گذاربه دموکراسي در ايران

آرزوي گذار به دموکراسي در ايران، در حقيقت، انگيزهً اصلي نوشتن اين سطور مي باشد.

Friday, May 13, 2005

گذار به دموکراسي در ايران : بخش هشتم


بحران هويت، دوگانگي فرهنگي ، الکترونيک دموکراسي و رفراندم
Id-crisis, Hybrid Identity, E-democracy & Referendum

در دو نوشتهً پيشين به توضيح علل اصلي ناکامي ما ايرانيان در استقرار دموکراسي و حقوق بشر پرداخته شد. اين مقاله ابتدائاً به برخي از ريشه هاي بحران هويت در داخل و نيز رهنمودهاي عملي چگونگي مواجهه با دوگانگي فرهنگي در خارج مي پردازد. آنگاه اهميت انقلاب ارتباطات و کارآيي اينترنت در پروسهً گذار به دموکراسي در ايران و باصطلاح پديده الکترونيک--دموکراسي مورد بررسي قرار خواهد گرفت. نهايتا به ضرورت پاسخگويي به فراخوان رفراندوم و برخي ابهامات و الزامات آن مي پردازد. بديهي است که پرداختن به هرکدام از موضوعات فوق به تنهايي از عهدهً يک مقاله خارج است ولي سعي خواهم کرد که به چکيده مطلب بسنده نمايم.

مقدمتاً، اگرچه مردم ايران بخاطر تعرّض و دخالت رژيم به همهً وجوه زندگي خصوصي و عمومي شان، سياسي تراز خارجي ها هستند، ولي بعلت فاصلهً قمري بين جامعهً ايران و جوامع پيشرفته، قلم زدن در ايران عموما در مراحل بسا مبتدي تري قرار دارد. اين نقصان بخشا به سيستم آموزشي کشور برمي گردد که در آن بر حفظ کردن و امتحان کتبي، بيش از درک، فهم و نوشتن مطلب، مانند آنچه در مراکز آموزشي بويژه کشورهاي انگليسي زبان وجود دارد، تأکيد مي شود. عمدهً ايرانيان خوش قلم در داخل، بجز آنان که در خارج تحصيل کرده اند، داراي سابقهً قعاليت دسته جمعي و کار گروهي، سازماني و يا حزبي هستند. در درون حاکميت نيز بيشتر قلم زنان از داخل سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات مي آيند چرا که بقيه نهادهاي اجتماعي کشور عملاً توسط آنها منحل و يا سرکوب شدند. بر اين سياق، برخي از دوستاني که اتفاقاً روزنامه نگاران موفقي نيز در داخل ايران بوده اند وقتي که به خارج مي رسند، تازه متوجه مي شوند که در همان حيطه و قلمرو مورد علاقه شان نياز به آموزش هاي بسيار دارند. چرا که اگر مستقل و منفرد بوده اند، هنوز نتراشيده و نخراشيده اند، و اگر وابسته به يکي از ارگانها و نهادهاي حاکميت بوده اند، کج انديش و مثل حاکمان نظام جايگاه واقعي خود را نمي دانند و باصطلاح بي ظرفيتند. با اين اوصاف، اگر روزنامه نگاري، مثل داريوش سجادي، در خارج از کشور با همان سطح و محتوايي بنويسد که در داخل اجازه داشت و مي نوشت، مي توان سخنان او را حمل بر نسنجيدگي و يا کج انديشي نمود . در اين رابطه صداقت ابراهيم نبوي قابل تقدير است که وقتي، طبق عادت عموم ما ايراني ها، پااز گليم خود فراتر مي نهد، بلافاصله متواضعانه عذرخواهي مي کند! بديهي است در مملکتي که منبرشيخ به تخت سلطنت ولايت مطلقه مبدل گشته، هيچ کس و هيچ چيز در جاي واقعي خود نباشد.

درمورد معضل بحران هويت، که در داخل کشور، بويژه درميان نسل جوان رخ نموده؛ و خود را بصورت افزايش ناهنجاريهاي فردي، خانوادگي و اجتماعي ؛ در آمار فزايندهً خودکشي، طلاق، اعتياد، فساد، دزدي، ساير جرايم و نيز گسترش بيماري هاي رواني نشان مي دهد؛ اصلي ترين عامل آن را بايستي در وجود فاصلهً عميق بين ملت و حکومت دانست. حکومتي که با داعيه گسترش فرهنگ ديني مورد نظر خامنه اي، فرهنگ بومي ايران زمين را مورد تخريب و تحقير قرارداده است. حکومتي که توان ايجاد اشتغال براي جوانان، و تآمين حد اقل هاي زندگي روزمرهً لشکر عظيم بيکاران را ندارد. حکومتي که اميد به تغيير و بهبود شرايط را در نطفه خفه مي کند؛ و حکومتي که با زندان هاي مخفي و شلاق و اعدا م هاي علني، جوانان جسور، سرزنده، و فعال مملکت را سربه نيست کرده و يا با هزار نيرنگ درهم مي شکند. استمرار چنين حاکميتي در ايران نه تنها با هويت ايرانی بلکه با حيثيت ايرانيان نيز منافات دارد و وظيفه همه ما، در داخل و خارج کشور، است که با تلاش مجدانه در راه تغيير اين شرايط مبارزه کرده و با اين مبارزه شعلهً اميد به فردايي بهتر را بر افروخته نگهداشته و از هويت انساني و ايراني خود دفاع کنيم.

عارضهٌ دو فرهنگي بودن در خارج از کشورنيز واقعيتي است انکار ناپذير. اينکه چطور و با چه مکانيزمي ميتوان با اين واقعيت مواجه شد؛ و بهترين رويکرد فرهنگي کدام است؟ در واقع نه تنها مسئلهً روي ميز ايرانيان خارج از کشور بلکه عموم مهاجرين و بويژه سياست گذاران کشورهاي مهاجر پذير بوده است. براي توضيح اين پديده مي خواهم ازآميزهً تئوريک و تجربه شخصي مدد گرفته باشم. عموماً برخورد مهاجرين با فرهنگ غرب را مي توان به سه دسته تقسيم کرد:

١) برخورد عکس العملي رو به قهقرا Retroactive و يا تدافعي Defensive ، همان بقول معروف ارتجاعي، که به اشکال مختلف در خود فرورفتن، گوشه انزوا و عزلت گزيدن Isolationism و يا سرشاخ شدن و طرد تمام عيار فرهنگ جديد، که اصطلاحاً به ان بنيادگرايي Fundamentalism مي گوييم، خود را بارز مي کند. نمود هاي عيني چنين رويکردي اغلب در رفتار مهاجرين نسل اول آفريقايي و يا خاورميانه اي (باستثناً ايرانيان!) که اعتقادات سنتي قبيلگي و يا مذهبي شديد دارند مشهود تر است. تفاوت بارز مهاجرين و پناهندگان ايراني با مهاجرين ساير کشورهاي بويژه خاور ميانه در اينست که پناهندگان و مهاجرين ايراني اغلب براي نجات از دست بنيادگرايي مذهبي، ترک وطن و تحمل غربت را برخود هموارکرده اند؛ در حاليکه بخش عمده اي از مهاجرين و پناهندگان ساير کشورهاي خاورميانه، بويژه کشورهاي عربي، اتفاقا بنيادگرايان مذهبي مي باشند که توسط دولتهاي محلي سرکوب مي شده اند. در ابعاد ماکرو چنين عکس العملي را در سياست هاي غرب گريزانه و يا غرب ستيزانه نظام هاي ايدئولوژيک و مذهبي مانند رويکرد نظام ولايت فقيه حاکم بر ايران مي توان ديد.

٢) پاسيويسم، برخورد انفعالي و ضعيف Defective که عمدتاً به سه شکل بارز مي شود. ١) بصورت بيگانگي و جدايي از فرهنگ جديد Segregation ؛ ٢) پذيرش زندگي دوزيستي يا همان دوگانگي فرهنگي Hybrid Identity؛ ٣) و يا تسليم فرهنگي و باصطلاح غرب گرايي که نتيجهً آن از خود بيگانگي و اليناسيون فرهنگي است. ناگفته نماند که عامل اصلي بروز اين نوع رويکردها، سياست هاي غلط فرهنگي کشورهاي مهاجر پذير صنعتي با بوميان خودي و نيز مهاجرين عمدتاً غير انگليسي تبار بوده است؛ مانند سياست هاي تبعيض نژادي Racism که به تئوري بقاي انسب Survival of the fittest تکامل داروين نيز تمسک مي جست تا يکسان سازي فرهنگي Cultural Assimilation را توجيه تئوريک نمايد. همين سياستهاي فرهنگي استعماري در کشورهاي تحت سيطره موجب بروز پديدهً غرب گرايي و غرب ستيزي در ميان اقشار روشنفکر اين جوامع شده و بصورت رويکردهاي افراطي مدرنيسم، ناسيوناليسم، و بنيادگرايي بروز مي کرد. درحال حاضر در کشورهاي صنعتي غرب ستيزي و يا غرب گرايي بيشتر خود را در ميان پناهندگان و مهاجريني نشان ميدهد که در تشخيص تمايز بين وجوه مثبت و منفي فرهنگ بومي خود و فرهنگ جديد (غرب) مشکل دارند.

٣) درست ترين برخورد فرهنگي، تنظيم فعال و پرواکتيو Proactive بمنظور انطباق فعال با محيط و فرهنگ جديد است. در چنين ديدگاهي فرهنگ يک مقولهً ايستا و يا رو به گذشته نيست، بلکه مولودي است پويا و روبه آينده که در مواجهه با تغيير شرايط و محيط فرهنگي جديد اگر قدرت انطباق، نوسازي و زايندگي نداشته باشد، کهنه و بلامصرف شده از دور خارج مي شود. در اين رابطه تجارب و داده هاي فرهنگي مختلف گواه آنست که اگر به نقاط ضعف و قوت فرهنگ خود در موجهه با ساير فرهنگها، بويژه فرهنگ کشوري که در آن مقيم هستيم، واقف نباشيم، در انطباق فرهنگي دچار مشکل جدّي خواهيم شد. بعبارت روشن تر، اگر وجوه مثبت و منفي فرهنگ خود را نشناسيم، وجوه مثبت ومنفي فرهنگ کشوري که در آن زندگي مي کنيم را نيز درست تشخيص نداده، در انطباق فرهنگي دچار اشتباه و سردرگمي شده، نمي توانيم جايگاه واقعي فرهنگي خود را بشناسيم و بشناسانيم. بعنوان مثال، در عين اينکه فرهنگ ما ايرانيان بويژه در شعر، موسيقي و عرفان، بدون مبالغه، يکي از غني ترين فرهنگ هاي بشري است؛ و در پيشينهً تاريخي مان زندگي چند فرهنگي Multiculturalism را از هزاره ها پيش تجربه کرده ايم؛ وبنا براين، در دستگاه فکري مان چيزي بنام تبعيض نژادي، که ميراث دوران استعمار، بويژه انگليسي هاست، کمتر يافت مي شود؛ ولي بعلت سابقه طولاني وجود نظام هاي ديکتاتوري شاه و شيخ، فرهنگي سنتي و استبداد زده برکشور ما و در نتيجه بر رفتار ما حاکم بوده، و از فرهنگ دموکراتيک و مدرن دوران معاصر، مانند احترام به حرمت و جايگاه انسان – احترام متقابل - فارغ از هر عقيده و مرام، احترام به جايگاه قانون دموکراتيک در جامعه، احترام به جايگاه و حقوق برابر زنان، فرهنگ اعتماد به کار دسته جمعي و نظم اجتماعي و امثالهم؛ کمتر بهره برده و نياز به وارد کردن، فراگيري از ديگران و تمرين آنها داريم. کم نيستند خانواده هاي ايراني در خارج از کشور - از هر طيف، طبقه و گروهي - که با پر بهادادن به مثبتات و کم بها دادن به ضعف هاي فرهنگ ايراني و يا بالعکس، به بيراهه رفته، باعث سردرگمي خود و فرزندانشان شده اند. جوانان ايراني که با کميت رو به تزايدي براي عمدتا تحصيل به خارج کشور مي آيند، نيز بجاست که برداشت هاي فرهنگي خود را با اهل فن، ايراني و غير ايراني، مطرح سازند و به قضاوت هاي عجولانه، منفي، سطحي و بي مايهَ قلم زناني که بشيوه آخوندها راجع به همه چيز و همه کس نظر داده و آسمان و ريسمان را بهم مي بافند، بسنده نکنند.

تجارب جوامع صنعتي در زمينه فرهنگي بويژه کشورهايي که اساساً بهمت مهاجرين ساخته شده مانند آمريکا، کانادا و استراليا نيز بسيارآموزنده است. اين کشورها که ساختارهاي مدرنشان اساساً بدست مهاجرين بنا شده، انواع سياست هاي فرهنگي را در طول دو سه قرن اخير تجربه کرده اند. کما اينکه تا همين سه – چهار دهه پيش با سياست هاي تبعيض نژادي Racial Discrimination نسبت به رنگين پوستان ، و يکسان و همگون سازي فرهنگي Cultural Assimilation در مورد مهاجرين غير انگليسي تبار، فرهنگ غيرخودي را تحمل نمي کردند. اي بسا که هنوز رگه هايي از اين سياست ها و گرايش ها را در جاي جاي مناسبات فردي و جمعي اين جوامع، البته در مداري پيچيده تر، بتوان يافت. اين برنامه ها با سياست هاي خارجي کشورهاي سلطه گر مبني بر هجوم و استيلاي فرهنگي Cultural Invasion استعمار کهنه، و امريکايي کردن Americanisation استعمارنو مطابقت داشته است. تنها در همين دو سه دههً اخير اين جوامع توانسته اتد که رفته رفته به گذار فرهنگيDoctrine Trans-culture رسيده و با تصويت قوانين ضد تبعيض نژادي Antidiscrimination Law، چندگانگي فرهنگي Multiculturalism را پذيرفته و با برسميت شناختن تنوع در يک فرهنگ، بستر رشد و شکوفائي جوامع مدرن و نوپاي خود را هموارتر سازند.

مطلب مهم ديگرهمزماني پروسهً گذار به دموکراسي در ايران با شکوفايي انقلاب ارتباطات بويژه گسترش اينترنت است. در کشورما، برغم وجود حاکميتي مستبد که رسانه هاي غير خودي را تعطيل، اطلاعات را صافي و اخبار را سانسور مي کند؛ دانشگاه را با حوزه علميه اشتباه گرفته و دانشجويان آزاده را سرکوب مي کند؛ روزنامه ها را توقيف و روزنامه نگاران غير خودي را حبس مي کند؛ و... با همهً اينها، مردم ايران با استفاده از اينترنت توانسته اند تورسانسور را دريده و طلسم اختناق فرهنگي و سياسي را درهم شکنند. اينگونه پديدهً الکترونيک- دموکراسي e-democracy بداد ما ايرانيان رسيده؛ و بهمين دليل ارزيابي جايگاه اينترنت بمنظور ارتقاء سطح استفاده از اين امکان با نوآوري هاي هرچه بيشتر براي مقابله با سانسور، سرکوب و اختناق امري لازم و ضروري مي نمايد.

در جوامع دموکراتيک، الکترونيک- دموکراسي نقش غير قابل انکاري در گذار از "قدرت بيان به بيان قدرت" با استفاده از تکنولوژي ارتباطات و اطلاعات، بويژه اينترنت ايفا کرده است. ولي براي ايرانيان اين کارآيي مضاعف مي شود؛ چرا که نخست بايد از "قدرت بيان" دفاع کند تا در قدم بعدي بتواند به "بيان قدرت" ارتقاء يابد. بعبارتي استفاده از اينترنت در مسير تحقق دموکراسي و انتقال "قدرت سياسي به قدرت مردم" براي فعالين سياسي و اپوزيسيون دموکراسي طلب ايراني اهميتي مضاعف يافته است. طبق برآوردهاي آماري، در کشورهاي دموکراتيک ميزان بحث سياسي در اينترنت بميزان اعتماد مردم به حاکميت و نمايندگانشان بستگي تام دارد. براي مردم ايران که اکثريت قريب به اتفاقشان در حاکميت استبداد ديني سهم و نماينده اي ندارند، استفاده از اينترنت براي احقاق حقوق غصب شدهً سياسي و بالطبع اقتصادي و اجتماعي به امري حياتي تبديل شده است. بي سبب نيست که روي آوردن فعالان سياسي، فرهنگي، و مدني، بويژه دانشجويان و نخبگان جامعه به اين امکان ارتباطي و اطلاعاتي، در سراسر جهان کم نظير است. واقف بودن بر ضعف و قوت هاي اينتر نت مي تواند از آثار سوء آن کاسته، و بر کارآيي مفيد آن بيفزايد.

بي شک، ويژگي هاي عام اينترنت، مانند دسترسي ساده و ارزان، سرعت فوق العاده زياد انتقال اطلاعات، جهاني بودن با مخاطبين انبوه، گمنامي، فقدان مقررات و کنترل مرکزي توسط دولت ها و عدم امکان سانسور و تحريف، چند رسانه اي بودن (سمعي، بصري، و نوشتاري)، امکان مکاتبه غير همزمان Asynchronous communication و ... همهً زواياي زندگي فردي و جمعي ما را متحول کرده است؛ بطوريکه بعد از فراگير شدن پديدهً تجارت الکترونيکي e-commerce و داد و ستد الکترونيکي e-business در اقتصاد، مدتهاست صحبت از انقلاب بعدي يعني دولتهاي الکترونيکي e-government و شهروندان الکترونيکي e-citizen مي شود. کما اينکه برخي از دولتها از جمله سينگاپور، اتريش، استراليا، و بريتانيا در اين راه گامهايي برداشته و بسياري از خدمات خصوصي و عمومي خود را الکترونيکي عرضه مي کنند. اهمّ تغييرات و ره آوردهاي سياسي اين پديده را مي توان اينگونه خلاصه کرد:
١) با تکثير رسانه هاي ارتباطي و اطلاعاتي در هر خانه، از قبيل راديو، تلويزيون هاي مداربسته يا ماهواره اي و چند کاناله، تلفن خطي و موبايل، فکس، اينترنت و اينترانت، ويدئو، DVD و غيره؛ گزينه ها و منابع متنوع ارتباطي و اطلاعاتي در اختيار استفاده کنندگان قرار گرفته و آنان را از امکان انتخاب و گزينش هاي بسا بيشتري برخوردار نموده است.
۲) برخلاف راديو، تلويزيون و روزنامه ها که رسانهً اطلاع رساني يک طرفه اند، اينترنت امکان ارتباط دوطرفه، همزمان و غير همزمان، با شرکت انبوه و در سراسر جهان را فراهم ساخته است؛ بطوريکه افراد با ديدگاهها و منافع مختلف و اي بسا متضاد، مي توانند در هر قاره اي از جهان و يا هرگوشه اي از ايران که خط تلفن موجود است، در يک بحث و ديالوگ دوطرفه شرکت کرده، نظرات همديگر را بشنوند و به تعميق اگاهي هاي خود بيفزايند. همين امر باعث شده که امثال نگارنده در خارج از کشور نيز امکان اين را داشته باشيم که مسائل داخل ايران را از نزديک دنبال کنيم.

بعلت آن ويژگي هاي عام:
· استفاده از اينترنت باعث ميشود تا از علم و تجربهً ديگران و چند و چون زندگي در جهان مدرن سريعتر با خبر شويم و اين آگاهي جديد بر خواستها و توقعات ما افزوده است.
· پيوندهاي سنتي گذشته مانند طبقه بندي اجتماعي، بنيادهاي سنتي خانواده، فاميلي، همسايگي، قومي، تقليد از مراجع مذهبي سنتي، و نيز از قدرت حکومت ها در کنترل مردم کاسته شده، و مرزبندي هاي فرهنگ ملي سست تر شده اند.
· سازمان ها و گروههاي پيشتاز اجتماعي که در گذشته توليد اطلاعات، انديشه، و تعيين خط و ربط مي کردند جاي خود را رفته رفته به مراکز تحقيقي و متخصصين کارآزموده در هر زمينه مي دهند. از تقدس رهبران سياسي و قهرمان سازي ها کاسته شده، دوران رهبران مادام العمر بسر آمده و تک ستاره هاي قهرمان خود را در کهکشاني از ستاره تکثير کرده اند.
· از ميزان وابستگي طبقاتي براي فعال شدن سياسي کاسته شده، گروههاي مختلف اجتماعي از مسائل همديگر آگاهتر شده و اقشار محرومتر امکان بهتري جهت کسب آمادگي هاي لازم براي سهيم شدن در قدرت مي يابند.
· قدرت احزاب و سازمان ها، اقطاب و شخصيت هاي سنتي تحليل مي رود، نهاد هاي مدني و مبارزاتي تخصيص يافته تر مي شوند، افکار عمومي و نظر سنجي ها نوسان بيشتري نشان مي دهند، و ميزان مشارکت عمومي در راي گيري ها، بويژه در کشورهايي که نظام حاکم به افکار عمومي مردمش بي اعتنايي نشان مي دهد، کاهش مي يابد.
· بحث هاي عام به مرکزي ترين تصميم گيري هاي سياسي راه مي برد؛ مردم از طريق نخبگان و نمايندگانشان در نهادهاي سياسي و مدني قادر به دخيل شدن موثرتر در تصميم گيري ها و بدست گيري اختيار سرنوشت خود مي شوند.
· بطور خلاصه دوران مردم فريبي و پنهان کاري زد و بند هاي پشت پرده، شکل دهي افکار عمومي توسط امپراطوري رسانه اي داخلي و بين المللي، و قلم بمزدها Spin doctors که با پخش اخبارو اطلاعات جهت دار در پي انحراف افکار عمومي برمي آيند، سپري مي شود.

مراحل ارتقاء استفاده از اينترنت را در ايران مي توان به چهار مرحله تقسيم کرد؛ (بديهي است که هيچ کس در يک مرحله ثابت نمانده و همه در ترکيبي از مراحل فوق بسر مي برند):
۱) مرحلهً تولد و ابراز وجود: در اين مرحله افراد، گروه ها، سازمان ها و احزاب که از سهيم بودن در حاکميت سياسي محرومند؛ و بويژه روزنامه نگاراني که کار و شغل خود را بدليل بسته شدن روزنامه هاشان از دست داده اند، براي انتقال پيام خود به استفاده از اينترنت روي مي آورند. هرکس حرف خودش را مي زند و غير خود را پيشاپيش محکوم و مغضوب مي شمرد. وبلاگ ها به درد دل نامه و شکوانامه و يا فحش نامه بيشتر شبيه اند. نمود عيني چنين رويکردي را مي شد دو-سه سال پيش در اطاق هاي گپ chat-rooms پالتاک ديد که بسياري فرصت مي يافتند تا با کلمه بجاي گلوله بغض و کينه هاي ديرينه را تخليه کنند.
۲ ) مرحلهً ابراز عقيده قبل از بلوغ: که هرکس و گروهي بجاي ابراز موضعگيري عليه اين و آن و متهم کردن ديگري به ابراز عقيده و ابراز مواضع خود مي پردازد و هويت و استقلال فردي خود را باز مي يابد. وب لاگ ها و سايت هاي اينترنتي هنوز در لاک تدافعي اند و بهمين دليل انتقال اخبار و اطلاعات را به خطوط خودي و جهت دار محدود مي کنند.
۳) مرحلهً تبادل عقيده و ديالوگ انتقادي که مي توان آن را مرحلهً پالايش ايده ها؛ پرورش فکر و انديشه؛ تئوري سازي، و پيدا کردن پارادايم مشترک (مثل دموکراسي ، حقوق بشر، رفراندم و غيره) ناميد؛ که به تعميق شناخت ها از خود و ديگران و بالا بردن دانش عمومي Collective knowledge پرداخته و افکار عمومي را شکل مي دهد. در اين مقطع هرکس خود را در آينهً ديگران مي ببيند و در ميابد که بقولي " جواب درست من فقط بخشاً درست است مانند مال تو". آنها که صداقت دارند به جاي متهم کردن ديگران اول از خود انتقاد کرده و باگشاده رويي با انتقاد ها مواجه مي شوند (متاسفانه در اين زمينه جز چند نويسنده جوان، کمتر گروه و سازمان و حزب و رهبري به اين مهم پرداخته است). تضاد و وحدت ها رفته رفته صريحتر و آشکارتر نمايان مي گردند و هرکس جايگاه واقعي خود را در صف مردم و دموکراسي و يا حکومت و استبداد پيدا مي کند.
۴ ) مرحلهً پرداختن از تئوري به عمل؛ با ره يافتها، شکل بندي و صف بندي هاي جديدي به ابتکار عمل پرداختن، در عين حفظ هويت مستقل واسط شدن و ائتلاف کردن Principled Coalition، نهاد سازي کردن و خلاصه با عبور از مراحل سه گانهً فوق الذکر از "قدرت بيان" به "بيان قدرت" رسيدن و اپوزيسيون را در مقبل پوزيسيون متحد تر و منسجم تر کردن است. در اين مرحله فعالان سياسي و دانشجويي به عرصهً عمل گام نهاده به ميان مردم رفته و در هرکلاس و کارگاه و مسجد و کوي و برزن به کار دسته جمعي و نهاد سازي روي به بيان خواستهاي خود پرداخته و بدين وسيله قدرت سياسي ناگزير به قدرت مردم گردن مي نهد. همهً احزاب و سازمان ها، و بويژه حاکمان، ملزم به پاسخگويي مي شوند و مجبورند که در مواضع و عملکردهاي روز مره شان شفاف تر عمل کنند. اينگونه، فعالان سياسي و دانشجويي از طيف هاي گوناگون، براي اولين بار در تاريخ سياسي ايران، از مرحلهً برخورد خشونت آميز با مخالفين " شليک شليک، جنگ جنگ" عبور کرده و با "کليک کليک، بنگ بنگ"مي توانند همديگر را بهتر درک کرده، ضعف ها و قوت هاي خود را دريابند، همفکران و همراهان خود را در هر کجا بيابند، و در مسير تحقق اهداف کوتاه و بلند مدت خويش، با راهکارهاي عام تر راه رسيدن به اهداف مشترک خود را پي گيرند.

ضمناً، نويسندگان سايت ها در اين مرحله بجاي ابراز واکنش و يا عقيدهً شخصي، در انعکاس نظراتشان پخته تر شده اند. صاحبنظران، متخصصين و فعالان و رهبران سياسي نيز ناگزير مي شوند که نقطه نظرات خود را با تجارب و دستاوردهاي ساير ملل comparative studies، با تئوري هاي ارائه شدهtheoretical analysis ، با آثار ديگران Literature Review و با زمينه و شرايط موجودstate of affairs نيز چک مي کنند تا انرژي خود و ديگران را بيهوده تلف نکرده باشند. سايت هاي اينترنتي بسمت رعايت موازين دموکراتيک در انتقال واقعي اخبار و تحولات و نيز انعکاس نقطه نظرات مختلف موافق و مخالف پيش مي روند و اي بسا خود به خانهً احزاب، خانه افکار و شخصيت ها بدل شده، بخشي از جامعه را با تمام تنوعات فکري و منافع گاها متضاد آن نمايندگي مي کنند. بدينسان اينترنت در دموکراتيزه شدن مناسبات و گفتمان بين سياسيون ايراني نقش غير قابل انکاري ايفا نموده و خواهد کرد. با اين اوصاف و در اين مرحله است که فراخوان رفراندوم بمثابه شعار محوري مردم جاي پاي خود را در ميان فعالان و نيروهاي سياسي و بدنبالش سراسر کشور باز خواهد کرد.

پيش از پرداختن به نقطه ضعف ها و کاستي هاي مربوط به استفاده از اينترنت در ايران تاکيد اين نکته ضروري است که اينترنت کالاي مصرفي، يا منبع توليدي و نوشدارو نيست؛ بلکه امکاني براي دسترسي به اطلاعات و فرصتهاست. از ضعف هاي اينترنت اينکه، برغم دستاوردهاي فوق الذکر، انقلاب ارتباطات به شکاف اگاهي و اطلاعاتي Digital Divide در جوامع بويژه فقير و در حال توسعه دامن زده است که به دليل عدم دسترسي و يا توان استفاده از اين تکنولوژي جديد Digital Inequality بخش عظيمي از جمعيت جامعه از تحولات دنياي اينترنت و دستاوردهاي نخبگان و فعالان سياسي ايران محرومند. عوامل نابرابري در ايران مانند فقر و محروميت (بويژه در ميان اقشار کم درآمد، در حاشيه شهرها، روستاها و استانهاي مرزي) تبعيض بين شهروندان (در مورد زنان و دختران، اقليت هاي قومي و مذهبي) از امکان دسترسي برابر همهً ايرانيان به اينترنت کاسته است. از طرفي بخش اعظمي از آن عده که امکان دسترسي به اينترنت دارند نيز از اين امکان بعنوان وسيله سرگرمي Recreational استفاده مي کنند و نه استفاده Instrumental براي کارهاي سياسي و غيره. از طرفي براي استفاده از اينترنت تنها امکان دسترسي کافي نيست بلکه دانش چگونگي استفاده از آن نيز بويژه در داخل کشور مشکل غير قابل انکاري است. براي برطرف کردن اين خلاً در جبههً دموکراسي خواهي، فعالان و سازمان هاي سياسي لازم است بدنبال پل زدن با اقشار مختلف مردم Digital Bridge و نهاد سازي و کار دسته جمعي در هر کلاس و محل کار و کوي و برزن برآيند. برطرف کردن اين فقر اطلاعاتي يکي از ضرورت هاي پيش روي دولت ها در کشورهاي در حال توسعه است که مترصدند تا راه توسعه خود را سريعتر پيموده و ميانبر بزنند. در همين راستا نهادهاي بين المللي سازمان ملل مانند UNDP و بانک جهاني اين نوع برنامه ها را در کشورهاي در حال گذار تشويق و حمايت مي کنند. في المثل کشور استونيا طي دهه ۱۹۹۰ با طرح موسوم به پرش پلنگ Tiger leap که با حمايت UNDP به اجرا گذاشته شد، آموزش هاي بکار گيري کامپيوتر را براي صد در صد دانش آموزان آن کشور باجرا گذاشت و امروز بهره اش را در کارآيي موثرتر نيروي کارش، تسهيل خدمات خصوصي و عمومي، و استفاده از فرصتهاي تازه داخلي و منطقه اي مي برد.

اين نوشته بسيار طولاني شد ولي از رفرنراندوم نتوان گذشت. براي ورود به اين موضوع نيز مقدمه اي لازم مي است! نگارنده عادت کرده که هرجا جمعي قدمي با نيت خير و رو به جلو بر مي دارد از آن حمايت کنم و وسواس ندارم که مبادا مورد سوً استفاده قرارگيرم. از بيانيه جمهوريخواهان ملي، در عين اينکه ميدانم بسياري از آنان افراد حزب توده و اکثريتي هستند که دانشجويان مجاهد و مبارز را لو ميدادند و هيچگاه و بر سر هيچ اصل مبارزاتي جدي نبوده اند، ولي بخاطر اينکه باز هم وطنانم هستند، در فرداي آزادي ايران بايد آزاد باشند، و اينکه نهايتاً اين مردم هستند که بايد سره را از ناسره تشخيص دهند؛ با اميد به اينکه در مبارزه براي دموکراسي اينبار جدي تر شوند، پاي بيانيه شان را امضا کردم. ضمناً هر بيانيه را بيش از بار متن به وزن تهيه کنندگانش مي سنجم. بر اين سياق منشور ۸۱ را به اعتبار حسين باقر زاده و نيز وقتي نام استاد مان محمد ملکي را در جمع دانشجويان فراخوان دهنده رفراندم ديدم بحسب وظيفه آنرا امضا کردم. اگرچه با سلطنت شاه و فقيه و يا رهبر صد در صدي مخالفم ولي معتقدم که مشروطيت طلبان داخل و خارج مي توانند در کنار جمهوري خواهان سکولار و مذهبي در مسير تحقق دموکراسي سهيم گردند و به سهم خود قانع باشند. مجاهدين، هم پيمانانشان، شوراي ملي مقاومت و ارتش آزاديبخش را بخش مهمي از ثمرهً مبارزات تاريخي مردم ايران مي دانم که بايد آن را پاس داشت، نقادي کرد، اشتباهات و کمبودها و کاستي هايش را زدود و براي سهيم کردن اين سرمايهً ملي در تحقق دموکراسي و توسعهً ايران فردا بکار گرفت. ايده آلم از دموکراسي نه کپيه برداري از ديگران، بلکه دموکراسي شورايي و بنوعي هدايت شده Deliberative Democracyاست که هم بومي است، و در عين برخورداري از مثبتات ليبرال دموکراسي و سوسيال دموکراسي، کمبودهاي اين دو سيستم را نيز مرتفع مي سازد (در نوشته هاي آينده بدان خواهم پرداخت). حاکميتي دموکراتيک که الگوي خاورميانه اي و فراخور مسلمانان باشد و در آن همهً نيروها از چپ و راست تا مرز قيام مسلحانه آزاد و به سهم خود از آراي مردم قانع باشند. مواضع سران حکومت از خامنه اي و خاتمي و شاهرودي گرفته تا فرماندهان سپاه را با وسواس دنبال و از هر کلامي و قدمي که براي مردم و در خدمت مردم، در جهت رضاي مردم و پاسخگويي به مردم برداشته شود خوشنود مي شوم. نمي دانم چرا در استانهً سال نو آرزوي آزادي زندانيان فلسطيني در اسرائيل و زندانيان سياسي در ايران که آن يکي لازمهً صلح و اين يکي لازمهً دموکراسي است همزمان بذهنم خطور کرده و به آرزوهايم براي اين عيد باستاني تبديل شده اند. اميدوارم در آستانهً سال نو سران حکومت قدمي در جهت دموکراسي ديني مورد ادعاي خود برداشته، دست از تنگ نظري هاي کودکانه و اقدامات عجولانه بعد از ربع قرن تجربه حکومت، که آبروي اسلام و ايراني ها را در هر کجا برده، برداشته و زندانيان را به جمع خانواده هايشان بازگردانند. متقابلا بجاست که همهً ما ايرانيان در هر کجا بر سر سفره هاي هفت سين بياد قربانيان قتل عام هاي سالهاي ۶۷- ۶۰ و قتل هاي زنجيره اي شمعي برافروزيم و براي آزادي زندانيان سياسي دعا کنيم.

با اين مقدمه برميگردم به اصل مطلب، چرا رفراندم؟ رفراندم بر سر چي؟ چطور؟ توسط چه کسي؟ با چه تضميني؟ اگر نگرفت و نشد چي؟ اگر شد ولي آنچه بايد نشد چي؟ آيا در جبهه دموکراسي خواهان اسباب وحدت و يا تفرقه مي شود؟ آيا دست رژيم را باز و آنرا يک دست تر و يا آنرا تحت فشارروز افزون داخلي و بين المللي قرارداده، از مشروعيت آن کاسته و اسباب تسليم ويا تجزيه آنرا فراهم مي سازد؟ در پاسخ به هرکدام از اين سوال ها مي توان کتابي نوشت که از توان يک نوشته خارج است بنا براين به چکيده چند مطلب در اينجا اشاره کرده و ادامهً مطلب را به نوشته بعدي وامي گذارم.

رفراندم و مراجعه به آراي مستقيم مردم را مکانيزمي از دموکراسي مستقيم مي دانند که در سرفصل هاي کليدي و تصميمات بنيادي که به سرنوشت يک ملت، يک کشور، و يا يک نظام بر مي گردد، بکار گرفته مي شود. شرايط ارجاع به آراي عمومي و رفراندم را مي توان به چهار دسته تقسيم کرد که علائم بارزي از هر چهار علت مذکور در ايران موجود است:
۱) اعاده حاکميت مردم: حکومتهاي دموکراتيک و توتاليتر هر کدام تلقي متفاوتي از حاکميت مردم دارند.
· نظام هاي دموکراتيک زماني که ميزان آراي مردم از حد معيني پايين تر مي آيد (٣۰%مثلا) براي تضمين مشروعيت سياسي نظام، تغييرات مورد نظر مردم و نظام را به رفراندم مي گذارند. اين شرط در ايران وجود دارد چرا که به اعتراف حاکمان در انتخابات شورا و مجلس انتصابي هفتم کمتر از ۱۵% آرا را کسب کرده اند.
· نظام هاي توتاليتر مانند هيتلر و موسيليني براي اينکه قيد نهادهاي انتخابي مردم و پارلمان را بزنند به رفراندم مراجعه کردند. اين شرط در ايران وجود ندارد چرا که مجلس، سپاه و قوهً قضائيه در بست در اختيار انحصار طلبان است.
٢) حفظ تماميت ارضي و منافع ملي کشور: هر زمان که مشکل و اختلاف مرزي با همسايگان، و يا قرارداد حياتي منطقه اي و بين المللي در بين است کشورهاي دموکراتيک به رفراندم مراجعه مي کنند. نمونه رفراندم در اغلب کشورهاي اروپايي براي پيوستن به اتحاديه اروپا EU. اين شرط نيز در ايران وجود دارد چراکه بر سر بحران هسته اي رژيم با دادن امتيازات بسيار مي خواهد از خلاً بين اروپا و آمريکا براي استمرار بقايش استفاده کند! در حاليکه در بين کشورهاي صنعتي اين يک سياست مديريت شده در تقسيم بازار و منافع جهاني است که در گروه هفت اتخاذ مي شود و هر زمان که منافعشان اقتضا کند، آخوندها را نيز مثل صدام حسين قرباني کرده و خواهند بلعيد؛ و در اين بين مردم و مملکت ايران است که به تباهي و نابودي کشيده خواهد شد. حتي چنانچه بحران اتمي ايران را به يک بحران بلند مدت مثل کوبا تبديل کرده و ايران را به انزوا بکشانند، مردم ايران بازندهً اصلي خواهند بود.

۳) رفراندم قانون اساسي Constitutional Amendment: بن بست هاي قانوني که مانع هماهنگي هاي لازم بين اجزاي يک نظام سياسي مي شود مثل اختلاف بين مجلس ششم و شوراي نگهبان بر سر قانون مطبوعات و منع شکنجه و غيره مي توانست به رفراندم گذاشته شود. در نظام هاي دموکراتيک که آقا بالاسر مردم هستند و نه شاه و يا ولي فقيه، اين نوع اختلافات لاينحل حقوقي را مردم تعيين تکليف مي کنند. تاجايي که به نظام حاکم بر مي گردد در درون خود با چنين مشکلي، بويژه بعد از انتخابات مجلس هفتم مواجه نيست، و در واقع اختلاف واقعي بين مردم و حاکميت استبدادي ولايت فقيه است.

۴ ) اختلاف لاينحل بين اپوزيسيون و حاکميت: در يک نظام مردمي وقتي اختلاف بين حاکميت و اپوزيسيون اصلي اش که در واقع بخش مهمي از جامعه را نمايندگي مي کند و دولت حاکم را پاسخگو مي کند، به نقطهً غير قابل برگشت رسيده و احتمال بکار گيري خشونت و خونريزي در ابعاد وسيع بارز ميگردد، مي توان به آراي مردم مراجعه کرد تا تکليف مردم و حاکميتي که بر سر آن دعواست روشن گردد. پرواضح است که اين شرط نيز در ايران وجود دارد.
از جمله نقيصه هايي که به رفراندم گرفته مي شود اينکه ممکن است به ديکتاتوري اکثريت Tyranny of majority انجاميده؛ حقوق اقليت هاي قومي و مذهبي ممکن است در آن ناديده گرفته شود. اين اشکال نه تنها بر رفراندم سراسري در مقابل حاکميتي که خود ناقض اصلي حقوق اوليه اقوام و مذاهب است، وارد نيست؛ بلکه تحقق حاکميت مردم به معني تحقق خواستهاي همهً آحاد مردم ايران برغم تنوع قومي، زباني، مذهبي، و جنسي آنهاست. بنابراين گروههاي قومي و مذهبي و همهً آنها که طعم بي عدالتي و تبعيض آخوندها را چشيده اند جا دارد از رفراندم سراسري، با حفظ مواضع و خواسته هايشان، دفاع کنند و خود در رقم زدن سر نوشت خود سهيم گردند.

نقيصه ديگري که براي رفراندم بايستي مد نظر داشت، وجود حاکميتي استبدادي بر همهً ارکان حيات اقتصادي، سياسي، امنيتي، قضايي، اجتماعي و فرهنگي مملکت است. مثلا بدليل کنترل رسانه هاي ملي در دست حاکميت، بسيار طبيعي و محتمل است که مردم تحت تأثير تبليغات سوء رژيم، عدم اطلاع ويا اطلاعات غلط، تصميم نادرستي به نفع استمرار استبداد اتخاذ کنند. بنا براين حجاريان درست مي گويد که نبايد در خيال تغيير حقوقي قانون اساسي، به شخصيت حقيقي رژيم کم بها داد. اما هم رديف دانستن محمد ملکي و دانشجويان با هخا، توسط حجاريان کمال بي انصافي است.

دست مريزاد به دانشجويان که ريسک کرده، ابتکار عمل را اينبار بدست گرفته و از چنبره فکري مغز اصلاحات حکومتي نيز عبور کردند. دوستان دانشجو! از اين پس اصلاح طلبان حکومتي بايد پيش پاي شما را جاروب کنند و پشت پاي شما را آب بپاشند! کاري کرده ايد که مجبورند بالا بيارند، يا در کنار مردم قرار گرفته، وقت و انرژي خود را بي دريغ وقف دموکراسي و حاکميت مردم کنند و يا باصل خويش در داخل نظام استبداد ولايت فقيه باز گشته و به حفظ نظام استبدادي ادامه دهند و دم از دموکراسي خواهي نزنند.

حجاريان و دوستانش که شما دانشجويان آنها را اصلاح طلبان حکومتي ناميديد، خوب مي دانند که جنبش اصلاحات دوم خرداد تنها با حمايت شما دانشجويان و مردم، در آرزوي اصلاح حکومت از درون، با شعارهايي محقق شد که آنها در عمل بهر دليل از تحقق آن باز ماندند. حال که مردم و دانشجويان از چنان اصلاحاتي اميد بريده اند با کدام تز و تاکتيک و نيرو مي خواهند نظام را اصلاح کنند؟ اکثر آنها ثابت کردند که به حفظ نظام ولايت فقيه، بهر قيمت، بيشتر از پايبندي به حقوق مردم و دموکراسي، بيش از حفظ آبرويشان و عمل به وعده هايشان، و بيش از حد توقعات دانشجويان پاي بندند. آنها بخوبي واقفند که تنها شانس ممکن براي تغيير مسالمت آميز در داخل نظام بوده اند و بنابراين هيچ راهي جز تشکيل اپوزيسيون خارج از نظام، مانند راهي که محسن سازگارا در پيش گرفته، که البته مي تواند مسالمت جو باشد، ويا عقب نشيني هاي هرچه بيشتر از شعارهاي دموکراسي خواهانه خود، در چهارچوب نظامي که هر چه بيشتر بسمت تمرکز تمامي قدرت در دست تندروها و نظاميون مي رود، برايشان متصور نيست. پس بايد قابل فهم باشد که چرا حجاريان برخلاف معمول و سبک معمول تئوريک و منطقي خود، از ابتکار عمل دانشجويان گزيده شده و ياس خود، از تغيير ناپذيري نظامي که براي اصلاحش کوشيده، را به فعالان دانشجويي نسبت مي دهد.
ضمنا در جبهه دموکراسي خواهي بعنوان اصلي خدشه ناپذير لازم است بياد داشته باشيم که راه دموکراسي ايران جز بر بناي مبارزات صد سالهً مردم ايران و پاي بندي به ميراث مشروطه (مديريت شورايي و عدالت خانهً –قوه قضاييه - مستقل از جناح هاي حاکميت) ميراث مصدق (استقلال و آزادي) ميراث انقلاب ضد سلطنتي ( جمهوري) و ميراث اصلاحات (دموکراسي و حقوق بشر) امکان پذير نيست. در اين راستا شعار رفراندم بي شک گامي رو به جلو خواهد بود. ادامهً بحث در مورد رفراندم را در نوشتهً بعدي پي مي گيرم.
خسته نباشيد!

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home