صلح خاورميانه: پاشنه آشيل بنيادگرايي مذهبي
جنگ يک ماههً بين اسرائيل و حزب الله مي رود تا با صدور قطعنامهً شوراي امنيت، و با استقرار ارتش لبنان و نيروهاي حاقظ صلح سازمان ملل در نوار مرزي بين دوکشور، پايان يابد. براستي، حاصل اين همه خونريزي و کشتار چه مي تواند باشد و کدام نتيجهً استراتژيک را مي توان بر اين جنگ متصور دانست؟ درست است که حزب الله با گروگان گرفتن دو سرباز اسرائيلي بهانهً جنگ را فراهم ساخت، ولي اين اسرائيل بوده است که بعد از عقب نشيني در سال ٢۰۰۰ بدليل ادامهً اشغال مزارع جنوب لبنان، بهانهً ادامهً موجوديت شبه نظاميان حزب الله را فراهم کرده بود. اين جنگ طولاني، ويرانگر و پرتلفات گواهي داد که افراطيون يهودي در دولت اسرائيل که مانع صلح همه جانبه با اعراب بوده اند، اکنون افراطيون مسلماني را در مقابل خود دارند که از بمب اتم هم بمراتب خطرناکترند. اينها، جنگ و جهاد را عبادت و مرگ در راه اهدافشان را عين سعادت مي شمرند و وقتي که آموزش ببينند و سلاح بدستشان برسد، شکست ناپذير مي شوند. منظور از بيان اين واقعيت حمايت از حزب الله نيست، بلکه تأکيد بر اين حقيقت مسلم است که هرکجا حقي ضايع شود، واکنشي افراطي را لاجرم بدنبال خواهد آورد؛ کما اينکه تا زماني که افراطيون مسيحي، يهودي و مسلمان بتوانند ابتکار عمل سياسي منطقه را بدست خود داشته باشند، نه تنها از صلح و دموکراسي خبري نخواهد بود، بلکه ثبات و امنيت نيز بطور جدي تهديد شده و اينگونه درگيريها، جنگ ها و ويراني ها بي وقفه ادامه خواهد يافت.
براستي علاج اين معضل را در کجا بايد جست؟
مقدمتاً، بنظر مي رسد که فوري ترين نتيجهً ممکن براي اين جنگ، حمايت از وحدت ملي و تماميت ارضي لبنان، يعني کمک به دولت مرکزي و ارتش ملي لبنان مي باشد. براي تحقق چنين هدف مشروعي، خروج اسرائيل از مزارع اشغالي جنوب لبنان ضروريست، چرا که بدون خروج اسرائيل، امکان خلع سلاح حزب الله بعيد مي نمايد. درصورت ادامهً اشغال مزارع جنوب لبنان توسط اسرائيل، بعيد است لبناني ها خودشان حاضر به خلع سلاح حزب الله باشند. در چنان شقي، امکان تکرار جنگ و درگيريهاي مشابه در آينده به حال خود باقي است. بعد از اين جنگ، همانطورکه در مورد پيروزي حماس در انتخابات فلسطيني ها اتفاق افتاد، ملتها و دولتهاي مسلمان خاورميانه سه بار فکر کرده و از خود خواهند پرسيد: حال که اسرائيل از افراطيون يهودي براي جلوگيري از صلح استفاده مي کند، چرا آنها از اين امکان، براي مقابله و خنثي کردن آن، استفاده نکنند؟ بخصوص که افراطيون مسلمان هم تجربهً بيرون راندن شوروي از افغانستان، و هم جنگ و ترور هاي دههً اخير را پيش روي خود دارند.
چه فاکتورهايي مسائل خاورميانه را از ساير نقاط جهان متمايز مي سازد؟
سه فاکتور عمده، مسائل سياسي خاورميانه را از ساير مناطق در حال توسعهً جهان، متمايز و پيچيده تر مي کند. اين سه فاکتور عبارتند از مسئلهً اعراب واسرائيل (که فعلاً ابتکار عمل آن بدست تندروهاي مسيحي، يهودي و اسلامي است)، موضوع نفت (که کشورهاي صنعتي بدان سخت محتاجند)، و نيز مذهب اسلام (که بنيادگرايان اسلامي فعلاً سخنگويان اصلي آنند). چگونگي تنظيم رابطه با اين سه پارامتر، تعيين کنندهً سمت و سوي تحولات سياسي منطقه، حد اقل در دوران بعد از جنگ سرد، بوده است. بعبارتي، بازيگران اصلي در صفحهً شطرنج خاورميانه با استفاده از اين شاه مهره ها، توانسته اند بر سير تحولات منطقه تأثير گذشته و سمت و سوي آيندهً آنرا تعيين کنند.
رابطهً بين نفت و بنيادگرايي اسلامي (پترو اسلام) چيست؟
طي قرن گذشته، نخست انگليسي ها در پي تقسيم ايران، بر اساس منابع زير زميني، مانند تشکيل ساير شيخ نشينها (نمونهً علم کردن شيخ خزعل در خوزستان ايران) برآمدند. روسها هم، بعد از انقلاب روسيه، روي مسئلهً قوميت هاي ايراني، در بخشهاي شمالي ايران، سرمايه گذاري کردند، تا جنبش هاي ازادي خواهانهً و ميهن پرستانهً ايرانيان درخراسان و گيلان و مازندران و آذربايجان و کردستان را به انحراف کشانده، به جنبش هايي محلي، قومي و وابسته فروکاهند. طي پنجاه سال گذشته هم، همانطور که وزير خارجهَ امريکا، خانم کاندوليزا رايس مدتي قبل اذعان داشت، امريکا، با اولويت دادن به حفظ امنيت (اسرائيل) و ثبات (جريان نفت) در خاورميانه، بر خلاف جهت خواستها و اميال دموکراتيک مردم منطقه، از ديکتاتورهاي نظامي، و در قدم بعدي از بنيادگرايي اسلامي، حمايت کرده است (نقل به مضمون). دلايل زيادي چنين رويکردي را براي غرب و آمريکا موجه مي ساخت. تندروهاي اسلامي، بي اعتنا به مصالح مردم و منافع ملي خود؛ تنها در سوداي تشکيل امپراطوري، شرع و امت اسلامي بودند؛ آنها با متمرکز شدن بر روي مسئلهً فلسطين، در واقع بهترين ابزار براي خنثي کردن جنبش هاي سوسياليستي و يا ناسيوناليستي ( نوع مصدق در ايران، ناصر در مصر، قزافي در ليبي، حافظ اسد در سوريه، و صدام حسين درعراق)، بعد از کودتاي ٢٨ مرداد سال ١٣٣۲ در ايران بوده اند. بعلاوه، آنها اهرم موّثرتري در جلو گيري از رشد کمونيسم و متوقف ساختن نفوذ شوري سابق به کشورهاي مسلمان و نفت خيز منطقه بشمار مي رفتند. از آنجا که اقتصاد را هم بقول خميني "مال خر" مي دانستند، لابد با وجود آنها، نگرانيي از بابت نفت و وابستگي اقتصادي و صنعتي متصور نبود. در يک کلام، استعمار کهنه و نو بخوبي توانستند با تقويت رهبران سنتي مسلمان، به برافروختن جنگ زرگري بين نيروهاي سنتي و مدرن در داخل جوامع مسلمان، جنبش آزادي خواهي و دموکراسي طلبي اين جوامع را عقيم کرده، و نفت و بازار و امنيت اين جوامع را تحت سيطرهً خود نگهدارند. آنچه در محاسبات آنها از قلم افتاده بود، سربرآوردن اختاپوس تروريسم اسلامي از بطن مذهب سنتي بود.
پيگيري سياست پترو-اسلام به کجا انجاميده است؟
گفته شد که غرب و بويژه آمريکا، بدلايل گوناگون، بعد از بحران انرژي در خاورميانه، حمايت از بنيادگرايان اسلامي را در راستاي منافع خود مي ديدنده و آنرا تقويت کردند. تحولات مربوط به دو کشور مهم نفت خيز منطقه، يعني عربستان و ايران، بعنوان اصلي ترين دولتهاي نفتي (سني، شيعي) شاهد گوياي اين بازي شيطانيند. اين دو کشور، به برکت پول نفت توانسته اند، بذر بنيادگرايي اسلامي را در سراسر منطقه و جهان افشانده و پديدهً فاشيسم و تروريسم اسلامي را جهانگير سازند. افراطيون سني وهابي حاصل سرمايه گذاريهاي سعودي ها، و شبه نظاميان شيعي وابسته به حاکمان تهران، با پول نفت پرورده، پروار و همه جا پراکنده شده اند.
چرا اغلب دولت هاي استبدادي خاورميانه، بويژه بنيادگرايان ولايي حاکم بر ايران، با صلح خاورميانه مخالفند؟
دولتهاي اسلام پناه و مستبد مذهبي، خود بيشترين استفاده ها را از داغ نگهداشتن تنور بحران فلسطين و اسرائيل برده و مي برند. چرا که دميدن بر آتش درگيري بين اسرائيل و فلسطين، باعث فريب و جلب حمايت توده هاي متعصب مسلمان از نظام استبدادي آنها مي شود. بعنوان مثال، تصور کنيد که چنانچه روزي بهانهً دشمني با اسرائيل از احمدي نژاد سلب شود، يعني اگر اصلي ترين شعار پوپوليستي او که منجر به انگيختن احساسات متعصبين مسلمان در ايران، مي شود، از او گرفته شود، آنروز چه اتفاقي خواهد افتاد؟ روشن است که در چنان شقي ديگر نه تنها شعار نابودي اسرائيل، و دشمني با آمريکا و انگليس موضوعيتي نخواهند داشت، بلکه خود احمدي نژاد نيز امکان مانور سياسي بر روي اين موضوع را از دست مي دهد. مگر نه اينکه فاشيستهاي اسلامي مثل احمدي نژاد اساساً دست آورد شعارهاي اصلي نظام، يعني شعار فتح قدس از طريق کربلا و شعار مرگ آمريکا و انگليس، و شعار مرگ بر منافق مي باشند. آنها جز به مرگ نيانديشيده و هرگز از ريختن خون بي گناهان مخالف و منتقد شان، در داخل و خارج کشور، سير نمي شوند. روشن است که نظامهاي استبدادي، بويژه رژيم اسلامي ايران، هرگز بطور داوطلبانه از چنين شعار و دشمن خارجي نان و آب داري(مثل شعار دشمني با اسرائيل و اشک تمساح ريختن براي کودکان فلسطين)، دست برنخواهند داشت. آنها از دميدن بر تنور بحران اسرائيل و فلسطين، بهانهً حفظ وحدت دروني، يعني آتوي سرکوب و حفظ نظام استبدادي خود را مي بينند.
در ساير کشورهاي مسلمان نيز، اوضاع کما بيش، به همين منوال بوده است. يعني در صورت صلح، حاکمان مستبد، بهانه و مستمسک محدود کردن آزاديها و عدم استقبال از دموکراسي را، به بهانهً ترس از تسلط بنيادگرايان اسلامي، از دست مي دهند. چرا که تا وقتي مسئلهً اسرائيل و اعراب لاينحل باقي بماند، آلترناتيو بنيادگرايان اسلامي، برندهً اصلي هرگونه سياست رفرم و دموکراتيزاسيون در اغلب کشورهاي منطقه، باقي مي باشد. بهمين دليل در ايران، کما اينکه در ساير کشورهاي مستبد منطقه، تنها تظاهراتي که آزاد است و نياز به صدور مجوز باصطلاح قانوني ندارد، همان تظاهرات عليه اسرائيل، آمريکا و انگليس مي باشد. رژيم ولايي حاکم بر ايران به بهانهً روز قدس و مرگ بر اسرائيل و آمريکا وحدت دروني خود را حفظ مي کند و مردم را به خيابانها مي کشاند، کشورهاي مستبد عرب هم به طرف هاي خارجي مي گويند ببينيد اينهايي که به خيابانها مي ريزند و آلترناتيو ما هستند، بنيادگرايان اسلاميند، اگر ما را تحت فشار مجبور به رفرم سياسي کنيد، آنها پيروز شده و خودتان و منطقه را دچار بحران خواهيد کرد! روشن است که در صورت تحقق صلح بين اعراب و اسرائيل، اين گونه دشمن تراشي خارجي، براي توجيه مخالفت با دموکراسي و حقوق بشر در داخل کشورهاي مسلمان، از سکه مي افتد. اينگونه است که مي بينيم بند ناف فاشيسم اسلامي در خاورميانه (کما اينکه بنيادگرايان مسيحي و يهودي) با پيکر خونين کودکان و آوارگان فلسطين، لبنان و اسرائيل گره خورده، بر تنور جنگ مي دمد، از خونريزي و ويراني در آن منطقه بدش نميايد، چرا که بهانهً مشروعيت و استمرار نظامهاي استبدادي را در آن جنگ "مقدس" مي بينند.
چرا عموم بنيادگرايان مذهبي در برافروختن شعلهً جنگ تمدن ها، يعني در مخالفتشان با صلح و دموکراسي در خاورميانه، همدست و همداستانند؟
معضل بنيادگرايان مذهبي محدود به مسلمانان باقي نمانده و ساير افراطيون مذهبي ، بويژه بنيادگرايان مسيحي و يهودي را نيز در بر مي گيرد. آنها نيز مخالف صلح پايدار در خاورميانه اند. گويي در دوران انقلاب اطلاعات و ارتباطات، همانطور که دموکراسي و موازين حقوق بشر جهانشمولند، نيروهاي ارتجاعي و ضد دموکراسي نيز، باهر مذهبي، دست اندرکار شيوع ويروس بنيادگرايي در سراسر جهانند. چه بسيار بنيادگرايان مسيحي و يهودي که سعي بر اعمال نفوذ بر مراکز تصميم گيري غرب، آمريکا و اسرائيل داشته و دارند، و تمام هم و غم خود را صرف ميدان دادن به بنيادگرايان اسلامي مي کنند. چرا که از اين راه به اهداف و آرزوهاي خود مبني بر تحکيم موقعيت کليسا و کنيسه، به دست گرفتن قدرت در کشورهاي خود، و نيز برافروختن جنگ تمدن ها را نزديکتر مي گردند. آنها بيشترين استفاده ها را از موضعگيري مدعيان جنگ تمدن ها، يعني راستگرايان و نومحافظه کاران آمريکايي، که بمنظور تأمين امنيت اسرائيل، ثبات جريان نفت، و وابستگي اقتصادي، فرهنگي و امنيتي منطقه، از بنيادگرايان اسلامي حمايت کردند، برده اند. فصل مشترک عموم بنيادگرايان مذهبي مسيحي و يهودي با جناح هاي محافظه کار و دست راستي در غرب و آمريکا، همان بکارگيري استاندارد دوگانه، يعني سپردن سرنوشت خاورميانه بدست اسلاميون، بوده است، نه با اين گمان باطل که خودشان سکاندار تمدن و پرچمدار دموکراسي باقي بمانند، بلکه عدم کارآيي دموکراسي را به مردم خود ثابت کنند و دوران قرون وسطا و نژاد پرستي را از سرگيرند. آنها بخوبي لابد واقفند که در دوران جهاني شدن، تسلط فاشيسم اسلامي در خاورميانه، لاجرم به شيوع اپيدمي فاشيسم مذهبي در اسرائيل، غرب و آمريکا نيز منجر مي شود. بنابراين، غرب و آمريکا يا بايد از معيارهاي استاندارد دوگانه در مورد مسلمانان دست برداشته و از استقرار صلح و سپس دموکراسي در خاورميانه بطور جدي حمايت کنند، و يا شاهد از دست دادن بيش از پيش مواهب حقوق شهروندي و دموکراسي در درون جوامع خود، بدست بنيادگرايان مذهبي بومي خود باشند. بعبارتي، آنها که در غرب و آمريکا و اسرائيل، دانسته و يا ندانسته، بنيادگرايان اسلامي در خاورميانه را تقويت کرده و مانع صلح پايدار در منطقه مي شوند، به رشد بنيادگرايان مذهبي، و در نتيجه به قرباني کردن دستاوردهاي دموکراسي در جوامع خود، مدد مي رسانند. يعني که استمرار فاشيسم مذهبي در خاورميانه، بطور ديالکتيک به رشد آنتي تز خود يعني فاشيسم مذهبي در غرب و آمريکا نيز مي انجامد و دست آوردهاي دموکراسي آنان را بيش از پيش در معرض تحديد و تهديد قرار مي دهد. متقابلاً دموکراتهاي جهان نيز، در هرکجا و باهرعقيده اي، اعم از غير مذهبي، مسيحي، مسلمان و يا يهودي، منافع مشترکي در خارج ساختن ابتکار عمل ازدست بنيادگرايان مذهبي خاورميانه و جامهً عمل پوشاندن به آرمان صلح در منطقه دارند.
چرا صلح بر دموکراسي در خاورميانه اولويت دارد؟
قبلاً در اين نوشته ها تأکيد شده بود که تحقق دموکراسي در خاورميانه از ايران مي گذرد. ايران بدليل تجربهً ناکامي استبداد مذهبي؛ بدليل فراگير شدن گفتمان دموکراسي، بدليل وجود نيروي جوان، روشنفکر و جامعهً مدني فعال تر؛ و بسا دلايل ديگر، از ساير کشورهاي مسلمان، براي استقبال از دموکراسي آماده تر است. بعلاوه، آمده بود که اگر فردا در تمام کشورهاي مسلمان انتخابات آزاد برگذار گردد، برخلاف سايرين، که به احتمال قريب به يقين به دامن بنيادگرايي اسلامي مي غلتند، تنها در ايران طرفداران دموکراسي و حقوق بشر برندهً چنان انتخابات آزاد مفروضي خواهند بود. از آغاز انقلاب ضد سلطنتي و روي کار آمدن آخوندها، عمده ترين پوليتيک حاکمان، توليد و صدور بحران، دشمن تراشي داخلي و خارجي (داستان گروگان گيري سفارت آمريکا، هشت سال جنگ با عراق، فرمان قتل سلمان رشدي، و شعار مرگ بر اسرائيل) بوده و مي باشد. در صدر بهانه هاي ادامهً برنامهً اتمي و نيز دخالت رژيم در ساير کشورهاي نيز همين شعار دشمني با اسرائيل و آمريکا مي باشد. شرايط جنگي بين اسرائيل و اعراب به رژيم بنيادگراي حاکم بر ايران امکان مي دهد تا با اتکا به پول نفت، و شبکه هاي تروريستي اش در منطقه و سراسر جهان، در هر سرفصلي، مسير گذار به دموکراسي در داخل، وامکان صلح در منطقه را با مشکل مواجه ساخته و ناکام گذارد. متقابلاً، تحقق صلح در خاورميانه، بويژه بعد از جنگ اخير بين حزب الله با اسرائيل، بهانهً بحران آفريني هاي بيشتر خارجي و سرکوب آزادي هاي مدني در ايران را از حاکمان مي گيرد.
تا زمانيکه مسئلهً اسرائيل و اعراب در منطقه لاينحل باقي بماند، معضل بنيادگرايي در منطقه و جهان رو به گسترش خواهد بود. ادامهً بحران بين اعراب و اسرائيل اين بهانه را به افراطيون مسلمان مي دهد تا به آلترناتيو اصلي دولتهاي مسلمان منطقه، بجز ايران ( که بر آن حاکم هستند)، تبديل گردند. در چنان شقيّ، بنيادگرايان اسلامي برندهً اصلي هر رفرم سياسي در کشورهاي خاورميانه خواهند بود. بهمين دليل مي توان گفت، استمرار شرايط جنگي بين اعراب و اسرائيل، يعني سپردن ابتکار عمل به بنيادگرايان مذهبي از هر قماش؛ يعني تحقق روياي افراطيون مذهبي مسيحي، يهودي و اسلامي؛ يعني رشد فاشيسم و تروريسم مذهبي و قومي، يعني افول دموکراسي در جهان، يعني جنگ تمدنها. با اين احتساب روشن است که جرا بنيادگرايان مذهبي بطور عام و تروريستهاي اسلامي بطور خاص از وضعيت جنگي بين اسرائيل و اعراب استقبال و تغذيه مي کنند. دلايل فوق، شمه اي از جدايي ناپذيربودن صلح و دموکراسي در خاورميانه را توضيح مي دهند.
چرا پايان دادن به وضعيت جنگي بين اعراب و اسرائيل يک وظيفهً جهاني است؟
همانطور که گفته شد، بنيادگرايي مذهبي واکنشي افراطي به نارساييها و معضلات گوناگوني دروني و بين جوامع مي باشد، که لاجرم مهار آن نيز به همت، هماهنگي و مسئوليت پذيري بيشتر در درون جوامع و بين ملل نيازمند است. قربانيان وضعيت جنگي در خاورميانه تنها کودکان و غير نظاميان نبوده اند، بلکه نيروهاي دموکرات، روشنفکران و نهادهاي مدني در کشورهاي منطقه، قربانيان ثابت و مستمر، وبعبارتي نوک حملهً بنيادگرايي اسلامي بوده اند. استمرار تخاصم بين اسرائيل و کشورهاي همسايه اش، نه تنها مانع گذار به دموکراسي در منطقه است، بلکه دموکراسي هاي موجود غرب و آمريکا را نيز با بحران اخلاقي، ارزشي و نهايتاً امنيتي مواجه ساخته است. ديگر مشکل تنها منحصر به امنيت و ثبات منطقه و اسرائيل نيست، بلکه همانطور که در اخبار مربوط به توطئهً تروريستي خنثي شده در فرودگاه لندن شاهد بوديم، روز بروز افراد بيشتري از مردم بومي غرب و امريکا نيز جذب تندروهاي مذهبي شده و بدام هسته هاي تروريستي گرفتار مي شوند. اين وضعيت جديد امنيت دموکراسي هاي پيش رفته را نيز با خطري جدي مواجه ساخته است. يعني که فقدان صلح در خاورميانه، صلح و ثبات جهاني را با چالشي جدي مواجه مي کند. چرا که فاشيستها و تروريستهاي مذهبي امروزي بمراتب از همنوعان خود در گذشته خطر ناکترند. اينها مشمول مرز جغرافيايي و يا عقيدتي خاصي نيستند و در قصاوتشان، ارتباطاتشان و امکاناتشان نيز هيچ حد ومرزي را برسميت نمي شناسند. با اين اوصافً، صلح خاورميانه مي تواند نه تنها به دموکراسي در منطقه بلکه به روابط دموکراتيک و انساني بين ملتها نيز کمکي غير قابل اغماض نمايد.
راه مهار بنيادگرايان حاکم در ايران کدام است؟
همانطور که خلع سلاح حزب الله لبنان صرفا با حملهً ً نظامي ميسر نشد؛ همانطور که طالبان و القاعده با حملهً نظامي ريشه کن نشدند، همانطور که مبارزهً صرفاً مسلحانه منجربه سرنگوني رژيم افراطي حاکم بر ايران نشد، به همان دلايل، حملهً نظامي خارجي براي تغيير رژيم ولايت فقيه در تهران، و يا نابودي برنامهً اتمي آن، چاره ساز نخواهد بود. اين راهکارها، همانطور که در عمل شاهد بوده ايم، منجر به طولاني تر شدن عمر افراطيون و رشد بيش از پيش تروريسم اسلامي شده است. حد اقل بسياري از ايرانيان، آنهم بعد از نثار بيش از صد هزار قرباني در مبارزه با ملاهاي تهران، دريافته اند که اين بيماري عقب ماندگي تاريخي، علاج صرفاً نظامي ندارد. چنين دريافتي باعث شده است که جامعه و جوانان ايران، بطور روز افزوني، به مقاومت مدني روي آورده و انقلابيون سنتي را ناگزير از تجديد نظر در راه و روشهاي قهرآميز، پر هزينه و کم حاصل پيشين، نمايند. در دوران گذار به دموکراسي، بدليل آگاهي روزافزون اکثريت مردم ايران، آن دسته از انقلابيوني که تحقق ارمانهاي خود را تنها از جکاندن ماشهً تفنگ و آتش سلاح بجويند، خود به ورطهً ارتجاع و واپسگرايي در خواهند غلتيد. مهمترين معضل کند کنندهً گذار به دموکراسي در ايران، پلاريزه شدن فضاي سياسي ايران، بين تماميت خواهان مذهبي حاکم و تماميت خواهان ايدئولوژيک در اپوزيسيون ملاها، که نه در پي دموکراسي، بلکه بدنبال رهبران اسطوره اي و جامعهً اتوپيايي امام زمان و يا بي طبقه خود بوده اند. الزامات مبارزه ايجاب مي کند که نيروهاي انقلابي و سرنگوني طلب جمهوري خواه (غير تماميت خواه) و اصلاح طلبان، مشروطه خواهان و رفرميست هاي (خارج از نظام) بستر همبستگي و ائتلافات بيشتر را هرچه هموار سازند.
درصحنهً خارجي، اجماع جهاني و منطقه اي، با همياري اتحاد و مقاومت مدني مردم ايران در داخل کشور، مي تواند رژيم را ناگزير از پذيرش تن دادن به حاکميت مردم و همگامي با جامعهً جهاني نمايد. رژيم ملاها، بعد از مصرف کردن اهرم کليديش در خاورميانه، يعني حزب الله لبنان، تنها سوريه و شبه نظاميان وابسته اش در عراق را در کنار خود دارد. رژيم سوريه نيز، نه از سر مشترکات ايدئولوژيک، بلکه بخاطر منافع اقتصادي و همچنين اشغال بلندي هاي جولان توسط اسرائيل، در کنار دولت تندروي احمدي نژاد قرار گرفته است. چنين مي نمايد که پيشنهاد يک بستهً شيريني تشويقي به سوريها مي تواند بسيار موثر تر از بکارگيري آن در مورد رژيم ايران عمل کرده و سوريها را، مانند دولت ليبي، از ادامهً حمايتش از رژيم تهران، و نيز حمايت از شبه نظاميان عراقي و لبناني برحذر دارد. افشاي دست اندازي هاي رژيم ايران در درگيري هاي خونين عراق و کمک به روند تحکيم جامعهً مدني، ارتش و دولت ملي در عراق، لاجرم به خلع يد از ايران منجر خواهد انجاميد، امري که لازمهً ايجاد امنيت و ثبات و حاکميت قانون در عراق مي باشد. در مجموع، با تنگ تر شدن حلقهً انزوا و اي بسا تحريم بين المللي و منطقه اي، و بطور همزمان، مقاومت مدني مردم ايران در داخل کشور، آخوند ها مجبور به سرکشيدن جام زهر ديگري گشته، ناچار خواهتد شد تا به حق حاکميت مردم ايران و به تبع آن، تنش زدايي در روابط بين المللي تن دهند.
دموکراسي با "قرائت امام" ديگر چه صيغه ايست؟
در نوشتهً قبل اشاره شد که چطور رژيم ولايي توانست، همهً نيروهاي غير خودي (مخالف ولايت فقيه) اعم از ليبرالها، انقلابيون چپ و مليون را، در انقلاب ضد سلطنتي، آنهم بعد از استفادهً يکبار مصرف و تصاحب سنگر به سنگر قدرت سياسي، يعني پس از دزديدن تجارب (ليبرالهاي تکنوکرات) ايده ها روشنفکران) و شعارهايشان (چپي ها)، همهً آنها را، يکي بعد از ديگري از دور خارج و سرکوب کنند؛ ايده ها را دزديده و سر ها را ببرند. بکارگيري تعابيري مانند "مردم سالاري اسلامي" خامنه اي و يا دموکراسي " با قرائت امام"!!! توسط محمد خاتمي، گواه همان سبک و آموزش امام خونريز و دزدي است که جز لوث کردن مفاهيم، خيانت به کلمه، و نهايتا سرکوب صاحبان ايده و انديشه، يادگاري از خود بجاي نگذاشته است. تا آنجا که به خميني برمي گردد، از او جز کتاب حکومت اسلامي و تئوريزه کردن ولايت فقيه، که در آن نيز از ايده هاي دکتر شريعتي دزديده و سوء استفاده کرده،حدثي استخراج نشده است! به تجربه بايد دريافت که منظور اين خط اماميهاي ورشکسته از "قرائت امام" همان سنت خميني و اعوان و انصارش، مبني بر دزدي ايده ها و تجارب ديگران و بعد هم سرکوب و سر به نيست کردن روشنفکران آزادي خواه، و در اين مورد، دموکراسي خواهان ايران بوده و مي باشد. بکار گيري اين واژه ها و گندزدايي کردن امام جلادان، گواه مردم فريبي پيروان اوست که با خام خيالي فکر مي کنند اينبار نيز مي توانند با تمسک به"حقوق بشر اسلامي" (که سمبل و نمايندهً آن سعيد مرتضوي است)، و "مردم سالاري اسلامي" (که رئيس جمهور آن احمدي نژاد باشد) و "قرائت امام" (که کشتار زندانيان سال ۶۷ باشد) مي توانند سرخلق الله را براي يک دورهً ديگر شيره ماليد، فعالان سياسي را گمراه و جنبش آزادي خواهي و دموکراسي طلبانهً مردم ايران را بارديگرعقيم گذاشته و بي راهه بکشانند. تجربهً شکست و ناکامي اصلاح طلبان حکومتي در دورهً خاتمي بخوبي گواهي داد که اتفاقاً تنها منطقهً اي که رژيم ولايي قابليت ورود به آنرا اساساً ندارد، همان عرصهً آزادي، دموکراسي و حقوق بشر مي باشد. چرا که بمحض اذعان به رفع تبعيض در حقوق شهروندي، ناگزيرند آزادي مذهب را نيز پذيرفته و از ولايت فقيه غير پاسخگو و دولت ديني او سلب مسئوليت و اعتبار نمايند. بعبارتي، اين مدعيان حقوق بشر اسلامي و مردم سالاري اسلامي آنهم با "باقرائت امام" (که مردم ايران در قتل عام هاي سال ۶۰ و ۶۷ ، ترورهاي خارج از کشور، قتل هاي زنجيره اي، حمله به کوي دانشگاه و کارنامهً سراسر سرکوب و شکست رژيم، طي بيش از ربع قرن گذشته، آثار عملي آنرا بعينه ديده اند) نبايد فرصت يابند که بار ديگر ارزشهاي جهانشمول حقوق بشر را خدشه دار و موازين دموکراسي را ببازي و تمسخر بگيرند. بي شک نسل جوان امروز، فعالان روشنفکري، حقوق بشري، سياسي، فرهنگي و جامعهً مدني، که هم "قراتت امام" را تجربه کرده اند، و هم به حقوق مسلم خود بر اساس موازين حقوق بشر و دموکراسي آشنا شده اند، دست عوام فريباني که تنها دغدغهً حفظ نظام ولايت فقيه را در سر مي پرورند، پيشاپيش خوانده و اجازهً لوث کردن کلمات و ارزشهاي حقوق بشر و دموکراسي را به آنها نخواهند داد. جالب اينکه اظهارات خاتمي در شرايطي برزبان رانده شده که طرف مقابل،در دارودستهً رقيب، يعني دولت احمدي نژاد، مدعي تکميل انقلاب اول (تصاحب همهًً ساختار قدرت سياسي و يکدست کردن حاکميت) و مترصد انقلاب دوم (تصاحب عرصه هاي اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي) يعني تصفيهً باقيماندهً اصلاح طلبان حکومتي در ساير عرصه ها بوده و مي باشد. وضعيتي که لاجرم به گسترش نارضايتي هاي نهادهاي مستقل اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي منجر شده است. اين وضعيت جديد ايجاب مي کند که اين اعتراضهاي صنفي و اجتماعي، درحد همان سطح درخواست ها و انتظاراتشان، برسميت شناخته شده و موردحمايت قرارگيرند. نقد و پيشنهادهاي سازنده به اين فعالان مدني و فرهنگي داخل جامعه مي تواند در ارتقاء سطح توقعاتشان و ارتقاي کارشان بسيار ارزنده و مفيد باشد. حال آنکه متقابلاً، برخوردهاي افراطي با فعالان سياسي، فرهنگي، مدني و حقوق بشري داخل کشور، توسط برخي از جريانات و يا افراد تندرو در خارج از کشور، جز خوش خدمتي بي مزد و منت به همان اهداف سرکوبگرانهً دولت احمدي نژاد نمي باشد.
يکشنبه، ۲۲ مرداد ١٣٨٥ برابر با 2006/08/13
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home