جنبش روشنفکري ايران: چالشها و فرصت ها (٦
مقالهً پيشين به ضرورت توليد فکر، انديشه و تئوري علمي بومي پرداخت، اين نوشته به نقش شناخت و تئوري علمي و عقلاني مدرن در خارج نمودن ابتکار عمل و تعادل قواي سياسي از دست نيروهاي افراطي، بويژه بنيادگرايان مذهبي، مي پردازد. نگارنده در اين نوشته سعي دارد توضيح دهد چرا جامعه بدامن افراط و تفريط مي غلتد؟ آيا اين معضل يک بيماري تاريخي، فرهنگي و اجتماعي است، و يا يک معضل مذهبي و سياسي؟ آيا علاج اين بيماري قهر و خشونت و کشتن بيمار است و يا عبور دموکراتيک از افراط و تفريط در يک پروسهً کار علمي و فرهنگي همگام با مبارزهً همه جانبه و مقاومت دموکراتيک؟
اصولاً، يکي از شاخص هاي تمايز دوران مدرن از سنتي، ورود عنصر آگاهي انسان و سامان دادن به نظام هاي اجتماعي بر اساس تئوري هاي علمي عقلاني است. منظور از آگاهي علمي عقلاني همان شناخت مبتني بر تجربه، آزمايش، مشاهده و تحقيق و تفحص است، که پيوسته بايد در معرض آزمايش، نقد، تجديد نظر و نوسازي قرارگيرد. اين درست برخلاف نظام هاي فکري سنتي است که هدف آن تنها ياد گيري چگونگي حفظ قدرت و حاکميت، آنهم به سبک تمدنهاي گذشته خلفا و پادشاهان، و در بهترين شق، با وعدهً تحقق مدينهً فاضلهً آرماني، در آينده اي غير قابل دسترس مي باشد. توسل و اعتقاد و اتکا به علوم الهي، معنويات و عرفان تنها بدرجه اي اعتبار و ارزش دارد که موءيد و راهگشاي علوم نظري و عقلاني بشر باشد. بجز اين هرچه هست جهل است و تعصب، دجاليت است و دين فروشي، و فريب است و نيرنگ، براي کسب و حفظ قدرت و ثروت.
وانگهي امروزه انسان پسا مدرن نيز دريافته است که همهً آگاهي هاي دوران مدرن نيز عقلاني وعلمي نيستند. از دوران روشنگري تا به امروز، آن بخش از آگاهي هاي ايدئولوژيک افراطي، که مبتني بر پيش فرضهاي خلل ناپذيرانقلابي براي برپايي جوامع آرماني، تصورات ايده آليستي براي تحقق جوامع اتوپيايي، وآنها که به ترويج رويکردهاي مطلق انديش و سياه و سفيد نمايي از پديده هاي انساني مي پردازند، همگي از مصاديق آگاهي کاذبند.
از مذهبيون بنيادگرا و دم و دستگاه ولي فقيه انتظاري نيست؛ فهم و درک آنها از انسان و جامعه متعلق به اعصار گذشته است، و تنها مصرف کنندهً دست آوردهاي پيشينيانند. آنها از بکارگيري آگاهي هاي عقلاني بشر مدرن و تئوريهاي علوم انساني، بطور عام، نه تنها گريزان بلکه سر خصومت دارند. چرا که ورود عقل به حوزهً روابط انساني و اجتماعي را برخلاف مصالح و منافع استثماري و استحماري خود مي بينند. موضع گرفتن آنها پشت سنگر "ايمان" نيز جز توسل به داده هاي غير عقلاني و بي پايه نيست. اکثر شرايع مذهبي و مقررات حکومتي آنها خلاصه شده است دريک سري بايد و نبايد هاي مربوط به دوران حماقت بشر در چهارده قرن پيش. براي عملي و اجرايي کردن همين شرايع مذهبي است که خود را ناگزير از مبارزهً دائم با همهً ارزشها و نهادهاي مدرن در همهً عرصه ها يافته و جامعه را در شکل و محتوا مي خواهند به دوران صدر اسلام با همان مناسبات عشايري و قبايلي برگردانند. بي سبب نيست که فربه ترين نهادهاي حکومتي همان باندهاي سرکوب و خفقان امنيتي و قضايي(سپاه پاسداران و قوهً قضاييه) و امامان کذاب جمعه و جماعت در مساجد ضرار سراسر کشورمي باشند. حکومتي که بدليل عدم پايگاه مردمي و رويکرد علمي براي حل مشکلات جامعه، در صورت تعطيلي ماشين سرکوب و سانسور و اختناق، وعدم مقابله با امواج آگاهي و آزادي درون جامعه، امکان ادامهً حيات ندارد.
حال آنکه در يک جامعهً مدرن و دموکراتيک، يعني جامعه اي که براساس تئوري هاي علمي عقلاني برآمده از انتخاب آگاهانهً شهروندانش اداره شود، به تاريخ و فرهنگش بمثابه سرمايه مي نگرد و نه چالش، به تنوع فکري اعتقادي و تکثر قومي اش بعنوان فرصت مي نگرد و نه دشمن، از دستاوردهاي تجربي و علمي ديگران عبرت مي گيرد، نه اينکه با قياس به نفس آنها رد و يا انکار کند. يک جامعهً مدرن و دموکرات و معقول مشکلاتش را بر اساس طرح و برنامه هاي مبتني بر مطالعه و تحقيق حل مي کند، نه با سخنراني و موعظه و تظاهرات و خشونت و بگير و ببند.
در نقطهً مقابل بنيادگرايان مذهبي عقل گريز و علم ستيز، کمونيست هاي حزب اللهي قرار دارند، که متعصبانه برداشت هاي خود از کمونيسم و سوسياليسم را غايت جامعه شناسي علمي مي پندارند. آنها هم هنوز مصرف کنندهً داده هاي ديگران در جوامعي با شرايط متفاوتند. اين جماعت نه تنها زحمت مطالعه و تحقيق، و توليد فکر تازه و نظرقابل انطباق و قابل دفاع، در رابطه با جامعهً ايران را بخود نمي دهند، بلکه با هر روشنفکر و فعال سياسي که مفروضات ساده سازانه، انحرافي، افراطي و ذهني آنان را به چالش کشد، به خصومت و خشونت متوسل مي شوند. مشکل اصلاً در درس گرفتن از فلان متفکر و فيلسوف چپ و يا راست، مذهبي و يا غير مذهبي، طرفدار سوسيال و يا ليبرال، ملي و يا انترناسيونال، نيست؛ بلکه اشکال اساسي در چشم بستن بر تجارب حد اقل ربع قرن گذشته، در مطلق انديشي و تقليد بي چون و چرا از ديگران و تداعي تکرار همان داستان رمه و شبان ولايت مطلقهً فقيه، ولي در اينمورد، تحت لواي کمونيسم، است.
بايد تصريح نمود که مطلق انديشي و دگماتيسم کور از هيچ کس پذيرفته نيست. آن عده از روشنفکران ليبرال نيز که در ستايش از کارل پوپر، ليبراليسم را غايت علم وانمود مي کنند، نيز اغراق مي کنند. ايدئولوژيزه و يا اسلاميزه کردن علم، کما اينکه علمي انگاشتن ايدئولوژيها، جملگي اشتباهند. اساساً ايدئولوژي بمعني دستگاه نظري و رويکرد ما به جهان پيرامون است. اين ايدئولوژي ها، کما اينکه افکار مارکس و يا پوپر، استالين و يا خميني، از ترکيب پارامترهاي مختلفي، از جمله تاريخ، مذهب، فلسفه، فرهنگ، علم، منافع طبقاتي و غيره، بوجود آمده اند. بهمين دليل باورهاي ايدئولوژيک را نيز بايد همپاي تجارب جديد و تعميق آگاهي هايمان روزآمد و اصلاح کنيم. آن ايدئولوژيي که از سر تنبلي و يا تعصب، ساده انديشي و يا اسطوره پردازي، بطور چشم بسته به آگاهي هاي گذشته و يا عاريه گرفته شده از ديگران دل خوش کند و بدنبال برپايي نظام مقدس (مثل اصطلاح نظام مقدس اسلامي) و يا کپي مدل سوسيال و يا ليبرال ديگران برآيد، مصداق عيني آگاهي کاذب است و بکار گيري آن جز ضرر و زيان ببار نمي آورد.
در علوم عقلاني انساني و اجتماعي، هيچ تئوريي مقدس و مطلق نيست؛ هيچ قانون و نظام اجتماعيي بي عيب و نقص نيست؛ هيچ رهبري غير انتخابي و مادام العمر نيست. اصلاً مسئلهً تشکيل نظام بي طبقهً کمونيستي و يا توحيدي، جامعهً اتوپياي افلاطون يا جامعهً امام زمان و مدينه النبي اسلامي، (که در دوران اول انقلاب توسط انقلابيون از بند رسته در بوق و کرنا مي شد و مارا در سنين نوجواني مجذوب خود ساخته بود) هيچ کدام مسئلهً امروز ايران و ايرانيان نيستند. بقول معروف با اين حلوا حلوا کردنها دهن مردم شيرين نمي شود. مسئلهً اصلي و نيازمبرم ايرانيان همانا گذار به دموکراسي است. در نظام دموکراسي ديگر هيچ خدايي حاکم نيست، هيچ حزب و سازماني مطلق العنان نيست، و هيچ رهبري قدسي نمي شود. رويکردهاي انقلابي، ايده آليستي و آرماني، اعم از مذهبي و غير مذهبي، آنهم در جامعه اي با تکثرقومي - مذهبي و تنوع فکري و عقيدتي (مثل ايران)، جز ويراني و استبداد ببار نمي آورد. حاکمان امروز ايران که بنام دين به تحميل اميال خود و تبعيض بين ايرانيان کمر بسته اند، بهر ميزان که حقوق برابر مردم را پايمال و منافع عمومي مملکت را نقض مي کنند، مستحق مجازاتند و تاريخ و فرزندان ايران، در مورد زنده و مردهً آنها داوري خواهد کرد.
در علوم انساني ، هر تئوري لابد مصداق مادي خاص خود را دارد که با تغيير آن متغير ها، بويژه پارامتر زمان و مکان، آن تئوري نيز ناگزير از تغيير و نو شدن است. هر فرضيه و تئوري درستي نيز بدليل همان مصداق ماديش، سيکل حياتي خاص خود را دارد و ناگزيراز تبديل و تحول است؛ يعني که وقتي دوران کاربرد هر تئوري بسرآمد، بايد روزآمد شود و الا بکارگيري تئوري هاي درست ساير جوامع و يا متعلق به دورانهاي قبل، درشرايط امروز و متفاوت ايران، ممکن است نتيجه اي جز شکست و ناکامي هاي بيشتر ببار نياورد.
همانطور که تصريح شد، مشکل در رويکرد مذهبي و غير مذهبي، و يا تعلق خاطر داشتن به ايدئولوژي خاص اعم از سوسياليستي، ليبراليستي، و يا فمينيستي و امثالهم نيست، مشکل در شانه خالي کردن از زير بار مسئوليت و عدم تقبل زحمت و يا بد تر از آن، ضديت و مخالفت با توليد ايده، دانش و آگاهي بومي در هر زمينه و با هر گرايشي است. بدون تقبل چنين زحمتي، کي و چگونه مي توان جامعه اي طراز علم و اخلاق، مترقي و پيشرو، آباد و آزاد، سرفراز و سعادتمند ساخت. ضرب المثل هاي فارسي، که تبيان خردورزي ايرانيان در فرهنگ اصيل آن کهن ديار است، چه زيبا لّبّ مطلب را ادا کرده است: "نابرده رنج گنج ميسّر نمي شود، مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد".
حزب اللهي هاي اسلامي که با مهندسي علمي جامعه، از بنياد مخالفند، (مثل دولت سوپر فالانژ احمدي نژاد که نهادهاي مدرن سياسي و اجتماعي را اساساً بر نمي تابد) و متقابلاً، کمونيست هاي حزب اللهي که با ترويج و قالب کردن آگاهي هاي کاذب و ناکارآمد – مانع بسط ارزشهاي دموکراتيک مي شوند، هر دو مانع خودآگاهي و خودباوري ايرانيان، و بنابراين هرکدام به سهم خود، مانع رشد علمي و توسعهً همه جانبهً جامعهً ايرانند.
اين بيماري افراط و تفريط مذهبي و غير مذهبي، ناشي از جهل و تعصب، برخاسته از همان وجوه منفي فرهنگ ايراني، مانند اسطوره سازي، تقديرگرايي، دوآليسم و مطلق انديشي است. اين پديده، قبل از هرچيز يک نقيصه و کمبود تاريخي، فرهنگي و سياسي نيز هست که جامعهً ايران بايد با پرداخت بهاي لازم، در پروسه گذار به دموکراسي، از آن عبور کند و فرصت هاي خير و صلاح خود را در عالم امکانات مادي (که در سازندگي بدست مي آيد نه خشونت و ويراني)، ممکنات عقلاني (که درتحمل و تسامح و گفتگو و مدارا بدست مي آيد نه سرکوب و اختناق) و احتمالات علمي (که در تحقيق و تفحص خردگرايانه بدست مي آيد و نه تعصب و تعبد کور) بجويد.
تاجايي که به رژيم ولايي حاکم برمي گردد، روشن است که داده هاي فقهي و شرعي مذهبي آن مربوط به دوران انقلاب کشاورزي و نظام هاي سياسي ايلي، قبيلگي، خان خاني، خليفگي و سلطاني است. اين وضعيت نه تنها رژيم را با بحران هويت، بلکه آنرا با بحرانهاي گوناگون منجمله ثبات و امنيت نيز مواجه و همزاد ساخته است، بطوريکه حاکمان مادام العمر اين رژيم بمنظور "حفظ نظام" (شرعي و نه بر حق شان) خود را ناگزير از زندگي در بحران و استمرار سرکوب و خفقان مي يابند. از چنين نظام و سيستمي نمي توان و نبايد توقع و انتظاري جز عقل گريزي، علم ستيزي و سرکوب همهً آثار و نشانه هاي دوران مدرن، جز آنچه بکار حفظ نظامشان مي آيد، داشت. ولي روشنفکر و فعال سياسي ايراني ناچار است فرزند زمان خويشتن باشد.
در بحث فرزند زمان خود بودن، يادآوري چند نکته ضروري است. اولاً، ماندگاري دستاوردهاي عقلاني و مدرن اجتماعي بخودي خود تضمين نمي شوند، يونانيهاي باستان، و ايرانيان پس از اسلام هم براي دوره اي از ثمرات عقل گرايي برخوردار شدند، ولي بنيادگرايان مذهبي و ايدئولوژيک، آن جنبش هاي عقل گرايي، انسان گرايانه و دموکراسي طلبانه را به افول کشاندند. امروزه نيز ديو بنيادگرايي و افراط و تفريط از هر سو تنوره مي کشد و دستاورهاي عقلاني بشر را در اکثر زمينه ها مورد تهديد و تجاوز مجدّد قرار داده است. اين واقعيت مسئوليت هاي مضاعفي بر دوش افراد، نهادها، احزاب و دولتها، بويژه روشنفکران دموکرات، مدرن و سکولار، اعم از مذهبي و غير مذهبي، قرار مي دهد. سهل انگاري و سکوت در اين شرايط مي تواند ابتکار عمل را بدست افراطيون بنيادگراي مذهبي، اعم از مسلمان، مسيحي و يهودي، انداخته و چنانچه تعادل قواي سياسي بنفع اين بنيادگرايان مذهبي (که امثال بن لادن و احمدي نژاد و بسياري ديگر سخنگويان آنند) بچرخد، آيندهً بس هولناک، خونين و تباه کننده اي را بايد انتظار کشيد. بعبارتي، بنيادگرايي مذهبي يک موج گذرا نيست، که برخي فکر کنند سر را پايين بگيرند تا اين موج بگذرد، بلکه يک نيروي مهيب تباه کننده، با تاريخي طولاني از تجارب خونين و سرکوب بي رحمانه است. اينست که در مبارزه با بنيادگرايي و فاشيسم مذهبي بايد در کنارافراد، سازمانها و دولتهاي آزاد، با هر نقد و اشکالي که برآنها درست و يا غلط وارد مي دانيم، ايستاد.
به دولتهاي دموکراتيک صنعتي بايد هشدار داد که حق ندارند به بهاي پايمال کردن حقوق دموکراتيک مردم ايران، به بنيادگرايان مذهبي حاکم تضمين امنيتي بدهند؛ چرا که اين بليهً بنيادگرايي مذهبي به ايران و مسلمانان محدود و محصور نمي ماند.در دوران جهاني شدن، نظام سياسي بنيادگرا با امکانات دولتي گرايشات راست تبعيض نژادي و مذهبي را در سراسر دنيا ترويج کرده و گسترش مي دهد. اين پديده همانطور که در عمل شاهديم دستاوردهاي دموکراسي را در غرب و شرق عالم به چالش مي کشد. بعبارتي، در دوران جهاني شدن، مقولات امنيت و دموکراسي نيز جهاني شده اند؛ برقراري امنيت و دموکراسي يا براي همهً جهانيان، يا هيچ کس؛ چرا که با وجود رژيمي بنيادگرا و مستبد بر ايران، ساير جوامع نيز قادر به جلوگيري از امواج راست مذهبي و نژادي نشده امنيت و دموکراسي خود را نخواهد توانست تضمين کنند. بهمين دليل، دشمنان بالقوه و بالفعل امنيت و دموکراسي در جهان امروز، افراطيون مذهبي و ايدئولوژيک مي باشند که بايد پيوسته با اين گرايشان و دسته بندي ها و دولت هاي افراطي و غير دموکراتيک مبارزه کرد. مگر نه اينکه ضامن بقاي دموکراسي، در مبارزهً مستمر آن با ديکتاتورهاست.
دوم؛ همانطور که انقلاب صنعتي، قواعد دوران کشاورزي را متحول نمود، با انقلاب ارتباطات و اطلاعات، داده ها و قواعد دوران صنعتي نيز در بسياري موارد، متحوّل شده اند. امروزه، برخلاف دوران انقلاب صنعتي، نبض فکري و تحولات جامعه، نه در دست رهبران مذهبي (دوران قرون وسطاي مسيحي و اسلامي)، و يا حتا فلاسفه و يا ايدئولوگ هاي حزبي (از قرن هجدهم تا بيستم)، بلکه در مراکز تحقيق و توسعه و عمدتاً توسط متخصصين زبده در هر حوزه تبيين مي شود. دولت ها و جوامع پيشرفته نيز در اختصاص سرمايه به بخش تحقيقات، اعم از دولتي و خصوصي، از همديگر سبقت مي گيرند.
عناصرکليدي و تعيين کننده در اين سه انقلاب عمده و جهانشمول (کشاورزي، صنعتي و ارتباطات) بترتيب از ماده به انرژي و از انرژي به اطلاعات تحول يافته اند [2]. اگر عنصر تعيين کننده در توليد کشاورزي سنتي نيروي بدني کارگر، و در دوران صنعتي کارگر ماهر بود؛ اين موضوع در دوران کنوني به خلاقيت و ابتکار کارگر تغييريافته است. کمپاني هاي توليد کنندهً نرم افزارهاي کامپيوتري و تکنولوژي ارتباطات و اطلاعات، در دوسه دههً گذشته، در مسابقهً انباشت سود و سرمايه، از کمپاني هاي ماشين سازي سبقت گرفته اند. فرار مغز ها از کشورهاي جهان سوم و درحال توسعه، مانند ايران، به کشورهاي صنعتي، و رقابت کشورهاي ميزبان در جذب متخصصين خلاق و مبتکر، روند اين تخصيص يافتگي و تقسيم کار نوين کار و کارگر را با شتابي روزافزون شتاب بخشيده است. در اين تقسيم کار جديد، کارگران کشورهاي جهان سوم عمدتاً بدليل اقتصاد متکي به منابع طبيعي و کشاورزي از کارگران ساده، کشورهاي در حال توسعه و در حال صنعتي شدن از کارگران ماهر، و کشورهاي خط مقدم صنعتي با تکنولوژي برتر نيز کارگران فوق تخصصي خلاق و مبتکر را جذب مي کنند. اين رسته بندي و تقسيم کار جهاني
اصولاً، يکي از شاخص هاي تمايز دوران مدرن از سنتي، ورود عنصر آگاهي انسان و سامان دادن به نظام هاي اجتماعي بر اساس تئوري هاي علمي عقلاني است. منظور از آگاهي علمي عقلاني همان شناخت مبتني بر تجربه، آزمايش، مشاهده و تحقيق و تفحص است، که پيوسته بايد در معرض آزمايش، نقد، تجديد نظر و نوسازي قرارگيرد. اين درست برخلاف نظام هاي فکري سنتي است که هدف آن تنها ياد گيري چگونگي حفظ قدرت و حاکميت، آنهم به سبک تمدنهاي گذشته خلفا و پادشاهان، و در بهترين شق، با وعدهً تحقق مدينهً فاضلهً آرماني، در آينده اي غير قابل دسترس مي باشد. توسل و اعتقاد و اتکا به علوم الهي، معنويات و عرفان تنها بدرجه اي اعتبار و ارزش دارد که موءيد و راهگشاي علوم نظري و عقلاني بشر باشد. بجز اين هرچه هست جهل است و تعصب، دجاليت است و دين فروشي، و فريب است و نيرنگ، براي کسب و حفظ قدرت و ثروت.
وانگهي امروزه انسان پسا مدرن نيز دريافته است که همهً آگاهي هاي دوران مدرن نيز عقلاني وعلمي نيستند. از دوران روشنگري تا به امروز، آن بخش از آگاهي هاي ايدئولوژيک افراطي، که مبتني بر پيش فرضهاي خلل ناپذيرانقلابي براي برپايي جوامع آرماني، تصورات ايده آليستي براي تحقق جوامع اتوپيايي، وآنها که به ترويج رويکردهاي مطلق انديش و سياه و سفيد نمايي از پديده هاي انساني مي پردازند، همگي از مصاديق آگاهي کاذبند.
از مذهبيون بنيادگرا و دم و دستگاه ولي فقيه انتظاري نيست؛ فهم و درک آنها از انسان و جامعه متعلق به اعصار گذشته است، و تنها مصرف کنندهً دست آوردهاي پيشينيانند. آنها از بکارگيري آگاهي هاي عقلاني بشر مدرن و تئوريهاي علوم انساني، بطور عام، نه تنها گريزان بلکه سر خصومت دارند. چرا که ورود عقل به حوزهً روابط انساني و اجتماعي را برخلاف مصالح و منافع استثماري و استحماري خود مي بينند. موضع گرفتن آنها پشت سنگر "ايمان" نيز جز توسل به داده هاي غير عقلاني و بي پايه نيست. اکثر شرايع مذهبي و مقررات حکومتي آنها خلاصه شده است دريک سري بايد و نبايد هاي مربوط به دوران حماقت بشر در چهارده قرن پيش. براي عملي و اجرايي کردن همين شرايع مذهبي است که خود را ناگزير از مبارزهً دائم با همهً ارزشها و نهادهاي مدرن در همهً عرصه ها يافته و جامعه را در شکل و محتوا مي خواهند به دوران صدر اسلام با همان مناسبات عشايري و قبايلي برگردانند. بي سبب نيست که فربه ترين نهادهاي حکومتي همان باندهاي سرکوب و خفقان امنيتي و قضايي(سپاه پاسداران و قوهً قضاييه) و امامان کذاب جمعه و جماعت در مساجد ضرار سراسر کشورمي باشند. حکومتي که بدليل عدم پايگاه مردمي و رويکرد علمي براي حل مشکلات جامعه، در صورت تعطيلي ماشين سرکوب و سانسور و اختناق، وعدم مقابله با امواج آگاهي و آزادي درون جامعه، امکان ادامهً حيات ندارد.
حال آنکه در يک جامعهً مدرن و دموکراتيک، يعني جامعه اي که براساس تئوري هاي علمي عقلاني برآمده از انتخاب آگاهانهً شهروندانش اداره شود، به تاريخ و فرهنگش بمثابه سرمايه مي نگرد و نه چالش، به تنوع فکري اعتقادي و تکثر قومي اش بعنوان فرصت مي نگرد و نه دشمن، از دستاوردهاي تجربي و علمي ديگران عبرت مي گيرد، نه اينکه با قياس به نفس آنها رد و يا انکار کند. يک جامعهً مدرن و دموکرات و معقول مشکلاتش را بر اساس طرح و برنامه هاي مبتني بر مطالعه و تحقيق حل مي کند، نه با سخنراني و موعظه و تظاهرات و خشونت و بگير و ببند.
در نقطهً مقابل بنيادگرايان مذهبي عقل گريز و علم ستيز، کمونيست هاي حزب اللهي قرار دارند، که متعصبانه برداشت هاي خود از کمونيسم و سوسياليسم را غايت جامعه شناسي علمي مي پندارند. آنها هم هنوز مصرف کنندهً داده هاي ديگران در جوامعي با شرايط متفاوتند. اين جماعت نه تنها زحمت مطالعه و تحقيق، و توليد فکر تازه و نظرقابل انطباق و قابل دفاع، در رابطه با جامعهً ايران را بخود نمي دهند، بلکه با هر روشنفکر و فعال سياسي که مفروضات ساده سازانه، انحرافي، افراطي و ذهني آنان را به چالش کشد، به خصومت و خشونت متوسل مي شوند. مشکل اصلاً در درس گرفتن از فلان متفکر و فيلسوف چپ و يا راست، مذهبي و يا غير مذهبي، طرفدار سوسيال و يا ليبرال، ملي و يا انترناسيونال، نيست؛ بلکه اشکال اساسي در چشم بستن بر تجارب حد اقل ربع قرن گذشته، در مطلق انديشي و تقليد بي چون و چرا از ديگران و تداعي تکرار همان داستان رمه و شبان ولايت مطلقهً فقيه، ولي در اينمورد، تحت لواي کمونيسم، است.
بايد تصريح نمود که مطلق انديشي و دگماتيسم کور از هيچ کس پذيرفته نيست. آن عده از روشنفکران ليبرال نيز که در ستايش از کارل پوپر، ليبراليسم را غايت علم وانمود مي کنند، نيز اغراق مي کنند. ايدئولوژيزه و يا اسلاميزه کردن علم، کما اينکه علمي انگاشتن ايدئولوژيها، جملگي اشتباهند. اساساً ايدئولوژي بمعني دستگاه نظري و رويکرد ما به جهان پيرامون است. اين ايدئولوژي ها، کما اينکه افکار مارکس و يا پوپر، استالين و يا خميني، از ترکيب پارامترهاي مختلفي، از جمله تاريخ، مذهب، فلسفه، فرهنگ، علم، منافع طبقاتي و غيره، بوجود آمده اند. بهمين دليل باورهاي ايدئولوژيک را نيز بايد همپاي تجارب جديد و تعميق آگاهي هايمان روزآمد و اصلاح کنيم. آن ايدئولوژيي که از سر تنبلي و يا تعصب، ساده انديشي و يا اسطوره پردازي، بطور چشم بسته به آگاهي هاي گذشته و يا عاريه گرفته شده از ديگران دل خوش کند و بدنبال برپايي نظام مقدس (مثل اصطلاح نظام مقدس اسلامي) و يا کپي مدل سوسيال و يا ليبرال ديگران برآيد، مصداق عيني آگاهي کاذب است و بکار گيري آن جز ضرر و زيان ببار نمي آورد.
در علوم عقلاني انساني و اجتماعي، هيچ تئوريي مقدس و مطلق نيست؛ هيچ قانون و نظام اجتماعيي بي عيب و نقص نيست؛ هيچ رهبري غير انتخابي و مادام العمر نيست. اصلاً مسئلهً تشکيل نظام بي طبقهً کمونيستي و يا توحيدي، جامعهً اتوپياي افلاطون يا جامعهً امام زمان و مدينه النبي اسلامي، (که در دوران اول انقلاب توسط انقلابيون از بند رسته در بوق و کرنا مي شد و مارا در سنين نوجواني مجذوب خود ساخته بود) هيچ کدام مسئلهً امروز ايران و ايرانيان نيستند. بقول معروف با اين حلوا حلوا کردنها دهن مردم شيرين نمي شود. مسئلهً اصلي و نيازمبرم ايرانيان همانا گذار به دموکراسي است. در نظام دموکراسي ديگر هيچ خدايي حاکم نيست، هيچ حزب و سازماني مطلق العنان نيست، و هيچ رهبري قدسي نمي شود. رويکردهاي انقلابي، ايده آليستي و آرماني، اعم از مذهبي و غير مذهبي، آنهم در جامعه اي با تکثرقومي - مذهبي و تنوع فکري و عقيدتي (مثل ايران)، جز ويراني و استبداد ببار نمي آورد. حاکمان امروز ايران که بنام دين به تحميل اميال خود و تبعيض بين ايرانيان کمر بسته اند، بهر ميزان که حقوق برابر مردم را پايمال و منافع عمومي مملکت را نقض مي کنند، مستحق مجازاتند و تاريخ و فرزندان ايران، در مورد زنده و مردهً آنها داوري خواهد کرد.
در علوم انساني ، هر تئوري لابد مصداق مادي خاص خود را دارد که با تغيير آن متغير ها، بويژه پارامتر زمان و مکان، آن تئوري نيز ناگزير از تغيير و نو شدن است. هر فرضيه و تئوري درستي نيز بدليل همان مصداق ماديش، سيکل حياتي خاص خود را دارد و ناگزيراز تبديل و تحول است؛ يعني که وقتي دوران کاربرد هر تئوري بسرآمد، بايد روزآمد شود و الا بکارگيري تئوري هاي درست ساير جوامع و يا متعلق به دورانهاي قبل، درشرايط امروز و متفاوت ايران، ممکن است نتيجه اي جز شکست و ناکامي هاي بيشتر ببار نياورد.
همانطور که تصريح شد، مشکل در رويکرد مذهبي و غير مذهبي، و يا تعلق خاطر داشتن به ايدئولوژي خاص اعم از سوسياليستي، ليبراليستي، و يا فمينيستي و امثالهم نيست، مشکل در شانه خالي کردن از زير بار مسئوليت و عدم تقبل زحمت و يا بد تر از آن، ضديت و مخالفت با توليد ايده، دانش و آگاهي بومي در هر زمينه و با هر گرايشي است. بدون تقبل چنين زحمتي، کي و چگونه مي توان جامعه اي طراز علم و اخلاق، مترقي و پيشرو، آباد و آزاد، سرفراز و سعادتمند ساخت. ضرب المثل هاي فارسي، که تبيان خردورزي ايرانيان در فرهنگ اصيل آن کهن ديار است، چه زيبا لّبّ مطلب را ادا کرده است: "نابرده رنج گنج ميسّر نمي شود، مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد".
حزب اللهي هاي اسلامي که با مهندسي علمي جامعه، از بنياد مخالفند، (مثل دولت سوپر فالانژ احمدي نژاد که نهادهاي مدرن سياسي و اجتماعي را اساساً بر نمي تابد) و متقابلاً، کمونيست هاي حزب اللهي که با ترويج و قالب کردن آگاهي هاي کاذب و ناکارآمد – مانع بسط ارزشهاي دموکراتيک مي شوند، هر دو مانع خودآگاهي و خودباوري ايرانيان، و بنابراين هرکدام به سهم خود، مانع رشد علمي و توسعهً همه جانبهً جامعهً ايرانند.
اين بيماري افراط و تفريط مذهبي و غير مذهبي، ناشي از جهل و تعصب، برخاسته از همان وجوه منفي فرهنگ ايراني، مانند اسطوره سازي، تقديرگرايي، دوآليسم و مطلق انديشي است. اين پديده، قبل از هرچيز يک نقيصه و کمبود تاريخي، فرهنگي و سياسي نيز هست که جامعهً ايران بايد با پرداخت بهاي لازم، در پروسه گذار به دموکراسي، از آن عبور کند و فرصت هاي خير و صلاح خود را در عالم امکانات مادي (که در سازندگي بدست مي آيد نه خشونت و ويراني)، ممکنات عقلاني (که درتحمل و تسامح و گفتگو و مدارا بدست مي آيد نه سرکوب و اختناق) و احتمالات علمي (که در تحقيق و تفحص خردگرايانه بدست مي آيد و نه تعصب و تعبد کور) بجويد.
تاجايي که به رژيم ولايي حاکم برمي گردد، روشن است که داده هاي فقهي و شرعي مذهبي آن مربوط به دوران انقلاب کشاورزي و نظام هاي سياسي ايلي، قبيلگي، خان خاني، خليفگي و سلطاني است. اين وضعيت نه تنها رژيم را با بحران هويت، بلکه آنرا با بحرانهاي گوناگون منجمله ثبات و امنيت نيز مواجه و همزاد ساخته است، بطوريکه حاکمان مادام العمر اين رژيم بمنظور "حفظ نظام" (شرعي و نه بر حق شان) خود را ناگزير از زندگي در بحران و استمرار سرکوب و خفقان مي يابند. از چنين نظام و سيستمي نمي توان و نبايد توقع و انتظاري جز عقل گريزي، علم ستيزي و سرکوب همهً آثار و نشانه هاي دوران مدرن، جز آنچه بکار حفظ نظامشان مي آيد، داشت. ولي روشنفکر و فعال سياسي ايراني ناچار است فرزند زمان خويشتن باشد.
در بحث فرزند زمان خود بودن، يادآوري چند نکته ضروري است. اولاً، ماندگاري دستاوردهاي عقلاني و مدرن اجتماعي بخودي خود تضمين نمي شوند، يونانيهاي باستان، و ايرانيان پس از اسلام هم براي دوره اي از ثمرات عقل گرايي برخوردار شدند، ولي بنيادگرايان مذهبي و ايدئولوژيک، آن جنبش هاي عقل گرايي، انسان گرايانه و دموکراسي طلبانه را به افول کشاندند. امروزه نيز ديو بنيادگرايي و افراط و تفريط از هر سو تنوره مي کشد و دستاورهاي عقلاني بشر را در اکثر زمينه ها مورد تهديد و تجاوز مجدّد قرار داده است. اين واقعيت مسئوليت هاي مضاعفي بر دوش افراد، نهادها، احزاب و دولتها، بويژه روشنفکران دموکرات، مدرن و سکولار، اعم از مذهبي و غير مذهبي، قرار مي دهد. سهل انگاري و سکوت در اين شرايط مي تواند ابتکار عمل را بدست افراطيون بنيادگراي مذهبي، اعم از مسلمان، مسيحي و يهودي، انداخته و چنانچه تعادل قواي سياسي بنفع اين بنيادگرايان مذهبي (که امثال بن لادن و احمدي نژاد و بسياري ديگر سخنگويان آنند) بچرخد، آيندهً بس هولناک، خونين و تباه کننده اي را بايد انتظار کشيد. بعبارتي، بنيادگرايي مذهبي يک موج گذرا نيست، که برخي فکر کنند سر را پايين بگيرند تا اين موج بگذرد، بلکه يک نيروي مهيب تباه کننده، با تاريخي طولاني از تجارب خونين و سرکوب بي رحمانه است. اينست که در مبارزه با بنيادگرايي و فاشيسم مذهبي بايد در کنارافراد، سازمانها و دولتهاي آزاد، با هر نقد و اشکالي که برآنها درست و يا غلط وارد مي دانيم، ايستاد.
به دولتهاي دموکراتيک صنعتي بايد هشدار داد که حق ندارند به بهاي پايمال کردن حقوق دموکراتيک مردم ايران، به بنيادگرايان مذهبي حاکم تضمين امنيتي بدهند؛ چرا که اين بليهً بنيادگرايي مذهبي به ايران و مسلمانان محدود و محصور نمي ماند.در دوران جهاني شدن، نظام سياسي بنيادگرا با امکانات دولتي گرايشات راست تبعيض نژادي و مذهبي را در سراسر دنيا ترويج کرده و گسترش مي دهد. اين پديده همانطور که در عمل شاهديم دستاوردهاي دموکراسي را در غرب و شرق عالم به چالش مي کشد. بعبارتي، در دوران جهاني شدن، مقولات امنيت و دموکراسي نيز جهاني شده اند؛ برقراري امنيت و دموکراسي يا براي همهً جهانيان، يا هيچ کس؛ چرا که با وجود رژيمي بنيادگرا و مستبد بر ايران، ساير جوامع نيز قادر به جلوگيري از امواج راست مذهبي و نژادي نشده امنيت و دموکراسي خود را نخواهد توانست تضمين کنند. بهمين دليل، دشمنان بالقوه و بالفعل امنيت و دموکراسي در جهان امروز، افراطيون مذهبي و ايدئولوژيک مي باشند که بايد پيوسته با اين گرايشان و دسته بندي ها و دولت هاي افراطي و غير دموکراتيک مبارزه کرد. مگر نه اينکه ضامن بقاي دموکراسي، در مبارزهً مستمر آن با ديکتاتورهاست.
دوم؛ همانطور که انقلاب صنعتي، قواعد دوران کشاورزي را متحول نمود، با انقلاب ارتباطات و اطلاعات، داده ها و قواعد دوران صنعتي نيز در بسياري موارد، متحوّل شده اند. امروزه، برخلاف دوران انقلاب صنعتي، نبض فکري و تحولات جامعه، نه در دست رهبران مذهبي (دوران قرون وسطاي مسيحي و اسلامي)، و يا حتا فلاسفه و يا ايدئولوگ هاي حزبي (از قرن هجدهم تا بيستم)، بلکه در مراکز تحقيق و توسعه و عمدتاً توسط متخصصين زبده در هر حوزه تبيين مي شود. دولت ها و جوامع پيشرفته نيز در اختصاص سرمايه به بخش تحقيقات، اعم از دولتي و خصوصي، از همديگر سبقت مي گيرند.
عناصرکليدي و تعيين کننده در اين سه انقلاب عمده و جهانشمول (کشاورزي، صنعتي و ارتباطات) بترتيب از ماده به انرژي و از انرژي به اطلاعات تحول يافته اند [2]. اگر عنصر تعيين کننده در توليد کشاورزي سنتي نيروي بدني کارگر، و در دوران صنعتي کارگر ماهر بود؛ اين موضوع در دوران کنوني به خلاقيت و ابتکار کارگر تغييريافته است. کمپاني هاي توليد کنندهً نرم افزارهاي کامپيوتري و تکنولوژي ارتباطات و اطلاعات، در دوسه دههً گذشته، در مسابقهً انباشت سود و سرمايه، از کمپاني هاي ماشين سازي سبقت گرفته اند. فرار مغز ها از کشورهاي جهان سوم و درحال توسعه، مانند ايران، به کشورهاي صنعتي، و رقابت کشورهاي ميزبان در جذب متخصصين خلاق و مبتکر، روند اين تخصيص يافتگي و تقسيم کار نوين کار و کارگر را با شتابي روزافزون شتاب بخشيده است. در اين تقسيم کار جديد، کارگران کشورهاي جهان سوم عمدتاً بدليل اقتصاد متکي به منابع طبيعي و کشاورزي از کارگران ساده، کشورهاي در حال توسعه و در حال صنعتي شدن از کارگران ماهر، و کشورهاي خط مقدم صنعتي با تکنولوژي برتر نيز کارگران فوق تخصصي خلاق و مبتکر را جذب مي کنند. اين رسته بندي و تقسيم کار جهاني
( International division of labourباصطلاح )
بناگزير تئوري هاي مربوط به وحدت طبقاتي انترناسيونال کارگري پيشين را به چالش کشيده است. کارگران جهان اينک خود در حال طبقه بندي شدن هستند و در جذب کار و تخصص ، در سطح جهاني، با همديگر رقابت مي کنند. اينست که روشنفکر چپ امروز بايد بدنبال شناخت معادلات، مختصات و ويژگي هاي حاکم بر روابط و مناسبات کارگران و زحمت کشان، جهان و يا جامعهً خود، در دنياي امروز باشد و نه اينکه سر زير برف کرده و به داده هاي نظري صد و اندي سال قبل دل خوش کند.
بهانه هاي تفاوت هاي فرهنگي و جنگ تمدن ها در واقع پوشش و کوششي جهت تعميم اين نظام نوين طبقاتي بين المللي مطلوب کشورهاي خط مقدم صنعتي، بويژه آمريکا، در سطح جهان است. به چالش کشيدن چنين نظام استثماري تنها زماني مي تواند ترقي خواهانه باشد که نه بر بنياد همان تفاوت هاي فرهنگي مذهبي و ايدئولوژيک و لابد غير دموکراتيک، مانند الگوي فاشيسم مذهبي که با احمدي نژاد نمايندگي مي شود، بلکه بر مبناي تئوري و فرضيه هاي مستحکم و مستدل نظري، عقلاني و علمي و صد البته برآمده از ارزشها و روشها و منشهاي دموکراتيک باشد.
ديگر اينکه بنيادگرايان مذهبي علاوه بر ايدئولوژي سياسي ضد مدرنيته، گواه بارزعقب ماندگي جامعه خويشند. هر جا که پيشکسوتان و پيشتازان و روشنفکران جامعه از شناخت علمي و عقلاني مسائل جامعه باز مانند و به اختلاف و تفرقه و تلاشي گرايند، بنيادگرايان مذهبي و ايدئولوژيک بطور ديالتيک دست بالاتر را خواهند گرفت. بنابراين آررزوي تحقق دموکراسي کما اينکه مبارزه براي دموکراسي لازم است ولي کافي نيست. اين آرزو و پراتيک را بايد به تئوري منطبق علمي وعقلاني مسلح نمود و در مرحلهً عمل با وحدت هرچه بيشتر بين نيروهاي دموکرات، بستر تغيير تعادل قوا را فراهم نمود. همانطور که شناخت علمي درست و منطبق ابتکار عمل را از دست بنيادگرايان و افراطيون خارج مي کند، اتحاد عمل نيروهاي دموکرات مي تواند بستر تغيير تعادل قوا را فراهم ساخته، بنيادگرايان و افراطيون را منزوي ساخته، و تحولات را بنفع دموکراسي و دموکرات ها سمت و سو دهد. حال آنکه متقابلاً، کمبودها و اشتباهات تئوريک منجر به از دست دادن ابتکار عمل و دنباله رو تحولات شدن، و وجود تفرقه و اختلاف نيز موجبات شکست در تعادل قواي سياسي را فراهم مي کند.
اين قاعدهً کلي، ضرورت پرداختن به کار فکري و سياسي - بيش از پيش بين روشنفکران و فعالين سياسي - را الزام آور مي سازد. جمعيت بالاي ايرانيان مهاجر، وجود سازمانها و احزاب اپوزيسيون فعال و شمار بالاي ايرانيان موفق در مراکز آکادميک علمي خارج از کشور سرمايه اي گره گشا در خارج کشورند. در حاليکه در زمينهً تئوريک، مسائل مبرم دوران گذار به دموکراسي را مي توان با پروژه ها، سمينارها و کنفرانس هاي علمي رازگشايي نمود، کمک به اتحاد سراسري نيروهاي دموکرات نيز مي تواند بال سياسي مقاومت عليه بنيادگرايي را تقويت کند. اينجاست که اتحاد نيروهاي دموکرات ايراني اعم از سوسيال دموکرات ها، ليبرال دموکرات ها، فعالين حقوق بشر، وکلا و نويسندگان، روزنامه نگاران و روشنفکران، فمينيست ها، اقليت هاي مذهبي و قومي، نهادهاي مدني (دانشجويان، کارگران، فرهنگيان و غيره)، اعم از مذهبي و غير مذهبي از ضروريات اين مرحله از مبارزات سياسي مردم ايران مي باشد.
خلاصهً کلام، اگر بدنبال تحولي دموکراتيک و مدرن در ايران هستيم، ناچار از مهندسي جامعه بر اساس علم و تئوري اجتماعي عقلاني، مدرن و بومي مي باشيم. چنين تئوريي در هر زمينه، علاوه بر استفاده از تجارب و دستاوردهاي ديگران، بايد مبتني بر شناخت و مطالعهً دقيق تاريخ، فرهنگ، اجتماع، سياست و اقتصاد جامعهً ايران باشد. تنها نيت خير داشتن کافي نيست، مجتهد مذهبي و ايدئولوگ حزبي بودن کافي نيست، تقليد از گذشته و کپيه برداري کورکورانه از توليدات هرچند درست و موفق ديگران هم کارساز نيستند؛ چرا که هرجامعه بدليل داشتن شرايط و اي بسا مرحلهً رشد متفاوتش، به تئوري و راه حل هاي علمي خاص خود نيازمند است[1] براي ساختن جامعه اي پيشرو و پيشرفته بايد شهروندان آگاه و آزاد و نهادهاي انساني مدرن و همطرازبا تمدن امروز ساخت. براي رسيدن به اين هدف، بايد بر بنيادگرايي و افراط و تفريط با مددگرفتن از مبارزه اي علمي و دموکراتيک، پيشي گرفت. براي رسيدن به دموکراسي، بيش از آموختن از گذشتگان و ديدگران، به آموختن از همديگر نيازمنديم و اين ممکن نيست مگراينکه بجاي خشونت و گلوله به ديالوگ و تساهل و مدارا بين خودمان در جبههً دموکراسي و حقوق بشر، بيش از پيش بها دهيم.
پنجشنبه، 2006/09/28
مأخذها:
1. Umpleby, S.A., The Design of Intellectual Movements, in the proceedings of the annual meeting of the International Society for the Systems Sciences, China, Beijing, 2002, George Washington University Washington, DC 20052, USA.
2. Umpleby, S.A., Physical Relationships Among Matter, Energy and Information, in (Prepared for) the European Meeting on Cybernetics and Systems Research April 2004, Vienna, Austria. 2004, Department of Management Science, George Washington University, Washington, DC 20052 USA.
بهانه هاي تفاوت هاي فرهنگي و جنگ تمدن ها در واقع پوشش و کوششي جهت تعميم اين نظام نوين طبقاتي بين المللي مطلوب کشورهاي خط مقدم صنعتي، بويژه آمريکا، در سطح جهان است. به چالش کشيدن چنين نظام استثماري تنها زماني مي تواند ترقي خواهانه باشد که نه بر بنياد همان تفاوت هاي فرهنگي مذهبي و ايدئولوژيک و لابد غير دموکراتيک، مانند الگوي فاشيسم مذهبي که با احمدي نژاد نمايندگي مي شود، بلکه بر مبناي تئوري و فرضيه هاي مستحکم و مستدل نظري، عقلاني و علمي و صد البته برآمده از ارزشها و روشها و منشهاي دموکراتيک باشد.
ديگر اينکه بنيادگرايان مذهبي علاوه بر ايدئولوژي سياسي ضد مدرنيته، گواه بارزعقب ماندگي جامعه خويشند. هر جا که پيشکسوتان و پيشتازان و روشنفکران جامعه از شناخت علمي و عقلاني مسائل جامعه باز مانند و به اختلاف و تفرقه و تلاشي گرايند، بنيادگرايان مذهبي و ايدئولوژيک بطور ديالتيک دست بالاتر را خواهند گرفت. بنابراين آررزوي تحقق دموکراسي کما اينکه مبارزه براي دموکراسي لازم است ولي کافي نيست. اين آرزو و پراتيک را بايد به تئوري منطبق علمي وعقلاني مسلح نمود و در مرحلهً عمل با وحدت هرچه بيشتر بين نيروهاي دموکرات، بستر تغيير تعادل قوا را فراهم نمود. همانطور که شناخت علمي درست و منطبق ابتکار عمل را از دست بنيادگرايان و افراطيون خارج مي کند، اتحاد عمل نيروهاي دموکرات مي تواند بستر تغيير تعادل قوا را فراهم ساخته، بنيادگرايان و افراطيون را منزوي ساخته، و تحولات را بنفع دموکراسي و دموکرات ها سمت و سو دهد. حال آنکه متقابلاً، کمبودها و اشتباهات تئوريک منجر به از دست دادن ابتکار عمل و دنباله رو تحولات شدن، و وجود تفرقه و اختلاف نيز موجبات شکست در تعادل قواي سياسي را فراهم مي کند.
اين قاعدهً کلي، ضرورت پرداختن به کار فکري و سياسي - بيش از پيش بين روشنفکران و فعالين سياسي - را الزام آور مي سازد. جمعيت بالاي ايرانيان مهاجر، وجود سازمانها و احزاب اپوزيسيون فعال و شمار بالاي ايرانيان موفق در مراکز آکادميک علمي خارج از کشور سرمايه اي گره گشا در خارج کشورند. در حاليکه در زمينهً تئوريک، مسائل مبرم دوران گذار به دموکراسي را مي توان با پروژه ها، سمينارها و کنفرانس هاي علمي رازگشايي نمود، کمک به اتحاد سراسري نيروهاي دموکرات نيز مي تواند بال سياسي مقاومت عليه بنيادگرايي را تقويت کند. اينجاست که اتحاد نيروهاي دموکرات ايراني اعم از سوسيال دموکرات ها، ليبرال دموکرات ها، فعالين حقوق بشر، وکلا و نويسندگان، روزنامه نگاران و روشنفکران، فمينيست ها، اقليت هاي مذهبي و قومي، نهادهاي مدني (دانشجويان، کارگران، فرهنگيان و غيره)، اعم از مذهبي و غير مذهبي از ضروريات اين مرحله از مبارزات سياسي مردم ايران مي باشد.
خلاصهً کلام، اگر بدنبال تحولي دموکراتيک و مدرن در ايران هستيم، ناچار از مهندسي جامعه بر اساس علم و تئوري اجتماعي عقلاني، مدرن و بومي مي باشيم. چنين تئوريي در هر زمينه، علاوه بر استفاده از تجارب و دستاوردهاي ديگران، بايد مبتني بر شناخت و مطالعهً دقيق تاريخ، فرهنگ، اجتماع، سياست و اقتصاد جامعهً ايران باشد. تنها نيت خير داشتن کافي نيست، مجتهد مذهبي و ايدئولوگ حزبي بودن کافي نيست، تقليد از گذشته و کپيه برداري کورکورانه از توليدات هرچند درست و موفق ديگران هم کارساز نيستند؛ چرا که هرجامعه بدليل داشتن شرايط و اي بسا مرحلهً رشد متفاوتش، به تئوري و راه حل هاي علمي خاص خود نيازمند است[1] براي ساختن جامعه اي پيشرو و پيشرفته بايد شهروندان آگاه و آزاد و نهادهاي انساني مدرن و همطرازبا تمدن امروز ساخت. براي رسيدن به اين هدف، بايد بر بنيادگرايي و افراط و تفريط با مددگرفتن از مبارزه اي علمي و دموکراتيک، پيشي گرفت. براي رسيدن به دموکراسي، بيش از آموختن از گذشتگان و ديدگران، به آموختن از همديگر نيازمنديم و اين ممکن نيست مگراينکه بجاي خشونت و گلوله به ديالوگ و تساهل و مدارا بين خودمان در جبههً دموکراسي و حقوق بشر، بيش از پيش بها دهيم.
پنجشنبه، 2006/09/28
مأخذها:
1. Umpleby, S.A., The Design of Intellectual Movements, in the proceedings of the annual meeting of the International Society for the Systems Sciences, China, Beijing, 2002, George Washington University Washington, DC 20052, USA.
2. Umpleby, S.A., Physical Relationships Among Matter, Energy and Information, in (Prepared for) the European Meeting on Cybernetics and Systems Research April 2004, Vienna, Austria. 2004, Department of Management Science, George Washington University, Washington, DC 20052 USA.