درسهايي از انتخاب احمدي نژاد
مقدمتاً، انتصاب محمود احمدي نژاد، به مقام رياست جمهوري نظام ولايي را ، به ولي فقيه و باند مافياي قدرت، به مصباح و جنتي، به لاجوردي و سعيد امامي، به سعيد مرتضوي و سعيد عسکر، به حسين شريعتمداري و الله کرم، به فرماندهان قدرت طلب سپاه، به ذوب شدگان ولايي در بسيج، به جماقداران انصار وخلاصه همهً ايثارگران و آبادگران، بويژه حضرت بقيهٌ ا... الاعظم ارواح شان فدا! تبريک مي گويم... آري به شما سردسته هاي قهر و خشونت در سراسر کشور، شما که از پوستين ولايت، خرقهً خلافت دوخته، بر جهل و تعصب کور، بذر خشونت کاشته ايد... به شما که الله اکبر گويان تير خلاص مي زنيد؛ قرآن زير بغل، شلاق مي زنيد؛ قربت الي الله سنگسار مي کنيد... و به حاميان عقده اي و گوش بفرمان شما، که در هر کوي و برزن، با تيغ کشيدن به صورت دخترکي، که صورت رنگ پريده اش را با آب و رنگ سرخ کرده، ارضاء مي شوند، با متلک هاي حزب اللهي و آزار جوانان، باصطلاح امر به معروف و نهي از منکر مي کنند، از سيلي زدن به صورت جوان دانش جو مسرور مي شوند؛ ... به همهً شما که خيمهً دين را در سوداي دنيا علم کرده، عمود آنرا بر پايهً تبعيض و ستم، در قلب و روح جامعهً ايران فرو کرده ايد... برامواج خروشان اشک و آه محرومان، و خون روشنفکران و مبارزان ميهن، پارو مي زنيد... همچون ضحاک ماردوش، خون مخالفان، شراب گواراي شما؛ صحنه هاي حلق آويز و اعدام و شکنجهٌ مخالفين و منتقدين، بزم تفريح و سرگرمي شما ، و نابودي حرث و نسل مملکت، شهد پيروزي شماست... زحمات شما اينک به بار نشسته، کانديداي شما پيروز شده است، اين پيروزي بر همهً شما زکي! مبارک باد!
اينک، مردم ايران گوسفند و شما شبانانيد...منابع ثروت وبازار ايران غنيمت، و شما سارقانيد...بفرماييد، اين گوي و اين هم ميدان، بعد از انتصاب، در فضاي انتخاب بين بد و بدتري که فراهم کرديد، بخشي از مردم به ناچار به شما رأي دادند، تا شايد اينبار بياموزيد که روي مين فرستادن يک جوان، و يا سرکوب يک مخالف، بسيار سهل تر از ايجاد اشتغال وتامين آسايش و آرامش براي همان جوان است... باشد تا از برخورداري از کرم و سخاوت اين مردم شريف، شرمسار شويد، و حدود بيکران قابليتهاي ملتي را، به مرزهاي کوتاه فکري خود فرو نکاهيد.
راستش وقتي تصميم گرفتم اين سطور را بنويسم، بنظرم رسيد که سوژه اي مثل احمدي نژاد، اگر چه کار طنز پردازان برجسته اي مثل هادي خرسندي، صمدآقا و ابراهيم نبوي را (بقول خودش) بسيار راحت تر کرده، تا با بتصوير کشيدن ادا و اطوار اين آقاي "أ. ن" ( مخفف احمدي نژاد، اسم با مسمايي که ابراهيم نبوي برايش برگزيده)- که بخصوص موجب آبروريزي ما در خارج کشور نيز هست! - مردم را از خنده روده بر کنند؛ ولي برعکس، کار امثال نگارنده را بسيار مشکل کرده است. بدو دليل عمده، اول اينکه، چطور مي توانم از کسي اسم ببرم که حتي براي رفسنجاني کسر شأن بود با او در يک مناظرهً تلويزيوني شرکت کند؟ بقول روزنامهً آلماني، "مرد هزار تير" (تيرخلاص زن به زندانيان سياسي دههً شصت و قاتل دکتر سامي) و کسي که ياد و نامش صحنه هاي اعدام دوستان و همکلاسي هايم را جلوي چشمم زنده مي کند؛ بنابراين، بديهي است که تبري جستن از او، فشار روحي ام را بمراتب کمتر مي کند.
دوماً، برعکس ابراهيم نبوي، کار امثال نگارنده، زماني ساده تر بود که يک اصلاح طلب معقول انتخاب مي شد، آنوقت مي توانستيم سياست ها و برنامه هاي او را نقد علمي کرده، و در بازار انديشهً ايران بدنبال جاي پا و مخاطب باشيم؛ ولي در شرايطي که راه حل اصلاح در درون نظام ناکام مانده، با پيروزي آقاي "أ. ن" آنهم از منتها اليه جناح راست، بديهي است که همهً آن اصلاح طلبان ديروزي، اپوزيسيون امروز هستند. بنابراين، آقاي "أ. ن" و باند مافيايي تازه بدوران رسيده اش، آنقدر منتقد و مخالف در ميان اهل قلم و روشنفکر و روزنامه نگار و آکادميک و گروه هاي سياسي داخل و خارج دارد،( و همه هم، به سهم خود لابد درست مي گويند) که قلم فرسايي امثال نگارنده، در ميان اين همه هياهو و مدعي گم مي شود،... اي بسا بصرفه تر اينکه فعلاً صبر کنم تا اينها اسب خود را بتازانند، صف بندي هاي جديد شکل بگيرد و معلوم شود کي با کي و به کجا ميرود... آنگاه، شايد روز و روزگاري ديگر، در بازار سياست ايران، بتوانم دنبال مخاطب بگردم...تا آنروز، پيوستن به جمع طنزپردازان، مقرون به صرفه تر است. بقول خيام نيشابوري: از دي که گذشت هيچ از او ياد مکن، فردا که نيامدست فرياد مکن؛ بر نامده و گذشته بنياد مکن، حالي خوش باش و عمر بر باد مکن!
خوب، اين يک کشش ذهني عاقلانه بود، ولي، از طرف ديگر، با وجدان انساني چه مي شود کرد؟ مگر مجازيم سکوت کنيم؟ قطعاً نمي شود ... "ما زنده بدانيم که آرام نگيريم، موجيم که آسودگي ما عدم ماست". آگاهي هاي امروز ما، محصول تجارب خونين و گران قيمت ملت ما و انسانهاي آزاده در ساير جوامع است، اين آگاهي ها، مسئوليت زا و تعهّد آور هستند. ما نيز، با عمل به وظيفهً انساني خود، لازم است تا برگي بر دفتر آزادي خواهي ملت خود بيافزاييم؛ باري از دوش انسان ايراني امروز، و اي بسا نسل فرداي آن برداريم...."ديگران کشتند و ماخورديم، ما بکاريم، دگران بخورند"... و بکوري چشم حافظان نظام استبدادي، در صحنه مي مانيم تا "فلک را سقف بشکافيم و طرحي نو در انداخته" تغيير وضع موجود را ممکن سازيم.
در سطور بالا، سخن از اشک و آه محرومان، و خون روشنفکران و دگر انديشان، بميان آمد؛ منشاً اين اشک محرومان و خون مخالفين در کجاست؟ جه ربطي با سياست، دولت و حکومت، خصوصاً به قوانين، برنامه ها و شعارهاي رئيس جمهور مافيا دارد؟ پر واضح است که سرچشمهً اشک و آه محرومان، فقر اقتصادي است، و خون روشنفکران و دگرانديشان، نيز ناشي از خشونتي است که خود زائيدهً فقر سياسي و استبداد است. بعبارت ساده تر، منظور از سيل خروشان اشک و خون، همان استمرار چرخهً معيوب فقر و خشونت مي باشد. رابطهً فقر و خشونت با حاکميت هم معلوم است. اگر وظيفهً يک دولت و حاکميت مشروع و مردمي را، اعاده و حراست از حقوق برابر آحاد ملت بدانيم (بدون قائل شدن تبعيض قومي، مذهبي، نژادي، جنسيتي و طبقاتي) آنگاه از ميان برداشتن ريشهً فقر و خشونت در جامعه، لاجرم، بايد در صدر وظايف آن حکومت و دولت قانوني قرار گيرد. در اين راستا، همانطور که ريشه کني فقر، نياز به توسعهً اقتصادي، براي تأمين حد اقل معيشت شهروندان دارد؛ ريشه کني خشونت نيز، جز با تأمين و حراست از آزادي هاي سياسي ( آزادي فکر و عقيده، آزادي بيان و قلم، آزادي مطبوعات و اجتماعات، آزادي دگر انديش منتقد و مخالف) ميسّر نمي گردد. اين هردو، از رئيس جمهور مافيايي، که خود باني و دست پروردهً خشونت، و همزاد فقرفرهنگي و اجتماعي است، و آزادي و تأمين اجتماعي و عدالت را تنها براي خوديها مي پسندد، بر نمي آيد. آخر"خفته را خفته کي کند بيدار" و يا بقول آخوندها " رطب خورده کي منع رطب کند".
دروغ هاي شاخدار و ادعاهاي عوام فريبانهً اين رئيس جمهور قلابي، واقعاً چندش آوراست، بد نيست به فقط يک نمونه از آنها، که در وعده وعيدهاي انتخاباتي اش غلظت بيشتري داشت، يعني وعدهً مبارزه با فساد اقتصادي و توسعهً عدالت اشاره کنم.
در مورد ادعاي عدالت طلبي، توسعهً اقتصادي و مبارزه با فسادِ آقاي دکتر أ. ن، بايد بياد داشت که اين جماعت آنقدر از فهم الزامات توسعهٌ اقتصادي مملکت، بويژه در جهان امروز، بدورند، که بکارگيري هر طرح اقتصادي- ايدئولوژيک با اهداف سياسي، توسط اين باند، همان چرخهً معيوب اقتصاد کنوني ايران را آشفته تر خواهد ساخت. بايد صادقانه به اين جماعت انذار داد، که شرط اول توسعهً اقتصادي براي کشوري مثل ايران که متکي به نفت است، رابطهً صلح آميز و سازنده با جهان خارج، بويژه برقراري رابطه با آمريکاست. واقعيات نيم قرن گذشته، گواه آنست که مسير توسعًه اقتصادي، کما اينکه صلح و دموکراسي، از رابطهً سازنده و صلح آميز با جهان خارج، بويژه رابطه با آمريکا مي گذرد، چيزي که اساساً از اين حضرات بر نمي آيد.تمام کشورهاي درحال توسعهً شرق و جنوب شرقي اسيا، مانند کرهً جنوبي، سينگاپور، تايوان، حتي مالزي و تايلند، و حتّا چيني ها، که تجربهً کما بيش موفقي در توسعهً اقتصادي بدست مي دهند، از داشتن رابطهً اقتصادي و سياسي با آمريکا و غرب، بيشترين استفاده ها را، بنفع منافع ملي خود برده اند. آخر، فرض بگيريم که آمريکا بد است و جهان خوار، چه کسي لازم کرده است که بهاي مبارزه با آنرا يک ملت محروم جهان سومي بپردازد؟ مرزبنديهاي غير قابل عبور خامنه اي با آمريکا، لاجرم سياست هاي اقتصادي، و روياهاي برنامهً بيست سالهً حکومت را پيشاپيش محکوم به شکست مي نمايد. باند ولي فقيه و رئيس جمهور مافيايي اش، چشم ديدن اين واقعيت انکار ناپذير را ندارند، که امروزه، نقش شرکت هاي فرامليتي، در توسعهً اقتصادي، بمراتب بيش از دولتهاي ملي است. چرا که اکثر قريب باتفاق اين شرکتهاي فرامليتي، يا آمريکايي اند، يا آمريکا سهامدار عمدهً آنان است، و يا بازار عمدهً آنان آمريکاست. بنابراين، در شرايط عدم رابطه سياسي با آمريکا، و بويژه در صورت تحريم اقتصادي آمريکا، قادر به سرمايه گذاري و فعاليت اقتصادي رسمي و بلند مدت در ايران نيستند. نتيجه اينکه مي بينيم، اقتصاد ايران مي شود يک اقتصاد صد در صد وابسته و مصرفي( توليد کنندهً مواد خام و مصرف کنندهً توليدات اين شرکت ها که در چين و کره و تايلند ساخته و از طريق دوبي و ترکيه و پاکستان به ايران ترانزيت و يا قاچاق مي شوند). درحاليکه در شرايط رابطهً سالم سياسي و اقتصادي، اين شرکت ها مي توانند براي تأمين بازار داخلي به کمک توليد کننده داخلي آمده، و همانطور که در جاهاي ديگر ثابت شده، در يک رابطهً معقول و کارشناسانه، متناسب با ساختار اقتصادي ايران، به ايجاد اشتغال، به توليد کالا و سرمايه، به بالا بردن سطح زندگي، تخصص و تکنولوژي در کشور کمک مي کنند. يعني نقش آنها در توسعه و رشد اقتصاد جوامع، غير قابل انکار است. بعلاوه، اين شرکت ها، براي بالابردن بازدهي، سود دهي و ثبات بازار، مجبورند در کارهاي زيربنايي، مانند آموزش و بهداشت، حمل و نقل و ارتباطات، آب و برق گرفته تا فاضلاب، سرمايه گذاري کنند، يا از طريق بانک جهاني و صندوق بين المللي پول به دولتهاي محلي، براي رفع اينگونه نابسامانيهاي ساختاري، کمک کنند؛ اي بسا، دولت محلي را ناگزير از تامين حدّ اقل زندگي شهروندان خود، جهت تأمين ثبات اجتماعي مي نمايند، و اينها يعني همان بستر سازي براي گذار از اقتصاد مصرفي به توليد کننده، از وارد کننده (عمدتاً قاچاقي) به صادر کننده، از اتکا به اقتصاد سنتي و مستهلک، به اقتصادي مدرن، آنهم با تکنولوژي حدّ اقل قابل رقابت با همسايگان ايران... حال آنکه متقابلاً، در فقدان رابطهً علني با آمريکا، و در نتيجه، غياب اين شرکت هاي فرامليتي در ايران، مي بينيم که چطور اسکله هاي قاچاق کالا ، لاجرم، به کار مي افتند؛ تجار، سرمايه هاي خود را، بناچار، به دبي و جاهاي ديگر منتقل مي کنند، شرکت هاي نفتي با دادن رانت هاي فريبنده به صاحبان و وابستگان حکومت، به بستن قراردادهاي اسارتبار، روي مي آورند، و کروني کاپيتاليزم آقازاده ها شيرهً جان مملکت را مي مکد.
در فقدان رابطه با آمريکا، اين شرکتها، بدون اينکه نيازي باشد در ايران سرمايه گذاري صنعتي و تجاري کنند، و از اين طريق، در امر اشتغال زايي، توليد کالا و سرمايه، افزايش سطح تخصص و تکنولوژي، و در نتيجه بالا بردن سطح زندگي و توسعهً اقتصادي کشور، سهمي بعهده بگيرند، در شرايطي تماماً يکطرفه و غيررقابتي، و بسا اسارتبارتر از دوران استعمار مستقيم، مواد خام ايران را ارزان بدست آورده، و پول آن صرف خريد کالاهاي توليد شده توسط همين شرکت ها در کشور هآي ديگرمي شود، که نه بطور رسمي، بلکه عمدتاً توسط باندهاي مافياي اقتصادي و دلالان کشورهاي همسايه، از مرزهاي زميني و يا اسکله هاي قاچاق کالا، به بازار مملکت سرازير مي شوند. اينچنين است که مافياي اقتصادي در درون سپاه و ديگر باندها و بنيادهاي غارتگر رژيم شکل مي گيرند. ماحصل اين چرخهً اقتصادي معيوب، فرار بخش عمدهً سرمايه هاي توليدي کشور، اعم از انساني و مالي، به خارج از مرزها است؛ ورشکستگي ناگزير توليد کنندهً داخلي است، که بدليل کمبود منابع، قادر به رقابت با کالاهاي خارجي نمي باشد؛ بيکاري روز افزون کارگران کارخانه هاي بزرگ و کارگاههاي توليدي کوچک است که ديگر بازدهي ندارند و سود آورنيستند. در حالي آقاي دکتر "أ . ن" فقط عوافب اجتماعي و مديريتي اين بناي غلط اقتصادي را، که فقر گسترده و فساد مديريتي است، مي بينند. اينگونه شاهديم که باني اصلي اين چرخه معيوب و ميهن بر باد ده اقتصادي، مغز هاي عليل همين باند مافيا و ولي فقيه آن است که بقول مولوي " ک را ديده، کدو را نديده اند" و هنوز بعد از بيش از ربع قرن حکومت نامشروعشان، برقراري رابطه با آمريکا را "اخ" مي دانند...جداً که آدم قاطي مي کند، آيا بحال آن مردم بگريد، يا بر اوصاف اين جماعت بخندد!
حال انصاف دهيد، آيا از اين آقاي "أ.ن "، بفرض محال که اين حرفها را بفهمد، اصلاً از او برمي آيد و يا قادر است که براي مبارزه با فقر و فساد در سيستم مديريت اقتصاد ايران، بسراغ حل ريشه اي بحران رفته و مشکل رابطه با آمريکا را حل کند، و يا برعکس، آنطور که پيشاپيش معلوم است، صرفاً آن شعارهاي عوام فريبانه، و وعده وعيدهاي انتخاباتي بودند، و نتيجهً عملي سياست هاي آقاي "أ.ن" جز دست بدست کردن قدرت وسرمايه از باندي به باند ديگر، در درون حاکميت، دستاورد ديگري نمي تواند داشته باشد... احتمالاً برخي از دوستانم خونشان بجوش آمده و لابد مي پرسند "ما مي خواهيم اينها را سرنگون کنيم وتو داري بجاي خط و نشان کشيدن، از راه و چاه حرف مي زني". به آنها حق مي دهم، با اين توضيح که منهم دنبال سرنگوني هستم، ولي سرنگوني افکار و ايده هاي غلط و ارتجاعي.
حتماً داستان ايچمن، رئيس گشتاپو ( سازمان باني قتل عام يهوديان در دولت نازي هيتلر) که مبتکر ايدهً "آخرين علاج: نابودي يهوديان اروپا"، بود، شنيده ايد. او بعد از جنگ جهاني دوم به آمريکاي جنوبي فرار کرد، و در ماه مه ۱۹۶۰ توسط سازمان اطلاعات اسرائيل (موساد) دستگير، و از آرژانتين به اسرائيل منتقل شد. دادگاه و محاکمهً ايچمن، مورد توجه بسياري از طرف افکار عمومي، بويژه در محافل آکادميک قرار گرفت (ايچمن بعد از محاکمه، تنها اعدامي رسمي دادگاه اسرائيل شد). آنها از خود مي پرسيدند که چه مکانيسمي، در يک نظام سياسي توتاليتر، از يک شهروند معمولي، موجودي شقي القلب و خونريز چون ايچمن مي آفريند؟ و چطور از باز توليد امثال ايچمن (بخوانيد سعيد امامي و احمدي نژاد) در آينده، مي توان جلوگيري نمود؟ حنا آرنت در کتاب "ايچمن در اورشليم" مي نويسد: "اساس و طبيعت مناسبات حکومت هاي توتاليتر در اين است که ميل دارند از انسانها ابزاري در خدمت چرخ دنده هاي ماشين اجرايي خود بسازند، تا آنجا که آنها را از هويت انساني شان تهي کنند"
اينک، مردم ايران گوسفند و شما شبانانيد...منابع ثروت وبازار ايران غنيمت، و شما سارقانيد...بفرماييد، اين گوي و اين هم ميدان، بعد از انتصاب، در فضاي انتخاب بين بد و بدتري که فراهم کرديد، بخشي از مردم به ناچار به شما رأي دادند، تا شايد اينبار بياموزيد که روي مين فرستادن يک جوان، و يا سرکوب يک مخالف، بسيار سهل تر از ايجاد اشتغال وتامين آسايش و آرامش براي همان جوان است... باشد تا از برخورداري از کرم و سخاوت اين مردم شريف، شرمسار شويد، و حدود بيکران قابليتهاي ملتي را، به مرزهاي کوتاه فکري خود فرو نکاهيد.
راستش وقتي تصميم گرفتم اين سطور را بنويسم، بنظرم رسيد که سوژه اي مثل احمدي نژاد، اگر چه کار طنز پردازان برجسته اي مثل هادي خرسندي، صمدآقا و ابراهيم نبوي را (بقول خودش) بسيار راحت تر کرده، تا با بتصوير کشيدن ادا و اطوار اين آقاي "أ. ن" ( مخفف احمدي نژاد، اسم با مسمايي که ابراهيم نبوي برايش برگزيده)- که بخصوص موجب آبروريزي ما در خارج کشور نيز هست! - مردم را از خنده روده بر کنند؛ ولي برعکس، کار امثال نگارنده را بسيار مشکل کرده است. بدو دليل عمده، اول اينکه، چطور مي توانم از کسي اسم ببرم که حتي براي رفسنجاني کسر شأن بود با او در يک مناظرهً تلويزيوني شرکت کند؟ بقول روزنامهً آلماني، "مرد هزار تير" (تيرخلاص زن به زندانيان سياسي دههً شصت و قاتل دکتر سامي) و کسي که ياد و نامش صحنه هاي اعدام دوستان و همکلاسي هايم را جلوي چشمم زنده مي کند؛ بنابراين، بديهي است که تبري جستن از او، فشار روحي ام را بمراتب کمتر مي کند.
دوماً، برعکس ابراهيم نبوي، کار امثال نگارنده، زماني ساده تر بود که يک اصلاح طلب معقول انتخاب مي شد، آنوقت مي توانستيم سياست ها و برنامه هاي او را نقد علمي کرده، و در بازار انديشهً ايران بدنبال جاي پا و مخاطب باشيم؛ ولي در شرايطي که راه حل اصلاح در درون نظام ناکام مانده، با پيروزي آقاي "أ. ن" آنهم از منتها اليه جناح راست، بديهي است که همهً آن اصلاح طلبان ديروزي، اپوزيسيون امروز هستند. بنابراين، آقاي "أ. ن" و باند مافيايي تازه بدوران رسيده اش، آنقدر منتقد و مخالف در ميان اهل قلم و روشنفکر و روزنامه نگار و آکادميک و گروه هاي سياسي داخل و خارج دارد،( و همه هم، به سهم خود لابد درست مي گويند) که قلم فرسايي امثال نگارنده، در ميان اين همه هياهو و مدعي گم مي شود،... اي بسا بصرفه تر اينکه فعلاً صبر کنم تا اينها اسب خود را بتازانند، صف بندي هاي جديد شکل بگيرد و معلوم شود کي با کي و به کجا ميرود... آنگاه، شايد روز و روزگاري ديگر، در بازار سياست ايران، بتوانم دنبال مخاطب بگردم...تا آنروز، پيوستن به جمع طنزپردازان، مقرون به صرفه تر است. بقول خيام نيشابوري: از دي که گذشت هيچ از او ياد مکن، فردا که نيامدست فرياد مکن؛ بر نامده و گذشته بنياد مکن، حالي خوش باش و عمر بر باد مکن!
خوب، اين يک کشش ذهني عاقلانه بود، ولي، از طرف ديگر، با وجدان انساني چه مي شود کرد؟ مگر مجازيم سکوت کنيم؟ قطعاً نمي شود ... "ما زنده بدانيم که آرام نگيريم، موجيم که آسودگي ما عدم ماست". آگاهي هاي امروز ما، محصول تجارب خونين و گران قيمت ملت ما و انسانهاي آزاده در ساير جوامع است، اين آگاهي ها، مسئوليت زا و تعهّد آور هستند. ما نيز، با عمل به وظيفهً انساني خود، لازم است تا برگي بر دفتر آزادي خواهي ملت خود بيافزاييم؛ باري از دوش انسان ايراني امروز، و اي بسا نسل فرداي آن برداريم...."ديگران کشتند و ماخورديم، ما بکاريم، دگران بخورند"... و بکوري چشم حافظان نظام استبدادي، در صحنه مي مانيم تا "فلک را سقف بشکافيم و طرحي نو در انداخته" تغيير وضع موجود را ممکن سازيم.
در سطور بالا، سخن از اشک و آه محرومان، و خون روشنفکران و دگر انديشان، بميان آمد؛ منشاً اين اشک محرومان و خون مخالفين در کجاست؟ جه ربطي با سياست، دولت و حکومت، خصوصاً به قوانين، برنامه ها و شعارهاي رئيس جمهور مافيا دارد؟ پر واضح است که سرچشمهً اشک و آه محرومان، فقر اقتصادي است، و خون روشنفکران و دگرانديشان، نيز ناشي از خشونتي است که خود زائيدهً فقر سياسي و استبداد است. بعبارت ساده تر، منظور از سيل خروشان اشک و خون، همان استمرار چرخهً معيوب فقر و خشونت مي باشد. رابطهً فقر و خشونت با حاکميت هم معلوم است. اگر وظيفهً يک دولت و حاکميت مشروع و مردمي را، اعاده و حراست از حقوق برابر آحاد ملت بدانيم (بدون قائل شدن تبعيض قومي، مذهبي، نژادي، جنسيتي و طبقاتي) آنگاه از ميان برداشتن ريشهً فقر و خشونت در جامعه، لاجرم، بايد در صدر وظايف آن حکومت و دولت قانوني قرار گيرد. در اين راستا، همانطور که ريشه کني فقر، نياز به توسعهً اقتصادي، براي تأمين حد اقل معيشت شهروندان دارد؛ ريشه کني خشونت نيز، جز با تأمين و حراست از آزادي هاي سياسي ( آزادي فکر و عقيده، آزادي بيان و قلم، آزادي مطبوعات و اجتماعات، آزادي دگر انديش منتقد و مخالف) ميسّر نمي گردد. اين هردو، از رئيس جمهور مافيايي، که خود باني و دست پروردهً خشونت، و همزاد فقرفرهنگي و اجتماعي است، و آزادي و تأمين اجتماعي و عدالت را تنها براي خوديها مي پسندد، بر نمي آيد. آخر"خفته را خفته کي کند بيدار" و يا بقول آخوندها " رطب خورده کي منع رطب کند".
دروغ هاي شاخدار و ادعاهاي عوام فريبانهً اين رئيس جمهور قلابي، واقعاً چندش آوراست، بد نيست به فقط يک نمونه از آنها، که در وعده وعيدهاي انتخاباتي اش غلظت بيشتري داشت، يعني وعدهً مبارزه با فساد اقتصادي و توسعهً عدالت اشاره کنم.
در مورد ادعاي عدالت طلبي، توسعهً اقتصادي و مبارزه با فسادِ آقاي دکتر أ. ن، بايد بياد داشت که اين جماعت آنقدر از فهم الزامات توسعهٌ اقتصادي مملکت، بويژه در جهان امروز، بدورند، که بکارگيري هر طرح اقتصادي- ايدئولوژيک با اهداف سياسي، توسط اين باند، همان چرخهً معيوب اقتصاد کنوني ايران را آشفته تر خواهد ساخت. بايد صادقانه به اين جماعت انذار داد، که شرط اول توسعهً اقتصادي براي کشوري مثل ايران که متکي به نفت است، رابطهً صلح آميز و سازنده با جهان خارج، بويژه برقراري رابطه با آمريکاست. واقعيات نيم قرن گذشته، گواه آنست که مسير توسعًه اقتصادي، کما اينکه صلح و دموکراسي، از رابطهً سازنده و صلح آميز با جهان خارج، بويژه رابطه با آمريکا مي گذرد، چيزي که اساساً از اين حضرات بر نمي آيد.تمام کشورهاي درحال توسعهً شرق و جنوب شرقي اسيا، مانند کرهً جنوبي، سينگاپور، تايوان، حتي مالزي و تايلند، و حتّا چيني ها، که تجربهً کما بيش موفقي در توسعهً اقتصادي بدست مي دهند، از داشتن رابطهً اقتصادي و سياسي با آمريکا و غرب، بيشترين استفاده ها را، بنفع منافع ملي خود برده اند. آخر، فرض بگيريم که آمريکا بد است و جهان خوار، چه کسي لازم کرده است که بهاي مبارزه با آنرا يک ملت محروم جهان سومي بپردازد؟ مرزبنديهاي غير قابل عبور خامنه اي با آمريکا، لاجرم سياست هاي اقتصادي، و روياهاي برنامهً بيست سالهً حکومت را پيشاپيش محکوم به شکست مي نمايد. باند ولي فقيه و رئيس جمهور مافيايي اش، چشم ديدن اين واقعيت انکار ناپذير را ندارند، که امروزه، نقش شرکت هاي فرامليتي، در توسعهً اقتصادي، بمراتب بيش از دولتهاي ملي است. چرا که اکثر قريب باتفاق اين شرکتهاي فرامليتي، يا آمريکايي اند، يا آمريکا سهامدار عمدهً آنان است، و يا بازار عمدهً آنان آمريکاست. بنابراين، در شرايط عدم رابطه سياسي با آمريکا، و بويژه در صورت تحريم اقتصادي آمريکا، قادر به سرمايه گذاري و فعاليت اقتصادي رسمي و بلند مدت در ايران نيستند. نتيجه اينکه مي بينيم، اقتصاد ايران مي شود يک اقتصاد صد در صد وابسته و مصرفي( توليد کنندهً مواد خام و مصرف کنندهً توليدات اين شرکت ها که در چين و کره و تايلند ساخته و از طريق دوبي و ترکيه و پاکستان به ايران ترانزيت و يا قاچاق مي شوند). درحاليکه در شرايط رابطهً سالم سياسي و اقتصادي، اين شرکت ها مي توانند براي تأمين بازار داخلي به کمک توليد کننده داخلي آمده، و همانطور که در جاهاي ديگر ثابت شده، در يک رابطهً معقول و کارشناسانه، متناسب با ساختار اقتصادي ايران، به ايجاد اشتغال، به توليد کالا و سرمايه، به بالا بردن سطح زندگي، تخصص و تکنولوژي در کشور کمک مي کنند. يعني نقش آنها در توسعه و رشد اقتصاد جوامع، غير قابل انکار است. بعلاوه، اين شرکت ها، براي بالابردن بازدهي، سود دهي و ثبات بازار، مجبورند در کارهاي زيربنايي، مانند آموزش و بهداشت، حمل و نقل و ارتباطات، آب و برق گرفته تا فاضلاب، سرمايه گذاري کنند، يا از طريق بانک جهاني و صندوق بين المللي پول به دولتهاي محلي، براي رفع اينگونه نابسامانيهاي ساختاري، کمک کنند؛ اي بسا، دولت محلي را ناگزير از تامين حدّ اقل زندگي شهروندان خود، جهت تأمين ثبات اجتماعي مي نمايند، و اينها يعني همان بستر سازي براي گذار از اقتصاد مصرفي به توليد کننده، از وارد کننده (عمدتاً قاچاقي) به صادر کننده، از اتکا به اقتصاد سنتي و مستهلک، به اقتصادي مدرن، آنهم با تکنولوژي حدّ اقل قابل رقابت با همسايگان ايران... حال آنکه متقابلاً، در فقدان رابطهً علني با آمريکا، و در نتيجه، غياب اين شرکت هاي فرامليتي در ايران، مي بينيم که چطور اسکله هاي قاچاق کالا ، لاجرم، به کار مي افتند؛ تجار، سرمايه هاي خود را، بناچار، به دبي و جاهاي ديگر منتقل مي کنند، شرکت هاي نفتي با دادن رانت هاي فريبنده به صاحبان و وابستگان حکومت، به بستن قراردادهاي اسارتبار، روي مي آورند، و کروني کاپيتاليزم آقازاده ها شيرهً جان مملکت را مي مکد.
در فقدان رابطه با آمريکا، اين شرکتها، بدون اينکه نيازي باشد در ايران سرمايه گذاري صنعتي و تجاري کنند، و از اين طريق، در امر اشتغال زايي، توليد کالا و سرمايه، افزايش سطح تخصص و تکنولوژي، و در نتيجه بالا بردن سطح زندگي و توسعهً اقتصادي کشور، سهمي بعهده بگيرند، در شرايطي تماماً يکطرفه و غيررقابتي، و بسا اسارتبارتر از دوران استعمار مستقيم، مواد خام ايران را ارزان بدست آورده، و پول آن صرف خريد کالاهاي توليد شده توسط همين شرکت ها در کشور هآي ديگرمي شود، که نه بطور رسمي، بلکه عمدتاً توسط باندهاي مافياي اقتصادي و دلالان کشورهاي همسايه، از مرزهاي زميني و يا اسکله هاي قاچاق کالا، به بازار مملکت سرازير مي شوند. اينچنين است که مافياي اقتصادي در درون سپاه و ديگر باندها و بنيادهاي غارتگر رژيم شکل مي گيرند. ماحصل اين چرخهً اقتصادي معيوب، فرار بخش عمدهً سرمايه هاي توليدي کشور، اعم از انساني و مالي، به خارج از مرزها است؛ ورشکستگي ناگزير توليد کنندهً داخلي است، که بدليل کمبود منابع، قادر به رقابت با کالاهاي خارجي نمي باشد؛ بيکاري روز افزون کارگران کارخانه هاي بزرگ و کارگاههاي توليدي کوچک است که ديگر بازدهي ندارند و سود آورنيستند. در حالي آقاي دکتر "أ . ن" فقط عوافب اجتماعي و مديريتي اين بناي غلط اقتصادي را، که فقر گسترده و فساد مديريتي است، مي بينند. اينگونه شاهديم که باني اصلي اين چرخه معيوب و ميهن بر باد ده اقتصادي، مغز هاي عليل همين باند مافيا و ولي فقيه آن است که بقول مولوي " ک را ديده، کدو را نديده اند" و هنوز بعد از بيش از ربع قرن حکومت نامشروعشان، برقراري رابطه با آمريکا را "اخ" مي دانند...جداً که آدم قاطي مي کند، آيا بحال آن مردم بگريد، يا بر اوصاف اين جماعت بخندد!
حال انصاف دهيد، آيا از اين آقاي "أ.ن "، بفرض محال که اين حرفها را بفهمد، اصلاً از او برمي آيد و يا قادر است که براي مبارزه با فقر و فساد در سيستم مديريت اقتصاد ايران، بسراغ حل ريشه اي بحران رفته و مشکل رابطه با آمريکا را حل کند، و يا برعکس، آنطور که پيشاپيش معلوم است، صرفاً آن شعارهاي عوام فريبانه، و وعده وعيدهاي انتخاباتي بودند، و نتيجهً عملي سياست هاي آقاي "أ.ن" جز دست بدست کردن قدرت وسرمايه از باندي به باند ديگر، در درون حاکميت، دستاورد ديگري نمي تواند داشته باشد... احتمالاً برخي از دوستانم خونشان بجوش آمده و لابد مي پرسند "ما مي خواهيم اينها را سرنگون کنيم وتو داري بجاي خط و نشان کشيدن، از راه و چاه حرف مي زني". به آنها حق مي دهم، با اين توضيح که منهم دنبال سرنگوني هستم، ولي سرنگوني افکار و ايده هاي غلط و ارتجاعي.
حتماً داستان ايچمن، رئيس گشتاپو ( سازمان باني قتل عام يهوديان در دولت نازي هيتلر) که مبتکر ايدهً "آخرين علاج: نابودي يهوديان اروپا"، بود، شنيده ايد. او بعد از جنگ جهاني دوم به آمريکاي جنوبي فرار کرد، و در ماه مه ۱۹۶۰ توسط سازمان اطلاعات اسرائيل (موساد) دستگير، و از آرژانتين به اسرائيل منتقل شد. دادگاه و محاکمهً ايچمن، مورد توجه بسياري از طرف افکار عمومي، بويژه در محافل آکادميک قرار گرفت (ايچمن بعد از محاکمه، تنها اعدامي رسمي دادگاه اسرائيل شد). آنها از خود مي پرسيدند که چه مکانيسمي، در يک نظام سياسي توتاليتر، از يک شهروند معمولي، موجودي شقي القلب و خونريز چون ايچمن مي آفريند؟ و چطور از باز توليد امثال ايچمن (بخوانيد سعيد امامي و احمدي نژاد) در آينده، مي توان جلوگيري نمود؟ حنا آرنت در کتاب "ايچمن در اورشليم" مي نويسد: "اساس و طبيعت مناسبات حکومت هاي توتاليتر در اين است که ميل دارند از انسانها ابزاري در خدمت چرخ دنده هاي ماشين اجرايي خود بسازند، تا آنجا که آنها را از هويت انساني شان تهي کنند"
(1)
بعبارتي، هر کجا که اطاعت از بالاتر( اعم از رهبر، پيشوا، ولي فقيه، فرمانده و قانون منبعث از ارادهً آنها) را بدون چون و چرا مي پذيريم، و خرد خود را بکار نگرفته، وجدان فردي خود را قاضي نمي کنيم، همانجا و در همان لحظه، يک احمدي نژاد و ايچمن در درون ماست. گناه ايچمن ها و احمدي نژادها در اين است که در امر اطاعت از پيشوا و ولي فقيه خود، هيچ احساس مسئوليت عقلي و اخلاقي نمي کنند. بعد از جنگ جهاني دوم، درسهاي گرفته شده از دادگاه نورنبرگ و ايچمن، به تصميم گيرندگان سياسي در غرب آموخت تا سنگ بناي دموکراسي را بر اصالت دادن به "خودآگاهي و اختيار فرد" بنا کنند و نه اصالت رهبران و سيستم حکومتي. بعبارتي وظيفهً حاکميت و نظام سياسي، حراست از برابري حقوق انساني عموم شهروندان است، ونه برعکس. يعني در نظام دموکراسي، رهبر مقدس، ولي فقيه مقدس، نظام سياسي مقدس ، و سازمان و حزب مقدس نداريم. همه اينها موقت و گذرا هستند، آنچه ماندني است، حقوق مقدس فرد، شهروند و انسان است.
انتصابات نهمين دورهً رياست جمهوري رژيم، درسها و تجارب بسيار ارزنده اي را نيز بهمراه داشت. درس ها و تجاربي که بايد توشهً راه آيندهً ما گردند. از جملهً اين دروس، موارد زير مهم بنظر مي رسند:
اولاً، تحليل هاي يک بعدي و ايدئولوژيک نمي توانند واقعيات امروز جامعهً ايران را تبيين کنند، بايد بدنبال بررسي هاي علمي، آکادميک، و چند جانبه رفت. مثلاً، پر آب و رنگ کردن تئوري توطئه و همسازي پشت پردهً جناح هاي مختلف بر سر يک کانديدا، موردي نداشت. افکار و اعمال همهً جناح ها، اکثراً صريح و نمايان بود، و بيش از پيش، رک و پوست کنده، بيان مي شد. جناح راست، در اين انتخابات، صرف نظر از امتيازات ويژه اش، و سوء استفاده از امکانات حکومتي و تشکيلات سراسري، عملگرا تر از اصلاح گرايان حکومتي بود، چرا که ميزان محبوبيت چند کانديداي خود را اول تست کرد، و بعد از ميان آنان، آنرا که احتمال پيروزي بيشتري داشت، برگزيد. يعني بجاي معيارهاي معمول ارزشي در درون خود، از معيار علمي تر، مانند نظر سنجي و تمرکز روي تبليغات و تشکيلات سراسري استفاده کرد.
دوماً، ائتلاف، تبليغات و تشکيلات سراسري، حرف آخر را در انتخابات مي زنند، و تا اين ابزار در انحصار باند مافياست، برندهً پيشاپيش انتخابات نيز آنانند. سه انتخابات گذشته ثابت کرد که در درون حاکميت، با قانون اساسي کنوني، با اختيارات مطلقهً رهبري و شوراي نگهبانش، انتخابات آزاد بي معناست. اين امر ضرورت تشکيل اپوزيسيون دموکراسي خواه، آنهم خارج از حاکميت را، دو چندان کرده، و نياز به وجوداحزاب سراسري، مستقل از حاکميت، و تشکيل جبههً دموکراسي خواهي و حقوق بشر، آنهم خارج از حاکميت را، الزام آورتر نموده است.
سوماً، در حاليکه برخورداري از منابع بي حساب و کتاب، و البته قانوني قدرت و ثروت، دست باند مافيا را در هرمانور سياسي باز گذاشته؛ در جبههً دموکراسي خواهي، ضرورت تشکل يابي، سازماندهي و ائتلاف سراسري، به استراتژي جديد مبارزاتي نيازمند است. استراتژي تازه براي اصلاح طلبان حکومتي لابد نقد حاکميت باقي مي ماند، ولي براي اپوزيسيون خارج از حاکميت، که بخش عمدهً آن را تحريميان داخل، و نيز مهاجرين و پناهندگان خارج تشکيل مي دهند، الزام تشکيلات جبههً مستقل و فراگير دموکراسي و حقوق بشر ضروري است. بويژه در داخل کشور سروراني مانند دکتر محمد ملکي، خانم شيرين عبادي، دکتر زرافشان، امير انتظام، و اکبر گنجي، و بسياري از استادان دانشگاه، فعالين دانشجويي، کنشگران و فعالين مستقل سياسي، کانون نويسندگان، جنبش سراسري زنان، اتحاديه هاي مستقل کارگري و غيره، مي توانند و لازم است در اين راه پيشقدم شوند. تا رسيدن به انتخابات آزاد و يا تحميل رفراندوم قانون اساسي به رژيم، مقاومت مدني (مخالفت علني و رسمي با احکام و قوانين ناعادلانه رژيم) و دفاع از آزاديهاي سياسي و حقوق بشر، مي تواند در صدر روش هاي مبارزاتي اين جبهه قرارگيرد.
چهارم، در خارج از کشور فعالين سياسي مستقل، که پيش از اين در شوراي ملي مقاومت، شوراي جمهوري خواهان ملي و لائيک، و منشور۸۱ دکتر باقر زاده گرد هم آمده اند، ، فکر مي کنم، اکنون زمان فعال شدن نهادهاي تخصصي تر، مانند کانون نويسندگان و هنرمندان در خارج از کشور (وراي وابستگي عقيدتي و گروهي و سازماني) انجمن هاي دانشجويي، کانون اساتيد دانشگاه ها، کانون دفاع از پناهندگان، کانون دفاع از زندانيان سياسي و امثالهم، از يک سو؛ و از طرف ديگر، زمان ائتلاف احزاب و سازمان هاي سياسي اپوزيسيون فرا رسيده است. خبر ائتلاف چهار حزب و سازمان سياسي اپوزيسيون ايراني در خارج از کشور، گام مثبتي است که اميد است بقيهً اپوزيسيون خارج از کشور را در بر گيرد.
باشد تا با هرچه متشکل تر کردن فعاليت هايمان، با شکل دادن به ائتلافهاي هرچه گسترده، بلوغ سياسي و عزم جزم خود، براي تحقق دموکراسي در ايران را به منصه ظهور رسانيم. چنين ائتلافهايي فراگير و دموکراتيک، بي ترديد مي توانند پشتوانه موثري جهت ياري رساندن و تقويت نهادهاي مقاومت مدني در داخل کشور باشند.
تا رسيدن به قلّهً آزادي، صد يا حسين ديگر
بعبارتي، هر کجا که اطاعت از بالاتر( اعم از رهبر، پيشوا، ولي فقيه، فرمانده و قانون منبعث از ارادهً آنها) را بدون چون و چرا مي پذيريم، و خرد خود را بکار نگرفته، وجدان فردي خود را قاضي نمي کنيم، همانجا و در همان لحظه، يک احمدي نژاد و ايچمن در درون ماست. گناه ايچمن ها و احمدي نژادها در اين است که در امر اطاعت از پيشوا و ولي فقيه خود، هيچ احساس مسئوليت عقلي و اخلاقي نمي کنند. بعد از جنگ جهاني دوم، درسهاي گرفته شده از دادگاه نورنبرگ و ايچمن، به تصميم گيرندگان سياسي در غرب آموخت تا سنگ بناي دموکراسي را بر اصالت دادن به "خودآگاهي و اختيار فرد" بنا کنند و نه اصالت رهبران و سيستم حکومتي. بعبارتي وظيفهً حاکميت و نظام سياسي، حراست از برابري حقوق انساني عموم شهروندان است، ونه برعکس. يعني در نظام دموکراسي، رهبر مقدس، ولي فقيه مقدس، نظام سياسي مقدس ، و سازمان و حزب مقدس نداريم. همه اينها موقت و گذرا هستند، آنچه ماندني است، حقوق مقدس فرد، شهروند و انسان است.
انتصابات نهمين دورهً رياست جمهوري رژيم، درسها و تجارب بسيار ارزنده اي را نيز بهمراه داشت. درس ها و تجاربي که بايد توشهً راه آيندهً ما گردند. از جملهً اين دروس، موارد زير مهم بنظر مي رسند:
اولاً، تحليل هاي يک بعدي و ايدئولوژيک نمي توانند واقعيات امروز جامعهً ايران را تبيين کنند، بايد بدنبال بررسي هاي علمي، آکادميک، و چند جانبه رفت. مثلاً، پر آب و رنگ کردن تئوري توطئه و همسازي پشت پردهً جناح هاي مختلف بر سر يک کانديدا، موردي نداشت. افکار و اعمال همهً جناح ها، اکثراً صريح و نمايان بود، و بيش از پيش، رک و پوست کنده، بيان مي شد. جناح راست، در اين انتخابات، صرف نظر از امتيازات ويژه اش، و سوء استفاده از امکانات حکومتي و تشکيلات سراسري، عملگرا تر از اصلاح گرايان حکومتي بود، چرا که ميزان محبوبيت چند کانديداي خود را اول تست کرد، و بعد از ميان آنان، آنرا که احتمال پيروزي بيشتري داشت، برگزيد. يعني بجاي معيارهاي معمول ارزشي در درون خود، از معيار علمي تر، مانند نظر سنجي و تمرکز روي تبليغات و تشکيلات سراسري استفاده کرد.
دوماً، ائتلاف، تبليغات و تشکيلات سراسري، حرف آخر را در انتخابات مي زنند، و تا اين ابزار در انحصار باند مافياست، برندهً پيشاپيش انتخابات نيز آنانند. سه انتخابات گذشته ثابت کرد که در درون حاکميت، با قانون اساسي کنوني، با اختيارات مطلقهً رهبري و شوراي نگهبانش، انتخابات آزاد بي معناست. اين امر ضرورت تشکيل اپوزيسيون دموکراسي خواه، آنهم خارج از حاکميت را، دو چندان کرده، و نياز به وجوداحزاب سراسري، مستقل از حاکميت، و تشکيل جبههً دموکراسي خواهي و حقوق بشر، آنهم خارج از حاکميت را، الزام آورتر نموده است.
سوماً، در حاليکه برخورداري از منابع بي حساب و کتاب، و البته قانوني قدرت و ثروت، دست باند مافيا را در هرمانور سياسي باز گذاشته؛ در جبههً دموکراسي خواهي، ضرورت تشکل يابي، سازماندهي و ائتلاف سراسري، به استراتژي جديد مبارزاتي نيازمند است. استراتژي تازه براي اصلاح طلبان حکومتي لابد نقد حاکميت باقي مي ماند، ولي براي اپوزيسيون خارج از حاکميت، که بخش عمدهً آن را تحريميان داخل، و نيز مهاجرين و پناهندگان خارج تشکيل مي دهند، الزام تشکيلات جبههً مستقل و فراگير دموکراسي و حقوق بشر ضروري است. بويژه در داخل کشور سروراني مانند دکتر محمد ملکي، خانم شيرين عبادي، دکتر زرافشان، امير انتظام، و اکبر گنجي، و بسياري از استادان دانشگاه، فعالين دانشجويي، کنشگران و فعالين مستقل سياسي، کانون نويسندگان، جنبش سراسري زنان، اتحاديه هاي مستقل کارگري و غيره، مي توانند و لازم است در اين راه پيشقدم شوند. تا رسيدن به انتخابات آزاد و يا تحميل رفراندوم قانون اساسي به رژيم، مقاومت مدني (مخالفت علني و رسمي با احکام و قوانين ناعادلانه رژيم) و دفاع از آزاديهاي سياسي و حقوق بشر، مي تواند در صدر روش هاي مبارزاتي اين جبهه قرارگيرد.
چهارم، در خارج از کشور فعالين سياسي مستقل، که پيش از اين در شوراي ملي مقاومت، شوراي جمهوري خواهان ملي و لائيک، و منشور۸۱ دکتر باقر زاده گرد هم آمده اند، ، فکر مي کنم، اکنون زمان فعال شدن نهادهاي تخصصي تر، مانند کانون نويسندگان و هنرمندان در خارج از کشور (وراي وابستگي عقيدتي و گروهي و سازماني) انجمن هاي دانشجويي، کانون اساتيد دانشگاه ها، کانون دفاع از پناهندگان، کانون دفاع از زندانيان سياسي و امثالهم، از يک سو؛ و از طرف ديگر، زمان ائتلاف احزاب و سازمان هاي سياسي اپوزيسيون فرا رسيده است. خبر ائتلاف چهار حزب و سازمان سياسي اپوزيسيون ايراني در خارج از کشور، گام مثبتي است که اميد است بقيهً اپوزيسيون خارج از کشور را در بر گيرد.
باشد تا با هرچه متشکل تر کردن فعاليت هايمان، با شکل دادن به ائتلافهاي هرچه گسترده، بلوغ سياسي و عزم جزم خود، براي تحقق دموکراسي در ايران را به منصه ظهور رسانيم. چنين ائتلافهايي فراگير و دموکراتيک، بي ترديد مي توانند پشتوانه موثري جهت ياري رساندن و تقويت نهادهاي مقاومت مدني در داخل کشور باشند.
تا رسيدن به قلّهً آزادي، صد يا حسين ديگر
فتح من ال "اٌ. ن" و فجراً غريب
شاد و سربلند باشيد،
مأخذ:
(1) Eichmann in Jerusalem ( New York, 1963), p. 289. cited in: David Spitz, (1967), Political Theory & Social Change”, Atherton Press, NY, p:181.
4 Comments:
دوست عزيز سلام
مطالب شما رو خيلي وقته که دنبال مي کنم و تا جايي که شما رو شناخته ام از هواداران جدي دموکراسي هستيد. ولي تو خيلي از نوشته هاتون نوعي گرايش ضددموکراتيک کم و بيش مي شه ردگيري کرد. مثلاً تو همين نوشته آخريتون، رقباي سياسي خودتونو بطرز تحمل نکردني و مداراناپذيري مورد عتاب و توهين و طعنه قرار داده ايد. اين چه جور تحمل و مدارا و هواداري از حقوق همه گروههاي ايرانيه؟ به مخاطباتون مي گيد صد در صدي نگاه نکنن و خودتون به خصوص در اوايل نوشته تون و همچنين کم و بيش در سراسر ادامه نوشته تون وقتي درباره رقيباتون نوشته ايد بيشتر تخريب کرده ايد و به تمسخر گرفته ايد. اين دموکراسي شما چرا اين قدر تنگه؟ به نظرم اشکال اصلاح طلبان داخلي هم همينه که دموکراسي که معرفي مي کنند اونقدرها هم صادقانه و فراخ نيست. دموکراسي براي اونها تا حدود زيادي خط سيري براي حرکت به سمت غربي شدنه. يک حرکت منفعلانه و واداده. کمتر جمهوريخواهي تو ايران به اين فکر کرده که به خاطر روح دموکراسي به سمت مخالفينش بره و نظر اونا رو به نحوي جلب کنه. اگر با نوشتن فکر مي کنيد همه چيز درست مي شه بنويسيد ببينيم کي درست مي شه. همون اکبر گنجي که مثلاً پيشتاز دموکراسي در داخل کشور محسوب مي شه اينقدر مانيفست بنويسه تا جونش بالا بياد. تا وقتي نخواد عملاً به روحيه صادق دموکراتيک رو بياره برد کاراش از يه محدوده تنگي فراتر نمي ره. آره وقتي قراره در حوزه نظري قلم فرسايي و اظهارفضل کرد خيلي خوب مي نويسه ولي وقتي پاي عملش بياد ديده ايم چقدر تند و وحشي و مداراناپذيره. يا ابراهيم نبوي که از وقتي از کشور خارج شده مي بينيم چقدر منتقدانه و منصفانه مي نويسه و چقدر از خودش نسبت به گرايشهاي اجتماعي سياسي رقيب تحمل و رواداري نشون داده. و تقريباً قاطبه خرد و کلانهايي که با نوشتن در مورد دموکراسي در ايران خودشون و مردم رو الاف کرده اند. دوباره تأکيد مي کنم که اين نوشتنها رو کاملاً بيفايده تلقي نمي کنم بلکه مي گم اين نوشته ها برد محدودي دارند و براي تحقق رؤياي دموکراسي تکافو نمي کنند. مرد ميدوني مي خواد که در عمل هم تحمل، مدارا و تفاهم ملي پيش بگيره و تا آخر به پاي "صدق و فدا" بسوزه. از اين نظر خاتمي رو خيلي جلوتر از عروسکهاي خيمه شب بازي اي که رجز خوني خيلي خوب بلدند و در عمل کوچکترين فهم عملي از روح دموکراسي از خودشون نشون نداده اند، مي دونم.
فعلاً همينقدر بسه. من معمولاً زياد تندي نمي کنم ولي اين بار با تندي شروع کردم تا از همين اول آخر خط رو نشون داده باشم. اميدوارم رنجشي پيش نياورده باشم.
برمي گردم...
دوست عزيز مگنا سلام و خسته نباشي،
ممنونم که نظرت را نوشته اي، ميدونم که نوشته هاي امثال نگارنده براي بسياري از نوجوانان امروزي که تجربهً خميني را لمس نکرده، بعبارتي از شلاق و اعدام او جان سالم بدر برده و خوش بينانه، هنوز در هواي روياهاي نوجواني، مدينهً فاضله اي را ترسيم مي کنند که در آن بشود بين خميني و خامنه اي (ولايت مطلقهً فقيه) با دموکراسي آشتي برقرار کرد، گزنده است. سعي مي کنم اين مطلب را مدّ نظر داشته باشم تا بار مطلب تحت الشعاع قرار نگيرد. خوشحالم که از موضع دفاع از دموکراسي نقدم کرده اي، اميد وارم که پايبندي به دموکراسي ات، مقدم بر مذهب و عقيدهً شخصي ات باشد. بعنوان معلم اين رشته از علوم سياسي مي خواهم چند سئوال را پيش خودت جواب بدي و يا جوابش را برايم بنويسي. اولين سئوال: آيا بعنوان يک انسان دموکرات به جدايي دين از دولت (يعني رفع تبعيض عقيدتي و ديني ) معتقدي يا نه؟ دومين سئوال: آيا ولايت مطلقهً فقيه را (بدليل اختيارات مطلقه که شهروندان مملکت بر حسب عقيده درجه بندي کرده و نهادهاي مختلف سياسي، اجتماعي و اقتصادي مملکت را به انحصار در آورده...اگر رهبر مملکت را دکتري فرض کني اين دکتر مجاز نيست از دين و مذهب و گرايش سياسي مريض بپرسد و بعد اگرمريض مخالف نظر و مذهب او را داشت، نه تنها از معالجهٌ او خود داري کند بلکه با داروي اشتباهي و اي بسا سرنگ هوا خودش را از شرش راحت کند ) اصلي ترين مانع دموکراسي و حاکميت مردم در ايران مي داني يانه؟ سوم : آزادي در مقابل استبداد و دموکراسي در مقابل ديکتاتوري معني ميدهد، با اين حساب آيا نظام مبتني بر ولايت مطلقه فقيه را يک نظام استبدادي و ديکتاتوري که از مذهب اسلام سوء استفاده مي کند مي داني يا نه؟ چهارم، آيا معتقدي که مستبدين و ديکتاتور ها، آزادي و دموکراسي را دو دستي به ملت خودشان، بطور داوطلبانه در سيني طلايي تقديم مي کنند و يا اينکه براي رسيدن به آزادي و دموکراسي، ملت ها مجبور به مبارزه هستند و بدون مبارزه براي آزادي، بقول صريح قرآن کسي سرنوشت آنان را تغيير نخواهد داد؟ چهارم، آيا قبول داري که در راه مبارزه شيريني و حلوا پخش نمي کنند، تهمت است و افترا، شلاق است و چماق، زندان است و شکنجه، حلق آويز است و اعدام، آوارگي است و مهاجرت؟ و مطمئنم که وجدان انسانيت را آخوندهاي دين فروش از تو نگرفته اند، آيا نوشتن اينکه "همون اکبر گنجي که مثلاً پيشتاز دموکراسي در داخل کشور محسوب مي شه اينقدر مانيفست بنويسه تا جونش بالا بياد” از همان روح دموکراسي خواهي نشأت کرفته و يا روح استبداد ديني؟ دوست عزيز مگناي گرامي، آقاي "ان" و باند ولي فقيه بانيان کشتارهاي دسته جمعي مخالقين، اعدام و شکنجه، هشت سال استمرار جنگ و ويراني کشور، و امروز به آستانهً جنگ داخلي و خارجي بردن مملکت هستند، چرا اين روح دموکراسي خواهيت اينقدر گشاد گشاد شده که آنان را نيز شامل شده، و بهمين خاطر به ضديت و مخالفت با آزادي خواهان و فعالين واقعي دموکراسي کشانده شده است؟ مگناي عزيز، فرق است بين مخالف و دشمن آزادي و دموکراسي، با منتقد و رقيب سياسي، باند خامنه اي و رئيس جمهوري ولايي شان دشمن آزادي و دموکراسي اند ( چرا که در عمل جلوي آزادي انتخاب مردم را گرفته با انحصار و استصواب امورشان را بطور دلخواه سامان مي دهند). شما از نگارنده انتظار داريد که با دشمن و مانع اصلي آزادي و دموکراسي، رابطهً منتقدانه و رقابت سياسي برقرار کند؟ رقابت سياسي در جايي معني دارد که فعاليت سياسي مخالفين آزاد باشد و در حقوق شهروندي درجه بندي و تبعيض حاکم نباشد. حال آنکه اين حرف ها در قاموس نظام ولايي مطلقه نمي گنجد. با آنها فقط بايد مبارزه کرد و مخالفت تا اين شرايط تغيير کند. در آخر توصيه مي کنم اگر مذهبي هم هستي، لطفا بسراع گرايش هاي نوگرايانه تر مانند منتظري و کديور و قابل و امثالهم برو و نه خميني و خامنه اي...چرا که در غير اين صورت کينهً آزادي خواهان و فعالين سياسي که در نوشته ات ، متأسفانه، موج مي زند را بدل خواهي گرفت، و خود به آلت دست استبداد و ديکتاتوري مذهبي بدل خواهي شد و نه آزادي و دموکراسي....منتظر نوشته هاي آينده ات هستم. موفق باشي
سلام، ببخشيد که زودتر از اينها نشد که بنويسم...
به سوالاتون جواب مي دم:
سوال اول: اول اين که من يک انسان دموکرات نيستم. دموکراسي يک تئوريه و ريشه ها و نتايج خاص خودشو داره. من در مورد اين حواشي دموکراسي چيز زيادي نمي دونم و خودمو به اونها متعهد نمي دونم. فقط اون قسمتهايي رو که فهميده باشم و ازش خوشم اومده باشه قبول مي کنم و ازش استفاده مي کنم. دوم اين که بله جدايي دين از دولت رو قبول دارم. براي اين که طولاني نشه دقيقاً توضيح نمي دم که اين چه فرقي با جدايي دين از سياست که من ردش مي کنم داره. فکر مي کنم اينجا تعاريفمون نزديک به هم باشه.
سوال دوم: در مورد ولايت فقيه هم چندان نمي دونم. ولي احتمال زيادي مي دم اصليترين مانع بر سر راه دموکراسي اين مورد نباشه. من بيشتر موضوع رو از جنبه فرهنگي مي بينم، اگر از زاويه سياسي به قضيه نگاه مي کردم شايد بيشتر با شما موافق مي بودم. شايد از موانع اصلي جلو راه دموکراسي در ايران سنت کثيف و دردناک اختناق و انسداد فکريه. سنتي که خيلي از ايرانيا نادانسته و ناخواسته ازش حمايت مي کنند و براي منافع کوتاه مدتشون ازش بهره مي برند. در مورد خود ولايت فقيه هم نسبت به چيزي که شما نوشته ايد قرائتهاي منصفانه تري ديده و خوانده ام. ولي در مجموع فکر مي کنم در خوشبينانه ترين حالت هم در دنياي ما ولايت فقيه نظريه اي عقب مونده و زائده و کارهايي از قبيل آنچه که قابل و منتظري انجام مي دهند از همين جهت که مجبورند از دريچه تنگ فقه دنيا رو ببينند و از اون راه زندگي امروزي رو پيش ببرند حرف بهتري ندارند.
سوال سوم: نه، به نظرم تئوري ولايت مطلقه فقيه الزاماً به ديکتاتوري نمي انجامه و عاملي که اين نظريه رو به سمت ديکتاتوري و انحصارگرايي پيش برده رسوبات ذهني تاريخي و عادتهاي رفتاري مردمي است که سالهاست در فضاي فکري و اجتماعي بسته اي محبوس شده اند. کسي که نظريه ولايت فقيه رو نوشته الزاماً قصد استثمار جامعه رو نداشته شايد اشکال در تجربه سياسي و اجتماعي کم مجريان اين نظريه بوده که اون رو عملاً به اين شکل در آورده. فکر مي کنم از بطن همين نظريه و همين نظام مي شه به دموکراسي رسيد. چيزي که کم داريم تجربه دموکراتيک و آزاد _هم در سطح اجتماعي و هم در سطح فردي_ ايرانياس. به همين دليل معتقدم دخالت مستقيم خارجي در پروسه گذار به دموکراسي نه که کمکي نمي کنه حتي مانع بزرگي هم بوجود مياره.
سوال چهارم: درسته، راه رسيدن به ارزشهاي انساني که در زمانه و شرايط ما دموکراسي بخشي از اونها رو نمايندگي مي کنه سنگلاخ و صعبه. نيروهاي ضدانساني در دور نگهداشتن آدمها از اين ارزشهاي انساني از هيچ سياهکاري و کثافتي دريغ نمي کنند. ولي چرا اين سوال رو پرسيديد؟ شايد فکر کرديد که منظورم از جلب نظر مخالف و اعتقاد به يک پهنه فراخ دموکراتيک، تلاش براي عبور عافيت طلبانه از هفت خانهاي پروسه گذاره؟ مقصود من چنين چيزي نبوده. برعکس تز جلب نظر مخالف اعتقاد خطرناک و پرريسکيه. کسي که مي خواد بين دو اعتقاد و دو جمعيت ظاهراً مخالف پل بزنه در معرض انواع و اقسامي از بدبينيها و اتهامات و حملات از طرف هر دو گروه قرار مي گيره و پيش قراولان چنين حرکتهايي معمولاً بايد به فکر کساني باشند که بعد از اونها کارشون رو ادامه بدن!
شما گفتيد که صددرصدي نگاه نکن. من هم صد در صدي نگاه نمي کنم. جملاتي که در مورد گنجي و نبوي و ديگران نوشتم يک طرف قضيه رو که موضوع نوشته من بود جهت مي گرفت. بلکه من افتخار مي کنم پابوس تک تک بزرگواران و سروراني که حتي براي لحظه اي هم که شده مهر وطن و آرزوي رشد و بالندگيش در خاطرشون جنبيده، باشم. منصفانه نيست جملات و عباراتم رو به منزله دهن کجي و ضديت با اين انديشه بلند تلقي کنيد. چيزي که مسبب حمله من بود نارضايتي و دلتنگيم از نهيب تند نويسندگاني بود که به سادگي گروههاي بزرگي از مردم ايران رو از اين که شايد چنين تپشي در قلب و چنان آرزويي در ذهن داشته باشند بري قلمداد مي کنند. ظالمانه و نامنصفانه است که انبوهي از مردم کشورمون رو تنها به اين دليل که در قرائت محدودي که ما از دموکراسي داريم (قرائت وارداتي غربي) جايي ندارند از حق داشتن چهره موجه اجتماعي محروم کنيم و برعکس دشمن دموکراسي و ضدمردمي لقب بديم. از اين تصويرسازيهاي بسته و اظهارنظرهاي قالبي نويسندگان بدم مياد و متنفرم. دست خودم نيست.
فکر مي کنم کسي که هوادار دموکراسيه و به خصوص اگه صد در صدي نيست ديگه دشمن مطلقي نخواهد داشت. در همه آدمهاي دنيا جنبه هاي مثبت و سازنده و مفيدي پيدا مي کنه که عامل جذبش به اونها مي شه. اگه عوامل مثبت افراد و گروهها، هسته همگرايي فکري و اجتماعي نحله هاي مختلف فکري و عقيدتي ايران باشه ديگه جايي براي دشمن تراشي و خط و نشون کشيدنها باقي نمي مونه. تا جايي که مي دونم همگرايي عامل کمک کننده به تحقق دموکراسي و واگرايي عامل تضعيف کننده شه.
در مورد مطالبي که درباره باند ولايي نوشته ايد چند نکته بگم: اول؛ برداشتها از اتفاقات و شرايطي که بعد از انقلاب در ايران بوجود آمده متفاوتند و من الزاماً با همه تصويري که از وضعيت ايران ارائه داده و گناهشو به گردن اين باند انداخته ايد موافق نيستم و چه بسا تصوير شما ناقص باشه. دوم؛ شرايطي که در ايران بوجود آمده مقصر مشخصي ندارد همه مان بسته به شرايطي که داريم و داشته ايم در اين وضعيت سهيميم. سوم؛ آزادي دشمن نداره. اين عبارت که (فلاني دشمن آزادي است) فقط يک فرض محال ذهني است. جهان بيني مثبت انگار من چنين فرضي رو بهيچ وجه تحمل نمي کنه. يک خصوصيت ذهني و شخصيتي شايد مخالف آزادي باشه ولي کليت يک آدم بصورت مطلق نمي تونه مخالف آزادي باشه. قرائت خاصي از آزادي ممکنه مورد تهاجم قرار بگيره ولي کسي نه مي خواد و نه قادره عليه مفهوم مطلق آزادي قد علم کنه. به نظر من کساني که شما دشمن آزادي و دموکراسي مي خونيد در واقع کساني هستند که در قرائتشون از آزادي و ساير ارزشهاي انساني که دموکراسي در زمان و مکان ما بخشي از اونها رو نمايندگي مي کنه با ما کمي اختلاف دارند. اگه اونها در حق ما از روي جهل و کوتاه بيني بد کرده اند ما حق نداريم با چشمان باز و از روي علم بد کنيم. نه آرمان دموکراسي و نه اخلاق به ما چنين اجازه اي نمي ده.
اگر نويسندگان قاموس نظام ولايي مطلق چيزي از رقابت يا گفتمان دموکراتيک نمي دونن ما هم براي مقابله بايد به گفتمان ديکتاتوري رو بياريم؟ فکر مي کنم وظيفه ماست در راه تعهد به دموکراسي هيچ کس رو پشت خط قرمزهاي خودي و غير خودي رها نکنيم و تا جايي که مي تونيم در راه تفاهم اجتماعي و جلب مخالف بکوشيم. اينها رو هم که مي گم بدون داشتن هيچ زمينه ذهني عملي تفاهم بين طيفهاي مختلف عقيدتي و فکري ايراني نمي گم ولي چون فعلاً زمينه مناسبش پيش نيومده در اون مورد حرفي نزده ام. اين که از چه راههايي مي شه تا جايي که ممکنه از تعداد دشمنان آشتي ناپذيرمون کم کنيم و چه آدمايي رو در اولويت اول برقراري ارتباط و جذب به آرمان دموکراسي قرار بديم و زمينه هاي فکري مناسب براي همگرايي ذهني ايرانيها چيا هست.
شاد باشيد، برمي گردم...
سلام، ببخشيد که زودتر از اينها نشد که بنويسم...
به سوالاتون جواب مي دم:
سوال اول: اول اين که من يک انسان دموکرات نيستم. دموکراسي يک تئوريه و ريشه ها و نتايج خاص خودشو داره. من در مورد اين حواشي دموکراسي چيز زيادي نمي دونم و خودمو به اونها متعهد نمي دونم. فقط اون قسمتهايي رو که فهميده باشم و ازش خوشم اومده باشه قبول مي کنم و ازش استفاده مي کنم. دوم اين که بله جدايي دين از دولت رو قبول دارم. براي اين که طولاني نشه دقيقاً توضيح نمي دم که اين چه فرقي با جدايي دين از سياست که من ردش مي کنم داره. فکر مي کنم اينجا تعاريفمون نزديک به هم باشه.
سوال دوم: در مورد ولايت فقيه هم چندان نمي دونم. ولي احتمال زيادي مي دم اصليترين مانع بر سر راه دموکراسي اين مورد نباشه. من بيشتر موضوع رو از جنبه فرهنگي مي بينم، اگر از زاويه سياسي به قضيه نگاه مي کردم شايد بيشتر با شما موافق مي بودم. شايد از موانع اصلي جلو راه دموکراسي در ايران سنت کثيف و دردناک اختناق و انسداد فکريه. سنتي که خيلي از ايرانيا نادانسته و ناخواسته ازش حمايت مي کنند و براي منافع کوتاه مدتشون ازش بهره مي برند. در مورد خود ولايت فقيه هم نسبت به چيزي که شما نوشته ايد قرائتهاي منصفانه تري ديده و خوانده ام. ولي در مجموع فکر مي کنم در خوشبينانه ترين حالت هم در دنياي ما ولايت فقيه نظريه اي عقب مونده و زائده و کارهايي از قبيل آنچه که قابل و منتظري انجام مي دهند از همين جهت که مجبورند از دريچه تنگ فقه دنيا رو ببينند و از اون راه زندگي امروزي رو پيش ببرند حرف بهتري ندارند.
سوال سوم: نه، به نظرم تئوري ولايت مطلقه فقيه الزاماً به ديکتاتوري نمي انجامه و عاملي که اين نظريه رو به سمت ديکتاتوري و انحصارگرايي پيش برده رسوبات ذهني تاريخي و عادتهاي رفتاري مردمي است که سالهاست در فضاي فکري و اجتماعي بسته اي محبوس شده اند. کسي که نظريه ولايت فقيه رو نوشته الزاماً قصد استثمار جامعه رو نداشته شايد اشکال در تجربه سياسي و اجتماعي کم مجريان اين نظريه بوده که اون رو عملاً به اين شکل در آورده. فکر مي کنم از بطن همين نظريه و همين نظام مي شه به دموکراسي رسيد. چيزي که کم داريم تجربه دموکراتيک و آزاد _هم در سطح اجتماعي و هم در سطح فردي_ ايرانياس. به همين دليل معتقدم دخالت مستقيم خارجي در پروسه گذار به دموکراسي نه که کمکي نمي کنه حتي مانع بزرگي هم بوجود مياره.
سوال چهارم: درسته، راه رسيدن به ارزشهاي انساني که در زمانه و شرايط ما دموکراسي بخشي از اونها رو نمايندگي مي کنه سنگلاخ و صعبه. نيروهاي ضدانساني در دور نگهداشتن آدمها از اين ارزشهاي انساني از هيچ سياهکاري و کثافتي دريغ نمي کنند. ولي چرا اين سوال رو پرسيديد؟ شايد فکر کرديد که منظورم از جلب نظر مخالف و اعتقاد به يک پهنه فراخ دموکراتيک، تلاش براي عبور عافيت طلبانه از هفت خانهاي پروسه گذاره؟ مقصود من چنين چيزي نبوده. برعکس تز جلب نظر مخالف اعتقاد خطرناک و پرريسکيه. کسي که مي خواد بين دو اعتقاد و دو جمعيت ظاهراً مخالف پل بزنه در معرض انواع و اقسامي از بدبينيها و اتهامات و حملات از طرف هر دو گروه قرار مي گيره و پيش قراولان چنين حرکتهايي معمولاً بايد به فکر کساني باشند که بعد از اونها کارشون رو ادامه بدن!
شما گفتيد که صددرصدي نگاه نکن. من هم صد در صدي نگاه نمي کنم. جملاتي که در مورد گنجي و نبوي و ديگران نوشتم يک طرف قضيه رو که موضوع نوشته من بود جهت مي گرفت. بلکه من افتخار مي کنم پابوس تک تک بزرگواران و سروراني که حتي براي لحظه اي هم که شده مهر وطن و آرزوي رشد و بالندگيش در خاطرشون جنبيده، باشم. منصفانه نيست جملات و عباراتم رو به منزله دهن کجي و ضديت با اين انديشه بلند تلقي کنيد. چيزي که مسبب حمله من بود نارضايتي و دلتنگيم از نهيب تند نويسندگاني بود که به سادگي گروههاي بزرگي از مردم ايران رو از اين که شايد چنين تپشي در قلب و چنان آرزويي در ذهن داشته باشند بري قلمداد مي کنند. ظالمانه و نامنصفانه اس�
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home