رنگين کمان جنبش سبز، با لايه هاي گوناگون و در اقشار مختلف
مهمترين نيروهاي شرکت کننده در اين جنبش عبارتند از: مردم، نهادهاي مدني، مراجع و روحانيون، نخبگان و روشنفکران، تا احزاب و شخصيت ها و گروههاي اپوزيسيون. اين نيروها در دو جبههً داخل و خارج گسترده اند و هرکدام در درون خود از گرايشات گوناگوني برخوردارند و بنابراين انتظارات و مواضع مختلفي را نمايندگي مي کنند.
از طرفي، جنبش سبز از فکر و ذکر دروني ترين لايه هاي حاکميت تا دورترين گرايشات اپوزيسيون، را بخود مشغول داشته، لحظه به لحظه انديشيده مي شود، و در کنش و واکنشي متقابل خود را مي سازد و به پيش مي برد. وارسي و شناخت ابعاد گوناگون و حاميان رنگارنگ اين جنبش مارا قادر مي سازد تا در ميدان عمل بتوانيم براي هرکس و نيرويي جاي خاص آنرا محترم شويم، ضعف و قوت هاي هر فرد و نيرويي را بهتر بشناسيم، مانع زياده خواهي ها گرديم، و ضمن برخورداري از مثبتات هرکس، از وجوه منفي آنان پرهيز کرده، تا اثر سوء اين جوانب منفي را کم کنيم. اين امر بماکمک مي کند که نه تنها وجوه خاص اين جنبش، ضعف ها و قوت هايش، بلکه تفاوت هايش را با جنبش هاي ديگربازشناسيم. بويژه، شباهت ها و تفاوت هاي آن با جنبش مشروطه و نهضت ملي شدن نفت، و انقلاب ضد سلطنتي بسيارضروري و کارساز خواهند بود. بطور کلي مي توان گفت که اين جنبش ادامه و حاصل مبارزات مردم ايران در دوران معاصر است. بنابراين ضمن برخورداري از برخي ضعف و قوتهاي پيشين، بدليل اتفاق افتادنش در شرايط متفاوت، از ويژگي هاي متمايزي نيز برخورداراست.
انقلاب ارتباطات، مهمترين وجه تمايز
اين جنبش، را بدليل انقلاب ارتباطات، جنگ سايبر (جنگ در فضاي مجازي ارتباطات و اطلاعات) نيز مي توان ناميد. امري که باعث پر رنگ تر شدن نقش فرد (آگاه و صاحب هويت مستقل بعنوان شهروند) و بويژه روشنفکران و متخصصين، بجاي گروه بندي هاي سنتي (عشيره و قومي قبيلکي و مذهبي) و مدرن (حزب و سازمان پيشتاز) شده است. استفاده ازتکنولوژي ارتباطات مدرن، دگرگوني هايي، در تبادل اطلاعات، خبر رساني و ارتباطات، ممکن ساخته که تصورآن در دورانهاي پيش از اين، غير ممکن مي نمود. فراگير شدن موبايل و ساتلايت و انترنت، اين جنبش را، هم از نظر گسترش کمي در ابعاد داخلي و خارجي، و هم از نظر کيفي و سطح رشد و آگاهي عناصر متشکله موافق و مخالف آن، از همهً جنبش هاي سياسي-اجتماعي قبلي، با فاصلهً بسيار زيادي، متمايز ساخته است. بسياري از صاحب نظراني که با همان دستگاه فکري و معيارهاي پيشين به اين جنبش مي نگرند، لاجرم نمي توانند اين وجه تمايز اصلي جنبش سبز و نسل سوم را بفهمند و بنابراين، جنبش را اشتباهاً پوپوليست مي خوانند. بسيار ضروريست که به اين کليدي ترين وجه متمايز کنندهً اين جنبش، بيش از پيش، پرداخته شود، ضعف و قوت هاي آن، بطور فني و حرفه اي باز شناخته شود، تا قادر شويم از پتانسيل بي حد تکنولوژي ارتباطات به بهترين و دموکراتيک ترين نحو استفاده کنيم. با وجود بهترين متخصصين علوم کامپيوتري در خارج از کشور، بجاست که شاهد حضور فعالتر اين طيف از حاميان موج سبز باشيم تا اين تکنولوژي را در خدمت رسيدن به دموکراسي و حقوق بشر در ايران فعالتر سازيم.
سه وجه تمايز موج سبز با جنبش هاي پيشين:
علاوه بر تکنولوژي ارتباطات، وجه تمايز مهم ديگر اينست که نظام ولايي مستقر، استبداد سياسي و عقيدتي - سياسي و مذهبي – هردو را يکجا نمايندگي مي کند. شکاف درون روحانيت شيعه اينبار بارزتر و عميق تر شده، و روحانيون متحجر براي کسب تمامي قدرت خيز برداشته و برآنند تا روحانيت سنتي و معتدل و مترقي را با تهديد و تطميع از ميدان بدر کرده و يا مطيع خود سازند؛ لازم به ذکر است که در فقدان وجود احزاب و نهادهاي مدني آزاد و فراگير، نقش روحانيت مخالف متحجرين، در فراگير ساختن جنبش غير قابل انکار است؛ در چنين شرايطي، آنها که بطور ايده آليستي بالکل خواهان ناديده گرفتن و يا مخالف دخالت تمامي روحانيتند، در عمل به سلطهً روحانيون متحجر مدد مي رسانند.
سومين وجه تمايز موج سبز، با جنبش ها و انقلابات پيشين در ايران، کم رنگ شدن نقش مستقيم استعمار، در رقم زدن سر نوشت جنبش است. بعد از انقلاب ضد سلطنتي، کشورهاي صنعتي و قدرتمند، بدليل داشتن منافع استراتژيک در منطقه و ايران، ناچار بوده اند که برروي گرايشات سياسي و جبهه بندي هاي درون حاکميت سرمايه گذاري کنند؛ آنها تا کنون موفق شده اند با سرمايه گذاري بر روي متحجرين، پروژهً ترقي و پيشرفت و توسعه و دموکراسي و مدرنيتهً کشوررا بتأخير بياندازند. خوشبختانه از آنجا که شاهد دوران گسترش دموکراسي در کشورهاي مسلمان، و گذار به دموکراسي در ايران هستيم، سرمايه گذاري چين و روسيه بر روي کودتاچيان، اينبار باعث واکنش ها و اعتراضات گستردهً داخلي و بين المللي شده است. اين واقعيت گواه آنست که توان اين قدرت ها، در به تعويق انداختن پروژهً توسعه و دموکراسي، براي غارت و چپاول ايران، اگرچه کمتر شده، ولي نبايد از آن غافل ماند.
بطور خلاصه کلمات و اصطلاحات عمومي اين جنبش، هرکدام گوياي وجوه تمايز روشن اين جنبش مي باشند. مفاهيمي چون دموکراسي و حقوق بشر، مطالبه محوري، مبارزه مسالمت آميز، نهادهاي مدني، انقلاب ارتباطات، نسل سوم، جدايي مذهب و ايدئولوژي از حکومت، رفع تبعيض جنسيتي، قومي، مذهبي، و ايدئولوژيک، هرکدام شاه بيت تمايزبخش اين جنبشند.
وجوه مشابه موج سبز با جنبش هاي پيشين
هنوز مثل دوران مشروطه از عدالت و "عدالتخانه"؛ از حاکميت قانون و دولت برآمده از راههاي قانوني خبري نيست؛ مجلس قانونگذاري ملي که تجلي حاکميت مردم بر سرنوشت مملکت باشد وجود ندارد؛ جاي نمايندگان مردم را مخدومين منصوب ولي فقيه پرکرده اند و بنابراين، همهً قدرت سياسي و مذهبي، مي رود تا در دست ولي مطلقهً فقيه يک کاسه شود. بنابراين خواست قوهً قضاييهً غير جناحي و مستقل و مدافع حاکميت قانون و حقوق شهروندي، و نه منويات دولت کودتا؛ و نيز مجلسي که نمايندگان مردم در آن باشند و نه نمايندگان جناح منتصب ولي فقيه؛ و دولتي که برآمده و مجري قانون باشد و نه دولتي قانون شکن براي سرکوب و غارت مردم؛ هنوز از مطالبات اصلي مردم ايران اند.
مثل جنبش ملي شدن صنعت نفت، در کودتاي انتخاباتي اخير، شاهد سرکوب تظاهرات ميليوني مردم در خيابانها توسط چماقداران و قمه کشان حکومتي، باند احمدي نژاد، تحت عنوان لباس شخصي ها هستيم. بخش عمده اي از بويژه اپوزيسيون سنتي چپ افراطي خارج از کشوري که خواب و خيال جنبش انقلابي، قهرآميز، سوسياليستي و پرولتري و قالب کردن آلترناتيو ايده آل پيشتاز خود را در اين جنبش نمي يابد، به انحاء مختلف، در راستاي کمک به دشمنان اصلي جنبش سبز يعني متحجرين حاکم، به تخطئه و تضعيف آن کمر بسته است.
مثل انقلاب ضد سلطنتي و مشروطه، اين جنبش نيز رنگا رنگ است. ظرف برسميت شناختن اين تنوع و رنگارنگي، پايبندي به خصلت دموکراتيک، شهروند و مطالبه محوري و تقويت نهادهاي مدني فراگير مي باشد؛ چرا که در غير اينصورت، راه و روشهاي پيشين مبني بر اولويت دادن به مرزبندي هاي قومي، مذهبي و ايدئولوژيک باعث تفرقه و نيز اختلاف و هرز روي نيروهاي متنوع دخيل در اين جنبش خواهد شد. بعنوان مثال، نيروهاي وابسته به اپوزيسيون سنتي، بويژه طرفداران رهبري آقاي رجوي، بدليل همان ماهيت غير دموکراتيک خود، به همان مرزبندي هاي مرسوم بين انقلابي و ارتجاعي، خميني و رجوي، سرنگوني طلب و اصلاح طلب ادامه مي دهند و دراين راستا مثل متحجرين حاکم، اخبار و اطلاعات، افراد و نيروها را، سانسور و فيلترکرده و به خودي و غير خودي تقسيم مي کنند. اين روش لاجرم نيروهاي دموکرات حامي جنبش را وامي دارد تا اين افراطيون را با بايکوت خبري بيشتر و نيز افشاي راه و رسم غير دموکرات آنها، به انزواي بيشتر بکشانند، تا مجبور شوند از راه و روش غير دموکرات و تعميم مرزبندي هاي غلط ايدئولوژيک خود به عرصهً عمومي دست بردارند.
تفاوت مبارزهً مطالبه محور و ايدئولوژي محور
مطالبه از بطن زندگي مردم مي آيد، بنابراين رنگارنگ و متنوع است، هر قشر و گروه و جمعيتي در راه پيگيري مطالبات خود به جنبش سبز روي آورده است. جنبش دانشجويان، زنان و کارگران و غيره، هرکدام سواي خواست هاي عام سياسي ، مشکلات و مطالبات خاص خود را دارند، بعنوان مثال، براي دانشجويان، علاوه بر مطالبات عام سياسي، ضرورت آزادي آکادميک، عدم سليقه اي، امنيتي و جنسيتي کردن فضاي دانشگاه ها مطالبات فوري فوتي هستند. جنبش زنان هم بر رفع تبعيض جنسيتي پاي مي فشرد، همينطور جنبش کارگران، کارمندان، فرهنگيان، رانندگان، و غيره هرکدام مطالبات صنفي و حرفه اي خود را دارند و براي تحقق آنها تلاش و مبارزه کنند. پي گيري و محقق ساختن اين مطالبات، مرزبندي هاي سياسي – ايدئولوژيک مرسوم در گذشته را بي اعتبار ساخته و حاکمان را واميدارد که خود را در آينهً جامعه ببينند و به برآوردن مطالبات خاص و عام مردم فکر کنند و مقيد و مشروط شوند.
نهادهاي مدني امروزه معذوريتها و مرزبندي هاي قومي، مذهبي، و ايدئولوژيکي سابق را برسميت نمي شناسند و بنابراين در صفوف خود از گرايشات مختلف قومي و مذهبي و ايدئولوژيک برخوردارند. بهمين دليل مي توانند براي برآوردن مطالبات خود از جبهه بندي هاي درون حاکميت و اپوزيسيون، استفاده کنند، و از مدافعين مطالبات خود حمايت و با مخالفين خود مخالفت کنند. براي بسياري از فعالان سياسي اپوزيسيون سنتي اصلاً قابل فهم و هضم نيست که جنبش سبز و کانديد شدن و رهبري آقايان کروبي و موسوي از دل همين رشد مطالبات مدني جامعه سربرآورده است. اين آقايان، برعکس احمدي نژاد که کمر به نابودي نهادهاي مدني جامعه بسته، وبه جامعهً مسجدي و مهدوي مي انديشد، اين نهادها را تقويت کرده و مي کنند و خود را زبان گوياي مطالبات معوّق ماندهً مردم مي دانند.
روشنفکران در ايران، بمثابه پلي بين سنت و مدرنيته عمل مي کنند. آنها از افکار و دستاوردهاي جوامع مدرن، صنعتي، دموکرات، سکولار، فدرال، چند فرهنگي و پلورال غرب پيوسته تأثيرپذيرفته و در صدد بومي ساختن اين دستاوردها بوده اند. به برکت انقلاب ارتباطات، امروزه بخش وسيعي از جامعه، بويژه نسل سومي ها از ابعاد وسيع عقب ماندگي جامعه اي که درآن زندگي مي کنند، و متقابلاً ابعاد پيشرفت غرب آشنا هستند.
ضمناً ايران معاصر راههاي مختلفي از بومي کردن اين دستاوردها را تاکنون امتحان کرده است. قاجاريان اول سعي کردند که کارها را بدست مديران غربي بسپرند که نتيجه اش قراردادهاي اسارت بار و غارت کشور بود. بعد با فرستادن دانشجويان به غرب خواهان وارد کردن علم و تکنيک غرب بودند که حاصلش انقلاب مشروطه شد. بعدهم پهلويها روش کپي کردن و تحميل راه و رسم و زندگي مدرن را در پيش گرفتند، که بدليل فقدان آزادي سياسي و بويژه بيان، روشنفکران شانس آنرا نيافتند تا گفتمان مدرن را در جامعهً سنتي جابياندازند. اينبود که تلاش هاي دوران پهلوي هم بضد خود مبدل شد، الگوي غالب روشنفکري، بسمت گفتمان انقلابي چپ و راست گرويد و به پيروزي انقلاب پنجاه و هفت منجر شد.
دههً اول انقلاب، مدافعين تز ولايت فقيه خميني، براي تثبيت نظام مطلوب خود، به تصفيه ليبرال ها و سوسياليست هاي مسلمان و غير مسلمان، در سايهً جنگ تحميلي دست زدند. در اين دوره روحانيت ميانه رو، سنتي و متحجر در کنار هم ايستادند. خط امام، حزب جمهوري، بهشتي، رفسنجاني، خامنه اي، رجائي و موسوي از شاخص هاي دههً اول انقلاب نظام کنوني هستند.
دههً دوم، دههً گفتمان بازسازي و توسعه محوري رفسنجاني بود که در فقدان الگوي توسعهً منطبق با شرايط ايران، در عمل به وارد شدن سپاه در عرصه هاي مختلف بازسازي و اقتصادي، اختصاصي سازي، و فراروييدن آقازاده ها منجر شد. ورود سپاه و نيروهاي نظامي در عرصهً اقتصاد و سياسيت دراين دوره زمينه ساز بالاکشيدن و تسلط تدريجي سپاه در همهً ارکان حکومت گرديد.
در دههً سوم، هرچند گفتمان رفرم و اصلاح طلبي درون حکومتي با حمايت هاي بيدريغ مردم و جامعه مواجه گرديد ولي، سپاه تحت فرمان خامنه اي و تربيت شده مراجع متحجر ديني مثل مصباح و حلقهً مدرسهً حقاني، در عملاً دولت موازي تشکيل داد و عدالت محوري خامنه اي (که هدفي جز اختصاصي ساختن منابع قدرت و ثروت مملکت نداشت) ) ولايت مداري مصباح را در مقابل گفتمان رفرم و اصلاح طلبي درون حکومتي مطرح ساخت و به پيش برد. اينچنين، سپاه، ولي فقيه و روحانيون متحجر توانستند در عمل دولت اصلاحات خاتمي در دههً سوم انقلاب را ناکام گذارده و بسترتسلط خود بر تمام ارکان قدرت و ثروت جامعه را فراهم سازند. روي کارآوردن احمدي نژاد و ابقاي او در کودتاي اخير در راستاي اين هدف يک دست کردن حاکميت و قدرت مطلقهً متحجرين مذهبي و تشکيل حکومت مذهبي- سياسي – امنيتي سپاه، تحت عنوان حکومت ولايي يا مطلقهً فقيه مي باشد.
بنابراين، چهار پارادايم غالب در درون حکومت، از آغاز تا کنون عبارت بوده اند از
گفتمان طرفدارخط امام و شعار اصلي انقلاب "استقلال، آزادي و جمهوري اسلامي" که لاجرم دموکراسي (هدايت شده)، ولايت مشروط فقيه و جامعهً مدني که توسط اصلاح طلبان خط امامي به رهبري خاتمي و کروبي و موسوي نمايندگي مي شود؛
گفتمان سازندگي و"توسعه محور " و سند چشم انداز بيست ساله به رهبري رفسنجاني
گفتمان فقر زدايي، حمايت از مستضعفان و"عدالت محور" برهبري خامنه اي و حاميانش مثل گروه انصار و غيره؛
گفتمان تماميت خواه "ولايت مدار" برهبري مصباح و جنتي و احمدي نژاد، که سپاه نيز تحت آموزش هاي حلقهً مدرسهً حقاني به سمت اين پارادايم گرويده است. اين گفتمان، خام خيالانه، برآنست تا با حذف طرفداران سازندگي واصلاح طلبي درون حکومتي در قدم نخست، مقدمهً بزيرکشيدن خامنه اي در قدم بعدي، و تشکيل حکومت ولايي مطلقهً مورد نظر خود تحت رهبري مصباح و باند اورا فراهم سازد. پايان اين يکه تازي، در فقدان الترناتيوهاي ديگر در درون حکومت، لاجرم بمعني پايان حکومت نيز خواهد بود.
نتيجه:
جمهوري اسلامي سه دهه از حيات خود را مرهون مديريت خط امامي ها، رفسنجاني و خامنه اي بوده که از گفتمان "جمهوريت"، "عدالت" و "توسعه" در درون نظام دفاع کرده اند. گفتمان "ولايت مداري" مصباح و جنتي و احمدي نژاد در اين ميانه جزء گفتمان هاي افراطي بوده که در حاشيه قرار داشته است. اين جناح تازه بدوران رسيده، عملاً تاب تحمل هيچ کدام از سه گفتمان سه دههً گذشته حکومت را ندارد. تسلط اين گفتمان و حاميانش، فاجعه اي هم براي خود حکومت و مصيبتي دردناک براي مردم و مملکت ايران خواهد بود.
يکي از اشتباهات استراتژيک اپوزيسيون سنتي، بويژه مجاهدين خلق، در سالهاي نخست انقلاب، در اين بود که بدون توجه به اين دسته بندي ها و گرايشات درون حاکميت، که از آن به جنگ گرگها تعبير مي کرد، بمحض تحت فشارگرفتن از طرف يک باند در درون حاکميت ، از تمام حکومت و رهبر وقت آن خميني عبور کردند و وارد جنگ مسلحانه با تمام رژيم شدند. برخي از اصلاح طلبان حکومتي هم، بخصوص مجاهدين انقلاب، بقول جواد لاريجاني، همين اشتباه را مترتکب شدند و از خامنه اي عبور کردند. اين کار باعث شد که باند متحجر مصباح زير پاي خامنه اي را خالي کرده و براي بدست گرفتن تمامي ارکان قدرت خيز بردارد.
بجاست که رهبران جنبش سبز اشتباه آن مجاهدين و اين مجاهدين را تکرار نکنند، خامنه اي و باند احمدي نژاد و مصباح را با هم قاطي نکنند و يکي ندانند؛ توطئه هاي باند افراطي احمدي نژاد را با ديپلماسي و گفتمان بين سران، بطور قاطع پاسخ گويند؛ تمام تلاش خود را بکارگيرند تا خامنه اي را از افتادن بدام توطئهً کودتاچيان و دادن چراغ سبز دستگيري رهبران جناح هاي رقيب بازدارند؛ و سعي کنند تا سه گفتمان "جمهوريت"، "توسعه" و "عدالت" محوري را برعليه گفتمان افراطي "ولايت مداري" احمدي نژاد و مصباح، متحد سازند و به اتحاد عمل براي پس راندن افراطيون کودتاگروادارند.
12 Comments:
آقای سالاری در مورد مجاهدین خلق می نویسند( بمحض تحت فشار گرفتن از طرف یک باند درون حاکمیت از تمام حکومت و رهبر وقت آن خمینی عبور کردند). این جناب سالاری باید بداند که شخص خمینی دشمنی با سازمان مجاهدین خلق ایران را رهبری و هدایت می نمود و با فتوای قتل عام سال 67 نشان داد که مسئول همه کشتار هاست. بغیر از خمینی همه باندهای حکومتی هم با فعالیت ازاد سیاسی مجاهدین خلق مخالف بودند و ربطی به جناح خاص نداشت.
حضرت سالاری در مورد خامنه ای خونخوار نگران است که به دام کودتاچیان نیفتد! خامنه ای مسئو ل همه تجاوزات و جنا یات فاشیسم مذهبی است و پاسدار محمود گماشته و نوکر اوست و بدون حمایت خامنه ای نمی تواند کاری را به پیش ببرد. عبور نکردن از خامنه ای یعنی تا ابد تسلیم حکومت تجاوز و سنگسار شدن و اعمال پلید آنرا توجیه نمودن بسان آخوند خاتمی در 8 سال ریاستش که بسان شاه سلطان حسین ذلیل بود. خط عبور نکردن از ولایت و نظام خط رفسنجانی هفت خط می باشد که نگران فروپاشی نظام است. سایر افراد نظام مانند موسوی و کروبی مجبور نیستند تا ابد چاپلوسی و نوکری علی خامنه ای را بکنند. پناه بردن به تحلیل های سی سال کیانوری و علم کردن شبح انجمن حجتیه و مصباحها نشان از عدم شناخت نظام ترور و کشتار فقهاست. جریان توده/ اکثریت از خمینی عبور نکرد اما این نظام بود که مبلغانش را طرد و سرافکنده نمود. جریانات موسوم به اصلاح طلب هم اگر از خامنه ای و ولایت فاشیستی اش عبور نکنند نظام آنها را هضم و دفع خواهد نمود. کشتار جوانان در ایران و اشرف با دستور خامنه ای است و باید این قاتل متجاوز و کفتار صفت را بعنوان دشمن اصلی نشانه رفت و به زمین زد.
کامران گرامي سلام، ممنون از نظرت. در مورد اول انقلاب، شکي نيست که دههً اول انقلاب خط امامي هاي آنروز و اصلاح طلبان امروز حاکم بودند، بنابراين بسياري از آنها در آن جنايات دست داشتند. خودم هم چون آنزمان دانش آموز دبيرستاني و بعد هم نفر حرفه اي تشکيلات شهرستان مجاهدين بودم، از نزديک اين مسائل را تجربه کرده ام. روزي مدتها قبل از سي خرداد سال شصت دوستي از من پرسيد کي مي خواهي درست را ادامه دهي؟ بي درنگ گفتم بعد از انقلاب! گفت کدوم انقلاب، مگر چند بار مي خواهيم انقلاب کنيم؟ گفتم آن انقلاب دزديده شد، بايد دوباره انقلاب کرد... منظور اينکهواقعاً در فضاي انقلابي آنزمان همه ايده آليست و تماميت خواه و ايدئولوژيک و آرمانگرا بوديم و با تحمل و مدارا ميانه اي نداشتيم. بنابراين براي پي جويي آن ناکامي ها نبايد يک تنه به قاضي رفت. در آن فضاي ملتهب انقلابي عموماً صد در صدي فکر مي کردند. و در اين ميان رهبران جوان چريکي که از زندان آزاد شده بودند که سياست مداران ورزيده اي نبودند، يکي تضاد اصلي را ارتجاع و ديگري ليبراليسم گذاشته بود. و به همين کلي نگري صف خودي و غير خودي خودش را ترسيم کرده بود. خلاصه مبارزهً سياسي بمفهوم هنر راهگشايي در عالم ممکنات و احتمالات مطرح نبود. در اينکه بودند برخي نيروهادر درون حاکميت که نمي خواستند مجاهدين را به درگيري مسلحانه بکشاند، از نوشته هاي افرادي مثل حجاريان و اينقبيل خواندم که در مثلاً قضيهً شهيد سعادتي با اعدامش مخالف بودند. خودم معتقدم که قبل از آزادي زندانيان سياسي اين مسائل در بيرون نبود، اينها در داخل زندان صف کشي ها را کرده بودند و وقتي آزاد شدند اين قضيه به جامعه هم تعميم داده شد.
جناب سالاری سلام. شما برای نوشتن مقاله نیازمند تحقیقات منسجم و علمی هستید و نه گرفتن یک مطلب از بنیان گذار وزارت اطلاعات حجاریان که انزمان جز دستگیری و سرکوب آزادیخواهان کاری نمی کرد. او شاهسوندی را هم برای جنگ روانی علیه مجاهدین خلق به هامبورگ فرستاد ولی در حلق آویز نمودن هزاران زندانی سیاسی همراه امام راحل بود.
اینجور تحلیل های امنیتی و همسو با نظام را مجله چشم انداز میثمی سالهاست راه انداخته و هدفش محکوم نمودن مقاومت و مبارزه می باشد. حجاریان می خواست خشونت نظام در اوایل انقلاب به مواضع مسلحانه گروهها مرتبط سازد اما خشونت و تجاوز ولی فقیه در قیام مردم در این چند ماهه خط بطلانی بود به این حرفهای بی محتوی و امنیتی. خمینی از سالها قبل از انقلاب دشمنی اش با سازمان مجاهدین راآغاز نمود و می خواست رهبران مجاهدین خلق از او تقلید نمایند. در ملاقات زنده یاد موسی خیابانی و مسعود رجوی با خمینی چند ماه بعد از انقلاب خمینی خواست که مجاهدین خلق بر ضد کمونیستها موضع بگیرند که این دوستان قبول نکردند. بعدها خمینی مال و جان و ناموسشان را حلال نمود و همه باند های حکومتی در کشتار این جنبش سهیم بودند. حجاریان یکی از شکارچیان معروف مجاهدین خلق بود. در قضیه سعادتی بعضی از امنیتی ها مانند حجاریان می خواستند او را بر ضد سازمان مجاهدین مورد استفاده قرار بدهند که بسود نظام و خط امام باشد چیزی شبیه داستان شاهسوندی. لاجوردی یک امنیتی سنتی و عقب مانده از باند عسگر اولادی بود ولی حجاریان خودش را یک امنیتی مدرن و خط امامی می دانست و می خواست از بریده ها بهتر علیه گروهها و بخصوص مجاهدین سود ببرد.
جریان سبز که شما خیلی شیفته ان شده اید چیزی جز شکست اصلاح طلبان حکومتی نیست که زیر سایه ولایت سنگسار و تجاوز قصد بر پایی دمکراسی دینی داشتند! این اثبات نظریه شورای ملی مقاومت ایران بود که می گفت این سیستم اصلاح ناپذیر است و باید از کل دستگاه ترور و کشتار و ولایت گذشت تا به جامعه دمکراتک و آزاد رسید.
اشکالات و انتقادات به رهبری عقیدتی سازمان مجاهدین و روشهای گاها بسته و غیر دمکراتیک تشکیلاتی آنان ربطی به مواضع اصولی شورای ملی مقاومت ندارد. شورا و مجاهدین خلق و سرنگون طلبان مانند چریکهای فدایی و حزب کمونیست کارگری و غیره تحلیلشان در مورد تغییر ناپذیری نظام دست بود حالا گرچه راه و روش مختلفی را برای مبارزه با فاشیسم مذهبی ارائه می کردند. جناح اصلاح طلب حکومتی حقه باز و دروغگو بودند و می خواستند یک دیکتا توری وحشی مذهبی را به اسم مردم سالاری دینی به مردم بقبولانند. دلقکی مانند آخوند خاتمی یکی از این افراد بود که سالها مردم را با این شهارهای توخالی و مردم فریب سر کار گذاشته بود. حالا اپوزیسیون سرنگون طلب نظام که تحلیلهای اصولی و مردمی ارائه می داد نباید دنباله شکست خوردگان نظام شود. مسلما باید شکنجه و اعترافگیری این افراد را محکوم نمود و از حقوق انسانی آنان حمایت به عمل آورد. کسانی که می خواستند حکومتی را که سی سال است در زندانها به زندانیان تجاوز می کند بعنوان حکومت الهی به مردم قالب کنند شکست خوردگان هستند و باید مواضعشان را تصحیح کنند واز نظام و ولایت کشتار و حکومت دینی عبور نمایند. روشنفکران دمکرات نباید مبلغ حفظ نظام و ولایت شوند.!!!
راستش استنادم به حجاريان بمعني تأييد مواضع و يا عملکردش نبود. کما اينکه در دوران اصلاحات او را بارها نقد کردم. اينکه گفتم رهبران انقلابي سياستمدار نبوده اند بلکه هر کدام درون حباب ايدئولوژيک و سازماني خود محصور شده بودند. منظور نيروي خاصي نيست، همه ناوارد و خود سر و متوهم بوديم. امروزه، بعد از آنهمه بها و قرباني و شهيد اگر ياد نگرفته باشيم که "حرف شسته رفته و خوب زدن کافي نيست، محقق ساختن آن شرط است" واقعاً ول معطليم.
حرفم برسر يک موضعگيري و مورد خاص نيست، تمام سيستم فکري و بنابراين خط سيري که پيموده شده، در رابطه با عموم نيروها، اشکال دارد و مربوط به دوران عدم بلوغ سياسي جامعهً ايران است. گفتم که بحث بر سر طرح و برنامه ها و ايده آلها نيست، بحث بر سر استراتژي و تاکتيک است. آيا شما هنوز معتقديد که جنگ مسلحانه منطقه اي و يا آزاديبخش تنها راه سرنگوني است؟ آيا شما معتقديد آلترناتيو شوراي ملي مقاومت تنها آلترناتيو رژيم است و بايد باشد؟ آيا شما معتقديد که تحت رهبري مسعود ما به پيروزي مي رسيم؟ کسي که اينطور بيانديشد، بنظر من بقيهً عمرش را، بخواهد و يا نخواهد، در همين خارج از کشور طي خواهد کرد. ولي اگر معتقد شديد که استراتژي را تغيير بدين و مقاومت مسالمت آميز مدني را بپذيريد، آنگاه خيلي چيز ها فرق مي کنه، يعني بايد در همهً لايه هاي قدرت و در ميان تمام اقشار جامعه، و درهماهنگي با ساير نيروهاي دموکرات، اين مبارزه را به پيش ببريد، که لاجرم بسيار پيچيده تر از صف بندي نظامي دو دوتا چهارتاست. اگر معتقد شديد که نيروهاي خواهان دموکراسي به شوراي ملي مقاومت محدود نشده اند، آنگاه بايد از برج عاج نشيني پايين آمده و وارد کنش و واکنش و بويژه همکاري بر سر مشترکات با سايرين شويد، و در کنش و واکنش دموکراتيک، بالا و پايين رفتن خود را بپذيريد. و نهايتاً شخصا مسعود را دوست دارم، توانمندي هايش کم نيستند، ولي حتا از زماني که درون مجاهدين بودم به اين نتيجه رسيده بودم که ايشان رهبري که بتواند اهدافش را محقق سازد نيست. ضمن اينکه رهبري مطلقهً مذهبي و ايدئولوژيک را فلسفهً غلطي مي دانم. در دوران مدرن مي بيني که متفکرين و فيلسوفان زيادي هر کدام در زمينه اي، حرفي براي گفتن داشته اند و در ساختن تمدن امروز دست داشته اند ولي بحث رهبري سياسي - ايدئولوژيک، که از فکر هابز، کارل اشميت و هايدگر نشات مي گرفت، عمرش کوتاه بود و به فاجعه منجر شد... بهمين دليل از رهبري شورايي و انتخابي در درون سازمان دفاع مي کنم که نقطه ضعف هاي فردي بر سرنوشت مبارزه تأثير کمتري بگذارد. بديهي است که يک سازمان هم مثل هر ارگاني بايد مدير کلي داشته باشد ولي چنيين جايگاهي هم بايد انتخابي و دوره اي باشد.
جناب سالاری گرامی اصلا بحث مبارزه مسلحانه نبود که ما در مورد درست یا غلط بودنش صحبت نماییم بلکه صحبت از رفرم ناپذیر بودن نظام ولایی آخوندی فقها بود که شورای ملی مقاومت ایران بارها این مطلب را گفته و اثبات شده. شما اگر جمعبندی مبارزه یکساله از مسعود رجوی را خوانده باشید می بینید که او مبارزه منطقه ای را رد می کند و معتقد است که رژیم در تهران سقوط می کند.
ولی سال 65 خود آقای مسعود رجوی با تاسیس ارتش آزادیبخش به نبرد منطقه ای دست می زند که سالها قبل آنرا نقد کرده بود. اخراج از فرانسه و رفتن جبری به عراق خیلی مسائل را به مجاهدین خلق ایران تحمیل نمود که جای بحث دیگری است. بنده همیشه به نبرد مسلحانه سکتاریستی انتقاد داشتم و رفتن به عراق را هم در مجموع مثبت ارزیابی نمی کردم به همین دلیل با بردن نیروها از آمریکا و اروپا به عراق مخل لفت می کردم. با رهبری عقیدتی و برکناری زنده یاد علی زرکش جانشین زنده یاد شهید موسی خیابانی هم از اول مخالف بودم. انتقاد به جریانهای سیاسی به این معنی نیست که انسان اسیر ولایت فقیه و تحلیل های افراد امنیتی نظام شود. خمینی دنبال نابودی مخالفان نظام و برپایی یک دیکتا توری مخوف مذهبی بود و عامل اصلی جنا یات دستگاه حاکم می باشد. خامنه ای خونخوار عامل تجاوز و کشتار جوانان ایران می باشد و باید او را نشانه رفت. در مقابل وحوش و جانیان ولایت فقیه نباید موسوی و کروبی را تنها گذاشت. شکنجه و اعترافگیری حتی علیه مقامات سابق نظام محکوم است. کشتار در شهر اشرف برای سرکوبی و و حشت از قیام مردم است و باید متحد و همصدا از ایرانیان سربدار اشرف حمایت نمود. موفق و شادان باشی
کامران گرامي، از من توقع نداشته باش که فرق بين نقش مار و کلمهً مار رو از هم تشخيص ندهم. کسي که خواهان جدايي مذهب و ايدئولوژي از حکومت است، لابد بايد معتقد باشد که اين مذهب از زمان صفوي که با حکومت در آميخت رفرم ناپذير بوده است. چون رفرم ناپذيريش را در جنگ با روسها، در انقلاب مشروطه، در جنبش ملي کردن نفت و انقلاب ضد سلطنتي خورده ايم. دوم، همانقدر ولايت مطلقهً فقيه رفرم ناپذير است که رهبري مطلقهً ايدئولوژيک،
اينکه يکي در حاکميت است دليل اين نمي شود که از ديگري در اپوزيسيون حمايت کنيم و مثل اسب عصاري بدور خودمان بچرخيم.
سوم، گروه فرقان زود تر از مجاهدين به رفرم ناپذيري رژيم رسيدند، مجاهدين خلق زودتر از مجاهدين انقلاب؛ کدام يک حق به جانب ترند؟ اين طرز ورود دلبخواهانه و حق و باطل کردن در مبارزهً سياسي غلط است، مبارزهً سياسي مبارزهً خلص ايدئولوژيک و مذهبي نيست، مبارزه ايست براي زندگي بهتر، براي همه کس، همه جا و در هر شرايطي براي همين پر است از رنگارنگي و تنوع و کشاکش و رقابت و ريسک و در مورد کشورما تخاصم و درگيري. طرح ولايت فقيه آقاي خميني ازآغاز غلط و رفرم ناپذير بود، اگر مجاهدين آن زمان قبل از انقلاب اين حرف را گفته بودند هنر کرده بودند، آنزمان که در بدر دنبال جلب حمايت آنها بودند، منتها بعد از پيروز شدن انقلاب برهبري خميني، وقتي خودشان حذف شدند فهميدند که اينها رفرم پذير نيستند. روشن است که مبارزهً مسالمت آميز بدليل تنوع و تکثر نيروهاي دخيل در آن مطابق طرح و برنامهً گروه خاصي پيش نخواهد رفت، همه بايد به سهم خود در اين مبارزه سهيم شوند و زياده خواهي نکنند.
جناب سالاری عزیز شما مسائل مختلفی را مطرح می کنید که متا سفانه اطلاعات صحیحی از محتوی آنها ندارید. سازمان مجاهدین خلق ایران هیئتی را سالها قبل از انقلاب به نجف نزد خمینی فرستاد که بعد از مدتی بحث خمینی افکار مجاهدین را قبول نکرد و به آخوندها پیام داد که اینها را حمایت نکنید. مجاهدین خلق هم بجز آقای طالقانی و عده قلیلی روحانی جوان ارتباطی با ۀخوندها نداشتند.
بعد از ضربه 54 هم آخوندهای مانند رفسنجانی و خامنه ای بیشتر به خمینی نزدیک شدند و ساواک با کمک آخوندها دنبال ترویج اسلام راستین بودند تا جلو مارکسیستهای اسلامی بایستند. جدال خمینی با مجاهدین خلق قبل از تشکیل گروه فرقان می باشد. معروفیت فرقان بیشتر بخاطر چند ترور بود و نه درگیری با خمینی. فرقان بیشتر تحت تاثیر افکار شریعتی بودند و مجاهدین خلق تحت تاثیر افکار نهضت آزادی. ولایت فقیه و رهبری عقیدتی بطور طبیعی نافی افکار دمکراتیک می باشند و بدرستی باید آنها را نقد کرد. دفاع از مواضع اصولی و سیاسی شورای ملی مقاومت ایران حمایت از رهبری عقیدتی در یک گروه مشخص نیست. طرح جدایی دین از دولت را سازمان مجاهدین خلق ایران هم امضا کرده اند و باید از آن دفاع نمایند. دین می تواند افکار شخصی یک فرد و یا یک جریان باشد اما قانون اساسی دولت و قوانین حکومتی باید جدا از دین و مذهب باشد. دفاع از شهر اشرف در شرایطی که جانیان ولایت به کشتار آنان برخاسته اند دلیل حمایت از مواضع سازمان مجاهدین خلق نیست. نفی و طرد ولایت فقیه نقطه مشترک خیلی از سرنگون طلبان می باشد و حول آن می توان با هم همکاری نمود. کسانی که زیر عبای ولایت فقیه دنبال اصلاحات و مردم سالاری هستند حقه بازی بیش نیستند.
سالاری نازنین جنبش سبز اصلاح طلبان حکومتی ادامه راه جریان دوم خرداد شیخ خاتمی است. ماحصل 8 سال خالی بندی و چاپلوسی برای خامنه ای از طرف آخوند خاتمی رسیدیم به پاسدار محمود تیر خلاص زن و دیوانه. آخوند خاتمی با دلقکی تمام گفتگوی تمدن ها و مردم سالاری دینی را مطرح کرد که برای تبلیغ و مشروعیت نظام بود. این آخوند شیاد می دانست که قتل های زنجیر ه ای نویسندگان زیر نظر خامنه ای انجام گرفته و حرفی نمی زد.
آخوند خاتمی برای حفظ نظام بدامن کلینتون پناه آورد تا سازمان مجاهدین خلق ایران و شورای ملی مقاومت ایران را ممنوع نماید . در جریان بمباران شهر اشرف هم خواستار استرداد این دوستان توسط بوش شد. در حمله پلیس فرانسه به دفتر مرکزی شورای ملی مقاومت و دستگیری 165 نفر از این رفقا و دوستان خواستار استرداد این افراد به ایران شد. این راهی بود که 2 خردادیهای دیروزی و سبز پوشان امروزی می پیمودند. بعد از حذف این جریان از بازی ریاست جمهوری اینها بعد از سی سال سعی کردند ذر ه ای همگام با خواست مردم و نیروهای اصیل اپوزیسیون حرکت کنند که دیگران هم تا حدی آنان را حمایت کردند. گام اساسی و درستی که این جریان شکست خورده و طرد شده می تواند انجام دهد عبور از ولایت فقیه و مطرح کردن یک حکومت غیر دینی است. بلند کردن دوباره پرچم اسلام و مطرح کردن آخوند های حوزه بعنوان امام و رهبر بسیار انحرافی و فر صت طلبانه می باشد. آفادی مانند آقای منتظری در بهترین صورت می توانند پایان حکومت اسلامی را برای همیشه اعلام نمایند و از آخوند ها بخواهند به حوزه ها بروند. جریانهای مدعی اصلاحات با گفتن حقیقت از مردم معذرت خواسته و به یک جمهوری ملی و غیر مذهبی تن بدهند. حفظ نظام اسلامی دشمنی با آزادی است.
جناب سالاری عزیز مردم را با اصلاح طلبان حکومتی یکی نگیرید. مردم از شکاف ایجاد شده برای نابودی کل دستگاه اهریمنی ولایت کشتار و تجاوز استفاده می کنند ولی سبز پوشان هنوز دنبال نهضت خمینی و گسترش حکومت اسلامی می باشند که ولی فقیه اش رفسنجانی و حاکم شرعش موسوی تبریزی و وزیر ارشادش مهاجرانی باشد و وزیر اطلاعاتش حجاریان. رئیس جمهور نظام هم موسوی و کروبی می تواند باشد. مردم خواستار برچیده شدن کل نظام اند
سبزپوشان نظام همان خط امامی های دو آتشه هستند که دولت امام زمان بازرگان را ساقط نمودند و حزب جمهوری اسلامی را بقدرت رساندند. بعد از اتمام جنک رفسنجانی دوران چاپندگی را شروع نمود و گروهی از اینها را گذاشت کنار. این جریان با علم کردن آخوند خاتمی و طرح شعارهای جدید توانست دوباره به قدرت برگردد و نظام را در سطح جهانی از بحران نجات بدهد و عمر ولی فقیه نظام فاشیستی را طولانی تر نماید. با آمدن موسوی و شیخ کروبی هدف حفظ نظام و رسیدن دوباره به قدرت بود که خامنه ای برای رسیدن به بمب اتمی و شرایط عراق و کشتار در شهر اشرف نیاز به یک باند امنیتی نظامی داشت و عنتری نژاد را منسوب نمود.تمامی این بازی در چارچوب نهضت خمینی و حفظ حکومت اسلامی است. برای تغییر واقعی و رسیدن به جامعه آزاد باید از ولی فقیه و حکومت دینی عبور نمود. سبز پوشان باید در تئوری و عمل از نهضت خمینی فاصله بگیرند. رد هر نوع حکومت اسلامی در تئوری و در عمل محکوم کردن جنایات خمینی مانند اعدامهای دهه 60 و قتل عام 67. اپوزیسیون و قربانیان شکنجه و خانواده های اعدامی ها هم می توانند همه را مانند آفریقای جنوبی ببخشند تا آشتی ملی صورت گیرد. چسبیدن کور به رنگ سبز و پیمودن راه خمینی تکرار بیراهه30 ساله می شود
باورکنيد که اصطلاح "اصلاح طلبان حکومتي" را اولين بار همين قلم بکار برد تا آنها را از اصلاح طلبان غير حکومتي متمايز سازد. با آنچه براي شما ايده آل است حرفي نيست. بارها گفته ام منهم موافقم. منتها چگونه؟ اجازه دهيد در مقاله اي که فردا خواهم نوشت به نخوي به اين موضوع خواهد پرداخت. ضمناً روشن سازم، نگارنده منتقد مجاهدين هستم و نه ضد آنها. براي برخي از هواداران که سازمان و يا مسعود را مي پرستند اين حرفها بسيار گزنده هست و عواقبي برايم ببار مي آورد، ولي مي دانم که اگر حرف درستي در ميان باشد و امروز گفته نشه فردا گفته خواهد شد. انتقاد سازنده و بجا مثل واکسن زدن است، سوزش اوليه دارد ولي واکسينه مي کند.
ممنون کامران جان، ولي بسيار اشتباه مي کني اگر حرکتي که 22 خرداد و موج سبز را آفريد، برخلاف نظر جنابعالي طرح نه خاتمي بود و نه کروبي و موسوي، بلکه فوران خواست ها و مطالبات و حقوق معوق ماندهً مردمي است که بدنبال روزنه اي براي نفس کشيدن و رقم زدن آينده اي بهترند. آنها مي دانند که رهبران اپوزيسيون خارج از کشور بيش از آنکه در قيد بود و نبود مردم باشند، در قيد آلاف و علوف خودشان هستند. بنابراين، منتظر آنها نمانده و نمي مانند و در هر فرصتي راه خود را باز مي کنند تا حقوق خود را باز يابند. اتفاقاً نبفغ موج سبز است که صف خود را از تماميت خواهان چه در حکومت و چه در اپوزيسيون متمايز سازد.
ضمناً کامران جان، تورو خدا نمي خواد منو روشن کني، بقولي ما هم دورهً بچگي مانه مجاهد بوديم و سير تا پيازو دنبال مي کرديم، دوران بي خبريم سالهاي اخيره که براه خود رفته و با گوش و چشم و عقل و خرد و دانش خودم مبارزه مي کنم. و گرنه تاريخچهً سازمان و مواضغ سازمان و غيره در فاز سياسي و نظامي و صحبت هاي مسئولين و رهبران سازمان را ما هم نوشيديم...برخلاف گفته شما، دعوا فقط بر سر سهميه خواهي و قدرت بود، و در اين ميان مجاهدين اگر همه اش را نگيم، حد اقل اکثرش را مي خواستند، براي همين ناز خميني را هم مي کشيدند، تيتر شماره اول نشريه مجاهد حتما يادت نيست "آيت الله خميني در حساس ترين مقطع اين مبارزه بعنوان تبلور شرف و آزادگي مردم ما لقب امام گرفت". آخر قبل از آمدن خميني، حسن روحاني در مسجدي به او لقب امام داده بود و اينجا مجاهدين مي خواستند از قافله عقب نيافتند. سازمان خودش از شما زرنگ تره، مي دونه از ما گذشته و برا همين انرژيشو صرف جوونا و دانشجويايي مي کنه که بتونه بعنوان نيرو بعداًازشون استفاده کنه. ولي، چنبش سبز نشون داد که نسل سومي ها مثل ما نسل سوختهً انقلاب نيستند، که ابزار تست استراتژي هاي انقلابي گردند. ضمناً شما که اينقدر حرف براي گفتن داري چرا آنها را سرجمع و منتشر نمي کني بقيه هم استفاده کنند
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home