گذاربه دموکراسي در ايران

آرزوي گذار به دموکراسي در ايران، در حقيقت، انگيزهً اصلي نوشتن اين سطور مي باشد.

Wednesday, October 12, 2005

در مورد شرايط زماني "منشور کورش

فلات حاصلخيز ايران باستان بخشي از همان "هلال حاصلخيز زمين"- از ساحل نيل تا دامنه هاي زاگرس- بوده که انقلاب کشاورزي در آن بوقوع پيوست. قبايل مهاجري که بعداً تمدن هاي ايلامي، آشوري و بابلي ها را بنانهادند تقريباً حدود چهارهزار سال پيش از قوم آريا وارد اين سرزمين شده بودند. بعلاوه، موقعيت ممتاز جغرافيايي ايران، با وجود درياي خزر در شمال و خليج فارس در جنوب، آنهم قبل از آنکه راههاي آبي و هوايي حمل و نقل فراگير شوند، اين منطقه را گذرگاه تجاري و بازرگاني وچهار سوق فرهنگي بين غرب و شرق –در مسير جادهً حياتي ابريشم- نموده بود. زماني که آريايي ها وارد ايران شدند تمدن هاي سومري، ايلامي ها، آشوري و بابلي ها، بدليل جنگ هاي مستمر قومي مستهلک شده، دوران شکوفايي خود را پشت سرگذارده و رو به افول نهاده بودند. آشور بني پال (که قهرمان آشوري هاست و به علم و کتابت اهميت مي داد و معروف است که نخستين کتابخانه در تاريخ را شامل ۱۲۰۰ لوح گلي تأسيس کرد) وقتي در سال ۶۴۷ قبل از ميلاد، امپراطوري ايلام را شکست داد، بخاطر انتقام از ستمي که ايلامي ها بر آشوري ها طي بيش از دو هزار سال وارد کرده بودند، شهر شوش، که پررونق ترين شهر تجاري زمان خود بود، بکلي ويران ساخت و بقول خودش سرزمين ايلامي ها را به نمکزار تبديل کرد. کمتر از چهل سال بعد هم، در سال ۶۱۲ قبل از ميلاد، وقتي مادها آشوريها را شکست دادند، نينوا پايتخت آنانرا ويران ساختند. در آن شرايط مردم منطقه که جانشان از اين جنگهاي ويرانگر قبيلگي به لب رسيده بود، مثل شرايط امروز مردم ايران در داخل کشور! بدنبال نجات دهنده اي مي گشتند که به اين سريال تکراري قتل و ويراني پايان دهد. کورش کبير (۶۰۰-۵۳۰ ق.م)، در چنين شرايطي همان نجات دهنده بود که بمثابه انقلابي خدا پرست آن روزگار از اطاعت مادها سربرتابيد، سربه شورش گذاشت و بعد از پيروزي بر مادها و تصرف اکباتانا، بنا بر اکثر روايات بدون خونريزي در سال ۵۳۹ قبل از ميلاد وارد بابل شد و آن فرمان که در واقع اولين منشور حقوق بشر تاريخ است، صادر کرد. او برخلاف سنت پيشينيان، و حتي اعراب مسلمان، نه تنها مردم سرزمين هاي فتح شده را به اسيري و اموالشان را به غنيمت نگرفت بلکه به سنن و آيين آنان نيز احترام گذاشت، آن دوران مسلماني نبود ولي او يهوديان را آزاد نمود و همهً اقوام بابلي و سومري و کلداني و آشوري ها را در انتخاب روش زندگي مختار و احياي معابد و مناسک مذهبي شان آزاد گذاشت؛ و حکومتي غير متمرکز را بنا نهاد. اينگونه کورش کبير در واقع پايه گذار هويت تاريخي ايران و ايراني شد، هويتي که با احترام به چندگانگي قومي و فرهنگي و مذهبي رقم خورد. اين ميراث تاريخي بود که در واقع باعث شد ايرانيان در مقابل تهاجم يونانيان، اعراب، مغول ها، ترکهاي عثماني، استعمار روس و انگليس، و حتا در برابر ايدئولوژي هاي وارداتي شرق و غرب عالم، پيوسته، باز دست آخر به اصل خود بازگشته و هويت تاريخي خود را جستجو کنند. جالب اينکه منشورکورش هم از بار معنوي و هم بار انساني برخوردار است. آزادي مذهبي او از سکولاريزم ناشي نشده و بدين جهت بر تر از منشور حقوق بشر فرانسه ايستاده است، کمااينکه ايدهً رعايت حقوق برابر اقوام و مليتهاي او نيز از کانادا، آمريکا و استراليا اقتباس نشده بود. در تعجبم که چرا خداي کورش از خداي عموم علماي اسلام و اکثر قريب به اتفاق ما مسلمانان بلند مرتبه تر بود؟ چرا کورش از پس هزاره ها هنوز مايهً مباهات بشريت و ايرانيان است در حاليکه کسي نام امثال هيتلر و موسيليني و استالين و صدام حسين و کلامي ازآيت الله خميني را به نيکي ياد نمي کند؟ ايرانيان اصيل از هر قوميت و مذهب و عقيده اي امروز به منشور کورش بيش از هجويات آخوندهاي حاکم و ايسم هاي صرفاً وارداتي غرب و شرق نيازمندند. (در مورد تاريخ هاي اين يادداشت از دايره المعارف معتبرايرانيکا پروفسور يارشاطر کمک گرفته شده است)

منشور کورش و هويت ايراني

بحث کورش کبير و منشور حقوق بشر او بحث چنگ زدن به عمود شکستهً پادشاهي و يا توسل جستن به دست مردهً تاريخ نيست. بحث باز گشت به خويشتن و بازيابي هويت امروز و فرداي ماست. در واقع دورهً انحطاط ايرانيان از زماني آغاز شد که حاکمان مذهبي بر مسند قدرت تکيه زدند و ايران و ايراني را با مذهب خاصي،آنهم با تعبيري منبعث از دريجهً تنگ و تاريک اذهان کوته بين خود محدود و محصور کردند. نتيجهً عملي اعلام دين زرتشت بعنوان دين رسمي حاکميت ساساني باعث گسترش تبعيض و نارضايتي، طبقه بندي شدن جامعه و در نتيجه ضعيف شدن ايران در درگيري مسمتر با امپراطوري بيزانس مسيحي و شکست نهايي ايران از اعراب مسلمان شد. بعد خلفاي اسلامي در پي عربيزه کردن ايران برآمدندو متقابلاً ايرانيان در پي مقاومت بر سلسله جبال البرز و زاگرس قلعه ها ساختند. در اين دوران ائمهً شيعه و ايرانيان مقاوم منافع مشترکي در مقابله با خلفاي عرب داشتند. بنابراين برخي از ايرانيان با چنگ زدن به تشيع مي توانستند هويت متمايزخود را حفظ کنند. بعد از صفوي، شيعه خود نقش مخرب پيدا کرد و باز در پي هويت زدايي از ايران و ايراني بر آمد، با شکست ايران از روسيه در دورهً فتح علي خان قاچار، ايراني ها چشمشان به دنيا دوباره باز شد، خود را عقب مانده و در مانده و غرب را پيشرفته يافتند. دوره اي از غرب زدگي (گرايش به مدرنيسم و ليبراليسم غربي و يا الگو قرار دادن ايدئولوژي هاي چپ و سوسياليسم شرقي) فضاي روشنفکري ايران را احاطه کرده بود. باز خواني مواريث ارزشمند و مثبت تاريخي ايران و ايراني در واقع نياز جدي دوران روي پاي خود ايستادن و گذار به دموکراسي است. بعبارت ديگر، روشنفکر ايراني بايد نقادانه نخست هويت تاريخي خود را بازيابد، آنگاه است که مي تواند از مواريث مذهبي و دستاوردهاي مثبت ايدئولوژيک، عاري از حب و بغض کودکانه، بنفع خود و منافع ملي خود، با انتخاب آگاهانه و آزادانه، استفاده نمايد. عشق يک طرفهً کورش و محمد و عيسي و موسي و يا مسعود و خميني و ديگران همانقدر زيانبار و افراطي است که تنفر احساسي داشتن از هرکدام. به اعتقاد نگارنده، اگر آن کلماتي که در کتيبهً کورش آمده صحت داشته باشد، که دارد،بعنوان مسلمان فکر مي کنم که منشور کورش در مراتب بس بالابلند تري از نامهً حضرت علي (ع) به مالک اشتر ايستاده است. پيام کورش مبني بر رفع تبعيض قومي و مذهبي (يا برسميت شناختن حقوق برابر براي همهً شهروندان جامعه از هر قوم و مذهب)اي بسااز پيام خاتم الانبيا محمد مصطفي (ص) براي نياز انسان امروز و جامعهً امروز حياتي تر است. پيامي که نه فقط براي بخشي (مسلمانان) از يک ششم جمعيت کرهً زمين بلکه براي تمام انسانهاي روي زمين مسئله حل کن است. اينکه کورش فارس و شاه و ايراني است فرع بر اين مدعاست. مگر نه اينکه لازمهً ورود به دموکراسي و حقوق بشر و برقراري صلح در جهان امروز همين رفع تبعيضات جا افتادهً مذهبي و قومي است. دوستاني که قدرت فهم و درک اهميت پيام کورش را ندارند قبل از هرچيز هويت خود را يا از مذهب و يا از ايدئولوژي خاص عاريه گرفته اند. بايد نگاه هاي صد در صدي را کنار گذاشت، امام حسن را به صلح او و حسين را با عاشورايش، خميني را با هشت سال جنگ خانمانسوز و اعدامهايش، بياييد کورش را هم به کورش (پيام و اثرش که بدست ما رسيده) فارغ از حب و بغض احساسي و يا کليشه اي بشناسيم. تنها در آنصورت دين و مذهب و ايدئولوژي مي تواند در جايگاه درست خود بنشيند و نقش سازنده ايفا کند. ايرانيان در طول تاريخ عليرغم تلاش دهه و سده ها توسط يونانيان، اعراب و نهايتاً غرب و ايدئولوژي هاي صرفاً وارداتي، نه تنها هويت تاريخي خود را که از جمشيد و کاوه و فريدون و کورش و صفي که تا امروز امتداد يافته، به ارث بردند، فراموش نکرده اند، بلکه رندان درد آشنا و ترقي خواه پيوسته سعي داشته و دارند تا داده هاي جديد را نيز بر ميراث و دستاوردهاي مثبت و باارزش (هر چند نادر و ناقص) گذشتهً خود بيافزايند و بيش از اين، يکي را فداي ديگري ننمايند. متأسفانه هردو گروه که يکي هويت انسان و ايران را فقط در مذهب، از ميان مذاهب، اسلام، از اسلام فقط شيعه، از شيعيان...(خودتان ادامه دهيد) و ديگري که صرفاً به يک ايدئولوژي خاص بسنده مي کند، هر دو متعلق به گذشته اند، بنابرين مبين رشد و ترقي و پيشرفتي نيستند. براي روي پاي خود ايستادن به همه چيز نيازمنديم، مهم اينست که هرکدام در جاي و حد لازم محدود کنيم. ممسنگ کردن کورش با رئيس جمهور آمريکا، کما اينکه با پيشوايان هر مذهبي کما اينکه رهبران مذهبي حاکم برايران کنوني، قياس مع الفارغ است و بقول کورش که مجازات بستگان را بدليل داشتن رابطهً فاميلي منع مي کند ( اين خونخواهي، بدليل وابستگي خوني، ميدانيم که هنوز از سنت هاي مخرب در ميان بسياري از مردم در خاور ميانه، بويژه از سنتهاي پسنديدهً زندگي قبايلي است) و بقول پيامبر اسلام تنها "عمل"معيار قضاوت و تمايز افراد است و پيام و اثر هرکس چه بهتر که بپاي خود او نوشته شود.

تجارب مبارزان ديروز و الزامات امروز مبارزه

( مطلب زيل را در بخش کامنت هاي سايت ديدگاه نوشته بودم، براي مطالعهً اصل مقاله اي که اين مطالب در
مورد آن نوشته شده مي توانيد به بخش نظرات سايت ديدگاه مراجعه کنيد.) مطالعهً مقدمهً کتاب"بذرهاي ماندگار" از چريک فدايي رفيق اشرف دهقاني مرا برآن داشت که مطلب کوتاهي در اين باره بنويسم. نگارنده عميقا معتقد است که مبارزين اسبق که در واقع "شهداي زنده" و گنجينهً تجارب مبارزاتي دوره اي خاص از تاريخ ملت ما مي باشند، لازم است که بيش از همه و اتفاقا با و دقت نظرهر چه بيشتر مورد نقد و مطالعه قرار گيرند. تا کمبودهاي تئوريک و تجربي گذشته را بيشتر دريابيم و نسل امروز با فراگيري از آن تجارب مجبور نباشند که بهاي آن کمبود ها را با پرداخت بهاي خون و خانمان بيشتر پر کنند. شکي نيست که مبارزين سالهاي پنجاه و بنيان گذاران مبارزهً قهرآميز در زمان شاه بواقع طلسم اختناق راشکستند، از ويژگي هاي والاي انقلابي و انساني برخوردار بودند و در راه آرمانهاي خدايي و يا خلقي خود از هيچ چيز فروگذار نکردند. ولي در عين حال نبايد فراموش کنيم که آنان آغازگران راهي بودند که هر کدام از ما، بنوعي، ادامه دهندگان آنيم. اي کاش بعد از بيش از سه دهه از آن آغاز، مسئولين و رهبران آن جنبش نوپا حاضر مي شدند خود را در معرض قضاوت و داوري عموم قراردهند، شايد به اين حقيقت تلخ و انکار ناپذير اذعان دارند کمبودهاي آن آغاز راه بود که در واقع راه را بر حاکميت و استمرار رژيم قرون وسطايي خميني هموار کرد. فکر مي کنم تاوقتي بازماندگان آن جنبش که امروز اغلب در موا ضع کليدي هدايت گروه و سازمان مربوطه قراردارند، آنها که نسل انقلاب را به قربانگاه برده و ار طرف نسل سوم مورد بي مهري و بي اعتنايي قرار گرفته اند، تازماني که حاضر نشوند خودشان را در معرض نقد خودي و غير خودي قراردهند، نه تنها کاري از پيش نمي برند، بلکه اساساً قابل اعتماد نيز نيستند. براي درس گرفتن از تجارب آن آعاز نافرجام بايستي با درک و فهم امروز و در شرايط متفاوت امروز آنرا مورد داوري قرار داهيم. در آنصورت در خواهيم يافت که ادامهً راه آن آغازگران مجاهد و فدايي، در شرايط کيفا متفاوت امروزي، درک و شناخت و رويکرد کاملاً متفاوتي را مي طلبد. اگر آنروز در شرايط جنگ سرد، کشورهاي درحال توسعه اي مثل ايران، بستررويارويي ايدئولوژيک بين دوقطب بود و اين امر طرفداران دو قطب سوسياليسم و سرمايه داري را لاجرم به رويارويي مسلحانه کشانده بود؛ امروزاز جنگ سرد و آن قطب بندي هاي ايدئولوژيک حد اقل بآن صورت خبري نيست، رژيم حاکم بر ايران ديگر نه دست نشانده مستقيم است و نه رسماً نمايندهً دولتها وشرکتهاي سرمايه داري اين و آن. بنابراين تکرار آن تئوري ها، پي گيري آن روش ها و توسل جستن به آن ايدئولوژي ها نه تنها گره گشا نيستند بلکه دستاوردهاي گذشته را نيز بر باد مي دهند. اگر در گذشته سوسياليزم و ليبراليزم ضد خوني هم بودند، امروزه اين دو نيرو در يک جامعهً دموکراتيک رقيب همند و شکست و پيروزي هر کدام نه با زبان گلوله که در پاي صندوق رأي توسط صاحبان اصلي قدرت يعني مردم رقم مي خورد. اگر در آن دوران جامعه نياز به عنصر پيشتاز داشت امروز جامعه نياز به ابقا و حراست از حقوق شهروندي و مقاومت مدني دارد تا اقشار و طبقات وطيفهاي مختلف جامعه را وارد رقابت بر سر حق و حقوق خود نمايد. اگر آنروز جامعه به "مبارز حرفه اي" نياز داشت، امروز بايد مبارزه را به ميان حرفه ها برد تا نمايندگان حرفه اي مردم در هر کجا و در هر گروه اجتماعي به ايفاي حق و حقوق خود برخيزند و جلوي دست اندازي حريفان را بگيرند. اگر آنروز جامعه به چريک فداکاري نياز داشت که حد اکثر عمرش بقول عرفات شش ماه بود، امروز جامعه به رهبران ورزيده اي نيازدارد که ازدل تحولات جامعه برآيند، در بستر تشکيلات اجتماعي و سياسي دموکراتيک پرورده شوند و خود را در معرض قضاوت تمام جامعه قرار دهند، نه اينکه خود را محصور و محدود به گروه و دسته و حزبي خاص مذهبي و يا ايدئولوژيک کنند. اگر هدف مبارزان آنروز تحقق ايدئولوژي خاص و جامعهً آرماني مذهبي و يا سکولارشان بود که در عمل به حاکميت تندروهاي مذهبي انجاميد. هدف اصلي در مبارزهً امروز بايد تحقق دموکراسي باشه. در اين مبارزه معيار پاکبازي و گذشت و فداکاري چريک و مجاهد و هر فعال و روشنفکر سياسي، به اعتقاد نگارنده، تنها و فقط تنها در ميزان تحمل عقيده و حقوق مخالف و منتقد خلاصه مي شود. نسل امروز و فرداي مملکت رهبران امرور و فرداي خود را با چنين ترازويي محک خواهند زد. حال جا دارد از چريک هاي ديروز و مسئولين و رهبران گروههاي سياسي امروز، که به همان روياها و ديدگاههاي رمانتيک ايدئولوژيک سابق چسبيده اند و بر تحقق همان آرمانها اصرار مي وررند، پرسيد آيا براستي در ميدان تحمل و احترام به حقوق مخالف و منتقد خود چه کارنامه اي ارائه داده اند؟ متأسفانه در اين زمينه کارنامهً نيروهاي سياسي ايراني چندان درخشان نيست، فارق از اينکه، جز اين هرچه هست تلف کردن انرژي ها، خونها و سرمايه ها بوده و خواهد بود.