گذاربه دموکراسي در ايران

آرزوي گذار به دموکراسي در ايران، در حقيقت، انگيزهً اصلي نوشتن اين سطور مي باشد.

Thursday, April 12, 2007

مطالبات مردم ايران آزادي، اشتغال و تأمين اجتماعي است و نه جشن هسته اي

نظام فاسد، ارتجاعي، استبدادي، ورشکسته و رو بزوال پاسدار- ملاي ولايي که قرار بود امّ القراي اسلام و الگويي براي ساير مسلمانان جهان باشد، امروزه به دليل سوء مديريت، در همهً زمينه هاي داخلي و خارجي ناکام مانده، عنان اختيار از کف نهاده، بطور جنون آميزي سر به سنگ واقعيت هايي مي کوبد که مي روند به حيات سراسر فساد، تباهي و مرگبارش خاتمه دهند. رژيمي که معادل ارقام رسماً اعلام شده اش، هر روز 800 شهروند مملکت، که اساساً از سوء مديريت حاکمان ناشي مي شود، از تصادفات رانندگي، معضل اعتياد و فساد و فحشاء و خودکشي و بيماريهاي ناشي از آلودگي هوا گرفته تا انفجار مليونها مين بازمانده در هشت استان کشور، جان خود را از دست مي دهند، باز هم با کمال وقاحت و بي شرمي ادعاي تبديل شدن به الگويي براي ساير مسلمانان مي کند!

در کشوري که روزانه حدود صد نفر تنها در تصادفات رانندگي، که عامل اصلي آن سوء مديريت حاکمان است، جان خود را از دست مي دهند، چارهً درد را در کجا بايد جست؟ وانگهي، بدرستي مطالبات مردم ايران تنها آزادي نيست؛ کما اينکه شاهديم قربانيان اين رژيم نيز تنها فعالان سياسي و مطبوعاتي نيستند. مليونها شهروند مملکت، جوانان بيکار، معلمان، کارگران، دانشجويان و زنان، به دنبال پيداکردن کار، دريافت حقوق معوقه، اعتراض به اخراج، درخواست اشتغال رسمي، و يا خواهان رفع تبعيض در زمينهً اشتغال جهت تأمين حد اقل هاي زندگي خويشند. در چنين مملکتي، با اين همه نا بساماني ناشي از سوء مديريت حاکمان، اعلام "جشن هسته اي" چه معنا و مفهومي جز دهن کجي به مطالبات اساسي و حقوق مسلم ايرانيان مي تواند داشته باشد؟ در نظامي که در طول حياتش با هرگرايش، نگرش و انگيزش ملي گرايي مبارزه کرده و به دنبال جايگزيني "هويت اسلامي" بجاي "هويت ملي" بوده و هم اينک نيز با به آب بستن سد سيوند، مترصد زدودن آثار هويت ملي ايرانيان قبل از اسلام از مجموعهً تاريخي پاسارگاد است، اعلام و نامگذاري سال جديد بعنوان سال "اتحاد ملي" از چه رو و بر چه اساس است؟ براستي که مشکل يکي دوتا نيست؛ نظام ولايت فقيه همچون طاعون، در همهً زمينه هاي سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي، از مردم ايران قرباني گرفته و ملت و مملکت را به روز سياه امروز نشانده است... خانه از پاي بست ويران است، خواجه (اصلاح طلب و رفرميست) در فکر نقش ايوان است. تنها و فقط تنها راه چاره تغييرساختاري نظام است، آنهم نه با دخالت خارجي، نه با جنگ مسلحانه، بلکه با مقرون به صرفه ترين و قابل حصول ترين راه ممکن، يعني فراخوان به رفراندوم ملي براي تعيين نوع نظام سياسي کشور به دست مردم است.

روشهاي قهرآميزسرنگوني، چه از طريق جنگ خارجي و چه از طريق جنگ مسلحانهً داخلي، نه تنها به آزادي و دموکراسي نمي انجامد، بلکه اساس وحدت ملي را متزلزل و تماميت ارزي کشور را به خطر مي اندازد. وانگهي، بدلايل فوق، همانطور که در عمل شاهد بوده ايم، استراتژي صرفا قهرآميز لاجرم پايه هاي قدرت نيروهاي ارتجاعي مذهبي و قومي را قويتر مي کند و نه انقلابيون دموکرات و آزاديخواه را. جنگ مسلحانهً داخلي جواب ندارد چرا که اولاً از طرف غرب و آمريکا حمايت نمي شود، دوماً بدليل سنتي و مذهبي بودن جامعه، نيروهاي ارتجاعي که در تعادل قوا دست پيش دارند، برندهً رويکرد قهرآميزند، سوماً، استراتژي جنگ مسلحانه تنها در مبارزات استقلال طلبانه و ضد استعماري ترقي خواهانه مي نمود و همبستگي ملي و حمايت رقباي بين المللي دول استعمارگر را برمي انگيخت، ولي در مبارزه براي گذار به دموکراسي و حقوق بشر، استراتژي مبارزهً مسلحانه نقش بازدارنده ايفا کرده و مي کند. چرا که وقتي عوامل و ريشهً استبداد و ارتجاع در درون مملکت و جامعه و شهروندانش خانه دارند، با زبان زور و گلوله و خون، تحول انقلابي و دموکراتيکي امکان تحقق نميابد.

انصافاً و متواضعانه بايد اذعان نمود که در بوجود آمدن وضعيت موجود، هيچ عاملي به تنهايي توضيح دهنده و هيچ نيرويي به تنهايي مسئول نيست. عوام سنتي و متعصب، حاکمان عوام زده، انقلابيون ايدئولوژي زده و شبه روشنفکر، روشنفکران و نخبگان عوام گريز؛ خارجي هاي فرصت طلب هم که دنبال منافع خود بوده، از آب گل آلود ماهي گرفته، با سياست مماشات به تاراج منابع و غارت سرمايه هاي ايران پرداخته اند. اينست که از يک سويه ديدن واقعيات و يک تنه به قاضي رفتن بايد پرهيز نمود؛ اگر اصلاح طلبان حکومتي راه بجايي نبردند، انقلابيون سرنگوني طلب هم که مبارزهً قهرآميز و مسلحانه را پيشه ساختند، عليرغم پرداخت بهاي گزاف (از کيسهً اعتماد مردم ايران که از دوران شکوفايي فاز سياسي ناشي مي شد) راه بجايي نبردند؛ اي بسا عملاً نه تنها اهداف استراتژيک آنان محقق نشد، بلکه تحولات سياسي در بسياري از زمينه ها بر عليه آنان شکل گرفت؛ بطوريکه مدتهاست عمدهً انرژي و تلاش خود را صرف حفظ بقاي سياسي خودشان، و نه مبارزه با رژيم، مي نمايند.

پيشکسوتان مبارزهً انقلابي قهرآميزو مسلحانه، بويژه رهبران مجاهدين، تاکنون به دو اشتباه و کمبود در محاسبات استراتژيکشان اعتراف کرده اند. اول اينکه درجهً قصاوت، بي رحمي و استعداد خون ريزي خميني را (در آغاز مبارزهً مسلحانه سال شصت) دست کم گرفته بودند؛ و دوم اينکه پارامتر سياست مماشات غرب و آمريکا با رژيم ولايي را نه تنها در محاسبات خود دست کم گرفتند، بلکه اي بسا برخي اوقات ناشيانه روي حمايت هاي خارجي ها حساب باز مي کردند. حال آنکه غرب و آمريکا پيوسته در انتخاب بين انقلابي و ارتجاعي، نيروهاي ارتجاعي را ترجيح داده و خواهند داد. بخصوص که بعد از پايان جنگ سرد، استراتژيست ها و نظريه پردازان امپراطوري نوين غرب و آمريکا، تضمين استمرار و تسلط امپراطوري خود را در تقويت و روي کار آوردن نيروهاي سنتي قومي و مذهبي در کشورهاي در حال توسعه، بويژه مسلمان و نفت خيز خاورميانه، مي دانند. چرا که اين نيروهاي سنتي و ارتجاعي، بدليل عقب ماندگي فرهنگي، علمي، تکنيکي و تکنولوژيکي، نه تنها ماهيتاً توان سر بلند کردن و رقابت و چالش با غرب و آمريکا، در هيچ کدام از زمينه هاي فوق را ندارند، بلکه با دامن زدن به تضادهاي داخلي و عقب کشاندن جامعه، ملت و مملکت خود را عملاً وابسته تر مي سازند. از اين مطلب مي خواهم نتيجه بگيرم که اولاً، اگر جريانات انقلابي و دموکرات (مذهبي و سکولار) و ضد ارتجاعي ايران را نمايندهً بخش روشنفکري و نخبه گراي کشور بدانيم، بايد اعتراف کرد که اين ضعف جريان روشنفکري و نخبگان کشور بوده است که نتوانسته اند دست همتايان و استراتژيستهاي سياسي غرب و آمريکا را بخوانند و يا دليل حمايت آنان از رژيم و اتحاد عملي و استراتژيکشان، عليه نيروهاي مستقل دموکرات و آزاديخواه بومي، در سر بزنگاه ها، را درک کنند. بعبارتي، جريان روشنفکري ايران، عمدتاً بدليل سرکوب شاه و شيخ، به بلوغ کافي، خود کفايي، استقلال راي و توليد فکرو نظرلازم براي گذار موفق به دموکراسي بومي، نرسيد. دوم، همانقدر که شعار "وحدت ملي" توسط ولي فقيه، که خود شعار جايگزيني"هويت اسلامي" بجاي "هويت ايراني و ملي" را سر مي داد، ادعايي غير قابل باور است، شعار حمايت از دموکراسي و حقوق بشر توسط غرب و آمريکا، آنهم براي ممالک نفت خيز خاورميانه، منجمله ايران، پوچ و بي اساس است؛ براي آن يکي "حفظ نظام" و براي ديگري "منافع ملي بويژه اقتصادي" اولويت اصلي اند. اينست که ضرورت مي يابد تا هم از مصادرهً مبارزات حقوق بشري و دموکراسي طلبانهً مردم ايران توسط غرب و آمريکا ما نع شد، و هم مانع سوء استفادهً رژيم از عرق ملي ايرانيان، توسط پاسدار- ملاهاي تماميت خواه و ميهن برباد ده حاکم گرديد. بعبارتي، به تبليغ و جاانداختن راه سومي همت گماشت که هم مستقل از خارج و هم مخالف رژيم ولايي حاکم ( نه مماشات و نه جنگ) بلکه متکي برآراي مردم، در پي مطالبات اساسي مردم و راضي به رضاي مردم ايران باشد.

سوم، اگر بپذيريم که هم ايدهً اصلاح دروني و هم ايدهً سرنگوني قهرآميز نظام، هر دو نتيجه نداده اند، بايد بدنبال جا انداختن راه ميانه اي بين ايندو (انقلاب و اصلاحات) و بقولي اصقلابي بود. خاتمه دادن به سياست مماشات، زماني براي غرب و آمريکا قابل توجيه است که حمايت از "مقاومت مدني" و "رفراندوم ملي" را در سرلوحهً مطالبات خود قرار دهد. در غير اينصورت، همانطور که توضيح داده شد، غرب و آمريکا هرگز حاضرنبوده و نيستند رژيم را رها کرده و انقلابيون ( باگرايشات چپ) را به قدرت برسانند. بدلايل فوق، حمايت از مقاومت مدني و فراخوان براي رفراندوم ملي، متضمن صرف کمترين هزينه و در عين حال بالاترين شانس، براي فعال کردن جنبش هاي اجتماعي و جلب حمايت هاي خارجي براي تغيير مسالمت آميز رژيم ولايي مي باشد.

نکتهً ديگراينکه، هرچند رژيم پاسدار- ولايي حاکم ماهيتاً بحران زا و بحران زي است ولي بدليل تغييرشرايط، ماهيت و اهداف، و اي بسا نتايج مترتب بربحرانها، نسبت به گذشته، فرق کرده اند. در گذشته هدف از بحران سازي و مديريت بحران، کما اينکه جنگ و بحران خارجي، سرپوش گذاشتن بر سرکوب آزاديها و آزادي خواهان در داخل مملکت و نيز تصفيه حساب هاي دروني، براي بدست گرفتن حاکميت و قبضهً تمامي قدرت، توسط جناح هاي تماميت خواه رژيم، بود. ولي در شرايط کنوني، هدف از بحران سازي ها غلبه بر چالش ها و فشارهاي خارجي، کم تأثير کردن آنان، و يا استفاده از اهرم بحران و تروريسم براي چک و چانه زني خارجي مي باشد. اينست که رژيم، در اين مرحله، از سرمايه گذاريهاي خارجيش بر روي شيعيان و تند روهاي اسلامي ساير کشورهاي منطقه استفادهً ابزاري مي کند. ناگفته نماند که شيعيان منطقه نيز بر اثر سياست هاي منطقه اي آمريکاست که وضعيتشان بهبود يافته و نه دست اندازي هاي ابزاري رژيم ولايي حاکم در تهران. مگر نه اينکه دخالت نظامي آمريکا در عراق و افغانستان بنفع شيعيان اين دو کشور بوده است؟ کما اينکه سياست حمايت آمريکا از رفرم هاي سياسي در منطقه، بنفع ساير شيعيان، اعم از کشورهاي خليج، عربستان و پاکستان و اي بسا لبنان مي باشد. اينست که شيعيان منطقه نيز درمي يابند که بايد حساب خود را از رژيم فناتيک و روبزوال تهران جدا سازند.

دوم، برعکس مرحلهً قبلي که هدف بحران ها سرپوش گذاشتن برتضادها و تصفيه حساب هاي دروني و بخصوص سرکوب مخالفين و منتقدين داخلي بود، که در آن رژيم نسبت به رقبا و اپوزيسيون داخليش دست بالاتر را داشت، و به طرف هاي خارجي نيز باج (قراردادهاي سودآور) مي داد؛ در بحران سازي هاي اخير که هدف آن مقابله با چالشها و فشارهاي خارجي است، رژيم در مقابل آمريکا و غرب دست پايين تر را دارد. بهمين دليل، نتيجهً هر بحران به زيان رژيم تمام مي شود، بعبارتي رژيم، درتارعنکبوتي گرفتار آمده که با هر تنش و بحران، بيشتر خودش را گرفتار مي کند، اينست که سران رژيم به حمايت مردم در داخل سخت احساس نياز مي کنند و شعار وحدت ملي و انسجام اسلامي مي دهند. آنها بخوبي دريافته اند که بطور همزمان نمي توانند در دوجبهه بجنگند: هم مطالبات حق طلبانهً مردم را سرکوب کنند و هم با فشارهاي رو بتزايد خارجي مقابله نمايند. متقابلاً، در همين داستان گروگان گيري ملوانان انگليسي و آزادي آنان بعد از اولتي ماتوم و مهلت ٤٨ ساعتهً توني بلر، غرب و آمريکا نيز بخوبي آموختند که پاسدار-ملاهاي ولايي تنها و فقط تنها زبان زور و قاطعيت را مي فهمند ، و نه مماشات و نرمش و چانه زني. اينک جا دارد که مطالبات اساسي مردم را از حاکمان تهران، بيش از پيش، مطالبه نمود تا يا شعارهاي خود مبني بر "وحدت ملي و انسجام اسلامي" را پس بگيرند و يا با تن دادن به فراخوان رفراندوم ملي، سرنوشت مملکت را به منتخبين مردم و نظام سياسي برخواسته از ارادهً آزاد و آگاهانهً آنان بسپارند.