گذاربه دموکراسي در ايران

آرزوي گذار به دموکراسي در ايران، در حقيقت، انگيزهً اصلي نوشتن اين سطور مي باشد.

Tuesday, August 11, 2009

دستاوردها و چالشهاي موج سبز ۳

در ادامهً اين سلسله گفتارها برآنم تا همگام با سير رو به رشد تحولات مربوط به موج سبز، مفاهيمي را که در نوشته هاي پيشين طرح شده تعميق بخشيده و با روشن ساختن زواياي تازه تري از چالشهاي موجود، به کارآمدترين راههاي ممکن و دستاوردهاي آن بپردازم.

ضرورت پيروزي گفتمان دموکراسي و اخلاق حقوق بشري

براي گذار مسالمت آميز به دموکراسي و حقوق بشر، قبل از رسيدن به پيروزي سياسي، اول نياز به پيروزي در عرصهً گفتمان و اخلاق داريم. برنده ترين سلاح گفتمان دموکراسي، اخلاق حقوق بشري مبتني بر مبارزهً مسالمت آميز آنست؛
گفتمان دموکراسي، يعني گفتماني باز و نقاد و نه بسته و ايجابي، پلورال و نه متعصب و تبعيض گرا، نسبي گرا و نه مطلق نگر و مقدس مآب، چند جانبه نگر و نه يک جانبه نگر و يا دوآليستي،
گفتار دموکراسي يعني گفتاري برآمده از وارسي و بررسي روشمند (علمي) و نقادانهً همهً تجارب و دستاوردهاي عيني و عملي و عقلاني خود و سايرين؛
گفتمان دموکراسي يعني گفتماني برآمده و در برگيرندهً مجموعهً عقايد، سلائق، نيازها، و نظرات متنوع تمدن بشري تا امروزي؛
گفتماني خردمدار و برآمده از خرد جمعي مردمي آگاه، مدرن و مدني که در اين مرحله از تاريخ ايران، بدنبال بدست گرفتن سرنوشت خويشند؛
گفتماني براي حاکميت مردم و نه حاکميت مطلقهً هيچ خدايي، هيچ ولي امر و فقيهي، هيچ فيلسوف و عالمي، هيچ سازمان ايدئولوژيکي، و هيچ حزبي خاص؛ بلکه حاکميت نسبي همهً خدايان، همهً فقها، همهً فلاسفه، همهً متخصصين، همهً نهادهاي مدني، همهً سازمانها و همهً احزاب؛
گفتماني مطالبه محور، مدني، و قانونمدار(قانوني برآمده از مردم و نه ولي فقيه)، و نه صرفاً ايده آليست و آرمانگرا، هژموني طلب، مقدس مأب، ايدئولوژي محور، وپوپوليست.

اخلاق حقوق بشري، هم:
يعني اخلاقي بر مبناي ارزشهاي هرچه فراگير تر و جهانشمول تر انساني؛
يعني اخلاقي که مويد همهً خوبي هاي نوع آدمي و نافي همهً بدي هاي او از گذشته تا حال باشد؛
يعني اخلاقي مدرن، پويا، انساني، و جهانشمول؛
يعني اخلاق نافي تبعيض و اجبار، نافي ظلم و بي عدالتي، نافي سرکوب و سانسور، مخالف تفتيش عقايد و تحميل افکار و ايده ها؛
يعني اخلاقي که نه تنها مويد جوهرهً پيام انبياي مرسل و نامرسل پيشين، بلکه بيش از هرچيزدستاورد مبارزات پايان ناپذير آدمي براي ساختن زندگي و جامعه اي بهتر و انساني تر بوده و مي باشد؛
يعني اخلاقي که مباني انسان محورآن در فرمان کورش کبير، مگناکارتاي انگليس، قرارداد وستفاليا، اعلاميهً حقوق مدني آمريکا، اعلاميهً حقو بشر، و دستاوردهاي قانوني پيشرفته ترين دموکراسي هاي امروز به ثبت رسيده، تکامل يافته، و بطور روزافزوني محقق شده، و کارآيي اش به اثبات رسيده است.

بدرستي امروزه موفق ترين دموکراسي ها که پيشرفته ترين جوامع امروزي نيز هستند، تنها به برکت تصويب و بکارگيري قوانين مربوط به الغاي هرگونه تبعيض در برخورداري از حقوق، فرصت ها و امکانات در ميان همهً شهروندانشان، توانسته و قادر بوده اند که تنوع و چندگانگي فرهنگي، قومي، مذهبي و ايدئولوژيک شهروندانشان را نه به تهديد بلکه به فرصتي براي پيشرفت و ترقي و تعالي جامعه تبديل کنند.

گفتمان دموکراسي و حقوق بشرهمانا مبرم ترين نياز، فراگير ترين خواست، و مترقي ترين گفتمان دوران ماست.
تجارب و دستاوردهاي موفق ساير جوامع در اين زمينه مستحکم ترين پشتوانهً نظري و بهترين ملاک قضاوت مدافعين اين گفتمان است.
بي گمان راهکارپيروزي در گفتمان دموکراسي و اخلاق انسان مدار نيز همان مبارزهً مسالمت آميز مدنيست که امروزه در موج سبز تجلي يافته است.
فکر مي کنم که با وجود تجارب موفق دموکراسي و حقوق بشر در جهان امروز، ديگر اين سئوال به ذهن کسي خطور نکند که مگرمي شود؟
تنها سئوالي که بعنوان ايراني بايد پيوسته از خود بپرسيم اينست که چطوراين دستاوردها را بومي کنيم؟

چرا مجبوريم نقد سازندهً منتقد و نظر مخالف را ارج نهيم؟

براي رسيدن به آزادي و دموکراسي نمي شود محصولات دستپخت و يا الگوهاي، هرچند خوب، ديگران را بطور چشم و گوش بسته، وارد و يا عينا کپي کنيم. اين روش ها در تقليد ازمدرنيزاسيون و سکولاريزه کردن کشور به روش ديگران، در همين ايران امتحان شده و جواب نداده است. بنابراين، بايد و مي توان درپي بومي کردن دستاوردهاي ديگران بود.

براي اينکار، به تخصص در علوم انساني، بويژه به خودشناسي با نگاه امروزي، و شناخت ديگران با نگاه معطوف به هويت و منافع خودي نيازمنديم.
از اين طريق قادر خواهيم بود تا فاکتورها و عوامل مشابه و يا متفاوت، و وجوه سنتي و مدرن، بين جامعهً خود و ديگران را، درهرزمينه، منجمله در تاريخ و تمدن ، در فرهنگ و جامعه، و در اقتصاد و سياست، از هم بازشناخته، کاستي ها و مشکلات را، در مقايسه با ديگران، نشان دهيم؛ و راه حل مشکلات را نه صرفاً از طريق آزمايش و خطا، که پرهزينه واي بسا بي حاصل است، بلکه در بستر تفهيم و تفاهم و اقناع، نقد و ديالوگ نظري، تحمل و گراميداشت نظر مخالف، و آموختن از تجارب موفق و ناموفق ديگران، ياد بگيريم.

بعبارتي، تازمانيکه نتوانيم خود را در آيينهً ديگران، بويژه منتقدين و مخالفينمان، ببينيم، قادر به ارج نهادن به دارايي ها و مثبتاتمان، و نيز کاستن از ضعف ها و کمبودهايمان نخواهيم بود. اين ضرورت حياتي، اهميت تحمل و مدارا و ارج نهادن به آزادي نظر و عمل مخالف را نشان مي دهد. امري که در دموکراسي هاي پيشرفته، به اثبات رسيده و بطور قانوني و نهادينه جا انداخته شده است.

روحانيت شيعه با حاکميت مردم چگونه کنارخواهد آمد؟

در نوشتار پيشين از سه فاکتور قدرت در ايران معاصر سخن گفته شد که عبارتند از قدرت حکومت، قدرت خارجي، و قدرت مردم. در زمانيکه امپراطوري هاي ايراني چهارصد و پانصد سال عمر مي کردند، بحث قدرت مردم بميان نبود و قدرت خارجي عامل چندان تعيين کننده اي نبود. حکومت شاهنشاهي ايران، در آن دورانها، مشروعيتش را از وراثت و مذهب مي گرفت.
بعد از حملهً اعراب و مغولان، نقش قدرت خارجي در تعيين سرنوشت ايران و ايراني بارزتر شد، و ايرانيان براي حفظ هويت تاريخي خود به عرصهً فرهنگ و ادبيات و نيز مذهب تشيع تمسک جستند.
با شکست ايرانيان در جنگ با روسها، ايرانيان در پيجويي علت آن شکست ها ناچار سر از فرنگ درآوردند، با علوم و تکنولوژي و روش زندگي مدرن رفته رفته آشناترشدند. بميزان گسترش آگاهي هاي مدرن، کنترل قدرت رو بتزايد مردم از انحصار حکومت خارج مي شد.
از جنبش تنباکو تا انقلاب ضد سلطنتي، مهار قدرت اکثريت مردم دردست روحانيت شيعه باقي ماند، بويژه که در اين دوران غير حکومتي بودند. اگرچه نقش شيعه و روحانيت آنرا در شکل دهي هويت و مدنيت ايرانيان دوران اسلامي، نمي توان کتمان کرد. ولي، اين نقش و جايگاه در آيندهً ايران به چگونگي کنارآمدن آن با "قدرت و حاکميت مردم" بستگي خواهد داشت.
در مجموع، در ايران معاصر، سه وجه قدرتي که در بالا ذکرشد، بدست استعمار، استبداد، و ارتجاع رقم خورده است. اين سه نيرو، برغم رقابت و تضاد صوري، در ممانعت از پاگرفتن قدرت و حاکميت مردم داراي منافع مشترک بوده اند؛ و در شکست رفرم هاي سياسي از بالا، و نيز انقلابات اجتماعي از پايين، دست بدست هم داده اند. روحانيون متحجر فکر مي کنند با قدرت گيري مردم، نقش شباني و امتيازات خود را از دست مي دهند. شاهان و حاکمان مستبد هم از ترس از دست دادن قدرت، ظرفيت و جرأت تحمل فرد و نيروي مستقل، منتقد و مخالف را نداشته اند. خارجي ها هم ، اعم از همسايگان و نيز قدرت هاي غرب و شرق هم از دولت مقتدر و حاکميت مردمي استقبال نمي کنند، چرا که مي دانند حکومت غير مردمي و نامشروع، براي استمرار بقايش مجبور است به دامن آنها بياويزد و به منويات آنان تن دهد. بنابراين، همدستي اين سه نيرو عامل اصلي عدم موفقيت وجه نوين قدرت، يعني حاکميت مردم، در رفرم ها و انقلابات پيشين، و متقابلاً، عامل اصلي موفقيت کودتاهاي (استعماري، ارتجاعي، و استبدادي) در ايران معاصر بوده است.

آيا روحانيت شيعه طي سه دههً گذشته براي خودش اعتبار و حرمت و آبرويي باقي گذاشته است؟ واي بروزي که جنايات و تجاوزات پشت پردهً صحنهً اعترافات و اعدام هاي سه دههً گذشته برملا گردد؛ آنروز با شکست اخلاقي روحانيت، چنين بنظر مي رسد که اکثرايرانيان، نه تنها از خامنه اي بلکه از اسلام و مسلماني عبور خواهند کرد.


موج سبز و چشم انداز تحقق قدرت و حاکميت مردم

در رفرمها و انقلابات معاصرنيروهاي طرفدار حاکميت مردم، تا آنجا که در توانشان بوده، از چالش ها و رقابت هاي بين حاکمان، بين دول استعماري و بين روحانيت شيعه استفاده کردند. تفاوت اينبار در اينست که طرفداران حاکميت مردم در موج سبز، نه تنها حاکميت را، روحانيت را، نيروهاي اپوزيسيون را و قدرت هاي خارجي را شقه کرده اند، بلکه قادرند و بايد، بدليل ارادهً اکثريت جامعهً ايران و پشتوانهً فکري و عملي حاميان و حاملانش در داخل و خارج از کشور، در معادلهً تعادل قوا نيز، در هر سه جبهه، کپهً ترازو را به نفع حاکميت مردم و موج سبزبچرخانند.

در درون حاکميت، بخش معتقد به جمهوريت و ولايت مشروطهً فقيه، خواسته و يا ناخواسته، از حاکميت کنده و يا حذف شده اند. حاکميت بدليل سرکوب و کشتار بي رحمانه و شقاوت هاي بي حدّ و حصر در ميدان مبارزهً اخلاقي بازنده شده و به همين دليل بخش اعظم روحانيون شيعه، اعم از سنتي، ميانه رو و مترقي که خود را حافظان اخلاق جامعه مي دانند، به حاکمان متحجر اعتراض کرده و از موج سبز حمايت کرده اند. در ميان اپوزيسيون سنتي هم موج سبز، گفتمان راديکال طلب انقلابي و ايدئولوژيک را تحت تأثير قرارداده و باعث شده تا بخش عظيمي از آنان به گفتمان دموکراسي و حقوق بشر و مبارزهً مسالمت آميز موج سبز بپيوندند. در عرصهً بين المللي هم بويژه ايرانيان خارج از کشور، به پشتوانهً ادامهً اعتراضات داخل، موج سبز را جهاني ساخته، از ظرفيت گفتمان تأثيرگذار گفتمان دموکراسي و حقوق بشر و مبارزهً مسالمت آميز مي توانند، بويژه در غرب و آمريکا، به غايت استفاده کنند. اين کار باعث شده تا پراگماتيست هاي ليبرال در غرب و آمريکا، نتوانند به بهانهً حفظ منافعشان، از کودتاچيان حمايت کنند و جلوي حاکميت مردم در ايران را بگيرند. رآليست هاي جمهوري خواه که هميشه بر گفتمان امنيت پاي مي فشرند، نيز با تهديد جدي امنيتي ناشي از سيطره و حاکميت کودتاچيان که درپي دستيابي به انرژي هسته اي و اي بسا بمب اتم هستند، نمي توانند با آنها به مصالحه برسند و بنابراين از موج سبز حمايت مي کنند. اين حمايت هاي بين المللي را بايد به خواست تحريم هوشمند سياسي، نفتي و تسليحاتي و نيز تحريم تکنولوژي که در جهت سرکوب و سانسور در ايران بکار مي روند، به ماده تبديل کرد. استفاده از ظرفيت ها و پتانسيل گفتمان دموکراسي و حقوق بشر در حوزهً عمومي باعث مي شود که غرب و آمريکا نتوانند با کودتاچيان در ايران بر سر تاراج منابع و منافع ملک و ملت به توافق برسند. ضمناً، اگر بحث تحريم ها را جدي نگيريم، غرب و آمريکا در اين مورد متناسب با منافع خود تصميم خواهند گرفت و برآورد تصميماتشان را به دلار، مثل مصادره و جريمه و اين قبيل روشها، و نه معطوف به منافع مردم ايران و حقوق بشر خواهند سنجيد. آنها که امروزه از تحريم هوشمند حمايت نکنند فردا خود را در مقابل حملهً خارجي منزوي خواهند يافت.

بنابراين، موج سبز، بعنوان جنبش دموکراسي خواهي غير خشونت آميز مردم ايران، هم در عرصهً تعادل قواي دروني حاکميت، منجمله در بدنهً مديريت حاکميت که با مردم سروکار دارند، هم در سطح جامعه و هم در عرصهً بين المللي از بخت و اقبال و موقعيت کم نظيرموفقيت برخوردار است که در صورت استمرار، بسط و گسترش، پرهيز از راديکاليسم، اتکا به خرد جمعي همهً حاميان رنگارنگش، مي تواند چشم انداز روشن پيروزي را بسا نزديکتر سازد.


گفتمان حاکميت مردم در نظريات روحانيت شيعه

در درون مذهب اسلام، بحث نوع حاکميت از اختلاف انگيزترين و پايه اي ترين بحث ها از صدر اسلام بوده است. برخي مثل خوارج از "حاکميت الله" کوتاه نمي آمدند و قرآن، را بعنوان سخن وحي و فصل الخطاب، برسر نيزه مي کردند. برخي بر "سنت پيامبر" مبني بر شوراي خواص و صحابه، که امام علي هم از همان طريق خليفهً مسلمين شد، پاي فشردند و اهل سنت را پاي گذاردند. برخي هم حاکميت را از آن "ولي خدا"، که لابد بعد از پيامبر بايد به علي (ولي الله) و ذريهً فاطمه به ارث مي رسيد، دانستند و تحت تأثير فرهنگ و مذاهب ايراني، شيعهً دوازده امامي را بنيان نهادند. حکومت هاي اموي و عباسي نيز اسلام را سرپوش و بهانه اي براي حفظ و بسط امتيازات و سنت هاي متفاوت قبيلگي و عشيرتي خود ساختند. بحث هاي مربوط به معتزله و يا اشاعره هم از آنجا که منشاء تفويض و يا جبرمورد نظرشان را خارج از انسان، يعني از چهارچوب اعتقادات لاجرم محدود و بستهً مذهبي خاص خودشان مي جويند، راهگشاي حل مسائل بسيط و بغرنج، تخصصي و تخصيص يافتهً انسان و جامعهً مدرن امروزي نمي توانند باشند.

جدي ترين بحث مربوط به جايگاه حاکميت مردم در صدر مشروطه مطرح شد، ولي متعاقب آن، بدليل سيطرهً گفتمان ايدئولوژيک دوران جنگ سرد، به فراموشي سپرده شد. بهترين نظرات موجود در اين زمينه نيز مربوط به آخوند خراساني و آيت الله نائيني مبني بر جدا کردن امر قدسي از عرفي، که امروزه به جدايي دين از دولت از آن ياد مي کنيم، مي باشد.

بحث هاي برخي از نوگرايان ديني که مي خواسته اند علم و مدرنتيه و دموکراسي و حقوق بشر را از دل گفتمان مذهبي استخراج کنند، و يا با آن آشتي دهند، اگرچه خيرخواهانه، ولي ضررش از ثمرش بمراتب بيشتر بوده است. اين پروژه ها و بحث هاي ناقص و ناکارآمد فقط بدرد بحث هاي کلامي حوزه هاي علميه براي عقب نماندن از قافلهً تمدن مي خورد، و نه ساختن تمدني امروزي که هم پاسخگوي نيازهمهً شهروندان با حقوق برابر، و هم قادر به رقابت و استمرار بقايش در کنار تمدن هاي پيشرفته امروزي باشد.

در ايران معاصر، روحانيت شيعه اتوريتهً خود را با ارائهً اسلام بعنوان اصلي ترين مذهب، اصلي ترين عامل هويت ساز، گفتمان غالب، آلترناتيو و رهبري براي جامعه مطرح کرده است. حال آنکه در گفتمان دموکراسي و حقوق بشر بحث برسر عدم تبعيض و برسميت شناختن آزادي (تنوع) مذهبي، چندگانگي هويت فرهنگي، عبور از راديکاليزم و افراط و تفريط، و اتکا بر قدرت مردم، نه در اشکال پوپوليسم انقلابي و ارتجاعي، بلکه بصورت متشکل در نهادهاي مردمي و مدنيست، که با نظر، انتخاب و عمل خود، سرنوشت خود و جامعه را رقم مي زنند.


در نوشته هاي روشنفکران ايراني، بويژه آنها که بعد از ناکامي در پروژه هاي مذهبي و ايدئولوژيک، دوباره رجوع به دستاوردهاي فکري غرب زياد ديده مي شود. نگارنده براين باوراست، که اينها لازم است ولي کافي نيست. بايد به دستاوردهاي عيني و عملي اين جوامع در چگونگي نه تنها پذيرش بلکه جا انداختن تنوع در همهً زمينه ها بيشتر پرداخت. اينها بطور بسيار خردمندانه اي، حوزهً فردي، گروهي و عمومي را از هم تفکيک کرده و هرسه را سعي کرده اند به رسميت شناخته و حد و حدود آنرا قاعده مند و قانونمند سازند. فرد (هرشهروند) که اصلاً بنيان مدرنيته بر دوش او نهاده شده، در حوزهً عقيده، فکر، نظر، سليقه، انتخاب، بيان، مالکيت و غيره آزاد است تا جايي که چنين حقي را درکادر قواعد و استاندار خاص گروه و محيط کاريش از ديگري دريغ نکند؛ همين طور استاندارهاي کاربردي درون نهادهاي اجتماعي و فرهنگي و اقتصادي و مذهبي نيز در کادر قوانين فراگير حوزهً عمومي برسميت شناخته شده و عمل مي کنند. مثلاً در دانشگاه بجاي اينکه براي دانشجويان معتقد به مذاهب مختلف مراکز مذهبي مختلف بسازند، يک مرکز بنام "مالتي فيد" يا مرکز شعائرمذاهب وجود دارد که معتقدين همهً مذاهب مي توانند براي انجام مناسک و شعائر مذهبيشان به آنجا بروند. در داخل شهر ها هم هر گروه مذهبي قادر است مراکز مذهبي خود را داشته باشد و به آئين و مناسک مذهبي خود پاي بند بماند و عمل کند، بدون اينکه چنين حقي را از سايرين سلب کند. ساير گروههاي اجتماعي اجتماعي و اعتقادي نيزاز همين حقوق برخوردارند و نهادها و مراکز خود را دارند. خارج از مسجد و کليسا و کنيسه وکلاب و کاميونيتي ... هرکس عقايد و منافع سياسي و اجتماعي و اقتصادي و فرهنگي متفاوت خود را دارد، و لابد وقتي در جمع و محيط متفاوتي قرار مي گيرند، تابع عرف و نرم و قواعد و مقررات آنند. در ساير حوزه ها، مثل زبان و فرهنگ و موسيقي و عادات و رسوم نيز چنين است. جامعه اي در هرزمينه رنگارنگ، همانطور که انواع رستورانها هست، انواع مذاهب و ايدئولوژي ها و زبان ها هم موجودند و حتا آنهايي که در خانهً اجدادي همديگر را تحمل نمي کنند، در کادر قوانين اينجا مجبورند همديگر را تحمل کنند و کم کم اختلافات را فراموش کرده و به نقاط وحدتشان مي رسند. در واقع اين تخصيص يافتگي زندگي چند وجهي،نه تنها فرد و جمع و جامعه را دچار مشکل نمي کند بلکه بار ادارهً زندگي در همهً ابعاد آنرا، بر دوش خود شهروندان وانهاده، توجهات و استعدادها را، بجاي کنکاش درون فردي، درون گروهي و درون اجتماعي، بسوي رقابت سازنده براي زندگي بهتر سوق داده است. منظور اينکه با وجود اين تجارب پيش روي ما، آيا باز هم بايد رفت و اينها را از مذاهب و ايدئولوژي هاي چند قرن گذشته و دوران جهالت بشر استخراج کرد؟

اينجاست که حرف کساني که مدعيند اسلام و يا فقهاي شيعه و يا اسقف هاي کليسا براي همهً انسانها و دورانها راه حل دارند چقدر مسخره و ابلهانه مي نمايد. در نظام دموکراسي مومنين به هر مذهب و ايدئولوژي اول اعتقاداتشان را در عرصهً زندگي فردي و گروهي شان بکار مي گيرند، و بعد از آنچه براي خودشان باقي مي ماند، اگر دستاوردي بدرد بخور و مفيد براي عرصهً عمومي وجود داشت، لابد از آن استقبال خواهد شد. ولي در ايران ما برعکس، فقها و رهبران مذهبي و ايدئولوژيک، قبل از اينکه نظراتشان را در عرصهً فردي و جمعي بيازمايند، آنرا بزور به جامعه، تحميل مي کنند. اليس صبح بقريب؟ بي شک صبح صادق مردم ايران نيز دور نيست.

2 Comments:

At Friday, August 14, 2009 7:00:00 am , Anonymous hamed said...

با درود
شاید احمقانه بیاد اما من هر قدر گشتم مفهوم "گفتمان" رو پیدا نکردم
گفتمان انقلاب،گفتمان دموکراسی، گفتمان امام و رهبری
و...

 
At Tuesday, August 18, 2009 9:37:00 am , Blogger علي سالاري said...

گفتمان انقلاب به دموکراسي نيانجاميده و نمي انجامد، گفتمان امام و رهبري هم که راه به قتل عامها و کشتار و تجاوز اوين و کهريزک برده است.

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home