گذاربه دموکراسي در ايران

آرزوي گذار به دموکراسي در ايران، در حقيقت، انگيزهً اصلي نوشتن اين سطور مي باشد.

Tuesday, June 28, 2005

درسهايي از انتخاب احمدي نژاد

مقدمتاً، انتصاب محمود احمدي نژاد، به مقام رياست جمهوري نظام ولايي را ، به ولي فقيه و باند مافياي قدرت، به مصباح و جنتي، به لاجوردي و سعيد امامي، به سعيد مرتضوي و سعيد عسکر، به حسين شريعتمداري و الله کرم، به فرماندهان قدرت طلب سپاه، به ذوب شدگان ولايي در بسيج، به جماقداران انصار وخلاصه همهً ايثارگران و آبادگران، بويژه حضرت بقيهٌ ا... الاعظم ارواح شان فدا! تبريک مي گويم... آري به شما سردسته هاي قهر و خشونت در سراسر کشور، شما که از پوستين ولايت، خرقهً خلافت دوخته، بر جهل و تعصب کور، بذر خشونت کاشته ايد... به شما که الله اکبر گويان تير خلاص مي زنيد؛ قرآن زير بغل، شلاق مي زنيد؛ قربت الي الله سنگسار مي کنيد... و به حاميان عقده اي و گوش بفرمان شما، که در هر کوي و برزن، با تيغ کشيدن به صورت دخترکي، که صورت رنگ پريده اش را با آب و رنگ سرخ کرده، ارضاء مي شوند، با متلک هاي حزب اللهي و آزار جوانان، باصطلاح امر به معروف و نهي از منکر مي کنند، از سيلي زدن به صورت جوان دانش جو مسرور مي شوند؛ ... به همهً شما که خيمهً دين را در سوداي دنيا علم کرده، عمود آنرا بر پايهً تبعيض و ستم، در قلب و روح جامعهً ايران فرو کرده ايد... برامواج خروشان اشک و آه محرومان، و خون روشنفکران و مبارزان ميهن، پارو مي زنيد... همچون ضحاک ماردوش، خون مخالفان، شراب گواراي شما؛ صحنه هاي حلق آويز و اعدام و شکنجهٌ مخالفين و منتقدين، بزم تفريح و سرگرمي شما ، و نابودي حرث و نسل مملکت، شهد پيروزي شماست... زحمات شما اينک به بار نشسته، کانديداي شما پيروز شده است، اين پيروزي بر همهً شما زکي! مبارک باد!

اينک، مردم ايران گوسفند و شما شبانانيد...منابع ثروت وبازار ايران غنيمت، و شما سارقانيد...بفرماييد، اين گوي و اين هم ميدان، بعد از انتصاب، در فضاي انتخاب بين بد و بدتري که فراهم کرديد، بخشي از مردم به ناچار به شما رأي دادند، تا شايد اينبار بياموزيد که روي مين فرستادن يک جوان، و يا سرکوب يک مخالف، بسيار سهل تر از ايجاد اشتغال وتامين آسايش و آرامش براي همان جوان است... باشد تا از برخورداري از کرم و سخاوت اين مردم شريف، شرمسار شويد، و حدود بيکران قابليتهاي ملتي را، به مرزهاي کوتاه فکري خود فرو نکاهيد.

راستش وقتي تصميم گرفتم اين سطور را بنويسم، بنظرم رسيد که سوژه اي مثل احمدي نژاد، اگر چه کار طنز پردازان برجسته اي مثل هادي خرسندي، صمدآقا و ابراهيم نبوي را (بقول خودش) بسيار راحت تر کرده، تا با بتصوير کشيدن ادا و اطوار اين آقاي "أ. ن" ( مخفف احمدي نژاد، اسم با مسمايي که ابراهيم نبوي برايش برگزيده)- که بخصوص موجب آبروريزي ما در خارج کشور نيز هست! - مردم را از خنده روده بر کنند؛ ولي برعکس، کار امثال نگارنده را بسيار مشکل کرده است. بدو دليل عمده، اول اينکه، چطور مي توانم از کسي اسم ببرم که حتي براي رفسنجاني کسر شأن بود با او در يک مناظرهً تلويزيوني شرکت کند؟ بقول روزنامهً آلماني، "مرد هزار تير" (تيرخلاص زن به زندانيان سياسي دههً شصت و قاتل دکتر سامي) و کسي که ياد و نامش صحنه هاي اعدام دوستان و همکلاسي هايم را جلوي چشمم زنده مي کند؛ بنابراين، بديهي است که تبري جستن از او، فشار روحي ام را بمراتب کمتر مي کند.

دوماً، برعکس ابراهيم نبوي، کار امثال نگارنده، زماني ساده تر بود که يک اصلاح طلب معقول انتخاب مي شد، آنوقت مي توانستيم سياست ها و برنامه هاي او را نقد علمي کرده، و در بازار انديشهً ايران بدنبال جاي پا و مخاطب باشيم؛ ولي در شرايطي که راه حل اصلاح در درون نظام ناکام مانده، با پيروزي آقاي "أ. ن" آنهم از منتها اليه جناح راست، بديهي است که همهً آن اصلاح طلبان ديروزي، اپوزيسيون امروز هستند. بنابراين، آقاي "أ. ن" و باند مافيايي تازه بدوران رسيده اش، آنقدر منتقد و مخالف در ميان اهل قلم و روشنفکر و روزنامه نگار و آکادميک و گروه هاي سياسي داخل و خارج دارد،( و همه هم، به سهم خود لابد درست مي گويند) که قلم فرسايي امثال نگارنده، در ميان اين همه هياهو و مدعي گم مي شود،... اي بسا بصرفه تر اينکه فعلاً صبر کنم تا اينها اسب خود را بتازانند، صف بندي هاي جديد شکل بگيرد و معلوم شود کي با کي و به کجا ميرود... آنگاه، شايد روز و روزگاري ديگر، در بازار سياست ايران، بتوانم دنبال مخاطب بگردم...تا آنروز، پيوستن به جمع طنزپردازان، مقرون به صرفه تر است. بقول خيام نيشابوري: از دي که گذشت هيچ از او ياد مکن، فردا که نيامدست فرياد مکن؛ بر نامده و گذشته بنياد مکن، حالي خوش باش و عمر بر باد مکن!

خوب، اين يک کشش ذهني عاقلانه بود، ولي، از طرف ديگر، با وجدان انساني چه مي شود کرد؟ مگر مجازيم سکوت کنيم؟ قطعاً نمي شود ... "ما زنده بدانيم که آرام نگيريم، موجيم که آسودگي ما عدم ماست". آگاهي هاي امروز ما، محصول تجارب خونين و گران قيمت ملت ما و انسانهاي آزاده در ساير جوامع است، اين آگاهي ها، مسئوليت زا و تعهّد آور هستند. ما نيز، با عمل به وظيفهً انساني خود، لازم است تا برگي بر دفتر آزادي خواهي ملت خود بيافزاييم؛ باري از دوش انسان ايراني امروز، و اي بسا نسل فرداي آن برداريم...."ديگران کشتند و ماخورديم، ما بکاريم، دگران بخورند"... و بکوري چشم حافظان نظام استبدادي، در صحنه مي مانيم تا "فلک را سقف بشکافيم و طرحي نو در انداخته" تغيير وضع موجود را ممکن سازيم.

در سطور بالا، سخن از اشک و آه محرومان، و خون روشنفکران و دگر انديشان، بميان آمد؛ منشاً اين اشک محرومان و خون مخالفين در کجاست؟ جه ربطي با سياست، دولت و حکومت، خصوصاً به قوانين، برنامه ها و شعارهاي رئيس جمهور مافيا دارد؟ پر واضح است که سرچشمهً اشک و آه محرومان، فقر اقتصادي است، و خون روشنفکران و دگرانديشان، نيز ناشي از خشونتي است که خود زائيدهً فقر سياسي و استبداد است. بعبارت ساده تر، منظور از سيل خروشان اشک و خون، همان استمرار چرخهً معيوب فقر و خشونت مي باشد. رابطهً فقر و خشونت با حاکميت هم معلوم است. اگر وظيفهً يک دولت و حاکميت مشروع و مردمي را، اعاده و حراست از حقوق برابر آحاد ملت بدانيم (بدون قائل شدن تبعيض قومي، مذهبي، نژادي، جنسيتي و طبقاتي) آنگاه از ميان برداشتن ريشهً فقر و خشونت در جامعه، لاجرم، بايد در صدر وظايف آن حکومت و دولت قانوني قرار گيرد. در اين راستا، همانطور که ريشه کني فقر، نياز به توسعهً اقتصادي، براي تأمين حد اقل معيشت شهروندان دارد؛ ريشه کني خشونت نيز، جز با تأمين و حراست از آزادي هاي سياسي ( آزادي فکر و عقيده، آزادي بيان و قلم، آزادي مطبوعات و اجتماعات، آزادي دگر انديش منتقد و مخالف) ميسّر نمي گردد. اين هردو، از رئيس جمهور مافيايي، که خود باني و دست پروردهً خشونت، و همزاد فقرفرهنگي و اجتماعي است، و آزادي و تأمين اجتماعي و عدالت را تنها براي خوديها مي پسندد، بر نمي آيد. آخر"خفته را خفته کي کند بيدار" و يا بقول آخوندها " رطب خورده کي منع رطب کند".

دروغ هاي شاخدار و ادعاهاي عوام فريبانهً اين رئيس جمهور قلابي، واقعاً چندش آوراست، بد نيست به فقط يک نمونه از آنها، که در وعده وعيدهاي انتخاباتي اش غلظت بيشتري داشت، يعني وعدهً مبارزه با فساد اقتصادي و توسعهً عدالت اشاره کنم.
در مورد ادعاي عدالت طلبي، توسعهً اقتصادي و مبارزه با فسادِ آقاي دکتر أ. ن، بايد بياد داشت که اين جماعت آنقدر از فهم الزامات توسعهٌ اقتصادي مملکت، بويژه در جهان امروز، بدورند، که بکارگيري هر طرح اقتصادي- ايدئولوژيک با اهداف سياسي، توسط اين باند، همان چرخهً معيوب اقتصاد کنوني ايران را آشفته تر خواهد ساخت. بايد صادقانه به اين جماعت انذار داد، که شرط اول توسعهً اقتصادي براي کشوري مثل ايران که متکي به نفت است، رابطهً صلح آميز و سازنده با جهان خارج، بويژه برقراري رابطه با آمريکاست. واقعيات نيم قرن گذشته، گواه آنست که مسير توسعًه اقتصادي، کما اينکه صلح و دموکراسي، از رابطهً سازنده و صلح آميز با جهان خارج، بويژه رابطه با آمريکا مي گذرد، چيزي که اساساً از اين حضرات بر نمي آيد.تمام کشورهاي درحال توسعهً شرق و جنوب شرقي اسيا، مانند کرهً جنوبي، سينگاپور، تايوان، حتي مالزي و تايلند، و حتّا چيني ها، که تجربهً کما بيش موفقي در توسعهً اقتصادي بدست مي دهند، از داشتن رابطهً اقتصادي و سياسي با آمريکا و غرب، بيشترين استفاده ها را، بنفع منافع ملي خود برده اند. آخر، فرض بگيريم که آمريکا بد است و جهان خوار، چه کسي لازم کرده است که بهاي مبارزه با آنرا يک ملت محروم جهان سومي بپردازد؟ مرزبنديهاي غير قابل عبور خامنه اي با آمريکا، لاجرم سياست هاي اقتصادي، و روياهاي برنامهً بيست سالهً حکومت را پيشاپيش محکوم به شکست مي نمايد. باند ولي فقيه و رئيس جمهور مافيايي اش، چشم ديدن اين واقعيت انکار ناپذير را ندارند، که امروزه، نقش شرکت هاي فرامليتي، در توسعهً اقتصادي، بمراتب بيش از دولتهاي ملي است. چرا که اکثر قريب باتفاق اين شرکتهاي فرامليتي، يا آمريکايي اند، يا آمريکا سهامدار عمدهً آنان است، و يا بازار عمدهً آنان آمريکاست. بنابراين، در شرايط عدم رابطه سياسي با آمريکا، و بويژه در صورت تحريم اقتصادي آمريکا، قادر به سرمايه گذاري و فعاليت اقتصادي رسمي و بلند مدت در ايران نيستند. نتيجه اينکه مي بينيم، اقتصاد ايران مي شود يک اقتصاد صد در صد وابسته و مصرفي( توليد کنندهً مواد خام و مصرف کنندهً توليدات اين شرکت ها که در چين و کره و تايلند ساخته و از طريق دوبي و ترکيه و پاکستان به ايران ترانزيت و يا قاچاق مي شوند). درحاليکه در شرايط رابطهً سالم سياسي و اقتصادي، اين شرکت ها مي توانند براي تأمين بازار داخلي به کمک توليد کننده داخلي آمده، و همانطور که در جاهاي ديگر ثابت شده، در يک رابطهً معقول و کارشناسانه، متناسب با ساختار اقتصادي ايران، به ايجاد اشتغال، به توليد کالا و سرمايه، به بالا بردن سطح زندگي، تخصص و تکنولوژي در کشور کمک مي کنند. يعني نقش آنها در توسعه و رشد اقتصاد جوامع، غير قابل انکار است. بعلاوه، اين شرکت ها، براي بالابردن بازدهي، سود دهي و ثبات بازار، مجبورند در کارهاي زيربنايي، مانند آموزش و بهداشت، حمل و نقل و ارتباطات، آب و برق گرفته تا فاضلاب، سرمايه گذاري کنند، يا از طريق بانک جهاني و صندوق بين المللي پول به دولتهاي محلي، براي رفع اينگونه نابسامانيهاي ساختاري، کمک کنند؛ اي بسا، دولت محلي را ناگزير از تامين حدّ اقل زندگي شهروندان خود، جهت تأمين ثبات اجتماعي مي نمايند، و اينها يعني همان بستر سازي براي گذار از اقتصاد مصرفي به توليد کننده، از وارد کننده (عمدتاً قاچاقي) به صادر کننده، از اتکا به اقتصاد سنتي و مستهلک، به اقتصادي مدرن، آنهم با تکنولوژي حدّ اقل قابل رقابت با همسايگان ايران... حال آنکه متقابلاً، در فقدان رابطهً علني با آمريکا، و در نتيجه، غياب اين شرکت هاي فرامليتي در ايران، مي بينيم که چطور اسکله هاي قاچاق کالا ، لاجرم، به کار مي افتند؛ تجار، سرمايه هاي خود را، بناچار، به دبي و جاهاي ديگر منتقل مي کنند، شرکت هاي نفتي با دادن رانت هاي فريبنده به صاحبان و وابستگان حکومت، به بستن قراردادهاي اسارتبار، روي مي آورند، و کروني کاپيتاليزم آقازاده ها شيرهً جان مملکت را مي مکد.

در فقدان رابطه با آمريکا، اين شرکتها، بدون اينکه نيازي باشد در ايران سرمايه گذاري صنعتي و تجاري کنند، و از اين طريق، در امر اشتغال زايي، توليد کالا و سرمايه، افزايش سطح تخصص و تکنولوژي، و در نتيجه بالا بردن سطح زندگي و توسعهً اقتصادي کشور، سهمي بعهده بگيرند، در شرايطي تماماً يکطرفه و غيررقابتي، و بسا اسارتبارتر از دوران استعمار مستقيم، مواد خام ايران را ارزان بدست آورده، و پول آن صرف خريد کالاهاي توليد شده توسط همين شرکت ها در کشور هآي ديگرمي شود، که نه بطور رسمي، بلکه عمدتاً توسط باندهاي مافياي اقتصادي و دلالان کشورهاي همسايه، از مرزهاي زميني و يا اسکله هاي قاچاق کالا، به بازار مملکت سرازير مي شوند. اينچنين است که مافياي اقتصادي در درون سپاه و ديگر باندها و بنيادهاي غارتگر رژيم شکل مي گيرند. ماحصل اين چرخهً اقتصادي معيوب، فرار بخش عمدهً سرمايه هاي توليدي کشور، اعم از انساني و مالي، به خارج از مرزها است؛ ورشکستگي ناگزير توليد کنندهً داخلي است، که بدليل کمبود منابع، قادر به رقابت با کالاهاي خارجي نمي باشد؛ بيکاري روز افزون کارگران کارخانه هاي بزرگ و کارگاههاي توليدي کوچک است که ديگر بازدهي ندارند و سود آورنيستند. در حالي آقاي دکتر "أ . ن" فقط عوافب اجتماعي و مديريتي اين بناي غلط اقتصادي را، که فقر گسترده و فساد مديريتي است، مي بينند. اينگونه شاهديم که باني اصلي اين چرخه معيوب و ميهن بر باد ده اقتصادي، مغز هاي عليل همين باند مافيا و ولي فقيه آن است که بقول مولوي " ک را ديده، کدو را نديده اند" و هنوز بعد از بيش از ربع قرن حکومت نامشروعشان، برقراري رابطه با آمريکا را "اخ" مي دانند...جداً که آدم قاطي مي کند، آيا بحال آن مردم بگريد، يا بر اوصاف اين جماعت بخندد!

حال انصاف دهيد، آيا از اين آقاي "أ.ن "، بفرض محال که اين حرفها را بفهمد، اصلاً از او برمي آيد و يا قادر است که براي مبارزه با فقر و فساد در سيستم مديريت اقتصاد ايران، بسراغ حل ريشه اي بحران رفته و مشکل رابطه با آمريکا را حل کند، و يا برعکس، آنطور که پيشاپيش معلوم است، صرفاً آن شعارهاي عوام فريبانه، و وعده وعيدهاي انتخاباتي بودند، و نتيجهً عملي سياست هاي آقاي "أ.ن" جز دست بدست کردن قدرت وسرمايه از باندي به باند ديگر، در درون حاکميت، دستاورد ديگري نمي تواند داشته باشد... احتمالاً برخي از دوستانم خونشان بجوش آمده و لابد مي پرسند "ما مي خواهيم اينها را سرنگون کنيم وتو داري بجاي خط و نشان کشيدن، از راه و چاه حرف مي زني". به آنها حق مي دهم، با اين توضيح که منهم دنبال سرنگوني هستم، ولي سرنگوني افکار و ايده هاي غلط و ارتجاعي.

حتماً داستان ايچمن، رئيس گشتاپو ( سازمان باني قتل عام يهوديان در دولت نازي هيتلر) که مبتکر ايدهً "آخرين علاج: نابودي يهوديان اروپا"، بود، شنيده ايد. او بعد از جنگ جهاني دوم به آمريکاي جنوبي فرار کرد، و در ماه مه ۱۹۶۰ توسط سازمان اطلاعات اسرائيل (موساد) دستگير، و از آرژانتين به اسرائيل منتقل شد. دادگاه و محاکمهً ايچمن، مورد توجه بسياري از طرف افکار عمومي، بويژه در محافل آکادميک قرار گرفت (ايچمن بعد از محاکمه، تنها اعدامي رسمي دادگاه اسرائيل شد). آنها از خود مي پرسيدند که چه مکانيسمي، در يک نظام سياسي توتاليتر، از يک شهروند معمولي، موجودي شقي القلب و خونريز چون ايچمن مي آفريند؟ و چطور از باز توليد امثال ايچمن (بخوانيد سعيد امامي و احمدي نژاد) در آينده، مي توان جلوگيري نمود؟ حنا آرنت در کتاب "ايچمن در اورشليم" مي نويسد: "اساس و طبيعت مناسبات حکومت هاي توتاليتر در اين است که ميل دارند از انسانها ابزاري در خدمت چرخ دنده هاي ماشين اجرايي خود بسازند، تا آنجا که آنها را از هويت انساني شان تهي کنند"
(1)

بعبارتي، هر کجا که اطاعت از بالاتر( اعم از رهبر، پيشوا، ولي فقيه، فرمانده و قانون منبعث از ارادهً آنها) را بدون چون و چرا مي پذيريم، و خرد خود را بکار نگرفته، وجدان فردي خود را قاضي نمي کنيم، همانجا و در همان لحظه، يک احمدي نژاد و ايچمن در درون ماست. گناه ايچمن ها و احمدي نژادها در اين است که در امر اطاعت از پيشوا و ولي فقيه خود، هيچ احساس مسئوليت عقلي و اخلاقي نمي کنند. بعد از جنگ جهاني دوم، درسهاي گرفته شده از دادگاه نورنبرگ و ايچمن، به تصميم گيرندگان سياسي در غرب آموخت تا سنگ بناي دموکراسي را بر اصالت دادن به "خودآگاهي و اختيار فرد" بنا کنند و نه اصالت رهبران و سيستم حکومتي. بعبارتي وظيفهً حاکميت و نظام سياسي، حراست از برابري حقوق انساني عموم شهروندان است، ونه برعکس. يعني در نظام دموکراسي، رهبر مقدس، ولي فقيه مقدس، نظام سياسي مقدس ، و سازمان و حزب مقدس نداريم. همه اينها موقت و گذرا هستند، آنچه ماندني است، حقوق مقدس فرد، شهروند و انسان است.

انتصابات نهمين دورهً رياست جمهوري رژيم، درسها و تجارب بسيار ارزنده اي را نيز بهمراه داشت. درس ها و تجاربي که بايد توشهً راه آيندهً ما گردند. از جملهً اين دروس، موارد زير مهم بنظر مي رسند:
اولاً، تحليل هاي يک بعدي و ايدئولوژيک نمي توانند واقعيات امروز جامعهً ايران را تبيين کنند، بايد بدنبال بررسي هاي علمي، آکادميک، و چند جانبه رفت. مثلاً، پر آب و رنگ کردن تئوري توطئه و همسازي پشت پردهً جناح هاي مختلف بر سر يک کانديدا، موردي نداشت. افکار و اعمال همهً جناح ها، اکثراً صريح و نمايان بود، و بيش از پيش، رک و پوست کنده، بيان مي شد. جناح راست، در اين انتخابات، صرف نظر از امتيازات ويژه اش، و سوء استفاده از امکانات حکومتي و تشکيلات سراسري، عملگرا تر از اصلاح گرايان حکومتي بود، چرا که ميزان محبوبيت چند کانديداي خود را اول تست کرد، و بعد از ميان آنان، آنرا که احتمال پيروزي بيشتري داشت، برگزيد. يعني بجاي معيارهاي معمول ارزشي در درون خود، از معيار علمي تر، مانند نظر سنجي و تمرکز روي تبليغات و تشکيلات سراسري استفاده کرد.

دوماً، ائتلاف، تبليغات و تشکيلات سراسري، حرف آخر را در انتخابات مي زنند، و تا اين ابزار در انحصار باند مافياست، برندهً پيشاپيش انتخابات نيز آنانند. سه انتخابات گذشته ثابت کرد که در درون حاکميت، با قانون اساسي کنوني، با اختيارات مطلقهً رهبري و شوراي نگهبانش، انتخابات آزاد بي معناست. اين امر ضرورت تشکيل اپوزيسيون دموکراسي خواه، آنهم خارج از حاکميت را، دو چندان کرده، و نياز به وجوداحزاب سراسري، مستقل از حاکميت، و تشکيل جبههً دموکراسي خواهي و حقوق بشر، آنهم خارج از حاکميت را، الزام آورتر نموده است.

سوماً، در حاليکه برخورداري از منابع بي حساب و کتاب، و البته قانوني قدرت و ثروت، دست باند مافيا را در هرمانور سياسي باز گذاشته؛ در جبههً دموکراسي خواهي، ضرورت تشکل يابي، سازماندهي و ائتلاف سراسري، به استراتژي جديد مبارزاتي نيازمند است. استراتژي تازه براي اصلاح طلبان حکومتي لابد نقد حاکميت باقي مي ماند، ولي براي اپوزيسيون خارج از حاکميت، که بخش عمدهً آن را تحريميان داخل، و نيز مهاجرين و پناهندگان خارج تشکيل مي دهند، الزام تشکيلات جبههً مستقل و فراگير دموکراسي و حقوق بشر ضروري است. بويژه در داخل کشور سروراني مانند دکتر محمد ملکي، خانم شيرين عبادي، دکتر زرافشان، امير انتظام، و اکبر گنجي، و بسياري از استادان دانشگاه، فعالين دانشجويي، کنشگران و فعالين مستقل سياسي، کانون نويسندگان، جنبش سراسري زنان، اتحاديه هاي مستقل کارگري و غيره، مي توانند و لازم است در اين راه پيشقدم شوند. تا رسيدن به انتخابات آزاد و يا تحميل رفراندوم قانون اساسي به رژيم، مقاومت مدني (مخالفت علني و رسمي با احکام و قوانين ناعادلانه رژيم) و دفاع از آزاديهاي سياسي و حقوق بشر، مي تواند در صدر روش هاي مبارزاتي اين جبهه قرارگيرد.

چهارم، در خارج از کشور فعالين سياسي مستقل، که پيش از اين در شوراي ملي مقاومت، شوراي جمهوري خواهان ملي و لائيک، و منشور۸۱ دکتر باقر زاده گرد هم آمده اند، ، فکر مي کنم، اکنون زمان فعال شدن نهادهاي تخصصي تر، مانند کانون نويسندگان و هنرمندان در خارج از کشور (وراي وابستگي عقيدتي و گروهي و سازماني) انجمن هاي دانشجويي، کانون اساتيد دانشگاه ها، کانون دفاع از پناهندگان، کانون دفاع از زندانيان سياسي و امثالهم، از يک سو؛ و از طرف ديگر، زمان ائتلاف احزاب و سازمان هاي سياسي اپوزيسيون فرا رسيده است. خبر ائتلاف چهار حزب و سازمان سياسي اپوزيسيون ايراني در خارج از کشور، گام مثبتي است که اميد است بقيهً اپوزيسيون خارج از کشور را در بر گيرد.

باشد تا با هرچه متشکل تر کردن فعاليت هايمان، با شکل دادن به ائتلافهاي هرچه گسترده، بلوغ سياسي و عزم جزم خود، براي تحقق دموکراسي در ايران را به منصه ظهور رسانيم. چنين ائتلافهايي فراگير و دموکراتيک، بي ترديد مي توانند پشتوانه موثري جهت ياري رساندن و تقويت نهادهاي مقاومت مدني در داخل کشور باشند.

تا رسيدن به قلّهً آزادي، صد يا حسين ديگر
فتح من ال "اٌ. ن" و فجراً غريب

شاد و سربلند باشيد،

مأخذ:
(1) Eichmann in Jerusalem ( New York, 1963), p. 289. cited in: David Spitz, (1967), Political Theory & Social Change”, Atherton Press, NY, p:181.

Thursday, June 23, 2005

!اصلاح طلبان حکومتي، بکجا چنين شتابان

نتيجهً اعلام شدهً کودتاي انتخاباتي دور اول رياست جمهوري رژيم ولايت مطلقهً فقيه و رساندن احمدي نژاد به دور دوم رقابت، بيش از هر کس اصلاح طلبان حکومتي، اعم از طرفداران کروبي و دکتر معين را شوکه کرده است. آنها نمي توانند اين ميزان دست اندازي و نمک ناشناسي حاکميت را هضم کنند؛ برخي از آنها به زمين و آسمان، به خدا و مردم ايران، به تحريميان و تبعيديان فحش و ناسزا مي گويند. و جملگي با تمام قوا به حمايت از رفسنجاني فرامي خوانند و نسبت به از راه رسيدن خطر "فاشيزم مذهبي" انذار مي دهند. راستي، هرگز فکر کرده ايد که معني رأي دادن در نظام ولايت مطلقهً فقيه يعني چه؟ مسئوليت شکست اصلاح طلبان با چه کسي است واين تسويه حساب از کجا آب مي خورد و به کجا مي انجامد؟ آيا علم کردن احمدي نژاد در مقابل هاشمي رفسنجاني يک طرفند حساب شده توسط سران نظام براي جلب آراي بيشتر به رفسنجاني و علم کردن داعيهً مشروعيت نظام نيست؟ و اگر چنين باشد آيا حمايت اصلاح طلبان حکومتي از رفسنجاني تداعي خود سوزي سياسي نمي باشد؟ چرا در هر شقي سر اصلاح طلبان حکومتي در نظام ولايت مطلقه فقيه يا بايد کلاه برود و يا بي کلاه بماند؟ براي پاسخ مختصر به اين سئوالات مي خواهم از ضرب المثل هاي عاميانهً مردمي مدد گرفته باشم.

حتماً دقت کرده ايد که آدم هاي موفق تر در زندگي روز مرهً خود قاعده مند ترند. بسياري از اين قواعد، در يک جامعهً غير دموکراتيک و سنتي مثل ايران ما وارد متون درسي نشده ولي بصورت ضرب المثل هاي عاميانه مورد قبول واقع شده؛ بر سر زبانها مي افتد و به قاعدهً زندگي افراد جامعه تبديل مي شوند. بسياري از ضرب المثل هاي ايراني از چنين جايگاهي برخوردارند و در واقع، قواعد جامعه شناسي و روان شناسي جامعهً ايران را، درست يا غلط، به گويا ترين شکل بيان مي کنند. از مهم ترين ويژگي اين ضرب االمثل ها اينست که مفاهيم بغرنج اجتماعي و فرهنگي را ساده کرده و باصطلاح با بيان لٌب کلام به "شيرفهم شدن" موضوع کمک مي کنند.

از اين ضرب المثل ها بويژه در ميان بازاريان ايراني زياد استفاده مي شود؛ دوستي که بازاري موفقي در مشهد بود، مي گفت که "آدم ها ماهيت اصليشان (بنظر نگارنده وجه منفي خودشان را که بايد از آن تبري جست) را در دو حالت، شادي مفرط و يا فشار بيش از حدّ، بروز مي دهند ". شادي مفرط باعث غرور و فشار بيش از حد سبب استيصال و در ماندگي فرد مي شود. نظام هاي سياسي، بويژه نظام قرون وسطايي ولايت مطلقهً فقيه در ايران، نيز از اين قاعده مستثني نيست. خميني و هوادارانش در غرور پيروزي اوايل انقلاب، نعرهً صدور انقلاب و جنگ جنگ تا پيروزي، مرگ بر آمريکا، و قلع و قمع مخالفين را تدارک ديدند و امروز بعد از بيش از ربع قرن، در اوج استيصال ناشي از فشار هاي داخلي و خارجي به تصفيه حساب دروني برخواسته اند. از آنجا که رژيم ماهيتاً ناسازگار با سازوکار جامعهً مدرن است، لاجرم راه چارهٌ ادامهً بقاء و حفظ نظامش را در هر چه يک دست تر، بسته تر، و محصور تر شدن مي بيند؛ حال آنکه متقابلاً اصلاح طلبان حکومتي بر خلاف جريان و مسير قانونمند دروني رژيم انتظار باز شدن فضاي سياسي و آزادي هاي بيشتر را داشته و دارند. چنين انتظاري يعني عقب نشيني از اصل ولايت مطلقه فقيه و اعطاي حقوق و آزادي هاي مردم ايران، از طرف حاکميتي که خود را نمايندهً خدا در زمين مي داند، آنهم بطور داوطلبانه ويا چانه زني، توقعي گزاف، تلاشي بيهوده و ناکام بوده، و نتيجه اي جز به هدر دادن انرژي ها، حمايت ها و اميدهاي کساني که به چنين خوشخيالي هايي دل بستند نمي انجامد.

ياد آوري نکات زير در رابطه با انتصابات دورهً دوم رياست جمهوري رژيم ضروري بنظر مي رسد
1)
آزادي و دموکراسي را در هيچ کجا، حاکمان بطور داوطلبانه به مردم نداده اند. بايد براي بدست آوردن آزادي مبارزه کرد، و بويژه براي تحقق دموکراسي، بايد اکثريت جامعه را به مبارزهً فعال و سهيم شدن در سرنوشت خود قادر ساخت. تا وقتي که اکثريت جامعه قادر به انتخاب آزاد و آگاهانه نگردند، افراطيون مذهبي، قومي و ايدئولوژيک دستاوردهاي مبارزاتي آزادي خواهان را مي ربايند و چرخهً استبداد و ديکتاتوري به تکرار خود ادامه مي دهد.
۲)
بويژه در ميان اديان ابراهيمي، در هيچ ديني ، بنيادگرايان مذهبي در يک مبارزهً مسالمت آميز تسليم الزامات زندگي مدرن که در صدر آن آزادي هاي فردي و اجتماعي است، نشده اند. مسيحيان بعد از سي سال جنگ بين فرق نو گرا و متحجرآن، سر انجام در توافق نامهً صلح وستفاليا در سال ۱۶۴۸ ميلادي موافقت کردند که دين و دولت را از هم جداسازند. يهوديان اردوگاههاي مرگ و کوره هاي آدم سوزي هيتلري را پشت سرخود دارند و هنوز در گير اين معضل در اسرائيل هستند. آيا توقع عبوري صلح آميز، مسالمت آميز و عاري از خشونت از تحجر مذهبي در اسلام، انتظار بيهوده اي است؟ آيا قربانيان هشت سال جنگ با عراق، اعدام ها و کشتارهاي دسته جمعي، آوارگي بيش از چهار ميليون، نابودي سرمايه هاي ملت و مملکتي که اکثر جمعيت آن با فقر و تحمل عواقب ناشي از آن بسر مي برند، براي عبور از قرون وسطاي اسلامي - شيعي کافي نيست؟ خدا کند که اينطور باشد و رهبران مذهبي شيعه از خواب غفلت بيدار شوند. ولي از علي خامنه اي، متأسفانه، هنوز بخاري بلند نشده است. (او که تا قبل از انقلاب در جمع روشنفکران مذهبي مي نشست، شنيدم که لطف الله ميثمي در کتاب خاطراتش گفته که يکبار وقتي محمد حنيف نژاد او را مي بيند مي گويد "چنين آخوند روشنفکري تا حالا نديده ام". آن روشنفکر مآبي آخوندي کجا و اين هماوايي با متحجرترين لايهً مذهبي ايران، يعني انجمن حجتيه اي ها کجا؟ آقارضا، همان دوست بازاري مشهديم مي گفت "آدم ها سالي يکبار خر مي شوند، بازاري موفق هم کسي است که بموقع رگ خريت مشتري اش رو بشناسه". حالا، از آنجا که در فقدان آزادي احزاب سراسري مستقل از حاکميت، تنها حزب سياسي سراسري عملاً شبکهً روحانيت بوده که بعد از انحلال حزب جمهوري به آخوندهاي مدرسهً حقاني و انجمن حجتيه اي ها، تحت نامهاي جامعه، و مجمع روحانيت مبارز تقسيم شدند. گويي در عمل امّا، اين انجمن حجتيه اي ها بوده اند که رفته رفته آن رگ خامنه اي را شناخته و مهار ولايت مطلقه را بدست گرفته اند.) مي خواهم نتيجه بگيرم که پافشاري بر راه حل مبارزهً فعال مسالمت آميز به هيچ وجه بمعني هم داستان شدن با اصلاح طلبان حکومتي، که به هيچ قيمت حاضر به جداکردن بند ناف خود از قدرت مافيايي نيستند، نمي باشد. اگر چه متقاعد کردن جوانان خشمگين و نيروهاي انقلابي کار آساني نيست، ولي اميد است که بتوان اين راه تحول مسالمت آميز را هموار نمود تا راه ورود اکثريت جامعه در رقم زدن سرنوشت جامعه و تحقق دموکراسي هموار گردد.
۳ )
بازهم، در فقدان آزادي احزاب و نهادهاي مدني مستقل از حاکميت، تنها نيروي داراي تشکيلات سراسري که قادر به بسيج سراسري براي پيش برد اهداف خود مي باشد و مي تواند تصميم هاي گرفته در راُس (مصباح و جنتي و دفتر ولي فقيه) را بسرعت عملي سازد، جناح راست (با اهرم هاي کارآي اجرايي از شوراي نگهبان و قوه قضاييه گرفته تا اطلاعات موازي، سپاه و بسيج و نيروي انتظامي) است. بنابراين تا آزادي احزاب و جامعهً مدني مستقل از حاکميت در ايران شکل نگرفته اساساً هيچ نيروي نافي ولايت فقيه اعم از اصلاح و يا سرنگوني طلب، با هر ميزان حمايت مردمي، بسيار نامحتمل است که بتواند در يک انتخابات مسالمت آميزبرنده شود و مافياي قدرت در جناح راست دست روي دست گذاشته و نظاره گر بماند. بايد اذعان نمود که در نمونهً دوم خرداد ۱۳۷۶ جناح راست تماماً غافلگير شده بود واهرم هاي قدرت خود را هنوز مانند امروز بکار نگرفته بود. بعد از آن بود که شاهد بوديم تماميت خواهان جناح راست با بکار گيري اين اهرم هاي تبليغي (صدا و سيما) قانوني (شوراي نگهبان وناظرانش) قضايي و بازوهاي اجرايي سپاه و بسيج، توانستند انتخابات شوراي شهر، بعدش انتخابات مجلس ششم و امروزه انتصابات رياست جمهوري را بنفع خود رقم بزنند. آقايان و خانم هاي اصلاح طلب با کدام اهرم تبليغاتي، اجرايي و تشکيلاتي سراسري مي خواهيد اين ميزان از قدرت عمل و دست اندازي جناح راست را خنثي کنيد؟ و حال که نمي توانيد، آيا راي شما ضامن بقاي راست و خود سوزي سياسي نيست؟ آيا شکوه و گلايه هاي شما از تحريميان، که نمي خواهند مثل شما ببازي گرفته شوند، بي پايه نيست؟
۴ )
مطابق آنچه گفته شد، آنها که با هدايت تشکل سراسري و استفاده از امکانات قدرت حکومتي توانستند رأي سازي کرده (امري که خاتمي، کروبي، رفسنجاني، معين، وزير دادگستري و وزير کشور رژيم بدان اعتراف، و اي بسا اعتراض نمودند) و احمدي نژاد را از صندوق هاي رأي بيرون آورده و بدور دوم و رقابت با رفسنجاني برسانند، بي شک قادرند، چنانچه بخواهند، او را برندهً مرحلهً دوم انتخابات نيز بنمايند. در اين مورد شک نبايد کرد
۵)
اگر احمدي نژاد در کشتار هاي سال شصت مستقيماً تير خلاص مي زده و دست در ترور مخالفين در خارج از کشور دارد، رفسنجاني هم اصلاً از بانيان کشتارها و ترورها و زندان و شکنجه بوده و هست. بقول معروف "سگ زرد برادر شغال است". رأي به هر کدام از آنها صحه گذاشتن بر اعمال گذشتهً آنان و شريک شدن در اعمال سوکوبگرانه و غارتگرانهً قطعي فرداي آنان است. مطمئن باشيد چنين اقدامي را نخواهيد توانست با آب هفت حوض و آب و رنگ اصلاح طلبي از چشم مردم ايران بپوشانيد.
۶)
رفسنجاني و احمدي نژاد، در عين اينکه هر دو مي خواهند سر به تن مخالقين و منتقدينشان نباشد، نمايندگان دو طيف ظاهراً متضاد در حاکميت اند (از نظر فکري، سياسي، اجتماعي و اقتصادي). يکي مستضعف گراي مبتذل ( که مي خواهد شمال شهر تهران رانيز به جنوب شهر تبديل کند) و ديگري نمايندهً باندهاي رباخوار، رانت بگير، و ميهن بر باد ده رژيم است. يکي از خون مردم (کشتن و به کشته دادن) و ديگري علاوه بر خون، از شيرهً جان مردم (رانت خواري از حرّاج سرمايه هاي مملکت و ويراني اقتصاد ملي) تغذيه مي کند. رآي دادن به اين مظاهر فساد و تباهي ملت و مملکت، حرام است، حرام! و آنان که آگاهانه بر اينهمه در کارنامهً اعمال ايندو چشم پوشي مي کنند، جز شرمساري و عذاب وجدان، در پيشگاه مردم ايران، حاصلي درو نخواهند کرد
۷)
جريانات تندروي سياسي در تمام جوامع وجود دارند و حدود ده تا پانزده در صد آرا را حتي در دموکراتيک ترين کشورها بخود اختصاص مي دهند. منتها در جوامع دموکراتيک دولت و احزاب اصلي بهر صورت مانع رشد گرايشات افراطي مذهبي و قومي و ايدئولوژيک در جوامع خود مي گردند. در ايران اما، مشکل بسا ريشه اي تر و باصطلاح بناي حاکميت ولايت مطلقهً فقيه از اساس ويران است. حال آنکه اصلاح طلبان حکومتي در فکر نقش ايوانند. مگرنه اينکه اساساً اصل ولايت مطلقهً فقيه از يک نگرش متحجر، ارتجاعي و قرون وسطايي مذهبي نشأت گرفته، کما اينکه مي بينيم هرچه رژيم بسمت ولايي شدن و اعمال قانوني ولايت مطلقه اش بيشتر پيش مي رود، بجانب راست بيشتر مي گرايد و افراطي تر مي شود. چرا که ولايت مطلقهً فقيه ذاتاً و ماهيتاً با جناح فاشيستي و راست رژيم وحدت ماهوي دارد. حال آنکه مدعيان مشروط ساختن ولي فقيه، آنهم در شرايطي که حرکت کلي نظام سمت و سوي خلاف، يعني يک دست شدن قانوني و اجرايي سير مي کند، بيهوده با دميدن بر شيپور نظام از سر گشادش اصرار مي ورزند و هر چه بيشتر مي دمند، صداي پاي راست را نزديکتر مي شنوند، چه تلاش بيهوده و بدفرجامي!
۸)
بمثابه يک قاعدهً کلي، در کليهً نظام هاي غير دموکراتيک در کشورهاي در حال توسعه، مردم جلوتر از حاکمان حرکت مي کنند. بهمين دليل مردم به مبارزه براي آزادي بلند شده و متقابلاً حاکمان به سانسور و سرکوب و زندان و شکنجه و اعدام متوسّل مي شوند. وظيفهً روشنفکر اصلاح طلب، دموکرات و متعهّد در چنين جامعه اي، گرفتن جانب مردم در هر شرايط است و نه برعکس. آنها که مثل آقايان احسان نراقي، سعي مي کنند به نيابت از حکومت استبدادي نزد مردم وساطت کنند، مسير خطايي برگزيده اند. اين جماعت، روشنفکران حکومت اند و نه مردم. اين ريش سپيدان قوم بهتر است به سود مردم نزد حاکمان شيخوخيت نموده و امتياز و حقي بنفع مردم احياء نمايند و نه برعکس.

مردم ايران طي بيش از ربع قرن حاکميت آخوندهاي مرتجع بر ايران ياد گرفته اند که چطور با تکيه بر نهادهاي خودجوش، روابط مستحکم تر خانوادگي، فاميلي، کاري و صنفي، فرهنگي و هنري، ورزشي و تفريحي، هم شهري گري، قومي و مذهبي، انساني و ايراني، ميزان فشار حاکميت را به حدّ اقل برسانند.

حتماً خواهيد پرسيد پس راه مقابله با چنين نظامي چيست؟ پاسخ را مي توان به سه مرحله خلاصه کرد:
اول، حقوق گرايي: (برابري حقوق شهروندي، همان رفع تبعيض عقيدتي، جنسي، قومي، مذهبي و ايدئولوژيک)
وسيلهً تضمين حقوق مردم قانون اساسي است. بقول سنت آگوستين "قانون غير عادلانه اصلاً قانون نيست" و بقول مارتين لوتر کينگ "عدم اطاعت از قوانين ظالمانه و تبعيض آميز يک وظيفهً انساني است". عيسي مسيح (ع) در پاسخ به هرودوسي که از او دربارهً پرداخت ماليات به قيصر مي پرسيد در پاسخ گفت: "مال قيصر حق قيصر و مال خدا را حق خداست". حکومتي که حقوق شهروندانش را تضييق مي کند، بين آنها تبعيض عقيدتي، قومي، و جنسي قائل مي شود، هيچ حقي بر مردم ندارد و تماماً نامشروع است. قوانين ناعادلانه که بر اجحافات عده اي بر عده اي ديگر صحه مي گذارند، ظالمانه اند و نقض چنين قوانيني از طرف افراد و گروههايي که مورد ستم و تبعيض قانوني قرار مي گيرند، يک وظيفهً اوليهً انساني است. بويژه در ايران ما، عدم اطاعت از ولايت فقيه که بر اين همه قوانين تبعيض آميز و ناعادلانه صحه گذاشته و راه اصلاح امور را سد کرده است، عين انسانيت، ايرانيت و اسلاميت است. بايستي قوانين ناعادلانه را علناً و رسماً نقض نمود و پيه عواقب و بهاي آنرا آگاهانه بتن ماليد، تا حاکمان مجبور به تجديد نظر و تغيير آن قوانين و راه و رسم استبدادي خود گردند.

دومين نياز گذار به دموکراسي در ايران، نهاد سازي و جامعهً مدني است. همان جامعهً مدني که اصلاح طلبان بطور تئوريک به آن رسيدند ولي در عمل از آن باز ماندند. آنها از اين واقعيت قافل بودند که نظام ولايت مطلقهً فقيه نيز نهاد هاي خاص خود را دارد که از همه گونه مواهب بر خوردارند، سپا پاسداران، نيروي انتظامي، بسيج، بنيادها و کميته هاي رنگارنگ و شبکهً مساجد و ائمهً جمعه در واقع نهادهاي برخواسته از درون اين رژيم اند. اين نهادهاي انتصابي فناي خود را در ابقاي نهادهاي انتخابي، مردمي و مستقل از حاکميت مي بينند. اگر براي نهادينه کردن حقوق اساسي مردم به جامعهً مدني نيازمنديم، براي تحقق جامعهً مدني نيز جز پذيرش آزادي احزاب سياسي، آنهم مستقل از حاکميت، هر تلاشي بي سر انجام است. چراکه جامعهً مدني بدون آزادي احزاب، پشتوانهً سياسي پيدا نکرده و ابتر مي ماند. حال، در چهارچوب اين رژيمي که شبکهً سنتي روحانيت ومدعي ولايت مطلقه، تشکيل حزب سياسي مستقل را از بر نمي تابد و آنرا با موجوديت خود در تضاد مي بيند، شعار جامعهً مدني دادن، بدون احزاب سياسي مستقل، تداعي همان آب در هاون کوبيدن است. همانطور که پيشاپيش گفته شد، بدون احزاب سراسري که با تشکيلات منسجم سراسري قادر باشد بر قدرت تشکيلات سراسري جناح راست فائق آيد، هيچ نيرويي نمي تواند از صندوق انتخابات، آنهم بدون ارادهً جناح راست، برنده انتخابات بيرون آيد. به آنان که روياي تکرار دوم خرداد ديگري را در سر مي پرورند بايد گفت " آن سبو بشکست و آن پيمانه ريخت".

سوم، مقاومت مدني ( با نقض قوانين تبعيض آميز و غير عادلانه و عدم اطاعت از رهبر بطورعلني، رسمي، فردي و گروهي) بستر تحميل نهادهاي مدني و احزاب سياسي مستقل را فراهم مي کند. نهادينه کردن حقوق شهروندي يعني همين؛ قانوني که حاصل مبارزهً نهادهايي اجتماعي، اقتصادي و سياسي باشد، لاجرم حقوق آحاد مردم را، فرداً و جمعاً، نگهبان خواهد بود. بديهي است که در شرايط کنوني وکلاي متعهد، اساتيد دانشگاه ها، کنشگران سياسي، روشنفکران، روزنامه نگاران، نويسندگان، دانشجويان، زنان، کارگران و رهبران اقليتهاي قومي و مذهبي در داخل ايران، بار سنگين چنين مسئوليت تاريخي را بر دوش مي کشند، تا در قدم بعدي با همراه کردن افراد مستقل، گروههاي فشاري را شکل دهند که حاکمان ديگر قادر نباشند آنها را ناديده بگيرند.

طي دوران خاتمي، بهمت روشنفکران و کنشگران سياسي، حقوق گرايي تا حدّ زيادي فراگير شده است. براي قادر ساختن اکثريت جامعه به ايفاي نقشي فعال و آگاهانه در سرنوشت خود و مملکت، بايد بر برابري حقوق بيش از پيش پاي فشرد و نابرابري هاي مصرحه در قانون اساسي رژيم را بيشتر بر ملا کنيم. نقض اين قوانين را بايستي بعنوان يک سنت مقدس مبارزاتي وشيوهً موّثر مقاومت مدني جا انداخت. در دوران پيش رو براي پيشروي بسوي ساختن جامعهً مدني، بايد برآزادي احزاب سراسري مستقل از حاکميت پاي فشرد. احزابي که، نه آنطور که کروبي اعلام کرده، اساس خود را بر تبعيض عقيدتي، بلکه برابري حقوق تمامي آحاد مردم ايران، صرف نظر از جنس و مذهب و قوميت قرار دهند. تشکيل چنين احزابي، مي تواند پشتوانهً سياسي نهادهاي جامعهً مدني مستقل از حاکميت باشد. مقاومت مدني توسط اين نهادها منجر به کسب تجربهً کار دموکراتيک، تحمل آزادي مخالف و منتقد، و ايجاد ائتلاف و اتحادهاي تاکتيکي و استراتژيکي مي شود که اسباب لازم براي حاکميت دموکراسي در کشور را فراهم مي کند.

پيش بسوي تحريم بيش از پيش انتخاباتي که حرف آخر آنرا باندهاي انتصابي حاکميت مي زنند. درود بر همهً زندانيان سياسي بويژه زرافشان و گنجي که بهاي مقاومت مدني براي آزادي را مي پردازند و با آرزوي سلامتي و آزادي همهً آنها.
موفق و سربلند باشيد.
‏‏پنجشنبه‏، 2005‏/06‏/23

Wednesday, June 15, 2005

ايران، قلب پرطپش خاورميانه، در آستانهً تحولات غير قابل اجتناب

اگر گفته شود که تحقق دموکراسي در ايران، بي گمان بغرنج ترين و در عين حال نويد بخش ترين تحول اجتماعي دوران خواهد بود، مبالغه نيست. چرا که استقرار دموکراسي در ايران، راه را براستقرار صلح و ثبات و نيز دموکراسي در منطقهً استراتژيک خاورميانه، و در نتيجه، روابطي عادلانه تر و دموکراتيک در نظام بين المللي هموار مي سازد. پس خوشا بحال نقش آفرينان اين تحول تاريخ ساز و رهايي بخش دوران، در هرکجاي ايران و جهان. اگر انقلاب ضد سلطنتي سال ۱۳۵۷ چشم جهانيان را به قدرت ارادهً مردم ايران خيره نمود، اينبار ولي ايرانيان با پايان دادن به نظام بنيادگراي ولايت مطلقهً فقيه، که مشخصهً بارز آن قائل شدن تبعيض و درجه بندي بين شهروندان ايراني است، بزرگترين تحول دوران ساز خاورميانه را رقم خواهند زد.

موانع صلح و ثبات و دموکراسي در خاورميانه، بدرستي، بنيادگرايان مذهبي -ايدئولوژيک هستند؛ که عليرغم ظاهر متضاد، از راه حل هاي يکسان، براي رسيدن به هدف، بهره مي گيرند. به اين نوع وحدت بنيادين و تضاد صوري، همزيستي ناميمون و يا همگرايي نامتجانس گفته مي شود. بنيادگرايان مذهبي (اسلامي، مسيحي و يهودي) و افراطيون ايدئولوژيک ناسيوناليستي، مارکسيستي و غيره) هر کدام مدعي مدينهً فاضله مختص به خود شان، اعم از حاکميت يک مذهب، يک قوم و يا يک طبقه مي باشند، که نه بر تحمل ديگري و رعايت حقوق انساني مخالف، بلکه بر نفي و نابودي ديگري پاي مي فشرند. آنها بمنظور تحقق ايده آل هاي تبعيض آميز، تک بعدي و انحصارطلبي مذهبي – ايدئولوژيک خود ( يا به عبارت ديگر، با رنگ تقدس مذهبي و ايدئولوژيک دادن به اهداف سياسي تماميت خواهانه) از حربه هاي يکسان قهر و خشونت بهره مي جويند؛ و اي بسا از تجارب تاکتيکي يکديگر نيز استفاده مي کنند. بهشت موعود ويا جامعهً بي طبقهً آنها، تنها با نابودي رقبا و مخالفين شان عملي مي گردد و براي اين منظور، آنها لاجرم، شبانه روز، در روياي برافروختن جنگ هاي صليبي – مذهبي، قومي و يا طبقاتي، براي بشريت، بسر مي برند. به خيال اين بنيادگرايان، جهان بايد صحنهً رويارويي خلص مذهبي، قومي و يا ايدئولوژيک باشد، و بديهي است که همهً آنها جملگي ، نيروهاي آزاديخواه، دموکرات و سکولار را سدّ راه آمال ارتجاعي خود مي يابند. چرا که با استقرار نظام دموکراسي، که در آن از تبعيض عقيدتي، مذهبي، قومي و جنسي قانوناً خبري نباشد، جايي براي اينگونه گرايش هاي افراطي باقي نمي ماند. کمااينکه امروزه شاهديم، پيشرفت هاي عمومي بشر در بسياري زمينه ها، مرزهاي مرسوم مذهبي، ايدئولوژيک، قومي و جنسي، و اي بسا ملّي را در نورديده و جهان دانش، فرهنگ، سياست و اقتصاد بطور روز افزوني به اينگونه يک بعدي نگري ها و کوته بيني ها دست رد زده است.

نمونهً بارز اين همزيستي ناميمون، بين بنيادگرايان مذهبي را، مي توان در قضيهً فلسطين و اسرائيل ديد، چرا که شاهديم در اين قضيه، چطور بنيادگرايان يهودي که از سراسرجهان به اين سرزمين مي آيند، به رشد بنيادگرايي اسلامي در منطقه دامن زده اند. نگارنده عميقاً بر اين باور است که بنيادگرايي مذهبي در خاورميانه، از جملهً توليدات صادراتي غرب به اين منطقه، با تشکيل يک دولت افراطي يهودي بوده است. غربي ها، و بويژه انگليسي ها از طرفي قانوناً بنيادگرايان مذهبي (مسيحي- يهودي ) را در جوامع خود مهار کرده، چرا که قوانين مدني نافي تبعيض، عملاً جايي براي رشد بنيادگرايي و افراطيگري باقي نمي گذارد؛ بنابراين، افراطيون مذهبي که با تحقق دموکراسي در غرب، قانوناً امکان ابراز وجود و حاکميت را نداشتند، با صدور بنيادگرايي مذهبي به خاورميانه توانستند هم اين منطقه را بطور استراتژيک زير مهميز خود کشيده؛ چرخهً استحمار، استبداد و استثمار را در آن بکار اندازند؛ و هم توجّه بنيادگرايان مذهبي درون جوامع خود را به نقطه اي ديگر، يعني خاورميانه، معطوف سازند.

تأکيد و جا انداختن نکات کليدي زير در اين مورد بسيار ضروري است. نخست اينکه، رويکرد قهر و خشونت، مائدهً آسماني براي بنيادگرايان مذهبي و ايدئولوژيک است ( بنيادگرايان ايدئولوژيک اگرچه وجه غالب در سياست خاورميانه را ندارند ولي معتقد به راه حل قهرآميز براي رسيدن به اهداف خود مي باشند و از آنجا که در معادلهً تعادل قوا ناچيز و پيوسته بازنده اند، بنا براين، تلاش و تقلاي آنان در عمل به رشد روز افزون، و افزايش طول عمر بنيادگرايي مذهبي منجر مي گردد).

دوماً، اگر بدرستي قهر و خشونت کور پاسخ مناسب به بنيادگرايي مذهبي نيست و به رشد بيشتر ارتجاع مي انجامد، سياست بي عملي، سکوت، همرأيي و مماشات با ولايت فقيه (مانند سياست حزب تودهً ايران، نهضت آزادي و برخي از فعالان ملي – مذهبي در انتخابات کنوني رژيم ولايت فقيه) نيز گواه هدر دادن انرژيها و افزودن بر طول عمر استبداد است. تنها با پرداخت بها و هزينهً مخالفت و مقاومت فعال مدني مي توان مطالبات اقشار و طبقات مختلف مردم را بر آورده نمود و راه تحقق دموکراسي را هموار ساخت.

سوماً، اين نيروهاي افراطي مذهبي و ايدئولوژيک در حالي که خود بنياداً به دموکراسي و موازين آن، يعني به نفي تبعيض، برابري حقوق شهروندان، و احترام به حقوق مخالف اعتقادي ندارند، ولي از مواهب دموکراسي و منش انساني شهروندان دموکرات، براي پيشبرد اهداف خود سوء استفاده مي کنند. در دموکراسي هاي پيشرفته، جلوي اين بهره جويي هاي ضد دموکراتيک، قانوناً، حتي الامکان گرفته شده است، ولي در کشورهاي غير دموکراتيک، بويژه در خاورميانه، اين چرخهً ديکتاتورساز افراط گرايي و خشونت طلبي سخت درکار است و غرب هم با دميدن بر اين آتش بنيادگرايي، هم منافع سرشار اقتصادي مي برد و هم براي خود وجهه و آبروي سياسي، در مقام مقايسه با بنيادگرايان، مي خرد و خود را متمدن و مردم خاورميانه را غير متمدن و وحشي وانمود مي سازد.

براستي راه برون رفت از اين منجلاب ذلّت و پستي، تباهي و روسياهي، چيست؟ چطور مي توان اين آتش خانمانسوزي را که همه چيز را بر سر راه خود مي سوزاند و از خارج مرزها نيز بر آن دميده مي شود، اطفاء نمود؟ چطور مي توان فوران خشم مردم منطقه را در ظرف و ظرفيتي سازنده، آينده ساز و دموکراتيک سازمان داد و به سامان رساند ؟ چطور مي توان مدعيان انقلاب و آزادي را که خود قادر به کنترل خشم و کينهً حتي فرديشان نيستند، واي بسا کينه را امر مقدسي مي شمارند ( حاملان اينگونه گرايشات به آموزش روانشناسي و اي بسا معالجهً روانکاوي نيازمندند) از قهر و خشونت اجتماعي باز داشت؟ چطور غرب و آمريکا را مي توان متقاعد ساخت تا سرنوشت منطقه را بازيچهً منافع اقتصادي کوتاه مدت خود ننموده و روابط سياسي و اقتصادي را مشروط به وضعيت حقوق بشر و بهبود اوضاع سياسي کشورهاي منطقه سازند؟ مي بينيم که بحث تنها يک جبهه مطرح نيست، نيروهاي آزاديخواه و دموکرات در جبهه هاي مختلف بايد بطور همزمان مبارزه کنند.

سئوالات فوق الذکر، نمايانگر شمه اي از مشکلات بنياديني است که نيروهاي آزاديخواه و دموکرات در منطقهً خاورميانه با آن مواجهند. اين واقعيت در صحنهً سياسي، مسئوليت مضاعفي را بر دوش انسانها، جريانات و گروههاي بواقع دموکرات، بويژه در ايران و اسرائيل، قرار مي دهد. بايد قدرت ابتکار عمل را ازافراطيون مذهبي و ايدئولوژيک سلب نمود، و ميزان تأثير گذاري آنان بر روند تحولات را به حدّ اقل رساند، تا آنجا که اين جريانات به ناچار از پذيرش قواعد دموکراتيک در بازي قدرت گردند.

غرض از آوردن اين مقدمه، ترسيم شمايي کلي تر و يا تصويري بزرگتر از واقعيات سرسخت پيش رو در منطقهً خاورميانه بود. واقعياتي که دست در دست هم، به استمرار حاکميت بنيادگرايي مذهبي در کشورمان ايران موضوعيت بخشيده و مدد مي رساند. در چنين فضايي اگر روش و خط مشيي درست و دموکراتيک براي مبارزه بکار نگيريم، بطور ناخواسته، خواه ناخواه، به آلت دست طرف مقابل (که خود در پي دموکراسي نيست و دلش بحال مردم ايران نسوخته) بدل شده و از مبارزه، پرداخت بها و جان فشاني هايمان، نه تنها کمترين بهره اي بنفع مردم و دموکراسي و در جهت بهبود اوضاع مملکت نبرده بلکه نتيجهً کاملاً عکس مي گيريم. يعني براي غلبه بر بنيادگرايي مذهبي در ايران مجاز نيستيم به دامن بنيادگرايي قومي و مذهبي و يا ايدئولوژيک ديگري بيفتيم، چرا که در آن صورت از آنجا که در تعادل قوا دست پايين تر را داريم، به آلت دست مطامع ديگران بدل خواهيم شد. بنابراين، بايستي تماماً به مردم خود متکي ماند، و فقط به راه حل فراگير بومي و ايراني انديشيد؛ مگر نه اينکه دموکراسي بمعني تحقق حاکميت همين مردم است؟

رژيم بنيادگراي ولايت فقيه، حالا در همهً زمينه ها سرش به سنگ مقاومت مردم خورده است. بهمين دليل از فعال شدن عنصر اجتماعي به شدت وحشت دارد. بقول صمد آقا، هنرمند محبوب مردم، در برنامهً سيماي مقاومت،"مردم ايران همبستگي دارند، ولي عليه آخوندا". بيت رهبري و نظاميان تحت امر او که براي قبضهً تمامي حاکميت خيز بر داشته اند، آرزو مي کنند ايکاش باز "منافقين" اين روز ها ترقه اي در مي کردند و يا گروه هاي قومي درگيريي راه مي انداختند تا آنها بارديگر بتوانند با شعار برقراري امنيت، بر موج احساسات ملي سوار شده و به کنترل اوضاع بپردازند. در همين جا، جا دارد که از درايت نيروهاي مخالف رژيم بويژه مجاهدين خلق، که با مسئوليت پذيري بي مانندي، از شعارهاي تفرقه افکانه و گروهي و نيز تشويق درگيري و خشونت پرهيز نموده اند، قدرداني نمود. امروز به واقع، اين باند تماميت خواه ولايت مطلقه فقيه است که در اوج انزواي داخلي و بين المللي، جز استفاده از زور و سرکوب و ترور بيشتر، و يا تسليم به مطالبات آزاديخواهانه و عدالت طلبانهً مردم ايران، هيچ راه چارهً ديگري، در چشم انداز ندارد. تبري جستن از انفجارهاي اخير اهواز و تهران، که بي شک نيروهاي اطلاعاتي رژيم مسبب آن مي باشند، کافي نيست، بايد اينگونه اعمال را بشدت محکوم نمود و خواهان پي گيري اين جنايات سازمان يافتهً حکومتي در مجامع بين المللي شد. در شرايطي که تعادل قواي فضاي سياسي کشور بنفع مردم چرخيده است، بکار گيري و حمايت از قهر و خشونت، در عمل بهانهً استفاده از قهر را بدست رژيم مي دهد. ايکاش اعتصابيون جلوي زندان اوين به هر زندانبان زندان، گلي تقديم کنند. اي کاش در تظاهرات و همايش هاي خياباني نيروهاي انتظامي کشور را گل باران کنند.

دوستان انقلابي و آزاده، لطفاً نگران تغييرا ت مسالمت آميز نباشيد؛ برغم معدود روشنفکراني که هنوز متاسفانه به توهمات و خيال پردازي هاي انقلابي دوران جنگ سرد پاي بندند؛ شما ديگر جوانان نپخته اي که فقط بدرد فداکاري و جانبازي بخورد، نيستيد. کادرهاي شما، با سابقهً ساليان دراز مبارزه، از اکثر مسئولين احزاب سياسي در غرب و آمريکا، مسن تر، کار کشته تر، دنيا ديده تر، و آب ديده تر شده اند. اين توانمنديهاي بالقوه را نه در يک جنگ و مبارزهً چريکي، بلکه تنها در بستر مبارزهً فعّال مسالمت آميز است که مي توان و بايد به ثمر نهايي نشاند. بايد تمام توان تشکيلاتي و تبليغاتي را در فراگير نمودن مقاومت فعّال مدني، در سراسر کشور، بکار گرفت.

در نوشته هاي قبل آمده بود که "تخصيص يافتگي" يکي از ويژگي هاي بارز يک جامعهً مدرن است. منظور از تخصيص يافتگي اين است که در يک جامعهً مدرن اولاً اقشار و طبقات مختلف جامعه براي ايفاي مطالبات خود به نهاد سازي روي مي آورند؛ مثل کانون نويسندگان، کانون هنرمندان، انجمن روزنامه نگاران، سنديکاهاي کارگري، انجمن هاي دانش جويي و دانش آموزي، جنبش محلي و سراسري زنان، جامعهً متخصيصين، اساتيد دانشگاه ها و غيره.
در جوامع مدرن، از نقش سنتي احزاب سياسي نيز پيوسته کاسته مي شود. اين احزاب که در گذشته، بسته به گرايش ايدئولوژيک و طبقاتي شان، در پي پياده کردن استراتژي و طرح و برنامهً حزبي خود در جامعه بودند؛ حالا مجبورند اساس کار خود را صرف برآوردن نياز هاي نهادهاي مدني قدرتمند، به نظرات کارشناسي مراکز تحقيقي در هرزمينه، و به لابي هاي مربوطه که شبکه هاي مختلف حيات سياسي، اقتصادي و اجتماعي را نمايندگي مي کنند، نمايند. بعبارت ساده تر، نقش رهبران احزاب، درست مانند ستاره هاي سينما، اجراي نقشي است که کارگردانان اصلي پشت صحنه، يعني همان نهادهاي مدني و مراکز تحقيق، برايشان تدارک ديده اند. رهبران موفق تر در واقع بازيگران بهتر نقشي هستند که به نمايندگي از نهادهاي مدني و تحقيقي به عهدهً آنان گذاشته شده است. در يک کلام اگر در گذشته اين احزاب سياسي بودند که نهادهاي غير دولتي را بدنبال خود مي کشاندند، امروزه، نقش اصلي احزاب سياسي، سخنگويي نهادهاي غير دولتي و مراکز تحقيق مي باشد.

بويژه در رابطه با ايران، لازم نيست که از دوران فرمانفرمايي احزاب ايدئولوژيک، که خاص دوران جنگ سرد بود، آغاز کنيم. کنش و واکنش عملي با جامعه، احزاب سياسي را مجبور مي کند تا خود را با الزامات دوران جديد منطبق سازند. از جملهً اين الزامات، تقويت و حمايت از نهادهاي مدني ميباشد. نهاد هاي غير دولتي در ايران، کانون اصلي مقاومت فعال مدني بشمار مي روند. اين نهادها بدليل تضييقات و فشار و سرکوب حکومتي، متحمل بيشترين خسارات، زيان هاي جاني و مالي شده و مي شوند و نياز به حمايت هاي گسترده در داخل و خارج از کشور دارند.. احزاب و سازمان هاي سياسي آزادي خواه و دموکراسي طلب، لازم و ضروري است تا بدون هيچ چشم داشتي، همّ و غمّ خود را صرف حمايت و تقويت از اين نهادها نمايند. حاميان دموکراسي در آمريکا و کشورهاي اروپايي، براي کمک به تحقق دموکراسي در ايران، بجاست که حمايت از اين نهاد ها را در صدر برنامه هاي خود قراردهند. نهادهاي غير دولتي ساير کشورها را نيز مي توان جهت کمک به همتايان ايراني شان فراخواند. بازکردن حساب بانکي توسط نهادهاي غير دولتي داخل کشور، مي تواند آنها را در کمک به افراد آسيب ديده، به خانوادهً زندانيان، و برطرف کردن نيازهاي کاري روزمره، کمک کند. نهادهاي غير دولتي، به همان دليل که از وابستگي به جناح خاصي از حاکميت، تبري مي جويند، لازم است از وابستگي و دنباله روي از احزاب و سازمان هاي سياسي نيز بپرهيزند و بدون پيش شرط از هيچ نيروي سياسي حمايت نکنند.

از طرف ديگر، متخصصين ايراني در داخل و خارج از کشور، که سوداي دموکراسي در سرمي پروردند، شرط کافي جهت ارتقاً سطح مطالبات نهادهاي غير دولتي در داخل کشور به شمار مي روند. اين متخصصين و کنشگران سياسي، بطور فردي يا گروهي، مي توانند نقش فرهنگ سازي، آگاهي بخشي، و لابي نهادهاي غير دولتي مدني را ايفا نمايند.


شکل‌گيرى و فعال شدن نهادهاي مردمي در ايران، طي ماه هاي اخير، از اعتراضات دانشجويي گرفته تا اعتصابات معلمان، پرستاران و کارگران، از اعتصاب غذاي زرافشان و گنجي و تحصن در جلوي زندان اوين گرفته تا تظاهرات با شکوه زنان، همگي گواه ورود عنصر جديدي در صحنهً سياسي ايران و آرايش قواي تازه اي بين مردم و حاکميت، و يا دموکراسي و استبداد است. اين نهاد هاي مدني اساسي ترين تکيه گاه و شرط لازم تحقق دموکراسي در کشور مي باشند. اين است که بجاي عبارت "دموكراسی بدون آزادی و حقوق برابر و انسانی برای زنان متحقق نخواهد شد" در قطعنامهً تجمع زنان، بايد اذعان نمود که "آزادي و دموکراسي در هيچ جامعه اي بدون حضور زنان تحقق نيافته است". خانم مريم رجوي در اين زمينه درست مي گويد که زنان ايراني، بدليل تحمل ستم و سرکوب مضاعف، از پتانسيل مضاعفي براي رفع نابرابري ها و ستم و تبعيض جنسيتي، برخوردارند. بدرستي ريشهً تمام مشکلات زن ايراني، همان تبعيضات نارواي مدون در قانون اساسي رژيم ولايت فقيه است. مبارزه براي رفع آن بي عدالتي ها، اصولي ترين و درست ترين شکل مبارزه براي تحقق دموکراسي و حقوق بشر است.

با وجود چنين نهادهاي غير دولتي که به مقاومت فعال مدني بر خواسته اند، جنبش تحريم انتخابات ديگر يک جنبش انفعالي و انزوا طلب نيست. حاکمان مي دانند که چنانچه بخواهند به مطالبات مسالمت آميز و مدني اين نهادهاي مدني و مردمي پاسخ دهند، بايد به جراحي و تغييرات ساختاري، يعني رفرم بر سر موجوديت نظام ولايت فقيه و قانون اساسي اش تن دهند. در غير اينصورت، حاصل سرجمع شدن مطالبات اقشار مختلف مردم، همانا بهم پيوستن نهادهاي مدني کشور و سازماندهي جنبش هاي فلج کنندهً سراسري است که کف مطالباتشان در آينده، از سقف مطالبات امروزشان نيز فراتر خواهد رفت.

سلام بر زرافشان، گنجي و بقيهً زندانيان، سمبل هاي مقاومت فعال مدني، که با اعتصاب غذاي خود ارادهً ملتي براي تحقق آزادي و دموکراسي را به جهانيان نشان ميدهند؛ و ضمن تبريک به آزادي سه زنداني ملي – مذهبي اميداست که اين دوستان به نمايش انتصابات آخوندها تن ندهند. مستحکم باد همبستگي مردم ايران با زندانيان مقاوم اوين در تحريم سراسري انتصابات رياست جمهوري رژيم در سراسر کشور.

Wednesday, June 08, 2005

گذار به دموکراسي در ايران: ايده ها و داده ها: بخش١٤

در شمارهً قبلي اين سلسله مقالات از پنج پارامتر اصلي گذار به دموکراسي در ايران شامل معضل ولايت مطلقه فقيه، ، جايگاه مذهب، حقوق اقليت ها، نفت، و رابطه با آمريکا سخن بميان آمد. در اين ميان، مقولهً "ولايت مطلقهً فقيه" يعني"عمود خيمهً نظام"مثابه سرچشمهً تبعيض، بي عدالتي، و استبداد در ايران؛ و بدنبالش، جايگاه مذهب و اقليت هاي قومي در نظام دموکراسي مطلوب ايران، بطور مبسوطي تشريح شدند. در اين مقاله به موضوعً پيچيده تر، يعني آلترناتيو دموکراتيک رژيم پرداخته مي شود. براي اين منظور لازم است تا مهمترين ويژگي هاي نظام ولايي را باز شناخته، آنگاه مهمترين و کارآترين شکل مبارزه با آنرا، که مي تواند به تحقق دموکراسي راه برد، روشن ساخته و از دل اصلي ترين شکل مبارزهً دوران، بدنبال آلترناتيو دموکراتيک مطلوب، بگرديم. آنگاه در خواهيم يافت که چه ويژگي هايي چنين جايگزيني را از ساير آلترناتيوهاي مفروض متمايز مي سازد؟ چطور مي توان آلترناتيو دموکراتيک را از قيد تقدس مذهبي (بويژه اسلام)، ايدئولوژيک (بويژه مارکسيسم) و قومي رهانيد و آنرا به سطح جبهه اي فراگير براي تحقق دموکراسي و حقوق بشر ارتقاء داد؟
آلترناتيو دموکراتيک يعني چه؟
به لغت نامه نگاهي بياندازيم، لغت "آلترناتيو" به معني "گزينش بين دو وضعيت و انتخاب کيفا متفاوت"؛ يا حالتي که "قدرت" و "حق" انتخاب، و بعبارتي اختيار انتخاب بين گزينه هاي متفاوت فراهم گردد. لغت "دموکراتيک" نيز واجد کيفيتي اجتماعي يعني توصيف دموکرات بودن است، کيفيتي برآمده از مردم، متکي به مردم، و حامل منافع مردم که مزين به ارزشهاي دموکراسي- در صدر آنها شفافيت و پاسخگويي آنهم به مردم - باشد.
"آلترناتيو دموکراتيک" در برخي کشورها مثل فنلاند و کلمبيا و يا جمهوري مقدونيه نامي است که بر احزاب سياسي نهاده شده است. در اين نوشته منظور از آلترناتيو دموکراتيک، مجموعهً اپوزيسيون آزادي خواه و دموکراسي طلب، باگرايش هاي متنوع ويژهً ايران مي باشد. قبل از هرچيز بديهي است که چنين اپوزيسيوني ماهيتاً در مقابل و مقابله با سلطنت مطلقهً شاه و ولي فقيه موجوديت يافته، و بنابراين با اين دو نماد استبداد و ديکتاتوري، کنار آمدني نيست.
براي شناخت ويژگي هاي يک آلترناتيو دموکراتيک مطلوب، لاجرم بايستي نوع استبداد حاکم، يعني نظام ولايت مطلقه فقيه را بدرستي باز شناخت. شناختي که متکي بر معيارها و موازين عيني، مادي و قابل قبول همگان باشد و نه حاکي از توصيفي کلي و مبهم و دلبخواه. بطور مثال نيروهاي مختلف اپوزيسيون بسته به ماهيت ايدئولوژيک و طبقاتي خود، روي وجه خاصي از رژيم انگشت مي گذارند. بسياري از نيروهاي چپ آنرا يک رژيم مادون سرمايه داري با خصيصهً ضد امپرياليستي تعريف مي کنند. رهبري مجاهدين خلق تعبير مختص بخود را دارند و آقاي مسعود رجوي آنرا رژيمي دّجال و ضد بشر، ارتجاعي، قرون وسطايي، بحران زا و بحران زي توصيف مي کند. مشکل اينگونه توصيفات در اين است که بدليل کلي و مبهم بودن در پايه هاي مادي اش لنگ مي ماند، و در نتيجه استراتژيي که متکي بر آن تعاريف غير علمي و صرفاً ايدئولوژيک باشد، لاجرم نارساست و در عمل ناکام مي ماند.

يادم مي آيد زماني که داخل مجاهدين بودم در نوشته هايم به مسئولين سازمان، سعي داشتم تآکيد بر "ولايت فقيه" را بجاي "رژيم خميني" جا بياندازم. اين مطلب را بعداً در سال ۱۳۷۳ ، طي نامه اي سرگشاده به آقاي محمد رضا روحاني نوشتم که در نشريهً "ايران زمين" آن زمان بچاپ رسيد. آخر، مناسبات دروني سازمان هم که متاسفانه مانند جامعهً باز نيست که در آن تبادل آزادانه فکري وجود داشته باشد. جريان آگاهي و اطلاعات بطور کامل يکطرفه و از بالا به پايين است. بالايي ها هم مطابق ميل رأس هرم، هر چه خواستند انتخاب و هرچه باب طبعشان نبود، به زباله دان مي اندازند، فقط آن فکر و قلم و قدم و درمي با ارزش است که صد در صد در خدمت خط و خطوط رآس هرم باشد... البته که هر حزب و سازماني مجاز است تا مناسبات دروني اش را هر طور که خواست تنظيم کند. ليکن از يک جريان مدعي دموکراتيک بودن، حد اقل اين انتظار را بايد داشت که موازين دموکراتيک، در صدر آنها تبادل آزادانهً اطلاعات و منجمله حقوق انساني افراد، صرف نظر از نوع عقيده آنها را، در همهً سطوح مناسبات خود، پاس دارد. اين مطلب را در پاسخ به آن دسته از "ذوب شدگان در رهبري"، بويژه مسئولين سازماني، آوردم که عادت دارند اين سوال را پيش روي هر کس که دست به قلم ببرد، گذاشته و مي پرسند که "از کجا آورده اي؟" به گمان آنها منشاً آگاهي و آزادي، رهبري سازمان است و بس. هرچه جز اين گمراهي است و همپالگي با استبداد. اميد است که رزمندگان مستقر در اشرف هم بتوانند مثل زندگي در يک جامعهً باز، به راحتي با هم تبادل فکري کنند – ومتّهم به محفل گرايي و روشنفکر بازي و اين حرف ها نشوند – راحت بنويسند، آدرس ايميل داشته و با دوستان و خانواده هايشان در ارتباط باشند، وبلاگ بزنند، و خلاصه ديوار آهنين بين آنها و جامعه نيز فرو ريزد. ضمناً همينجا جا دارد تا گزارش يک طرفه و ناعادلانه ديده بان حقوق بشر را محکوم کرده از مسئولين مجاهدين بخواهم امکان تحقيقات بي طرفانه –چه بهتر که با پا در مياني وکلاي شناخته شدهً ايراني در خارج از کشور- را فراهم ساخته، اگر کسي بدليل عقيده به زندان رفته و يا شکنجه شده باشد، لازم است عذرخواهي نموده، اي بسا فرد خاطي مورد توبيخ قرار گرفته و غرامت پرداخته شود. سازمان مجاهدين نمي تواند از اساس منکر هرگونه نارسايي در مناسبات خود گشته و بهتر است با شفافيت کامل، راه تحقيقات بي طرف و قضاوت عادلانه را باز گذارد. انتظار مي رود که مجاهدين به ارزشهاي بنيادين خود – فدا و صداقت- بهر قيمت پاي بند بمانند. نگارنده موقعي که داخل سازمان بود، بواقع عمد داشت تا چهره ديگر و باصطلاح وجه منفي مجاهدين را نيز تجربه کند. بهمين دليل در يکي از اجتماعات سال ۱۳۷۱ که مسئول اول سازمان انتخاب شد، دست خود را بعمد بالا نبرد، تا ببيند با او چه خواهند کرد. حضرت عباسي باورکنيد، زندان و شکنجه و آزاري در کار نبود، تنها بعد از مدتي، در حاليکه هنوز ميل داشتم در جمع دوستانم بمانم، به خارج از عراق منتقل شدم. بر خلاف تصور صد در صدي ها با جدا شدنم ا ز مجاهدين دنيا به آخر نرسيده و فکر مي کنم در کيفيتي متفاوت مي توانم به مبارزه براي آزادي و دموکراسي ادامه دهم. ناگفته نماند که نگارنده هميشه از موضعگيري هاي "سيخکي"، صد در صدي، و شلاق کشي مخالفين و منتقدين باکلمات زنندهً مسعود، "گزيده شده" و ناخرسند بوده است و چنين برخوردي را به هيچ وجه شايستهً يک رهبر ندانسته است. اميد وارم که اينبار نيز مثل دوران سياسي، مجاهدين با جسارت بتوانند، با شفافيت صد در صد، کمبودها و نارسايي هاي موجود را بر طرف نمايند تا روسياهي بيش از پيش براي زغال وزغن هاي وزارت اطلاعات آخوندي بماند. برخلاف نظر ذوب شدگان در رهبري، بايد اذعان داشت که انسان ها آزادند مطابق ميل خود با هر جريان سياسي، تا هرکجا که مايل باشند، همکاري و يا مخالفت نمايند.عميقا معتقدم که جسارت انتقاد از رهبري سازمان و بويژه مسعود اصلاً بريدگي از مبارزه نيست، جداشدن از سازمان خيانت به خون شهدا نيست؛ رفتن به ايران، براي آنها که عليرغم ميل خود به داخل کشور فرستاده مي شوند، بمعني مزدوري براي رژيم نمي باشد؛ و نگارنده خود را در هر حال در کنار و مدافع اين مغضوبين مضاعف مي داند؛ فقط به يک شرط؛ به شرط اينکه به خدمت وزارت اطلاعات آخوندي در نيايند و اسباب مشروعيت بخشي استبداد ديني حاکم نگردند.

ويژگي هاي بارز نظام ولايت فقيه
نظام ديکتاتوري ولايت فقيه در واقع پيچيده ترين نوع ديکتاتوري شخصي است که نمونه اي، جز طالبان افغانستان، در دوران مدرن ندارد. ديکتاتوري هاي مدرن شخصي عموماً يا نظامي اند (مثل پاکستان و يا حتا شيلي در دوران پينوشه، که بلحاظ اجتماعي و اقتصادي باز، ولي از نظر سياسي بسته و ضمناً از نظر مذهبي، بويژه در کشورهاي اسلامي، ضد بنيادگرايي مذهبي هستند) يا تک حزبي اند مانند بيشتر ديکتاتورهاي بلوک شرق و حتا عراق صدام حسين و بشار اسد در سوريه ( که بلحاظ اجتماعي باز ولي از نظر اقتصادي و سياسي بسته اند) و نيز متفاوت با استبداد هاي شناخته شدهً سلطاني در کشورهاي عرب مسلمان ( که بلحاظ اقتصادي باز و بجز در مورد عربستان سعودي که از نظر اجتماعي نيز بسته است، بقيه از نظراجتماعي نسبتاً باز، و جملگي از نظر سياسي بسته محسوب مي شوند.) ولي در نظام جمهوري اسلامي مطابق اصل ۱۱۰ و ۵٧ قانون اساسي، عملاً اصل "تخصيص تمام قوا" به ولايت مطلقهً فقيه حاکم است و جامعه از هرنظر – اعم از عقيدتي، سياسي، اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي، نظامي، قضايي و الي آخر بسته محسوب مي شود – يعني همهً مراکز تصميم گيري و ارکان حيات اجتماعي، عملا در انحصار يک فرد، آنهم بطور مادام العمر، نهادينه شده است. چنين نظامي، در هيچ زمينه اي، باز- با ساخت و ساز جامعهً مدرن- محسوب نمي شود.
ناکامي رژيم در همهً اين زمينه ها باعث شده تا افراد و نهادهاي مربوطه از همهً طيفها و در هر زمينه، به مخالفت و اي بسا مبارزه با استبداد مطلقهً ولايي برخيزند. بهمين دليل، نيروهاي اپوزيسيون رژيم نيز از ميان همهً ارکان حيات اجتماعي، اعم از مذهبي و ايدئولوژيکي و سياسي و اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي و قضايي و نظامي و غيره مي آيند. في المثل اپوزيسيون سياسي رژيم را طيف بسيار گسترده اي از گرايشات، سازمانها، احزاب و نيروهاي مذهبي، ملي، ملي - مذهبي، عرفي-مذهبي، و عرفي تشکيل مي دهند. بدلايل فوق الذکر، اپوزيسيون رژيم به اين نيروهاي سياسي محدود نشده و شامل طيف هاي مختلف فرهنگي ( دانش آموزان، دانشجويان، دانشگاهيان و فرهنگيان، روزنامه نگاران و هنرمندان)، اقتصادي (بويژه کارگران،کارمندان، حقوق بگيران، کسبهً خرده پا، صنعت گران و توليد کنندگان جزء، کما اينکه بسياري از صاحبان سرمايه) اجتماعي (نهاد هاي مدني غير دولتي بويژه زنان، و اقليت هاي قومي و مذهبي) کشور را نيز در بر مي گيرد. مشکل اپوزيسيون سرنگوني طلب مدافع مبارزهً قهرآميز در اين است که توقع دارد همهً اين طيف هاي مختلف مخالف ولايت فقيه، کار و کسبشان را تعطيل کرده، سلاح برگرفته و با رژيم مبارزه کنند و الاً چنين و چنانند.
مقاومت همه جانبه
در شمارهً ۱۲ اين مقالات آمده بود که "مقاومت همه جانبه" و در عين حال،مسالمت آميز، مناسب ترين و کارآ ترين پاسخ به استبداد همه جانبهً ولايت مطلقه فقيه است. استبدادي که تا جزئي ترين ارکان حيات سياسي، اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي، قضايي و امنيتي جامعه را تحت کنترل و انحصار خود در آورده است. اگرچه "مقاومت همه جانبه" شامل سه رويکرد، مکمل همديگر، شامل فشار از بالا، فشار از پايين، و فشار از خارج کشورمي باشد؛ ولي اصلي ترين اهرم و موثرترين شکل مبارزه، همانا مبارزهً متکي بر مردم در داخل کشور، يعني گزينهً "مقاومت مدني و فشار از پايين"، مي باشد. ( دوستي وقتي عبارت "فشار از پايين" را روي وبلاگم ديد، بلافاصله زد زير خنده، و با تعجب مي پرسيد: "فشار از پايين"!!! حالا هر وقت اين عبارت را بکار مي گيرم خنده ام مي گيرد) چه مي شود کرد، اي کاش ولي فقيه جز فشار از پايين زبان ديگري مي فهميد

فشار از بالا و تشکيل آلتر ناتيو
مقاومت از بالا مبيّن فشارهاي گوناگون "سياسي" است که از طرف اپوزيسيون سياسي بر رژيم وارد مي آيد. در يک نظام دموکراسي، وقتي که آزادي احزاب وجود داشته باشد، اپوزيسيون آن هم قانوني است. کارکرد اصلي اپوزيسيون در واقع نقد برنامه ها و عملکرد دولت، و در عين حال ارائه طرح و برنامه و دولت جايگزين مي باشد. يعني کار اپوزيسيون پاسخگو کردن دولت و چرخشي نمودن حاکمان است. در نظام ولايت فقيه کنوني از آنجا که احزاب موجود باسمه اي هستند و از آزادي احزاب، عملاً خبري نيست، بنا براين، بار سنگين مبارزه، بويژه در داخل کشور، عمدتاً بر روي دوش شخصيت هاي مبارز، روشنفکران، روزنامه نگاران و فعالان سياسي از طيفهاي گوناگون واقشار مختلف مردم نهاده شده است
در مورد شکل گيري آلتر ناتيو دموکراتيک، بايستي بخاطر سپرد که اپوزيسيون نظام استبدادي اولاً نمي تواند خود از جنس استبداد باشد؛ يعني طرفداران سلطنت مطلقهً شاه و ولي فقيه در آن جايي ندارند. مشروطه خواهان سلطنتي نيز بدليل اينکه در زمان شاه سابق از مشروط ساختن حاکميت عاجز ماندند، ديگر در فقدان شاه، درد سر و زحمت مشروط کردن آن، مثل دعوا بر سر لهاف ملاّ، بي اساس مي نمايد
گفته شد که در جبههً دموکراسي خواهي، اين آلتر ناتيو دموکراتيک لاجرم از دل شکل اصلي مبارزه با استبداد مذهبي حاکم سر بر مي آورد؛ ولي در ايران ما، مدعيان مبارزه کم نيستند، کدام نوع مبارزه؟ بايد اذعان داشت که بدليل استبداد صد در صدي، براي رژيمي که حتا يک در صد تفاوت را هم، مثل اصلاح طلبان حکومتي، تحمل نمي کند، حتي همان يک در صد تفاوت در چشم برخي ناظران بي اطلاع از مسائل ايران، به رفرم و دموکراسي خواهي تعبير مي شود. برخي هم مثل مجاهدين، صد در صد مبارزه کرده و از زن و بچه و خانه و زندگي در راه مبارزه گذشته اند. مبارزه با نظام ولايي اماّ بواقع نه به آن آساني و نه به اين سختي است، نه به آن شوري شور و نه به اين بي نمکي! دريک طرف مدعيان دموکراسي حاضر نيستند از يک وعده غذا، يکشب دوري از خانواده، يک لحظه از دست دادن مقام و موقعيت و يا يک عدم اطاعت از ولي نعمت خود يعني ولي فقيه بگذرند، در حاليکه عده اي ديگر از شهروندان همان مملکت، ساليان سال است که از همهً مواهب زندگي عادي گذشته اند؛ نه خواب، نه خوراک، نه استراحت و نه تفريح، نه زندگي و خانواده. مي بينيم که هواخواهان دموکراسي را طيف گسترده اي از يک در صدي ها، تا صد در صدي ها، از مذهبيوني که مدّعي مشروط کردن همان ولايت فقيه اند، تا جمهوري خواهان دموکرات،( اعم از مذهبي، ملي، ملي مذهبي، عرفي-مذهبي، و عرفي) که خواهان جدايي دين از دولت اند، را تشکيل مي دهند. براستي کداميک راست مي گويند؟ بواقع همه، بلي همه، به همين دليل ساده که نظام ولايت فقيه حقوق سياسي همه آنها را پايمال کرده است. براستي مشکل اصلي چيست؟ عدم توافق و اتحاد عمل بر سر يک شکل عام و قابل قبول مبارزه است. نه راه "چانه زني" يک در صدي ها، و نه جانبازي و گذشتن از همه چيز صد در صدي ها. راهي ميانه که از عهدهً اکثريت جامعه برآيد، يعني "مقاومت مدني". بگفتهً اکبر گنجي پرداخت هزينه آري، خشونت نه. بدرستي اگر آزادي خواهان در کشورهاي در حال توسعه، بدليل کمبود امکانات، ارتباطات و آگاهي عمومي جز پرداخت جانشان سرمايه اي نداشتند که پيامشان را بگوش مردم برسانند. امروزه، آنهم بعد از انقلاب ارتباطات، مي بينيم که افکار بين المللي از آنچه در زندان اوين برسر ناصر زرافشان، ملي مذهبي ها، وبلاگ نويس ها مانند زنداني کردن سميعي نژاد مي آيد، هر روز و هر لحظه اطلاع دارند. افکار بين المللي و انسانهاي آزاديخواه قتل هاي جاده اي اخير، که فعالان دانش جويي را هدف قرارداده و تداعي تداوم همان قتل هاي زنجيره ايست، محکوم مي کنند. رژيم هم ديگر مثل گذشته قادر نيست سرش را زير برف کرده و نسبت به عواقب اين بي عدالتي ها و آبروريزي هايش بي تفاوت باشد.

مشروطه خواهان ديني
پروژهً مشروطه خواهان ديني، که بيشترين فرصت و امکانات ممکن را در دورهً رياست جمهوري خاتمي بدست آوردند، بدليل عدم وفاي به عهد و نايستادن بر سر قول هاي انتخاباتي شان، و بزبان ديگر بدليل تن دادن به اميال ولايت فقيه، عملاً ناکام مانده و پشتوانهً سياسي داخلي و بين المللي خود را از دست داده اند. مدعيان مشروط کردن ولايت فقيه خوب مي دانند، در نظامي که تمامي قدرت سياسي، اقتصادي، نظامي و قضايي در نهاد ولايت فقيه خلاصه شده، آنها جز حمايت موکلان خود، يعني همان مردمي که به آنها رأي دادند، از هيچ قدرت و جايگاه و پايگاهي در نظام ولايي برخوردار نبوده و نيستند. تنها ابزار پيشبرد اين پروژه استفاده از همان ابزارمادي قدرتشان يعني جلب حمايت آن مردم، با ايستادن و پرداخت هزينه بر سر خواست هاي موکلين شان بود. ولي اين طيف در عمل بر سر قول و قرارهاي خود با مردم نايستاد، چرا که جرأت و جسارت ايستادن در مقابل توپ و تشر هاي ولي فقيه را ذاتاً نداشتند. بقول معروف، "چاقو که دستهً خودش را نمي برد". بقول اکبر گنجي، عدم قبول ريسک و پرداخت بها و هزينهً لازم براي به کرسي نشاندن در خواستهايشان، عامل از دست دادن پايگاه مردمي اين جريان بوده است. حالا از آن رانده و از اين مانده، آخرين شانس بقاي سياسي مشروطه خواهي ديني را در اين انتخابات رياست جمهوري رژيم تجربه مي کنند. زمزمهً تشکيل و رهبري "جبههً دموکراسي و حقوق بشر" اساساً از عهده اين طيف که حاضر به پرداخت حدّ اقل بهاي آزادي نيستند، يک فرافکني گزاف بيش نمي نمايد و دموکراسي خواهان جدي را نمي فريبد (بلا نسبت آقاي فرخ نگهدار). بويژه که بدليل قيد پيش شرط التزام عملي به قانون اساسي، تشکيل چنان جبهه اي اولاً "فراگير" نمي تواند باشد، و ثانياً بدليل ناکامي اصلاحات در چهارچوب قانون فعلي، جبههً دموکراسي خواهان حکومتي، با همان افرادي که خود بخشي از بار نظام ولايت فقيه را تا بحال بدوش کشيده اند؛ بويژه که اکنون تسليم به حکم حکومتي – در تأييد کانديداتوري معين – را نيز بر آن افزوده اند؛ نمي تواند چشم انداز روشني در مقابل مردم ايران قرار دهد. اين جريان بدليل شانه خالي کردن از پذيرش مسئوليت تاريخي اش در دوران رياست جمهوري خاتمي، و عدم پرداخت هزينهً لازم براي به کرسي نشاندن وعده هاي داده شده به موکلين شان، اعتماد مردمي را از دست داده است و بهيچ وجه شايستهً اعتماد سياسي از سوي شخصيت ها و جريانات سياسي مستقل از حاکميت نمي باشد.

جبههً فراگير دموکراسي و حقوق بشر
درست است که تاريخ، در کشورهاي غير دموکراتيک، تکرار مي شود ولي نه طي يک نسل. نسل سومي ها که با هزار اميد خاتمي را انتخاب کردند، بعد از هشت سال شاهد بودند که با وجود قانون اساسيي که ساختار حقيقي حاکميت را در بست در اختيار ولي فقيه قرار داده است، هيچ امکان گشايش و پيشرفتي بسوي دموکراسي وجود ندارد. تجربهً ناکامي هاي هشت ساله نشان داده است که ولايت فقيه نه با چانه زني اصلاح طلبان حکومتي، بلکه تنها، و فقط تنها با مقاومت همه جانبه مدني، ناگزير از عقب نشيني مي شود. بقول معروف خامنه اي هم نشان داده است که "زير بار زور نمي رود مگر زور پر زور باشد". جبههً فراگير دموکراسي و حقوق بشر بدرستي مي تواند و بايد توسط افراد و جريانات سياسي مستقل از حاکميت، که پيشتازان مقاومت مدني در داخل کشورند، تشکيل شود. اين فعالين سياسي خارج از حاکميت، بويژه زندانيان سياسي مانند امير انتظام، ناصر زرافشان، اکبر گنجي، فعالين دانشگاهي، حقوق بشري و دانشجويي، فرهنگيان، کارگران، زنان و اقليت هاي قومي و مذهبي مي توانند و بايد پيشگامان تشکيل چنين جبهه اي گردند. اپوزيسيون سياسي خارج از کشور بجاست تا هم و غم خود را در راستاي غنا بخشيدن به مبارزات داخل کشور و تحقق چنين جبهه اي طرح و سازمان دهي کند. اپوزيسيوني "مستقل از حاکميت"، متکي بر مبارزات تمام مردم ايران، ولي اينبار در اشکال مختلف "مقاومت مدني".

پيام مقاومت مدني: تحريم انتخابات
مبارزات سياسي در عموم کشورهاي جهان سوم، طي قرن گذشته تحت تآثير تعليمات مارکس معلم لنين بنيانگزارتئوري ماترياليزم تاريخي و مبارزات قهرآميز قرن گذشته بود. در حاليکه همزمان با مارکس و لنين، تولستوي نيز معلم گاندي بنيانگذاران مقاومت مدني بشمار مي روند. وقتي گاندي در سال ۱۸۹۴، در لندن درس حقوق مي خواند با نوشته هاي تولستوي آشنا شد و با مطالعهً کتاب "ملکوت خدا در درون توست" بشدت تحت تأثير افکار او قرار گرفت. در سال ۱۹۰۹ گاندي طي نامه اي به تولستوي از وضعيت هندي هاي ساکن جنوب آفريقا نوشت - در مجموع گاندي پنج نامه و تولستوي سه نامه در پاسخ به گاندي نوشتند. در اين ميان پاسخ تولستوي به يکي از نامه هاي گاندي تحت عنوان "نامه اي به هندو" بسيار آموزنده است.. در جايي از اين نامه تولستوي در پاسخ گاندي مي نويسد: (تو مي گويي) " يک کمپاني بازرگاني انگليسي، ملتي با دويست ميليون جمعيت را به اسارت کشيده است. هر آدم غير متوهم معني اين حرف را در نمي يابد. منظورت چيست آنجا که مي گويي سي هزار نفر، اونهم نه ورزشکار، بلکه افراد ضعيف و معمولي، دو ميليون نفر آدم نيرومند، شجاع، توانا، آزاديخواه را به بردگي کشانده اند؟ از ارقام در گذر و باهم صريح باشيم؛ اين نه انگليسي ها، بلکه هندي ها هستند که خودشان را به اسارت کشانده اند ... اگر انگليسي ها موفق شده اند آنها را به بندگي کشند به اين دليل است که هندي ها قدرت را بعنوان پايه اصلي نظم اجتماعي پذيرفته اند، و هنوز مي پذيرند". (خواندن اين نامه با مقدمه اي که گاندي بر آن نوشته را به همهً فعالين سياسي توصيه مي کنم و از دوستاني که امکان و فرصت آنرا دارند مي خواهم آنرا ترجمه کرده در دسترس عموم قرار دهند) در عين حالي که گاندي از تولستوي بعنوان بزرگترين پيامبر مبارزه عدم خشونت ياد مي کند و جوهرهً اخلاقي عدم خشونت را از او مي آموزد، ولي گاندي نيز "سرپيچي مدني" تولستوي را به "مقاومت مدني" ارتقاً ميدهد. بعبارتي، در حاليکه تولستوي تنها به توصيه "سرپيچي از سهيم شدن در قدرت"، ( مثل تحريم انتخاباتي که به حاکمان مستبد مشروعيت مي بخشد) بسنده مي کند؛ گاندي يک گام فرا تر نهاده و اين سرپيچي را با "مقاومت" مدني کامل مي کند. گاندي اعتقاد داشت که با مبارزهً فعالانه و پرداخت بهاي لازم بايد سرچشمهً ظلم و بندگي را از ميان برداشت و دنيايي بهتر، و جامعه اي عاري از ظلم و اسارت آفريد.
باشد که مردم ايران، بويژه جوانان مملکت، نمايش انتصابات رياست جمهوري رژيم را با تحريم فعال و مقاومت مدني به صحنهً رفراندومي بدل کرده و با "نه" بزرگ خود به دنيا نشان دهند که مقهور قدرت ولي فقيه نشده اند.

ادامهً مطلب مربوط به "مقاومت مدني" را در نوشته هاي آينده پي مي گيرم.
موفق و سربلند باشيد. ‏چهار شنبه‏، ۰۸/ ژوئن /۲۰۰۵