اتحاد بين دموکراسي خواهان ايران، چگونه؟
طي دههً گذشته، نسيم فرح بخش دموکراسي خواهي سراسر ايران را فراگرفته و از کافه هاي روشنفکري و کافه نت ها، تا کوچه پس کوچه هاي شهرها و روستاهاي سراسر ايران را در نوريده است. بحث هاي روشنفکري و آکادميک حول دموکراسي، در تالارهاي دانشگاه تهران تا حجره هاي حوزه هاي علميه، و از بيت رهبري ولايت مطلقهً فقيه تا دفتر مدعي سلطنت، نخود هر آش، نقل هر مجلس، و گرما بخش هر محفلي شده است. اما دور از حوزهً دعوا بر سر قدرت و رهبري، بسياري در اين ساليان شبانه روز تلاش کرده و مبارزه کردند، دار و درفش و ترور و زندان را بجان خريده و هستي بر سر آزادي، دموکراسي و حقوق بشر نهاده اند، برخي ديگر نيز به خيال موج سواري علم دموکراسي برداشته اند. براستي در اين آشفته بازار، براي رسيدن به دموکراسي معيار و شاخص ها را در کجا بايد جست؟ مرزها را در کجا استوار کنيم؟ و اتحادها را چگونه شکل دهيم؟ اتحاد عمودي، افقي و يا موازي، کداميک؟
شکل بندي نيروهاي سياسي مدعي دموکراسي خواهي در ايران امروزه يک تقسيم بندي عمودي را نشان مي دهد. باند مصباح يزدي مي گويد دموکراسي، بي دموکراسي، خدا و امام زمان با باند ماست، و همين ما را بس! دفتر رهبري مي گويد دموکراسي اسلامي تحت رهبري مطلقهً حضرت آقا ولا غير! و اين حلقهً خودي دموکراسي اسلامي انقدر تنگ است که عملا بجز باند مصباح و سپاه پاسداران در آن جا نمي گيرند!
دموکراسي خواهان ديگر اصلاح طلبان حکومتي هستند که عاشق جمال آقا هستند، ولي بشرطها و شروطها! بهمين دليل مشروطه خواهند. آنها حتا در اين مورد تقيه را واجب ندانسته نشان داده اند که "حرف مرد يکي است"، بهمين دليل هرچند ولي فقيه مشروط نشد و با "کودتاي سپاهي" دکشان کرد، ولي باز هم اصرار دارند که اهل مشروطه اند! اين گروه نيز اگر چه شعار ايران براي همهً ايرانيان مي دهد، ولي از آنجا که نه زير چتر ولايت مطلقهً فقيه جا گرفت و نه جرأت اعلام خروج از خيمهً نظام را دارند؛ خلاصه از خيمهً ولايت رانده و از تشکيل جبهه دموکراسي خواهي با دموکراسي خواهان خارج از نظام باز مانده اند، چون کسي را نميابند که يک خيمهً بي بنياد ديگر را علم کند. آنها که حس ششم اقتصادي خوبي داشته اند بسر کار و کسب برگشته اند. برخي در تردد بين دادگاه وزندان و دفترکارشان غبطهً دوران امام راحل را مي خورند و برايش زير لب سه تا صلوات مي فرستند. و برخي ديگر هم شغل شريف خانه داري، مي بخشيد خانه نشيني، پيشه کرده، بچه ها را تر و خشک کرده راهي مدرسه، و خانمها را براي تشکيل جامعهً مدني جلو فرستاده اند، در سکوت و تنهايي خانه، با خدايشان خلوت، و با خودشان درد دل مي کنند! بسياري از آنها خودشان را، و ديگران آنها را، بخاطر خودسانسوري مذمّت مي کنند!
نيروي سوم دموکراسي خواهي، همان اپوزيسيون عمدهً رژيم است که در شوراي ملي مقاومت ايران گرد آمده اند. اين نيرو هم شاخص عمودي را با مرزبندي قاطع، هم با نظام ولايت مطلقه فقيه، و هم نظام سلطنتي استوار کرده است. اين موضوع با گفتهً معروف مسئول شورا، آقاي مسعود رجوي مبني بر "نه شاه و نه خميني" بعنوان مرزبندي سياسي خدشه ناپذير ترسيم شده است. حرفشان هم از اول اين بوده که "افعي کبوتر نمي زاد" ، اگر هم بزاد (مثل اصلاح طلبان حکومتي) حتما نافرجام است، چرا که دموکراسي با ماهيت ارتجاعي رژيم سازگار نيست.
نيروي بعدي در واقع اصلاح طلبان خارج از نظام هستند که در دو شوراي جمهوري خواهان ملي، و جمهوري خواهان سکولار و لائيک گرد هم آمده اند. در حاليکه اين هر دو نيرو بنظر مي رسد که با سلطنتها مرزبندي دارند ولي در مورد حد اقل گروه اول مرزبندي آنها با رژيم کمرنگ تر است، چرا که از نظر آنان رژيم خودش جمهوري است. طي يکسال گذشته که کفگير اصلاحات به ته ديگ خورده برخي از اين دوستان هم گويي سر خورده شده اند، و بسر کارو کسب و زندگي خود برگشته اند و ديگر حرکت چشم گيري از آنها ديده نشده است.
گروه بعدي بابتکار دکتر حسين باقر زاده تشکيل شده و به منشور81 شناخته مي شوند. حرف اقاي باقرزاده هم اين است که دعوا بر سر نوع حکومت (منظور سلطنت) را کناربگذاريم و با سلطنت طلبان هم وحدت کنيم. معتقدين به اين رويکرد اخيرا نشستي در لندن داشته اند و به خيال اينکه طرحي نو در انداخته اند، اقبال سياسي اين ايده را تست مي کنند.
آقاي اکبر گنجي زبان گوياي اکثريت نيروهاي دموکراسي خواه خارج از نظام، در داخل ايران هستند، و به اعتبار مقاومت تحسين برانگيز تحمل زندان و هفتاد روز اعتصاب غذا،( جا دارد هر کجا نامي از گنجي مي آيد، از تلاشهاي بويژه خانمشان در آن دوران نيز ياد و تقدير نمود) مورد اقبال عموم نيروهاي آزاديخواه و دموکرات مي باشند. ويژگي منحصر بفرد اکبر گنجي اصرار او بر مبارزهً مسالمت آميز و مقاومت مدني است. آنطور که ازآخرين صحبت هاي اکبر گنجي با راديو فرانسه برمي آيد، نظام ولايي را سلطاني مي داند، و خواهان تکرارسلطنت در ايران نيست و جمهوريخواه مي باشد.
همانطور که از توضيح مختصر بالا برميايد، در يک جمع بندي کلي، بنظر مي رسد که اولاً برسر کليات حقوق بشر و دموکراسي، کما بيش توافقي نا نوشته بوجود آمده که مبارک است. اختلافات اصلي که در عمل بارزشده اينست که چگونه و توسط چه کسي؟ بعبارتي، بحث قدرت و رهبري که پيش مي آيد کسي اهل کوتاه آمدن نيست. اين وضعيت تداعي همان ضرب المثل ايرانيست که "صد (هفت) درويش در گليمي بخسبند و دوپادشاه در اقليمي نگنجند". اينجاست که ستونها و شاخص هاي عمودي خلل ناپذير برافراشته مي شوند و بعبارتي اختلافات لاينحل رخ مي نمايند.
از طرف ديگر شعار اتحاد، اتفاق و همبستگي، شعار همهً جبهه بندي هاي فوق از ولايت فقيه تا سلطنت طلبان، از مشروطه خواهان ولايي تا مشروطه خواهان سلطنتي، از جمهوري خواهان مذهبي تا عرفي مي باشد. ولي فقيه مي گويد: شما دموکرات باش ولي رهبري با من، بعبارتي اول تماميت نظام و ولايت فقيه را بپذير بعد فقيه سالاري با من. ولي فقيه در عمل برخلاف ادعاهايش دموکرات نبوده و مانند شاه سابق دنبال يک دست کردن حاکميت بوده است. تمام نهادهاي مستقل مدني و احزاب را منحل و بي خاصيت کرده، با جنبش دانشجويان و کارگران و زنان و اعتراضات حق طلبانهً اقوام و اقليت ها برخورد قهر آميز را تجويز کرده است. بديهي است که هر ناظر خارجي خواهد گفت آخر ما دم خروس را باورکنيم يا قسم حضرت عباس را، مردم عاي هم که اين دوگانگي بين حرف و عمل واعظان منبرنشين را با گوشت و پوستشان لمس کرده اند، مدتهاست که عطاي ادعاهاي ولي فقيه را به لقايش بخشيده اند.
نبايد فراموش کرد که نظام سلطاني ولايت فقيه، اولا مذهبي (مستبد و قرون وسطايي) است و دوم نفتي (وابسته به درآمد نفت و نه مردم، و بنا براين بلحاظ اقتصادي وابسته است) و سوم پليسي (سرکوبگر) و چهارم اليگارشي (چند سره) است. واقعيت استبداد ولايي از دست بدست هم دادن مکانيسم هاي مربوط به ويژگي هاي فوق است که به شکل امروزيش در آمده است و بسيار ساده سازانه است که فقط يک ويژگي آنرا عمده کنيم. بهمين دليل، مبارزه براي دموکراسي و حقوق بشر، الزاماً مبارزه اي همه جانبه نيز مي طلبد. کشورهاي صنعتي که از خاورميانه فقط انرژي آنرا مي خواهند تا قبل از حادثهً يازدهم سپتامبر اين منطقه را مذهبي-نفتي مي خواستند. بعبارتي مذهب را بخاطر نفت تقويت مي کردند چرا که مذهبيون را کم هزينه ترين در برقراري استبداد سياسي و نيازمندترين در اقتصاد مي دانستند. تنها بعد از يازدهم سپتامبر، و حال روشدن برنامهً اتمي و حمايت از تروريسم رژيم، متوجه شده اند که اين مذهبيون چنانچه دستشان برسد، بيرق جنگ صليبي و ادعاهاي امپراطوري مذهبي ديگري را برمي افرازند.
شوراي ملي مقاومت هم تاجايي که بخاطر دارم مي گويد، اول مصوبات شوراي ملي مقاومت و رهبري مجاهدين را بپذيريد، بعد "نه شاه و نه خميني" را، آنگاه بعد آزادي، همراه ديگر انقلابيون تصميم خواهيم گرفت چه کساني را دموکراسي خود بپذيريم. بديهي است که نبايد انتظار داشت آزاديخواهان وطن، بويژه مجاهدين، با موج سواران تازه از راه رسيده که هنوز هيچ آزمون و امتحاني در راه ادعاهايشان پس نداده اند، و نيز با مستبدين ديروز و حاکمان امروز دريک ناو همبستگي بسوي سرمنزل دموکراسي سوار شوند، زيرا که قبلا تجربه کرده اند که بعد از پرداخت بهاي عبور قايق از طوفانها و سختيهاي راه، وقتي به مقصد رسيدند، گواهي سرنوشت مجاهدين صدر مشروطه و نيز انقلاب ضد سلطنتي، آنها را از دم تيغ خواهند گذراند. بنا براين وسواس دارند که اينبار موج سوار کم مايه و بي مقدارديگري را به رهبري نرسانند تا بمحض چشيدن لذت شهوت قدرت و ثروت، به ديکتاتور خونخوار ديگري بدل شده و خون آزاديخواهان نسلي ديگر را بر زمين ريزد. بنا براين استواري قدم آنان، در اين زمينه، چيزي از قرب دموکراسي خواهي آنان نمي کاهد. چالش پيش روي مجاهدين و عموم نيروهاي انقلابي چپ ايران بطور عام، همان معضل عبور از دستگاههاي فکري دوران جنگ سرد و نصب العين قراردادن موازين دموکراسي و حقوق بشر مي باشد.
آقاي حسين باقرزاده، باني منشور 81، پيشنهاد اتحاد افقي بين نيروهاي اپوزيسيون دارد که تلاش قابل تقديري است در اينکه اگر بتوانند افراد و نيروهاي غير فعال را جذب و فعال کنند. ولي فکر مي کنم در اينکه بقيه را بخواهند زير چتر آن منشور برده و همکاسهً سلطنت طلبان کنند، ايدهً درستي نيست. ايشان پيشنهاد مي کنند که نيروهاي آزادي خواه و دموکرات و فعالان حقوق بشري، در عين حفظ هويت مستقل خود، اعم از سلطنت طلب و جمهوري خواه، اختلاف بر سر نوع حاکميت را کنار نهند و بر سر حد اقلها به وحدت برسند. بديهي است که اين پيشنهاد نمي تواند از طرف سه نيروي عمدهً دموکراسي خواه ديگر مورد استقبال قرار گيرد. نخست جمهوري خواهان که حاضر نيستند رهبري جنبش را به دست يک فرد غير انتخابي ديگر، فرزند شاه سابق، واگذار کنند که در آينده خود و يا نسل هاي آينده مجبور باشند آنرا مشروط و دموکرات نمايند. اساساً ايدهً مشروطيت زماني موضوعيت پيدا مي کند که مثل انگليس و ساير دموکراسي هاي با نظام سلطنتي، شاه و يا سلطان حاکمي بدست خود و در زمان حاکميتش به دموکراسي تن دهد، نه اينکه يک آدم معمولي و بي اعتباري را خودمان برداريم و شاه کنيم و بعد هم مجبور باشيم اورا مشروط و محدود کنيم. مگر شير نارگيل خورده ايم!
اين ايده، از طرف شوراي ملي مقاومت هم که مرزبندي خلل ناپذير "نه شاه و نه خميني" را دارند، قابل استقبال نيست. دموکراسي خواهان حکومتي اعم از مشروطه خواه و يا مدعيان دموکراسي اسلامي نيز بديهي است که با آن مخالفند. در اين بين تکليف دموکراسي چه مي شود؟ آيا بايد منتظر ماند تا آن وحدت افقي مدّ نظر اين دوستان بين نيروهاي دموکرات بوجود آيد بعد وارد عمل شد؟ براستي چاره چيست؟ چطور بتوانيم از هرز روي نيروها، با هر هويت و گرايش و تشکل و جبهه اي، در راه دموکراسي جلوگيري کنيم؟ چطور هر آرزو و گرايش و نظر خير براي حاکميت مردم را در عمل بکارگرفته به ثمر نبشانيم. چگونه دموکرات بودن را از وضعيت کالاي عتيقه و لوکس به کالاي رقابتي و قابل دسترس همگاني تبديل کنيم؟
فکر مي کنم براي يافتن راه حل نخست بايد در برداشت خود از دموکراسي تجديد نظر کنيم. روشن است تا زمانيکه از دموکراسي بوي قدرت و رهبري به مشام برسد، نيروهاي دموکراسي خواه ايراني باز هم بر سرآن حاضر به مصالحه نبوده و نخواهند بود. حال آنکه دموکراسي در اساس انتقال دوره اي مسئوليت هايي است که پاسخگو، قابل حسابرسي و شفاف بايد باشند. يعني دموکراسي اصل دعوا را از ميان برمي دارد. بدين معني که دموکراسي اساس اعتقاد به رهبري متمرکز و وجود قدرت سياسي را زير سوال ببرد. نويسندهً فرانسوي کلود لفورت در کتاب "فرم سياسي جوامع مدرن: بوروکراسي، دموکراسي و توتاليتريسم (صفحه 21) بدرستي توضيح مي دهد که چگونه در دموکراسي هاي مدرن امروزي رقابت آزادانه، مکانيزم ها و کنترل کننده هاي قدرت و رهبري، ايندو را طوري مشروط و محدود کرده است که در عمل هيچکس حق ولايت و وراثت بر مردم را ندارد. بقول لفورت، جاي قدرت و رهبري در نظام دموکراسي هميشه خاليempty place"" است.
با چنين برداشت بغايت درست ، مترقي و انسانيي از دموکراسي، مي توان نتيجه گرفت: آنها که موضوع دعوا را بر سر تصاحب رهبري و قدرت مي فهمند، در واقع دموکرات نيستند. در مناسبات دموکراسي، همهً اجزاي جامعه بطور ديناميک بايد فعالانه، و نه فقط در انتخابات، در قدرت و رهبري سهيم باشند. در دموکراسي بر سر قدرت و رهبري رقابت هست ولي جنگ و دعوا نيست، قاضي نهايي نيز جامعهً مدني و مدرن و مردم آگاه آنند. رقابت سازنده در خدمت به هدفي واحد، نه با اتحاد افقي (و در نورديدن همهً مرزبنديهايي که بدليل ديدگاهها و منافع متفاوت در هر جمع و جامعه بايد باشند و رقابت بين آنان لازمهً رشد و تعالي فرد و جامعه است) نه اختلاف و جدايي خلل ناپذيرعمودي و دشمن ديدن هرآنکه غير خوديست؛ بلکه به موازات همديگر، آنهم بسوي هدفي واحد (دموکراسي و حقوق بشر) سمت گيري مي کند. نيروهاي موازي وقتي هدف واحدي داشته باشند، مثل خدمت به مردم، تحقق آزادي، دموکراسي و حفوق بشر در پروسهً عمل بهمديگر نزديک ترشده به وحدت مي رسند، حال آنکه نيروهاي موازي وقتي هدفشان بدست گرفتن قدرت و رهبري، مانند آنچه در درون رژيم جريان دارد، روز بروز از هم دورتر مي شوند، تا آنجا که شکاف بين آنها به جدايي مي انجامد. بعبارتي خطوط موازي که در نظر و عمل بسوي آزادي و دموکراسي هدفگيريکرده اند، لاجرم در پروسهً عمل با هم تلاقي خواهند کرد. اين همان رمز و راز ماندگاري دموکراسي در حل مسالمت آميز مسئله قدرت و رهبري مي باشد. اتفاق در عين تنوع، همکاري در عين اختلاف اتحاد ساز است ولي متحد کردن همه با هم و نفي اختلاف سليقه ها، ديدگاه ها و منافع باعث تفرقه بوده است.
بنا براين، اختلافات مبارک و لازمهً رشدند، به شرطي که بکارگيري قهر و سرکوب را تجويز نکنند؛ بشرط اينکه بجاي تمرکز روي قدرت و رهبري، برسر اعتقاد، ترويج و عمل به پرنسيبهاي دموکراسي و حقوق بشر، با هم همکاري کنيم. بعنوان مثال از حقوق زندانيان سياسي، حقوق ضايع شدهً زنان، کارگران، دانشجويان، دستگيرشدگان اعتراضات هموطنان آذري، همه و همه (در وراي مرزبندي هاي جمع و تشکل و حزب و شورا و جبههً خود) يک صدا دفاع کنيم. بيانيه ها و يا دامنهً فعاليت ها اگر به سرنوشت مردم و مملکت مربوط است، از ديگران نيز دعوت کنيم تا درنظر، طرح، و عمل سهيم شوند. اينگونه درپروسهً عمل، جنبش دموکراسي خواهي، کادرهاي ورزيده خود را باز خواهد يافت. آري، نا برده رنج گنج ميسر نمي شود، مزد گنجي شايستهً اوباد که بهاي اعتقاد به آزادي و دموکراسي را مثل بسياري ديگر از فرزندان مجاهد و آزاديخواه ايران زمين پرداخته و مي پردازد. بايد باور کنيم که دموکراسي با "همه با هم" و تحت رهبري يک رهبر فرزانه بدست نمي آيد، با منم منم هم کاري درست نمي شود. وقتي همه با هم براي رسيدن به هدفي واحد بسوي سرمنزل دموکراسي مبارزه و تلاش کنيم، در پروسهً تلاش، لاجرم تشکل مطلوب و وحدت عملي را بازخواهيم يافت. در افق چنان مبارزه اي مي توان بردميدن سپيده دم آزادي و دموکراسي در سراسر ايران و براي همهً ايرانيان، با هر تعلق قومي و زباني، مذهبي و غير مذهبي، و با هر نگرش ايدئولوژيک را بشارت داد. داستان رسيدن به قلهً آزادي و دموکراسي مردم ايران، داستان سفرمرغان عطار نيشابوري را در خاطر زنده مي کند،آنگاه که سيمرغ آزادي به سرمنزل دموکراسي رسيد خواهيم ديد که آنرا نه يک مرغ بل سي مرغ به ارمغان آورده اند.
شکل بندي نيروهاي سياسي مدعي دموکراسي خواهي در ايران امروزه يک تقسيم بندي عمودي را نشان مي دهد. باند مصباح يزدي مي گويد دموکراسي، بي دموکراسي، خدا و امام زمان با باند ماست، و همين ما را بس! دفتر رهبري مي گويد دموکراسي اسلامي تحت رهبري مطلقهً حضرت آقا ولا غير! و اين حلقهً خودي دموکراسي اسلامي انقدر تنگ است که عملا بجز باند مصباح و سپاه پاسداران در آن جا نمي گيرند!
دموکراسي خواهان ديگر اصلاح طلبان حکومتي هستند که عاشق جمال آقا هستند، ولي بشرطها و شروطها! بهمين دليل مشروطه خواهند. آنها حتا در اين مورد تقيه را واجب ندانسته نشان داده اند که "حرف مرد يکي است"، بهمين دليل هرچند ولي فقيه مشروط نشد و با "کودتاي سپاهي" دکشان کرد، ولي باز هم اصرار دارند که اهل مشروطه اند! اين گروه نيز اگر چه شعار ايران براي همهً ايرانيان مي دهد، ولي از آنجا که نه زير چتر ولايت مطلقهً فقيه جا گرفت و نه جرأت اعلام خروج از خيمهً نظام را دارند؛ خلاصه از خيمهً ولايت رانده و از تشکيل جبهه دموکراسي خواهي با دموکراسي خواهان خارج از نظام باز مانده اند، چون کسي را نميابند که يک خيمهً بي بنياد ديگر را علم کند. آنها که حس ششم اقتصادي خوبي داشته اند بسر کار و کسب برگشته اند. برخي در تردد بين دادگاه وزندان و دفترکارشان غبطهً دوران امام راحل را مي خورند و برايش زير لب سه تا صلوات مي فرستند. و برخي ديگر هم شغل شريف خانه داري، مي بخشيد خانه نشيني، پيشه کرده، بچه ها را تر و خشک کرده راهي مدرسه، و خانمها را براي تشکيل جامعهً مدني جلو فرستاده اند، در سکوت و تنهايي خانه، با خدايشان خلوت، و با خودشان درد دل مي کنند! بسياري از آنها خودشان را، و ديگران آنها را، بخاطر خودسانسوري مذمّت مي کنند!
نيروي سوم دموکراسي خواهي، همان اپوزيسيون عمدهً رژيم است که در شوراي ملي مقاومت ايران گرد آمده اند. اين نيرو هم شاخص عمودي را با مرزبندي قاطع، هم با نظام ولايت مطلقه فقيه، و هم نظام سلطنتي استوار کرده است. اين موضوع با گفتهً معروف مسئول شورا، آقاي مسعود رجوي مبني بر "نه شاه و نه خميني" بعنوان مرزبندي سياسي خدشه ناپذير ترسيم شده است. حرفشان هم از اول اين بوده که "افعي کبوتر نمي زاد" ، اگر هم بزاد (مثل اصلاح طلبان حکومتي) حتما نافرجام است، چرا که دموکراسي با ماهيت ارتجاعي رژيم سازگار نيست.
نيروي بعدي در واقع اصلاح طلبان خارج از نظام هستند که در دو شوراي جمهوري خواهان ملي، و جمهوري خواهان سکولار و لائيک گرد هم آمده اند. در حاليکه اين هر دو نيرو بنظر مي رسد که با سلطنتها مرزبندي دارند ولي در مورد حد اقل گروه اول مرزبندي آنها با رژيم کمرنگ تر است، چرا که از نظر آنان رژيم خودش جمهوري است. طي يکسال گذشته که کفگير اصلاحات به ته ديگ خورده برخي از اين دوستان هم گويي سر خورده شده اند، و بسر کارو کسب و زندگي خود برگشته اند و ديگر حرکت چشم گيري از آنها ديده نشده است.
گروه بعدي بابتکار دکتر حسين باقر زاده تشکيل شده و به منشور81 شناخته مي شوند. حرف اقاي باقرزاده هم اين است که دعوا بر سر نوع حکومت (منظور سلطنت) را کناربگذاريم و با سلطنت طلبان هم وحدت کنيم. معتقدين به اين رويکرد اخيرا نشستي در لندن داشته اند و به خيال اينکه طرحي نو در انداخته اند، اقبال سياسي اين ايده را تست مي کنند.
آقاي اکبر گنجي زبان گوياي اکثريت نيروهاي دموکراسي خواه خارج از نظام، در داخل ايران هستند، و به اعتبار مقاومت تحسين برانگيز تحمل زندان و هفتاد روز اعتصاب غذا،( جا دارد هر کجا نامي از گنجي مي آيد، از تلاشهاي بويژه خانمشان در آن دوران نيز ياد و تقدير نمود) مورد اقبال عموم نيروهاي آزاديخواه و دموکرات مي باشند. ويژگي منحصر بفرد اکبر گنجي اصرار او بر مبارزهً مسالمت آميز و مقاومت مدني است. آنطور که ازآخرين صحبت هاي اکبر گنجي با راديو فرانسه برمي آيد، نظام ولايي را سلطاني مي داند، و خواهان تکرارسلطنت در ايران نيست و جمهوريخواه مي باشد.
همانطور که از توضيح مختصر بالا برميايد، در يک جمع بندي کلي، بنظر مي رسد که اولاً برسر کليات حقوق بشر و دموکراسي، کما بيش توافقي نا نوشته بوجود آمده که مبارک است. اختلافات اصلي که در عمل بارزشده اينست که چگونه و توسط چه کسي؟ بعبارتي، بحث قدرت و رهبري که پيش مي آيد کسي اهل کوتاه آمدن نيست. اين وضعيت تداعي همان ضرب المثل ايرانيست که "صد (هفت) درويش در گليمي بخسبند و دوپادشاه در اقليمي نگنجند". اينجاست که ستونها و شاخص هاي عمودي خلل ناپذير برافراشته مي شوند و بعبارتي اختلافات لاينحل رخ مي نمايند.
از طرف ديگر شعار اتحاد، اتفاق و همبستگي، شعار همهً جبهه بندي هاي فوق از ولايت فقيه تا سلطنت طلبان، از مشروطه خواهان ولايي تا مشروطه خواهان سلطنتي، از جمهوري خواهان مذهبي تا عرفي مي باشد. ولي فقيه مي گويد: شما دموکرات باش ولي رهبري با من، بعبارتي اول تماميت نظام و ولايت فقيه را بپذير بعد فقيه سالاري با من. ولي فقيه در عمل برخلاف ادعاهايش دموکرات نبوده و مانند شاه سابق دنبال يک دست کردن حاکميت بوده است. تمام نهادهاي مستقل مدني و احزاب را منحل و بي خاصيت کرده، با جنبش دانشجويان و کارگران و زنان و اعتراضات حق طلبانهً اقوام و اقليت ها برخورد قهر آميز را تجويز کرده است. بديهي است که هر ناظر خارجي خواهد گفت آخر ما دم خروس را باورکنيم يا قسم حضرت عباس را، مردم عاي هم که اين دوگانگي بين حرف و عمل واعظان منبرنشين را با گوشت و پوستشان لمس کرده اند، مدتهاست که عطاي ادعاهاي ولي فقيه را به لقايش بخشيده اند.
نبايد فراموش کرد که نظام سلطاني ولايت فقيه، اولا مذهبي (مستبد و قرون وسطايي) است و دوم نفتي (وابسته به درآمد نفت و نه مردم، و بنا براين بلحاظ اقتصادي وابسته است) و سوم پليسي (سرکوبگر) و چهارم اليگارشي (چند سره) است. واقعيت استبداد ولايي از دست بدست هم دادن مکانيسم هاي مربوط به ويژگي هاي فوق است که به شکل امروزيش در آمده است و بسيار ساده سازانه است که فقط يک ويژگي آنرا عمده کنيم. بهمين دليل، مبارزه براي دموکراسي و حقوق بشر، الزاماً مبارزه اي همه جانبه نيز مي طلبد. کشورهاي صنعتي که از خاورميانه فقط انرژي آنرا مي خواهند تا قبل از حادثهً يازدهم سپتامبر اين منطقه را مذهبي-نفتي مي خواستند. بعبارتي مذهب را بخاطر نفت تقويت مي کردند چرا که مذهبيون را کم هزينه ترين در برقراري استبداد سياسي و نيازمندترين در اقتصاد مي دانستند. تنها بعد از يازدهم سپتامبر، و حال روشدن برنامهً اتمي و حمايت از تروريسم رژيم، متوجه شده اند که اين مذهبيون چنانچه دستشان برسد، بيرق جنگ صليبي و ادعاهاي امپراطوري مذهبي ديگري را برمي افرازند.
شوراي ملي مقاومت هم تاجايي که بخاطر دارم مي گويد، اول مصوبات شوراي ملي مقاومت و رهبري مجاهدين را بپذيريد، بعد "نه شاه و نه خميني" را، آنگاه بعد آزادي، همراه ديگر انقلابيون تصميم خواهيم گرفت چه کساني را دموکراسي خود بپذيريم. بديهي است که نبايد انتظار داشت آزاديخواهان وطن، بويژه مجاهدين، با موج سواران تازه از راه رسيده که هنوز هيچ آزمون و امتحاني در راه ادعاهايشان پس نداده اند، و نيز با مستبدين ديروز و حاکمان امروز دريک ناو همبستگي بسوي سرمنزل دموکراسي سوار شوند، زيرا که قبلا تجربه کرده اند که بعد از پرداخت بهاي عبور قايق از طوفانها و سختيهاي راه، وقتي به مقصد رسيدند، گواهي سرنوشت مجاهدين صدر مشروطه و نيز انقلاب ضد سلطنتي، آنها را از دم تيغ خواهند گذراند. بنا براين وسواس دارند که اينبار موج سوار کم مايه و بي مقدارديگري را به رهبري نرسانند تا بمحض چشيدن لذت شهوت قدرت و ثروت، به ديکتاتور خونخوار ديگري بدل شده و خون آزاديخواهان نسلي ديگر را بر زمين ريزد. بنا براين استواري قدم آنان، در اين زمينه، چيزي از قرب دموکراسي خواهي آنان نمي کاهد. چالش پيش روي مجاهدين و عموم نيروهاي انقلابي چپ ايران بطور عام، همان معضل عبور از دستگاههاي فکري دوران جنگ سرد و نصب العين قراردادن موازين دموکراسي و حقوق بشر مي باشد.
آقاي حسين باقرزاده، باني منشور 81، پيشنهاد اتحاد افقي بين نيروهاي اپوزيسيون دارد که تلاش قابل تقديري است در اينکه اگر بتوانند افراد و نيروهاي غير فعال را جذب و فعال کنند. ولي فکر مي کنم در اينکه بقيه را بخواهند زير چتر آن منشور برده و همکاسهً سلطنت طلبان کنند، ايدهً درستي نيست. ايشان پيشنهاد مي کنند که نيروهاي آزادي خواه و دموکرات و فعالان حقوق بشري، در عين حفظ هويت مستقل خود، اعم از سلطنت طلب و جمهوري خواه، اختلاف بر سر نوع حاکميت را کنار نهند و بر سر حد اقلها به وحدت برسند. بديهي است که اين پيشنهاد نمي تواند از طرف سه نيروي عمدهً دموکراسي خواه ديگر مورد استقبال قرار گيرد. نخست جمهوري خواهان که حاضر نيستند رهبري جنبش را به دست يک فرد غير انتخابي ديگر، فرزند شاه سابق، واگذار کنند که در آينده خود و يا نسل هاي آينده مجبور باشند آنرا مشروط و دموکرات نمايند. اساساً ايدهً مشروطيت زماني موضوعيت پيدا مي کند که مثل انگليس و ساير دموکراسي هاي با نظام سلطنتي، شاه و يا سلطان حاکمي بدست خود و در زمان حاکميتش به دموکراسي تن دهد، نه اينکه يک آدم معمولي و بي اعتباري را خودمان برداريم و شاه کنيم و بعد هم مجبور باشيم اورا مشروط و محدود کنيم. مگر شير نارگيل خورده ايم!
اين ايده، از طرف شوراي ملي مقاومت هم که مرزبندي خلل ناپذير "نه شاه و نه خميني" را دارند، قابل استقبال نيست. دموکراسي خواهان حکومتي اعم از مشروطه خواه و يا مدعيان دموکراسي اسلامي نيز بديهي است که با آن مخالفند. در اين بين تکليف دموکراسي چه مي شود؟ آيا بايد منتظر ماند تا آن وحدت افقي مدّ نظر اين دوستان بين نيروهاي دموکرات بوجود آيد بعد وارد عمل شد؟ براستي چاره چيست؟ چطور بتوانيم از هرز روي نيروها، با هر هويت و گرايش و تشکل و جبهه اي، در راه دموکراسي جلوگيري کنيم؟ چطور هر آرزو و گرايش و نظر خير براي حاکميت مردم را در عمل بکارگرفته به ثمر نبشانيم. چگونه دموکرات بودن را از وضعيت کالاي عتيقه و لوکس به کالاي رقابتي و قابل دسترس همگاني تبديل کنيم؟
فکر مي کنم براي يافتن راه حل نخست بايد در برداشت خود از دموکراسي تجديد نظر کنيم. روشن است تا زمانيکه از دموکراسي بوي قدرت و رهبري به مشام برسد، نيروهاي دموکراسي خواه ايراني باز هم بر سرآن حاضر به مصالحه نبوده و نخواهند بود. حال آنکه دموکراسي در اساس انتقال دوره اي مسئوليت هايي است که پاسخگو، قابل حسابرسي و شفاف بايد باشند. يعني دموکراسي اصل دعوا را از ميان برمي دارد. بدين معني که دموکراسي اساس اعتقاد به رهبري متمرکز و وجود قدرت سياسي را زير سوال ببرد. نويسندهً فرانسوي کلود لفورت در کتاب "فرم سياسي جوامع مدرن: بوروکراسي، دموکراسي و توتاليتريسم (صفحه 21) بدرستي توضيح مي دهد که چگونه در دموکراسي هاي مدرن امروزي رقابت آزادانه، مکانيزم ها و کنترل کننده هاي قدرت و رهبري، ايندو را طوري مشروط و محدود کرده است که در عمل هيچکس حق ولايت و وراثت بر مردم را ندارد. بقول لفورت، جاي قدرت و رهبري در نظام دموکراسي هميشه خاليempty place"" است.
با چنين برداشت بغايت درست ، مترقي و انسانيي از دموکراسي، مي توان نتيجه گرفت: آنها که موضوع دعوا را بر سر تصاحب رهبري و قدرت مي فهمند، در واقع دموکرات نيستند. در مناسبات دموکراسي، همهً اجزاي جامعه بطور ديناميک بايد فعالانه، و نه فقط در انتخابات، در قدرت و رهبري سهيم باشند. در دموکراسي بر سر قدرت و رهبري رقابت هست ولي جنگ و دعوا نيست، قاضي نهايي نيز جامعهً مدني و مدرن و مردم آگاه آنند. رقابت سازنده در خدمت به هدفي واحد، نه با اتحاد افقي (و در نورديدن همهً مرزبنديهايي که بدليل ديدگاهها و منافع متفاوت در هر جمع و جامعه بايد باشند و رقابت بين آنان لازمهً رشد و تعالي فرد و جامعه است) نه اختلاف و جدايي خلل ناپذيرعمودي و دشمن ديدن هرآنکه غير خوديست؛ بلکه به موازات همديگر، آنهم بسوي هدفي واحد (دموکراسي و حقوق بشر) سمت گيري مي کند. نيروهاي موازي وقتي هدف واحدي داشته باشند، مثل خدمت به مردم، تحقق آزادي، دموکراسي و حفوق بشر در پروسهً عمل بهمديگر نزديک ترشده به وحدت مي رسند، حال آنکه نيروهاي موازي وقتي هدفشان بدست گرفتن قدرت و رهبري، مانند آنچه در درون رژيم جريان دارد، روز بروز از هم دورتر مي شوند، تا آنجا که شکاف بين آنها به جدايي مي انجامد. بعبارتي خطوط موازي که در نظر و عمل بسوي آزادي و دموکراسي هدفگيريکرده اند، لاجرم در پروسهً عمل با هم تلاقي خواهند کرد. اين همان رمز و راز ماندگاري دموکراسي در حل مسالمت آميز مسئله قدرت و رهبري مي باشد. اتفاق در عين تنوع، همکاري در عين اختلاف اتحاد ساز است ولي متحد کردن همه با هم و نفي اختلاف سليقه ها، ديدگاه ها و منافع باعث تفرقه بوده است.
بنا براين، اختلافات مبارک و لازمهً رشدند، به شرطي که بکارگيري قهر و سرکوب را تجويز نکنند؛ بشرط اينکه بجاي تمرکز روي قدرت و رهبري، برسر اعتقاد، ترويج و عمل به پرنسيبهاي دموکراسي و حقوق بشر، با هم همکاري کنيم. بعنوان مثال از حقوق زندانيان سياسي، حقوق ضايع شدهً زنان، کارگران، دانشجويان، دستگيرشدگان اعتراضات هموطنان آذري، همه و همه (در وراي مرزبندي هاي جمع و تشکل و حزب و شورا و جبههً خود) يک صدا دفاع کنيم. بيانيه ها و يا دامنهً فعاليت ها اگر به سرنوشت مردم و مملکت مربوط است، از ديگران نيز دعوت کنيم تا درنظر، طرح، و عمل سهيم شوند. اينگونه درپروسهً عمل، جنبش دموکراسي خواهي، کادرهاي ورزيده خود را باز خواهد يافت. آري، نا برده رنج گنج ميسر نمي شود، مزد گنجي شايستهً اوباد که بهاي اعتقاد به آزادي و دموکراسي را مثل بسياري ديگر از فرزندان مجاهد و آزاديخواه ايران زمين پرداخته و مي پردازد. بايد باور کنيم که دموکراسي با "همه با هم" و تحت رهبري يک رهبر فرزانه بدست نمي آيد، با منم منم هم کاري درست نمي شود. وقتي همه با هم براي رسيدن به هدفي واحد بسوي سرمنزل دموکراسي مبارزه و تلاش کنيم، در پروسهً تلاش، لاجرم تشکل مطلوب و وحدت عملي را بازخواهيم يافت. در افق چنان مبارزه اي مي توان بردميدن سپيده دم آزادي و دموکراسي در سراسر ايران و براي همهً ايرانيان، با هر تعلق قومي و زباني، مذهبي و غير مذهبي، و با هر نگرش ايدئولوژيک را بشارت داد. داستان رسيدن به قلهً آزادي و دموکراسي مردم ايران، داستان سفرمرغان عطار نيشابوري را در خاطر زنده مي کند،آنگاه که سيمرغ آزادي به سرمنزل دموکراسي رسيد خواهيم ديد که آنرا نه يک مرغ بل سي مرغ به ارمغان آورده اند.
1) Claude Lefort (1986), "The Political Forms of Modern Society: Bureaucracy, Democracy, Totalitarianism", Edited and Introduced by John B. Thompson Polity Press, First published in the United Kingdom- 19fl/I Polity Press, Cambridge,