گذاربه دموکراسي در ايران

آرزوي گذار به دموکراسي در ايران، در حقيقت، انگيزهً اصلي نوشتن اين سطور مي باشد.

Friday, August 28, 2009

سيري بر مهمترين تحولات و نظرات اخير

جداي از تحسين و ستايش موج سبز در سراسر جهان، طي هفته هاي اخير تحولات زيادي در ايران و سطح منطقه ازاين موج تأثير پذيرفته و يا بر آن تأثير گذارده است. همچنين، موج سبز نيز در عرصه ها و در جبهه هاي مختلف شاهد تحولات تازه اي بوده است. همينطور در عرصهً انديشه نيز اهل نظر و قلم از جوانب مختلف به موضوعات گوناگون مطرح در سطح اين جنبش پرداخته اند. گويي موج سبزبستر تازه اي آموزش و پرورش فکر و انديشه را با خود بهمراه آورده است. در اين عرصه، با بحث و جدل و نقد و تقابل فکري، از هم مي آموزيم، و به بالارفتن سطح فکري خود و غناي جنبش کمک مي کنيم. در نظام دموکراسي و حکومت قانون، تا وقتي که نظراشتباه به عمل خلاف منجر نشود، جرم محسوب نمي شود. ضمناً، مهمترين هدف از نيل به آزادي عقيده، همين دست يابي و جاانداختن بستر نقد آرا و ديالوگ انتقاديست. تا پيش از آنکه افکار ما در عمل به ارتکاب جرم و خلاف و اشتباه و خسارت و آسيبي منجر شوند، در عرصهً نظر، بايد آنرا به چالش کشيم، از جوانب گوناگون، و از حوزه هاي تخصصي مختلف، آنرا وارسي و بررسي و اصلاح کنيم، تا آنچه در عمل بکارمي گيريم آخرين دستاورد بشري باشد. اگر موافق اين اصل ساده ولي سازندهً بنيان دموکراسي هاي پيشرفته باشيم، آنگاه بجاي برآشفتن، از مخالفت و نقد نظراتمان، توسط هرکس و در هرسطحي، استقبال خواهيم کرد.

کساني از ديالوگ نقادانه مي هراسند که فکر مي کنند عقل کل هستند و يا به تقابل آرا به مثابه برد و باخت شخصي و حيثيتي و سياسي مي نگرند. روشن است که هرچقدر فرد و يا گروهي در اين مورد متوهم تر باشد و خودش را عاري از خطا بپندارد، خطاهاي او بزرگتر و خسارتبارترند. وارسي نقادانهً داده هاي فکري، ضرورتي حياتي براي ارتقاء افکار و روابط و راه حل هاست. برخي هم بدليل آشکار شدن خطاها و ناکامي هاي عملي، در نتيجهً بکارگيري افکار و نظريه هاي غلط (چه در حاکميت و چه در درون اپوزيسيون) جرأت مواجه شدن با مکافات دستاوردهاي خود را ندارند. گروه ديگر کساني هستند که نوک بيني شان از وسع بينش آنها برجسته تراست، اين جماعت عاقبت انديش نيستند و به نتيجهً اعمالشان نمي انديشند. چنين افرادي وقتي پايشان به قدرت باز مي شود، مثل رئيس جمهور کودتا لجوجانه در پي آنند که حرف خود را بهر بهايي به کرسي بنشانند. اين جماعت که ذکر شد، گمراه ترين، خطر ناکترين، و لاجرم بد فرجام ترين، بويژه در امر سياستند.

کودتا: تصفيهً دروني، غفلت از مشکلات کشور، و عقب نشيني در جبههً خارجي

کودتاي انتخاباتي عواقب داخلي و خارجي اجتناب ناپذيربسياري بهمراه داشته است. سياست تهاجم در درون، همراه بوده است با غفلت از مسائل اساسي داخل کشور و نيز عقب نشيني در جبههً خارجي. حتما شنيده ايد که همسايگان شمالي درمورد درياي خزر بدون حضور ايران تصميم مي گيرند، در خليج فارس، شيخ نشين ها از منابع مشترک گازي، ميلياردها دلار از سرمايهً ايران را استخراج مي کنند، عراقي ها از چاههاي نفت داخل مرزهاي ايران بهره برداري مي کنند و ترک ها با کاميون پول و طلا مي برند، درست مثل وضعيت شير تو شير دوران ناصر الدين شاه قاجار، شيخ علي و باند تبهکاراحمدي نژاد هم در بيت الخلافه سر خوشند و خواب و خيال حکومت مطلقه بسرشان زده است.

خلاصه در داخل کشور،همهً همّ و غمّ حاکميت صرف سر و سامان دادن به وضع بي سروسامان خودشان مي شود و از پرداختن به اقتصاد و جامعه و فرهنگ و محيط زيست و ساير امورجاري مملکت غافلند. اقتصاد رو به وخامت نهاده ومحيط زيست و آثار باستاني کشور رو به ويراني نهاده اند. زاينده رود و درياچه اروميه و بسياري منابع زيست محيطي و آثار باستاني بدليل سوء مديريت در معرض نابودي قرارگرفته اند و حکومت نالايق، بادولتيان کودتايي مجال و توان پرداختن به اين مسائل را ندارند. از گشت هاي ارشاد خبري نيست، چرا که سردار رادان و طائب و مرتضوي مجبور نيستند براي ارضاي غرائز جنسي شان مثل سردار زارعي به زنان دستگيرشده توسط گشت هاي ارشاد متوسل شوند. اينها براي درهم شکستن پاک ترين و مقاوم ترين دختران و پسران اين مرز و بوم، با مجوز شرعي، از قربانيشان تا پاي مرگ کامجويي مي کنند.

برعکس، رژيم کودتا در فقدان پايگاه و مشروعيت داخلي به باج دادن براي کسب حمايت خارجي و ماندن چند صبايي بيشتر بر سرير قدرت روي آورده است. در اين عرصهً اگر از دست کودتاچيان برآيد حاضرند باج بدهند، تا اينبار قطعنامه اي عليه آنان صادر نشود و با تحريم بيشتر مواجه نگردند. اين وضعيت مسئوليت مضاعفي بر دوش ما ايرانيان خارج از کشور مي نهد که نگذاريم غرب و آمريکا با ساخت و پاخت بر سر مسئلهً اتمي، خونهاي ريخته شده و جنبش حقوق بشر و دموکراسي طلب ايران را ناديده بگيرد. بايد پايبندي به ارزشهاي اروپايي و آمريکايي را پيوسته به آنها گوش زد کرد و مانع قرباني کردن جنبش دموکراسي خواهي مردم ايران، به بهانهً حفظ امنيت و ثبات منطقه شد. قريب چهارميليون ايراني در غرب و آمريکا پشتوانهً حمايت از موج سبز و دفاع از منافع کشور در اين شرايط مهم تاريخي هستند. بايد به همسايگان ايران نيز هشدار داد که سعي نکنند از آب گل آلود ماهي بگيرند و سوداي دست اندازي به منافع و منابع و مرزهاي ايران را در سر نپرورند.

سياست غلط اوباما در عراق
دولت اوباما، برخلاف دوران بوش، دست رژيم را براي دست اندازي در مسائل کشورهاي همسايه و منطقه بازترگذاشته است. اينگونه مماشات دموکرات ها، در مواجهه با تندروهاي اسلامي در گذشته نيز منجر به فراروييدن تروريسم اسلامي در منطقه و جهان شد. اين جمله را بايد درگوش اوباما فروکرد: آمريکا بعد از سرنگوني صدام بايد به سياست ملت سازي خود تا استقرار دموکراسي، و نه صرفاً برقراري ثبات و امنيت، به ماندن درعراق ادامه دهد. چرا که همانطور که انفجار هاي اخير بغداد نشان داد، هر امنيتي در فقدان دموکراسي، ناپايدار است و بستر مداخلات همسايگان و ظهور تندروي قومي و مذهبي را فراهم مي کند. کما اينکه شاهديم بمحض کم رنگ شدن حضور نظامي آمريکا در عراق، اين کشور ميدان دست اندازي و رقابت کشورهاي همسايه (ايران، ترکيه و عربستان و سوريه) مي شود و امنيت شکنندهً آن بطور جدي تهديد مي شود. حملهً به قرارگاه اشرف مجاهدين خلق و انفجارات اخير در بغداد زنگ خطرو هشداريست به سياستمداران آمريکا که عراق را تا استقرار دموکراسي تنها نگذارند، مانع مداخلهً همسايگان شوند، و ريشهً تروريسم و افراطي گري در آن کشور را بخشکانند.

مسعود رجوي، انقلاب ايدئولوژيک و عاقبت مجاهدين

حمله به قرارگاه مجاهدين بي شک نتيجهً بند و بست رژيم کودتا با دولت مالکي است. دولت شيعي مالکي، با کم شدن سايهً حضور نظامي آمريکا و در محاصره همسايگان شمال و جنوب و غرب عراق، لاجرم به دامن حامي اصلي خود يعني رژيم حاکم بر ايران بر مي گردد. ادامهً حضور مجاهدين در عراق هم مزيد بر علت شده و به رژيم کودتا بهانهً دست اندازي در امور داخلي عراق را مي دهد؛ اين وضعيت همچنين باعث سرمايه گذاري بيشتر رژيم جهت مقابله با پروژهً نوپاي دموکراسي آن کشور مي شود. دخالت هاي رژيم درعراق نيز لاجرم بهانه و بسترساز مداخلات بقيهً همسايگان در امور داخلي آن کشور مي شود؛ علاوه براينها، صرف حضور مجاهدين در شرايط کنوني، برگ برنده اي بر عليه منافع ايران است و مي تواند به دادن امتيازاتي برسر ادعاهاي ارضي طرف عراقي، در معاملات پشت پرده بيانجامد. اي بسا نمونهً خبربهره برداري عراقي ها از چاههاي نفتي داخل مرز ايران يکي از اين موارد، در ازاي حمله و در قدم بعدي استرداد مجاهدين باشد.

يک نيروي سياسي تا زماني قادر به ايفاي نقش (اپوزيسيون) است که قدرت مانور و ابتکار عمل داشته باشد، وقتي اين دو از آن سلب شد، خواه ناخواه، به برگي در دست ديگران بدل مي گردد. طرفه اينکه بعد از سرنگوني صدام و کم شدن حضور آمريکا، تقدير مجاهدين عملاً به دست عوامل رژيم ايران سپرده مي شود. بهمين دليل فکر مي کنم جلوي ضرر را از هرکجا گرفتن غنيمت است. همانطور که پيش از سرنگوني صدام نوشته بودم، تکرار مي کنم که به صلاح و خير هم مردم عراق، هم منافع جنبش دموکراسي خواهانهً مردم ايران و هم خود مجاهدين است تا پايشان را هرچه زودتر از باتلاق عراق بيرون بکشند. اگر پناهندگي درغرب ممکن نيست، رفتن فردي، گروهي و يا دسته جمعي مجاهدين به هرجزيره اي در هرکرانهً اين کرهً خاکي بهتر از ماندن با خواري و زبوني و بقول خود مسعود "خسرالدنيا والآخره" شدن در خاک بلاخيزو بي حاصل کربلاست!

رابطهً هايدگر با انقلاب ايدئولوژيک مجاهدين
با طرح اين مطلب اصلاً مد نظرم وارد شدن به بحث هاي فلسفي نيست. بلکه مي خواهم به ربطهً بين تکرار سناريويي مشابه در سه مکان و زمان و شرايط متفاوت، بپردازم. کند وکاو چگونگي قرابت بين رابطهً نظريات هايدگر، بعد از پيوستن او به حزب نازي، و بالاکشيدن هيتلر بعنوان پيشواي مطلقهً آلمان نازي، با آنچه بعنوان انقلاب ايدئولوژيک در درون مجاهدين و طرح رهبري مطلقهً ايدئولوژيک اتفاق افتاد، و تکرار آن درکوتاي انتخاباتي اخير، با هدف يکدست کردن حاکميت با ولايت مطلقهً فقيه صورت گرفت، مي تواند موضوع يک پروژهً تحقيقي باشد و بي شک در آينده در مورد آن سخن بيشتر خواهد رفت. در نظام هاي دموکراسي "قدرت کامل و مطلقه" به مجالس شوراي ملي و سنا سپرده مي شود و در احزاب و سازمانهاي دموکرات نيز شوراهاي مرکزي اين نقش را بعهده دارند. در دوران مدرن، سه نمونهً فوق از مختصات و ويژگي هاي مشترک ودرعين حال نادري برخوردارند. براي پيداکردن منشاء آن ايده و تجربه و اين کودتا لابد بايد سراغ فيلسوفان راهنما و مشاوررهبران کودتا مثل احمد فرديد و پروفسورحميد مولانا رفت! آن کودتاچياني که با ليست کردن نام چند فيلسوف مثل رورتي و هابرماس و جين شارپ، به مبارزات مردم ايران انگ "انقلاب مخملي" مي زنند خودشان لابد خوب واقفند که اين ايدهً حذف رقبا بهر قيمت و بهانه اي براي رسيدن به قدرت مطلقه را از هايدگر و هيتلر گرفته اند.

قطعاً براي بسياري از اصلاح طلبان اساساً قابل هضم نيست که چرا کودتاگران، زندانيان را وادار به پذيرش يکي از دو اتهام رابطهً نامشروع جنسي و يا ارتباط با خارج مي کنند. راستش اين موضوع، خاطرات انقلاب دروني مجاهدين را در ذهنم تداعي کرد. يادم مي آيد حدود بيست سال پيش، وقتي داخل مجاهدين بودم و بحث ها و نشست هاي انقلاب ايدئولوژيک دروني آنها مطرح بود، هرکس بهردليل با انقلاب کردن و ايمان به رهبري مطلقهً مسعود آوردن مشکل داشت، از نظر مدافعان آن انقلاب و رهبريش از دوحال خارج نبود: يا طرف مسئلهً جنسي داشت و يا هم بريده و مزدور خميني بود و بنابراين جايش درون مجاهدين نبود و بايد تصفيه مي شد. آنروز ربط اين سناريو را با هايدگر و هيتلر نمي دانستم ولي خوشبختانه دستشان را خوانده بودم. اين اشراف مرا قادرمي ساخت تا بهانه به دست کسي ندهم؛ به دام تله هايي که احياناً پيش پايم پهن مي شد نيافتم؛ فشار و يا محدوديت ممکن بدليل انقلاب نکردن را با چشم و گوش و روي باز بپذيرم؛ و بنابراين، دچار مشکلات روحي و رواني و غيره نشوم؛ و خلاصه اينکه بتوانم به سلامت از آن دوران و شرايط و مناسبات - و وضعيت هيچ بودن در دست همه چيز (که بي ربط به فلسفهً هايدگر نيست) عبور کنم، بدون اينکه تجارب تلخي از مناسبات آنها داشته باشم و يا در انگيزه هاي مبارزاتي ام خللي وارد شود.

خداوکيليش هم تازماني که داخل مجاهدين بودم شاهد آزار و اذيت روحي و فيزيکي نبود. در نشست هاي عمومي سازمان، خدا را شکر که همهً دست ها بالا مي رفت و يکبار که در نشست مسعود درمعرفي خانم فهيمه ارواني دستم بالا نرفت، وقتي نگاه کردم تعجب کردم چون فکر مي کردم لابد يک سري دستها ممکن است بالا نروند. ولي برخلاف انتظارم همهً دستها بالابودند! راستش بخير گذشت، شانس آوردم که مسئوليتي نداشتم و تازه وارد و جوان و ناوارد بودم و آنها، بويژه مسعود که مسئول نشست بود، لابد مي فهميد که واکنشم بيشتر فطري بود تا فکري؛ بنابراين و مطمئنم با سفارش مسئول نشست، مورد آزار و اذيتي قرار نگرفتم، فقط بعد از نشست، مسئول تشکيلاتيم، که بسيار هم با هم دوست بوديم، گفت "ديگه تمام شد، انقلاب (ايدئولوژيک) با کسي شوخي ندارد" که فهميدم بايد حواسم را جمع کنم، و اگر خوش شانس باشم و جان سالم بدربرم، بايد جل و پلاسم را جمع کنم، و به سرنوشتي ديگر سلام کنم. بازهمان بيتي که در زندان سال شصت گفته بودم ملکهً ذهنم شده بود:
دوست دارم زندهً زندان بي دروازه باشم،
عاشق ديوانه وار شمع چون پروانه باشم،
دوست دارم زندگي را بندگي در راه عشقم،
يا به عشق خود بسوزم، يا زعشقم زنده باشم،

ناگفته نماند که آن افرادي که، در هر سطح تشکيلاتي، با انقلاب ايدئولوژيک مشکل داشتند، قاعدتاً وعمدتاً کادرهاي صادق و با تجربه، و اهل فکر (و نه صرفاً اجرايي) سازمان بودند و اي بسا در پروسهً مبارزاتي شان بارها تا پاي مرگ پيش رفته بودند. اينبود که وقتي بدليل روحيات و اخلاقيات و يا افکار متفاوتشان نمي توانستند بحث انقلاب ايدئولوژيک دروني را بپذيرند، از شنيدن و يا تصور اينکه سازمان آنها را متهم به بريدگي و يا داشتن مسئلهً جنسي و يا مزدور دشمن بودن کند، لابد شوکه مي شدند و نمي توانستند هضم کنند و يا بفهمند که قضيه چيست. (مسئلهً جنسي داشتن يعني اينکه طرف نمي تواند از علائق و شهوات ماديش در راه مبارزه بگذرد و بنابراين نمي کشد) بهمين دليل برخاً مقاومت و اعتراض (بي حاصل) مي کردند و يا هم اگر در سطوح بالاتر تشکيلاتي بودند شايد زير انواع فشارها دچار انواع مشکلات روحي و رواني مي شدند. متأسفانه در مناسبات کاملاً بسته، محصور و کنترل شدهً ايدئولوژيک، هيچ کس خبردار نمي شود که برسر اينگونه افراد چه مي آيد. قطعاً براي مسئولين ورهبري روشن بود که آن اتهامات به اين افراد نمي چسبد ولي با اولويت دادن به مصالح رهبري و سازمان و انقلاب ايدئولوژيک، خود را مجاز مي ديدند تا با اين انگ ها شخص باصطلاح انقلاب نکرده را از نظر شخصيتي و رواني آنقدرخرد و خمير کنند، و يا در مواردي در رده هاي بالاتر اتهامات مزدور بودن فرد را اي بسا مستند سازند (مثل مواردي که به زندانهاي صدام و از آن طريق به ايران تحويل داده شدند) تا با تصفيه فرد مذکور، اتهام اصلي دامنگير خود فرد شود و نه سازمان و رهبريش. بي شک کم نبوده اند افرادي، اي بسا درسطح کادرهاي رهبري سازمان، که اين ساليان را استخوان درگلو، سکوت کرده و روح و جسم و آبرويشان را در داخل و يا کنارمناسبات سازمان حفظ کرده اند. برخي هم بمحض اينکه پايشان به فضاي آزاد خارج از کشور رسيده، تمام همّ و غمّ شان را صرف مبارزه با رهبري سازماني مي کنند که زماني با تمام وجود به آن خدمت مي کردند. اکنون بيش از بيست سال از آن انقلاب ايدئولوژيک مي گذرد، به ماحصل و دستاوردهاي آن بنگريم! راستي فرجام آن انقلاب چه بوده است؟!

اينست که باز هم اگر چشم و گوش و عقل و هوشي در رهبران مجاهدين باقي مانده (که از اين انقلاب کرده ها بعيد مي دانم!) از آنها صميمانه و با همهً وجود مي خواهم که به اين خيمه شب بازي پايان داده و دفتربنيان سوز انقلاب ايدئولوژيک را براي هميشه به همان زباله دان شهرداري پاريس بسپرند؛ مسعود و مريم هم استعفا دهند و يا با احترام بازنشسته شوند؛ سازمان به مرکزيت سياسي و شوراي رهبري، البته قشري جوانتر، قبل از انقلاب ايدئولوژيک برگردد؛ آنگاه مجاهدين شانس اين را خواهند يافت تا بار ديگر بتوانند بعنوان يک نيروي دموکرات و پيشرو، قابليت ايفاي نقشي سازنده در صحنهً مبارزات دموکراسي خواهانهً مردم ايران، را باز يابند. و گرنه درصورت اصرار براين گمراهي و توسل به فلسفهً شکست خوردهً رهبري مطلقه، زير لواي توسل بي ربط به فلسفهً عاشورا، لاجرم شاهد ذوب شدن قطره قطره تمام هستي خود، و نابودي آرماني و سازماني و محو و بي اعتباري آمال و آروزها، و هدر رفتن بيش از پيش خون شهدايتان، و ته کشيدن تتمهً نيروهاي باقيمانده با چشم سرتان خوهيد بود. مطمئن باشيد اگر خيري در رهبري مطلقه بود، درغرب، آنهم جامعه اي بس پيشرفته تر، با فيلسوفي چون هايدگر و رهبر مطلقه اي چون هيتلر به فرجامي بهترمي رسيد!

رابطهً کودتاي اخير با و فلسفهً هايدگر و تجربهً هيتلر

در کودتاي اخير حکومت، البته با چند سال تأخير، لابد با توجيه فلسفي پروفسور احمد فرديد و حميد مولانا و امثالهم، و رونويسي مصباح يزدي و تأييد رهبري شاهد نمونه اي از کپيه برابر با آن اصل، و بکار گيري ايدهً هايدگر(تاريخگرايي و بازگشت به خويشتن) و پيشوائي مطلقهً هيتلر، با همان سمت و سو و اتهامات هستيم. آيا اين کپيه برداري ها اتفاقيست؟ آنچه که مرا متقاعد کرده که اينها دارند اتفاقاً از روي نسخهً اصلي کپيه برداري مي کنند رفتار کودتاگونه و بکارگيري مکانيزمهاي مشابه براي يک دست کردن حکومت، بعد هم به کرسي نشاندن رهبري مطلقه، و طرح اتهامات مشابه براي از ميان برداشتن و يا از ميدان بدرکردن رقباي درونيست. آنچه بين آنها متفاوت است تنها ابعاد کمي و کيفي و شرايط زماني و مکاني است. کودتا براي اينها هم نه معجزه است و نه از کرامات خفيه، اگر اصل ايده را مي خواهيد، برويد سراغ هايدگر که طرفداران او در ايران، مانند احمد فرديد و پروفسور حميد مولانا پرچمدار شعار غرب ستيزي و "بازگشت به خويشتن" و پرداختن رهبر اسطوره اي مطلقه اند.

براي کودتاچيان انتخاباتي هم کسي که به منويات ولي مطلقهً فقيه تمکين نکند از دوحال خارج نيست يا رابطهً نامشروع جنسي دارد و يا مزدور و جاسوس خارجي است. در دو نمونهً پيشين هم همينطور بود. اتهامات يکي بود دشمن فرق مي کرد. منتها صحنه گردانان اينبار آنقدرفاسد هستند که اگر متهمي که در خيابان دستگير شد و اصلاً سياسي نباشد، وقتي که حاضر به پذيرش آن اتهامات شاخدارعليه خودش نشود، او را در مقابل عمل انجام شده قرار مي دهند! يعني اگر طرف مثل شهيد پروانه موسوي، و بسا شهداي گمنام ديگر، "هلوي" باب طبع اين فاسد الاخلاق ها باشد که تکليف روشن است! در غير اينصورت، اول لابد با تهديد، و بعد هم در عمل، آنقدر به متهم فشار مي آورند و يا به او تجاوزمي کنند، تا به آنچه مي خواهند، اعترف کند.

اينها هم بخوبي واقفند که مثلاً روزنامه نگاران و فعالان سياسي مستقل و يا حامي جناح رقيبشان که مدتها مصدر امور مملکت در همين نظام بوده اند، اگر چه در مسائل مختلف اختلاف نظر دارند ولي ازاين اتهامات مبرا هستند. منتها، اينها عمد دارند تا با بکارگيري انواع فشار و تهديد و شکنجه و تجاوز، سعي مي کنند شخصيت و روحيهً سوژه شان را آنقدرخرد کنند تا در صورت آزاد شدن نه تنها ديگر ياراي ابراز وجود و مخالفتي نداشته باشد، بلکه مايهً عبرت ديگران نيز بشود. اين دقيقاً تکرار آن سناريويي است که براي پيشوا سازي هيتلر و رهبري مطلقهً ايدئولوژيک مسعود رجوي پيش از اين تکرار شده و حاصل آن پيش روي ماست. هيتلر و موسيليني از هم ياد گرفتند. صدام هم فکر کنم اين ايدهً ناب را از مجاهدين يادگرفت و نشستهايي مثل نشست هاي انقلاب دروني مجاهدين گذاشته بود که نمونه اش را بعد از سقوطش دريوتيوب گذاشتند. در داخل همان جلسه هاي عمومي، نشان ميداد که چطور صدام فرمان مي داد تا هر فرد انقلاب نکرده را بزور از همان جلسه بيرون کشند و لابد بدست جلادان بسپرند.

روشن است که ابعاد نشست هاي دروني يک سازمان اپوزيسيون را اصلا نميتوان با ابعاد و پيامد هاي مشابه در يک نظام مستقر و رهبر حاکم (مثلاً هيتلر و صدام و احمدي نژاد) مقايسه کرد. هرچند ايده و هدف يکيست ولي آثار و نتايج و پيامدها متفاوتند. در مورد کودتاي اخيرهنوزبرايم روشن نيست که نقش شخص خامنه اي، حزب پادگاني، احمدي نژاد و مشاورانش، و يا باند مصباح و جنتي در اين ميان چه بوده است؟ ولي در اينکه ايده از کجا و توسط چه کساني مطرح شده و اينکه همهً اينها در مورد اين ايده توجيه شده اند و با آن به توافق رسيده اند جاي ترديدي نيست.

منظور از طرح اين مسئله و روشنگري در اين زمينه اينست که بتوانيم حاميان موج سبز، خانواده هاي زندانيان، و نيز خود دستگيرشدگان، و بعد هم افکار عمومي را نسبت به اين سناريو آگاه سازيم. روشن است که چنانچه دستگير شدگان دست طرف مقابل را بخوانند، وقتي در مقابل اتهامات ديکته شده قرارمي گيرند، واکنشي متفاوت خواهند داشت؛ حداقل شوکه نمي شوند و خودشان را نمي بازند. قطعاً با اشراف به سرچشمهً نظري و ترفند هاي عملي کودتاچيان بهتر مي توان براي مواجهه و مقابله با اين سناريو انديشيد، آمادگي کسب کرد، دسيسه ها را افشا، خنثي و بي ثمر ساخت، و مانع وخيم ترشدن اين غدهً کشندهً سرطاني شد.

اهميت پيگيري تجاوزها تا محاکمهً متجاوزين

انگار حالا اهميت کارآقاي کروبي در پيگيري مسئلهً تجاوز در زندانها روشن تر مي شود. بدرستي گفته شده که شرط پيروزي موج سبزهمانا بسط و گسترش و استمرارهوشمندانهً آنست. جبهه اي که آقاي کروبي با پي گيري مسئلهً تجاوز در زندانها باز کرده آبروي کودتاگران را در داخل و خارج از کشور برده است. اين جبهه را بايد تا محاکمهً آمران و مجريان اين جنايت، مثل قضيهً قتل هاي زنجيره اي، ادامه داد. حمايت از اقدامات آقاي کروبي عين دفاع از هويت اخلاقي تک تک شهروندان ايرانست. از برادران لاريجاني، بويژه رييس جديد قوهً قضائيه، شيخ صادق، بايد خواست که ميزان پايبندي خود به استقلال راي و قدرت و استقلال قوهً قضاييه تحت مسئوليتش را، در جلوگيري از فساد در ارگانهاي حکومتي، بويژه مقابله با خودسري و تجاوز در دستگاه قضايي، نشان دهد. بي شک، چگونگي عملکرد آقايان لاريجاني در رابطه با پروندهً تجاوزها و کشتارها و دستگيري هاي اخير، ملاک ميزان تعهد آنها به دفاع از حقوق شهروندان ايران است. عملکرد آنها دراين زمينه، شاخص تعيين کننده اي در رقم زدن کارنامه و درجهً اعتبارآنها نزد مردم و تاريخ اين کشور خواهد بود.

اهميت افشاي اتهامات مبني بر انقلاب مخملي، فساد جنسي و جاسوسي

اعلام "موج سبز اميد" خبر خوشحال کننده اي بود ولي اميد است که آقايان موسوي و خاتمي نيز خاموش ننشينند. جنبش سبز در رابطه با اتهامات کذب کودتاچيان مانند "انقلاب مخملي" و رابطهً نامشروع جنسي و يا جاسوسي، بحد کافي پيگيري و افشاگري نشده است. با پيگيري و افشاگري اين مسائل، مثل پيگيري قضيهً تجاوزها توسط آقاي کروبي، مي توان و بايد از بار فشارها و اتهامات دستگيرشدگان و خانواده هايشان کاست. اي بسا بايد بطور جدي و پيگيرانه خواستار محاکمهً طراحان و آمران وعاملان اين کودتاي مخملي و عواقب ناشي از آن شد. اگر آقاي خامنه اي حقيقتاً بدنبال روشن شدن ريشهً اين توطئه است، راه حل آن نه در اعتراف گيري تحت فشار و شکنجه و تجاوز نامردانه از جناح رقيب، بلکه برگزاري جلسات بحث و گفتگوي مشترک توسط سران حاکميت و رهبران دو جناح و هر چهار کانديداي انتخابات است. آيا رهبر اينها را هم جاسوس بيگانه مي داند؟

نقد برخي نظريه پردازي هاي طبقاتي در رابطه با موج سبز

از آقاي شيدان وثيق دو مقاله يکي در مورد موج سبز و ديگري در مورد بحث سکولاريسم و لائيسيته خواندم که چون بازتاب يک فکرهستند، تئوري يکساني را بازتاب مي دهند.

دريکي از مقالات ايشان بررسي مستدل و با ارزشي از چگونگي پيدايش و تحولات نظام هاي سکولار و لائيک ارائه ميکند، که نتيجه گيري ايشان بنظرم عاري از نقص نيست. ايشان بدرستي توضيح مي دهد که اين دو ايده در دو بسترمذهبي متفاوت (پروتستان و کاتوليک) بميدان آمدند و تا کنون ناچاراز تغييرات زيادي شده اند. فکر مي کنم بهمان دليل ضرورت پاسخ منطبق با تفاوت و تغيير، برما لازم است که از دستاوردهاي آخرين بياموزيم و نه نه از ايده هاي آغازين. در مورد تعيين نوع و اسم نظام مناسب براي ايران فردا، (که ايشان نام جمهوري دموکراتيک لائيک را پيشنهاد مي کنند) نيز فکر مي کنم که اولا، اين مسئله اولويت اين مرحله از جنبش نيست، دوم، وقتي زمان آن رسيد، همان نيروهاي موجود در آن شرايط، بسته به کم و کيف و تعادل قواي بين خودشان، در اين مورد تصميم خواهند گرفت. بي شک آنروز، بيش از حالا نيز روشن خواهد شد که کدام جمهوري با صفت "دموکراتيک" واقعاً دموکرات مانده و يا اينکه سرانجام نظام هاي سکولار و يا لائيک به کجا انجاميده است. منتها در اين نقطه موافقم که اصل جدا کردن حکومت از مذهب و ايدئولوژي خاص (به تعبير درست آقاي نوري علاء) را بايد همگاني ساخت.

مقالهً مربوط به موج سبز را ايشان با جمله اي از هايدگر، که ذکرخيرش در بالارفت، آغاز کرده است که با آن جملهً هايدگرهم مخالفم. لب کلام ايشان در مورد موج سبز اينست که چون اين جنبش همگاني و فوق طبقاتي است و تشکيلاتي نيست، پس لابد دموکرات نيست. از هايدگرکه درخانواده اي روستايي و کاتوليک بدنيا آمد که اول کشيش و بعد فيلسوف بزرگي شد و به خدمت هيتلردرآمد، و تا آخر عمرازاين کرده اش پشيمان نشد. يعني که در محيط و شرايط بسيار متفاوتي نسبت به جامعهً ما بزرگ شد و براهي آنچناني رفت که در اولين قدمش قيد حقوق بشر و دموکراسي را مي زد. آن گفتهً هايدگراگرچه موءيد نگرش شناخت مبتني بر"تضاد" ماترياليستي است ولي در بحث روابط و علوم انساني، آنهم در قرن بيست و يکم، حد اقل در محيط هاي آکادميک جوامع باز و پيشرفتهً امروزي، اين نظريه ها ديگر خريداري ندارد. اين ايده ها در دهه هاي پيش نقد و بررسي شده و به بايگاني سپرده شده اند. امروزه در محيط هاي آکادميک و در ميان اهل نظر بجاي "تضاد" آشتي ناپذير طبقاتي، بحث ديالوگ انتقادي، تقابل آرا و مطالبات، و رقابت درعرصه آموزش و اطلاعات و بازارمطرح هست. کاراصلي دولت هم بعنوان مدعي العموم، ايجاد نظم و نظام و بسترسازي بمنظورهموارساختن راه ترقي و پيشرفت فرد و جمع و جامعه است. بعلاوه، بعد از پايان جنگ سرد و انقلاب ارتباطات، ديگر مرزهاي سرخ طبقاتي و ايدئولوژيک پيشين در دموکراسي هاي پيشرفته موضوعيت چنداني ندارند، ليبراليسم و سوسياليسم هردو تعديل شده و ازهمديگر تأثير پذيرفته و در خط سفيد مياني بهم نزديک شده اند. اغلب شاهديم که رهبران احزاب سوسيال دموکرات و يا ليبرال دموکرات در پالمانها از دست همديگر گاهي شاکيند که يکي ايدهً طرف مقابل را دزديده و اجرايي کرده است.

فکر مي کنم آقاي وثيق با اين مباحث مربوط به علوم سياسي، که له و يا عليه هيچ ايدئولوژي و مذهب و نژاد و قوميت خاصي هم نيست، آشناست. چرا که بدون اطلاع از مباحث و نظرات امروزي در هرزمينه، با طرح جانبدارانه ايده ها و نظرات گذشته، به خودمان و مخاطبينمان جفا مي کنيم. دانشجويان و روشنفکران داخل کشور به زبان علوم سياسي روز آشناترند. در حاليکه انقلابيوني که دهه هاي چهل و پنجاه احتمالاً دانشجو بوده اند طي اين ساليان زندگي در غرب، کمترزحمت روز آمد کردن افکارشان را، بخود داده اند. با اين حساب فکر مي کنم ايشان بروشني از رويکرد ايدئولوژي محور چپ سنتي و انقلابي که در مورد موج سبزعموماً اشتباه است، بدرستي فاصله گرفته است. ولي پارامتر انقلاب ارتباطات و نقش اينترنت و گوشي هاي تلفن و اس.ام.اس را در اين جنبش ناديده گرفته است. جنبش سبز يک جنگ بتمام معناي متکي بر تکنولوژي ارتباطات نيز به پيش برده است، اين تکنولوژي در ابعادي غير قابل قياس با مبارزات حزبي و تشکيلاتي گذشته، مشکل ارتباطات بين رهبران و شرکت کنندگان و حاميان آن را حل کرده است. همين تکنولوژي و اينترنت عامل بسيار تعيين کننده اي در خبررساني و برنامه ريزي برنامه هاي تظاهراتي بود که اغلب همان حاميان جنبش ها و تشکل هاي مدني آنرا به تشکل هاي ميليوني تبديل کردند و ايشان آنرا پوپوليستي خيال کردند. بنابراين برخلاف نظر ايشان، اين تظاهرات اساساً پوپوليستي ارتجاعي و يا انقلابي نبوده و نيست. بلکه حاصل مبارزات مدني داخل کشوردر دو دههً گذشته بوده است.

آيا رژيم ولايت فقيه ديکتاتوري مطلقه است؟

درمورد شناخت موج سبز فکر مي کنم که انقلابيون سرخ بايد در روش شناخت خود از جامعه و رژيم حاکم تجديد نظر کنند. جمهوري اسلامي، حد اقل تا کنون يک نظام مطلقهً استبدادي نبوده است که تضاد صد درصدي و انقلابي و آشتي ناپذير بين مردم و حاکميت درميان باشد. اين رژيم را، حد اقل تا پيش از کودتاي اخير، در دروس آکادميک غرب بعنوان رژيمي "نيمه باز" و يا "نيمه دموکراسي" و يا "دموکراسي مشروط" – به دين و يا ولايت فقيه – و يا "دموکراسي هدايت شدهً ديني" مي شناسند. اين نيمه بازبودن جامعه، بسته به شرايط، کم و زياد شده است. يعني، اگرچه افکار و احزاب منتقد و مخالف تحمل نشده اند، ولي در درون همين نظام، تا کنون حد اقل چند گرايش مختلف حضور داشته اند که بستروجود تنوع و جامعهً مدني نيم بندي را در داخل کشور، اعم از دانشجويي و جنبش زنان و فرهنگيان و رانندگان شرکت واحد و کارگران و غيره را هموار کرده اند. اين تشکل هاي مدني متقابلاً در کشاکش دعواي جناح بندي ها، بويژه موقع انتخابات، از طرف جناح هاي حاکميت مورد حمايت قرار گرفته اند. ضمناً، همان گرايشات دروني حاکميت نيز طي سي سال گذشته، بيشتر از اپوزيسيوني که در لاک خود فرورفته است، تجربه کسب کرده و پوست انداخته است. برخلاف آن دوران اوليه که حزب جمهوري اسلامي منحل شد، اينک احزاب و تشکل هاي سياسي موجود اعم از مشارکت و کارگزاران و اعتماد ملي و تشکل هاي مشابه در طيف مقابل پيدا شده و بالغ شده اند. در ميان نظريه پردازان و کارورزان حامي جناح اصلاح طلب اساتيد دانشگاهي و متخصصين ورزيده اي هستند که در صفوف اپوزيسيون کمتر مي توان سراغ گرفت. تا همينجاي کارتکليف خيلي تحليل هاي آبکي مبتني بر تضاد و سياه سفيد نمايي و يا برج عاج نشيني انقلابي روشن مي شود.

اگر بپذيريم که رژيم، تا اين نقطه، استبداد مطلقه نبوده، (و بنظرم بدلايل مختلف ساختار جامعهً ايران و ساختار حاکميت ديني نمي تواند بسمت ديکتاتوري مطلقه برود) و باصطلاح "نيمه باز" بوده، آنگاه کارآترين روش و استراتژي گذار به دموکراسي در چنين نظامي، حتماً مبارزهً مسالمت آميزمدني مطالبه محور است. رهبران اين جنبش متکي به خرد جمعي عناصر متشکلهً آن، بويژه رهبران تشکل هاي مدني دوران انقلاب ارتباطاتند. پيش برندگان اين جنبش تشکلهاي مدني اعم از جنبش رفع تبعيض و برابري طلب حقوق اقوام و اقليت ها، زنان، و يا جنبش مطالبه محور مدني دانشجويي، فرهنگيان و کارگران و غيره مي باشند. بر اين طيف بايد نخبگان و رهبران احزاب دروني نظام را نيز افزود. در تقابل بين آرا و نظرات و منافع همين نهادهاي جامعهً مدنيست که پنجره هاي روشن دموکراسي و حقوق بشر يکي پس از ديگري گشوده خواهد شد. بقول رابرت دال (1971, p. 15) در ادامهً گسترش مبارزات مطالبه محور و مدني، وقتي قيمت سرکوب مردم از قيمت برآوردن مطالبات آنان پيشي گرفت، حکومت لاجرم عقب نشيني مي کند و به خواسته هاي جنبش تن مي دهد. با هرقدم عقب نشيني حاکمان در مقابل مطالبات مردم، نقش مردم در حاکميت پر رنگ تر شده و جنبش به دموکراسي نزديکتر مي شود.

چرا مبارزهً مسالمت آميز؟

همانطور که تاحالا شاهد بوده ايم، با وجود اين نظام، هر راه حل و استراتژي راديکالي که منجر به بسته شدن بيشترهمان فضاي نيمه باز سياسي گردد، بيشتر ايجاد دافعه مي کند تا جاذبه! بخاطر اينکه در آنصورت نه تنها جناح هاي مختلف حاکميت، بلکه نيروهاي ميانه روي سياسي، آن نيروي راديکال را مسئول بسته شدن فضا خواهند دانست و نه نظام را. بعنوان مثال، بخش تندروي نظام ( و نه تمام جناحهاي آن) بويژه رهبران موتلفه در درون حزب جمهوري، در سال شصت با مجاهدين برخورد قهرآميز را تبليغ و تجويزکردند. اين امر باعث شد تا رهبران مجاهدين در دام آنها افتاده و با تمام نظام وارد جنگ مسلحانه شوند. نتيجه چه شد؟ خونهاي بسيار ريخته شد، و مجاهدين از دور خارج شدند. درحاليکه موتلفه و باند مدرسهً حقاني و مصباح براي قبضهً تمامي قدرت سي سال است که خيز برداشته اند ولي مي بينيم هنوز که هنوز است نتوانسته اند به هدف خود برسند. "نيمه باز" دانستن رژيم همچنين مبيّن آنست که مبارزهً تشکيلاتي حرفه اي و ايدئولوژيک محور احزاب و سازمان هاي پيشتازدوران جنگ سرد ديگر خريداري ندارد. يادمان نرود که اين تعريف "نيمه باز" بودن رژيم اصلاً من درآوردي نيست، يادتان هست که جرج بوش در مقايسهً بين رژيم صدام و رژيم حاکم بر تهران، قبل از حمله به عراق، همين تعريف را بکار برد. او نگفت که يکي مذهبي و ديگري سکولار است، بلکه گفت يکي کاملاً بسته و ديگري نيمه باز است!

ساختار قدرت را از ياد نبريم

از ياد نبريم که رژيم ولايت فقيه، حد اقل تا کنون، يک رژيم توتاليتر مدرن نبوده که همه چيز حتما تحت کنترل رهبر عالي آن باشد. طي سي سال گذشته، اين رژيم بدليل اولويت دادن به سرسپاري (ايمان) بجاي تخصص و تجربه و قانونگرايي، تنها توانسته از مديريت سليقه اي به مديريت قبيله اي، و از اتکا به امت حزب الله به اتکا به انصار حزب الله و حزب پادگاني تحول يابد. در اين بين هرکدام از آخوندهاي راس حاکميت نظرگاهها، عقايد، سلائق، ويژگي ها و کاراکتر و منافع و باندهاي حامي خاص خود را داشته و دارند. مثلاً آخوند مصباح يزدي معتقد به معجزه و کرامات است و چپ و راست خامنه اي و احمدي نژاد را به خدا مي چسباند. جنتي خرافاتي است و نيروهاي غيبي را در حقانيت افکار و اوهامات خفيهً خود موثر مي داند. خامنه اي هم فکر مي کند که خودش و بنابراين نظامي که او رهبرش است مقدس است و هرکه چاپلوسي و تملقش بيشتر کند اورا خوشترآيد. گويي تنها دشمن تاکتيکي و استراتژيکي او اکبر شاه است و جملهً مخالفان و منتقدان او همه جاسوس آمريکا و اسرائيل (و صد البته نه روسيه!) اند. اگر هاشمي ميل به آمريکا و غرب دارد، ايشان ميل به روسيه و شرق دارد؛ اگر شيخ اکبر هواي اغنيا و دغدغهً توسعهً اقتصادي دارد، ايشان شعار عدالت و مستضعفين مي دهد؛ اگر او تازگي معتقد به رهبري شورايي شده، حضرتش به رهبري مطلقه چشم دوخته است؛ اگر او روحانيت سنتي و ميانه رو را پشت سر خود دارد، اين به روحانيت متحجر ميدان داده است. تنها در يک نقطه از هم دل نمي کنند؛ هردو حفظ نظامي که اينهمه جاه و جلال و جبروت و قدرت و ثروت ومکنت برايشان به ارمغان آورده را از دل و جان دوست دارند. منظور اينکه خطاست اگر فکر کنيم حال که برخي زير پاي خامنه اي را خالي کرده اند که کودتاي مخملي کند بايد به موضعگيري راديکال پرداخت و از فردا با تمام حکومت جنگ مسلحانه کرد. روي سخنم با انقلابيون قديميست (چون جوانان خودشان بلدند چکاربايد کرد) حمايت از استمرار و بسط و گسترش و ارتقاء جنبش سبزو حمايت از رهبران آن را از ياد نبريم. اين رويکرد، کارآترين، و قابل حصول ترين راه رسيدن به مطالبات حداقلي و حد اکثري مردم ايران است. پس بياييد تا بجاي تخطئه و تضعيف، اين جنبش مردم ايران را با فکر و ذکر و قلم و قدم خود تقويت کرده و ارتقا بخشيم.

مطالبات محوري امروز جنبش سبز چيست؟

تماميت خواهان انقلابي مي گويند که همه چيز بعد از سرنگوني و انقلابي ديگر برهبري آنها. ولي جنبش مدني داخل کشور، به درجهً گستردگيش، مطالبات مختلف کوتاه مدت، ميان مدت و استراتژيک؛ و نيز محله اي، منطقه اي و سراسري؛ و يا فرهنگي، اجتماعي، صنفي و سياسي و... دارد. اولويت هاي اصلي شرايط کنوني بگمانم مي تواند اصرار بر عدم مشروعيت احمدي نژاد و کودتاي انتخاباتيش، افشاي سناريوي انقلاب مخملي، پايان دادن به شکنجه و تجاوزها؛ پايان دادن به نمايشات مسخره اعترافات؛ به محاکمه کشاندن آمرين و مسببين قتل هاي خياباني و قتل و شکنجه و تجاوزدر زندانها؛ درخواست انتشارليست شهدايي که بي نام و نشان در بهشت زهرا بخاک سپرده شده اند؛ حمايت از آسيب ديدگان و خانواده هاي شهدا و زندانيان جنبش سبز، و غيره مي باشد. قطعاً پيگيري اين مطالبات ضروري تر و فوري تر و عيني تر و همگاني تر و دست يافتني ترند از پيگيري آرمانهاي حد اکثري و صد در صدي ايدئولوژيک و پرولتري و انقلابي. در شرايط حد اقل فضاي باز سياسي، آنها که از مطالبات حد اکثري خود کوتاه نمي آيند، مثل نمونهً مجاهدين خلق و حاميانشان، عليرغم پرداخت بهاي حداکثر به حد اقل مطالباتشان هم تا کنون نرسيده اند.

پنج شنبه ۲٧ اوت ۲٠٠٩ - ٠۵ شهریور ۱۳۸۸
منابع:
Dahl, R. (1971). Polyarchy: participation and opposition. London, New Haven: Yale University Press.
دومقالهً مورد بحث شيدان وثوق:
http://news.gooya.com/politics/archives/2009/08/092414.php
http://www.fariborzbaghai.org/archives/authors/vasigh.php?menu=authors

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home