گذاربه دموکراسي در ايران

آرزوي گذار به دموکراسي در ايران، در حقيقت، انگيزهً اصلي نوشتن اين سطور مي باشد.

Thursday, March 29, 2007

يخ هاي زمستاني در قدوم بهاران وطن ذوب خواهند شد

در توضيح علل عقب افتادن بهاران آزادي و آبادي ايران زمين، چهار دليل عمده را مي توان برشمرد: نخست، دست اندازي هاي استعماري بويژه روس و انگليس در سرمايه گزاري بر روي بافت سنتي – مذهبي، و قومي- عشيرتي حاکميت و جامعهً ايران از قرن نوزدهم به اينسو ( وجود تنوع قومي و مذهبي ايرانيان ميراث ارزشمند بنيانگذار تمدن ايراني، کورش کبير است که اولين امپراطوري مدرن با سيستم فدرالي مبتني براحترام به آزادي هاي مذهبي و قومي - آنهم در زماني که ساير تمدن ها، منجمله يوناني ها، دولت شهر بودند - را در تاريخ بنا نهاد)، دوم، از سر گذراندن تجربهً تقابل و رويارويي ايدئولوژيک دوران جنگ سرد که در آن ايران ما نيز ميدان زورآزمايي دو قطب جهاني شد. سوم، استعمارکهنه و نو هم که دنبال منافع خود بوده اند، در "تقابل سنت و مدرنيته" ايراني، نيروهاي سنتي و ارتجاعي را بر نيروهاي استقلال طلب، آزاديخواه و عدالت جو ترجيح مي داده و تقويت مي کرده اند و در نتيجه وجود جامعه اي سنتي با نيروهاي ارتجاعي پر قدرت مزيد بر علت شده است. و چهارم، فقدان تجربهً دموکراسي و فرهنگ دموکراتيک چه درنظام و فضاي سياسي ايران، و چه در کف خواستهاي مبارزاتي ايرانيان در صد و پنجاه سال گذشته. مبارزه با اين چالشها مستلزم آن بوده است تا روشنفکران، مجاهدان و مبارزان ميهن بطور همزمان در چهار جبههً عمده - ضد استعماري (استقلال طلبانه)، ضد استبدادي (آزاديخواهانه)، ضد استثماري (عدالت طلبانه)، وضد ارتجاعي (ترقي خواهانه وصلح جويانه) - مبارزه کنند. مبارزات استقلال طلبانه براي خلاصي از دست اندازي هاي مستقيم و غير مستقيم استعمار؛ مبارزات آزاديخواهانه و دموکراتيک براي خلاصي از چنگال استبداد داخلي؛ مبارزات عدالت طلبانه براي رفع استثمار و تبعيض در همهً زمينه ها؛ و مبارزات ترقي خواهانه و صلح طلبانه براي خلاصي از آفت افراطيون تماميت خواه، خشونت طلب، و جنگ افروز مذهبي، قومي و ايدئولوژيک. اينروزها با بالا گرفتن فشارهاي بين المللي و نيز احتمال درگير کردن ايران در جنگ خانمان سوزي ديگر، توسط افراطيون حاکم، برخي از نيروهاي سياسي، در سوداي حفظ وطن (نيروهاي ملي) و يا حکومت (اصلاح طلبان حکومتي) شعار صلح مي دهند. براستي اولويت با کدام جبهه است و کدام تاکتيک و استراتژي مبارزاتي کارآترين راهبرد رسيدن به آزادي، استقلال، توسعه و آباداني، صلح و عدالت؛ دموکراسي، و در يک کلام رهايي ملي است؟

بعد از جنگ جهاني اول که ماهيتاً جنگ بين نظام کهنهً مبتني بر امپراطوري هاي مذهبي در يک سو و امپراطوري هاي منبعث از ايدئولوژي هاي مدرن، برآمده از انقلاب صنعتي و فرانسه از سوي ديگر بود - که نهايتاً منجر به فروپاشي پنج امپراطوري عمدتاً مذهبي گرديد - نظام دولت – ملت رسماً جانشين سيستم مسلط پيشين مذهبي – قومي و ملک الطوايفي گرديد. با فراگير شدن نظام دولت – ملت، مبارزات استقلال طلبانه و ضد استعماري در کشورهاي تحت سلطه، اصلي ترين رويکرد مبارزاتي شد. اگر چه استراتژي مبارزات "قهرآميز" با اشغالگران و چپاولگران خارجي، در برخي از کشورها وجه غالب را داشته است، ولي موفق ترين نمونهً مبارزات ضد استعماري هم مسلحانه نبوده اند (نمونهً گاندي در هندوستان و يا مصدق در ايران). رويايي صرفاً قهرآميز، اي بسا به استعمارگران اين بهانه را مي داده است تا براي تضمين اشغال و چپاولشان، در کشورهاي تحت سلطه متوسل به قهر شده و جنبش هاي استقلال طلبانه روشنفکري و آزادي خواهانهً بومي را بي رحمانه سرکوب و در نطفه خفه کنند. تا جايي که به ايران برمي گردد، تا پيش از انقلاب ضد سلطنتي در ايران، در واقع اين استعمارگران خارجي بودند که با دخالت مستقيم و غير مستقيم خود، انقلاب مشروطه، جنبش ميرزا کوچک خان و شيخ محمد خياباني و جنبش ملي کردن نفت توسط دکتر مصدق را با بند و بست، توطئه و کودتا سرکوب کرده و استمرار استبداد "وابسته" پهلوي، پدر و پسر، را تضمين مي کردند، کما اينکه بعد هم آخوند ها را مدد رسانده و بر سرير قدرت نشاندند. وانگهي، براي غلبه بر استبداد وابستهً داخلي نيز اگرچه جنبش هاي مسلحانه نقش قابل توجه، مکمل و غير قابل انکاري را در پيروزي مقطعي جنبش هاي فوق بازي کردند ولي در هيچ کدام از اين جنبش ها، راه و روش مسلحانه نقش محوري، کليدي و رهبري کلان سياسي اجتماعي نيافت و نمي توانست هم بيابد. بعبارتي، همانطور که استعماراز تاکتيک کودتا و دخالت نظامي براي سرکوب حنبش هاي آزاديخواهانهً محلي استفاده مي کرد، تاکتيک عمليات مسلحانه نيز براي غلبه بر استبداد وابستهً داخلي نقش مثبتي ايفا مي کرده ولي تمام قضيه و راه حل نهايي استراتژيک نبوده است. بعنوان مثال، هرچند نقش مجاهدين صدر مشروطه و ستارخان در پيروزي مشروطيت، و يا نقش مجاهدين و چريک هاي فدايي خلق در پيروزي انقلاب ضد سلطنتي غير قابل کتمان است، ولي اين مبارزين و مجاهدين ميهن نه تنها نتوانستند به جايگاه رهبري کنندهً جنبش ارتقاء يابند بلکه چپ روي و زياده خواهي هاي انقلابي آنان اسباب سرکوب و حذف آنان توسط عوامل استعمار و ارتجاع را فراهم ساخت. وانگهي، استبداد وابستهً داخلي، شاخ و برگ و ريشه هاي داخلي خاص خود را دارد و اين آن معضلي است که با زور و قهر و انقلاب علاج نمي شود. بعبارت روشن تر، چه در ايران و چه در ساير نقاط جهان، از زمان رسميت يافتن نظام سياسي دولت – ملت، در عين حاليکه نقش چريک و مبارزات مسلحانه و قهرآميز با استعمارخارجي و نيز استبداد، استثمار و استحمار داخلي (بنيادگرايان مذهبي و افراطيون قومي و ايدئولوژيک) غير قابل انکار است، ولي در هيچ زمينه اي معادلهً سياه و سفيد صد در صدي حاکم نبوده است؛ يعني جنگ مسلحانه و بکارگيري قهر و خشونت، در تاکتيک آري، ولي بطور استراتژيک پاسخ نداده است. نيروهايي که در تاکتيک و استراتژي بر روي مبارزهً مسلحانه چريک شهري، منطقه اي و يا جنگ آزاديبخش سرمايه گذاري کرده اند، نمي توانند و نبايد توقع اين را داشته باشند که نقش محوري و رهبري کننده را بطورهمزمان در چهارجبههً مبارزات ضد استعماري، ضد استبدادي، ضد استثماري و ضد افراطي گري ( مذهبي، قومي و ايدئولوژيک) از آن خود سازند، چرا که با چنين توقعي بي جا مجبور به ريسکي خواهند شد که در عمل از انجام آن عاجزند. بقول معروف، عرف سياست، کما اينکه شرايط و ماهيت رابطه بين نيروها، ما را ملزم مي کند که همهً تخم مرغ ها را در يک سبد نچينيم، همهً سرمايه ها را بر سر يک تاکتيک و يا استراتژي هزينه نکنيم، و دستگاه ذهني "همه چيز و يا هيچ چيز" را بدور افکنيم ... و عواقب تباه کنندهً چنين ريسک و رويکردي را برخود و ملت خود هموار نسازيم. بلکه متقابلاً، درب همهً گزينه ها را بروي ملت خود باز گذاريم، متناسب با شرايط و امکانات و الزامات موضع بگيريم و از دل تحولات، منافع و مصالح عاليهً انساني و ملي خود را پي گيري و پاس داريم. بعنوان مثال، اگربپذيريم که رشد بنيادگرايي مذهبي در خاورميانه و کما اينکه به حاکميت رساندن ملاها در ايران يک ره آورد و برآيند صرفاً برخاسته از شرايط و معادلات داخلي و منطقه اي نبوده بلکه استعمار، بويژه انگليس، و بدنبالش آمريکايي ها، براي تسلط بر نفت منطقه، برروي آن از مدتها قبل سرمايه گذاري کرده اند، آنگاه کسي که تنها راه نابودي بنيادگرايي مذهبي را مبارزهً قهرآميز و مسلحانه، در تاکتيک و استراتژي مي داند، لابد بايد اول استعمار و امپرياليزم، که باني و حامي بنيادگرايان مذهبي بوده اند، را نابود مي کرد و بعد سراغ عوامل و دست پرورده هايش برود. بديهي است که چون مدعي عملا در ميدان تعادل قوا از انجام چنين رسالتي عاجزاست، لاجرم يا بايد تجربهً تلخ شکست و ناکامي و نابودي را بپذيرد و يا هم بعنوان ابزاري در خدمت اهداف ديگران مورد معامله و يا سوء استفاده قرارگيرد، در غير اينصورت مجبور است مثل مجاهدين به امام حسين تمسک جسته و فرياد وامصيبتا سر دهد که چرا از آسمان فلک سنگ فتنه مي بارد.

بويژه در مورد ايران، با توجه به بافت سنتي، چند قومي و چند مذهبي، که حالا تنوعات ايدئولوژيک مدرن نيز برآنها افزوده شده اند، و با توجه به کم و کيف چالشهاي چهارگانه فوق، صحنهً سياسي ايران بسيار پيچيده تر و پلورال تر، از همهً کشورهاي منطقه و همسايهً ايران است. اينست که مجبوريم از نگاه صد در صدي و سياه و سفيد نمايي درهرزمينه اي جداً بپرهيزيم. بعلاوه، تجربهً مبارزات ساير ملل، بويژه بعد از دوران جنگ سرد، اثبات کرده است که بهيچ وجه رابطهً بين حتا مرتجع و انقلابي، بين کارگر و سرمايه دار، بين جمهوري خواه و سلطنت طلب، بين مذهبي و سکولار، بين قبايل و عشاير، اقوام و مذاهب، اي بسا صف بندي هاي ارزشي بين حق و باطل و يا خلق و ضد خلق، آنهم در درون يک ملت، ضرورتاً و يا ماهيتاً، براي هميشه قهر آميز نبوده و نمانده است. اينست که نخستين و اصلي ترين رسالت دموکرات ها و صلح طلبان واقعي، مبارزه با افراطي گري در همهً اشکال آن (مذهبي، قومي و ايدئولوژيک) است. افراطيون، از هر نوعش، مبلغ و مروّج قهر و خشونت، جنگ و خونريزي بين شهروندان يک ملت، و وقتي به حاکميت برسند، مانند حاکمان ايران، سبب ساز صدور بحران و تروريسم و جنگ خارجيند. متقابلاً، نظام دولت – ملت وقتي دموکراتيک و مردم سالار شد آن تضادهاي دروني را به رقابت سازنده مبدل ساخته و اسباب، ابزار و راه حل هاي مقاومت مدني و غير خشونت آميز را فراهم مي آورد.

نکتهً دوم، اگر چه در نظام هاي پيشين، صف دوست و دشمن، خودي و غير خودي، همان صف کشي بين طوايف و قبايل (مانند باديه نشينان عرب) ايلها وعشاير (کوچ نشينان دامپرور کوه پايه هاي ايران) همخوني و هم زباني قومي و نژادي، حق و باطل فرق مختلف مذهبي، و اي بسا استثمارکننده و استثمار شونده (کارگر و سرمايه دار بومي، و يا سوسياليسم و امپرياليسم جهاني) بودند که نقش پر رنگ تر را ايفا مي کرده اند، ولي در نظام دولت – ملت وقتي دموکراتيک مي شود، شاخص تعالي و پيشرفت هر شهروند، در درجهً نخست، نصب العين قرار دادن منافع ملي و حقوق عموم شهروندان مملکت، در همهً زمينه ها مي باشد. بعبارت روشن تر، آنها که با تمسک به ارزشها و راه و روشهاي پيشين به صف بندي حق و باطل عاشوراگونهً حسيني و يا خلق و ضد خلق (چه گوارا و هوشيمينه) مي پردازند، به حقوق شهروندي عموم مردم و نيز منافع ملي ايرانيان ستم و خيانت آشکاري روا داشته و مي دارند. انبياء و صحابي و ائمه شان، کما اينکه رهبران انقلابي و مصلحين گذشته، جملگي در حد توان و با هر ضعف و قوتي، پاسخگوي معضلات و مشکلات شرايط زماني و مکاني خود بودند، ما هم بکوشيم با هرانگيزه و با هراعتقادي، و در حد امکان و دانش روز، پاسخگوي مشکلات مبتلابه امروز مردم و مملکت خود باشيم. بکارگيري و پايبندي به پرنسيب هاي دموکراسي بما مي آموزد که تا بيش از گذشته، در حال زندگي کنيم و مقدّم بر ديگران از همديگر بياموزيم، چرا که جز اين، خود مايهً عبرت تاريخ و طعن و لعن ديگران خواهيم شد.

وجود همان چالشهاي فوق الذکر و بافت پلورال و در عين حال قطبي شدهً فضاي سياسي ايران، امکان روي آمدن يک رهبري سياسي ملي (مثل مصدق) و يا مذهبي (خميني!) و يا ايدئولوژيک (مطلوب مجاهدين، آنهم با پايان جنگ سرد و قطب بندي ايدئولوژيک فضاي بين المللي) را ايجاب نمي کند. بعلاوه، بسته بودن فضاي سياسي و جلوگيري از تحزّب و رشد احزاب سراسري در زمان شاه و شيخ؛ عدم حمايت غرب و آمريکا از آلترناتيو و رهبري دموکرات و مستقل بومي، و نيز قطب بندي سياسي- ايدئولوژيک بين نيروها که به غلبهً تندروهاي مذهبي در يک سو و افراطيون ايدئولوژيک در سوي ديگر انجاميده است؛ مانع پاگيري اتحاد و همبستگي سراسري بين نيروهاي سياسي و اتخاذ استراتژي مشترک براي گذار به دموکراسي گرديده است. با همهً اينها، بويژه در شرايط کنوني، همهً آنها که سوداي حفظ تماميت ارزي کشور و برقراري ايراني آزاد، دموکراتيک و فدرال را در سر مي پرورند، بجاست تا از افراط و تفريط بپرهيزند و حتا الامکان بهانهً بکارگيري سرکوب و خشونت در داخل و جنگ خارجي را از حاکمان تندرو حاکم، کما اينکه امکان سوء استفادهً بيگانگان ازبافت سنتي و چندگانگي قومي و مذهبي ايران را از بدخواهان خارجي سلب کنند. بجز افراطيون تماميت خواه مذهبي، قومي و ايدئولوژيک، همهً نيروهاي دموکرات، آزاديخواه، صلح جو، و عدالت طلب بجاست تا با نصب العين قراردادن حقوق انساني برابر همهً شهروندان و منافع ملي عموم ايرانيان، در مبارزه با افراطيون مستبد و تماميت خواه حاکم (که با افراطيون تماميت خواه - نئوکانهاي - آمريکايي و تندروهاي صهيونيست اسرائيلي در وضعيت "همگرايي نا متعارف
" Unconventional association
بسر مي برند) بر همگرايي، همکاري و همبستگي خود بيافزايند. از دل همين همگرايي، همبستگي و همکاري ها در پروسهً گذار به دموکراسي است که نيروهاي بواقع دموکراتيک، عدالت خواه، صلح جو و مستقل رو آمده، تشکل و رهبري ذيصلاح خود را باز خواهند يافت.

لازم بيادآوريست که اين تنها مبارزين و مجاهدين ميهن نبوده اند که همهً تخم مرغ ها را در سبد جنگ مسلحانهً چريک شهري، منطقه اي و نهايتاً جنگ آزاديبخش چيدند و نتيجهً مطلوب را نگرفتند، بلکه ساير مدعيان نيز راه بجايي نبردند؛ توده ايها گول شعارهاي مستضعف پناهي و ضد امپرياليستي خميني را خوردند و بخاطر استمرار حيات سياسي و فعاليت قانوني در چهارچوب نظام ولايت فقيه، با رژيم همکاري کردند ولي نتيجهً عکس گرفتند؛ نهضت آزادي و متعاقباً اصلاح طلبان حکومتي نيزکه درپي اصلاح و رفرم در درون رژيم ولايي بودند از صحنه حذف شدند، اي بسا مماشات گران خارجي که با ديالوگ انتقادي و مشوق هاي سياسي و اقتصادي بدنبال تحولي در درون نظام مي گشتند، جملگي سرشان به سنگ تحجر ولايي خورده است. چرا که اولا،ً بدرستي افعي ولايت فقيه کبوتر آزادي نمي زايد؛ دوماً، تنوع اهداف (آزادي خواهي عليه استبداد، عدالت طلبي عليه استثمار، جمهوريخواهي عليه سلطنت شاه و شيخ، و نيز راه حل مسالمت آميز در مقابل قهرآميز و ...) به تفرق و فرسايش نيروها انجاميده، به فاشيستي ترين جناح حاکميت فرصت داده است تا نيروهاي متفرق منتقد و مخالف خود را، يکي بعد از ديگري، قلع و قمع و يا از صحنه خارج سازند.

امروزه، تجربهً مبارزات يک و نيم قرن گذشتهً ايرانيان در شعار فراگير "دموکراسي و حقوق بشر" تبلور يافته و با مقاومت مدني جنبش هاي اجتماعي داخل کشور (زنان، دانشجويان، کارگران، فرهنگيان، رانندگان شرکت واحد و غيره) نمايندگي مي شود. روشنفکران، فعالين سياسي و اپوزيسيون خارج از کشور، بدون پيوند با مقاومت مدني اقشار مختلف در داخل، هرگز قادر نبوده و نخواهند بود تا ما حصل مبارزات و فعاليت هاي خود را به مادهً سياسي در داخل کشور مبدل سازند. در دوراني که دموکراسي و انتخاب مستقيم مردم حرف آخر را مي زند، سخت سري و خود محوري از طرف هر فرد، نيرو و جريان قومي، مذهبي و ايدئولوژيک، همچون برف زمستاني بر جا ماندهً در کوهپايه هاي البرز و دماوند، با فرارسيدن بهاران وطن ذوب خواهد شد.

نوروز پيروز بر همهً مجاهدان، مبارزان، روشنفکران، فعالان جنبشهاي اجتماعي و مدني، و همهً کوشندگان راه دموکراسي و حقوق بشر، گرامي باد!

‏پنجشنبه‏، 2007‏/03‏/29