گذاربه دموکراسي در ايران

آرزوي گذار به دموکراسي در ايران، در حقيقت، انگيزهً اصلي نوشتن اين سطور مي باشد.

Monday, August 31, 2009

رنگين کمان جنبش سبز، با لايه هاي گوناگون و در اقشار مختلف

مثل هر جنبش وسيع اجتماعي، جنبش سبز مردم ايران از لايه هاي گوناگون برخورداراست و حمايت وسيعي در ميان اقشار مختلف برانگيخته است. اين گوناگوني و رنگارنگي، در فکر و در عمل، الزاماتي براي جنبش با خود بهمراه مي آورد که غفلت از آن مي تواند منجر به ناديده گرفتن بخشي از پتانسيل و ظرفيت عظيم اين جنبش گردد.
مهمترين نيروهاي شرکت کننده در اين جنبش عبارتند از: مردم، نهادهاي مدني، مراجع و روحانيون، نخبگان و روشنفکران، تا احزاب و شخصيت ها و گروههاي اپوزيسيون. اين نيروها در دو جبههً داخل و خارج گسترده اند و هرکدام در درون خود از گرايشات گوناگوني برخوردارند و بنابراين انتظارات و مواضع مختلفي را نمايندگي مي کنند.
از طرفي، جنبش سبز از فکر و ذکر دروني ترين لايه هاي حاکميت تا دورترين گرايشات اپوزيسيون، را بخود مشغول داشته، لحظه به لحظه انديشيده مي شود، و در کنش و واکنشي متقابل خود را مي سازد و به پيش مي برد. وارسي و شناخت ابعاد گوناگون و حاميان رنگارنگ اين جنبش مارا قادر مي سازد تا در ميدان عمل بتوانيم براي هرکس و نيرويي جاي خاص آنرا محترم شويم، ضعف و قوت هاي هر فرد و نيرويي را بهتر بشناسيم، مانع زياده خواهي ها گرديم، و ضمن برخورداري از مثبتات هرکس، از وجوه منفي آنان پرهيز کرده، تا اثر سوء اين جوانب منفي را کم کنيم. اين امر بماکمک مي کند که نه تنها وجوه خاص اين جنبش، ضعف ها و قوت هايش، بلکه تفاوت هايش را با جنبش هاي ديگربازشناسيم. بويژه، شباهت ها و تفاوت هاي آن با جنبش مشروطه و نهضت ملي شدن نفت، و انقلاب ضد سلطنتي بسيارضروري و کارساز خواهند بود. بطور کلي مي توان گفت که اين جنبش ادامه و حاصل مبارزات مردم ايران در دوران معاصر است. بنابراين ضمن برخورداري از برخي ضعف و قوتهاي پيشين، بدليل اتفاق افتادنش در شرايط متفاوت، از ويژگي هاي متمايزي نيز برخورداراست.

انقلاب ارتباطات، مهمترين وجه تمايز

اين جنبش، را بدليل انقلاب ارتباطات، جنگ سايبر (جنگ در فضاي مجازي ارتباطات و اطلاعات) نيز مي توان ناميد. امري که باعث پر رنگ تر شدن نقش فرد (آگاه و صاحب هويت مستقل بعنوان شهروند) و بويژه روشنفکران و متخصصين، بجاي گروه بندي هاي سنتي (عشيره و قومي قبيلکي و مذهبي) و مدرن (حزب و سازمان پيشتاز) شده است. استفاده ازتکنولوژي ارتباطات مدرن، دگرگوني هايي، در تبادل اطلاعات، خبر رساني و ارتباطات، ممکن ساخته که تصورآن در دورانهاي پيش از اين، غير ممکن مي نمود. فراگير شدن موبايل و ساتلايت و انترنت، اين جنبش را، هم از نظر گسترش کمي در ابعاد داخلي و خارجي، و هم از نظر کيفي و سطح رشد و آگاهي عناصر متشکله موافق و مخالف آن، از همهً جنبش هاي سياسي-اجتماعي قبلي، با فاصلهً بسيار زيادي، متمايز ساخته است. بسياري از صاحب نظراني که با همان دستگاه فکري و معيارهاي پيشين به اين جنبش مي نگرند، لاجرم نمي توانند اين وجه تمايز اصلي جنبش سبز و نسل سوم را بفهمند و بنابراين، جنبش را اشتباهاً پوپوليست مي خوانند. بسيار ضروريست که به اين کليدي ترين وجه متمايز کنندهً اين جنبش، بيش از پيش، پرداخته شود، ضعف و قوت هاي آن، بطور فني و حرفه اي باز شناخته شود، تا قادر شويم از پتانسيل بي حد تکنولوژي ارتباطات به بهترين و دموکراتيک ترين نحو استفاده کنيم. با وجود بهترين متخصصين علوم کامپيوتري در خارج از کشور، بجاست که شاهد حضور فعالتر اين طيف از حاميان موج سبز باشيم تا اين تکنولوژي را در خدمت رسيدن به دموکراسي و حقوق بشر در ايران فعالتر سازيم.


سه وجه تمايز موج سبز با جنبش هاي پيشين:

علاوه بر تکنولوژي ارتباطات، وجه تمايز مهم ديگر اينست که نظام ولايي مستقر، استبداد سياسي و عقيدتي - سياسي و مذهبي – هردو را يکجا نمايندگي مي کند. شکاف درون روحانيت شيعه اينبار بارزتر و عميق تر شده، و روحانيون متحجر براي کسب تمامي قدرت خيز برداشته و برآنند تا روحانيت سنتي و معتدل و مترقي را با تهديد و تطميع از ميدان بدر کرده و يا مطيع خود سازند؛ لازم به ذکر است که در فقدان وجود احزاب و نهادهاي مدني آزاد و فراگير، نقش روحانيت مخالف متحجرين، در فراگير ساختن جنبش غير قابل انکار است؛ در چنين شرايطي، آنها که بطور ايده آليستي بالکل خواهان ناديده گرفتن و يا مخالف دخالت تمامي روحانيتند، در عمل به سلطهً روحانيون متحجر مدد مي رسانند.


سومين وجه تمايز موج سبز، با جنبش ها و انقلابات پيشين در ايران، کم رنگ شدن نقش مستقيم استعمار، در رقم زدن سر نوشت جنبش است. بعد از انقلاب ضد سلطنتي، کشورهاي صنعتي و قدرتمند، بدليل داشتن منافع استراتژيک در منطقه و ايران، ناچار بوده اند که برروي گرايشات سياسي و جبهه بندي هاي درون حاکميت سرمايه گذاري کنند؛ آنها تا کنون موفق شده اند با سرمايه گذاري بر روي متحجرين، پروژهً ترقي و پيشرفت و توسعه و دموکراسي و مدرنيتهً کشوررا بتأخير بياندازند. خوشبختانه از آنجا که شاهد دوران گسترش دموکراسي در کشورهاي مسلمان، و گذار به دموکراسي در ايران هستيم، سرمايه گذاري چين و روسيه بر روي کودتاچيان، اينبار باعث واکنش ها و اعتراضات گستردهً داخلي و بين المللي شده است. اين واقعيت گواه آنست که توان اين قدرت ها، در به تعويق انداختن پروژهً توسعه و دموکراسي، براي غارت و چپاول ايران، اگرچه کمتر شده، ولي نبايد از آن غافل ماند.

بطور خلاصه کلمات و اصطلاحات عمومي اين جنبش، هرکدام گوياي وجوه تمايز روشن اين جنبش مي باشند. مفاهيمي چون دموکراسي و حقوق بشر، مطالبه محوري، مبارزه مسالمت آميز، نهادهاي مدني، انقلاب ارتباطات، نسل سوم، جدايي مذهب و ايدئولوژي از حکومت، رفع تبعيض جنسيتي، قومي، مذهبي، و ايدئولوژيک، هرکدام شاه بيت تمايزبخش اين جنبشند.

وجوه مشابه موج سبز با جنبش هاي پيشين

هنوز مثل دوران مشروطه از عدالت و "عدالتخانه"؛ از حاکميت قانون و دولت برآمده از راههاي قانوني خبري نيست؛ مجلس قانونگذاري ملي که تجلي حاکميت مردم بر سرنوشت مملکت باشد وجود ندارد؛ جاي نمايندگان مردم را مخدومين منصوب ولي فقيه پرکرده اند و بنابراين، همهً قدرت سياسي و مذهبي، مي رود تا در دست ولي مطلقهً فقيه يک کاسه شود. بنابراين خواست قوهً قضاييهً غير جناحي و مستقل و مدافع حاکميت قانون و حقوق شهروندي، و نه منويات دولت کودتا؛ و نيز مجلسي که نمايندگان مردم در آن باشند و نه نمايندگان جناح منتصب ولي فقيه؛ و دولتي که برآمده و مجري قانون باشد و نه دولتي قانون شکن براي سرکوب و غارت مردم؛ هنوز از مطالبات اصلي مردم ايران اند.

مثل جنبش ملي شدن صنعت نفت، در کودتاي انتخاباتي اخير، شاهد سرکوب تظاهرات ميليوني مردم در خيابانها توسط چماقداران و قمه کشان حکومتي، باند احمدي نژاد، تحت عنوان لباس شخصي ها هستيم. بخش عمده اي از بويژه اپوزيسيون سنتي چپ افراطي خارج از کشوري که خواب و خيال جنبش انقلابي، قهرآميز، سوسياليستي و پرولتري و قالب کردن آلترناتيو ايده آل پيشتاز خود را در اين جنبش نمي يابد، به انحاء مختلف، در راستاي کمک به دشمنان اصلي جنبش سبز يعني متحجرين حاکم، به تخطئه و تضعيف آن کمر بسته است.

مثل انقلاب ضد سلطنتي و مشروطه، اين جنبش نيز رنگا رنگ است. ظرف برسميت شناختن اين تنوع و رنگارنگي، پايبندي به خصلت دموکراتيک، شهروند و مطالبه محوري و تقويت نهادهاي مدني فراگير مي باشد؛ چرا که در غير اينصورت، راه و روشهاي پيشين مبني بر اولويت دادن به مرزبندي هاي قومي، مذهبي و ايدئولوژيک باعث تفرقه و نيز اختلاف و هرز روي نيروهاي متنوع دخيل در اين جنبش خواهد شد. بعنوان مثال، نيروهاي وابسته به اپوزيسيون سنتي، بويژه طرفداران رهبري آقاي رجوي، بدليل همان ماهيت غير دموکراتيک خود، به همان مرزبندي هاي مرسوم بين انقلابي و ارتجاعي، خميني و رجوي، سرنگوني طلب و اصلاح طلب ادامه مي دهند و دراين راستا مثل متحجرين حاکم، اخبار و اطلاعات، افراد و نيروها را، سانسور و فيلترکرده و به خودي و غير خودي تقسيم مي کنند. اين روش لاجرم نيروهاي دموکرات حامي جنبش را وامي دارد تا اين افراطيون را با بايکوت خبري بيشتر و نيز افشاي راه و رسم غير دموکرات آنها، به انزواي بيشتر بکشانند، تا مجبور شوند از راه و روش غير دموکرات و تعميم مرزبندي هاي غلط ايدئولوژيک خود به عرصهً عمومي دست بردارند.

تفاوت مبارزهً مطالبه محور و ايدئولوژي محور

مطالبه از بطن زندگي مردم مي آيد، بنابراين رنگارنگ و متنوع است، هر قشر و گروه و جمعيتي در راه پيگيري مطالبات خود به جنبش سبز روي آورده است. جنبش دانشجويان، زنان و کارگران و غيره، هرکدام سواي خواست هاي عام سياسي ، مشکلات و مطالبات خاص خود را دارند، بعنوان مثال، براي دانشجويان، علاوه بر مطالبات عام سياسي، ضرورت آزادي آکادميک، عدم سليقه اي، امنيتي و جنسيتي کردن فضاي دانشگاه ها مطالبات فوري فوتي هستند. جنبش زنان هم بر رفع تبعيض جنسيتي پاي مي فشرد، همينطور جنبش کارگران، کارمندان، فرهنگيان، رانندگان، و غيره هرکدام مطالبات صنفي و حرفه اي خود را دارند و براي تحقق آنها تلاش و مبارزه کنند. پي گيري و محقق ساختن اين مطالبات، مرزبندي هاي سياسي – ايدئولوژيک مرسوم در گذشته را بي اعتبار ساخته و حاکمان را واميدارد که خود را در آينهً جامعه ببينند و به برآوردن مطالبات خاص و عام مردم فکر کنند و مقيد و مشروط شوند.

نهادهاي مدني امروزه معذوريتها و مرزبندي هاي قومي، مذهبي، و ايدئولوژيکي سابق را برسميت نمي شناسند و بنابراين در صفوف خود از گرايشات مختلف قومي و مذهبي و ايدئولوژيک برخوردارند. بهمين دليل مي توانند براي برآوردن مطالبات خود از جبهه بندي هاي درون حاکميت و اپوزيسيون، استفاده کنند، و از مدافعين مطالبات خود حمايت و با مخالفين خود مخالفت کنند. براي بسياري از فعالان سياسي اپوزيسيون سنتي اصلاً قابل فهم و هضم نيست که جنبش سبز و کانديد شدن و رهبري آقايان کروبي و موسوي از دل همين رشد مطالبات مدني جامعه سربرآورده است. اين آقايان، برعکس احمدي نژاد که کمر به نابودي نهادهاي مدني جامعه بسته، وبه جامعهً مسجدي و مهدوي مي انديشد، اين نهادها را تقويت کرده و مي کنند و خود را زبان گوياي مطالبات معوّق ماندهً مردم مي دانند.
جايگاه گفتمان روشنفکري در جنبش سبز

روشنفکران در ايران، بمثابه پلي بين سنت و مدرنيته عمل مي کنند. آنها از افکار و دستاوردهاي جوامع مدرن، صنعتي، دموکرات، سکولار، فدرال، چند فرهنگي و پلورال غرب پيوسته تأثيرپذيرفته و در صدد بومي ساختن اين دستاوردها بوده اند. به برکت انقلاب ارتباطات، امروزه بخش وسيعي از جامعه، بويژه نسل سومي ها از ابعاد وسيع عقب ماندگي جامعه اي که درآن زندگي مي کنند، و متقابلاً ابعاد پيشرفت غرب آشنا هستند.

ضمناً ايران معاصر راههاي مختلفي از بومي کردن اين دستاوردها را تاکنون امتحان کرده است. قاجاريان اول سعي کردند که کارها را بدست مديران غربي بسپرند که نتيجه اش قراردادهاي اسارت بار و غارت کشور بود. بعد با فرستادن دانشجويان به غرب خواهان وارد کردن علم و تکنيک غرب بودند که حاصلش انقلاب مشروطه شد. بعدهم پهلويها روش کپي کردن و تحميل راه و رسم و زندگي مدرن را در پيش گرفتند، که بدليل فقدان آزادي سياسي و بويژه بيان، روشنفکران شانس آنرا نيافتند تا گفتمان مدرن را در جامعهً سنتي جابياندازند. اينبود که تلاش هاي دوران پهلوي هم بضد خود مبدل شد، الگوي غالب روشنفکري، بسمت گفتمان انقلابي چپ و راست گرويد و به پيروزي انقلاب پنجاه و هفت منجر شد.

دههً اول انقلاب، مدافعين تز ولايت فقيه خميني، براي تثبيت نظام مطلوب خود، به تصفيه ليبرال ها و سوسياليست هاي مسلمان و غير مسلمان، در سايهً جنگ تحميلي دست زدند. در اين دوره روحانيت ميانه رو، سنتي و متحجر در کنار هم ايستادند. خط امام، حزب جمهوري، بهشتي، رفسنجاني، خامنه اي، رجائي و موسوي از شاخص هاي دههً اول انقلاب نظام کنوني هستند.

دههً دوم، دههً گفتمان بازسازي و توسعه محوري رفسنجاني بود که در فقدان الگوي توسعهً منطبق با شرايط ايران، در عمل به وارد شدن سپاه در عرصه هاي مختلف بازسازي و اقتصادي، اختصاصي سازي، و فراروييدن آقازاده ها منجر شد. ورود سپاه و نيروهاي نظامي در عرصهً اقتصاد و سياسيت دراين دوره زمينه ساز بالاکشيدن و تسلط تدريجي سپاه در همهً ارکان حکومت گرديد.

در دههً سوم، هرچند گفتمان رفرم و اصلاح طلبي درون حکومتي با حمايت هاي بيدريغ مردم و جامعه مواجه گرديد ولي، سپاه تحت فرمان خامنه اي و تربيت شده مراجع متحجر ديني مثل مصباح و حلقهً مدرسهً حقاني، در عملاً دولت موازي تشکيل داد و عدالت محوري خامنه اي (که هدفي جز اختصاصي ساختن منابع قدرت و ثروت مملکت نداشت) ) ولايت مداري مصباح را در مقابل گفتمان رفرم و اصلاح طلبي درون حکومتي مطرح ساخت و به پيش برد. اينچنين، سپاه، ولي فقيه و روحانيون متحجر توانستند در عمل دولت اصلاحات خاتمي در دههً سوم انقلاب را ناکام گذارده و بسترتسلط خود بر تمام ارکان قدرت و ثروت جامعه را فراهم سازند. روي کارآوردن احمدي نژاد و ابقاي او در کودتاي اخير در راستاي اين هدف يک دست کردن حاکميت و قدرت مطلقهً متحجرين مذهبي و تشکيل حکومت مذهبي- سياسي – امنيتي سپاه، تحت عنوان حکومت ولايي يا مطلقهً فقيه مي باشد.

بنابراين، چهار پارادايم غالب در درون حکومت، از آغاز تا کنون عبارت بوده اند از

  • گفتمان طرفدارخط امام و شعار اصلي انقلاب "استقلال، آزادي و جمهوري اسلامي" که لاجرم دموکراسي (هدايت شده)، ولايت مشروط فقيه و جامعهً مدني که توسط اصلاح طلبان خط امامي به رهبري خاتمي و کروبي و موسوي نمايندگي مي شود؛
    گفتمان سازندگي و"توسعه محور " و سند چشم انداز بيست ساله به رهبري رفسنجاني
    گفتمان فقر زدايي، حمايت از مستضعفان و"عدالت محور" برهبري خامنه اي و حاميانش مثل گروه انصار و غيره؛
    گفتمان تماميت خواه "ولايت مدار" برهبري مصباح و جنتي و احمدي نژاد، که سپاه نيز تحت آموزش هاي حلقهً مدرسهً حقاني به سمت اين پارادايم گرويده است. اين گفتمان، خام خيالانه، برآنست تا با حذف طرفداران سازندگي واصلاح طلبي درون حکومتي در قدم نخست، مقدمهً بزيرکشيدن خامنه اي در قدم بعدي، و تشکيل حکومت ولايي مطلقهً مورد نظر خود تحت رهبري مصباح و باند اورا فراهم سازد. پايان اين يکه تازي، در فقدان الترناتيوهاي ديگر در درون حکومت، لاجرم بمعني پايان حکومت نيز خواهد بود.

نتيجه:

جمهوري اسلامي سه دهه از حيات خود را مرهون مديريت خط امامي ها، رفسنجاني و خامنه اي بوده که از گفتمان "جمهوريت"، "عدالت" و "توسعه" در درون نظام دفاع کرده اند. گفتمان "ولايت مداري" مصباح و جنتي و احمدي نژاد در اين ميانه جزء گفتمان هاي افراطي بوده که در حاشيه قرار داشته است. اين جناح تازه بدوران رسيده، عملاً تاب تحمل هيچ کدام از سه گفتمان سه دههً گذشته حکومت را ندارد. تسلط اين گفتمان و حاميانش، فاجعه اي هم براي خود حکومت و مصيبتي دردناک براي مردم و مملکت ايران خواهد بود.
يکي از اشتباهات استراتژيک اپوزيسيون سنتي، بويژه مجاهدين خلق، در سالهاي نخست انقلاب، در اين بود که بدون توجه به اين دسته بندي ها و گرايشات درون حاکميت، که از آن به جنگ گرگها تعبير مي کرد، بمحض تحت فشارگرفتن از طرف يک باند در درون حاکميت ، از تمام حکومت و رهبر وقت آن خميني عبور کردند و وارد جنگ مسلحانه با تمام رژيم شدند. برخي از اصلاح طلبان حکومتي هم، بخصوص مجاهدين انقلاب، بقول جواد لاريجاني، همين اشتباه را مترتکب شدند و از خامنه اي عبور کردند. اين کار باعث شد که باند متحجر مصباح زير پاي خامنه اي را خالي کرده و براي بدست گرفتن تمامي ارکان قدرت خيز بردارد.
بجاست که رهبران جنبش سبز اشتباه آن مجاهدين و اين مجاهدين را تکرار نکنند، خامنه اي و باند احمدي نژاد و مصباح را با هم قاطي نکنند و يکي ندانند؛ توطئه هاي باند افراطي احمدي نژاد را با ديپلماسي و گفتمان بين سران، بطور قاطع پاسخ گويند؛ تمام تلاش خود را بکارگيرند تا خامنه اي را از افتادن بدام توطئهً کودتاچيان و دادن چراغ سبز دستگيري رهبران جناح هاي رقيب بازدارند؛ و سعي کنند تا سه گفتمان "جمهوريت"، "توسعه" و "عدالت" محوري را برعليه گفتمان افراطي "ولايت مداري" احمدي نژاد و مصباح، متحد سازند و به اتحاد عمل براي پس راندن افراطيون کودتاگروادارند.

Friday, August 28, 2009

سيري بر مهمترين تحولات و نظرات اخير

جداي از تحسين و ستايش موج سبز در سراسر جهان، طي هفته هاي اخير تحولات زيادي در ايران و سطح منطقه ازاين موج تأثير پذيرفته و يا بر آن تأثير گذارده است. همچنين، موج سبز نيز در عرصه ها و در جبهه هاي مختلف شاهد تحولات تازه اي بوده است. همينطور در عرصهً انديشه نيز اهل نظر و قلم از جوانب مختلف به موضوعات گوناگون مطرح در سطح اين جنبش پرداخته اند. گويي موج سبزبستر تازه اي آموزش و پرورش فکر و انديشه را با خود بهمراه آورده است. در اين عرصه، با بحث و جدل و نقد و تقابل فکري، از هم مي آموزيم، و به بالارفتن سطح فکري خود و غناي جنبش کمک مي کنيم. در نظام دموکراسي و حکومت قانون، تا وقتي که نظراشتباه به عمل خلاف منجر نشود، جرم محسوب نمي شود. ضمناً، مهمترين هدف از نيل به آزادي عقيده، همين دست يابي و جاانداختن بستر نقد آرا و ديالوگ انتقاديست. تا پيش از آنکه افکار ما در عمل به ارتکاب جرم و خلاف و اشتباه و خسارت و آسيبي منجر شوند، در عرصهً نظر، بايد آنرا به چالش کشيم، از جوانب گوناگون، و از حوزه هاي تخصصي مختلف، آنرا وارسي و بررسي و اصلاح کنيم، تا آنچه در عمل بکارمي گيريم آخرين دستاورد بشري باشد. اگر موافق اين اصل ساده ولي سازندهً بنيان دموکراسي هاي پيشرفته باشيم، آنگاه بجاي برآشفتن، از مخالفت و نقد نظراتمان، توسط هرکس و در هرسطحي، استقبال خواهيم کرد.

کساني از ديالوگ نقادانه مي هراسند که فکر مي کنند عقل کل هستند و يا به تقابل آرا به مثابه برد و باخت شخصي و حيثيتي و سياسي مي نگرند. روشن است که هرچقدر فرد و يا گروهي در اين مورد متوهم تر باشد و خودش را عاري از خطا بپندارد، خطاهاي او بزرگتر و خسارتبارترند. وارسي نقادانهً داده هاي فکري، ضرورتي حياتي براي ارتقاء افکار و روابط و راه حل هاست. برخي هم بدليل آشکار شدن خطاها و ناکامي هاي عملي، در نتيجهً بکارگيري افکار و نظريه هاي غلط (چه در حاکميت و چه در درون اپوزيسيون) جرأت مواجه شدن با مکافات دستاوردهاي خود را ندارند. گروه ديگر کساني هستند که نوک بيني شان از وسع بينش آنها برجسته تراست، اين جماعت عاقبت انديش نيستند و به نتيجهً اعمالشان نمي انديشند. چنين افرادي وقتي پايشان به قدرت باز مي شود، مثل رئيس جمهور کودتا لجوجانه در پي آنند که حرف خود را بهر بهايي به کرسي بنشانند. اين جماعت که ذکر شد، گمراه ترين، خطر ناکترين، و لاجرم بد فرجام ترين، بويژه در امر سياستند.

کودتا: تصفيهً دروني، غفلت از مشکلات کشور، و عقب نشيني در جبههً خارجي

کودتاي انتخاباتي عواقب داخلي و خارجي اجتناب ناپذيربسياري بهمراه داشته است. سياست تهاجم در درون، همراه بوده است با غفلت از مسائل اساسي داخل کشور و نيز عقب نشيني در جبههً خارجي. حتما شنيده ايد که همسايگان شمالي درمورد درياي خزر بدون حضور ايران تصميم مي گيرند، در خليج فارس، شيخ نشين ها از منابع مشترک گازي، ميلياردها دلار از سرمايهً ايران را استخراج مي کنند، عراقي ها از چاههاي نفت داخل مرزهاي ايران بهره برداري مي کنند و ترک ها با کاميون پول و طلا مي برند، درست مثل وضعيت شير تو شير دوران ناصر الدين شاه قاجار، شيخ علي و باند تبهکاراحمدي نژاد هم در بيت الخلافه سر خوشند و خواب و خيال حکومت مطلقه بسرشان زده است.

خلاصه در داخل کشور،همهً همّ و غمّ حاکميت صرف سر و سامان دادن به وضع بي سروسامان خودشان مي شود و از پرداختن به اقتصاد و جامعه و فرهنگ و محيط زيست و ساير امورجاري مملکت غافلند. اقتصاد رو به وخامت نهاده ومحيط زيست و آثار باستاني کشور رو به ويراني نهاده اند. زاينده رود و درياچه اروميه و بسياري منابع زيست محيطي و آثار باستاني بدليل سوء مديريت در معرض نابودي قرارگرفته اند و حکومت نالايق، بادولتيان کودتايي مجال و توان پرداختن به اين مسائل را ندارند. از گشت هاي ارشاد خبري نيست، چرا که سردار رادان و طائب و مرتضوي مجبور نيستند براي ارضاي غرائز جنسي شان مثل سردار زارعي به زنان دستگيرشده توسط گشت هاي ارشاد متوسل شوند. اينها براي درهم شکستن پاک ترين و مقاوم ترين دختران و پسران اين مرز و بوم، با مجوز شرعي، از قربانيشان تا پاي مرگ کامجويي مي کنند.

برعکس، رژيم کودتا در فقدان پايگاه و مشروعيت داخلي به باج دادن براي کسب حمايت خارجي و ماندن چند صبايي بيشتر بر سرير قدرت روي آورده است. در اين عرصهً اگر از دست کودتاچيان برآيد حاضرند باج بدهند، تا اينبار قطعنامه اي عليه آنان صادر نشود و با تحريم بيشتر مواجه نگردند. اين وضعيت مسئوليت مضاعفي بر دوش ما ايرانيان خارج از کشور مي نهد که نگذاريم غرب و آمريکا با ساخت و پاخت بر سر مسئلهً اتمي، خونهاي ريخته شده و جنبش حقوق بشر و دموکراسي طلب ايران را ناديده بگيرد. بايد پايبندي به ارزشهاي اروپايي و آمريکايي را پيوسته به آنها گوش زد کرد و مانع قرباني کردن جنبش دموکراسي خواهي مردم ايران، به بهانهً حفظ امنيت و ثبات منطقه شد. قريب چهارميليون ايراني در غرب و آمريکا پشتوانهً حمايت از موج سبز و دفاع از منافع کشور در اين شرايط مهم تاريخي هستند. بايد به همسايگان ايران نيز هشدار داد که سعي نکنند از آب گل آلود ماهي بگيرند و سوداي دست اندازي به منافع و منابع و مرزهاي ايران را در سر نپرورند.

سياست غلط اوباما در عراق
دولت اوباما، برخلاف دوران بوش، دست رژيم را براي دست اندازي در مسائل کشورهاي همسايه و منطقه بازترگذاشته است. اينگونه مماشات دموکرات ها، در مواجهه با تندروهاي اسلامي در گذشته نيز منجر به فراروييدن تروريسم اسلامي در منطقه و جهان شد. اين جمله را بايد درگوش اوباما فروکرد: آمريکا بعد از سرنگوني صدام بايد به سياست ملت سازي خود تا استقرار دموکراسي، و نه صرفاً برقراري ثبات و امنيت، به ماندن درعراق ادامه دهد. چرا که همانطور که انفجار هاي اخير بغداد نشان داد، هر امنيتي در فقدان دموکراسي، ناپايدار است و بستر مداخلات همسايگان و ظهور تندروي قومي و مذهبي را فراهم مي کند. کما اينکه شاهديم بمحض کم رنگ شدن حضور نظامي آمريکا در عراق، اين کشور ميدان دست اندازي و رقابت کشورهاي همسايه (ايران، ترکيه و عربستان و سوريه) مي شود و امنيت شکنندهً آن بطور جدي تهديد مي شود. حملهً به قرارگاه اشرف مجاهدين خلق و انفجارات اخير در بغداد زنگ خطرو هشداريست به سياستمداران آمريکا که عراق را تا استقرار دموکراسي تنها نگذارند، مانع مداخلهً همسايگان شوند، و ريشهً تروريسم و افراطي گري در آن کشور را بخشکانند.

مسعود رجوي، انقلاب ايدئولوژيک و عاقبت مجاهدين

حمله به قرارگاه مجاهدين بي شک نتيجهً بند و بست رژيم کودتا با دولت مالکي است. دولت شيعي مالکي، با کم شدن سايهً حضور نظامي آمريکا و در محاصره همسايگان شمال و جنوب و غرب عراق، لاجرم به دامن حامي اصلي خود يعني رژيم حاکم بر ايران بر مي گردد. ادامهً حضور مجاهدين در عراق هم مزيد بر علت شده و به رژيم کودتا بهانهً دست اندازي در امور داخلي عراق را مي دهد؛ اين وضعيت همچنين باعث سرمايه گذاري بيشتر رژيم جهت مقابله با پروژهً نوپاي دموکراسي آن کشور مي شود. دخالت هاي رژيم درعراق نيز لاجرم بهانه و بسترساز مداخلات بقيهً همسايگان در امور داخلي آن کشور مي شود؛ علاوه براينها، صرف حضور مجاهدين در شرايط کنوني، برگ برنده اي بر عليه منافع ايران است و مي تواند به دادن امتيازاتي برسر ادعاهاي ارضي طرف عراقي، در معاملات پشت پرده بيانجامد. اي بسا نمونهً خبربهره برداري عراقي ها از چاههاي نفتي داخل مرز ايران يکي از اين موارد، در ازاي حمله و در قدم بعدي استرداد مجاهدين باشد.

يک نيروي سياسي تا زماني قادر به ايفاي نقش (اپوزيسيون) است که قدرت مانور و ابتکار عمل داشته باشد، وقتي اين دو از آن سلب شد، خواه ناخواه، به برگي در دست ديگران بدل مي گردد. طرفه اينکه بعد از سرنگوني صدام و کم شدن حضور آمريکا، تقدير مجاهدين عملاً به دست عوامل رژيم ايران سپرده مي شود. بهمين دليل فکر مي کنم جلوي ضرر را از هرکجا گرفتن غنيمت است. همانطور که پيش از سرنگوني صدام نوشته بودم، تکرار مي کنم که به صلاح و خير هم مردم عراق، هم منافع جنبش دموکراسي خواهانهً مردم ايران و هم خود مجاهدين است تا پايشان را هرچه زودتر از باتلاق عراق بيرون بکشند. اگر پناهندگي درغرب ممکن نيست، رفتن فردي، گروهي و يا دسته جمعي مجاهدين به هرجزيره اي در هرکرانهً اين کرهً خاکي بهتر از ماندن با خواري و زبوني و بقول خود مسعود "خسرالدنيا والآخره" شدن در خاک بلاخيزو بي حاصل کربلاست!

رابطهً هايدگر با انقلاب ايدئولوژيک مجاهدين
با طرح اين مطلب اصلاً مد نظرم وارد شدن به بحث هاي فلسفي نيست. بلکه مي خواهم به ربطهً بين تکرار سناريويي مشابه در سه مکان و زمان و شرايط متفاوت، بپردازم. کند وکاو چگونگي قرابت بين رابطهً نظريات هايدگر، بعد از پيوستن او به حزب نازي، و بالاکشيدن هيتلر بعنوان پيشواي مطلقهً آلمان نازي، با آنچه بعنوان انقلاب ايدئولوژيک در درون مجاهدين و طرح رهبري مطلقهً ايدئولوژيک اتفاق افتاد، و تکرار آن درکوتاي انتخاباتي اخير، با هدف يکدست کردن حاکميت با ولايت مطلقهً فقيه صورت گرفت، مي تواند موضوع يک پروژهً تحقيقي باشد و بي شک در آينده در مورد آن سخن بيشتر خواهد رفت. در نظام هاي دموکراسي "قدرت کامل و مطلقه" به مجالس شوراي ملي و سنا سپرده مي شود و در احزاب و سازمانهاي دموکرات نيز شوراهاي مرکزي اين نقش را بعهده دارند. در دوران مدرن، سه نمونهً فوق از مختصات و ويژگي هاي مشترک ودرعين حال نادري برخوردارند. براي پيداکردن منشاء آن ايده و تجربه و اين کودتا لابد بايد سراغ فيلسوفان راهنما و مشاوررهبران کودتا مثل احمد فرديد و پروفسورحميد مولانا رفت! آن کودتاچياني که با ليست کردن نام چند فيلسوف مثل رورتي و هابرماس و جين شارپ، به مبارزات مردم ايران انگ "انقلاب مخملي" مي زنند خودشان لابد خوب واقفند که اين ايدهً حذف رقبا بهر قيمت و بهانه اي براي رسيدن به قدرت مطلقه را از هايدگر و هيتلر گرفته اند.

قطعاً براي بسياري از اصلاح طلبان اساساً قابل هضم نيست که چرا کودتاگران، زندانيان را وادار به پذيرش يکي از دو اتهام رابطهً نامشروع جنسي و يا ارتباط با خارج مي کنند. راستش اين موضوع، خاطرات انقلاب دروني مجاهدين را در ذهنم تداعي کرد. يادم مي آيد حدود بيست سال پيش، وقتي داخل مجاهدين بودم و بحث ها و نشست هاي انقلاب ايدئولوژيک دروني آنها مطرح بود، هرکس بهردليل با انقلاب کردن و ايمان به رهبري مطلقهً مسعود آوردن مشکل داشت، از نظر مدافعان آن انقلاب و رهبريش از دوحال خارج نبود: يا طرف مسئلهً جنسي داشت و يا هم بريده و مزدور خميني بود و بنابراين جايش درون مجاهدين نبود و بايد تصفيه مي شد. آنروز ربط اين سناريو را با هايدگر و هيتلر نمي دانستم ولي خوشبختانه دستشان را خوانده بودم. اين اشراف مرا قادرمي ساخت تا بهانه به دست کسي ندهم؛ به دام تله هايي که احياناً پيش پايم پهن مي شد نيافتم؛ فشار و يا محدوديت ممکن بدليل انقلاب نکردن را با چشم و گوش و روي باز بپذيرم؛ و بنابراين، دچار مشکلات روحي و رواني و غيره نشوم؛ و خلاصه اينکه بتوانم به سلامت از آن دوران و شرايط و مناسبات - و وضعيت هيچ بودن در دست همه چيز (که بي ربط به فلسفهً هايدگر نيست) عبور کنم، بدون اينکه تجارب تلخي از مناسبات آنها داشته باشم و يا در انگيزه هاي مبارزاتي ام خللي وارد شود.

خداوکيليش هم تازماني که داخل مجاهدين بودم شاهد آزار و اذيت روحي و فيزيکي نبود. در نشست هاي عمومي سازمان، خدا را شکر که همهً دست ها بالا مي رفت و يکبار که در نشست مسعود درمعرفي خانم فهيمه ارواني دستم بالا نرفت، وقتي نگاه کردم تعجب کردم چون فکر مي کردم لابد يک سري دستها ممکن است بالا نروند. ولي برخلاف انتظارم همهً دستها بالابودند! راستش بخير گذشت، شانس آوردم که مسئوليتي نداشتم و تازه وارد و جوان و ناوارد بودم و آنها، بويژه مسعود که مسئول نشست بود، لابد مي فهميد که واکنشم بيشتر فطري بود تا فکري؛ بنابراين و مطمئنم با سفارش مسئول نشست، مورد آزار و اذيتي قرار نگرفتم، فقط بعد از نشست، مسئول تشکيلاتيم، که بسيار هم با هم دوست بوديم، گفت "ديگه تمام شد، انقلاب (ايدئولوژيک) با کسي شوخي ندارد" که فهميدم بايد حواسم را جمع کنم، و اگر خوش شانس باشم و جان سالم بدربرم، بايد جل و پلاسم را جمع کنم، و به سرنوشتي ديگر سلام کنم. بازهمان بيتي که در زندان سال شصت گفته بودم ملکهً ذهنم شده بود:
دوست دارم زندهً زندان بي دروازه باشم،
عاشق ديوانه وار شمع چون پروانه باشم،
دوست دارم زندگي را بندگي در راه عشقم،
يا به عشق خود بسوزم، يا زعشقم زنده باشم،

ناگفته نماند که آن افرادي که، در هر سطح تشکيلاتي، با انقلاب ايدئولوژيک مشکل داشتند، قاعدتاً وعمدتاً کادرهاي صادق و با تجربه، و اهل فکر (و نه صرفاً اجرايي) سازمان بودند و اي بسا در پروسهً مبارزاتي شان بارها تا پاي مرگ پيش رفته بودند. اينبود که وقتي بدليل روحيات و اخلاقيات و يا افکار متفاوتشان نمي توانستند بحث انقلاب ايدئولوژيک دروني را بپذيرند، از شنيدن و يا تصور اينکه سازمان آنها را متهم به بريدگي و يا داشتن مسئلهً جنسي و يا مزدور دشمن بودن کند، لابد شوکه مي شدند و نمي توانستند هضم کنند و يا بفهمند که قضيه چيست. (مسئلهً جنسي داشتن يعني اينکه طرف نمي تواند از علائق و شهوات ماديش در راه مبارزه بگذرد و بنابراين نمي کشد) بهمين دليل برخاً مقاومت و اعتراض (بي حاصل) مي کردند و يا هم اگر در سطوح بالاتر تشکيلاتي بودند شايد زير انواع فشارها دچار انواع مشکلات روحي و رواني مي شدند. متأسفانه در مناسبات کاملاً بسته، محصور و کنترل شدهً ايدئولوژيک، هيچ کس خبردار نمي شود که برسر اينگونه افراد چه مي آيد. قطعاً براي مسئولين ورهبري روشن بود که آن اتهامات به اين افراد نمي چسبد ولي با اولويت دادن به مصالح رهبري و سازمان و انقلاب ايدئولوژيک، خود را مجاز مي ديدند تا با اين انگ ها شخص باصطلاح انقلاب نکرده را از نظر شخصيتي و رواني آنقدرخرد و خمير کنند، و يا در مواردي در رده هاي بالاتر اتهامات مزدور بودن فرد را اي بسا مستند سازند (مثل مواردي که به زندانهاي صدام و از آن طريق به ايران تحويل داده شدند) تا با تصفيه فرد مذکور، اتهام اصلي دامنگير خود فرد شود و نه سازمان و رهبريش. بي شک کم نبوده اند افرادي، اي بسا درسطح کادرهاي رهبري سازمان، که اين ساليان را استخوان درگلو، سکوت کرده و روح و جسم و آبرويشان را در داخل و يا کنارمناسبات سازمان حفظ کرده اند. برخي هم بمحض اينکه پايشان به فضاي آزاد خارج از کشور رسيده، تمام همّ و غمّ شان را صرف مبارزه با رهبري سازماني مي کنند که زماني با تمام وجود به آن خدمت مي کردند. اکنون بيش از بيست سال از آن انقلاب ايدئولوژيک مي گذرد، به ماحصل و دستاوردهاي آن بنگريم! راستي فرجام آن انقلاب چه بوده است؟!

اينست که باز هم اگر چشم و گوش و عقل و هوشي در رهبران مجاهدين باقي مانده (که از اين انقلاب کرده ها بعيد مي دانم!) از آنها صميمانه و با همهً وجود مي خواهم که به اين خيمه شب بازي پايان داده و دفتربنيان سوز انقلاب ايدئولوژيک را براي هميشه به همان زباله دان شهرداري پاريس بسپرند؛ مسعود و مريم هم استعفا دهند و يا با احترام بازنشسته شوند؛ سازمان به مرکزيت سياسي و شوراي رهبري، البته قشري جوانتر، قبل از انقلاب ايدئولوژيک برگردد؛ آنگاه مجاهدين شانس اين را خواهند يافت تا بار ديگر بتوانند بعنوان يک نيروي دموکرات و پيشرو، قابليت ايفاي نقشي سازنده در صحنهً مبارزات دموکراسي خواهانهً مردم ايران، را باز يابند. و گرنه درصورت اصرار براين گمراهي و توسل به فلسفهً شکست خوردهً رهبري مطلقه، زير لواي توسل بي ربط به فلسفهً عاشورا، لاجرم شاهد ذوب شدن قطره قطره تمام هستي خود، و نابودي آرماني و سازماني و محو و بي اعتباري آمال و آروزها، و هدر رفتن بيش از پيش خون شهدايتان، و ته کشيدن تتمهً نيروهاي باقيمانده با چشم سرتان خوهيد بود. مطمئن باشيد اگر خيري در رهبري مطلقه بود، درغرب، آنهم جامعه اي بس پيشرفته تر، با فيلسوفي چون هايدگر و رهبر مطلقه اي چون هيتلر به فرجامي بهترمي رسيد!

رابطهً کودتاي اخير با و فلسفهً هايدگر و تجربهً هيتلر

در کودتاي اخير حکومت، البته با چند سال تأخير، لابد با توجيه فلسفي پروفسور احمد فرديد و حميد مولانا و امثالهم، و رونويسي مصباح يزدي و تأييد رهبري شاهد نمونه اي از کپيه برابر با آن اصل، و بکار گيري ايدهً هايدگر(تاريخگرايي و بازگشت به خويشتن) و پيشوائي مطلقهً هيتلر، با همان سمت و سو و اتهامات هستيم. آيا اين کپيه برداري ها اتفاقيست؟ آنچه که مرا متقاعد کرده که اينها دارند اتفاقاً از روي نسخهً اصلي کپيه برداري مي کنند رفتار کودتاگونه و بکارگيري مکانيزمهاي مشابه براي يک دست کردن حکومت، بعد هم به کرسي نشاندن رهبري مطلقه، و طرح اتهامات مشابه براي از ميان برداشتن و يا از ميدان بدرکردن رقباي درونيست. آنچه بين آنها متفاوت است تنها ابعاد کمي و کيفي و شرايط زماني و مکاني است. کودتا براي اينها هم نه معجزه است و نه از کرامات خفيه، اگر اصل ايده را مي خواهيد، برويد سراغ هايدگر که طرفداران او در ايران، مانند احمد فرديد و پروفسور حميد مولانا پرچمدار شعار غرب ستيزي و "بازگشت به خويشتن" و پرداختن رهبر اسطوره اي مطلقه اند.

براي کودتاچيان انتخاباتي هم کسي که به منويات ولي مطلقهً فقيه تمکين نکند از دوحال خارج نيست يا رابطهً نامشروع جنسي دارد و يا مزدور و جاسوس خارجي است. در دو نمونهً پيشين هم همينطور بود. اتهامات يکي بود دشمن فرق مي کرد. منتها صحنه گردانان اينبار آنقدرفاسد هستند که اگر متهمي که در خيابان دستگير شد و اصلاً سياسي نباشد، وقتي که حاضر به پذيرش آن اتهامات شاخدارعليه خودش نشود، او را در مقابل عمل انجام شده قرار مي دهند! يعني اگر طرف مثل شهيد پروانه موسوي، و بسا شهداي گمنام ديگر، "هلوي" باب طبع اين فاسد الاخلاق ها باشد که تکليف روشن است! در غير اينصورت، اول لابد با تهديد، و بعد هم در عمل، آنقدر به متهم فشار مي آورند و يا به او تجاوزمي کنند، تا به آنچه مي خواهند، اعترف کند.

اينها هم بخوبي واقفند که مثلاً روزنامه نگاران و فعالان سياسي مستقل و يا حامي جناح رقيبشان که مدتها مصدر امور مملکت در همين نظام بوده اند، اگر چه در مسائل مختلف اختلاف نظر دارند ولي ازاين اتهامات مبرا هستند. منتها، اينها عمد دارند تا با بکارگيري انواع فشار و تهديد و شکنجه و تجاوز، سعي مي کنند شخصيت و روحيهً سوژه شان را آنقدرخرد کنند تا در صورت آزاد شدن نه تنها ديگر ياراي ابراز وجود و مخالفتي نداشته باشد، بلکه مايهً عبرت ديگران نيز بشود. اين دقيقاً تکرار آن سناريويي است که براي پيشوا سازي هيتلر و رهبري مطلقهً ايدئولوژيک مسعود رجوي پيش از اين تکرار شده و حاصل آن پيش روي ماست. هيتلر و موسيليني از هم ياد گرفتند. صدام هم فکر کنم اين ايدهً ناب را از مجاهدين يادگرفت و نشستهايي مثل نشست هاي انقلاب دروني مجاهدين گذاشته بود که نمونه اش را بعد از سقوطش دريوتيوب گذاشتند. در داخل همان جلسه هاي عمومي، نشان ميداد که چطور صدام فرمان مي داد تا هر فرد انقلاب نکرده را بزور از همان جلسه بيرون کشند و لابد بدست جلادان بسپرند.

روشن است که ابعاد نشست هاي دروني يک سازمان اپوزيسيون را اصلا نميتوان با ابعاد و پيامد هاي مشابه در يک نظام مستقر و رهبر حاکم (مثلاً هيتلر و صدام و احمدي نژاد) مقايسه کرد. هرچند ايده و هدف يکيست ولي آثار و نتايج و پيامدها متفاوتند. در مورد کودتاي اخيرهنوزبرايم روشن نيست که نقش شخص خامنه اي، حزب پادگاني، احمدي نژاد و مشاورانش، و يا باند مصباح و جنتي در اين ميان چه بوده است؟ ولي در اينکه ايده از کجا و توسط چه کساني مطرح شده و اينکه همهً اينها در مورد اين ايده توجيه شده اند و با آن به توافق رسيده اند جاي ترديدي نيست.

منظور از طرح اين مسئله و روشنگري در اين زمينه اينست که بتوانيم حاميان موج سبز، خانواده هاي زندانيان، و نيز خود دستگيرشدگان، و بعد هم افکار عمومي را نسبت به اين سناريو آگاه سازيم. روشن است که چنانچه دستگير شدگان دست طرف مقابل را بخوانند، وقتي در مقابل اتهامات ديکته شده قرارمي گيرند، واکنشي متفاوت خواهند داشت؛ حداقل شوکه نمي شوند و خودشان را نمي بازند. قطعاً با اشراف به سرچشمهً نظري و ترفند هاي عملي کودتاچيان بهتر مي توان براي مواجهه و مقابله با اين سناريو انديشيد، آمادگي کسب کرد، دسيسه ها را افشا، خنثي و بي ثمر ساخت، و مانع وخيم ترشدن اين غدهً کشندهً سرطاني شد.

اهميت پيگيري تجاوزها تا محاکمهً متجاوزين

انگار حالا اهميت کارآقاي کروبي در پيگيري مسئلهً تجاوز در زندانها روشن تر مي شود. بدرستي گفته شده که شرط پيروزي موج سبزهمانا بسط و گسترش و استمرارهوشمندانهً آنست. جبهه اي که آقاي کروبي با پي گيري مسئلهً تجاوز در زندانها باز کرده آبروي کودتاگران را در داخل و خارج از کشور برده است. اين جبهه را بايد تا محاکمهً آمران و مجريان اين جنايت، مثل قضيهً قتل هاي زنجيره اي، ادامه داد. حمايت از اقدامات آقاي کروبي عين دفاع از هويت اخلاقي تک تک شهروندان ايرانست. از برادران لاريجاني، بويژه رييس جديد قوهً قضائيه، شيخ صادق، بايد خواست که ميزان پايبندي خود به استقلال راي و قدرت و استقلال قوهً قضاييه تحت مسئوليتش را، در جلوگيري از فساد در ارگانهاي حکومتي، بويژه مقابله با خودسري و تجاوز در دستگاه قضايي، نشان دهد. بي شک، چگونگي عملکرد آقايان لاريجاني در رابطه با پروندهً تجاوزها و کشتارها و دستگيري هاي اخير، ملاک ميزان تعهد آنها به دفاع از حقوق شهروندان ايران است. عملکرد آنها دراين زمينه، شاخص تعيين کننده اي در رقم زدن کارنامه و درجهً اعتبارآنها نزد مردم و تاريخ اين کشور خواهد بود.

اهميت افشاي اتهامات مبني بر انقلاب مخملي، فساد جنسي و جاسوسي

اعلام "موج سبز اميد" خبر خوشحال کننده اي بود ولي اميد است که آقايان موسوي و خاتمي نيز خاموش ننشينند. جنبش سبز در رابطه با اتهامات کذب کودتاچيان مانند "انقلاب مخملي" و رابطهً نامشروع جنسي و يا جاسوسي، بحد کافي پيگيري و افشاگري نشده است. با پيگيري و افشاگري اين مسائل، مثل پيگيري قضيهً تجاوزها توسط آقاي کروبي، مي توان و بايد از بار فشارها و اتهامات دستگيرشدگان و خانواده هايشان کاست. اي بسا بايد بطور جدي و پيگيرانه خواستار محاکمهً طراحان و آمران وعاملان اين کودتاي مخملي و عواقب ناشي از آن شد. اگر آقاي خامنه اي حقيقتاً بدنبال روشن شدن ريشهً اين توطئه است، راه حل آن نه در اعتراف گيري تحت فشار و شکنجه و تجاوز نامردانه از جناح رقيب، بلکه برگزاري جلسات بحث و گفتگوي مشترک توسط سران حاکميت و رهبران دو جناح و هر چهار کانديداي انتخابات است. آيا رهبر اينها را هم جاسوس بيگانه مي داند؟

نقد برخي نظريه پردازي هاي طبقاتي در رابطه با موج سبز

از آقاي شيدان وثيق دو مقاله يکي در مورد موج سبز و ديگري در مورد بحث سکولاريسم و لائيسيته خواندم که چون بازتاب يک فکرهستند، تئوري يکساني را بازتاب مي دهند.

دريکي از مقالات ايشان بررسي مستدل و با ارزشي از چگونگي پيدايش و تحولات نظام هاي سکولار و لائيک ارائه ميکند، که نتيجه گيري ايشان بنظرم عاري از نقص نيست. ايشان بدرستي توضيح مي دهد که اين دو ايده در دو بسترمذهبي متفاوت (پروتستان و کاتوليک) بميدان آمدند و تا کنون ناچاراز تغييرات زيادي شده اند. فکر مي کنم بهمان دليل ضرورت پاسخ منطبق با تفاوت و تغيير، برما لازم است که از دستاوردهاي آخرين بياموزيم و نه نه از ايده هاي آغازين. در مورد تعيين نوع و اسم نظام مناسب براي ايران فردا، (که ايشان نام جمهوري دموکراتيک لائيک را پيشنهاد مي کنند) نيز فکر مي کنم که اولا، اين مسئله اولويت اين مرحله از جنبش نيست، دوم، وقتي زمان آن رسيد، همان نيروهاي موجود در آن شرايط، بسته به کم و کيف و تعادل قواي بين خودشان، در اين مورد تصميم خواهند گرفت. بي شک آنروز، بيش از حالا نيز روشن خواهد شد که کدام جمهوري با صفت "دموکراتيک" واقعاً دموکرات مانده و يا اينکه سرانجام نظام هاي سکولار و يا لائيک به کجا انجاميده است. منتها در اين نقطه موافقم که اصل جدا کردن حکومت از مذهب و ايدئولوژي خاص (به تعبير درست آقاي نوري علاء) را بايد همگاني ساخت.

مقالهً مربوط به موج سبز را ايشان با جمله اي از هايدگر، که ذکرخيرش در بالارفت، آغاز کرده است که با آن جملهً هايدگرهم مخالفم. لب کلام ايشان در مورد موج سبز اينست که چون اين جنبش همگاني و فوق طبقاتي است و تشکيلاتي نيست، پس لابد دموکرات نيست. از هايدگرکه درخانواده اي روستايي و کاتوليک بدنيا آمد که اول کشيش و بعد فيلسوف بزرگي شد و به خدمت هيتلردرآمد، و تا آخر عمرازاين کرده اش پشيمان نشد. يعني که در محيط و شرايط بسيار متفاوتي نسبت به جامعهً ما بزرگ شد و براهي آنچناني رفت که در اولين قدمش قيد حقوق بشر و دموکراسي را مي زد. آن گفتهً هايدگراگرچه موءيد نگرش شناخت مبتني بر"تضاد" ماترياليستي است ولي در بحث روابط و علوم انساني، آنهم در قرن بيست و يکم، حد اقل در محيط هاي آکادميک جوامع باز و پيشرفتهً امروزي، اين نظريه ها ديگر خريداري ندارد. اين ايده ها در دهه هاي پيش نقد و بررسي شده و به بايگاني سپرده شده اند. امروزه در محيط هاي آکادميک و در ميان اهل نظر بجاي "تضاد" آشتي ناپذير طبقاتي، بحث ديالوگ انتقادي، تقابل آرا و مطالبات، و رقابت درعرصه آموزش و اطلاعات و بازارمطرح هست. کاراصلي دولت هم بعنوان مدعي العموم، ايجاد نظم و نظام و بسترسازي بمنظورهموارساختن راه ترقي و پيشرفت فرد و جمع و جامعه است. بعلاوه، بعد از پايان جنگ سرد و انقلاب ارتباطات، ديگر مرزهاي سرخ طبقاتي و ايدئولوژيک پيشين در دموکراسي هاي پيشرفته موضوعيت چنداني ندارند، ليبراليسم و سوسياليسم هردو تعديل شده و ازهمديگر تأثير پذيرفته و در خط سفيد مياني بهم نزديک شده اند. اغلب شاهديم که رهبران احزاب سوسيال دموکرات و يا ليبرال دموکرات در پالمانها از دست همديگر گاهي شاکيند که يکي ايدهً طرف مقابل را دزديده و اجرايي کرده است.

فکر مي کنم آقاي وثيق با اين مباحث مربوط به علوم سياسي، که له و يا عليه هيچ ايدئولوژي و مذهب و نژاد و قوميت خاصي هم نيست، آشناست. چرا که بدون اطلاع از مباحث و نظرات امروزي در هرزمينه، با طرح جانبدارانه ايده ها و نظرات گذشته، به خودمان و مخاطبينمان جفا مي کنيم. دانشجويان و روشنفکران داخل کشور به زبان علوم سياسي روز آشناترند. در حاليکه انقلابيوني که دهه هاي چهل و پنجاه احتمالاً دانشجو بوده اند طي اين ساليان زندگي در غرب، کمترزحمت روز آمد کردن افکارشان را، بخود داده اند. با اين حساب فکر مي کنم ايشان بروشني از رويکرد ايدئولوژي محور چپ سنتي و انقلابي که در مورد موج سبزعموماً اشتباه است، بدرستي فاصله گرفته است. ولي پارامتر انقلاب ارتباطات و نقش اينترنت و گوشي هاي تلفن و اس.ام.اس را در اين جنبش ناديده گرفته است. جنبش سبز يک جنگ بتمام معناي متکي بر تکنولوژي ارتباطات نيز به پيش برده است، اين تکنولوژي در ابعادي غير قابل قياس با مبارزات حزبي و تشکيلاتي گذشته، مشکل ارتباطات بين رهبران و شرکت کنندگان و حاميان آن را حل کرده است. همين تکنولوژي و اينترنت عامل بسيار تعيين کننده اي در خبررساني و برنامه ريزي برنامه هاي تظاهراتي بود که اغلب همان حاميان جنبش ها و تشکل هاي مدني آنرا به تشکل هاي ميليوني تبديل کردند و ايشان آنرا پوپوليستي خيال کردند. بنابراين برخلاف نظر ايشان، اين تظاهرات اساساً پوپوليستي ارتجاعي و يا انقلابي نبوده و نيست. بلکه حاصل مبارزات مدني داخل کشوردر دو دههً گذشته بوده است.

آيا رژيم ولايت فقيه ديکتاتوري مطلقه است؟

درمورد شناخت موج سبز فکر مي کنم که انقلابيون سرخ بايد در روش شناخت خود از جامعه و رژيم حاکم تجديد نظر کنند. جمهوري اسلامي، حد اقل تا کنون يک نظام مطلقهً استبدادي نبوده است که تضاد صد درصدي و انقلابي و آشتي ناپذير بين مردم و حاکميت درميان باشد. اين رژيم را، حد اقل تا پيش از کودتاي اخير، در دروس آکادميک غرب بعنوان رژيمي "نيمه باز" و يا "نيمه دموکراسي" و يا "دموکراسي مشروط" – به دين و يا ولايت فقيه – و يا "دموکراسي هدايت شدهً ديني" مي شناسند. اين نيمه بازبودن جامعه، بسته به شرايط، کم و زياد شده است. يعني، اگرچه افکار و احزاب منتقد و مخالف تحمل نشده اند، ولي در درون همين نظام، تا کنون حد اقل چند گرايش مختلف حضور داشته اند که بستروجود تنوع و جامعهً مدني نيم بندي را در داخل کشور، اعم از دانشجويي و جنبش زنان و فرهنگيان و رانندگان شرکت واحد و کارگران و غيره را هموار کرده اند. اين تشکل هاي مدني متقابلاً در کشاکش دعواي جناح بندي ها، بويژه موقع انتخابات، از طرف جناح هاي حاکميت مورد حمايت قرار گرفته اند. ضمناً، همان گرايشات دروني حاکميت نيز طي سي سال گذشته، بيشتر از اپوزيسيوني که در لاک خود فرورفته است، تجربه کسب کرده و پوست انداخته است. برخلاف آن دوران اوليه که حزب جمهوري اسلامي منحل شد، اينک احزاب و تشکل هاي سياسي موجود اعم از مشارکت و کارگزاران و اعتماد ملي و تشکل هاي مشابه در طيف مقابل پيدا شده و بالغ شده اند. در ميان نظريه پردازان و کارورزان حامي جناح اصلاح طلب اساتيد دانشگاهي و متخصصين ورزيده اي هستند که در صفوف اپوزيسيون کمتر مي توان سراغ گرفت. تا همينجاي کارتکليف خيلي تحليل هاي آبکي مبتني بر تضاد و سياه سفيد نمايي و يا برج عاج نشيني انقلابي روشن مي شود.

اگر بپذيريم که رژيم، تا اين نقطه، استبداد مطلقه نبوده، (و بنظرم بدلايل مختلف ساختار جامعهً ايران و ساختار حاکميت ديني نمي تواند بسمت ديکتاتوري مطلقه برود) و باصطلاح "نيمه باز" بوده، آنگاه کارآترين روش و استراتژي گذار به دموکراسي در چنين نظامي، حتماً مبارزهً مسالمت آميزمدني مطالبه محور است. رهبران اين جنبش متکي به خرد جمعي عناصر متشکلهً آن، بويژه رهبران تشکل هاي مدني دوران انقلاب ارتباطاتند. پيش برندگان اين جنبش تشکلهاي مدني اعم از جنبش رفع تبعيض و برابري طلب حقوق اقوام و اقليت ها، زنان، و يا جنبش مطالبه محور مدني دانشجويي، فرهنگيان و کارگران و غيره مي باشند. بر اين طيف بايد نخبگان و رهبران احزاب دروني نظام را نيز افزود. در تقابل بين آرا و نظرات و منافع همين نهادهاي جامعهً مدنيست که پنجره هاي روشن دموکراسي و حقوق بشر يکي پس از ديگري گشوده خواهد شد. بقول رابرت دال (1971, p. 15) در ادامهً گسترش مبارزات مطالبه محور و مدني، وقتي قيمت سرکوب مردم از قيمت برآوردن مطالبات آنان پيشي گرفت، حکومت لاجرم عقب نشيني مي کند و به خواسته هاي جنبش تن مي دهد. با هرقدم عقب نشيني حاکمان در مقابل مطالبات مردم، نقش مردم در حاکميت پر رنگ تر شده و جنبش به دموکراسي نزديکتر مي شود.

چرا مبارزهً مسالمت آميز؟

همانطور که تاحالا شاهد بوده ايم، با وجود اين نظام، هر راه حل و استراتژي راديکالي که منجر به بسته شدن بيشترهمان فضاي نيمه باز سياسي گردد، بيشتر ايجاد دافعه مي کند تا جاذبه! بخاطر اينکه در آنصورت نه تنها جناح هاي مختلف حاکميت، بلکه نيروهاي ميانه روي سياسي، آن نيروي راديکال را مسئول بسته شدن فضا خواهند دانست و نه نظام را. بعنوان مثال، بخش تندروي نظام ( و نه تمام جناحهاي آن) بويژه رهبران موتلفه در درون حزب جمهوري، در سال شصت با مجاهدين برخورد قهرآميز را تبليغ و تجويزکردند. اين امر باعث شد تا رهبران مجاهدين در دام آنها افتاده و با تمام نظام وارد جنگ مسلحانه شوند. نتيجه چه شد؟ خونهاي بسيار ريخته شد، و مجاهدين از دور خارج شدند. درحاليکه موتلفه و باند مدرسهً حقاني و مصباح براي قبضهً تمامي قدرت سي سال است که خيز برداشته اند ولي مي بينيم هنوز که هنوز است نتوانسته اند به هدف خود برسند. "نيمه باز" دانستن رژيم همچنين مبيّن آنست که مبارزهً تشکيلاتي حرفه اي و ايدئولوژيک محور احزاب و سازمان هاي پيشتازدوران جنگ سرد ديگر خريداري ندارد. يادمان نرود که اين تعريف "نيمه باز" بودن رژيم اصلاً من درآوردي نيست، يادتان هست که جرج بوش در مقايسهً بين رژيم صدام و رژيم حاکم بر تهران، قبل از حمله به عراق، همين تعريف را بکار برد. او نگفت که يکي مذهبي و ديگري سکولار است، بلکه گفت يکي کاملاً بسته و ديگري نيمه باز است!

ساختار قدرت را از ياد نبريم

از ياد نبريم که رژيم ولايت فقيه، حد اقل تا کنون، يک رژيم توتاليتر مدرن نبوده که همه چيز حتما تحت کنترل رهبر عالي آن باشد. طي سي سال گذشته، اين رژيم بدليل اولويت دادن به سرسپاري (ايمان) بجاي تخصص و تجربه و قانونگرايي، تنها توانسته از مديريت سليقه اي به مديريت قبيله اي، و از اتکا به امت حزب الله به اتکا به انصار حزب الله و حزب پادگاني تحول يابد. در اين بين هرکدام از آخوندهاي راس حاکميت نظرگاهها، عقايد، سلائق، ويژگي ها و کاراکتر و منافع و باندهاي حامي خاص خود را داشته و دارند. مثلاً آخوند مصباح يزدي معتقد به معجزه و کرامات است و چپ و راست خامنه اي و احمدي نژاد را به خدا مي چسباند. جنتي خرافاتي است و نيروهاي غيبي را در حقانيت افکار و اوهامات خفيهً خود موثر مي داند. خامنه اي هم فکر مي کند که خودش و بنابراين نظامي که او رهبرش است مقدس است و هرکه چاپلوسي و تملقش بيشتر کند اورا خوشترآيد. گويي تنها دشمن تاکتيکي و استراتژيکي او اکبر شاه است و جملهً مخالفان و منتقدان او همه جاسوس آمريکا و اسرائيل (و صد البته نه روسيه!) اند. اگر هاشمي ميل به آمريکا و غرب دارد، ايشان ميل به روسيه و شرق دارد؛ اگر شيخ اکبر هواي اغنيا و دغدغهً توسعهً اقتصادي دارد، ايشان شعار عدالت و مستضعفين مي دهد؛ اگر او تازگي معتقد به رهبري شورايي شده، حضرتش به رهبري مطلقه چشم دوخته است؛ اگر او روحانيت سنتي و ميانه رو را پشت سر خود دارد، اين به روحانيت متحجر ميدان داده است. تنها در يک نقطه از هم دل نمي کنند؛ هردو حفظ نظامي که اينهمه جاه و جلال و جبروت و قدرت و ثروت ومکنت برايشان به ارمغان آورده را از دل و جان دوست دارند. منظور اينکه خطاست اگر فکر کنيم حال که برخي زير پاي خامنه اي را خالي کرده اند که کودتاي مخملي کند بايد به موضعگيري راديکال پرداخت و از فردا با تمام حکومت جنگ مسلحانه کرد. روي سخنم با انقلابيون قديميست (چون جوانان خودشان بلدند چکاربايد کرد) حمايت از استمرار و بسط و گسترش و ارتقاء جنبش سبزو حمايت از رهبران آن را از ياد نبريم. اين رويکرد، کارآترين، و قابل حصول ترين راه رسيدن به مطالبات حداقلي و حد اکثري مردم ايران است. پس بياييد تا بجاي تخطئه و تضعيف، اين جنبش مردم ايران را با فکر و ذکر و قلم و قدم خود تقويت کرده و ارتقا بخشيم.

مطالبات محوري امروز جنبش سبز چيست؟

تماميت خواهان انقلابي مي گويند که همه چيز بعد از سرنگوني و انقلابي ديگر برهبري آنها. ولي جنبش مدني داخل کشور، به درجهً گستردگيش، مطالبات مختلف کوتاه مدت، ميان مدت و استراتژيک؛ و نيز محله اي، منطقه اي و سراسري؛ و يا فرهنگي، اجتماعي، صنفي و سياسي و... دارد. اولويت هاي اصلي شرايط کنوني بگمانم مي تواند اصرار بر عدم مشروعيت احمدي نژاد و کودتاي انتخاباتيش، افشاي سناريوي انقلاب مخملي، پايان دادن به شکنجه و تجاوزها؛ پايان دادن به نمايشات مسخره اعترافات؛ به محاکمه کشاندن آمرين و مسببين قتل هاي خياباني و قتل و شکنجه و تجاوزدر زندانها؛ درخواست انتشارليست شهدايي که بي نام و نشان در بهشت زهرا بخاک سپرده شده اند؛ حمايت از آسيب ديدگان و خانواده هاي شهدا و زندانيان جنبش سبز، و غيره مي باشد. قطعاً پيگيري اين مطالبات ضروري تر و فوري تر و عيني تر و همگاني تر و دست يافتني ترند از پيگيري آرمانهاي حد اکثري و صد در صدي ايدئولوژيک و پرولتري و انقلابي. در شرايط حد اقل فضاي باز سياسي، آنها که از مطالبات حد اکثري خود کوتاه نمي آيند، مثل نمونهً مجاهدين خلق و حاميانشان، عليرغم پرداخت بهاي حداکثر به حد اقل مطالباتشان هم تا کنون نرسيده اند.

پنج شنبه ۲٧ اوت ۲٠٠٩ - ٠۵ شهریور ۱۳۸۸
منابع:
Dahl, R. (1971). Polyarchy: participation and opposition. London, New Haven: Yale University Press.
دومقالهً مورد بحث شيدان وثوق:
http://news.gooya.com/politics/archives/2009/08/092414.php
http://www.fariborzbaghai.org/archives/authors/vasigh.php?menu=authors

Tuesday, August 11, 2009

دستاوردها و چالشهاي موج سبز ۳

در ادامهً اين سلسله گفتارها برآنم تا همگام با سير رو به رشد تحولات مربوط به موج سبز، مفاهيمي را که در نوشته هاي پيشين طرح شده تعميق بخشيده و با روشن ساختن زواياي تازه تري از چالشهاي موجود، به کارآمدترين راههاي ممکن و دستاوردهاي آن بپردازم.

ضرورت پيروزي گفتمان دموکراسي و اخلاق حقوق بشري

براي گذار مسالمت آميز به دموکراسي و حقوق بشر، قبل از رسيدن به پيروزي سياسي، اول نياز به پيروزي در عرصهً گفتمان و اخلاق داريم. برنده ترين سلاح گفتمان دموکراسي، اخلاق حقوق بشري مبتني بر مبارزهً مسالمت آميز آنست؛
گفتمان دموکراسي، يعني گفتماني باز و نقاد و نه بسته و ايجابي، پلورال و نه متعصب و تبعيض گرا، نسبي گرا و نه مطلق نگر و مقدس مآب، چند جانبه نگر و نه يک جانبه نگر و يا دوآليستي،
گفتار دموکراسي يعني گفتاري برآمده از وارسي و بررسي روشمند (علمي) و نقادانهً همهً تجارب و دستاوردهاي عيني و عملي و عقلاني خود و سايرين؛
گفتمان دموکراسي يعني گفتماني برآمده و در برگيرندهً مجموعهً عقايد، سلائق، نيازها، و نظرات متنوع تمدن بشري تا امروزي؛
گفتماني خردمدار و برآمده از خرد جمعي مردمي آگاه، مدرن و مدني که در اين مرحله از تاريخ ايران، بدنبال بدست گرفتن سرنوشت خويشند؛
گفتماني براي حاکميت مردم و نه حاکميت مطلقهً هيچ خدايي، هيچ ولي امر و فقيهي، هيچ فيلسوف و عالمي، هيچ سازمان ايدئولوژيکي، و هيچ حزبي خاص؛ بلکه حاکميت نسبي همهً خدايان، همهً فقها، همهً فلاسفه، همهً متخصصين، همهً نهادهاي مدني، همهً سازمانها و همهً احزاب؛
گفتماني مطالبه محور، مدني، و قانونمدار(قانوني برآمده از مردم و نه ولي فقيه)، و نه صرفاً ايده آليست و آرمانگرا، هژموني طلب، مقدس مأب، ايدئولوژي محور، وپوپوليست.

اخلاق حقوق بشري، هم:
يعني اخلاقي بر مبناي ارزشهاي هرچه فراگير تر و جهانشمول تر انساني؛
يعني اخلاقي که مويد همهً خوبي هاي نوع آدمي و نافي همهً بدي هاي او از گذشته تا حال باشد؛
يعني اخلاقي مدرن، پويا، انساني، و جهانشمول؛
يعني اخلاق نافي تبعيض و اجبار، نافي ظلم و بي عدالتي، نافي سرکوب و سانسور، مخالف تفتيش عقايد و تحميل افکار و ايده ها؛
يعني اخلاقي که نه تنها مويد جوهرهً پيام انبياي مرسل و نامرسل پيشين، بلکه بيش از هرچيزدستاورد مبارزات پايان ناپذير آدمي براي ساختن زندگي و جامعه اي بهتر و انساني تر بوده و مي باشد؛
يعني اخلاقي که مباني انسان محورآن در فرمان کورش کبير، مگناکارتاي انگليس، قرارداد وستفاليا، اعلاميهً حقوق مدني آمريکا، اعلاميهً حقو بشر، و دستاوردهاي قانوني پيشرفته ترين دموکراسي هاي امروز به ثبت رسيده، تکامل يافته، و بطور روزافزوني محقق شده، و کارآيي اش به اثبات رسيده است.

بدرستي امروزه موفق ترين دموکراسي ها که پيشرفته ترين جوامع امروزي نيز هستند، تنها به برکت تصويب و بکارگيري قوانين مربوط به الغاي هرگونه تبعيض در برخورداري از حقوق، فرصت ها و امکانات در ميان همهً شهروندانشان، توانسته و قادر بوده اند که تنوع و چندگانگي فرهنگي، قومي، مذهبي و ايدئولوژيک شهروندانشان را نه به تهديد بلکه به فرصتي براي پيشرفت و ترقي و تعالي جامعه تبديل کنند.

گفتمان دموکراسي و حقوق بشرهمانا مبرم ترين نياز، فراگير ترين خواست، و مترقي ترين گفتمان دوران ماست.
تجارب و دستاوردهاي موفق ساير جوامع در اين زمينه مستحکم ترين پشتوانهً نظري و بهترين ملاک قضاوت مدافعين اين گفتمان است.
بي گمان راهکارپيروزي در گفتمان دموکراسي و اخلاق انسان مدار نيز همان مبارزهً مسالمت آميز مدنيست که امروزه در موج سبز تجلي يافته است.
فکر مي کنم که با وجود تجارب موفق دموکراسي و حقوق بشر در جهان امروز، ديگر اين سئوال به ذهن کسي خطور نکند که مگرمي شود؟
تنها سئوالي که بعنوان ايراني بايد پيوسته از خود بپرسيم اينست که چطوراين دستاوردها را بومي کنيم؟

چرا مجبوريم نقد سازندهً منتقد و نظر مخالف را ارج نهيم؟

براي رسيدن به آزادي و دموکراسي نمي شود محصولات دستپخت و يا الگوهاي، هرچند خوب، ديگران را بطور چشم و گوش بسته، وارد و يا عينا کپي کنيم. اين روش ها در تقليد ازمدرنيزاسيون و سکولاريزه کردن کشور به روش ديگران، در همين ايران امتحان شده و جواب نداده است. بنابراين، بايد و مي توان درپي بومي کردن دستاوردهاي ديگران بود.

براي اينکار، به تخصص در علوم انساني، بويژه به خودشناسي با نگاه امروزي، و شناخت ديگران با نگاه معطوف به هويت و منافع خودي نيازمنديم.
از اين طريق قادر خواهيم بود تا فاکتورها و عوامل مشابه و يا متفاوت، و وجوه سنتي و مدرن، بين جامعهً خود و ديگران را، درهرزمينه، منجمله در تاريخ و تمدن ، در فرهنگ و جامعه، و در اقتصاد و سياست، از هم بازشناخته، کاستي ها و مشکلات را، در مقايسه با ديگران، نشان دهيم؛ و راه حل مشکلات را نه صرفاً از طريق آزمايش و خطا، که پرهزينه واي بسا بي حاصل است، بلکه در بستر تفهيم و تفاهم و اقناع، نقد و ديالوگ نظري، تحمل و گراميداشت نظر مخالف، و آموختن از تجارب موفق و ناموفق ديگران، ياد بگيريم.

بعبارتي، تازمانيکه نتوانيم خود را در آيينهً ديگران، بويژه منتقدين و مخالفينمان، ببينيم، قادر به ارج نهادن به دارايي ها و مثبتاتمان، و نيز کاستن از ضعف ها و کمبودهايمان نخواهيم بود. اين ضرورت حياتي، اهميت تحمل و مدارا و ارج نهادن به آزادي نظر و عمل مخالف را نشان مي دهد. امري که در دموکراسي هاي پيشرفته، به اثبات رسيده و بطور قانوني و نهادينه جا انداخته شده است.

روحانيت شيعه با حاکميت مردم چگونه کنارخواهد آمد؟

در نوشتار پيشين از سه فاکتور قدرت در ايران معاصر سخن گفته شد که عبارتند از قدرت حکومت، قدرت خارجي، و قدرت مردم. در زمانيکه امپراطوري هاي ايراني چهارصد و پانصد سال عمر مي کردند، بحث قدرت مردم بميان نبود و قدرت خارجي عامل چندان تعيين کننده اي نبود. حکومت شاهنشاهي ايران، در آن دورانها، مشروعيتش را از وراثت و مذهب مي گرفت.
بعد از حملهً اعراب و مغولان، نقش قدرت خارجي در تعيين سرنوشت ايران و ايراني بارزتر شد، و ايرانيان براي حفظ هويت تاريخي خود به عرصهً فرهنگ و ادبيات و نيز مذهب تشيع تمسک جستند.
با شکست ايرانيان در جنگ با روسها، ايرانيان در پيجويي علت آن شکست ها ناچار سر از فرنگ درآوردند، با علوم و تکنولوژي و روش زندگي مدرن رفته رفته آشناترشدند. بميزان گسترش آگاهي هاي مدرن، کنترل قدرت رو بتزايد مردم از انحصار حکومت خارج مي شد.
از جنبش تنباکو تا انقلاب ضد سلطنتي، مهار قدرت اکثريت مردم دردست روحانيت شيعه باقي ماند، بويژه که در اين دوران غير حکومتي بودند. اگرچه نقش شيعه و روحانيت آنرا در شکل دهي هويت و مدنيت ايرانيان دوران اسلامي، نمي توان کتمان کرد. ولي، اين نقش و جايگاه در آيندهً ايران به چگونگي کنارآمدن آن با "قدرت و حاکميت مردم" بستگي خواهد داشت.
در مجموع، در ايران معاصر، سه وجه قدرتي که در بالا ذکرشد، بدست استعمار، استبداد، و ارتجاع رقم خورده است. اين سه نيرو، برغم رقابت و تضاد صوري، در ممانعت از پاگرفتن قدرت و حاکميت مردم داراي منافع مشترک بوده اند؛ و در شکست رفرم هاي سياسي از بالا، و نيز انقلابات اجتماعي از پايين، دست بدست هم داده اند. روحانيون متحجر فکر مي کنند با قدرت گيري مردم، نقش شباني و امتيازات خود را از دست مي دهند. شاهان و حاکمان مستبد هم از ترس از دست دادن قدرت، ظرفيت و جرأت تحمل فرد و نيروي مستقل، منتقد و مخالف را نداشته اند. خارجي ها هم ، اعم از همسايگان و نيز قدرت هاي غرب و شرق هم از دولت مقتدر و حاکميت مردمي استقبال نمي کنند، چرا که مي دانند حکومت غير مردمي و نامشروع، براي استمرار بقايش مجبور است به دامن آنها بياويزد و به منويات آنان تن دهد. بنابراين، همدستي اين سه نيرو عامل اصلي عدم موفقيت وجه نوين قدرت، يعني حاکميت مردم، در رفرم ها و انقلابات پيشين، و متقابلاً، عامل اصلي موفقيت کودتاهاي (استعماري، ارتجاعي، و استبدادي) در ايران معاصر بوده است.

آيا روحانيت شيعه طي سه دههً گذشته براي خودش اعتبار و حرمت و آبرويي باقي گذاشته است؟ واي بروزي که جنايات و تجاوزات پشت پردهً صحنهً اعترافات و اعدام هاي سه دههً گذشته برملا گردد؛ آنروز با شکست اخلاقي روحانيت، چنين بنظر مي رسد که اکثرايرانيان، نه تنها از خامنه اي بلکه از اسلام و مسلماني عبور خواهند کرد.


موج سبز و چشم انداز تحقق قدرت و حاکميت مردم

در رفرمها و انقلابات معاصرنيروهاي طرفدار حاکميت مردم، تا آنجا که در توانشان بوده، از چالش ها و رقابت هاي بين حاکمان، بين دول استعماري و بين روحانيت شيعه استفاده کردند. تفاوت اينبار در اينست که طرفداران حاکميت مردم در موج سبز، نه تنها حاکميت را، روحانيت را، نيروهاي اپوزيسيون را و قدرت هاي خارجي را شقه کرده اند، بلکه قادرند و بايد، بدليل ارادهً اکثريت جامعهً ايران و پشتوانهً فکري و عملي حاميان و حاملانش در داخل و خارج از کشور، در معادلهً تعادل قوا نيز، در هر سه جبهه، کپهً ترازو را به نفع حاکميت مردم و موج سبزبچرخانند.

در درون حاکميت، بخش معتقد به جمهوريت و ولايت مشروطهً فقيه، خواسته و يا ناخواسته، از حاکميت کنده و يا حذف شده اند. حاکميت بدليل سرکوب و کشتار بي رحمانه و شقاوت هاي بي حدّ و حصر در ميدان مبارزهً اخلاقي بازنده شده و به همين دليل بخش اعظم روحانيون شيعه، اعم از سنتي، ميانه رو و مترقي که خود را حافظان اخلاق جامعه مي دانند، به حاکمان متحجر اعتراض کرده و از موج سبز حمايت کرده اند. در ميان اپوزيسيون سنتي هم موج سبز، گفتمان راديکال طلب انقلابي و ايدئولوژيک را تحت تأثير قرارداده و باعث شده تا بخش عظيمي از آنان به گفتمان دموکراسي و حقوق بشر و مبارزهً مسالمت آميز موج سبز بپيوندند. در عرصهً بين المللي هم بويژه ايرانيان خارج از کشور، به پشتوانهً ادامهً اعتراضات داخل، موج سبز را جهاني ساخته، از ظرفيت گفتمان تأثيرگذار گفتمان دموکراسي و حقوق بشر و مبارزهً مسالمت آميز مي توانند، بويژه در غرب و آمريکا، به غايت استفاده کنند. اين کار باعث شده تا پراگماتيست هاي ليبرال در غرب و آمريکا، نتوانند به بهانهً حفظ منافعشان، از کودتاچيان حمايت کنند و جلوي حاکميت مردم در ايران را بگيرند. رآليست هاي جمهوري خواه که هميشه بر گفتمان امنيت پاي مي فشرند، نيز با تهديد جدي امنيتي ناشي از سيطره و حاکميت کودتاچيان که درپي دستيابي به انرژي هسته اي و اي بسا بمب اتم هستند، نمي توانند با آنها به مصالحه برسند و بنابراين از موج سبز حمايت مي کنند. اين حمايت هاي بين المللي را بايد به خواست تحريم هوشمند سياسي، نفتي و تسليحاتي و نيز تحريم تکنولوژي که در جهت سرکوب و سانسور در ايران بکار مي روند، به ماده تبديل کرد. استفاده از ظرفيت ها و پتانسيل گفتمان دموکراسي و حقوق بشر در حوزهً عمومي باعث مي شود که غرب و آمريکا نتوانند با کودتاچيان در ايران بر سر تاراج منابع و منافع ملک و ملت به توافق برسند. ضمناً، اگر بحث تحريم ها را جدي نگيريم، غرب و آمريکا در اين مورد متناسب با منافع خود تصميم خواهند گرفت و برآورد تصميماتشان را به دلار، مثل مصادره و جريمه و اين قبيل روشها، و نه معطوف به منافع مردم ايران و حقوق بشر خواهند سنجيد. آنها که امروزه از تحريم هوشمند حمايت نکنند فردا خود را در مقابل حملهً خارجي منزوي خواهند يافت.

بنابراين، موج سبز، بعنوان جنبش دموکراسي خواهي غير خشونت آميز مردم ايران، هم در عرصهً تعادل قواي دروني حاکميت، منجمله در بدنهً مديريت حاکميت که با مردم سروکار دارند، هم در سطح جامعه و هم در عرصهً بين المللي از بخت و اقبال و موقعيت کم نظيرموفقيت برخوردار است که در صورت استمرار، بسط و گسترش، پرهيز از راديکاليسم، اتکا به خرد جمعي همهً حاميان رنگارنگش، مي تواند چشم انداز روشن پيروزي را بسا نزديکتر سازد.


گفتمان حاکميت مردم در نظريات روحانيت شيعه

در درون مذهب اسلام، بحث نوع حاکميت از اختلاف انگيزترين و پايه اي ترين بحث ها از صدر اسلام بوده است. برخي مثل خوارج از "حاکميت الله" کوتاه نمي آمدند و قرآن، را بعنوان سخن وحي و فصل الخطاب، برسر نيزه مي کردند. برخي بر "سنت پيامبر" مبني بر شوراي خواص و صحابه، که امام علي هم از همان طريق خليفهً مسلمين شد، پاي فشردند و اهل سنت را پاي گذاردند. برخي هم حاکميت را از آن "ولي خدا"، که لابد بعد از پيامبر بايد به علي (ولي الله) و ذريهً فاطمه به ارث مي رسيد، دانستند و تحت تأثير فرهنگ و مذاهب ايراني، شيعهً دوازده امامي را بنيان نهادند. حکومت هاي اموي و عباسي نيز اسلام را سرپوش و بهانه اي براي حفظ و بسط امتيازات و سنت هاي متفاوت قبيلگي و عشيرتي خود ساختند. بحث هاي مربوط به معتزله و يا اشاعره هم از آنجا که منشاء تفويض و يا جبرمورد نظرشان را خارج از انسان، يعني از چهارچوب اعتقادات لاجرم محدود و بستهً مذهبي خاص خودشان مي جويند، راهگشاي حل مسائل بسيط و بغرنج، تخصصي و تخصيص يافتهً انسان و جامعهً مدرن امروزي نمي توانند باشند.

جدي ترين بحث مربوط به جايگاه حاکميت مردم در صدر مشروطه مطرح شد، ولي متعاقب آن، بدليل سيطرهً گفتمان ايدئولوژيک دوران جنگ سرد، به فراموشي سپرده شد. بهترين نظرات موجود در اين زمينه نيز مربوط به آخوند خراساني و آيت الله نائيني مبني بر جدا کردن امر قدسي از عرفي، که امروزه به جدايي دين از دولت از آن ياد مي کنيم، مي باشد.

بحث هاي برخي از نوگرايان ديني که مي خواسته اند علم و مدرنتيه و دموکراسي و حقوق بشر را از دل گفتمان مذهبي استخراج کنند، و يا با آن آشتي دهند، اگرچه خيرخواهانه، ولي ضررش از ثمرش بمراتب بيشتر بوده است. اين پروژه ها و بحث هاي ناقص و ناکارآمد فقط بدرد بحث هاي کلامي حوزه هاي علميه براي عقب نماندن از قافلهً تمدن مي خورد، و نه ساختن تمدني امروزي که هم پاسخگوي نيازهمهً شهروندان با حقوق برابر، و هم قادر به رقابت و استمرار بقايش در کنار تمدن هاي پيشرفته امروزي باشد.

در ايران معاصر، روحانيت شيعه اتوريتهً خود را با ارائهً اسلام بعنوان اصلي ترين مذهب، اصلي ترين عامل هويت ساز، گفتمان غالب، آلترناتيو و رهبري براي جامعه مطرح کرده است. حال آنکه در گفتمان دموکراسي و حقوق بشر بحث برسر عدم تبعيض و برسميت شناختن آزادي (تنوع) مذهبي، چندگانگي هويت فرهنگي، عبور از راديکاليزم و افراط و تفريط، و اتکا بر قدرت مردم، نه در اشکال پوپوليسم انقلابي و ارتجاعي، بلکه بصورت متشکل در نهادهاي مردمي و مدنيست، که با نظر، انتخاب و عمل خود، سرنوشت خود و جامعه را رقم مي زنند.


در نوشته هاي روشنفکران ايراني، بويژه آنها که بعد از ناکامي در پروژه هاي مذهبي و ايدئولوژيک، دوباره رجوع به دستاوردهاي فکري غرب زياد ديده مي شود. نگارنده براين باوراست، که اينها لازم است ولي کافي نيست. بايد به دستاوردهاي عيني و عملي اين جوامع در چگونگي نه تنها پذيرش بلکه جا انداختن تنوع در همهً زمينه ها بيشتر پرداخت. اينها بطور بسيار خردمندانه اي، حوزهً فردي، گروهي و عمومي را از هم تفکيک کرده و هرسه را سعي کرده اند به رسميت شناخته و حد و حدود آنرا قاعده مند و قانونمند سازند. فرد (هرشهروند) که اصلاً بنيان مدرنيته بر دوش او نهاده شده، در حوزهً عقيده، فکر، نظر، سليقه، انتخاب، بيان، مالکيت و غيره آزاد است تا جايي که چنين حقي را درکادر قواعد و استاندار خاص گروه و محيط کاريش از ديگري دريغ نکند؛ همين طور استاندارهاي کاربردي درون نهادهاي اجتماعي و فرهنگي و اقتصادي و مذهبي نيز در کادر قوانين فراگير حوزهً عمومي برسميت شناخته شده و عمل مي کنند. مثلاً در دانشگاه بجاي اينکه براي دانشجويان معتقد به مذاهب مختلف مراکز مذهبي مختلف بسازند، يک مرکز بنام "مالتي فيد" يا مرکز شعائرمذاهب وجود دارد که معتقدين همهً مذاهب مي توانند براي انجام مناسک و شعائر مذهبيشان به آنجا بروند. در داخل شهر ها هم هر گروه مذهبي قادر است مراکز مذهبي خود را داشته باشد و به آئين و مناسک مذهبي خود پاي بند بماند و عمل کند، بدون اينکه چنين حقي را از سايرين سلب کند. ساير گروههاي اجتماعي اجتماعي و اعتقادي نيزاز همين حقوق برخوردارند و نهادها و مراکز خود را دارند. خارج از مسجد و کليسا و کنيسه وکلاب و کاميونيتي ... هرکس عقايد و منافع سياسي و اجتماعي و اقتصادي و فرهنگي متفاوت خود را دارد، و لابد وقتي در جمع و محيط متفاوتي قرار مي گيرند، تابع عرف و نرم و قواعد و مقررات آنند. در ساير حوزه ها، مثل زبان و فرهنگ و موسيقي و عادات و رسوم نيز چنين است. جامعه اي در هرزمينه رنگارنگ، همانطور که انواع رستورانها هست، انواع مذاهب و ايدئولوژي ها و زبان ها هم موجودند و حتا آنهايي که در خانهً اجدادي همديگر را تحمل نمي کنند، در کادر قوانين اينجا مجبورند همديگر را تحمل کنند و کم کم اختلافات را فراموش کرده و به نقاط وحدتشان مي رسند. در واقع اين تخصيص يافتگي زندگي چند وجهي،نه تنها فرد و جمع و جامعه را دچار مشکل نمي کند بلکه بار ادارهً زندگي در همهً ابعاد آنرا، بر دوش خود شهروندان وانهاده، توجهات و استعدادها را، بجاي کنکاش درون فردي، درون گروهي و درون اجتماعي، بسوي رقابت سازنده براي زندگي بهتر سوق داده است. منظور اينکه با وجود اين تجارب پيش روي ما، آيا باز هم بايد رفت و اينها را از مذاهب و ايدئولوژي هاي چند قرن گذشته و دوران جهالت بشر استخراج کرد؟

اينجاست که حرف کساني که مدعيند اسلام و يا فقهاي شيعه و يا اسقف هاي کليسا براي همهً انسانها و دورانها راه حل دارند چقدر مسخره و ابلهانه مي نمايد. در نظام دموکراسي مومنين به هر مذهب و ايدئولوژي اول اعتقاداتشان را در عرصهً زندگي فردي و گروهي شان بکار مي گيرند، و بعد از آنچه براي خودشان باقي مي ماند، اگر دستاوردي بدرد بخور و مفيد براي عرصهً عمومي وجود داشت، لابد از آن استقبال خواهد شد. ولي در ايران ما برعکس، فقها و رهبران مذهبي و ايدئولوژيک، قبل از اينکه نظراتشان را در عرصهً فردي و جمعي بيازمايند، آنرا بزور به جامعه، تحميل مي کنند. اليس صبح بقريب؟ بي شک صبح صادق مردم ايران نيز دور نيست.