دستاوردها و چالشهاي موج سبز٢
چه چيزي کودتاي اخير را از کودتاهاي قبل متمايز مي سازد؟
بويژه بعد از شکست ايران در جنگ با روسيه تزاري، که منجر به کوچکتر شدن و تحت الحمايه قرارگرفتن ايران توسط دول استعماري شد، سه کانون قدرت در ايران عبارت بوده اند از قدرت دولت، قدرت ملت، و قدرت خارجي. در ايران معاصر، از جنبش تنباکو تا انقلاب ضد سلطنتي، اهرم قدرت مردم عمدتاً و پيوسته در دست روحانيون شيعه بوده است. بطوريکه، روشنفکران دموکرات و مدرن و سکولارنيز براي به صحنه آوردن مردم و کمک به تحولات سياسي، خود را ناچار از حمايت از آنها مي ديدند. روحانيوني که قدرت را در ايران قبضه کردند، رهبري و حاکميت خود را مديون حمايت هاي بخش بزرگي از توده هاي مسلمان جامعه، بعبارتي قدرت مردم بايستي بدانند.
در کودتاي اخير، خامنه اي بطور غير قابل برگشتي، اين اتوريتهً روحانيت در استفاده از قدرت مردم در جامعهً ايران را از هم پاشاند. اکثريت مردم ايران، در اين انتخابات، عمداً و علنا از کانديداهاي جبههً مقابل رهبر و دولت کودتاچي، حمايت کردند و بعد از کودتا هم برغم سرکوب و کشتار سبعانه و وحشيانه، به خيابانها ريختند، و رنگين کمان موج سبز را، چون پرجم هميشه در اهتزازکاوهً آهنگر، به نشان فرارسيدن سپيده دمان بهاران محتوم ميهن برافراشتند. پس آنچه فرق کرده است، بميدان آمدن قدرت (اکثريت) مردم، آنهم پاي صندوق هاي راًي، اينبار براي برقراري حاکميت مردم، يعني دموکراسي و حقوق بشر، بوده است؛ و نه حاکميت رهبران مذهبي که از پستان مردم مي نوشند و با آلت خدا سنتور مي زنند.
اولويت و هدف اصلي رنگين کمان جنبش سبز کدام است؟
پاسخ به اين سئوال روشن است، در نقطهً مقابل کودتاچيان مدعي حکومت ولايي. حاکميت مردم مگر جز با تحقق دموکراسي و حقوق بشر ممکن مي شود؟ مي خواهم تأکيد کنم که از اين خواست، نياز، شعار و مطالبهً اصلي و مرحله اي مردم ايران، يعني دموکراسي و حقوق بشر، به هيچ وجه غافل نشويم. براي اين مهم لازم است تا مانع شعار هاي انحرافي، که به تکرار تجارب ناکام پيشين مي انجامند، گرديم. براي روشن شدن منظورم باز از تاريخ معاصرايران مدد مي گيرم. دغدغهً اصلي بخش عمده اي از روشنفکران و صاحب منصبان دوران قاجار، بعد از شکست از روسها، منجمله عباس ميرزا، قائم مقام و اميرکبير يادگرفتن راه و روش و تکنيک و علم و صنعت فرنگ بود. روشن است که استعمارگران روس و انگليس، که غارت و استثمار ملک و ملت ايران را مي خواستند، مانع اين حرکت شدند.
بعد روشنفکران و دلسوزان ملک و ملت، تحت تأثير جنبش روشنگري اروپا و بويژه فلاسفه و انقلاب فرانسه، بدنبال حکومت و حاکميت قانون در انقلاب مشروطه رفتند. ولي استعمارگران، بويژه روسها، اين همسايهً هميشه فرصت طلب و نامرد، اينرا نيز بر ايرانيان نپسنديدند و دولت و مجلس مشروطه را ساقط کردند. آنگاه که نوبت انگليسي ها رسيد، رويکردشان با روسها فرق کرد و رضا خان را روي کارآوردند و او را در تشکيل ايراني يکپارچه و دولتي متحد و مدرن ياري کردند. (همينجا اضافه کنم که برخلاف دکتر ماشاءلله آجوداني که رضا خان را "فرزند خلف مشروطه" مي داند براين باورم که فرزند خلف مشروطه مصدق است و نه رضا خان، ولي رضاخان را يکي از پدران مدرنيتهً ايراني مي دانم.) با روي کارآمدن رضا خان، جنبش قانونگرايي و خواهان حاکميت مردم در مشروطه، به جنبش مدرنيزاسيون ايران، آنهم فقط از بالا، تغيير جهت داد.
انگليسي ها با مدرنيزه شدن ايران مشکلي آني نداشتند، تا جايي که به تهديد و مانع جدي براي امتيازات اقتصادي آنها، بويژه نفت، مبدل نگشته بود. ولي مدرنيزاسيون مطلوب استعمار، نيز حدًي داشت که مطلوب و شايستهً ايرانيان نبود. لاجرم پرچم آزادي و استقلال در جنبش ملي کردن نفت، توسط دکتر مصدق به اهتزاز در آمد. بعد از کودتاي بيست و هشت مرداد سي و دو، و سقوط دولت ملي مصدق، با آمدن آمريکا بجاي انگليس، جنبش مدرنيزه و صنعتي شدن کشور شتاب بيشتري گرفت، ولي برغم توسعهً اقتصادي و اجتماعي، از توسعهً سياسي جلوگيري شد. در نتيجه، توسعه و مدرنيزه شدن، در فقدان دموکراسي و حقوق بشر، باز راه به انقلابي ديگر برد. مي بينيم که در اين سير تحولات، در فقدان استقلال، آزادي و حاکميت مردم، قدرت مردم پيوسته توسط حاکمان نالايق و مستبد، دول استثمارگر خارجي، و روحانيون مرتجع مذهبي، تا آنجا که ممکن بود به بيراهه کشانده شد، و آنجا که ممکن نشد، با دخالت مستقيم و کودتا سرکوب شد.
بعبارتي ايرانيان، در همين تاريخ معاصر، تجارب گرانبار جنبش هاي فرنگي شدن دوران قاجار و ناکامي امير کبير، جنبش قانونگرايي و تجربهً ناکام مشروطه، سکولاريسم و مدرنيسم رضا شاه، جنبش سوسياليستي و در عين حال تجزيه طلب روسي- حزب توده و اقمار آن، جنبش ناکام استقلال طلب و آزاديخواهانهً مصدق، جنبش توسعه طلبي و سرمايه داري-آمريکايي محمد رضا شاه، جنبش چريکي چپ و اسلامي- ماکسيستي مجاهدين خلق، جنبش اسلام گرايي ولايت (مطلقه) فقيه خميني و خامنه اي، و نيز تجارب اصلاحات ناکام درون حکومتي را از سر گذرانده اند.
مردم ايران در طول تاريخ طولاني خود نيز نشان داده اند که محتاج و وابستهً هميشگي هيچ دين و روحانيت خاصي نمانده اند ولي متقابلاً اين روحانيون مذهبي بوده اند که با از دست دادن حمايت مردم، از تاريخ حذف شده اند. ايرانيان، در طول تاريخ مذهبي خود، از مغان و موبدان ميترائي و زرتشتي، و نيز مانويان و مزدکيان، و در دوران اسلامي از فراز و فرود گرايشات نخست سني، بعد اسماعيلي ونهايتاً شيعي عبورکرده اند. بنابراين، حال که روحانيت شيعه، براي حفظ قدرت و موقعيتش به کودتا و شکنجه و کشتار و سرکوب مردم روي آورده است، روشن است که با رفوزه شدن در اين امتحان و فرصت تاريخي، گورهميشگي خودش را در ايران مي کند. مگر تاکي مي توانند به اين وضعيت ادامه دهند؟ اين شرايط همچنين متضمن هشداريست به آن بخشي از روحانيت که به گمان خود سکوت کرده اند تا اين موج نيز بگذرد، حال آنکه اين موج تحجر و تطاول، اگر مستقر شود و استمرار يابد، حيثيت و اعتبار و بيوت آنها را نيز با خود بباد خواهد داد.
اينک اکثريت مردم ايران، با جنبش سبزشان، براي اولين بار، در ابعاد ميليوني بپاخواسته و روي پاي خود ايستاده اند تا سرنوشت خود را بدست خود رقم بزنند. اينبار اين مردم، نه تنها به دول استعمارگر، بويژه مستبدين فرصت طلب روس و چين، که ايران را سپر بلا و طعمهً اقتصادي و بازيچهً زورآزمايي منطقه اي و بين المللي خود مي خواهند، بلکه به روحانيت متحجر شيعه که خواب حکومت مطلقهً ولايي، فارغ از نقش مردم را مي بينند، دست رد زده اند. پايوران کودتاي ولايي بهمين دليل بيشترين خصومت را با جوانان، دانشجويان، نخبگان و متخصصين و روشنفکران کشور دارند، بخاطر اينکه مي دانند، مردم، بويژه نسل سومي ها ديگر گوش به فرمان نسخه هاي مذهبي و ايدئولوژيک، اعم از سنتي و مدرن نيستند و مصرند تا سکان سرنوشت را، خود بدست گيرند.
براستي، هيچ کس مثل اين متحجرين مذهبي نمي توانست تيشه به ريشهً روحانيت شيعه در ايران بزند. کودتاچيان نافي جمهوريت و مدافع ولايت نظام، بويژه پيروان مصباح و احمدي نژاد، عملاً دارند همان شعار "اسلام منهاي روحانيت" را دنبال کرده و محقق مي سازند. آنها ولي مطلقهً فقيه را نمايندهً مستقيم خدا و امام زمان دانسته و ديگر ، نظراً و عملاً، اعتقادي و نيازي به نقش ميانجيگري قشري بنام روحانيت نمي بينند.
ضمناً از ياد نبريم که صاحبان قدرت کنوني در داخل و نيز قدرتهاي خارجي، هيچکدام خواهان تحقق حاکميت مردم در ايران نيستند. دول استعماري و مرتجعين مذهبي، و همهً رهبران و پروژه هاي غير انتخابي و غير مردمي، از بميدان آمدن فاکتور "قدرت مردم" و اوج گيري رنگين کمان موج سبز واهمه دارند. جنبش دموکراسي خواهي در کشورهاي اقماري بلوک شرق که عمدتا مسيحي اند و غير نفتي، و الگويي جز ليبرال دموکراسي مطلوب غرب و آمريکا را در چشم انداز نداشتند، مورد استقبال غرب و آمريکا واقع مي شد، ولي همانها دموکراسي از پايين (يعني جنبشي خودجوش، ريشه دار و بومي) در کشوري نفت خيز و مسلمان در خاورميانه، را نمي پسندند. اين واقعيت مسئوليت مضاعفي متوجه رهبران و حاميان جنبش دموکراسي خواهي و حقوق بشردر ايران، که در موج سبز تجلي يافته، مي سازد. بويژه در شرايطي که نخبگان و حاميان فکري اين جنبش در داخل کشور اسير و زنداني و تحت بيشترين شکنجه ها و فشارها هستند، حدود چهارميليون ايراني خارج از کشور، سرمايه و پشتوانهً تاريخي اين جنبش اند که مي توانند و بايد مانع انحراف و سرکوب و شکست آن گردند.
روشن است که رسيدن به دموکراسي و حقوق بشر، نياز مبرم مطلوب اکثريت ايرانيان است که در موج سبز تبلور يافته است. بويژه در خارج از کشور، بسياري از هموطنان، از اقشار و حرفه هاي گوناگون به اين جنبش پيوسته و فعالانه در پي حفاظت از دستاوردهاي آن و تحقق هدف والاي آن، يعني حاکميت مردم و استقرار دموکراسي و حقوق بشرند. روشن است که اين جمع از ايرانيان، ديگررابطهً مريد و مراد ايدئولوژيک و مقلد و مرجع تقليد مذهبي را اي بسا سالهاست که پشت سر گذاشته و اکنون به سخره مي گيرند. آنها، بطور روز افزوني، واقف گشته اند که سياست در دوران مدرن، مثل هرشاخهً ديگر از علوم انساني، علمي است که رشته هاي گوناگون خاص خودش را دارد. مهندسي يک جامعهً دموکرات بسا دشوار تر از مهندسي راه و ساختمان مدرن، علاوه بر تخصص و طرح و نقشه و مصالح و امکانات لازم، به پشتيباني و همراهي همهً سازندگان آن، يعني اکثريت مردم، نيز نياز دارد.
حال که مدعيان صاحب امتياز حقيقت مطلق و مناديان چراغ هدايت (يعني رهبران مذهبي و ايدئولوژيک) از دور خارج شده اند، چراغ هدايت رنگين کمان موج سبز اينک بدست خرد جمعي همهً ايرانيان حامي و مدافع آن سپرده شده است. خرد جمعي، برآمد خلاقيت ها، نظرات، پيشنهادات، انتقادات، و ابتکارات و اهتمام همهً دست اندرکاران و حاميان جبههً دموکراسي و حقوق بشر است. اين جنبش تنها با تمرين دموکراسي در روابط دروني خود، مي تواند و بايد راه و روش بومي ساختن دموکراسي و حقوق بشر در ايران را هموار سازد. پس بسيار مهم است که همهً دست اندرکاران و حاميان آن، حتا متخصصين و صاحب نظران با تجربه و کهنه کارحوزهً سياست هم به اين درک عيني برسند که دوران رهبري فردي و گروهي، فتوا و اعلاميه و تئوري پردازي که ديگران را کورکورانه بدنبال خود بکشاند، بسرآمده است. آنچه بعنوان يک متخصص و کارشناس، و نخبه و روشنفکر و روزنامه نگار و دانشجو و جوان حامي موج سبز از سر صدق و صفا مي گوييم و مي نويسيم، تنها در حد نظر و پيشنهاد است که فقط و فقط بعد از قرارگرفتن در معرض داوري و نقد ديگران (بويژه اهل فن مربوطه) صحت و سقم، و زواياي روشن و مبهم آن روشن مي شود، و آنگاه است که قابليت تصديق و يا رد شدن، حتا توسط همان باني آنرا مي يابد. به مصداق همان ضرب المثل ايراني، در اين وادي، "آنها که غني ترند محتاج ترند"، و شاخه هاي پربارتر، لابد از ريشه هاي بس عميقتري سيراب گشته و بنابراين متواضع تر و فروافتاده ترند، چرا که مي دانند که دموکراسي و حقوق بشر از آن مردم، بخاطر مردم و توسط مردم است و نه ملک طلق فرد و جمع و گروه خاصي.
چگونه موج سبز را فراگير تر سازيم؟
با شفاف ساختن و هرچه فراگيرتر ساختن هدف، استراتژي و تاکتيک هاي مبارزهً مسالمت آميز مدني شناخت هدف، استراتژي، و موضعگيري درست در هر موقعيتي، نه تنها به تخصص و تجربه، در تشخيص درست اولويت ها، بلکه به فلسفه و تئوري درست، و نيز بهره گيري از اطلاعات صحيح نياز دارد. اين پنج فاکتور را بصورت زير خلاصه کرده ام:
(Right goal, Right strategy, Right position, Right theory, and Right information)
روشن است که خطا کردن در هرکدام از اين موارد، معادل امتيازيست، دانسته و يا ندانسته، به طرف مقابل، که لاجرم در عمل از ميزان موفقيت و شانس رسيدن به هدف مشترک، يعني دموکراسي، مي کاهد. بترتيب اولويت، اگر در تشخيص هدف مشترک (دموکراسي و حقوق بشر)، و استراتژي (مبارزهً مسالمت آميز مدني) اشتباه نکنيم، احتمال و ميزان خطاي ما در اتخاذ موضعگيري صحيح و تشخيص و بهره گيري از تئوري و اطلاعات درست، به مراتب کاهش مي يابد.
براين سياق، اولاً، هدف و آرمان مشترک و فراگير اين مرحله از تاريخ ايران، گذار به حاکميت مردم، يعني تحقق دموکراسي و حقوق بشر است. آنها که شعارها و ايده آلهاي ديگري را در اولويت خود قرار داده اند، دانسته و يا ندانسته، آب به آسياب دشمنان دموکراسي و حقوق بشر در ايران، مي ريزند. برخي از گروههاي سياسي، بويژه آرمان گرايان ايدئولوژيک چپ اعم از مارکسيستي و مارکسيست - اسلامي، بجا مانده از دوران جنگ سرد، چون علناً نمي توانند با دموکراسي و حقوق بشرمخالفت ورزند، شعار "آزادي" سر مي دهند! حال آنکه اين شعار دوران ملي گرايي و مطالبهً اصلي جنبش هاي ضد استعماري و استقلال طلبانه قرن بيستم بوده است. خواست و نياز و مطالبهً همگاني در شرايط استبداد کنوني، دموکراسي و حقوق بشر است. بواقع اگرمنظوراينها از "آزادي" آزادي خودشان، آنهم با انقلابي خيالي تحت اتوريتهً خودشان، به بهاي ناديده گرفتن حقوق ديگران نيست، چرا از برافراشته شدن پرچم دموکراسي و حقوق بشر دچار سردرگمي شده و از پيوستن و سهيم شدن در جنبش سبزطفره مي روند و واهمه دارند؟
برخي از روشنفکران، متخصصين و پژوهشگران ايراني، عمدتاً متعلق به نسلهاي پيشين، هم هستند که مجذوب بخشي از ويژگي ها و دستاوردهاي دموکراسي هاي پيشرفتهً امروزي شده و اشتباهاً به اولويت دادن به سکولاريته و يا مدرنيته فرامي خوانند. آنها لابد واقفند که پروژه هاي سکولاريته و دولت هاي لائيک (مثل ترکيهً آتاتورک، عراق صدام و سوريه حزب سوسيال ناسيوناليست بعث و ...)، و يا مدرنيسم (پهلوي در ايران و برخي از کشورهاي آمريکاي لاتين) اگر از طريق رفرم سياسي به دموکراسي و حقوق بشر تن ندادند، لاجرم به ديکتاتوري راه برده و با انقلاب موجه مي شوند. بهمين دليل است که مجبورند با پيشوند و يا پسوندي برداشت خود را از تجارب ناموفق پيشين متمايز سازند. بعنوان مثال آقاي داريوش برادري در نوشته هايش از "مدرنيتهً بي کم و کاست" و آقاي اسماعيل نوري علاء از سکولاريسم "نو" دفاع مي کنند. نگارنده با برداشت متفاوت آنها مشکلي ندارم. مشکلم اينست که وقتي منظورايشان مدرنيته و سکولاريته ايست که با دموکراسي و حقوق بشر منافات ندارد، چرا جاي اين اصل و آن فرع، اين درخت و آن محصول، اين سيستم و آن سازه، اين لازم و آن ملزوم را اشتباه گرفته اند. اصرار آقاي نوري علاء بر اين اصطلاح من در آوردي با معني من درآوردي، بجاي بکارگيري عبارات شناخته شده و فراگير "دموکراسي و حقوق بشر"، مثل همان لجبازي آقاي اکبر گنجي در بکار بردن کلمهً "سلطان" با معنايي من در آوردي بجاي ولايت مطلقهً فقيه است! حال آنکه اين عبارات و مفاهيم من درآوردي نيستند و هويت تاريخي و بارمعنايي خاص خود را حمل مي کنند. ايرانيان نظام موروثي شاهنشاهي داشتند، اعراب اسلامي نظام خليفه گري داشتند، سلاطين ترک سني مسلمان اين دو را بهم آميختند و سلطان هم مقامي موروثي بود و هم خليفهً مسلمين، مدافعين ولايت مطلقهً فقيه شيعي با هرسه نظام فوق الذکر علناً و شرعاً! مخالفند. ولايت فقيه تا کنون که از خميني به خامنه اي به ارث نرسيده، مگر اينکه پسرخامنه اي مجتبي، آنهم بعد از کودتا و خونريزي هاي اخير، بتواند بر رقبا پيشي گيرد، قيد مجلس خبرگان رهبري را هم بزند، و طوق ولايت برگردن آويزد! بعلاوه ولايت مطلقهً فقيه خود را نه خليفهً مسلمين بلکه نمايندهً مستقيم آقا امام زمان و خود خدا مي داند، براي همين، بسياري از مسلمين شيعه درون حکومت هم که به اشتباه فکر مي کردند ولي فقيه رهبر مسلمين و حتا شيعيان ايران که پيشکش، حتا همان معتقدين به ولايت فقيه در درون نظام است فعلاً دارند شلاق و شکنجه و آب خنک مي خورند تا اين بهتان را از ذهنشان بزدايند! يعني که اين ولايت مطلقهً فقيه آن دو خصيصهً عام سلاطين را ندارد. اميد است آقاي گنجي، که برايش احترام زيادي قائلم، با مقداري تحصيل و مطالعهً متديک و آکادميک در خارج از کشور روش درست و اصولي نظريه پردازي را ياد بگيرد تا از اينگونه لجبازي هاي بي حاصل دست بردارند و از اينگونه گافها کمتر بدهد.)
برگردم به سر اصل موضوع، کشورهاي جنوب شرقي آسيا هم، بدليل ترکيب جمعيتي متفاوت، با حمايت غرب و بويژه انگليس و آمريکا، توانستند اول "توسعهً اقتصادي" را دنبال کنند و بعد اندک اندک روي به دموکراسي نهند. ولي توسعهً بدون دموکراسي در ايران، بدليل تکثر قومي و عقيدتي و رشد بالاي فرهنگي و فکري و سياسي جامعه، در زمان شاه سابق، ناکام ماند و در ايران کنوني هم جايي ندارد. مگر همين رژيم قصد نداشت و ندارد با "سند چشم انداز بيست ساله" راه توسعهً اقتصادي را در غياب توسعهً سياسي طي کند، چرا به بن بست سياسي رسيده است؟
برخي از گروههاي قومي نيز که در دل سودايي جز تجزيهً ايران ندارند، به فدراليسم، آنهم پيش از دموکراسي فرا مي خوانند. روشن است که تحقق حاکميت مردم، يعني دموکراسي و حقوق بشر، بطور اجتناب ناپذيري جامعه را بسوي توسعهً اقتصادي، توسعهً سياسي و اجتماعي، منجمله سکولاريته و مدرنيته، فدراليته بومي و نيز تحقق مطالبات همهً شهروندان ايران، منجمله امکان فرصت هاي برابر و رفع تبعيضات جنسي، قومي، مذهبي مي برد. حال آنکه مدافعان پروژه هاي سکولاريزه، مدرنيزه، فدراليزه و توسعهً اقتصادي قبل از دموکراسي و حاکميت مردم، لابد مي فهمند که تمام اينگونه پروژه ها تنها از "بالا" ممکن مي شوند که لاجرم يا بايد با استمرارهمين رژيم استبدادي، جهت تحقق شعار توسعهً اقتصادي، دنبال شود؛ براي موارد ديگر هم حتما چشم به حملهً خارجي دوخته اند تا با روي کارآوردن دولتي دست نشانده، پروژهً مدرنيزه و سکولاريزه در غياب اکثريت مردم دنبال شود، يا هم که با انقلابي خيالي، انقلابيون ايدئولوژيک به حاکميت برسند و نظام سکولار و مدرن و قطعاً غير دموکرات خود را به مردم قالب کنند. خلاصه اينکه، تحقق دموکراسي لاجرم مدرنيته و سکولاريته و فدراليته و توسعهً اقتصادي بومي را بدنبال مي آورد، حال آنکه پروژه هاي تلقيني، تحميلي و يا وارداتي صرفاً از "بالا"، نه تنها در ايران به دموکراسي نيانجاميده بلکه به اهداف بانيانش نيزراه نبرده است.
دوم، استراتژي گذار به دموکراسي هم که معلوم است که مقاومت مسالمت آميز و مدني مي باشد. در وصف اين استراتژي بسيارگفته و نوشته شده ولي اينجا اشاره به يک نکته را لازم مي دانم و آن اينکه همانطور که کودتاچيان پيوسته از حمايت هاي خارجي و اختلافات دروني جنبش استفاده کرده و مي کنند. جنبش سبز کنوني هم لازم است که از چالش ها و رقابت هاي منطقه اي و بين المللي و نيز اختلافات جناح هاي دروني حاکميت بنحو احسن استفاده کند و متقابلاً بر اختلافات دروني جنبش فائق آيد. براي اينکار بايد بامتمرکز شدن بر هدف و استراتژي مشترک، بر مواضع و نظر گاههاي مشترک خود و در نتيجه بر اتحاد عمل سراسري خود پيوسته بيافزاييم. برخي از مدعيان انقلابي اپوزيسيون سنتي، چشم ديدن چهره هاي تازه وارد موج سبز را ندارند، فکر مي کنم مشکل اصلي آنها نه بر سر فرد مثلاً گنجي و مخملباف و سازگارا و ديگران، بلکه بر سر همان انتخاب هدف و استراتژي مشترک است که حاضر نيستند از آرمانها و استراتژي انقلابي ورشکستهً خود کوتاه بيايند. و الا مگر آنها نمي دانند که مبارزه براي دموکراسي، دعوا بر سر الترناتيو و رهبري نيست، بلکه دعوا بر سر احقاق حقوق و حاکميت و راي مردم است؟
سوم، در اتخاذ تاکتيک مناسب و متناسب با شرايط نيز، چه کسي مي تواند دل در گرو دموکراسي و حقوق بشر داشته باشد، به مقاومت مسالمت آميزو مدني معتقد باشد، به استفاده از جبهه بندي هاي دروني نظام حاکم و نظام بين المللي واقف باشد، و در عين حال از موج سبز حمايت نکند؟ موج سبز پيام سياسي بسيار روشني با خود بهمراه دارد، هدف آن حاکميت مردم و شعار آن بازپس گيري راي مردم است که دزديده شده است. بنابراين، در اين جنبش جايي براي رهبران غير انتخابي، اعم از ولي مطلقهٌ فقيه، رهبري مطلقهً ايدئولوژيک و سلطنت مطلقهً شاهنشاهي، و کمونيست هاي دوآتشه که به کمتر از ديکتاتوري پرولتريا رضايت نمي دهند، نيست. اين مدعيان اشتباهاً اي بسا فکر مي کنند که وقتي ملت به آخوند نياز ندارد، لابد نوبت آنهاست تا به موج سواري بپردازند و باز بر گردهً مردم سوار شوند. حال آنکه در دموکراسي اين راًي و نظر تک تک شهروندان است که سرنوشت را رقم مي زند. راه حل مشکلات نيز از اطاقهاي فکر مراکز پژوهشي و تحقيقاتي بيرون مي آيند نه از فتوا و نطق و بيانيهً رهبران مذهبي و يا کميتهً مرکزي سازمانهاي باصطلاح پيشتاز ايدئولوژيک.
چهارم، موج سبز گفتمان هاي جديدي را نه تنها در ايران بلکه در سطح بين المللي، به ارمغان آورده است. اين جنبش با گفتمان "جمهوريت" در مقابل "ولايت" عملاً از نظريه و نظام ولايت فقيه عبور کرده است. بعلاوه، شکوه و عظمت و استمرارحضور و مقاومت مسالمت آميز و مدني مردم، به آلترناتيوهاي چريکي- انقلابي و نيز آلترناتيو خارجي عملاً دست رد زده و بستر بميدان آمدن آلترناتيو داخلي، بومي، مردمي، مدني و دموکرات را فراهم ساخته است. گفتمان مطالبه محور آلترناتيو داخلي، عملاً بر گفتمان قدرتمدار، قيم مآب و ايدئولوژي محور آلترناتيو سنتي پيشي گرفته و بجاي عنصر پيشتاز بر مشارکت عمومي، بجاي پوپوليزم ارتجاعي و انقلابي بر مقاومت و جامعهً مدني، بجاي تکليف و تقليد و رابطهً مريد و مرادي بر مشارکت فعال و آگاهانه و احقاق حقوق شهروندي، بجاي کپيه برداري و پيروي کورکورانه از دستاوردهاي ديگران، به رويکرد نقادانه در اين مورد و توليد فکر و انديشه خودي و بکارگيري دستاورد بومي فرامي خواند.
روشن است که در صورت اتخاذ هدف، استراتژي و تاکتيک درست، احتمال خطا در شناخت و بهره گيري از تئوري و اطلاعات و داده ها بمراتب کاهش مي يابد؛ اي بسا، اشتباهاتي هم که رخ مي دهند قطعاً کوچکتر خواهند بود و با پرداخت هزينه و بهايي کمتر، يعني در پروسهً نقد و نظر و راي دموکراتيک، پيوسته اصلاح مي شوند. با نصب العين قرار دادن آن هدف (دموکراسي و حقوق بشر)، استراتژي (مقاومت مسالمت آميز مدني)، و تاکتيک مبارزه (موج سبز) بهتر مي توان تئوري هاي بدرد بخور را از انواع غيرکارآمد آن تميز داد و با دست پرتر و با زبان صريحترمورد بررسي نقادانه قرار داد.
بعنوان مثال (بدون اينکه قصد فرافکني و ربط نظر شخصي ام به موج سبز را داشته باشم) در مواجهه با تئوري "امتناع تفکر در فرهنگ دينخوي ايراني" توسط آقاي آرامش دوستدار، دغدغهً ايشان در نشان دادن چالشي در روش تفکر ديني وفرهنگ ايراني را مي فهمم ولي برايم پر واضح است که ايشان در چگونگي درک اين چالش و در نتيجه در چينش کلمات و تفهيم آن نقيصه به خطا رفته است. ايرانيان نشان داده اند که هرکجا فرصت يابند، در عرصهً تفکر و علم و فلسفه چيزي کم ندارند و در اين زمينه بويژه همين ايرانيان مهاجر بعد از انقلاب، صلاحيت هاي خود را باثبات رسانده اند. بنظر من، آنچه در طرزفکر و فرهنگ مذهبي ايران، در طول تاريخ کمياب بوده است، بقول انگليسي ها تولرنس، يعني رواداراي، تساهل و مدارا، ديالوگ نقادانه، حق برابر مخالف، و نقدپذيري و ظرفيت تحمل موازين دموکراسي بوده است. بنابراين، ترجيح مي دهم که عبارت فوق را بصورت زير تصحيح کنم: فقدان رواداري در طرز فکر دوآليستي مسلط برفرهنگ دينخوي ايراني. بعبارتي ديگر، فقدان امکان بروز و رشد اخلاق فراگيرانساني و موازين دموکراسي در طرز فکر دوآليستي مسلط بر فرهنگ دينخوي ايراني. روشن است که امروزه در محيط هاي آکادميک، و نيز در جوامع با نظام هاي دموکراسي، هرگونه پروژه و طرز فکر تبعيض آميز مبتني بر سياه و سفيد سازي، و خودي و غير خودي کردن قومي، نژادي، جنسي، مذهبي و ايدئولوژيک فاقد ارزش و اعتبار است و جاي خود را به چند جانبه نگري و گرامي داشتن تکثر و تنوع قومي، زباني، فرهنگي و عقيدتي داده است.
پنجم، در تشخيص اطلاعات درست از غلط هم بايد گفت وقتي هدف، استراتژي، و تاکتيک روشن باشند، بهمان نسبت چهارچوب درست تئوريک نيز بکارخواهد آمد. آنگاه است که در تميز دادن اطلاعات صحيح از غلط کمتر اشتباه خواهيم کرد. در تاريخ معاصر، کما اينکه تا همين انقلاب ضد سلطنتي، شاهد بوديم که چطور، بدليل جهل و ناآگاهي اکثريت جامعه، حاکمان مستبد و بلندگوهاي استعمار، و آخوندهاي مرتجع هرچه مي خواستند به مردم تلقين مي کردند. راديو و تلويزيون و روزنامه هاي حکومتي و يا راديو فارسي بي بي سي و منبر آخوندهاي حامي حکومت و استعمار و استبداد، اخبار و اطلاعات را هرطور که به نفعشان بود، سانسور و جعل مي کردند و با پخش آنها بر افکارعمومي افسار زده و سواري مي گرفتند. امروزه خوشبختانه بدليل آگاهي روزافزون اکثريت جامعه اين معادله، تا حدً زيادي، برعکس شده است. اينک، اين مردم اند که رسانه هاي عمومي را مطابق ميل خود انتخاب مي کنند، اگر بي بي سي گزارش مغرضانه و يا بي موقع و سانسور شده پخش کند، به آن اعتراض مي کنند و يا از آن روي بر مي تابند. صدا و سيماي ضرغامي و محصولاتي که تبليغ مي کند را تحريم مي کنند، رژيم بزور شکنجه از دستگير شدگان اعتراف مي گيرد که ارگانهاي سرکوبگر خود را قانع سازد که انقلاب مخملي و توطئهً خارجي در کار بوده است! ولي اين اعتراف گيري ها آنقدر نخ نما و رسوا شده که وزارت اطلاعات دولت کودتا هم آنرا نمي تواند مستند سازد و به خورد خودي هاي همين دولت و مجلس دهد. اين درجه از هشياري و آگاهي و تشخيص در تميز دادن خبر صحيح از غلط، و اطلاعات واقعي از غير واقعي، و گزارش منصفانه از مغرضانه دستاورد گرانبهاييست که فوران آگاهي هاي ببارنشسته ازاستمرار مبارزات مردم ايران، بويژه خون جوانان معصوم و "ندا"هاي ميهن در حمايت از موج سبز به ارمغان آورده است.