رابطهً هويت ملي و دموکراسي
اين نوشته را بنام و ياد همهً زندانيان سياسي در بند، از با سابقه ترين آنها آقاي عباس امير انتظام، زندانيان مجاهد و مبارز، زندانيان جنبش دانشجويي، تا دستگيرشدگان اخير، و نيز دکتر رامين جهانبگلو، روشنفکر روشن ضمير ايران، آغاز مي کنم. بدرستي که در بزم آزادي و دموکراسي نيز هرکه مقرب تر است، جام بلا بيشترش مي دهند. بگفتهً قران: السابقون السابقون، اولئک المقربون ... آنها که در راه آزادي و دموکراسي، زحمت و رنج و شکنج و زندان بيشتري متحمل شده اند، در پيشگاه خداي آزادي و مردم ايران مقرب ترند. ( اي کاش آقاي اکبر گنجي نيز نام يکي دو نفر از زندانيان سابق، حد اقل زندانيان مستقل جنبش دانش جويي را، بر زبان مي راند تا چنين تداعي نشود که برداشت ايشان از حقوق بشر نيز تبعيض بردار است و باز بحث خودي و غير خودي بميان خواهد آمد. )
دغدغهً هويت، گواه کندکاو وقفه ناپذير فرزند انسان براي يافتن پاسخي به مسئلهً کيستي و چيستي خويشتن، و بعبارتي بازيابي هويت انساني خود ، "از دم صبح ازل تا آخر شام ابد"، بوده و خواهد بود. همهً آنها که در پي شکستن طلسمي، فروريختن ديواري، آغاز تغييري و رقم زدن سرنوشتي، چه در حوزهً مسائل فردي، و چه در حيطهً مناسبات جمع و جامعهً خود بوده و هستند، ناگزير از پاسخ به اين سوال اساسي، و آغاز از چنين سکوي پروازي هستند.
در عموم اديان و مکاتب بشري، کما اينکه در آثار و نوشته هاي شاعران و نويسندگان ايراني، از ديرباز تا کنون، آثار چنين دغدغه اي را، مي توان مشاهده نمود. اگرچه بيان موضوع ممکن است متفاوت باشد، ولي مفهوم و مضمون مشترک همهً آنها، تلاش براي بازيابي اصل خويش، و انطباق فعال با پروسهً گذار زودگذر تحولات زمانه بوده و مي باشد. مولانا اين کنکاش مستمر فرزند انسان را چه زيبا به نظم کشيده است:
" از كجا آمده ام، آمدنم بهرچه بود... به كجا ميروم آخر ننمايي وطنم"
( از کنکاش دروني خودم بر سر مسئلهً هويت برايتان بگويم، سالياني پيش، زمانيکه به مناسبات سازمان مجاهدين وصل شدم، با تأسي به اين سرودهً مولانا که "بشنو از ني چون حکايت مي کند، از جدايي ها شکايت مي کند" ادامه مي دادم:
"حال چون باز آمدم در خانه ام ... پس چرا در جمع خود بيگانه ام
من زخود در عشق خود بيخود شدم ... ليک در فصلم ز وصلم خود شدم
خود نه در بيغولهً پندارها ... بلکه در پويايي کردارها
عشق اگر اينست کوجانمايه ام ... نيست بادا شرزهً بي مايه ام
جمله بايد در مسيرش جان شوم ... هجرتي تا لايق جانان شوم"
و يا بعداً در مورد انقلاب ايدئولوژيک دروني مجاهدين، باز هم اين مسئلهً ً "بازيابي خويشتن"، درست در شرايطي که همه به ذوب شدن فراخوانده مي شدند، دوباره در خاطرم زنده شده بود. ( بديهيست که منظور از "بازيابي خويشتن"تلقي "بازگشت به خويشتِن" صرفاً مذهبي، مد نظر دکتر علي شريعتي نمي باشد). آنموقع ها، باز با الهام از مولوي، خطاب خانم رجوي ( و يا خواهر مريم) نوشته بودم:
"يک لحظه نيشم مي زني، فارغ ز خويشم مي کني
يک لحظه نوشم داده و از جمله بيشم مي کني
خوارم اگر خويشم تو و در خويش مي جويم تورا
خرّم شوم آن لحظه اي، کان لحظه درويشم تورا
نيش تو نوش جان ما، عشق تو شد جانان ما
در کوي تو فرخنده باد،
هم عشق ما، هم خون ما،
هم روح ما، هم جان ما.
در پي "بازيابي اصل خود" بود که نوشته هايم، اگرچه خام، ولي بار انتقادي بخود گرفتند، آنهم در مناسباتي که "انتقاد از خود" پسنديده تر مي نمود. در حقيقت، تحولات انساني و اجتماعي نيز از همين جرقه هاي کوچک و ايده هاي بي شکل و اي بسا نا مأنوس، آغاز مي شوند. در پروسهً پي جويي و پي گيري مستمر ايده هاي تازه است که مي توان آنها را تصحيح کرد، نظام بخشيد، تئوريزه کرد، و در عرصهً عمل به محک تجربه گذاشت.)
برگرديم به اصل موضوع... هويت يعني اکسير حيات، يعني راز بقا، يعني بازيابي اصل خويش؛ و بنابراين، هويت پويا لازمهً انطباق فعال با مجموعهً شرايط دائماً تغييريابنده ايست که در آن بسر مي بريم.
"ساقيا باده که اکسير حيات است بيار، تا تن خاکی من عين بقا گردانی" حافظ
هويت يعني بازيابي خويشتن فردي، جمعي و اجتماعي؛ در انتخاب نقادانه، و انطباق فعالانه با مجموعهً اعتقادات و متعلقات مادي و معنوي، آگاهي هاي فلسفي، علمي و نظري، و نيز عادات فرهنگي و سنتهاي تاريخي موجود در جامعه و زمانهً ماست. داشتن هويت متعالي، انساني و منطبق، يعني فرزند خصال خود و زمانهً خود بودن. هويت، نقشي کليدي در ساختن و پرداختن کاراکتر فردي ، شخصيت جمعي، موقعيت اجتماعي، و جايگاه تاريخي فرد، جمع، و جامعه ايفا مي کند. بهمين دليل، هويت هاي انساني تر، لاجرم متعالي تر، منطبق تر، کارآتر، مترقي تر و آينده دارترند. متقابلاً، نظامهاي سياسي و اجتماعي ارتجاعي، استبدادي، تبعيض آميز و فروميرنده، عموماً حول محوريت دادن به هويت يک قوم، يک زبان، يک مذهب و يا يک ايدئولوژي شکل مي گيرند. در دوران جهاني شدن اطلاعات و ارتباطات امروزي، اينگونه هويت هاي يک بعدي و يا حتا دو بعدي، که موءيّد تبعيض قومي و نژادي، مذهبي و اعتقادي هستند، اعتبار و مشروعيت خود را از دست داده اند. چرا که اينگونه تبعيض ها در صحنهً عمل، به تفرقه، جدايي، اضمحلال و فروپاشي جوامع انجاميده و مي انجامند. متقابلاً، کمک به تحقق هويت هاي چند بعدي و غير تبعيض آميز، که تنوع فرهنگي، قومي، مذهبي و اعتقادي مردم را برسميت شناخته و ارج نهد، ضامن بقا، آينده داري و بهروزي جوامع انساني مي باشد.
با اين اوصاف، شاخص هويت را در چه کجا بايد جست؟ و چگونه آن را محک زده و با ارتقاء هويت فردي و اجتماعي، راه موفقيت و بهروزي خود و ملت خود را هموارتر سازيم؟
در يک کلام، قانون اساسي هر مملکت، شاخص و ملاک اصلي سنجش کم و کيف هويت شهروندان آن جامعه است. در عموم دموکراسي هاي شناخته شدهً امروزي، از آنجا که برابري حقوق مدني شهروندان رسميت يافته است، ديگر تعلقات مذهبي، اعتقادي، قومي و فرهنگي افراد، حائز امتياز خاص و يا دليل محروميتي نمي گردند. در اين جوامع، اقليت هاي غير مذهبي، مسلمان، بودايي، بهايي و غيره، از همان حقوقي برخوردارند که اکثريت جمعيت مسيحي الاصل ساکن اين جوامع، لابد براي تحقق آن مبارزه کرده اند. عمده ترين دليل ترقي و شکوفايي کشورهاي عمدتاً جوان و مهاجر نشيني مثل کانادا، امريکا و استراليا، اينستکه اين جوامع توانسته اند با رفع تبعيضات فوق الذکر، بستر جذب سرمايه هاي انساني و تخصصي مادي و معنويي شهروندان عمدتا مهاجرشان را، فراهم سازند. همان مهاجراني که کشورهاي محل زادگاهشان را، عمدتاً بدليل وجود تبعيض، سرکوب، و استبداد، ترک گفته و در پي تنفس هوايي تازه، فضايي مناسب، و فرصت پرواز بوده اند.
با اين توضيح، مي توان نتيجه گرفت که ريشهً بحران هويت در جامعهً ايران، وجود قانون اساسي تبعيض آميز نظام پاسدار- ولايي حاکم مي باشد. اصول ۱۱۰، ۵۸ و۶۸ قانون اساسي موجود، با اعطاي اختيارات خداگونه به ولي فقيه، بزرگترين ظلم، تبعيض و اجحاف را در حقّ شهروندان ايراني روا داشته، بطوريکه دخالت مردم ايران در سرنوشت خودشان را اساساً بلا موضوع ساخته اند. اين اصول غير انساني، وجود تبعيض، فقدان پاسخگويي و عدم شفافيت را در همهً لايه هاي حاکميت موضوعيت بخشيده ، و نهادينه کرده است. بديهي است که نتايج چنان قوانين ظالمان و تبعيض آميزي، عملاً جز به گسترش فساد و رشوه خواري، و بروز انواع نابسامانيها نمي انجامد. مملکتي که مرز بين خودي و غير خودي آن، به مرز بين معتقدين، منتقدين و مخالفين رهبر سياسي مملکت، يعني ولايت مطلقهً فقيه، محدود و منحصر شده باشد، چه سيه روز شهرونداني، چه سيه روي رهبراني، و چه آيندهً سياهي را به محک تجربه مکرر گذاشته است. تبعات گريز ناپذير اينگونه قوانين، آنهم در جامعه اي که شهروندانش به حقوق خود واقف گشته اند، لاجرم نمي تواند حاصلي جز بروز بحران هويت، و به تبع آن، فوران انواع و اقسام ناهنجاريها و بحرانهاي غير قابل اجتناب روحي، اخلاقي، اجتماعي، سياسي و اقتصادي، را درپي داشته باشد.
در رونوشتي از سخنراني استاد عاليقدر و باني دانشنامهً ايرانيکا، پروفسور احسان يارشاطر، تحت عنوان "هويت ملي" که در سايتهاي اينترنتي آمده بود، با اشاره اي گذرا و آموزنده به چگونگي تلاش ايرانيان در حفظ هويت ملي شان، در گسترهً تاريخ، نتيجه گرفته شده بود که وسيلهً حفظ هويت ايراني حراست از زبان فارسي است. فکر کردم شايد براي جناب يارشاطر، اسلامي بودن رژيم فعلي، تداعي همان تازيان اشغالگر زمان فردوسي و رودکي را در خاطر زنده نموده و باعث آن نتيجه گيري شده است. حال آنکه برعکس آن دوران، رژيم حاکم، بقول خامنه اي، بدنبال ايجاد فرهنگ و هويت يک بعدي اسلامي مد نظر معتقدين به حکومت مطلقهً فقيه، بوده است؛ آنهم در دوراني که عموم مردم ايران در پي ايفاي حقوق برابر شهروندي و ابقاي حاکميت خويشند. بنا براين اينبار، برخلاف دوران تسلط تازيان، مردم ايران در معرض فشاري براي تغيير هويت قومي و زباني خود قرار ندارند، که باعث شود زبان فارسي در خطر باشد. بعبارتي، رژيم ولايي با زبان رسمي کشور، که فارسي باشد، مشکل چنداني نداشته است. بلکه اينبار، اين شهروندان ايراني هستند که در چهارسوي مملکت، خواهان حفظ و حراست از زبان و لهجه هاي محلي خود مي باشند. هر دولت دموکرات و مردمي، در هرکجا، منجمله ايران، امروزه ناچار است که به زبان مورد کاربرد شهروندانش در سه لايهً زبان محلي ( اعم از کردي، ترکي، عربي، گيلکي، بلوچي، ترکمن، لري و غيره)، زبان ملي (فارسي) و زبان بين المللي (انگليسي) توجه کند، اهميت دهد، و حمايت نمايد.
رفتار تبعيض آميز و سياست هاي سرکوبگرانه و فاشيستي رژيم حاکم در اشاعهً هويت صرفاً متکي بر يک برداشت ناقص از تشيع (ولايت مطلقهً فقيه)، باعث بروز و رشد واکنش هاي افراطي متقابل در ميان اقوام، اقليت هاي مذهبي و گرايش هاي ايدئولوژيک موجود درايران شده است. براي تحقق دموکراسي، لازم است که از اين يک جانبه نگري هاي افراطي و عکس العمل هاي احساسي، جداً پرهيز نمود. چاره و درمان تبعيض مذهبي، فقط دموکراسي و حاکميت مردم است، و نه جايگزين کردن رژيم کنوني با نوعي ديگر از تبعيض قومي، مذهبي و يا ايدئولوژيک در جامعه. بي شک، مردم ايران از اقوام و مذاهب مختلف، با چند هزار سال سابقهً همزيستي و اختلاط فاميلي، ظرفيت پشت سرگذاشتن بليهً فاشيسم مذهبي کنوني را نيز دارا مي باشند.
در نظام دموکراسي فردا، وقتي شهروندان ايراني بر مقدرات خود حاکم گردند، هويت باستاني و اعتقادات ديني خود را، بسا بهتراز مدعيان مستبد و تماميت خواه حاکم، پاس خواهند داشت. توسل به شعارهاي وا اسلاما و يا ناسيوناليستي توسط حاکمان، از سر تماميت خواهي، خود بزرگ بيني، و تحقير و تمسخر قدرت تشخيص مردم ايران مي باشد و بس.
براي اشاعه و گسترش هويتي دموکراتيک و ملي، الگوهاي تاريخي، مناسبتهاي ملي و سمبل هاي مقاومت ايران را بايد بدون تبعيض گرامي داشت و ارج نهاد. در ايران فردا، کاوهً آهنگر، آرش کمانگير، کورش کبير، بابک خرم دين، امير کبير و ستارخان، ميرزا کوچک خان و شيخ محمد خياباني، مصدق و طالقاني، حنيف نژاد و خسرگلسرخي و بي شماران ديگر، همه و همه قهرمانان ملي محسوب مي شوند. پدران روحاني ايران نيز شامل پيامبران همه ايرانيان، از زرتشت و ماني و مزدک گرفته تا موسي (ع) و عيسي (ع) و محمد (ص) را در بر خواهد گرفت. براي روشنفکر دموکرات ايراني، شناخت، قبول، نقد و يا رد نظريات فلسفي و يا علمي سقراط و افلاطون و ارسطو، فارابي و ابن سينا و ملاصدرا، کانت و هگل و مارکس و هايدگر، پوپر و هابرماس و رورتي و فوکولت و غيره، نه تنها لازم و ضروري، بلکه چنان تنوع و رقابت فکريي، در محيط اکادميک و روشنفکري، قابل تقدير و لازمهً رشد همه جانبهً جامعه خواهد بود. اين عبارت جالب را دريک وبلاگ فارسي (يادم رفته کجا) خواندم که " بدون آزادي حقيقت، به حقيقت آزادي" نمي توان رسيد؛ و از آنجا که حقيقت نزد همگان است، پس بدون احترام به برابري حقوق همهً شهروندان مملکت، رسيدن به توسعه اقتصادي و تحقق آزادي هاي سياسي، خواب و خيالي بيش نيست. بقولي " ذات نايافته از هستي بخش ... کي تواند که شود هستي"
براي مقابله با قوانين تبعيض آميز حاکم، لازم است تا با گسترش فرهنگ تحمل، تساهل، و مدارا، بر تلاش و مبارزهً خود، براي تغيير آن قوانين تبعيض آميز و ظالمانه، که به حاکميت رژيمي فاشيستي و استبدادي، موضوعيت بخشيده است، بيافزاييم. بدرستي اگر تنها ده تن از اصلاح طلبان حکومتي حاضر بودند که بپاي حرفها و شعارهايشان، مثل اکبرگنجي بايستند، مقاومت کنند و بها آنرا بپردازند، بي شک صحنهً سياسي ايران، امروز طور ديگري رقم خورده بود. شرايط و اوضاع و احوال کنوني گواهي مي دهد که مقاومت کنندگان در راه آزادي و دموکراسي در داخل ايران، نه تنها قهرمانان ملي، بلکه ستاره هاي خوش اقبال جهاني محسوب مي گردند. نمونهً استقبال بين المللي از خانم شيرين عبادي و اکبر گنجي، گواه روشني از انتظار و توقع مردم و جامعهً بين المللي از مردم ايران و جوانانش، براي مقاومت و مبارزهً اجتماعي و مدني مي باشد.
در اين برههً حساس از تاريخ ايران، لازم است تا جهان صداي متفاوتي از درون ايران بشنود. ايران امروز، به فداکاري فرزندانش، بيش از هرزمان ديگري نيازمند است. گسترش مبارزه و مقاومت اجتماعي و مدني، مانند نقض آگاهانهً قوانين نا عادلانهً موجود، يکي از کارآترين روشهاي ممکن، جهت گسترش اعتراضات اجتماعي، مي باشد. اميد است تا اجماع بين المللي در خارج، و اتحاد و اعتراض مردم ايران در داخل، رژيم ولايي را ناچار از پذيرش رفراندوم ملي، تحت نظر سازمان ملل متحد نموده، و بستر تحولي مسالمت آميز، بدون خشونت و خونريزي را در ايران فراهم سازد.
دغدغهً هويت، گواه کندکاو وقفه ناپذير فرزند انسان براي يافتن پاسخي به مسئلهً کيستي و چيستي خويشتن، و بعبارتي بازيابي هويت انساني خود ، "از دم صبح ازل تا آخر شام ابد"، بوده و خواهد بود. همهً آنها که در پي شکستن طلسمي، فروريختن ديواري، آغاز تغييري و رقم زدن سرنوشتي، چه در حوزهً مسائل فردي، و چه در حيطهً مناسبات جمع و جامعهً خود بوده و هستند، ناگزير از پاسخ به اين سوال اساسي، و آغاز از چنين سکوي پروازي هستند.
در عموم اديان و مکاتب بشري، کما اينکه در آثار و نوشته هاي شاعران و نويسندگان ايراني، از ديرباز تا کنون، آثار چنين دغدغه اي را، مي توان مشاهده نمود. اگرچه بيان موضوع ممکن است متفاوت باشد، ولي مفهوم و مضمون مشترک همهً آنها، تلاش براي بازيابي اصل خويش، و انطباق فعال با پروسهً گذار زودگذر تحولات زمانه بوده و مي باشد. مولانا اين کنکاش مستمر فرزند انسان را چه زيبا به نظم کشيده است:
" از كجا آمده ام، آمدنم بهرچه بود... به كجا ميروم آخر ننمايي وطنم"
( از کنکاش دروني خودم بر سر مسئلهً هويت برايتان بگويم، سالياني پيش، زمانيکه به مناسبات سازمان مجاهدين وصل شدم، با تأسي به اين سرودهً مولانا که "بشنو از ني چون حکايت مي کند، از جدايي ها شکايت مي کند" ادامه مي دادم:
"حال چون باز آمدم در خانه ام ... پس چرا در جمع خود بيگانه ام
من زخود در عشق خود بيخود شدم ... ليک در فصلم ز وصلم خود شدم
خود نه در بيغولهً پندارها ... بلکه در پويايي کردارها
عشق اگر اينست کوجانمايه ام ... نيست بادا شرزهً بي مايه ام
جمله بايد در مسيرش جان شوم ... هجرتي تا لايق جانان شوم"
و يا بعداً در مورد انقلاب ايدئولوژيک دروني مجاهدين، باز هم اين مسئلهً ً "بازيابي خويشتن"، درست در شرايطي که همه به ذوب شدن فراخوانده مي شدند، دوباره در خاطرم زنده شده بود. ( بديهيست که منظور از "بازيابي خويشتن"تلقي "بازگشت به خويشتِن" صرفاً مذهبي، مد نظر دکتر علي شريعتي نمي باشد). آنموقع ها، باز با الهام از مولوي، خطاب خانم رجوي ( و يا خواهر مريم) نوشته بودم:
"يک لحظه نيشم مي زني، فارغ ز خويشم مي کني
يک لحظه نوشم داده و از جمله بيشم مي کني
خوارم اگر خويشم تو و در خويش مي جويم تورا
خرّم شوم آن لحظه اي، کان لحظه درويشم تورا
نيش تو نوش جان ما، عشق تو شد جانان ما
در کوي تو فرخنده باد،
هم عشق ما، هم خون ما،
هم روح ما، هم جان ما.
در پي "بازيابي اصل خود" بود که نوشته هايم، اگرچه خام، ولي بار انتقادي بخود گرفتند، آنهم در مناسباتي که "انتقاد از خود" پسنديده تر مي نمود. در حقيقت، تحولات انساني و اجتماعي نيز از همين جرقه هاي کوچک و ايده هاي بي شکل و اي بسا نا مأنوس، آغاز مي شوند. در پروسهً پي جويي و پي گيري مستمر ايده هاي تازه است که مي توان آنها را تصحيح کرد، نظام بخشيد، تئوريزه کرد، و در عرصهً عمل به محک تجربه گذاشت.)
برگرديم به اصل موضوع... هويت يعني اکسير حيات، يعني راز بقا، يعني بازيابي اصل خويش؛ و بنابراين، هويت پويا لازمهً انطباق فعال با مجموعهً شرايط دائماً تغييريابنده ايست که در آن بسر مي بريم.
"ساقيا باده که اکسير حيات است بيار، تا تن خاکی من عين بقا گردانی" حافظ
هويت يعني بازيابي خويشتن فردي، جمعي و اجتماعي؛ در انتخاب نقادانه، و انطباق فعالانه با مجموعهً اعتقادات و متعلقات مادي و معنوي، آگاهي هاي فلسفي، علمي و نظري، و نيز عادات فرهنگي و سنتهاي تاريخي موجود در جامعه و زمانهً ماست. داشتن هويت متعالي، انساني و منطبق، يعني فرزند خصال خود و زمانهً خود بودن. هويت، نقشي کليدي در ساختن و پرداختن کاراکتر فردي ، شخصيت جمعي، موقعيت اجتماعي، و جايگاه تاريخي فرد، جمع، و جامعه ايفا مي کند. بهمين دليل، هويت هاي انساني تر، لاجرم متعالي تر، منطبق تر، کارآتر، مترقي تر و آينده دارترند. متقابلاً، نظامهاي سياسي و اجتماعي ارتجاعي، استبدادي، تبعيض آميز و فروميرنده، عموماً حول محوريت دادن به هويت يک قوم، يک زبان، يک مذهب و يا يک ايدئولوژي شکل مي گيرند. در دوران جهاني شدن اطلاعات و ارتباطات امروزي، اينگونه هويت هاي يک بعدي و يا حتا دو بعدي، که موءيّد تبعيض قومي و نژادي، مذهبي و اعتقادي هستند، اعتبار و مشروعيت خود را از دست داده اند. چرا که اينگونه تبعيض ها در صحنهً عمل، به تفرقه، جدايي، اضمحلال و فروپاشي جوامع انجاميده و مي انجامند. متقابلاً، کمک به تحقق هويت هاي چند بعدي و غير تبعيض آميز، که تنوع فرهنگي، قومي، مذهبي و اعتقادي مردم را برسميت شناخته و ارج نهد، ضامن بقا، آينده داري و بهروزي جوامع انساني مي باشد.
با اين اوصاف، شاخص هويت را در چه کجا بايد جست؟ و چگونه آن را محک زده و با ارتقاء هويت فردي و اجتماعي، راه موفقيت و بهروزي خود و ملت خود را هموارتر سازيم؟
در يک کلام، قانون اساسي هر مملکت، شاخص و ملاک اصلي سنجش کم و کيف هويت شهروندان آن جامعه است. در عموم دموکراسي هاي شناخته شدهً امروزي، از آنجا که برابري حقوق مدني شهروندان رسميت يافته است، ديگر تعلقات مذهبي، اعتقادي، قومي و فرهنگي افراد، حائز امتياز خاص و يا دليل محروميتي نمي گردند. در اين جوامع، اقليت هاي غير مذهبي، مسلمان، بودايي، بهايي و غيره، از همان حقوقي برخوردارند که اکثريت جمعيت مسيحي الاصل ساکن اين جوامع، لابد براي تحقق آن مبارزه کرده اند. عمده ترين دليل ترقي و شکوفايي کشورهاي عمدتاً جوان و مهاجر نشيني مثل کانادا، امريکا و استراليا، اينستکه اين جوامع توانسته اند با رفع تبعيضات فوق الذکر، بستر جذب سرمايه هاي انساني و تخصصي مادي و معنويي شهروندان عمدتا مهاجرشان را، فراهم سازند. همان مهاجراني که کشورهاي محل زادگاهشان را، عمدتاً بدليل وجود تبعيض، سرکوب، و استبداد، ترک گفته و در پي تنفس هوايي تازه، فضايي مناسب، و فرصت پرواز بوده اند.
با اين توضيح، مي توان نتيجه گرفت که ريشهً بحران هويت در جامعهً ايران، وجود قانون اساسي تبعيض آميز نظام پاسدار- ولايي حاکم مي باشد. اصول ۱۱۰، ۵۸ و۶۸ قانون اساسي موجود، با اعطاي اختيارات خداگونه به ولي فقيه، بزرگترين ظلم، تبعيض و اجحاف را در حقّ شهروندان ايراني روا داشته، بطوريکه دخالت مردم ايران در سرنوشت خودشان را اساساً بلا موضوع ساخته اند. اين اصول غير انساني، وجود تبعيض، فقدان پاسخگويي و عدم شفافيت را در همهً لايه هاي حاکميت موضوعيت بخشيده ، و نهادينه کرده است. بديهي است که نتايج چنان قوانين ظالمان و تبعيض آميزي، عملاً جز به گسترش فساد و رشوه خواري، و بروز انواع نابسامانيها نمي انجامد. مملکتي که مرز بين خودي و غير خودي آن، به مرز بين معتقدين، منتقدين و مخالفين رهبر سياسي مملکت، يعني ولايت مطلقهً فقيه، محدود و منحصر شده باشد، چه سيه روز شهرونداني، چه سيه روي رهبراني، و چه آيندهً سياهي را به محک تجربه مکرر گذاشته است. تبعات گريز ناپذير اينگونه قوانين، آنهم در جامعه اي که شهروندانش به حقوق خود واقف گشته اند، لاجرم نمي تواند حاصلي جز بروز بحران هويت، و به تبع آن، فوران انواع و اقسام ناهنجاريها و بحرانهاي غير قابل اجتناب روحي، اخلاقي، اجتماعي، سياسي و اقتصادي، را درپي داشته باشد.
در رونوشتي از سخنراني استاد عاليقدر و باني دانشنامهً ايرانيکا، پروفسور احسان يارشاطر، تحت عنوان "هويت ملي" که در سايتهاي اينترنتي آمده بود، با اشاره اي گذرا و آموزنده به چگونگي تلاش ايرانيان در حفظ هويت ملي شان، در گسترهً تاريخ، نتيجه گرفته شده بود که وسيلهً حفظ هويت ايراني حراست از زبان فارسي است. فکر کردم شايد براي جناب يارشاطر، اسلامي بودن رژيم فعلي، تداعي همان تازيان اشغالگر زمان فردوسي و رودکي را در خاطر زنده نموده و باعث آن نتيجه گيري شده است. حال آنکه برعکس آن دوران، رژيم حاکم، بقول خامنه اي، بدنبال ايجاد فرهنگ و هويت يک بعدي اسلامي مد نظر معتقدين به حکومت مطلقهً فقيه، بوده است؛ آنهم در دوراني که عموم مردم ايران در پي ايفاي حقوق برابر شهروندي و ابقاي حاکميت خويشند. بنا براين اينبار، برخلاف دوران تسلط تازيان، مردم ايران در معرض فشاري براي تغيير هويت قومي و زباني خود قرار ندارند، که باعث شود زبان فارسي در خطر باشد. بعبارتي، رژيم ولايي با زبان رسمي کشور، که فارسي باشد، مشکل چنداني نداشته است. بلکه اينبار، اين شهروندان ايراني هستند که در چهارسوي مملکت، خواهان حفظ و حراست از زبان و لهجه هاي محلي خود مي باشند. هر دولت دموکرات و مردمي، در هرکجا، منجمله ايران، امروزه ناچار است که به زبان مورد کاربرد شهروندانش در سه لايهً زبان محلي ( اعم از کردي، ترکي، عربي، گيلکي، بلوچي، ترکمن، لري و غيره)، زبان ملي (فارسي) و زبان بين المللي (انگليسي) توجه کند، اهميت دهد، و حمايت نمايد.
رفتار تبعيض آميز و سياست هاي سرکوبگرانه و فاشيستي رژيم حاکم در اشاعهً هويت صرفاً متکي بر يک برداشت ناقص از تشيع (ولايت مطلقهً فقيه)، باعث بروز و رشد واکنش هاي افراطي متقابل در ميان اقوام، اقليت هاي مذهبي و گرايش هاي ايدئولوژيک موجود درايران شده است. براي تحقق دموکراسي، لازم است که از اين يک جانبه نگري هاي افراطي و عکس العمل هاي احساسي، جداً پرهيز نمود. چاره و درمان تبعيض مذهبي، فقط دموکراسي و حاکميت مردم است، و نه جايگزين کردن رژيم کنوني با نوعي ديگر از تبعيض قومي، مذهبي و يا ايدئولوژيک در جامعه. بي شک، مردم ايران از اقوام و مذاهب مختلف، با چند هزار سال سابقهً همزيستي و اختلاط فاميلي، ظرفيت پشت سرگذاشتن بليهً فاشيسم مذهبي کنوني را نيز دارا مي باشند.
در نظام دموکراسي فردا، وقتي شهروندان ايراني بر مقدرات خود حاکم گردند، هويت باستاني و اعتقادات ديني خود را، بسا بهتراز مدعيان مستبد و تماميت خواه حاکم، پاس خواهند داشت. توسل به شعارهاي وا اسلاما و يا ناسيوناليستي توسط حاکمان، از سر تماميت خواهي، خود بزرگ بيني، و تحقير و تمسخر قدرت تشخيص مردم ايران مي باشد و بس.
براي اشاعه و گسترش هويتي دموکراتيک و ملي، الگوهاي تاريخي، مناسبتهاي ملي و سمبل هاي مقاومت ايران را بايد بدون تبعيض گرامي داشت و ارج نهاد. در ايران فردا، کاوهً آهنگر، آرش کمانگير، کورش کبير، بابک خرم دين، امير کبير و ستارخان، ميرزا کوچک خان و شيخ محمد خياباني، مصدق و طالقاني، حنيف نژاد و خسرگلسرخي و بي شماران ديگر، همه و همه قهرمانان ملي محسوب مي شوند. پدران روحاني ايران نيز شامل پيامبران همه ايرانيان، از زرتشت و ماني و مزدک گرفته تا موسي (ع) و عيسي (ع) و محمد (ص) را در بر خواهد گرفت. براي روشنفکر دموکرات ايراني، شناخت، قبول، نقد و يا رد نظريات فلسفي و يا علمي سقراط و افلاطون و ارسطو، فارابي و ابن سينا و ملاصدرا، کانت و هگل و مارکس و هايدگر، پوپر و هابرماس و رورتي و فوکولت و غيره، نه تنها لازم و ضروري، بلکه چنان تنوع و رقابت فکريي، در محيط اکادميک و روشنفکري، قابل تقدير و لازمهً رشد همه جانبهً جامعه خواهد بود. اين عبارت جالب را دريک وبلاگ فارسي (يادم رفته کجا) خواندم که " بدون آزادي حقيقت، به حقيقت آزادي" نمي توان رسيد؛ و از آنجا که حقيقت نزد همگان است، پس بدون احترام به برابري حقوق همهً شهروندان مملکت، رسيدن به توسعه اقتصادي و تحقق آزادي هاي سياسي، خواب و خيالي بيش نيست. بقولي " ذات نايافته از هستي بخش ... کي تواند که شود هستي"
براي مقابله با قوانين تبعيض آميز حاکم، لازم است تا با گسترش فرهنگ تحمل، تساهل، و مدارا، بر تلاش و مبارزهً خود، براي تغيير آن قوانين تبعيض آميز و ظالمانه، که به حاکميت رژيمي فاشيستي و استبدادي، موضوعيت بخشيده است، بيافزاييم. بدرستي اگر تنها ده تن از اصلاح طلبان حکومتي حاضر بودند که بپاي حرفها و شعارهايشان، مثل اکبرگنجي بايستند، مقاومت کنند و بها آنرا بپردازند، بي شک صحنهً سياسي ايران، امروز طور ديگري رقم خورده بود. شرايط و اوضاع و احوال کنوني گواهي مي دهد که مقاومت کنندگان در راه آزادي و دموکراسي در داخل ايران، نه تنها قهرمانان ملي، بلکه ستاره هاي خوش اقبال جهاني محسوب مي گردند. نمونهً استقبال بين المللي از خانم شيرين عبادي و اکبر گنجي، گواه روشني از انتظار و توقع مردم و جامعهً بين المللي از مردم ايران و جوانانش، براي مقاومت و مبارزهً اجتماعي و مدني مي باشد.
در اين برههً حساس از تاريخ ايران، لازم است تا جهان صداي متفاوتي از درون ايران بشنود. ايران امروز، به فداکاري فرزندانش، بيش از هرزمان ديگري نيازمند است. گسترش مبارزه و مقاومت اجتماعي و مدني، مانند نقض آگاهانهً قوانين نا عادلانهً موجود، يکي از کارآترين روشهاي ممکن، جهت گسترش اعتراضات اجتماعي، مي باشد. اميد است تا اجماع بين المللي در خارج، و اتحاد و اعتراض مردم ايران در داخل، رژيم ولايي را ناچار از پذيرش رفراندوم ملي، تحت نظر سازمان ملل متحد نموده، و بستر تحولي مسالمت آميز، بدون خشونت و خونريزي را در ايران فراهم سازد.
1 Comments:
dorood. be neveshte-ye shoma eshare va naghl-e ghol kardam. pirooz bsshid. ta baad.
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home