گذاربه دموکراسي در ايران

آرزوي گذار به دموکراسي در ايران، در حقيقت، انگيزهً اصلي نوشتن اين سطور مي باشد.

Wednesday, July 29, 2009

دستاوردها و چالشهاي موج سبز٢

در نوشتهً پيش ياد آور شدم که در ايران معاصر، هر کودتايي براي ناکام گذاشتن رفرم سياسي از "بالا" ، انقلابي از "پايين" را بدنبال آورده است. در دوران قاجار، دول استعماري، بويژه روسها اول شاهان سرسپرده را به کشتن قائم مقام و امير کبير وا داشتند، و آنگاه که با رشد سطح آگاهي و جنبش، کار از دست شاهان نيز بر نمي آمد، در انقلاب مشروطه، بطور مستقيم دخالت کردند و اولين دولت و مجلس برآمده از فرمان مشروطه را بزور و کودتا سرنگون ساختند. بعد از تحولات ناشي از جنگ جهاني اول و انقلاب سوسياليستي شوروي، انگليس استعمارگر اصلي در ايران شد و در کودتاهايي که منجر به روي کار آمدن و برکناري رضاخان، و نيز سقوط دولت ملي مصدق شد، نقش کليدي را بازي کرد. بعد از جنگ جهاني دوم و کودتا عليه مصدق، آمريکا قدرت برتر در ايران گرديد و شاه را، در عقيم گذاشتن جنبش دموکراسي خواهي مردم ايران، تا انقلاب ضد سلطنتي، ياري نمود.

چه چيزي کودتاي اخير را از کودتاهاي قبل متمايز مي سازد؟

بويژه بعد از شکست ايران در جنگ با روسيه تزاري، که منجر به کوچکتر شدن و تحت الحمايه قرارگرفتن ايران توسط دول استعماري شد، سه کانون قدرت در ايران عبارت بوده اند از قدرت دولت، قدرت ملت، و قدرت خارجي. در ايران معاصر، از جنبش تنباکو تا انقلاب ضد سلطنتي، اهرم قدرت مردم عمدتاً و پيوسته در دست روحانيون شيعه بوده است. بطوريکه، روشنفکران دموکرات و مدرن و سکولارنيز براي به صحنه آوردن مردم و کمک به تحولات سياسي، خود را ناچار از حمايت از آنها مي ديدند. روحانيوني که قدرت را در ايران قبضه کردند، رهبري و حاکميت خود را مديون حمايت هاي بخش بزرگي از توده هاي مسلمان جامعه، بعبارتي قدرت مردم بايستي بدانند.

در کودتاي اخير، خامنه اي بطور غير قابل برگشتي، اين اتوريتهً روحانيت در استفاده از قدرت مردم در جامعهً ايران را از هم پاشاند. اکثريت مردم ايران، در اين انتخابات، عمداً و علنا از کانديداهاي جبههً مقابل رهبر و دولت کودتاچي، حمايت کردند و بعد از کودتا هم برغم سرکوب و کشتار سبعانه و وحشيانه، به خيابانها ريختند، و رنگين کمان موج سبز را، چون پرجم هميشه در اهتزازکاوهً آهنگر، به نشان فرارسيدن سپيده دمان بهاران محتوم ميهن برافراشتند. پس آنچه فرق کرده است، بميدان آمدن قدرت (اکثريت) مردم، آنهم پاي صندوق هاي راًي، اينبار براي برقراري حاکميت مردم، يعني دموکراسي و حقوق بشر، بوده است؛ و نه حاکميت رهبران مذهبي که از پستان مردم مي نوشند و با آلت خدا سنتور مي زنند.

اولويت و هدف اصلي رنگين کمان جنبش سبز کدام است؟

پاسخ به اين سئوال روشن است، در نقطهً مقابل کودتاچيان مدعي حکومت ولايي. حاکميت مردم مگر جز با تحقق دموکراسي و حقوق بشر ممکن مي شود؟ مي خواهم تأکيد کنم که از اين خواست، نياز، شعار و مطالبهً اصلي و مرحله اي مردم ايران، يعني دموکراسي و حقوق بشر، به هيچ وجه غافل نشويم. براي اين مهم لازم است تا مانع شعار هاي انحرافي، که به تکرار تجارب ناکام پيشين مي انجامند، گرديم. براي روشن شدن منظورم باز از تاريخ معاصرايران مدد مي گيرم. دغدغهً اصلي بخش عمده اي از روشنفکران و صاحب منصبان دوران قاجار، بعد از شکست از روسها، منجمله عباس ميرزا، قائم مقام و اميرکبير يادگرفتن راه و روش و تکنيک و علم و صنعت فرنگ بود. روشن است که استعمارگران روس و انگليس، که غارت و استثمار ملک و ملت ايران را مي خواستند، مانع اين حرکت شدند.

بعد روشنفکران و دلسوزان ملک و ملت، تحت تأثير جنبش روشنگري اروپا و بويژه فلاسفه و انقلاب فرانسه، بدنبال حکومت و حاکميت قانون در انقلاب مشروطه رفتند. ولي استعمارگران، بويژه روسها، اين همسايهً هميشه فرصت طلب و نامرد، اينرا نيز بر ايرانيان نپسنديدند و دولت و مجلس مشروطه را ساقط کردند. آنگاه که نوبت انگليسي ها رسيد، رويکردشان با روسها فرق کرد و رضا خان را روي کارآوردند و او را در تشکيل ايراني يکپارچه و دولتي متحد و مدرن ياري کردند. (همينجا اضافه کنم که برخلاف دکتر ماشاءلله آجوداني که رضا خان را "فرزند خلف مشروطه" مي داند براين باورم که فرزند خلف مشروطه مصدق است و نه رضا خان، ولي رضاخان را يکي از پدران مدرنيتهً ايراني مي دانم.) با روي کارآمدن رضا خان، جنبش قانونگرايي و خواهان حاکميت مردم در مشروطه، به جنبش مدرنيزاسيون ايران، آنهم فقط از بالا، تغيير جهت داد.

انگليسي ها با مدرنيزه شدن ايران مشکلي آني نداشتند، تا جايي که به تهديد و مانع جدي براي امتيازات اقتصادي آنها، بويژه نفت، مبدل نگشته بود. ولي مدرنيزاسيون مطلوب استعمار، نيز حدًي داشت که مطلوب و شايستهً ايرانيان نبود. لاجرم پرچم آزادي و استقلال در جنبش ملي کردن نفت، توسط دکتر مصدق به اهتزاز در آمد. بعد از کودتاي بيست و هشت مرداد سي و دو، و سقوط دولت ملي مصدق، با آمدن آمريکا بجاي انگليس، جنبش مدرنيزه و صنعتي شدن کشور شتاب بيشتري گرفت، ولي برغم توسعهً اقتصادي و اجتماعي، از توسعهً سياسي جلوگيري شد. در نتيجه، توسعه و مدرنيزه شدن، در فقدان دموکراسي و حقوق بشر، باز راه به انقلابي ديگر برد. مي بينيم که در اين سير تحولات، در فقدان استقلال، آزادي و حاکميت مردم، قدرت مردم پيوسته توسط حاکمان نالايق و مستبد، دول استثمارگر خارجي، و روحانيون مرتجع مذهبي، تا آنجا که ممکن بود به بيراهه کشانده شد، و آنجا که ممکن نشد، با دخالت مستقيم و کودتا سرکوب شد.

بعبارتي ايرانيان، در همين تاريخ معاصر، تجارب گرانبار جنبش هاي فرنگي شدن دوران قاجار و ناکامي امير کبير، جنبش قانونگرايي و تجربهً ناکام مشروطه، سکولاريسم و مدرنيسم رضا شاه، جنبش سوسياليستي و در عين حال تجزيه طلب روسي- حزب توده و اقمار آن، جنبش ناکام استقلال طلب و آزاديخواهانهً مصدق، جنبش توسعه طلبي و سرمايه داري-آمريکايي محمد رضا شاه، جنبش چريکي چپ و اسلامي- ماکسيستي مجاهدين خلق، جنبش اسلام گرايي ولايت (مطلقه) فقيه خميني و خامنه اي، و نيز تجارب اصلاحات ناکام درون حکومتي را از سر گذرانده اند.

مردم ايران در طول تاريخ طولاني خود نيز نشان داده اند که محتاج و وابستهً هميشگي هيچ دين و روحانيت خاصي نمانده اند ولي متقابلاً اين روحانيون مذهبي بوده اند که با از دست دادن حمايت مردم، از تاريخ حذف شده اند. ايرانيان، در طول تاريخ مذهبي خود، از مغان و موبدان ميترائي و زرتشتي، و نيز مانويان و مزدکيان، و در دوران اسلامي از فراز و فرود گرايشات نخست سني، بعد اسماعيلي ونهايتاً شيعي عبورکرده اند. بنابراين، حال که روحانيت شيعه، براي حفظ قدرت و موقعيتش به کودتا و شکنجه و کشتار و سرکوب مردم روي آورده است، روشن است که با رفوزه شدن در اين امتحان و فرصت تاريخي، گورهميشگي خودش را در ايران مي کند. مگر تاکي مي توانند به اين وضعيت ادامه دهند؟ اين شرايط همچنين متضمن هشداريست به آن بخشي از روحانيت که به گمان خود سکوت کرده اند تا اين موج نيز بگذرد، حال آنکه اين موج تحجر و تطاول، اگر مستقر شود و استمرار يابد، حيثيت و اعتبار و بيوت آنها را نيز با خود بباد خواهد داد.

اينک اکثريت مردم ايران، با جنبش سبزشان، براي اولين بار، در ابعاد ميليوني بپاخواسته و روي پاي خود ايستاده اند تا سرنوشت خود را بدست خود رقم بزنند. اينبار اين مردم، نه تنها به دول استعمارگر، بويژه مستبدين فرصت طلب روس و چين، که ايران را سپر بلا و طعمهً اقتصادي و بازيچهً زورآزمايي منطقه اي و بين المللي خود مي خواهند، بلکه به روحانيت متحجر شيعه که خواب حکومت مطلقهً ولايي، فارغ از نقش مردم را مي بينند، دست رد زده اند. پايوران کودتاي ولايي بهمين دليل بيشترين خصومت را با جوانان، دانشجويان، نخبگان و متخصصين و روشنفکران کشور دارند، بخاطر اينکه مي دانند، مردم، بويژه نسل سومي ها ديگر گوش به فرمان نسخه هاي مذهبي و ايدئولوژيک، اعم از سنتي و مدرن نيستند و مصرند تا سکان سرنوشت را، خود بدست گيرند.

براستي، هيچ کس مثل اين متحجرين مذهبي نمي توانست تيشه به ريشهً روحانيت شيعه در ايران بزند. کودتاچيان نافي جمهوريت و مدافع ولايت نظام، بويژه پيروان مصباح و احمدي نژاد، عملاً دارند همان شعار "اسلام منهاي روحانيت" را دنبال کرده و محقق مي سازند. آنها ولي مطلقهً فقيه را نمايندهً مستقيم خدا و امام زمان دانسته و ديگر ، نظراً و عملاً، اعتقادي و نيازي به نقش ميانجيگري قشري بنام روحانيت نمي بينند.

ضمناً از ياد نبريم که صاحبان قدرت کنوني در داخل و نيز قدرتهاي خارجي، هيچکدام خواهان تحقق حاکميت مردم در ايران نيستند. دول استعماري و مرتجعين مذهبي، و همهً رهبران و پروژه هاي غير انتخابي و غير مردمي، از بميدان آمدن فاکتور "قدرت مردم" و اوج گيري رنگين کمان موج سبز واهمه دارند. جنبش دموکراسي خواهي در کشورهاي اقماري بلوک شرق که عمدتا مسيحي اند و غير نفتي، و الگويي جز ليبرال دموکراسي مطلوب غرب و آمريکا را در چشم انداز نداشتند، مورد استقبال غرب و آمريکا واقع مي شد، ولي همانها دموکراسي از پايين (يعني جنبشي خودجوش، ريشه دار و بومي) در کشوري نفت خيز و مسلمان در خاورميانه، را نمي پسندند. اين واقعيت مسئوليت مضاعفي متوجه رهبران و حاميان جنبش دموکراسي خواهي و حقوق بشردر ايران، که در موج سبز تجلي يافته، مي سازد. بويژه در شرايطي که نخبگان و حاميان فکري اين جنبش در داخل کشور اسير و زنداني و تحت بيشترين شکنجه ها و فشارها هستند، حدود چهارميليون ايراني خارج از کشور، سرمايه و پشتوانهً تاريخي اين جنبش اند که مي توانند و بايد مانع انحراف و سرکوب و شکست آن گردند.

روشن است که رسيدن به دموکراسي و حقوق بشر، نياز مبرم مطلوب اکثريت ايرانيان است که در موج سبز تبلور يافته است. بويژه در خارج از کشور، بسياري از هموطنان، از اقشار و حرفه هاي گوناگون به اين جنبش پيوسته و فعالانه در پي حفاظت از دستاوردهاي آن و تحقق هدف والاي آن، يعني حاکميت مردم و استقرار دموکراسي و حقوق بشرند. روشن است که اين جمع از ايرانيان، ديگررابطهً مريد و مراد ايدئولوژيک و مقلد و مرجع تقليد مذهبي را اي بسا سالهاست که پشت سر گذاشته و اکنون به سخره مي گيرند. آنها، بطور روز افزوني، واقف گشته اند که سياست در دوران مدرن، مثل هرشاخهً ديگر از علوم انساني، علمي است که رشته هاي گوناگون خاص خودش را دارد. مهندسي يک جامعهً دموکرات بسا دشوار تر از مهندسي راه و ساختمان مدرن، علاوه بر تخصص و طرح و نقشه و مصالح و امکانات لازم، به پشتيباني و همراهي همهً سازندگان آن، يعني اکثريت مردم، نيز نياز دارد.

حال که مدعيان صاحب امتياز حقيقت مطلق و مناديان چراغ هدايت (يعني رهبران مذهبي و ايدئولوژيک) از دور خارج شده اند، چراغ هدايت رنگين کمان موج سبز اينک بدست خرد جمعي همهً ايرانيان حامي و مدافع آن سپرده شده است. خرد جمعي، برآمد خلاقيت ها، نظرات، پيشنهادات، انتقادات، و ابتکارات و اهتمام همهً دست اندرکاران و حاميان جبههً دموکراسي و حقوق بشر است. اين جنبش تنها با تمرين دموکراسي در روابط دروني خود، مي تواند و بايد راه و روش بومي ساختن دموکراسي و حقوق بشر در ايران را هموار سازد. پس بسيار مهم است که همهً دست اندرکاران و حاميان آن، حتا متخصصين و صاحب نظران با تجربه و کهنه کارحوزهً سياست هم به اين درک عيني برسند که دوران رهبري فردي و گروهي، فتوا و اعلاميه و تئوري پردازي که ديگران را کورکورانه بدنبال خود بکشاند، بسرآمده است. آنچه بعنوان يک متخصص و کارشناس، و نخبه و روشنفکر و روزنامه نگار و دانشجو و جوان حامي موج سبز از سر صدق و صفا مي گوييم و مي نويسيم، تنها در حد نظر و پيشنهاد است که فقط و فقط بعد از قرارگرفتن در معرض داوري و نقد ديگران (بويژه اهل فن مربوطه) صحت و سقم، و زواياي روشن و مبهم آن روشن مي شود، و آنگاه است که قابليت تصديق و يا رد شدن، حتا توسط همان باني آنرا مي يابد. به مصداق همان ضرب المثل ايراني، در اين وادي، "آنها که غني ترند محتاج ترند"، و شاخه هاي پربارتر، لابد از ريشه هاي بس عميقتري سيراب گشته و بنابراين متواضع تر و فروافتاده ترند، چرا که مي دانند که دموکراسي و حقوق بشر از آن مردم، بخاطر مردم و توسط مردم است و نه ملک طلق فرد و جمع و گروه خاصي.

چگونه موج سبز را فراگير تر سازيم؟

با شفاف ساختن و هرچه فراگيرتر ساختن هدف، استراتژي و تاکتيک هاي مبارزهً مسالمت آميز مدني شناخت هدف، استراتژي، و موضعگيري درست در هر موقعيتي، نه تنها به تخصص و تجربه، در تشخيص درست اولويت ها، بلکه به فلسفه و تئوري درست، و نيز بهره گيري از اطلاعات صحيح نياز دارد. اين پنج فاکتور را بصورت زير خلاصه کرده ام:
(Right goal, Right strategy, Right position, Right theory, and Right information)
روشن است که خطا کردن در هرکدام از اين موارد، معادل امتيازيست، دانسته و يا ندانسته، به طرف مقابل، که لاجرم در عمل از ميزان موفقيت و شانس رسيدن به هدف مشترک، يعني دموکراسي، مي کاهد. بترتيب اولويت، اگر در تشخيص هدف مشترک (دموکراسي و حقوق بشر)، و استراتژي (مبارزهً مسالمت آميز مدني) اشتباه نکنيم، احتمال و ميزان خطاي ما در اتخاذ موضعگيري صحيح و تشخيص و بهره گيري از تئوري و اطلاعات درست، به مراتب کاهش مي يابد.

براين سياق، اولاً، هدف و آرمان مشترک و فراگير اين مرحله از تاريخ ايران، گذار به حاکميت مردم، يعني تحقق دموکراسي و حقوق بشر است. آنها که شعارها و ايده آلهاي ديگري را در اولويت خود قرار داده اند، دانسته و يا ندانسته، آب به آسياب دشمنان دموکراسي و حقوق بشر در ايران، مي ريزند. برخي از گروههاي سياسي، بويژه آرمان گرايان ايدئولوژيک چپ اعم از مارکسيستي و مارکسيست - اسلامي، بجا مانده از دوران جنگ سرد، چون علناً نمي توانند با دموکراسي و حقوق بشرمخالفت ورزند، شعار "آزادي" سر مي دهند! حال آنکه اين شعار دوران ملي گرايي و مطالبهً اصلي جنبش هاي ضد استعماري و استقلال طلبانه قرن بيستم بوده است. خواست و نياز و مطالبهً همگاني در شرايط استبداد کنوني، دموکراسي و حقوق بشر است. بواقع اگرمنظوراينها از "آزادي" آزادي خودشان، آنهم با انقلابي خيالي تحت اتوريتهً خودشان، به بهاي ناديده گرفتن حقوق ديگران نيست، چرا از برافراشته شدن پرچم دموکراسي و حقوق بشر دچار سردرگمي شده و از پيوستن و سهيم شدن در جنبش سبزطفره مي روند و واهمه دارند؟

برخي از روشنفکران، متخصصين و پژوهشگران ايراني، عمدتاً متعلق به نسلهاي پيشين، هم هستند که مجذوب بخشي از ويژگي ها و دستاوردهاي دموکراسي هاي پيشرفتهً امروزي شده و اشتباهاً به اولويت دادن به سکولاريته و يا مدرنيته فرامي خوانند. آنها لابد واقفند که پروژه هاي سکولاريته و دولت هاي لائيک (مثل ترکيهً آتاتورک، عراق صدام و سوريه حزب سوسيال ناسيوناليست بعث و ...)، و يا مدرنيسم (پهلوي در ايران و برخي از کشورهاي آمريکاي لاتين) اگر از طريق رفرم سياسي به دموکراسي و حقوق بشر تن ندادند، لاجرم به ديکتاتوري راه برده و با انقلاب موجه مي شوند. بهمين دليل است که مجبورند با پيشوند و يا پسوندي برداشت خود را از تجارب ناموفق پيشين متمايز سازند. بعنوان مثال آقاي داريوش برادري در نوشته هايش از "مدرنيتهً بي کم و کاست" و آقاي اسماعيل نوري علاء از سکولاريسم "نو" دفاع مي کنند. نگارنده با برداشت متفاوت آنها مشکلي ندارم. مشکلم اينست که وقتي منظورايشان مدرنيته و سکولاريته ايست که با دموکراسي و حقوق بشر منافات ندارد، چرا جاي اين اصل و آن فرع، اين درخت و آن محصول، اين سيستم و آن سازه، اين لازم و آن ملزوم را اشتباه گرفته اند. اصرار آقاي نوري علاء بر اين اصطلاح من در آوردي با معني من درآوردي، بجاي بکارگيري عبارات شناخته شده و فراگير "دموکراسي و حقوق بشر"، مثل همان لجبازي آقاي اکبر گنجي در بکار بردن کلمهً "سلطان" با معنايي من در آوردي بجاي ولايت مطلقهً فقيه است! حال آنکه اين عبارات و مفاهيم من درآوردي نيستند و هويت تاريخي و بارمعنايي خاص خود را حمل مي کنند. ايرانيان نظام موروثي شاهنشاهي داشتند، اعراب اسلامي نظام خليفه گري داشتند، سلاطين ترک سني مسلمان اين دو را بهم آميختند و سلطان هم مقامي موروثي بود و هم خليفهً مسلمين، مدافعين ولايت مطلقهً فقيه شيعي با هرسه نظام فوق الذکر علناً و شرعاً! مخالفند. ولايت فقيه تا کنون که از خميني به خامنه اي به ارث نرسيده، مگر اينکه پسرخامنه اي مجتبي، آنهم بعد از کودتا و خونريزي هاي اخير، بتواند بر رقبا پيشي گيرد، قيد مجلس خبرگان رهبري را هم بزند، و طوق ولايت برگردن آويزد! بعلاوه ولايت مطلقهً فقيه خود را نه خليفهً مسلمين بلکه نمايندهً مستقيم آقا امام زمان و خود خدا مي داند، براي همين، بسياري از مسلمين شيعه درون حکومت هم که به اشتباه فکر مي کردند ولي فقيه رهبر مسلمين و حتا شيعيان ايران که پيشکش، حتا همان معتقدين به ولايت فقيه در درون نظام است فعلاً دارند شلاق و شکنجه و آب خنک مي خورند تا اين بهتان را از ذهنشان بزدايند! يعني که اين ولايت مطلقهً فقيه آن دو خصيصهً عام سلاطين را ندارد. اميد است آقاي گنجي، که برايش احترام زيادي قائلم، با مقداري تحصيل و مطالعهً متديک و آکادميک در خارج از کشور روش درست و اصولي نظريه پردازي را ياد بگيرد تا از اينگونه لجبازي هاي بي حاصل دست بردارند و از اينگونه گافها کمتر بدهد.)

برگردم به سر اصل موضوع، کشورهاي جنوب شرقي آسيا هم، بدليل ترکيب جمعيتي متفاوت، با حمايت غرب و بويژه انگليس و آمريکا، توانستند اول "توسعهً اقتصادي" را دنبال کنند و بعد اندک اندک روي به دموکراسي نهند. ولي توسعهً بدون دموکراسي در ايران، بدليل تکثر قومي و عقيدتي و رشد بالاي فرهنگي و فکري و سياسي جامعه، در زمان شاه سابق، ناکام ماند و در ايران کنوني هم جايي ندارد. مگر همين رژيم قصد نداشت و ندارد با "سند چشم انداز بيست ساله" راه توسعهً اقتصادي را در غياب توسعهً سياسي طي کند، چرا به بن بست سياسي رسيده است؟

برخي از گروههاي قومي نيز که در دل سودايي جز تجزيهً ايران ندارند، به فدراليسم، آنهم پيش از دموکراسي فرا مي خوانند. روشن است که تحقق حاکميت مردم، يعني دموکراسي و حقوق بشر، بطور اجتناب ناپذيري جامعه را بسوي توسعهً اقتصادي، توسعهً سياسي و اجتماعي، منجمله سکولاريته و مدرنيته، فدراليته بومي و نيز تحقق مطالبات همهً شهروندان ايران، منجمله امکان فرصت هاي برابر و رفع تبعيضات جنسي، قومي، مذهبي مي برد. حال آنکه مدافعان پروژه هاي سکولاريزه، مدرنيزه، فدراليزه و توسعهً اقتصادي قبل از دموکراسي و حاکميت مردم، لابد مي فهمند که تمام اينگونه پروژه ها تنها از "بالا" ممکن مي شوند که لاجرم يا بايد با استمرارهمين رژيم استبدادي، جهت تحقق شعار توسعهً اقتصادي، دنبال شود؛ براي موارد ديگر هم حتما چشم به حملهً خارجي دوخته اند تا با روي کارآوردن دولتي دست نشانده، پروژهً مدرنيزه و سکولاريزه در غياب اکثريت مردم دنبال شود، يا هم که با انقلابي خيالي، انقلابيون ايدئولوژيک به حاکميت برسند و نظام سکولار و مدرن و قطعاً غير دموکرات خود را به مردم قالب کنند. خلاصه اينکه، تحقق دموکراسي لاجرم مدرنيته و سکولاريته و فدراليته و توسعهً اقتصادي بومي را بدنبال مي آورد، حال آنکه پروژه هاي تلقيني، تحميلي و يا وارداتي صرفاً از "بالا"، نه تنها در ايران به دموکراسي نيانجاميده بلکه به اهداف بانيانش نيزراه نبرده است.

دوم، استراتژي گذار به دموکراسي هم که معلوم است که مقاومت مسالمت آميز و مدني مي باشد. در وصف اين استراتژي بسيارگفته و نوشته شده ولي اينجا اشاره به يک نکته را لازم مي دانم و آن اينکه همانطور که کودتاچيان پيوسته از حمايت هاي خارجي و اختلافات دروني جنبش استفاده کرده و مي کنند. جنبش سبز کنوني هم لازم است که از چالش ها و رقابت هاي منطقه اي و بين المللي و نيز اختلافات جناح هاي دروني حاکميت بنحو احسن استفاده کند و متقابلاً بر اختلافات دروني جنبش فائق آيد. براي اينکار بايد بامتمرکز شدن بر هدف و استراتژي مشترک، بر مواضع و نظر گاههاي مشترک خود و در نتيجه بر اتحاد عمل سراسري خود پيوسته بيافزاييم. برخي از مدعيان انقلابي اپوزيسيون سنتي، چشم ديدن چهره هاي تازه وارد موج سبز را ندارند، فکر مي کنم مشکل اصلي آنها نه بر سر فرد مثلاً گنجي و مخملباف و سازگارا و ديگران، بلکه بر سر همان انتخاب هدف و استراتژي مشترک است که حاضر نيستند از آرمانها و استراتژي انقلابي ورشکستهً خود کوتاه بيايند. و الا مگر آنها نمي دانند که مبارزه براي دموکراسي، دعوا بر سر الترناتيو و رهبري نيست، بلکه دعوا بر سر احقاق حقوق و حاکميت و راي مردم است؟

سوم، در اتخاذ تاکتيک مناسب و متناسب با شرايط نيز، چه کسي مي تواند دل در گرو دموکراسي و حقوق بشر داشته باشد، به مقاومت مسالمت آميزو مدني معتقد باشد، به استفاده از جبهه بندي هاي دروني نظام حاکم و نظام بين المللي واقف باشد، و در عين حال از موج سبز حمايت نکند؟ موج سبز پيام سياسي بسيار روشني با خود بهمراه دارد، هدف آن حاکميت مردم و شعار آن بازپس گيري راي مردم است که دزديده شده است. بنابراين، در اين جنبش جايي براي رهبران غير انتخابي، اعم از ولي مطلقهٌ فقيه، رهبري مطلقهً ايدئولوژيک و سلطنت مطلقهً شاهنشاهي، و کمونيست هاي دوآتشه که به کمتر از ديکتاتوري پرولتريا رضايت نمي دهند، نيست. اين مدعيان اشتباهاً اي بسا فکر مي کنند که وقتي ملت به آخوند نياز ندارد، لابد نوبت آنهاست تا به موج سواري بپردازند و باز بر گردهً مردم سوار شوند. حال آنکه در دموکراسي اين راًي و نظر تک تک شهروندان است که سرنوشت را رقم مي زند. راه حل مشکلات نيز از اطاقهاي فکر مراکز پژوهشي و تحقيقاتي بيرون مي آيند نه از فتوا و نطق و بيانيهً رهبران مذهبي و يا کميتهً مرکزي سازمانهاي باصطلاح پيشتاز ايدئولوژيک.

چهارم، موج سبز گفتمان هاي جديدي را نه تنها در ايران بلکه در سطح بين المللي، به ارمغان آورده است. اين جنبش با گفتمان "جمهوريت" در مقابل "ولايت" عملاً از نظريه و نظام ولايت فقيه عبور کرده است. بعلاوه، شکوه و عظمت و استمرارحضور و مقاومت مسالمت آميز و مدني مردم، به آلترناتيوهاي چريکي- انقلابي و نيز آلترناتيو خارجي عملاً دست رد زده و بستر بميدان آمدن آلترناتيو داخلي، بومي، مردمي، مدني و دموکرات را فراهم ساخته است. گفتمان مطالبه محور آلترناتيو داخلي، عملاً بر گفتمان قدرتمدار، قيم مآب و ايدئولوژي محور آلترناتيو سنتي پيشي گرفته و بجاي عنصر پيشتاز بر مشارکت عمومي، بجاي پوپوليزم ارتجاعي و انقلابي بر مقاومت و جامعهً مدني، بجاي تکليف و تقليد و رابطهً مريد و مرادي بر مشارکت فعال و آگاهانه و احقاق حقوق شهروندي، بجاي کپيه برداري و پيروي کورکورانه از دستاوردهاي ديگران، به رويکرد نقادانه در اين مورد و توليد فکر و انديشه خودي و بکارگيري دستاورد بومي فرامي خواند.

روشن است که در صورت اتخاذ هدف، استراتژي و تاکتيک درست، احتمال خطا در شناخت و بهره گيري از تئوري و اطلاعات و داده ها بمراتب کاهش مي يابد؛ اي بسا، اشتباهاتي هم که رخ مي دهند قطعاً کوچکتر خواهند بود و با پرداخت هزينه و بهايي کمتر، يعني در پروسهً نقد و نظر و راي دموکراتيک، پيوسته اصلاح مي شوند. با نصب العين قرار دادن آن هدف (دموکراسي و حقوق بشر)، استراتژي (مقاومت مسالمت آميز مدني)، و تاکتيک مبارزه (موج سبز) بهتر مي توان تئوري هاي بدرد بخور را از انواع غيرکارآمد آن تميز داد و با دست پرتر و با زبان صريحترمورد بررسي نقادانه قرار داد.

بعنوان مثال (بدون اينکه قصد فرافکني و ربط نظر شخصي ام به موج سبز را داشته باشم) در مواجهه با تئوري "امتناع تفکر در فرهنگ دينخوي ايراني" توسط آقاي آرامش دوستدار، دغدغهً ايشان در نشان دادن چالشي در روش تفکر ديني وفرهنگ ايراني را مي فهمم ولي برايم پر واضح است که ايشان در چگونگي درک اين چالش و در نتيجه در چينش کلمات و تفهيم آن نقيصه به خطا رفته است. ايرانيان نشان داده اند که هرکجا فرصت يابند، در عرصهً تفکر و علم و فلسفه چيزي کم ندارند و در اين زمينه بويژه همين ايرانيان مهاجر بعد از انقلاب، صلاحيت هاي خود را باثبات رسانده اند. بنظر من، آنچه در طرزفکر و فرهنگ مذهبي ايران، در طول تاريخ کمياب بوده است، بقول انگليسي ها تولرنس، يعني رواداراي، تساهل و مدارا، ديالوگ نقادانه، حق برابر مخالف، و نقدپذيري و ظرفيت تحمل موازين دموکراسي بوده است. بنابراين، ترجيح مي دهم که عبارت فوق را بصورت زير تصحيح کنم: فقدان رواداري در طرز فکر دوآليستي مسلط برفرهنگ دينخوي ايراني. بعبارتي ديگر، فقدان امکان بروز و رشد اخلاق فراگيرانساني و موازين دموکراسي در طرز فکر دوآليستي مسلط بر فرهنگ دينخوي ايراني. روشن است که امروزه در محيط هاي آکادميک، و نيز در جوامع با نظام هاي دموکراسي، هرگونه پروژه و طرز فکر تبعيض آميز مبتني بر سياه و سفيد سازي، و خودي و غير خودي کردن قومي، نژادي، جنسي، مذهبي و ايدئولوژيک فاقد ارزش و اعتبار است و جاي خود را به چند جانبه نگري و گرامي داشتن تکثر و تنوع قومي، زباني، فرهنگي و عقيدتي داده است.

پنجم، در تشخيص اطلاعات درست از غلط هم بايد گفت وقتي هدف، استراتژي، و تاکتيک روشن باشند، بهمان نسبت چهارچوب درست تئوريک نيز بکارخواهد آمد. آنگاه است که در تميز دادن اطلاعات صحيح از غلط کمتر اشتباه خواهيم کرد. در تاريخ معاصر، کما اينکه تا همين انقلاب ضد سلطنتي، شاهد بوديم که چطور، بدليل جهل و ناآگاهي اکثريت جامعه، حاکمان مستبد و بلندگوهاي استعمار، و آخوندهاي مرتجع هرچه مي خواستند به مردم تلقين مي کردند. راديو و تلويزيون و روزنامه هاي حکومتي و يا راديو فارسي بي بي سي و منبر آخوندهاي حامي حکومت و استعمار و استبداد، اخبار و اطلاعات را هرطور که به نفعشان بود، سانسور و جعل مي کردند و با پخش آنها بر افکارعمومي افسار زده و سواري مي گرفتند. امروزه خوشبختانه بدليل آگاهي روزافزون اکثريت جامعه اين معادله، تا حدً زيادي، برعکس شده است. اينک، اين مردم اند که رسانه هاي عمومي را مطابق ميل خود انتخاب مي کنند، اگر بي بي سي گزارش مغرضانه و يا بي موقع و سانسور شده پخش کند، به آن اعتراض مي کنند و يا از آن روي بر مي تابند. صدا و سيماي ضرغامي و محصولاتي که تبليغ مي کند را تحريم مي کنند، رژيم بزور شکنجه از دستگير شدگان اعتراف مي گيرد که ارگانهاي سرکوبگر خود را قانع سازد که انقلاب مخملي و توطئهً خارجي در کار بوده است! ولي اين اعتراف گيري ها آنقدر نخ نما و رسوا شده که وزارت اطلاعات دولت کودتا هم آنرا نمي تواند مستند سازد و به خورد خودي هاي همين دولت و مجلس دهد. اين درجه از هشياري و آگاهي و تشخيص در تميز دادن خبر صحيح از غلط، و اطلاعات واقعي از غير واقعي، و گزارش منصفانه از مغرضانه دستاورد گرانبهاييست که فوران آگاهي هاي ببارنشسته ازاستمرار مبارزات مردم ايران، بويژه خون جوانان معصوم و "ندا"هاي ميهن در حمايت از موج سبز به ارمغان آورده است.

Tuesday, July 21, 2009

انقلاب سبز، بعد از موضعگيري رفسنجاني در نمازجمعه

علت و سابقهً انقلاب در ايران معاصر برمي گردد به همدستي استعمار و استبداد و ارتجاع داخلي درتوطئه و سرکوب و کودتا عليه اصلاحات قانوني و مسالمت آميزدر درون حاکميت. در دوران قاجار، وقتي امير کبير موج مدرنيزه کردن ايران را سرعت بخشيد، استعمار بويژه روس، با تحريک دربار و مرتجعين، توطئهً خلع يد و سپس قتل اورا تدارک ديدند. بعد از امير کبير، مبارزات مردم ايران عليه حاکمان مستبد و گوش بفرمان استعمار، لاجرم شکل ديگري بخود گرفت و به خيزشهاي سراسري درجنبش تنباکو و انقلاب مشروطه راه برد.

بعد از انقلاب مشروطه، بار ديگر استعمار روس و انگليس که تا آنزمان ظاهراً رقيب هم بودند، علنا دست بدست هم دادند و در حمايت از محمد علي شاه و مرتجعيني مثل شيخ فضل الله نوري، نخست در کودتاي محمد علي شاهي، دولت و مجلس برآمده از فرمان مشروطه را ساقط کردند، آنگاه بلافاصله بعد از آن، ايران را در توافقي به مناطق تحت نفوذ خود تقسيم نمودند. تا اينکه دوسال بعد از آن کودتا، مشروطه خواهان و مجاهدان صدر مشروطه، دوباره تهران را بازپس گرفتند، شيخ فضل الله را اعدام و محمد علي شاه را فراري دادند و دولت و مجلس شوراي ملي دوباره تأسيس شد.

بعد از انقلاب اکتبر شوروي و جنگ جهاني اول، دوباره استعمار انگليس قدرت بلا منازع در حمايت از حاکميت، و ايدئولوژي وارداتي از مسکو در اپوزيسيون، سياست و سياسيون ايران را تحت تأثير و اي بسا کنترل خود درآوردند. همدستي استعمار، ارتجاع و استبداد بار ديگر در شکست دادن جنبش ناسيوناليستي و رفرميستي دکتر مصدق، باعث فراروييدن استبداد مطلقهً سياسي محمد رضا شاه شد، که چون گرايشات ميانه رو و اصلاح طلب در آن جايي نيافتند، نهايتاً کار بدست انقلابيون افتاد و به انقلاب ضد سلطنتي سال پنجاه و هفت انجاميد.

رژيم برآمده از اين انقلاب، تحت رهبري خميني (و سپس خامنه اي)، مستمراً به سمت تمرکز و در نتيجه تحجرهرچه بيشتر سوق پيدا کرده، و عملاً نه تنها به انقلابيون مخالف خود، بلکه اصلاح طلبان و رفرميستهاي دروني اش را نيز، يکي پس از ديگري، از خود رانده است. متعاقب کنارگذاشتن انقلابيون زمان شاه از قدرت، دولت هاي معتدل و ميانه رو و اصلاح طلب بازرگان و بني صدرنيز در بحبوحهً دعوا بر سر ميراث انقلاب و انقلابيون، تحمل نشدند. بعد هم در کشاکش و دعواي بين خامنه اي، رئيس جمهور وقت، در حمايتش ازوزراي باند موتلفه عليه دولت خط امامي موسوي، خميني جانب موسوي را گرفت. از همان زمان، خامنه اي سنگر نفوذ مصباح و جنتي و باند موتلفه براي تسخير پله هاي قدرت شد. بهمين دليل بي دليل نخواهد بود اگر نتيجه بگيريم که رفسنجاني با همهً زيرکيش، در پيشنهاد او به عنوان ولي فقيه، بعد از فوت خميني، بزرگترين خطاي زندگي سياسي سراسرعمرش را مرتکب شد. چرا که همين خامنه اي و باند مصباح و موتلفه نه تنها بلافاصله به رقيب او تبديل شدند و در کار دولت او کارشکني کردند، بلکه با استفاده از جايگاه، قدرت و امکانات فراقانوني رهبري و باندهاي متحجر، فاسد و تبهکار حامي او، برنامه قتل هاي زندانيان سياسي، ترورهاي خارج از کشور، قتل هاي زنجيره اي، و نيز به بن بست کشاندن دوران اصلاحات خاتمي را نيز سازمان دادند و به انجام رساندند. (منظور تطهير رفسنجاني در اين قضايا نيست)

کودتاي انتخاباتي بيست و دوم خرداد در واقع حلقهً ديگري، و نه پاياني، اين سيرقهقرايي تمرکز و تحجرگرايي نظام ولايي بوده است که ديگرحتا کانديداهاي اصولگراي اصلاح طلب درون نظام را نيز تاب نمي آورد. کما اينکه اينک با موضعگيري رفسنجاني در نماز جمعه، برآنست تا با تمام توان و اگر موفق شد، بقول "بالاتريني ها" با "منتظري کردن رفسنجاني" حلقات پاياني تماميت خواهي و قدرت مطلقه اش را کامل سازد.

با توضيح فوق مي خواهم به طرح سئوالي بپردازم که اينروزها ذهن بسياري از فعالان اپوزيسيون خارج از کشور را مي خلد که "چرا از آنجا به اينجا رسيديم؟" و يا "ببين که چه بوديم، چه شديم؟"، بازرگان را ليبرال و سازشکاردانستيم (توده و اکثريت) ، و حمايت نکرديم (جبهه ملي و مجاهدين) بعد به حمايت او برخواستيم. اگر از بني صدر اول حمايت نکرديم و رقيب انتخاباتيش شديم (جبهه ملي، نهضت آزادي و مجاهدين)، در کودتا عليه او با او متحد شديم و جملگي به صف اپوزيسيون دههً شصت پيوستيم. بعد با دولتهاي موسوي، رفسنجاني و خاتمي مخالفت و مبارزه کرديم، امروز همه زير پرچم سبز، نه تنها به مواضع و اي بسا نقش رهبري کنندهً آنان نظر دوخته ايم! عجب مرزبندي هاي کشکي! براستي علت اين سير قهقرايي چيست؟

(يادم ميآيد سال شصت و هشت، بعد از پايان جنگ ايران و عراق، زماني که هنوز با مجاهدين بودم و با پايان دولت موسوي و رئيس جمهور شدن رفسنجاني بحث استحاله و رفرم رژيم بالاگرفته بود، منهم با افکار انقلابي آنزمان خودم سر خوش و مسرور مي سرودم که: ستاره آي ستاره آي ستاره/ شب ميهن سرت بالاي داره/ دمي کز آسمون آتيش بباره/ دمار از روزگار شو برآره// شب است و شب پرستان مست خوابند/ شب است و عاشقان شب زنده دارند/ شب و واماندگان استحاله/ شبح جوينده با ديد کناره/ من و اين عاشقان سلک مسعود/ قدم در خون و خار و سنگ خاره/ سرم سوداي عشق خلق و ميهن/ وجودم شعله اي بي اختياره// ستاره آي ستاره آي ستاره… )

راستي چرا از آنجا به اينجا رسيديم؟ اولين توضيحم اينست که ما شهروندان ايراني، راه درست ادارهً کشور ايران بدست ايراني، يعني راه گذار به دموکراسي را نه مي دانستيم و يا اگر هم فهميديم نخواستيم بدان تن بدهيم. بنابراين، هربار که دست استعمار را در دوانقلاب معاصر کوتاه کرديم، به دعواي بود و نبود انقلابي بر سر ميراث انقلاب ، بين خودمان، پرداختيم. بنابراين به ميزاني که دولت برآمده از انقلاب به سمت تمرکز و تحجر بيشتر رفت، مدعيان اپوزيسيون انقلابي اوليهً رژيم از کانون اصلي تحولات سياسي درون مملکت و رژيم حاکم برآن، دورتر و دورتر گشته و به حاشيه رانده شدند. در ادامهً چنين پروسه اي بود که خط امامي هاي مسلط در دههً شصت به اپوزيسيون اصلي دههً هشتاد مبدل شده اند، و بعبارتي، اپوزيسيون دههً شصت بعد از آنهمه فداکاري و جانبازي و مبارزه، احساس مي کند که سرش بي کلاه مانده و نه تنها به حاشيه رانده شده بلکه خود در معرض اتهام قرارگرفته است.

اپوزيسيون سال شصت، اشتباهاً پاسخ به کم بودها و نارسايي هاي ناشي از فقدان تجربهً دموکراسي در ايران، که در رژيم برآمده از انقلاب، تجلي پيدا کرده بود را در تدارک انقلابي ديگر مي جست. در واقع مبارزهً آنها، نه يک مبارزهً سياسي معقول گام بگام براي گذار به دموکراسي، بلکه مبارزه اي تماماً آرماني و ايدئولوژيک "بود و نبود" شده بود. ديدگاهها و رويکردهاي آرماني و صد در صدي، وقتي به اتخاذ مرزبندي ها و مواضع سياسي صد در صدي تبديل شدند، عملاً صحنهً سياسي را به سمت دوقطبي شدن مجازي راندند. حال آنکه، در صحنهً سياسي حاکم برايران، قطب بندي هاي سياسي درون مملکت و رژيم حاکم، پيوسته متحول شدند، کما اينکه بسياري از آن جناح کبوتر در حزب جمهوري اسلامي (که به دو جناح کبوتر و باز تقسيم مي شدند) که در دههً شصت درناکام گذاشتن و خلع يد از دولت هاي بازرگان و بني صدر، و نيز سرکوب مجاهدين و فدائيان سر و دست مي شکستند، امروزه خود به صف قربانيان جناح مسلط و تماميت خواه رژيم پيوسته و عملا و نظراً به اپوزيسيون رژيم مبدل شده اند.

با اين اوصاف تکليف روشنفکران سکولار و اپوزيسيون دههً شصت چه مي شود؟
بعنوان کسي که بار تجارب و افکارخوب و بد آن جريانها و دوران را نيز بدوش مي کشد، پيشنهاد و راه حلم ، همانطور که در مقالهً "موج سبز، دستاوردها و چالشها" يادآور شدم، اينست که اگر نمي توانيم در عالم نظر، ايده، تئوري و آرمان به چند جانبه نگري نسبي نقادانه برسيم، هيچ اشکالي ندارد که در اين زمينه ايده آليست و صد در صدي باقي بمانيم، ولي! در عين حفظ اعتقادات آرماني خود، مجبوريم آنجا که به موضعگيري و عمل مشخص سياسي مربوط مي شود به سازو کارهاي دموکراسي، يعني به نقش آفريني در عرصهً ممکنات، يعني تحمل و مدارا و قبول حقوق برابر مخالف، تن دهيم. بعبارتي، اگر در عرصهً ايده آرمانگرا و ايده آليست و صد در صدي هستيم اشکالي ندارد، ولي در انتخاب استراتژي سياسي (اگر به دموکراسي و حقوق بشر باور داريم و خود را ملزم بدان مي دانيم) بايد پراگماتيست، و در اتخاذ تاکتيک ها عملگرا و رآليست باشيم. اگر به ولايت مطلقهً فقيه، يا به رهبري ايدئولوژيک، يا به مشروطهً ولايت فقيه و يا سلطنتي در درون دسته و سازمان و حزب و جبههً خودمان معتقديم، اشکال حد اقل فوري فوتي ندارد، ولي در عرصهً عمومي بايد به سازوکار دموکراسي، چه در درون خود و چه در جامعه حتماً احترام بگذاريم و تن بدهيم.

همينطور، اگر به تئوري خاصي مبني بر "امتناع تفکر در فرهنگ مذهبي توسط آقاي آرامش دوستدار"، "تضاد سنت و مدرنيتهً آقاي ماشاءلله آجوداني" و يا "سکولاريسم نواز آقاي اسماعيل نوري علاء" و يا هر تئوري و پارادايم ديگر رسيده ايم، آنرا به پرتوي براي روشن کردن راه آينده بدل سازيم، و نه اينکه "خداي نکرده" آنرا به فيلتر مقدس ديگري (اينبار سکولار) براي برافراشتن مرزبندي هاي دگم ديگر درمرزبندي خودي از غير خودي مبدل سازيم. اگر در عالم افکار شخصي، به يقين رسيده ايم، اي ولله، مبارک است، ولي، براي فراگير شدن آن از راه کارهاي دموکراسي و حقوق بشر تخطي نکنيم، تا در سيکلي ويرانگر، از نفي تقدس و تحجر مذهبي به تقدس و تحجرسکولار و مدرن، که تجربهً آنها نيز ناموفق بوده است، رجعت نکنيم. مهمتر اينکه اگر مي خواهيم دچار چنين دور باطلي نشده و از متن مبارزه براي بهبود شرايط و احوال مردم (و نه تحقق صد در صدي آمالها و تئوري مورد نظرمان در يک انقلاب خيالي) به حاشيه رانده نشويم، درعين حفظ نظرگاههاي تئوريکمان، براي تحقق همان ايده آلها و تئوري ها يمان هم که شده، اگر دموکراتيم، بي شک مجبوريم در اتخاذ مواضع سياسي پراگماتيست، و در عمل پراتيک، رآليست باشيم.

آنگاه است که با حفظ نظرگاههاي انتقاديمان مي توانيم نسبت به تحولات تعيين کنندهً جاري ايفاي نقش کنيم، به موج سبز بپيونديم و در ارتقاء آگاهي نسلي که درگير آنند کمک کنيم تا زحمات نسلي ديگر هدر نرود، از هر ابتکار عمل و حرکت فردي و گروهي که در راستاي بهبود اوضاع و شرايط ملک و ملت است (مثل کمپين طومار امضا عليه احمدي نژاد و يا اعتصاب غذاي آقاي گنجي و روشنفکران ايراني در نيويورک و غيره) دفاع کنيم و به سهم خود، با ديالوگ سازنده و اي بسا نقادانه، در جهت ارتقاء و موفقيت آن بکوشيم.

چطور جنبش سبزبه انقلاب سبز فراروييد؟
با موضعگيري رفسنجاني در نمازجمعه اي که گذشت، او عملاً سرنوشت خودش را از متحجرين کودتاچي، که نافي نقش مردم اند، جدا ساخت و به موج سبز پيوست. اين موضعگيري، که بي شک، نتيجهً ثبات قدم کانديداهاي مخالف کودتا و فداکاري هاي مردم، بوده است، جنبش سبز را يک گام کيفي به جلو راند. از آنجا که کودتاچيان اصلاً سرسازگاري ندارند، در عين لوليدن در فساد و چپاول، خود را نمايندهً خاص لابد شيطان (باسم خدا)، و متقابلاً جمهور مردم را هيچ کاره مي دانند. اين موضعگيري آنان تقديري جز تغييري انقلابي را در چشم انداز نمي گذارد.
رفسنجاني و خاتمي، که در بطن قضايا هستند، خوب فهميده اند که وقتي کودتاچيان کوتاه آمدني نيستند و تن به ابطال انتخابات نمي دهند، بايد داوري را به دست مردم سپرد، و براي همين، به همه پرسي و رفراندوم فراخواند. روشن است که طرف مقابل، به همين سادگي ها و آنهم داوطلبانه، تن به رفراندوم هم نمي دهد، ولي استمرار مقاومت و مبارزهً مردم و ايستادگي رهبران مي تواند اين خواستهً بحق و دموکراتيک را محقق سازد. روشن است که چنين رفراندومي نمي تواند و نبايد در خدمت کسب مشروعيت براي کودتاچيان بکارآيد. آنها که پيشاپيش گفته اند و نشان داده اند که به راًي جمهور مردم معتقد نيستند، پس کسب همه پرسي براي مقبوليت دولت کودتا واقعاً بي جهت و بي معناست. اينست که، لاجرم رفراندوم و همه پرسي را به سمت گزينهً قبول و يا ردّ "حکومت ولايي مطلوب کودتاچيان" يا "جمهوري" که در آن امر قدسي از عرفي و دين از دولت جدا باشد، بايد سوق داد. رفراندومي که تحت نظارت مراجع بي طرف داخلي و بين المللي، بويژه سازمان ملل باشد. به تمام افراد و نيروهاي مدعي جنبش سبز در اپوزيسيون سنتي بايد يادآورشد، مگر شما خواهان رفراندوم و همه پرسي نبوديد، بفرماييد "رفراندوم، رفراندوم، اينست شعار مردم". جنبش سبز مبارزه را به همانجا کشاند که شما از اول مي خواستيد... پس قدم در راه نهيد و ببينيد که چطور "اندک اندک جمع مستان مي رسند..."

Thursday, July 16, 2009

چند پيشنهاد در مورد نمازجمعهً اين هفته:

اين روزها دغدغهً بسياري از حاميان "موج سبز" چند و چون و نتايج احتمالي شرکت در نمازجمعهً اين هفتهً تهران است. براي اولين بار ما ايرانيان، بطور قريب به اتفاقي، به اين درک و آگاهي رسيده ايم سرنوشت آدمي بدست خود اوست و اين ما مردم هستيم که سرنوشت خودمون را رقم مي زنيم، بنابراين اگر بدرستي موج سبز از حمايت اکثريت مردم ايران برخورداراست، حضور فعال و پرشور اين اکثريت، بويژه در تهران و شهرهاي بزرگ است که تاريخ را رقم مي زند و رهبر و دولت کودتا را به عقب خواهد راند. از ويژگي هاي بارز موج سبز و بانيان آن آقايان موسوي و کروبي، اتکا به خلاقيت ها و استعدادات همهً حاميان آنست. آنجا که اقاي موسوي گفت "هر ايراني يک ستادست" از اين فکر درست نشأت مي گرفت. به برکت انقلاب ارتباطات، شاهديم که چطورمثلاً اين روزها در سايت "بالاترين" ايده ها و خلاقيت ها شکوفا، ساخته و پرداخته و نهايتاً کاربردي و عملياتي مي شوند. دنياي سايبر بما اين امکان را داده است که موج سبز را جهاني ساخته و در داخل و خارج آنرا حمايت کنيم، بپروريم و بارور سازيم. موارد زير پيشنهاداتيست که در رابطه با شرکت در نماز جمعهً اين هفته به ذهنم مي رسيد که بترتيب اولويت برشمرده ام. (از آنجا که خود را جزئي از حاميان موج سبز در داخل و خارج مي دانم از ضمير "ما" استفاده کرده ام).
١- در اين مبارزه، حق و عرف و شرع و قانون و سنت مدافع ماست، براي احقاق آن نيزاز همهً راه وکارها و ابزار مسالمت آميز قانوني، عرفي، و شرعي استفاده مي کنيم. پس مسرور، پر انرژي، پراميد و با نشاط باشيم. مطمئن باشيم که اين مائيم که با مبارزات برحق خودمون، سرنوشت را رقم مي زنيم و تاريخ را مي سازيم. سياست در اراده و شعار ها و اعتراضات ماست که رقم زده مي شود. براي رقم زدن آينده اي بهتر براي خود، کما اينکه پيروزي در اين مبارزه، لازم است با واقعگرايي، از همهً امکانات و تسهيلات و استعدادت موجود، مناسک و گردهمايي هاي مذهبي، مثل همين نمازجمعه، بايد بحدّ اعلا استفاده کرد.

٢- در تظاهرات موج سبز شاهد بوديم که لباس شخصي هاي گارد رهبري و نيروي انتظامي بدنبال شکار نفر هستند، متقابلاً براي مقابله و خنثا کردن اين تاکتيک سعي کنيم با گروههاي چند نفري (مثل چند دوست و هم محله اي و هم کلاسي و غيره) دور هم باشيم و از هم جدا نشويم، (اگر متفرق وارد مي شيم، در محوطه دانشگاه و يا خيابانهاي اطراف بهم بپيونديم) که ابتکار عمل و واکنش گروهي در هر صورت بهتر و موثر تر از فرديه، اگر به يک نفر حمله شد و يا خواستند دستگيرش کنند، بقيه بصورت دسته جمعي و با هم اعتراض کنيم، مطمئن باشيم کسان ديگري که ناظر هستند نيز به کمک ما خواهند آمد. پيوسته بطور جمعي حرکت کنيم و از نفراتمان حمايت کنيم تا اين تاکتيک آنها را بي ثمر سازيم. در مسير برگشت هم اگر از وسيلهً نقليهً عمومي استفاده مي کنيم، تا وقتي سوار اتوبوس و يا قطار نشده و به محيط و جاي امني نرسيده ايم از همديگر جدا نشويم. در صورت استفاده از وسيله نقليه شخصي نيز مي توانيم چهار يا پنچ نفر با هم رفته و با هم برگرديد.

٣- بسته به فضاي موجود و صحبت هاي رفسنجاني واکنش نشان بديم، اگر صحبت هاي رفسنجاني به سمت ميانجي گري و حمايت از رهبر و دولت کودتاچي رفت، "هو" بکشيم و شعارهاي متناسب مثلاً "مرگ بر مافيا، مرگ بر کودتا"، يا " دولت کودتايي، دست پخت روس و چيني"، "رهبر کودتا کيه، سيد عليه، سيد عليه"، "هاشمي حيا کن، احمدي رو رها کن" يا "هاشمي حيا کن، فکري بحال ما کن" و اگر صحبت هاش در مخالفت با دولت کودتا بود بگيم "موسوي، کروبي، هاشمي، حمايتت مي کنيم"، "نه مافيا، نه کودتا، خلع يد از علي گدا".

٤- ازعلائم و نشانه هاي ساده هم مي توان مثل قطعات موزون يک سمفوني، حماسه اي بزرگ ساخت، هر فرد مي تونه دو سه قطعه پارچه سبز باخود بهمراه داشته باشد و در موقع لزوم از کارآيي هاي مختلف آن استفاده کنه. اگر ديديم که شرايط مناسب است از پارچهً سبز مي توانيم بعنوان جانماز استفاده کنيم. علامت پيروزي انگشتان ، دست بند سبز، آزين بستن سرو دست و انگشتان با پارچه، روسري، و نوارهاي سبز همان نشانه هايي هستند که "موج سبز" را در چشم هر بينندهً داخلي و انظار جهانيان، که به "سرسبزي" و پيروزي مردم ايران اميد بسته اند، باشکوهتر و زيباتر مي سازد. ولي مواظب باشيم که اگر از جمعيت جدا افتاديم، و در راه بازگشت به خانه اين نشانه ها را با خود نداشته باشيم که لباس شخصي هاي جاني گارد رهبري آنرا بهانهً حمله و يا دستگيري ما قرار دهند.

٥- کفش و لباس مناسب، دوربين و موبايل دوربين دار، حد اقل کمک هاي اوليه براي استفادهً ضروري در شرايط اضطراري يادمان نرود.

٦- همهً نمازگزاران را از خود بدانيم، آنها هم شهروند ايراني هستند، سلاح برندهً ما، پيروزي اخلاقي و منطقي ماست، وقتي براي احقاق حق منطقي و قانوني و انساني خود مبارزه مي کنيم، نبايد از راههاي اخلاقي، منطقي، قانوني (عرفي) و انساني خارج شويم. شکوه و زيبايي "موج سبز" در ايران مسالمت آميز و عاري از خشونت بودن آنست. اين ويژگي، که گواه اوج آگاهي و عيار کمال انساني آنست را در همه حال و همه جا حفظ کنيم. مثل هميشه ثابت کنيم که "اغتشاشگر و خس و خاشاک" آمران و عاملان کشتار و سرکوب مردم، يعني همان لباس شخصي هاي گارد رهبر و دولت کودتاچي هستند.

٧- خودمان را براي تظاهرات بزرگ بعد از نماز جمعه آماده کنيم، در مقابل نيروهاي انتظامي حتا الامکان صف انساني از زن و مرد تشکيل دهيم، در صورت حملهً لباس شخصي هاي موتور سوار آنها را در حلقهً محاصرهً خود گرفته و بعد از خلع سلاح، مدارک شناسايي و ابزار سرکوبشان را براي افشاگري بگيريم. موتورهاي آنان را با يک طناب، نخ کلفت، ميخ، ايجاد مانع، ترافيک و اي بسا با قرار دادن سيم و کابل ( در مقابل آنان) مي توان متوقف ساخت. و نهايتاً، يقين داشته باشيم که پيروزي از آن موج سبز است، و دور نيست روزي که هماي پيروزي را آغوش کشيم. در آن فرداي روشن، که سايهً سياه استبداد و سرکوب و تبعيض از کشورمان رخت بربندد، مام وطن را آبادتر و مردمانش آزادتر، شاداب تر، و سرفراز تر خواهيم يافت.
موفق و هميشه سربلند باشيد.

Wednesday, July 15, 2009

بنظر شما رفسنجاني در نماز جمعه کدام راه را برخواهد گزيد؟

مي گويند نقش رفسنجاني هميشه واسطه گري و باصطلاح فراجناحي عمل کردن در درون نظام ولايي بوده است. اکنون که رژيم يک دست شده او هم سرش بي کلاه مانده و وساطت او در مورد جناح مقابل را برخلاف منوياتش مي يابد. ممکن است که رفسنجاني براي حفظ مقام و موقعيت و ثروتش تن به سازش و سکوت بدهد، ولي صلاح او قطعاً نه در سکوت، بلکه در مخالفتش با کودتاي انتخاباتي و نامشروع دانستن دولت کودتاچي احمدي نژاد است. آنچه را که از ملاحظهً مقام و ثروت او را وادار به سکوت کند، براي او خيري ببار نمي آورد، چرا که دولت کودتاچي پيشاپيش خط و نشان هاي خود را براي او و خانواده اش کشيده است. او در صورت سکوت و سازش، نه تنها جايگاه و نفوذ خود را در جنبش سبز مخالف کودتا، بلکه در بين حاميان و هوادارانش که مثل حزب کارگزاران، دولت احمدي نژاد را برسميت نمي شناسند. از دست مي دهد. مگر او از صادق محصولي که همه چيزش را بپاي احمدي نژاد ريخته است، بيشتر به مال دنيا دل دوخته؟ مگر مقام او از آقاي منتظري بالاتر است که در مقام دفاع از خونهاي بناحق ريخته شده سال شصت و هفت حاضر شد عطاي جانشيني را به لقايش بخشد و بطور واضح و صريح اعتراض کند؟ آيا او براي جايگاه و موقعيت خود ارزش اعتقادي و مسئوليتي براي جلوگيري از سيطرهً تمام عيار جريان مصباح و جنتي و حکومت سپاهي و بسيجي قائل نيست؟ بي شک در صورت سکوت و سازش او، جغد سرکوب و خفقاني که بر بام اصلاح طلبان نشسته، درب خانهً او را نيز خواهد کوفت. پس تا تنور داغ است و لقمه از گلوي کودتاچيان پايين نرفته بايد نقش خود را ايفا کند و از هويت و موقعيت خود صراحتاً و علنا، به زبان حال خودش، دفاع کند.

Tuesday, July 14, 2009

مراسم، مناسک و اماکن مذهبي را به فرصت و امکاني براي جنبش سبز تبديل کنيم

در انقلاب ضد سلطنتي هم، پيش از اينکه نماز جمعه براه بيفتد، مراسم عاشورا و جمع شدن در مساجد و تکيه ها بهانهً خوبي براي جمع شدن و رد و بدل آخرين خبرها، پخش اعلاميه ها، سخنراني ها و سکويي براي اعتراضات خياباني متعاقب آن بود. راهپيمايي تاسوعا و عاشوراي آنسال شايد پرشورترين و سرنوشت سازترين در تاريخ بودند. بياييد از آن تجربهً موفق استفاده کنيم و شرکت فعالانه در مناسک و اماکن مذهبي را به فرصت و امکاني براي ابراز اعتراضات مسالمت آميز مردم و طرح مطالبات عرصهً عمومي مبدل سازيم. اينروزها بحث شرکت در نماز جمعهً اين هفته به امامت هاشمي رفسنجاني داغ است. فکر مي کنم شرکت فعالانهً موج سبز در نماز جمعه در هرکجا که بتوانند ابراز وجود کنند، باعث دلگرمي مردم و بويژه آقايان موسوي و کروبي، و مراجع مخالف کودتا خواهد شد از اينکه ببينند که مخالفين کودتا فعالانه در همه جا و همهً صحنه ها، از نماز جمعه گرفته تا مراسم عاشورا فعالانه شرکت مي کنند و آنرا به فرصتي براي جمع شدن، ابراز وجود و طرح مطالبات و شعارهايشان، متناسب با شرايط، و بروشي جا افتاده و مدني و مسالمت آميز مبدل سازند،

سياست دوگانهً دولت کودتا در مورد وقايع چين را محکوم کنيم

در خبر ها بود که اردوغان پس از بازگشت به آنکارا اعلام کرده است: "آنچه در چين اتفاق مي افتد نژادکشي است". احسن بر اردوغان، قطعاً اين جريان ريشهً سياسي دارد. با همکار چيني صحبت مي کردم که مي گفت از آنجا که دولت چين از دوسال پيش سعي کرده که اقتصاد اين منطقه را رونق بخشه به فکر سرمايه گذاري در اين منطقه افتاده و بهمين دليل بسياري از چيني هاي شرقي که از تيرهً نژادي "هان" هستند به اين منطقه سرازير کرده است. اين شورش بهانه اي براي سرکوب اعتراضات احتمالي "يوعور ها" ها در برابر اين موج جابجايي قوميست. ضمناً، از ياد نبريم که رژيم سوسياليستي شوروي سابق نيز زماني که رو به ورشکستگي ايدئولوژيک مي رفت به دامن زدن تضادهاي داخلي قومي براي بقايش کشيده شد. چيني ها بطور موزيانه مردم مسلمان آن منطقه را به بي دليل به تندروهاي مسلمان طالبان و القاعده نسبت مي دهند تا سرکوب آنها را توجيه کنند. پخش فيلم کشتن وحشيانهً دونفر که گويي متهم به زنا بوده اند و دادگاه آنها را محکوم نکرده و کارگران "هان" کارخانه آنها را با سنگ و آجر کشتند، بيشتر شبيه است به سناريويي براي تحريک مردم "يوغور" و فراخوان آنان به اعتراض و بعد سرکوب سازمانيافتهً آنان. رهبران کشورهاي مسلمان و نيز رهبران مذهبي مسلمان بجاست که از مسلمانان بخواهند تا کالاهاي چيني را تحريم کنند و از اين طريق دولت چين را وادار سازند تا از تبعيض و بي عدالتي نسبت به "يوغورها" که مسلمانند و در زمان هخامنشيان جزو امپراطوري ايران بودند، و بهمين دليل بسيار شبيه ايرانيان و زبانشان شبيه آذريهاي خودمان است، دست بر دارد.

Thursday, July 09, 2009

موج سبز: دستاوردها و چالشها

در مورد دستاوردها، ضعف و قوت هاي موج سبز، که امروزه به تعبير درست محسن مخملباف به نماد مقاومت ملي تبديل شده، بسيار نوشته و گفته شده است. اين نوشته تلاشيست براي متمرکز شدن روي مهم ترين آنها تا بدين وسيله اصلي ترين دستاورد ها را برشمارد، چالش هاي اصلي را بنماياند و در نتيجه برعظمت مسئوليتي که در شرايط کنوني بردوش تک تک ما حاميان دموکراسي و حاکميت مردم است، تأکيد ورزد.

اهمّ دستاوردهاي موج سبز را مي توان در سه حوزه خلاصه کرد: در درون حکومت ولايي و مرجعيت شيعه، در صحنهً سياسي ايران، و در عرصهً تعادل قواي بين المللي. هرچند مي دانم که صراحت کلامم برخي ها را خواهد آزرد، ولي بگذاريد از دنياي تعارف، خود سانسوري و تقيه بگذريم، در عالم فکر و نظر بي تعارف باشيم، تا بتوانيم خودمان را بطور تمام قد در مقابل آينهً واقعيات تلخ و شيرين زمانه ببينيم، باشد تا عادت کنيم پيش از پرداختن بهاي سنگين در عمل، در عالم نظر با ديالوگ صريح و بي پرده، به چالش نظريات همديگر بپردازيم و با ضعف و قوت هايمان، در عالم نظر و پيش از عمل، مواجه شويم. فکر مي کنم عظمت موج سبز و پاکي "ندا"يي که در آن طنين افکن شد، شايان درسها بزرگ تاريخي براي همهً ما هست، باشد تا به حرمت همهً مبارزات صادقانه و خونهاي پاک نثار شده، در فراگيري و بکارگيري اين درسها با خود، مخاطبين و جامعه اي که پيگير مطالبات آنيم، صريحتر، خالصانه تر و مصمم تر باشيم.

قبل از ورود به بحث دستاوردهاي مذهبي، مقدمتاً اين توضيح را ضروري مي دانم که برخلاف متحجرين مقدس مآب وفاسد مذهبي (مثل مصباح و جنتي) که حالا به آخوندهاي متقلب و مال اندوز حکومتي تبديل شده و مدافع ولايت مطلقهً سفياني خامنه اي هستند، و نيز متحجرين مقدس مأب سکولار (آقايان آرامش دوستدار، ماشاءلله آجوداني و اسماعيل نوري علاًٌَ) که نگاه صد در صدي به امر مذهب و سکولاريته، يا سنت و مدرنيته دارند، فکر مي کنم که خالقان شکوفايي تمدن هاي سنتي و مدرن، اعم از مذهبي و غير مذهبي، اتفاقاً آنهايي بوده اند که به جاي توجه به مرزبندي هاي صوري و صرفاً لق لق زبان، بين مذهبي و سکولار، به ارزشهاي اخلاقي جهانشمول،ابدي و فراگير انساني که امروزه بعنوان موازين دموکراسي و حقوق شهروندي (مثل تحمل و مدارا، آزادي بحث و تبادل نظر -عقيده و بيان- و غيره) توجه و دلبستگي داشتند.

معتقدم که شکوفايي تمدن هاي ايران باستان نيز نه صرفاً از کشورگشايي ها و ستم شاهان و هم دستي مغان و موبدان، بلکه از حکمت ميترا و زرتشت، فرمان کورش و خدمات داريوش بهره برده و ناشي شده است؛ تمدن اسلامي هم نه صرفاً بر شمشير آختهً سرداران عرب و تبعيض و قساوت خلفاي بني اميه بلکه از حکمت محمد، از عدالت علي، از شهادت حسين، و از تحمل و مداراي برخي خلفاي عباسي، بويژه در بازگشايي مدرسهً علمي بغداد و شکوفايي علمي و هنري آن، ناشي شده است. کما اينکه سازندگان شکوفايي تمدنهاي دوران مدرن نيز نه رهبران و سرداران جنگي مثل ناپلئون و استالين و هيتلر و موسيليني و چرچيل بلکه مبارزاتيست که به مگناکارتاي انگليس، قرارداد صلح وستفاليا (که منشاء آزادي مذهب و جدايي دين از دولت در اروپا شد)، اعلاميهً حقوق مدني آمريکا، و نيز اعلاميهً حقوق بشر سازمان ملل، و دستاوردهاي علمي و فلسفي متعاقب و منبعث از آنها منجر شده است.

بهمين دليل اصرار دارم که بجاي تقديس و يا تنفر از سنت و يا مدرنيته، مذهب و يا سکولاريته، بايد تاريخ و سنن بومي را، آنطور که بوده و هست، و نه آنطور که دلمان مي خواهد، وارسي کرد و شناخت؛ سنت ها را پيوسته روزآمد کرد و به آخرين دستاوردهاي علمي، قانوني و ارزشهاي جهانشمول انسان مدرن بياراست و از اين طريق مدرنيته و دموکراسي را بومي ساخت. با چنين رويکردي مي توان و بايد به خودآگاهي تاريخي رسيد، محققان تاريخ و نوانديشان ديني بومي و اهل پژوهش و نظر در اين زمينه را همواره نقادانه زنگارزدايي، ولي در عين حال تقويت کرد و با اين کار، خود و جامعه را در مقابل تقدس و تحجر ديني و سکولار، بطور همزمان واکسينه کرد و مصون نگهداشت. عمده و صد در صدي کردن تضادهاي مذهبي و سکولار و يا سنت و مدرنيته، فروکاستن تلاشها و مبارزات برسر الفاظ و کلمات (آنهم به قامت افکار بي سر و ته اين عاليجنابان) بجاي توجه به دستاوردها و ارزشهاست، که همانا بيراهه رفتن است و نه تنها زحمات را هدر مي دهد، بلکه به بلوغ و شکوفايي فکري، و مقصد مشترک دموکراسي و حقوق بشر نيز نمي انجامد.

اما از نظر مذهبي، منظور اين سطور نه جستجوي پاسخي از دل مذهب، بلکه جستجوي پاسخي از دل واقعيات تاريخي و امروز جامعهً ايران است. ميدانيم که در تاريخ ايران، مذهب و روحانيت رسمي در خدمت شاه، و بعد از آمدن خلفاي عرب و بويژه سلاطين ترک، به خدمت سلاطين در آمدند. بياد بياوريم که از آغاز ظهور اسلام و حتا زمان پيامبراسلام، شکافي در ميان صحابهً او بر سر حفظ ارزشها در مقابل مدافعين سنت ها رخ نمود که بعد از پيامبر به جبهه بندي و جنگ هاي دروني بين وارثين او راه برد و از دل آن فرقه هاي مختلف مذهبي فراروييدند. همان تقابلي که شريعتي تا حدي آنرا دريافته بود و در عبارت "مذهب عليه مذهب" و "شيعهً صفوي" در مقابل "شيعهً علوي" از آن ياد مي کرد. همان جدال فکري که اگرچه علماي شيعه، بدليل تقيه، از بروزآن اباداشته اند ولي در صحنهً سياست ايران معاصر، بعد از شکست ايران در جنگ با روسها، آنهم پس از فتواي جهاد مرجع حکومتي (علامه سيد محمد مجاهد)، شيعهً صفوي دچار شکست و انزواي طولاني شد. از آن پس بود که جرياني در درون روحانيت و نيز روشنفکران مذهبي غير روحاني تحت تأثير آموزه هاي مدرن، بجاي خدمت به دربار شاه، به مردم و کاستن از دردها و آلامشان روي آوردند. خدايشان را بجاي سايه و هالهً نوري بر سر شاه و سلطان و فقهاي متحجر، در ميان مردم جستند.

همانطور که جامعه به مدرنيته نيازداشت، اين نوگرايان مذهبي نيز از جنبش رفرماسيون مذهبي اروپا الهام مي گرفتند تا خودشان را پابپاي تحولات مدرن نوسازي کنند. حضور اين نوگرايان مذهبي (که خاص جامعهً ما و مذهب شيعه نيست) در زمان قاجار به فراروييدن جنبش مذهبي باب و سيد جمال انجاميد و در به ثمر رساندن جنبش تنباکو و مشروطه نقش غير قابل انکاري ايفا کرد. نوگرايان مذهبي حامي سيد جمال (مثل ميرزا رضا کرماني) و متکلمين مترقي مثل سيدجمال الدين اصفهاني، همپاي روشنفکران سکولار حامي ملکم خان و صوراسرافيل، بويژه در "انجمن مخفي" در کنار هم به جنبش مشروطه ياري رساندند. بعبارتي بانيان انقلاب مشروطه نيز مثل انقلاب ضد سلطنتي، کما بيش، از همه رنگ بودند.

برخلاف برخي تاريخ نگاراني که مثل آقاي آجوداني مي خواهند انقلاب مشروطه را، برخلاف واقع، لباس سکولاريزم بپوشانند و يا از اينکه چرا چنين نشد ناخرسندند، براين باورم که اتفاقاً، براي اولين بار در تاريخ سياسي ايران و نيز تاريخ شيعه، در انقلاب مشروطه بود که تضاد بنيادين درون روحانيت، در شرايط بعد از کودتاي محمدعلي شاه، يعني در دوران استبداد صغير، بارزشد و علما و متکلمين طرفدار قانون و مشروطه عملاً و نظراً در مقابل طرفداران شرع و سلطنت صف آرايي کردند. واقعيات تاريخي نشان مي دهد که برخلاف نظر اين جماعت، اتفاقاً شکست انقلاب مشروطه از زماني قطعي شد که رهبران سياسي و روشنفکران سکولارتازه از گرد راه رسيده، بي اعتنا به اين صف بندي درون روحانيت شيعه، و بدون در نظر داشتن تفاوت هاي بسياربارز و تاريخي بين حکومت و مذهب و جامعهً ايران با ترکيهً عثماني و آتاتورک و يا اروپايي ها، پس از غلبهً مجدد مشروطه خواهان بر دربار محمدعلي شاه و بازپس گيري تهران، مي خواستند يک شبه ره صد ساله طي کنند و جامعه و حکومت را در ايران سکولار نمايند. آنها با اعدام شيخ فضل الله نوري، از او براي متحجرين شهيد ساختند، و بي توجه به نظر علماي حد اقل مترقي طرفدار مشروطه، در پي قانوني کردن آزادي مذهب و بيان در مجلس برآمدند. حال آنکه بدليل عدم کار فرهنگي مکفي بر روي افکار عمومي و نيز آماده سازي آن مراجع، اين اصول مترقي به مذهب زدايي تعبير شد و بسياري از علماي طرفدار مشروطه، و به پيروي از آنان توده هاي مسلمان جامعه، از طرفداري و همراهي با مشروطه و مشروطه خواهان سر باز زدند. تحولي که دست استعمارگران روس و انگليس را براي سربريدن جنبش بازنمود و راه کودتاي رضا خاني را هموار ساخت.

اشتباه ديگر آقاي آجوداني مبني بر اينکه "رضا خان فرزند خلف مشروطه بود" همانقدر غيروقعي و بي جاست که فکر کنيم فرزند خلف انقلاب ضد سلطنتي هم سردار محسن رضايي و يا حسن فيروزآبادي هستند! حکومت پهلوي يک رژيم "اجاره اي –نفتي" انگليسي و بعد هم آمريکايي بود که با کودتاي خارجي سر کار آمد و با انقلاب مردمي ساقط شد. درست است که رضاخان خدمات بزرگي انجام داد، ايران را متحد کرد و دولت مرکزي مقتدر و دولت-ملت مدرن را تشکيل داد، ايران را صنعتي نمود ولي اينها در راستاي خواستهً انگليسي ها نيز بود. دولت انگليس هم آنروز، اتحاد و دولت مرکزيش را با سرکوب ايرلنديها و اسکاتلندي ها و ولز و اقليت هاي قومي اش بدست ميآورد، ولي در عين حال به آزادي هاي اجتماعي و مذهبي آنان پايبند بود. رضا خان اصلي ترين خواست و اصرار مشروطه خواهان مبني بر قانوني و عملي کردن آزادي عقيده و بيان را زير پاگذاشت.

درست است که در دوران پهلوي، دولت مدرن و آزادي هاي مذهبي و اجتماعي وجود داشت، ولي برخلاف گفتهً آقاي آجوداني (در مصاحبه اش با تلويزيون بي بي سي) علاوه بر آزادي هاي سياسي، از آزادي هاي مدني (يعني آزادي اجتماعات و تشکيل گروههاي مرجع اجتماعي مثل اتحاديه هاي کارگري، دانشجويي، معلمين و غيره) نيز خبري نبود. اين حکومت بدليل پشتگرمي به حمايت بانيان خارجي اش، به مردم خودش پشت نمود. رژيم پهلوي، در تنظيم رابطه اش با روحانيون شيعه، به سنت هاي گذشته برگشت و تنها روحانيون درباري و حکومتي را مي پسنديد و بنابراين نه تنها روحانيون متحجر (ضد مدرنيته)، بلکه مراجع ميانه رو و مترقي را از ميدان خارج کرد و به وحدت عليه خود واداشت. اين کار باعث شد تا صف روحانيون متحجر، معتدل و مترقي باز دوباره بهم آيد؛ و بقول خميني همه باهم شوند و متحداً به فعاليت عليه شاه بپردازند.

در دوران پس از انقلاب، باز اين گرايشات مختلف در درون روحانيت شيعه، کما اينکه در درون رژيم وجود داشته اند ولي صف بندي بين آنها قدم به قدم بارزتر شده است. روحانيون سنتي مانند آقاي شريعتمداري و روحانيون مترقي مانند آقاي طالقاني همان اول انقلاب صف خود را يکي بعد از ديگري از حکومتي که باستبداد گرويده بود، جدا ساختند. روحانيون معتدل (مانند منتظري) و متحجر (مصباح و جنتي) در چهارچوب همين حکومت به رقابت بر سر قدرت ادامه دادند. در دوران خميني، روحانيون متحجر فرصت و ميدان چنداني نيافتند تا اينکه خميني از آنها در سرکوب مخالفينش در سي خرداد سال شصت، و بويژه در قتل عام سال شصت و هفت استفاده کرد، که باعث اعتراض و در نتيجه تصفيهً منتظري شد. از آن پس، رژيم به سمت تحجر بيشتر سوق پيدا کرد و جاي آقاي منتظري را آخوند متحجر مدرسهً حقاني، مصباح پرکرد. در درران بيست سالهً خامنه اي، بعد از مرگ خميني، فيلترهاي حکومتي و تصفيه هاي متوالي به نفع روحانيون متحجرحکومتي – سلطاني، که بدنبال سلطنت مطلقهً ولي فقيه هستند، عمل کرده و بار ديگر روحانيون سنتي (که خواهان عدم دخالت در سياستند)، و ميانه رو و اصلاح طلب (مثل آقاي منتظري و مراجع طرفدار اصلاحات، ولي معتقد به ولايت فقيه) و مترقي (که خواهان جدايي دين از دولتند) را از دايرهً حکومت رانده است.

کودتاي انتخاباتي خامنه اي، نقطه عطف تعيين کننده اي در تقابل دو رويکرد متفاوت روحانيت در درون حکومت بود. خامنه اي در اين کودتا، ضمن يک دست کردن قدرت در دست روحانيون متحجر، عملاً ته ماندهً روحانيون اصلاح طلب را نيز از حکومت راند. اينست که اين بخش از روحانيون حکومتي نيز مجبور شدند تا حساب خود را از ولي فقيه و متحجرين حامي او جدا کنند. آنچه بيش از هرچيز باند فاسد، سرکوبگر و متحجر مدرسه حقاني و حجتيه اي (مصباح و جنتي) حامي خامنه اي، را نگران مي کند امکان وحدت روحانيون و مراجع سنتي (آقاي سيستاني) و معتدل و اصلاح طلب (منتظري و بقيه) و نيز روحانيون مترقي (کديور، شبستري و غيره) مي باشد. اين سه طيف، بويژه در ايران، براي حفظ بقاي خود و در دفاع از اعتقاداتشان مجبور از اعلام موضع و مقاومت در مقابل متحجرين هستند. فکر مي کنم افرادي مثل کروبي و مجمع روحانيون، بجاي پادرمياني و ريش سفيدي نزد خامنه اي، بهتر است به فکر اتحاد اين سه گروه باشند.

شناخت اين صف بندي ها نه تنها براي مذهبيون بلکه براي جبههً دموکراسي و حقوق بشر نيز بسيار مهم است و کمک مي کند تا بتوانيم ضمن استفاده از پتانسيل روحانيت براي بسيج مردم، برعليه روحانيون متحجر ، به آن بخشي از روحانيت مدد برسانيم که سمت و سويي بسوي جداکردن امر عرفي از قدسي، و دين از دولت را دارد. يعني که برخلاف انقلاب ضد سلطنتي که نيروهاي سکولار بدنبال روحانيت افتادند، اينبار نه تنها نيروهاي سياسي و گروههاي مرجع اجتماعي، بلکه اين روحانيون سنتي و مترقي و بسياري از اصلاح طلبان خواهند بود که از رهبراني حمايت کنند که صراحتاً و عميقاً خواهان جدايي دين از دولت باشند. اگر چه چنين صف بنديي، بدليل وجود روحانيوني معتقد به تعبيري متفاوت از ولايت فقيه مثل آقايان منتظري و کروبي و برخي ديگر از اصلاح طلبان، در شرايط کنوني مقدور نيست ولي بايد چنان سمتي را مد نظر داشت.

ضمناً انتظار مي رود و بايد کمک کرد که جريانات فکري و روشنفکري، بويژه نسل سومي ها که خالق موج سبز و صاحب آينده اند، اشتباهات روشنفکران و نيروهاي سياسي گذشته، منجمله نسل اول را مرتکب نشوند، و مثل نسل دوم بازيچهً آمال و آرزوها و فرضيه هاي غلط مبتني برصف بندي مذهبي و سکولار نگردند. تجربهً پرقيمت و خونبار تاريخ معاصر ايران بما مي آموزد که سياه و سفيد انگاري و نفي تماميت روحانيت و مذهب در حرف آسان و انقلابي مي نمود ولي ديديم که در عمل افتاد مشکل ها! نتيجه اي که مي خواهم بگيرم اينکه از متحجرين مقدس مآب مذهبي و سکولار بايد بطور همزمان تبري جست. براي اينکار بايد با متحجرين مذهبي مبارزه کرد و متحجرين سکولار را به صراحت نقد نمود و افکار عمومي جامعه را از غلطيدن از افراطي به تفريطي ديگر در امان نگهداشت.

درست است که از سکولاريته (جدايي دين از دولت) و مدرنيته (روش علمي زندگي) گريزي نيست، ولي نگاه صد در صدي، نه تنها در مورد مذهب و ايدئولوژي، بلکه رويکرد ايدئولوژيک به سکولاريزم و مدرنيزم نيز اشتباه محض است. متأسفانه ما ايرانيان در طول تاريخ، بدليل حاکميت و سرکوب مستمر حاکمان ديکتاتور، در دورانهاي بسيار کوتاهي از نعمت آزادي برخوردار بوده و بعبارتي، فرصت ديالوگ آزادانه و مکفي نيافتيم تا با بحث و فحص نقادانه و عالمانه در فضاي آزاد به بلوغ فکري لازم برسيم. جوانه هاي تازه روييده در انقلاب مشروطه، بدليل دست اندازي هاي روس و انگليس، يا در رضاخان گره خورد و يا در حزب توده - که بيش از آنکه متکي به ايران، تاريخ و مردمانش باشند، گوش به فرمان لندن و مسکو بودند. فرزند خلف انقلاب مشروطه مصدق بود که با تشکيل جبهًه ملي پرچم استقلال و آزادي مردم ايران را دوباره به اهتزاز درآورد (و نه رضاخان). جوانه هاي روييده در انقلاب ضد سلطنتي نيز قبل از اينکه به گل نشينند، طعمهً آرمانخواهي ايده آليستي و مبارزات ايدئولوژيک سازمانهاي چريکي، مانند مجاهدين (بويژه مسعود رجوي) و مطامع دنيوي مذهبيون حاکم (بترتيب خميني و خامنه اي و مصباح و احمدي نژاد) گرديدند.

در اين وانفسا، مهاجرت حدود چهارميليون ايراني به خارج از کشور، بويژه تعداد قابل توجهي از منتقدين نسل اول و نسل سوخته دومي ها که تجارب سنگين آن ناکامي آرمانهاي ايدئولوژيک را با خود حمل مي کنند، به آنها فرصت داد تا بعد از تحصيل و پژوهش در دانشگاههاي معتبر و آزاد دنيا و با برخورداري از نعمت انقلاب ارتباطات، براي اولين بار در تاريخ ايران، عليرغم استمرارسرکوب و استبداد در داخل، حد اقل در فضاي آزاد خارج از کشور، اين امکان را يافته اند تا برداشت ها و نظرات حاصل از مطالعات و پژوهش هايشان را مورد بحث و فحص و قضاوت ديگران قرار دهند، و از اين راه نه تنها به بلوغ فکري جامعهً روشنفکري ايران مدد رسانند، بلکه راه بومي تحقق دموکراسي و حقوق بشر در ايران را هموار تر سازند.

کودتاي انتخاباتي اخير، مبارزات مردم ايران را يک گام کيفي به مقصد دموکراسي و حقوق بشر نزديکتر کرد. در عالم نظر متحجرين مذهبي و سکولار، که هردو مستقيم و غير مستقيم به تقويت احمدي نژاد کمر بستند، اعتبار خود را از دست دادند. اين کودتا، پيام ديگري نيز داشت و آن اينکه بر اعتبار و وجيه المله بودن رهبران غير انتخابي و مادام العمر، اعم از سلطنتي، مذهبي و يا ايدئولوژيک، چه خامنه اي باشد، چه شاهزاده رضا پهلوي و چه مسعود رجوي، براي هميشه مهر پايان نهاد.

وقتي بعد از تظاهرات ميليوني موج سبز آقايان رضاپهلوي و مسعود رجوي هم فيلشان ياد هندوستان کرده بود و براي اينکه از قافله عقب نمانند، رهبري خود را به رخ کشيدند، نسل سومي هاي موج سبز از داخل کشور، در سايت بالاترين، آنها را خطاب قرار داده و همصدا با عتاب گفتند" لطفا خفه!"، اولاً به کودتاگران بهانهً سرکوب ندهيد، دوماً خودتان را از اتهامات و خطاهاي گذشته برهانيد تا لايق اعتماد و همراهي، و نه رهبري نسل سومي ها شويد. گفتند که رضا پهلوي تنها در صورت نقد دوران پهلوي مي تواند بعنوان يک شهروند، و نه مدعي وراثت تاج و تخت شاهي و سلطنت، از حق و حقوق خود و هم ميهنانش دفاع کند. اين شاهزاده لابد مي داند که استعمار و آمريکا هم ديگر در خاورميانه خودش با سلاطين باقيمانده از دوران جنگ سرد مشکل دارد، کما اينکه در عراق و افغانستان هم سلطنت طلبان را به حساب نياورد. آيا ايشان فکر کرده که مردم ايران از اين جوامع هم عقب مانده ترند؟

اما به آقا و خانم رجوي بايد گفت، موج سبز خواهان احقاق حق راًي خود از ولايت مطلقهً فقيه است که شمايان نيز با ادعاي رهبري خاص الخاص مذهبي و ايدئولوژيک ، با همان تقديسها و اوهامات، هيچ اعتقاد و اعتنايي به راًي و انتخابات آزاد ، حتا در درون مناسبات خود، نداشته و نداريد. انتخابات دروني شما اصلاً بهتر از انتصابات نظام ولايي نبوده، کما اينکه شما به فيلتر شوراي نگهبان هم نياز نداريد. خلاصه اينکه اين مدعيان رهبري غير انتخابي (سلطنت طلب و هژموني طلب) اتفاقاً ضامن توجيه و بقاي حکومت مطلقه ولايي درداخل کشور بوده و هستند. بنابراين، موج سبز و مقاومت براي دموکراسي و حقوق بشر لاجرم از همهً اينگونه رهبران، که در روش و منش، غير انتخابي و متعلق به گذشته اند، عبور کرده است.

آقاي رجوي بعد از کودتاي انتخاباتي بار ديگر در دفاع از مواضعش براي چندمين بار ياد آور شد "که گفته بوديم اين رژيم اصلاح پذير نيست". در پاسخ بايد گفت شما درست گفتيد، منتها چون مي خواستيد ميوه را زودتر بچينيد، بسا غنچه ها را بيهوده پر پر کرديد، اي کاش آنروز که شما به اين نتيجه رسيديد، شما هم بجاي جنگ ناکام مسلحانه، به مقاومت مدني همت مي گماشتيد تا همهً آنها که بعد از شما به اين نتيجه مي رسند به شما بپيوندند. امروزه اتفاقاً نقطه قوت موج سبز در اينست که اشتباهات شما را تکرار نمي کند. موج سبز فرصتي تاريخي و تاريخساز براي مردم ايرانست، بياييد تا بقول محسن مخملباف آنرا با حفظ نظرات و مواضع فردي و گروهي، ولي بدون بالابردن پرچمها و ادعاي رهبري، به نماد مقاومت ملي تمام ايرانيان تبديل کنيم. با ساير نيروهاي حامي سبز، بويژه نسل سومي ها وارد ديالوگ شويم، قطعا از آنها بسيار خواهيم آموخت و مطمئن باشيم که اگر حرف حسابي براي گفتن داشته باشيم، ديگران آنرا قدر خواهند شناخت. ( نگارنده اين سطور به مبارزان و مجاهدين ايدئولوژيک – که آنان را اپوزيسيون سنتي مي دانم- بيشتر به عنوان عبرت و تجربه مي نگرد و نه منشاء فکر و ايده )

بي شک صاحبان اصلي موج سبز نسل سومي ها هستند، آنها که در انقلاب زاده شده، با انقلاب بزرگ شده و تحت آموزش هاي دلخواه همين نظام پرورده شده اند. همانها اکنون مي بينند که به اميد و اعتماد آنها براي مشارکت در سرنوشتشان خيانت شده است. بديهي است که در ميان اين نسل کم نخواهند بود کساني که فکر کنند راه مبارزه و اعتراض مسالمت آميز تازماني جواب داشت که مدعي و امکان اصلاحي در درون نظام پيدا مي شد. حالا که کودتاچيان به کشتار و سرکوب عريان رو آورده اند، چه جايي براي مقاومت مسالمت آميز؟ فکر مي کنم، هرچند هنوز دفتر کودتا بسته نشده است، ولي مقاومت مسالمت آميزتا زمانيکه اکثريت مخالف وضع موجود امکاني براي ابراز اعتراض و مخالفتشان از راههاي قانوني وجود داشته باشد، بهترين، موًثرترين و کم هزينه ترين راه مبارزه است.

روشن است که رژيم فاشيستي خامنه اي و احمدي نژاد اساساً با رژيم هاي دست نشاندهً استعمار انگليس در آفريقاي جنوبي و هندوستان قابل مقايسه نيست. تحت حاکميت اين رژيم اساساً ماندلا و گانديي امکان زنده ماندن نمي يابند که بخواهند و قادر باشند مبارزه اي مسالمت آميز را رهبري کرده و به نتيجه برسانند. تجارب همين دوران معاصر ايران خودمان گواه آنست که هرچند انقلاب مشروطه و انقلاب ضد سلطنتي، مسلحانه نبوده اند و همهً اقشار و گروهها و گرايشان در آن نقش فعالي ايفا کردند، ولي! در نقطهً تعيين تکليف، اين مجاهدان و مبارزان مسلح بودند که پيشاپيش مردم تعادل قواي نهايي را شکستند. در انقلاب مشروطه، بعد از کودتاي محمد علي شاهي و به توپ بستن مجلس اول توسط روسها، اين مجاهدان مسلح صدر مشروطه بودند که بعد از دوسال، دوباره تهران را بازپس گرفتند و محمدعلي شاه را بار ديگر به روسيه فراري دادند. در انقلاب ضد سلطنتي سال پنجاه و هفت نيز، بعد از کشتار هفدهً شهريور، بازمجاهدين و فدائيان و سربازان و يگانهاي نظامي که به مردم پيوستند، همان نقش را در تغيير تعادل قوا، با تسخير مراکز نظامي- انتظامي، شهرباني ها و نهايتاً صدا و سيما ايفا کردند.

بعد از کودتاي انتخاباتي، در عين حالي که فکر مي کنم که مبارزه و مقاومت مسالمت آميز بعنوان اصلي ترين روش مبارزه بايد ادامه يابد، ولي نبايد مانع جواناني شد که ديگر جايي براي خود در اين مقاومت نمي يابند و مبارزهً مسلحانه را ترجيح مي دهند، کما اينکه اين گرايشات در درون ارگانهاي نظامي رژيم اعم از سپاه و بسيج وارتش نيز وجود دارند که مي توانند در شرايط مناسب به جبههً مردم بپيوندند. بنابراين، آن بخشي از جوانان امروز که راه اصلاحات درون حکومتي را مختومه يافته، و حالا مبتکرين آن (آقايان سعيد حجاريان، مصطفي تاج زاده، عيسي سحرخيز، علي ابطحي، احمد زيد آبادي و زنجيره طولاني از اين خير انديشان) را در زندان و آستانهً شهادت و يا اعترافات نخ نما شده مي يابند، بجاي اينکه نااميد شوند و به دود و دم و مرگ تدريجي دچار شوند، بهتر است بدنبال تشکيل هسته هاي مقاومت بروند تا در شرايطي ديگر، نقش موًثرتري ايفا کنند. وقتي که رژيم، بخصوص لباس شخصي هاي گارد رهبري، در سرکوب اعتراضات مردم هيچ حريم خصوصي و اخلاقي را رعايت نمي کنند، لاجرم همهً راههاي مبارزه براي حفظ و حراست از اميد و اعتماد و اخلاق جامعه، بروي مردم باز خواهد بود.


اما در مورد دستاوردهاي بين المللي کودتاي انتخاباتي، شنيده و ديده ايم که آقاي ا.ن و ولي نعمتش آقاي ع.خ (احتمالاً معرب ا.خ) بيش از آنکه براي ايران و مردمانش دل بسوزانند و برنامه داشته باشند، سوداي رهبري مسلمانان و شيعيان جهان و قطب بين المللي شدن را در سر مي پرورانند. ولي، مقاومت ميليوني مردم در حمايت از آقايان موسوي و کروبي ميزچيده شده و خواب و خيالهاي بند و بست هاي پشت پرده با غرب و آمريکا را بهم ريخت. بطوريکه امروز بعد از مخالفت و مقاومت سراسري عليه ا.ن و ا.خ ديگر کسي جرأت برسميت شناختن و بند و بست با آنها را ندارد. سرکوب بي رحمانهً اعتراضات مسالمت آميز مردم و تصفيه و دستگيري هاي متعاقب آن، بمثابه خراب کردن همهً پل هاي پشت سر اين باند تبهکار و فاسد و دروغگو مي باشد. اکنون، آنها در شرايط عدم وجود راهي به پيش و پس، خود را در شرايط کرهً شمالي يافته اند و فکر مي کنند با توليد يک بمب اتمي، و با اتکا به قدرت کشتار و سرکوب لباس شخصي هاي گارد رهبري، و تشکيل حکومت يک دست نظامي خواهند توانست بقاي خود را براي مدتي (بقول يکي از فرماندهان سپاه براي بيست سال ديگر) تضمين کنند! ولي زهي خيال باطل. چرا که اولاً وضعيت و شرايط ايران با کرهً شمالي از زمين تا آسمان فرق مي کند. دوماً، هيچ کس در سطح منطقه و جهان از اينکه بمب اتم بدست تنها دولت متحجر اسلامي و تنها دولت حامي تروريسم بين لمللي بيفتد، حمايت نمي کند و طبعاً اجازهً آنرا نخواهند داد. چرا که بمب اتم در درست دولت فاشيستي متحجر مذهبي که مردم خود را وحشيانه سرکوب مي کند و حالا بعد از يکدست و تبديل شدن به حاکميت القاعدهً شيعيان، به تنها کانون حمايت علني و اشاعهً تروريسم در منطقه و جهان بدل خواهد شد. سلاح اتمي در دست اين رژيم، يعني سلاح اتمي در دست القاعده و اين اتفاق فاجعه اي جبران ناپذير نه تنها براي منطقه، بلکه تمام جهان خواهد بود. بهمين خاطر مي بينيم که با بستن دفتر اصلاحات حکومتي، آقايان ا.ن و ا.خ رژيمشان را نه بسوي سازش و بند و بست بلکه عملاً بسوي درگيري و جنگ با صلح و ثبات منطقه و نظم کنوني جهاني کشانده اند.

روشن است که اين رژيم بعد از کودتاي انتخاباتي و سرکوب و تقلب در حق اکثريت مردم ايران، در ضعيف ترين وضعيت تمامي دوران حياتش در سي سال گذشته است و مردم ايران اينبار، در صورت حملهً خارجي، نه تنها از حاکمان غاصب و سرکوبگر دفاع نخواهند کرد، بلکه فشار و حملهً خارجي را به معجزه و فرصتي براي خلاصي از دست اين جانيان بي رحم و ميهن بر باد ده تعبير خواهند کرد. بدينسان، بعد از تظاهرات ميليوني مردم تهران و اعتراضات سراسري در داخل کشور، توپ کودتا امروز در زمين روحانيت شيعه، و قدرت هاي منطقه اي و بين المللي افتاده است که مي خواهند چگونه با فاجعه اي که آقايان ا.خ و ا.ن براي آنان در چشم انداز قرار داده اند مواجه شده و برخورد کنند. بي شک "ندا"ي مردم ايران که در صداي خانم عبادي و محسن مخملباف طنين افکنده، خواهان قاطعيت هرچه بيشتر و تحريم سياسي رژيم، بويژه برسميت نشناختن آقاي ا.ن بعنوان رييس جمهور قانوني و مشروع مردم ايرانست.

کلام آخر اينکه، "ندا"ي موج سبزپيام رساي ديگري را نيز در فضاي بين المللي طنين افکن ساخت و آن فروريختن ديوار مستحکم تر و قديمي تر (از ديوار برلين) بين شرق و غرب، يعني ديوار جداسازي بين جهان اسلام و مسيحيت است. سابقهً تشکيل اين ديوار به دوران جنگ هاي صليبي برمي گردد. بعد از آن امپراطوري گستردهً عثماني و ايران صفوي مانع تقسيم خاورميانه، همانند آمريکاي جنوبي و آفريقا، بين دول نوظهور استعماري مسيحي بود. تا اينکه در قرن نوزدهم، دول استعماري روس (طبق وصيت نامهً منتسب به پطر کبير) و انگليس با هم تباني کرده و در مواردي مستقيماً دست بدست هم دادند تا روسها در دوجنگ متوالي بخش هاي بزرگي از خاک ايران را جدا و اين کشور را کوچک و ناتوان ساختند. آنگاه، درجنگ جهاني اول امپراطوري فرتوت عثماني را از هم پاشاندند. غرب از برافراشتن اين ديوار بويژه در دو سه قرن گذشته بهره ها برده است. طرفداران برپا نگهداشتن اين ديوار را نه تنها از ميان تندروهاي مذهبي مسيحي و يهودي و نژاد پرستان، بلکه در ميان نظريه پردازان دموکراسي ليبرال و حاميان نظم مبتني بر تبعيض جهاني نيز مي توان يافت. برخي از متفکرين و نخبگان اتفاقاً دانشگاهي براين باورند که ضامن بقاي ليبرال دموکراسي در غرب و آمريکا انباشت سرمايه هاي مادي و معنويي است که از کشورهاي غير دموکرات و بويژه نفت خيز مسلمان نصيب آنهامي شود. برخي مثل هانتينگتون هم که بر طبل جنگ تمدنها مي کوبيدند و جنگ زرگري مذهبي و فرهنگي، يعني نگهداشتن و مستحکم تر کردن اينگونه ديوارها را ضامن استمرار سلطهً امپراطوري غرب و آمريکا مي دانند. بهمين خاطر، بسياري از دول غربي، و همينطور چين و روسيه، بعد از جنگ سرد، و انگليس، اگرچه در داخل کشورهايشان به جدايي دين از دولت پايبندند، ولي به گرايشات تندروي اسلامي در کشورهاي مسلمان کمک مي کنند تا جلوي ورود اين جوامع به دوران ترقي، توسعه، مدرنيته و دموکراسي را بگيرند. آنها بدرستي مي دانند و خود اي بسا تجربه کرده اند که تبعيض قومي و مذهبي بهترين اهرم عقب نگهداشتن و کنترل و استثمار کشورهاي در حال توسعه بويژه مسلمان است.
ولي "ندا"ي نسل سومي هاي ايران پايان اين دوران خفت و خواري در برابر منويات استعمار و جهل و تن دادن به رژيمي قرون وسطايي را اعلام کرد. امروزه، ايران تنها کشور مسلمانيست که مردم آن، به گواهي انتخابات اخير، در صورت برگذاري يک انتخابات آزاد، به حکومت مذهبي نه خواهند گفت، و از زندگي مدرن، ارزشهاي دموکراسي و حقوق بشر دفاع مي کنند. بيشک برخلاف همهً گرايشات تندرو مذهبي و راست ، همهً نيروهاي مدافع دموکراسي و حقوق بشر در غرب و آمريکا از "ندا"ي مردم ايران و فروريختن اين ديوار کهن و مخرب بين شرق و غرب حمايت مي کنند. چرا که آنان امروزه بخوبي دريافته اند که بقول آن نمايندهً کنگرهً آمريکا (که در تقدير و درکنارعکس "ندا" سخن مي گفت) "دموکراسي براي ايران، يعني امنيت براي آمريکا" منطقه و غرب. بي شک تا وقتيکه اين رژيم متحجر مذهبي و حامي تروريسم اسلامي که مترصد دستيابي به بمب اتم است، بر ايران حاکم باشد، تمام توان و قوايش را بکارخواهد گرفت تا نه تنها ازصلح خاورميانه جلوگيري کند، بلکه مانع از تحقق دموکراسي و حقوق بشر حتا در عرق و افغانستان گردد.