و هم سني هاي ميانه رو و دموکرات و هم ناسيوناليست هاي عرب، از سياست هاي توسعه طلبانهً روحانيت شيعهً ايران احساس خطر مي کنند. بنا براين اصرار رژيم ولايت فقيه بر واژهً "ولي امر مسلمين" و "صدور انقلاب" به ساير مسلمانان، بقول معروف، سرمايه گذاري بر روي اسب مرده است، چرا که به جنگ شيعه – سني در منطقه دامن مي زند و مذهبيون افراطي، ميانه رو، دموکرات، نظاميان و ناسيوناليست ها ، و جامعهً بين المللي را، در مقابله با دولت افراطي، توسعه طلب و بنيادگراي شيعي حاکم بر تهران متحد مي کند.

هفتم، ناگفته نماند که احمدي نژاد در اين راه متحديني نيز در کنار خود دارد. جالب است که آخرين نيرويي که از صدور انقلاب خميني و خامنه اي و احمدي نژاد در خاورميانه استقبال مي کنند همان کمونيستهاي دوآتشه و باصطلاح چپ جهاني هستند که مبارزه با بقول خودشان، امپرياليزم آمريکا را در هرکجا، بهر قيمت و از طرف هرکس غنيمت مي شمرند. بخش از احساس نزديکي سوري ها، و رهبران کشورهاي شناخته شدهً چپ در جهان (کرهً شمالي و کوبا گرفته تا ونزوئلا و فلان قبايل کشوري در شاخ آفريقا) از سياست هاي احمدي نژاد از اين موضع مي باشد. چرا که احمدي نژاد بلاگردان آنها شده و مملکت و مردم ايران را سپر بلاي آنها کرده است. چين و روسيه هم برندهً وضعيت کارد و پنيربين ايران با امريکا و اسرائيل، و يا چماق و حلوا با اروپا بوده اند.

در يک کلام، با سهيم شدن شيعيان تند رو در قدرت سياسي از افغانستان تا عراق و لبنان، ديگر بستر و زمين و زمينهً چنداني براي شيعيان تند رو باقي نمانده است که دولت احمدي نژاد قادر به صدور تحفهً انقلاب اسلامي و مدل ولايت مطلقهً فقيه بدانجا باشد. عموم شيعيان منطقه اکنون، بيش از هر زماني در تاريخ، به خواسته هاي خود رسيده اند، و اتقاقاً هشدار رهبران عرب و سني هاي منطقه نيز از همين وضعيت است. در اين وانفسا، درست در شرايطي که شيعيان مي توانستند با همراهي کردن با سياست هاي منطقه اي آمريکا (که تا کنون به قدرت گرفتن انها انجاميده) جاي پاي خود را مستحکم کرده و وضعيت خود را بهبود بخشند، سياست تندروانهً خاورميانه اي رژيم و برنامه هاي هسته ايش، بر عليه مقدرات محلي شيعيان در ساير کشورهاي خاورميانه بکار افتاده است.

برنامهً خامنه اي و احمدي نژاد بنظر مي رسد که ديگر نه صدور انقلابي در حد بهبود وضع شيعيان منطقه، بلکه تحقق شعار"حکومت جهاني اسلام"، نابودي اسرائيل، ناکام گذاشتن سياست آمريکا و غرب در منطقه (که وضعيت شيعيان را بهبود بخشيد) و گسترش الگوي امپراطوري خود به بقيهً دنياي اسلامند. دنياي اسلامي که اکثرآن را سني ها تشکيل مي دهند و با شنيدن اين شعارها از داخل ايران، خود را، هم از نظر ملي و هم بلحاظ مذهبي، عليه آن بسيج مي کنند. اينگونه است که رويکرد رژيم ايران در منطقه را به زيان شيعيان (ايرانيان پيشکش!) ساير کشورهاي خاورميانه ارزيابي مي کنند، چرا که رژيم ولايي و دولت افراطي احمدي نژاد وارد اولويت هاي نابخردانه و غير قابل توجيهي حتا از نظر تندروهاي ناسيوناليست و مذهبي منطقه مي شوند.

اولويت اصلي رژيم ايران در خاورميانه هم اکنون برنامهً هسته ايش مي باشد و پر واضح است که رژيم مي خواهد از شيعيان منطقه، بر خلاف مصالح و منافع محلي و ملي شان، براي پيشبرد اين هدف توسعه طلبانهً منطقه اي و بين المللي، يعني برنامهً هسته ايش عليه غرب و آمريکا، استفاده کند. اين وضعيت بسياري از رهبران شيعي ساير کشورهاي منطقه را ناگزير از توجه به اهداف محلي و ناسيوناليستي خود ساخته و از بازيچه قرار گرفتن توسط حاکمان تند روي ايران باز مي دارد. بعلاوه، اين موضوع دولت هاي مسلمان منطقه را نيز برآن خواهد داشت تا مانع سرمايه گذاري ها و سوء استفادهً رژيم ايران بر روي شيعيان در چهارچوب مرزهاي ملي آنان شوند.

ولي فقيه و احمدي نژاد بهمراه ساير باند هاي رژيم (خاتمي و رفسنجاني) بطور يکصدا از برنامهً هسته اي رژيم دفاع مي کنند. آنها منويات حکومت و توسعه طلبانهً ديني خود را، به دروغ، مصالح مردم و مملکت ايران مي نمايانند. چرا که اپوزيسيوني در داخل کشور در مقابل خود ندارند، مخالفين و معترضين به سياست هاي آنان يا در قبرستانها خوابيده و يا در زندانها محبوس و سرکوب شده اند. بنا براين در داخل کشور، و از ميان مردم ايران، آلترناتيوي جدي وجود ندارد که بتواند مواضع و سياست هاي ميهن برباد ده ولي فقيه را به چالش بکشد. اينست که افکار عمومي جهان حالا به نظارهً کشتي گيري اصلي و نهايي بين رژيم و نظام جهاني نشسته اند. نه رژيم از برنامهً غني سازي دست بردار است و نه جامعهً جهاني، و حتا کشورهاي منطقه، قادر به کوتاه آمدن و پذيرش يک رژيم بنيادگراي مذهبي مسلح به سلاح اتمي هستند.

در يک محاسبهً سياسي کلاسيک صرف، يعني به گواهي همهً نمونه هاي ازين دست، روشن است که نه تنها آمريکا و متحدانش، بلکه کشورهاي مسلمان منطقه و همسايهً ايران! نيز گزينهً جنگ را بر گزينهً هسته اي شدن رژيم، بمراتب ترجيح مي دهند. اين رويکرد وقتي قابل فهم تر مي شود که درمييابيم اولاً هيچ تحولي به اندازهً جنگ رشد اقتصادي براي نظام سرمايه داري جهاني ببار نمي آورد. دوماً همهً اين دولتها حد اقل دل پري از دست آخوندها و پاسدارانش دارند و مترصد فرصتي هستند تا دلشان راخالي کنند. برخي هم دنبال نيات ديرينه جهت دست اندازي به خاک ايران هستند. خلاصه هرکدام به دليلي با خيال خوش جنگ بين ايران و امريکا روزخود به شب مي رسانند.

تنها مشکل حل ناشده و مسئلهً روي ميز، فراهم کردن شرايط جنگ يعني آماده کردن افکارعمومي جهانيان و مردم منطقه است که درحال انجام است. برخلاف حاکمان ايران که به مردم ايران وعدهً بهشت در آخرت را مي دهند، در کشورهاي صنعتي بايد برآورد کنند و مردم خود را قانع سازند که خرج جنگ ايران به دخلش مي ارزد. يعني که اگر رژيم حاضر است که عده اي بسيجي و پاسدارو استشهادي را قرباني کند، نظام سرمايه داري هم اتفاقاً عادت دارد تا هرکجا که لازم باشد سربازان (که عمدتا از طبقهً فقير و مهاجر اي بسا کشورهاي مسلمان خاورميانه و آفريقايند) به جنگ بفرستد. با اين تفاوت که قرباني کردن اين سربازان کارخانه هاي اسلحه سازي و بعد از پيروزي در جنگ، کمپاني هاي بزرگ را وارد قراردادهاي دوران بازسازي مي کند. يعني که جنگ، سلطهً آمريکا را تضمين مي کند، به رشد اقتصاد ائتلاف برنده کمک غير قابل انکاري مي کنند، نرخ بيکاري آنها را کم و درآمد سرآنه شان را بالارود، کارنامهً اقتصادي دولتشان را بهبود بخشيده و سبب مي شود تا اي بسا براي يک دورهً ديگر نيز انتخاب شوند. اينست که گزينهً جنگ گزينهً مطلوب آنهاست، فقط آرزو مي کنند که تا رسيدن به آن نقطه اشتباه محاسبه اي رخ ندهد، به خال زده و طرف مقابل را وارد اين گود و رويارويي که برندهً آن از پيش معلوم است بنمايند. بعبارتي، اگر مسائل اخلاقي را ناديده بگيريم (که در عالم سياست ديني جايي ندارد)، منافع ملي و مردم کشورهاي صنعتي و اي بسا کشورهاي منطقه نيز در شق جنگ با ايران، به تجربه، بيشتر تأمين مي شود. خوب است بياد بياوريم که چطور ترکيه و شيخ نشين هاي خليج از قبل هشت سال جنگ ايران و عراق به نان و نوا رسيده و بالاترين سرعت رشد اقتصادي را تجربه کردند. به قولي، تغاري بشکند، ماستي بريزد، جهان گردد به کام کاسه ليسان.

اين وضعيت مسئوليت مضاعفي بر دوش همهً ما ايرانيان از هر طيف و طبقه اي قرار مي دهد، جلوگيري از جنگ يعني جلوگيري و متوقف ساختن برنامهً اتمي رژيم و نه هيچ چيز ديگر. آنها که مثل خاتمي دم از صلح مي زنند و از برنامهً (سلاح) اتمي رژيم نيز دفاع مي کنند، دنبال ايز گم کردن، نجات برنامهً هسته اي رژيم، و بي اعتنا به سرنوشت مملکت و منافع مردم ايرانند. امروزه بالاترين سرمايه، سرمايهً انساني و و اين سرمايه، بطريق اولا، از راه آموزش و بکارگيري دانش و علوم انساني بدست مي آيد، در حاليکه سردمداران رژيم، درب علوم انساني را تخته کرده و همهً حقوق مردم را به ولي مطلقهً فقيه خود محول کرده اند ولي در ساير زمينه ها ادعاي احقاق حق مي کنند. حق بزرگ مردم ايران، آزادي و دموکراسي است که توسط اين رژيم افراطي و سرکوبگر سلب شده است. مخالفت جهان با برنامهً اتمي رژيم نيز، بيش از هرچيز، بدليل فقدان حاکميت مردم و دموکراسي است.

بنظر مي رسد آگاه ساختن افکار عمومي ايرانيان از عواقب شعر و شعارها و سياست هاي اتمي رژيم براي خنثي کردن سياست هاي جنگ طلبانهً طرفين لازم و ضروري باشد. مثلاً طرح اين سئوال در افکارعمومي که اتمي شدن به چه قيمت و به دست چه کسي؟ آيا دست يابي همين حاکمان، که جز سرکوب و جنگ و ترور و استبداد در کارنامهً خود ندارند، به سلاح اتمي، براي ايران و جهان فاجعه بار نخواهد بود؟ غرب و بويژه آمريکا به هيچ وجه اجازهً مسلح شدن رژيم به سلاح اتمي را نمي دهند، آيا مردم ايران حاضرند جان و هستي خود را فداي جاه طلبي هاي اين حاکمان از خدا بي خبر و بي وطن نمايند؟ يعني در نقطهً مقابل افراطيون در آمريکا و ايران که افکار عمومي را آمادهً جنگ مي کنند بايد عوامل اصلي بروز جنگ (سلاح اتمي در دست رژيمي تروريست پرور) را نشانه گرفت و مردم بويژه ايران را نسبت به منويات رژيم و عواقب ويرانگر و ميهن بر باد ده آن اگاه کرد تا مانع بروز جنگ گرديم.

علاوه بر افشاي سياست هاي جنگ افروزانهً رژيم، بايد مانع سرکوب مقاومت هاي مدني و مردمي توسط ارگانهاي سرکوبگر رژيم در سراسر کشور شد. به ميزاني که رژيم، جامعه را بسوي جنگ مي راند، فضاي جامعه را متقابلاً از هر نظر بسته تر مي کند. اين وضعيت باعث بالاگرفتن اعتراضات طيف ها و اقشار مختلف مردم مي شود. بايد از همهً اشکال مقاومت مدني مردم، بيش از پيش، حمايت کرد. پي گيري چگونگي قتل شهيد جنبش دانشجويي، اکبر محمدي، دست رژيم را در ارتکاب جناياتي مشابه در زندانها مي بندد. دفاع از کمپين زنان در سراسر کشور نيز مي تواند مبارزهً زنان را که بعنوان نيمي از جمعيت کشور، که بيش از مردان، ستم و تبعيض مضاعف حاکميت آخوند ها را برجان و روح و حقوق خود لمس کرده اند، به جنبشي سراسري و فراسازماني و غير عقيدتي، و ملي و ميهني ارتقاء دهد.

بنظر مي رسد که امريکا و غرب بهيچ وجه در مقابل برنامهً هسته اي رژيم کوتاه نمي آيند. دستيابي يک رژيم افراطي مذهبي و تروريست پرور به سلاح هسته اي، جهان ناامن کنوني را بسي نا امن تر و دستاوردهاي شکنندهً دموکراسي را به چالش مي گيرد. از نظر آنان، تا کنون پيشبرد اجماع جهاني و منطقه اي عليه سياست هاي مداخله جويانه، افراطي و هسته اي رژيم کارآترين سياست بوده ولي بنظر مي رسد که چنانچه روسها و چيني ها بخواهند به شق هسته اي شدن رژيم تن دهند، امريکا و متحدينش، بقول سفير آمريکا در سازمان ملل، خود را ناچار از تشکيل جبهه اي عليه برنامهً هسته اي ايران خواهند يافت.

مهار افراطيون مذهبي در ايران لازمهً پيشبرد صلح خاورميانه، ضرورت فراهم شدن امکان هرگونه رفرم و ثبات سياسي در منطقه است که بهبود و رشد اقتصادي منطقه نيز بدان بستگي دارد. کشورهاي روسيه، چين و ژاپن اگر چه تا کنون از شرايط نه جنگ و نه صلح بين ايران و امريکا بيشترين بهره ها را برده اند، ولي چنانچه کار به جاهاي باريک بکشد، کشورهاي فوق منافع استراتژيک خود را خوب تشخيص مي دهند و در تقابل بين غرب و امريکا با رژيم ايران، جانب احمدي نژاد را نخواهند گرفت.

Monday, 28 August 2006

2 Comments:

At Thursday, August 31, 2006 7:49:00 am , Anonymous Anonymous said...

Ba salam, ba maghaleye shoma az tarighe site didgah ashna shodam, besiyar vaghe-gerayaneh be masa-el negah shodeh ast.
Ba efshaye siyasathaye mantagheh-i va hasteh-i va zede mardomiye in regime , naghshé mas-oolaneyeman ra dar joligiri az jange zede mardomi,vali matloob baraye regime va amrica,anjam dahim.
Movaffagh bashid.

Mahmoud- yek panahandeye moghime Belgium

 
At Friday, September 01, 2006 8:06:00 pm , Anonymous Anonymous said...

اقای سالاری نوشته های شما دقیقا کپی شده سطر سطر نو محافظه کاران ضد ایرانیست
و جای تاسف دارد همین

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home