دموکراسي در ايران و عراق: چالش مشترک، بنيادگرايي اسلامي
اين نوشته تلاشي است تا موارد اصلي تشابه و تفاوت موجود و نيز عوامل تسريع کننده و بازدارندهً تحقق دموکراسي در ايران و عراق را باختصار مورد بررسي قرار دهد. تشخيص درست و ريشه اي اين تفاوتها و مشابهت ها مارا در بکار گيري قواعد درست عام و خاص حاکم بر پروسهً گذار باري داده، باعث مي شود تا از تجارب يک جامعه، براي جلوگيري از تکرار آن شکستها در جامعهً ديگر بهره برده باشيم. بعلاوه، داشتن برداشت درست از روند تاريخي حاکم بر هر جامعه، به درک مشترکي از شرايط امروزي مي انجامد که بنوبهً خود، ما را در دستيابي به راهکارهاي کارآتري براي رسيدن به دموکراسي در آن جامعه رهنمون مي شود.
بطور کلي در بارهً نقش مذهب بر سرنوشت سياسي جوامع، اين قاعدهً عام را بايد مد نظر داشت که دوران قبل از مدرنيته ، دوران حاکميت مذهب و سلطه خدايان؛ و دوران بعد از مدرنيته، دوران حاکميت انسان بر سرنوشت خويش است. بدين معني که رويکرد فرهنگي جوامع به مقولهً مذهب و بطور مشخص نوع اعتقاد مردم به خدا (خداي قومي –شهري، خداي بزرگ، خداي واحد، و چند خدايي)، در سرنوشت سياسي جوامع، بويژه در دوران ما قبل مدرنيته و نيز چگونگي برخورد آنها با دوران مدرن و پرسشگري انسان، تأثير غير قابل انکاري داشته است.
بلحاظ تاريخي، سرزمين ميانرودان ( بين النهرين که عراق کنوني در آن واقع شده ) مهد انقلاب کشاورزي و شکوفايي تمدن هاي خدايان قومي- شهري بوده است. در آن دوران هر شهر عمدتاً توسط قومي –از فنيقيها (در غرب) گرفته تا سومري ها، کلداني ها، بابلي ها، اشوري ها و تا ايلامي ها (در شرق) - خدايان و يا بت هاي قومي خود را داشتند. تمدن و خداي قومي - شهري نهايتاً منجر به شعله ور شدن چنان جنگهاي خانمان سوزي بين اقوام ساکن ميانرودان و انهدام آن تمدنها گرديد که آثارآن خشم و قهر قومي هنوز از اذهان، خاطره و رفتار مردم آن ديار زدوده نشده است. کورش کبير شايد نخستين کسي بود که با اعتقاد به "اهورا مزدا" - "خداي بزرگ"، خدايان همهً اقوام و شهرها را گرامي داشت، برآن کشمکشها و جنگ هاي ويرانگر قومي نقطهً پايان گذاشت و فراگيرترين امپراتوري جهاني ، و به تعبيري اولين امپراطوري مدرن، متشکل از اقوام و سرزمين هاي مختلف، را بنا نهاد.
تمدن يوناني ها متأثر از فرهنگ اعتقاد به چند خدايي بود. اعتقاد به خدايان چندگانه به پذيرش چندگانگي فکري بين يوناني ها منجر شده، و احترام به آراء و عقايد مختلف، منشاً ظهور فلسفه، علم و نبوغ متنوع، و ايدهً ايجاد جامعهً دموکراتيک در تمدن يونان باستان گرديد.
اديان ابراهيمي به "خداي بزرگ و واحد" فرامي خواندند که نخست از قبيله و قوم (مثلاً قوم نوح و لوط و عاد و ثمود و بني اسرائيل و نيز اعراب قريشي) شروع مي شد ولي پيام حضرت موسي (ع) عيسي (ع) و محمد (ص) قبايل و اقوام ديگر را نيز در برگرفت و منشأء پيدايش امپراطوري هاي يهودي و مسيحي رومي، و اسلامي (اعراب، ترکهاي عثماني و ايران دوران صفوي و خميني- خامنه اي) گرديد.
آن تجارب تاريخي متفاوت ميان تمدن هاي با شکوه ميانرودان (عراق) و ايران باستان به هويتهاي تاريخي متفاوتي بين شهروندان اين دو جامعه انجاميده است. اگر آئين هاي باستاني ايرانيان، آنان را برغم تنوع مذهبي و قومي بهم پيوند مي دهد، ولي افتخارات باستاني مردم عراق منشاًء تمايزات قبيلگي و قومي بوده و مي باشند. بهمين دليل، اگر اسلام در عراق نقش يگانه بخش و متحد کننده اي بين اقوام و قبايل آن ديار ايفا کرد و امپراطوري اسلامي منشاً شکوفايي آن ديار شد و بغداد يکي از مراکزعمدهً خلافت امپراطوري اسلامي ( عباسيان) گرديد، ولي ايران پيوسته کانون و سنگر تسخير ناپذير مقاومت و مبارزهً همه جانبه عليه خلفاي اسلامي (اموي و عباسي و عثماني) بوده، و موقعيت خاص جغرافيايي آن، با و جود رودخانه ها و کوهستانهاي شمال و غرب، اين امکان را به ايرانيان مي داد تا پرچم مقاومت را بر فراز دژهاي تسخير ناپذير قلل سر به فلک کشيدهً سلسله جبال البرز و زاگراس برافرازند. قلعه کوههاي فراوان از جمله قلعهً الموت و قلعهً بابک گواه مقاومت و تسليم ناپذيري ايرانيان در مقابل حمله و تسلط اعراب مسلمان مي باشند.
از طرفي، در دوران قبل از مدرنيته، مقاومت هاي آزاديخواهانه و جنبش هاي اصلاح طلبانه در عموم جوامع، منجمله در ايران ما، شکل و محتواي مذهبي، و به تعبير دکتر شريعتي، مذهب عليه مذهب، بخود مي گرفت. جوشش، رويش، و گسترش جنبش هاي حماسي جمشيد و کاوه، ماني و مزدک، تا علويان، زيدي ها، اسماعيلي ها و خرم دينان، سربداران و جنبش بابيه ... تا جنبش مجاهدين خلق در دوران کنوني را مي توان از اين نوع مقاومت هاي ايرانيان براي حراست از هويت تاريخي خود در مقابل هجوم فرهنگ هاي مرتجع و بيگانه ارزيابي نمود. ( لازم به ذکر است که تقابل سنت و مدرنيته در عموم جوامع اسلامي، منجمله در ايران ما، هنوز بار خود را زمين ننهاده و تعيين تکليف نشده است).
در دوران معروف به مدرنيته، تجارب ايران و عراق در برخورد با تمدن غرب، متفاوت بوده است. عراق، که با آمدن اعراب و اسلام به آن سرزمين، دوره اي ديگر از شکوفايي را تجربه کرده بود، و در دوران سيصد سالهً تسلط عثماني ها نيز مورد توجه عثماني ها، ايراني ها و اروپايي ها قرار گرفت، پس از فروپاشي امپراطوري عثماني، استعمار انگليس را بطور مستقيم تري تجربه کرد. از قيام آشوري ها برعليه استعمار انگليس در سال ١۹۳۳ تا آخرين رئيس جمهور آن، صدام حسين، دولت هاي مرکزي در عراق پيوسته پي آمد کودتاهاي پياپي نظامي ( بيش از ده مورد) بوده اند که از همان کشاکش هاي قبيلگي و قومي تاريخي ريشه مي گيرد. عراقي ها برغم تمدن هاي باستاني ميانرودان که برمبناي تسلط اقوام محلي بنا شده بود، دوراني از تسلط ايراني ها، يوناني ها، اعراب مسلمان، ترکهاي عثماني و بدنبالش انگليسي ها و امروز آمريکايي ها را نيز تجربه کرده اند. اينستکه شهروندان عراقي هنوز عموماً از بحران هويتي رنج مي برند که پيوسته در طول تاريخ مورد دستبرد بيگانگان قرار گرفته است. همانطور که تجربه نشان داد تجربهً صدام حسين براي عربيزه کردن عراق، در حاليکه اعراب با اسلام به عراق آمدند، نيز راه بجايي نبرد. عراقي هاي دموکرات و وطن دوست، در پي يافتن هويتي بالنده، ملزم خواهند بود تا علاوه بر ارج نهادن به افتخارات با شکوه تمدن هاي باستاني، در بومي ساختن فرهنگ و ارزشهاي دموکراتيک و غير تبعيض آميزي که پاسخگوي نيازهاي امروزين تمامي شهروندان عراقي باشد، تلاش کنند.
تجربهً مدرنيته در ايران بگونه ديگر بوده است. ايرانيان بعد از شکست شاه و شيخ در جنگهاي ايران و روس که منجر به از دست دادن بخشهايي از شمال ايران، در عهدنامه هاي گلستان و ترکمانچاي شد، دوراني از افراط و تفريط، در غرب گرايي و غرب ستيزي، شرق گرايي و شرق ستيزي، آمريکا گرايي و آمريکا ستيزي، و نهايتاً بنيادگرايي (پشت کردن هم به شرق و هم به غرب) برهبري خميني – خامنه اي و بنيادگرا ستيزي، را پشت سر دارند. اين افراط و تفريط ها در فرآيند تحولات سياسي ايران، با نوع باورهاي مذهبي ايرانيان، در يک کلام نوع خداي ايرانيان، که منشاً تلقي دوآليته، همان سياه و سفيد ديدن هستي و پديده هاست، بي ارتباط نبوده و نيست. اي بسا براي مدرن شدن، ايرانيان نيز به ترجماني تازه تر، منطبق تر و غير ارتجاعي از خدايشان نيازمند باشند. خدايي که در خدمت خير و صلاح انسان باشد و نه برعکس.
شايد اين سئوال به ذهن بزند که آن ديدگاه هاي مذهبيون سنتي چگونه بر تحولات سياسي کنوني جوامع تأثير مي گذارند؟
به جرأت مي توان گفت که راست مذهبي از هر نوع، اعم از بنيادگرايان يهودي و مسيحي و اسلامي، برغم شعر و شعارهاي به ظاهر متضاد و دشمني هاي صوري، داراي منافع استراتژيک مشترک زيادي مي باشند، و از حيات يکديگر تغذيه مي کنند. بهمين دليل شاهديم که وقتي بنيادگرايي اسلامي در ايران به قدرت رسيد، به ساير کشورهاي اسلامي نيز تسرّي پيدا کرد. اين پديده متعاقباً به رشد بنيادگرايي اسلامي و مسيحي و يهودي در آمريکا و اروپا و اسرائيل، نيز انجاميده است. پديده اي که فضاي سياسي را همه جا بر نيروهاي دموکرات، دستاوردهاي دموکراسي، و حقوق دموکراتيک شهروندان حتي کشورهاي مدرن صنعتي تنگ کرده است. اين واقعيت ضرورت گسترش " جبههً متحد ضد بنيادگرايي" پيشنهاد خانم مريم رجوي را بمراتب از پيشنهاد "گفتگوي تمدن هاي" لابد بين بنيادگرايان مذاهبي مختلف! توسط خاتمي مبرم تر نموده است. چرا که اتحاد همهً اقليت هاي قومي و مذهبي و نيز گرايشات ايدئولوژيک مدرن و برداشتهاي مترقي از مذهب، عليه بنيادگرايي مذهبي، يک ضرورت تاريخي و حياتي است.
رشد بنيادگرايي مذهبي از طرفي ناظر بر يک باور و استراتژي غلط استعماري و امپرياليستي نو محافظه کاران مذهبي نيز هست که تضمين بقا و استمرار تسلط تمدني غرب و بويژه امپراطوري انگليسي – آمريکايي (انگلساکسون ها) را در روي کار آوردن عقب مانده ترين نيروهاي قومي و مذهبي جوامع تحت سلطه مي داند (بعنوان مثال دامن زدن به تقابل انجمن حجتيه و محفل بهاييان در زمان شاه سابق پوششي بود در خدمت پيشبرد سياست هاي انگليس و آمريکا جهت سرکوب گرايشات احزاب مدرن، مستقل، آزاديخواهانه و مترقي در ايران) حال آنکه قربانيان چنين رويکردي، تنها کشورهاي مسلمان خاورميانه و نيروهاي دموکرات آن نبوده و نيستند؛ ميدان دادن به افراطيون مذهبي، آتش کينه ها و جنگ هاي مقدس مذهبي و قومي را در درون جوامع، در همه جا، منجمله در غرب و آمريکا شعله ور مي سازد. پديده اي که اگر بطور جدي با آن برخورد نشود، مي تواند تمام دستاوردهاي دموکراسي و تمدن مدرن غرب را بطور جدّي تهديد نموده، سرنوشت بس تيره اي را براي تماميً بشريت، بويژه جوامع مذهبي اديان ابراهيمي در چشم انداز قرار دهد.
براي مقابله با بنيادگرايي مذهبي، اين بيماري مسري و مهلک دموکراسي و دستاوردهاي مدرنيته، چه بايد کرد؟
پاسخ اين سئوال را خود بنيادگرايان اسلامي بروشني داده اند. پاسداري که وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي در دولت بنيادگراي اسلامي احمدي نژاد است بدرستي تشخيص داده است که دشمنان فرهنگي و سياسي بنيادگرايان مذهبي تمامي گرايشات فکري مدرن متصف به پسوند "ايسم"، اعم از ليبراليسم و کمونيسم و فمنيسم و ناسيوناليسم و سکولاريسم و ساير ايسم ها (بجز فاندمنتاليسم که خودشان باشند!) هستند و معتقد است که بايد نديده مانع نشر آثار آنان شد (نقل به مضمون). اين واقعيت مسئوليت مضاعفي را بر دوش همهً نيروهايي که در فکر و عمل از زندگي در دوران مدرن تأثير پذيرفته اند، اعم از ليبرال ها، کمونيست ها، فمينيست ها، سکولارها، مذهبيون مترقي، مليون و ملي مذهبي ها، اقليت هاي قومي و مذهبي و همچنين همهً نهادهاي اقتصادي و اجتماعي و علمي مدرن، مانند نهادهاي کارگري، دانشجويي، فرهنگي و غيره، گذارده است. اينکه بمنظور مقابله با تهاجم همه جانبهً بنيادگرايان مذهبي، در هر کجا، برغم اختلاف ديدگاه ها، مواضع و منافع، بايد اختلافات را کنار نهاده و دست به دست هم دهيم.
چنين اتحاد عملي براي نيروهايي که بطور بالفعل يا بالقوه مورد محدوديت، تبعيض، تعرض و سرکوب از جانب بنيادگرايان اسلامي قرارگرفته و مي گيرند، يک ضرورت حياتي است. چرا که که همانطور که در ايران تجربه شده افراطيون مسلمان در پروسهً تحقق آمال و آرزوهاي واهي خود، يعني تحقق حکومت مطلقهً ولايي، هيچ حد و مرزي برسميت نشناخته و مخالفين و رقباي خود را يکي بعد از ديگري هدف سرکوب سيستماتيک قرارداده، از ميان بر ميدارند.
اتحاد و ائتلاف تمامي نيروها براي مقابله با بنيادگرايي اسلامي ضرورتي مبرم و مشترک هم در ايران و هم در عراق مي باشد. چرا که بازهم به تجربه، هيچکدام از اين نيروهاي بومي به تنهايي قادر به مقابله و يا خنثي کردن تهاجم بنيادگرايان اسلامي نبوده، نيستند و نخواهند بود. درد دل منطقي پاستور مارتين نيمولار در مورد سياست نازيها در سرکوب مخالفينشان را در مورد مقابله با بنيادگرايان اسلامي نيز بايد آويزهً گوش قرار داد و بخاطر سپرد. او گفته بود که نازيها "اول سراغ کمونيست ها رفتند، سکوت کردم چونکه کمونيست نبودم، سراغ سوسياليست هارفتند، سکوت کردم چون سوسياليست نبودم. بعد سراغ اتحاديه هاي کارگري رفتند، سکوت کردم چون کارگر نبودم. رفتند سراغ يهوديان، سکوت کردم چون يهودي نبودم، آنگاه وقتي بسراغ خودم اومدند ديگر کسي نمونده بود که اعتراض کند".
مطابق منطق پاستور، عامل اصلي پيروزي هيتلر و احمدي نژاد، نه توطئهً خارجي ها و يا ضعف هاي تئوريک و تاکتيکي تک تک نيروها، بلکه از هم گسستگي و تشتت بين نيروهاي دموکرات بومي بوده و مي باشد. براي پيروان فکري احمدي نژاد، بين مجاهدين خلق با مجاهدين انقلاب، حزب توده با کمونيست کارگري، فداييان اکثريت با اقليت، ملييون با ملي مذهبي ها و ليبرالهاي مستقل و يا نهضت آزادي، مدافعين حقوق کودک و زنان و کارگران و اقليتها با فعالين حقوق بشر، بين دانشجويان انجمن هاي مسلمان ديروز با انجمن هاي اسلامي تحکيم وحدت امروز، تنها تفاوتي که وجود دارد، فرارسيدن موعد حذف و سرکوب است که آنهم عليرغم دير و زود داشتن، سوخت و سوز نداشته است. حال آنکه جمله اين گروهها، که در طول حاکميت اين رژيم، چوب الف ولي فقيه را بر بالاي سرشان تجربه کرده اند، در تضاد و تضعيف يکديگر در خدمت اهداف بنيادگرايان حاکم بوده اند. اي بسا نيروهايي که امروزه مورد آزار و تصفيه و ترور و سرکوب قرار دارند ولي در مراحل قبلي دست در دست حاکمان، در سرکوب قربانيان پيشين، فعالانه دخيل و سهيم بوده اند. اي کاش عراقي ها از اين تجربهً تلخ ايراني ها عبرت گرفته و با اتحاد عمل، وراي ديدگاه هاي ايدئولوژيک سنتي، از تکرار آن در کشور خود مانع گردند.
امروزه عموم اهل فن در اين مورد اتفاق نظر دارند که در دوران بعد از جنگ سرد مانع اصلي گذار به دموکراسي درکشورهاي مسلمان خاورميانه ، بنيادگرايي اسلامي (اعم از سني و شيعي) است. تجربهً ايران و عراق در اين زمينه نيز متفاوت مي باشد. عراقي ها، اعم از شيعه و سني، تجربهً شکست خورده حکومت ملاعمر طالبان در افغانستان و ولايت مطلقهً فقيه خميني – خامنه اي در ايران، را پيش روي خود دارند. آنها براي جلوگيري از تکرار آن تجارب شکست خورده، بويژه مانع شدن از دست اندازي باند ولايت فقيه و احمدي نژاد در امور داخلي عراق، لازم است تا دست القاعده (در ميان اهل سنت) و گروههاي وابسته به حکومت ايران را (در ميان شيعيان) از دخالت در امور داخليشان، بطور قاطع و جدي کوتاه نمايند. بد ترين شق ممکن براي آيندهً عراق، در پيش گرفتن سياستي است که آن کشور را به سپر بلاي القاعده و حاکمان تهران، و بعبارتي ميدان جنگ بين بنيادگرايان اسلامي از يک طرف و آمريکا، اسرائيل، اعراب و ترکها، در طرف مقابل تبديل نمايد. متقابلاً عراقي هاي دموکرات مي توانند و بايد تا با اتحاد عمل سراسري در جبههً ضد بنيادگرايي، از اهميت کانوني عراق در منطقهً خاورميانه، بنفع منافع ملي خود، و پي ريزي جامعه اي آزاد و آباد و مستقل، فارغ از اعمال نفوذ بنيادگرايان خارجي، حد اکثر استفاده را بنمايند.
در اين زمينه نيروهاي دموکرات عراقي با ابتلاء بسا دشوار تري مواجه هستند که همانا عدم دنباله روي از نگرشها و سياست هاي صرفاً ايدئولوژيک تجربه شده توسط نيروهاي دموکرات ايراني، مي باشد. عراق صدام حسين، مثل حکومت خامنه اي در ايران، با اتکا به درآمد نفت و تجهيز دستگاه سرکوب نظامي و امنيتي اش، مانع پاگرفتن نهادهاي سياسي، اقتصادي و اجتماعي غير دولتي و مستقل شده بود. بعد از سقوط صدام حسين، در فقدان وجود احزاب مستقل و اپوزيسيوني دموکرات، اولا، شبکهً سنتي روحانيت قوي ترين و موثر ترين تشکيلات سنتي جامعه بود که توان بهره برداري از عدم تشکل توده ها را مي يافت. دوماً، رژيم حاکم بر ايران، نيز متشکل ترين نيروي سازمانيافته و مسلح بنيادگرا را با پشتوانهً حمايت همه جانبهً سياسي، مالي، فرهنگي، تبليغاتي و تسليحاتي تمام عيار، وارد عراق کرده است. بعلاوه، انگليسي ها هم که تاريخا درمنطقه، و منجمله در عراق و ايران، روي عقب مانده ترين گرايشات مذهبي سرمايه گذاري کرده اند، بستر اتحاد عمل اين دونيروي سنتي و ارتجاعي را به نحو احسن در استانهاي جنوبي فراهم ساختند. بطوري که اين دو نيرو بعد از بدست گرفتن کنترل اوضاع و مصادر امور سياسي و امنيتي شهرهاي جنوبي، ديگر نيازي به حضور انگليسي ها نمي بينند و در مواردي عليه آنان وارد عمل شده اند. بعبارتي بنيادگرايان اسلامي، با تکيه بر شبکهً سنتي روحانيت و برخورداري از نيروي متشکل سياسي - نظامي دست پروردهً رژيم ايران، و نيز حمايت انگليسي ها، آنهم در شرايط فقدان احزاب و سازمانهاي گستردهً دموکراتيک، برندهً اصلي و البته کوتاه مدت، حملهً آمريکا و سقوط صدام حسين در عراق بوده اند.
عوامل دست نشاندهً حکومت آخوندي، قدم به قدم و مو بمو، تجارب و تکنيک هاي ارعاب و سرکوب همه جانبه را، که در ايران بکار گرفتند، در عراق پياده کرده و مي کنند. آنها از بهم ريختگي اوضاع در عراق استفاده کرده و شخصيت هاي سرشناس، روشنفکران، روزنامه نگاران و استادان مستقل و مترقي عراقي را که مي توانستند مانعي در راه اهداف سلطه طلبانهً آنان بحساب آيند، را سرکوب و بويژه در بخش هاي جنوبي، که دستشان باز تر بوده، ترور کرده اند. در همين انتخابات اخير، شاهد بوديم که چطور بنيادگرايان مذهبي تحت الحمايهً ايران، دقيقاً تجربهً انتخابات مجلس هفتم و احمدي نژاد در ايران را، با استفاده از بسيج شبه نظاميان طرفدار خود، و نيز انجام تقلبات گسترده، عيناً در عراق تکرار کردند، تا برغم شرکت گستردهً اهل سنت و نيروهاي دموکرات در انتخابات، کانديداهاي مورد نظر خود را از صندوق هاي رآي بيرون آورند.
روشن است که در چنين شرايطي که رژيم ايران با تمام نيرو و امکانات در پي استفاده از برگ نفوذ خود در عراق است، خروج نيروهاي آمريکايي مي تواند معادل تبديل عراق به جولانگاه بنيادگرايان مذهبي القاعده و ايران باشد، اي بسا منجر به تجزيه و تلاشي آن کشور گردد. از گفتن اين واقعيت تلخ نبايد ابايي داشت که نيروهاي دموکرات اعم از سکولارها، ملي گراها، ليبرال ها، کمونيست ها، فعالين حقوق اقليت ها، زنان، و نيز روشنفکران و روزنامه نگاران و فعالان سياسي مستقل و دموکرات، همه و همه، در شرايط فعلي حيات سياسي شان به حضور نيروهاي نظامي آمريکا در عراق بستگي تام دارد! اين طنز تلخ تاريخ و درس عبرت آموزي ا ز نتيجهً شعارهاي ضد امپرياليستي صدام حسين و بن لادن و خميني – خامنه اي است!!! بنا براين، مصالح ملي و مرحله اي مردم عراق حکم مي کند که تمامي اين نيروهاي ضد بنيادگرايي، از فرصت برخورداري از چتر امنيتي که توسط نيروهاي خارجي برايشان فراهم شده، براي متشکل کردن مردم و بنا نهادن ساختار دولتي مستقل و مدرن در عراق حد اکثر بهره برداري را بنمايند. تجربهً ويرانگري ها و سرکوب طالبان، صدام حسين و حاکمان تهران در افغانستان وعراق و ايران، گواه گويايي از اين واقعيت انکار نا پذير است که بنيادگرايان مذهبي و ايدئولوژيک، که خود زمينه ساز اشغال خارجي اند، بمراتب از اشغالگران خارجي بدتر و ويرانگرتر بوده و هستند!
گفته شد که مانع اصلي دموکراسي در منطقه خاورميانه بنيادگرايي اسلامي است، وانگهي تنها رژيم بنيادگراي اسلامي در منطقه نيز رژيم ولايي حاکم بر ايران است؛ حال پيدا کنيد دشمن اصلي صلح و ثبات و دموکراسي در منطقهً خاورميانه را. از طرف ديگر، در سياست جديد آمريکا و بويژه در "طرح خاورميانه بزرگ"، نيز بر پيشبرد روند صلح، اهميت رفرمهاي سياسي و گسترش دموکراسي در منطقه تأکيد شده است. با اين اوصاف، يا نيروهاي دموکرات و ضد بنيادگرايي، اعم از مذهبي و غير مذهبي، ليبرال و کمونيست و فمينيست و ملي گرا و غيره، برغم باورهاي متنوع ايدئولوژيک و اي بسا مواضع و منافع متضاد، از اين سياست آمريکا، جهت سرعت بخشيدن به پروسهً گذار به دموکراسي در منطقه استقبال مي کنند، و يا با دل خوش کردن به شعر و شعارهاي ايدئولوژيک دوران دوقطبي جنگ سرد، فرصت موجود را در اختيار بنيادگرايان اسلامي قرار مي دهند تا در صورت دستيابي به قدرت، دموکراسي و دموکرات ها را قلع و قمع کرده از ريشه بخشکانند.
سياست هاي سرکوب گرانه اي که دولت باجناق پرور احمدي نژاد جهت سرکوب همهً نهادهاي مستقل سياسي، اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي، مذهبي و قومي، در ابعاد مختلف در پيش گرفته، و از سنديکاي کارگري، انجمنهاي دانشجويي، کانون وکلا و نويسندگان و خلاصه هرآنکه و آنچه از فکر و زندگي مدرن کوچکتري بهره و اثري پذيرفته، مورد سرکوب قرار مي دهد، نمونه اي از اين دست تصفيه حساب هاي قلع و قمع کننده توسط بنيادگرايان اسلامي است. آنها مدعي دخالت مذهب در همهً ارکان حيات و جوانب زندگي مدرن هستند، پس براي اثبات ادعاي خود مجبورند قيد هر نشانه مدرنيته و نهادهاي سياسي و اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي مدرن مانند احزاب و سنديکاها و تشکل هاي مستفل اعم از زنان و دانشجويي وغيره را بزنند. متقابلاً شاهديم که در آمد حاصل از نفت و سرمايه هاي مملکت را خرج نهادهاي قدرت ولايت فقيه، يعني بسيج و سپاه و چاه جمکران و مساجد و امامان جمعه و بنيادهاي غارت و چپاول باند خود مي نمايند.
آيا اين يورش و خيز همه جانبه از طرف ارتجاع هنوز ضرورت اتحاد عمل قربانيان بالقوه و بالفعل بنيادگرايان اسلامي در ايران و عراق را لازم و ضروري تر از هميشه نساخته است؟
موفق باشيد
بطور کلي در بارهً نقش مذهب بر سرنوشت سياسي جوامع، اين قاعدهً عام را بايد مد نظر داشت که دوران قبل از مدرنيته ، دوران حاکميت مذهب و سلطه خدايان؛ و دوران بعد از مدرنيته، دوران حاکميت انسان بر سرنوشت خويش است. بدين معني که رويکرد فرهنگي جوامع به مقولهً مذهب و بطور مشخص نوع اعتقاد مردم به خدا (خداي قومي –شهري، خداي بزرگ، خداي واحد، و چند خدايي)، در سرنوشت سياسي جوامع، بويژه در دوران ما قبل مدرنيته و نيز چگونگي برخورد آنها با دوران مدرن و پرسشگري انسان، تأثير غير قابل انکاري داشته است.
بلحاظ تاريخي، سرزمين ميانرودان ( بين النهرين که عراق کنوني در آن واقع شده ) مهد انقلاب کشاورزي و شکوفايي تمدن هاي خدايان قومي- شهري بوده است. در آن دوران هر شهر عمدتاً توسط قومي –از فنيقيها (در غرب) گرفته تا سومري ها، کلداني ها، بابلي ها، اشوري ها و تا ايلامي ها (در شرق) - خدايان و يا بت هاي قومي خود را داشتند. تمدن و خداي قومي - شهري نهايتاً منجر به شعله ور شدن چنان جنگهاي خانمان سوزي بين اقوام ساکن ميانرودان و انهدام آن تمدنها گرديد که آثارآن خشم و قهر قومي هنوز از اذهان، خاطره و رفتار مردم آن ديار زدوده نشده است. کورش کبير شايد نخستين کسي بود که با اعتقاد به "اهورا مزدا" - "خداي بزرگ"، خدايان همهً اقوام و شهرها را گرامي داشت، برآن کشمکشها و جنگ هاي ويرانگر قومي نقطهً پايان گذاشت و فراگيرترين امپراتوري جهاني ، و به تعبيري اولين امپراطوري مدرن، متشکل از اقوام و سرزمين هاي مختلف، را بنا نهاد.
تمدن يوناني ها متأثر از فرهنگ اعتقاد به چند خدايي بود. اعتقاد به خدايان چندگانه به پذيرش چندگانگي فکري بين يوناني ها منجر شده، و احترام به آراء و عقايد مختلف، منشاً ظهور فلسفه، علم و نبوغ متنوع، و ايدهً ايجاد جامعهً دموکراتيک در تمدن يونان باستان گرديد.
اديان ابراهيمي به "خداي بزرگ و واحد" فرامي خواندند که نخست از قبيله و قوم (مثلاً قوم نوح و لوط و عاد و ثمود و بني اسرائيل و نيز اعراب قريشي) شروع مي شد ولي پيام حضرت موسي (ع) عيسي (ع) و محمد (ص) قبايل و اقوام ديگر را نيز در برگرفت و منشأء پيدايش امپراطوري هاي يهودي و مسيحي رومي، و اسلامي (اعراب، ترکهاي عثماني و ايران دوران صفوي و خميني- خامنه اي) گرديد.
آن تجارب تاريخي متفاوت ميان تمدن هاي با شکوه ميانرودان (عراق) و ايران باستان به هويتهاي تاريخي متفاوتي بين شهروندان اين دو جامعه انجاميده است. اگر آئين هاي باستاني ايرانيان، آنان را برغم تنوع مذهبي و قومي بهم پيوند مي دهد، ولي افتخارات باستاني مردم عراق منشاًء تمايزات قبيلگي و قومي بوده و مي باشند. بهمين دليل، اگر اسلام در عراق نقش يگانه بخش و متحد کننده اي بين اقوام و قبايل آن ديار ايفا کرد و امپراطوري اسلامي منشاً شکوفايي آن ديار شد و بغداد يکي از مراکزعمدهً خلافت امپراطوري اسلامي ( عباسيان) گرديد، ولي ايران پيوسته کانون و سنگر تسخير ناپذير مقاومت و مبارزهً همه جانبه عليه خلفاي اسلامي (اموي و عباسي و عثماني) بوده، و موقعيت خاص جغرافيايي آن، با و جود رودخانه ها و کوهستانهاي شمال و غرب، اين امکان را به ايرانيان مي داد تا پرچم مقاومت را بر فراز دژهاي تسخير ناپذير قلل سر به فلک کشيدهً سلسله جبال البرز و زاگراس برافرازند. قلعه کوههاي فراوان از جمله قلعهً الموت و قلعهً بابک گواه مقاومت و تسليم ناپذيري ايرانيان در مقابل حمله و تسلط اعراب مسلمان مي باشند.
از طرفي، در دوران قبل از مدرنيته، مقاومت هاي آزاديخواهانه و جنبش هاي اصلاح طلبانه در عموم جوامع، منجمله در ايران ما، شکل و محتواي مذهبي، و به تعبير دکتر شريعتي، مذهب عليه مذهب، بخود مي گرفت. جوشش، رويش، و گسترش جنبش هاي حماسي جمشيد و کاوه، ماني و مزدک، تا علويان، زيدي ها، اسماعيلي ها و خرم دينان، سربداران و جنبش بابيه ... تا جنبش مجاهدين خلق در دوران کنوني را مي توان از اين نوع مقاومت هاي ايرانيان براي حراست از هويت تاريخي خود در مقابل هجوم فرهنگ هاي مرتجع و بيگانه ارزيابي نمود. ( لازم به ذکر است که تقابل سنت و مدرنيته در عموم جوامع اسلامي، منجمله در ايران ما، هنوز بار خود را زمين ننهاده و تعيين تکليف نشده است).
در دوران معروف به مدرنيته، تجارب ايران و عراق در برخورد با تمدن غرب، متفاوت بوده است. عراق، که با آمدن اعراب و اسلام به آن سرزمين، دوره اي ديگر از شکوفايي را تجربه کرده بود، و در دوران سيصد سالهً تسلط عثماني ها نيز مورد توجه عثماني ها، ايراني ها و اروپايي ها قرار گرفت، پس از فروپاشي امپراطوري عثماني، استعمار انگليس را بطور مستقيم تري تجربه کرد. از قيام آشوري ها برعليه استعمار انگليس در سال ١۹۳۳ تا آخرين رئيس جمهور آن، صدام حسين، دولت هاي مرکزي در عراق پيوسته پي آمد کودتاهاي پياپي نظامي ( بيش از ده مورد) بوده اند که از همان کشاکش هاي قبيلگي و قومي تاريخي ريشه مي گيرد. عراقي ها برغم تمدن هاي باستاني ميانرودان که برمبناي تسلط اقوام محلي بنا شده بود، دوراني از تسلط ايراني ها، يوناني ها، اعراب مسلمان، ترکهاي عثماني و بدنبالش انگليسي ها و امروز آمريکايي ها را نيز تجربه کرده اند. اينستکه شهروندان عراقي هنوز عموماً از بحران هويتي رنج مي برند که پيوسته در طول تاريخ مورد دستبرد بيگانگان قرار گرفته است. همانطور که تجربه نشان داد تجربهً صدام حسين براي عربيزه کردن عراق، در حاليکه اعراب با اسلام به عراق آمدند، نيز راه بجايي نبرد. عراقي هاي دموکرات و وطن دوست، در پي يافتن هويتي بالنده، ملزم خواهند بود تا علاوه بر ارج نهادن به افتخارات با شکوه تمدن هاي باستاني، در بومي ساختن فرهنگ و ارزشهاي دموکراتيک و غير تبعيض آميزي که پاسخگوي نيازهاي امروزين تمامي شهروندان عراقي باشد، تلاش کنند.
تجربهً مدرنيته در ايران بگونه ديگر بوده است. ايرانيان بعد از شکست شاه و شيخ در جنگهاي ايران و روس که منجر به از دست دادن بخشهايي از شمال ايران، در عهدنامه هاي گلستان و ترکمانچاي شد، دوراني از افراط و تفريط، در غرب گرايي و غرب ستيزي، شرق گرايي و شرق ستيزي، آمريکا گرايي و آمريکا ستيزي، و نهايتاً بنيادگرايي (پشت کردن هم به شرق و هم به غرب) برهبري خميني – خامنه اي و بنيادگرا ستيزي، را پشت سر دارند. اين افراط و تفريط ها در فرآيند تحولات سياسي ايران، با نوع باورهاي مذهبي ايرانيان، در يک کلام نوع خداي ايرانيان، که منشاً تلقي دوآليته، همان سياه و سفيد ديدن هستي و پديده هاست، بي ارتباط نبوده و نيست. اي بسا براي مدرن شدن، ايرانيان نيز به ترجماني تازه تر، منطبق تر و غير ارتجاعي از خدايشان نيازمند باشند. خدايي که در خدمت خير و صلاح انسان باشد و نه برعکس.
شايد اين سئوال به ذهن بزند که آن ديدگاه هاي مذهبيون سنتي چگونه بر تحولات سياسي کنوني جوامع تأثير مي گذارند؟
به جرأت مي توان گفت که راست مذهبي از هر نوع، اعم از بنيادگرايان يهودي و مسيحي و اسلامي، برغم شعر و شعارهاي به ظاهر متضاد و دشمني هاي صوري، داراي منافع استراتژيک مشترک زيادي مي باشند، و از حيات يکديگر تغذيه مي کنند. بهمين دليل شاهديم که وقتي بنيادگرايي اسلامي در ايران به قدرت رسيد، به ساير کشورهاي اسلامي نيز تسرّي پيدا کرد. اين پديده متعاقباً به رشد بنيادگرايي اسلامي و مسيحي و يهودي در آمريکا و اروپا و اسرائيل، نيز انجاميده است. پديده اي که فضاي سياسي را همه جا بر نيروهاي دموکرات، دستاوردهاي دموکراسي، و حقوق دموکراتيک شهروندان حتي کشورهاي مدرن صنعتي تنگ کرده است. اين واقعيت ضرورت گسترش " جبههً متحد ضد بنيادگرايي" پيشنهاد خانم مريم رجوي را بمراتب از پيشنهاد "گفتگوي تمدن هاي" لابد بين بنيادگرايان مذاهبي مختلف! توسط خاتمي مبرم تر نموده است. چرا که اتحاد همهً اقليت هاي قومي و مذهبي و نيز گرايشات ايدئولوژيک مدرن و برداشتهاي مترقي از مذهب، عليه بنيادگرايي مذهبي، يک ضرورت تاريخي و حياتي است.
رشد بنيادگرايي مذهبي از طرفي ناظر بر يک باور و استراتژي غلط استعماري و امپرياليستي نو محافظه کاران مذهبي نيز هست که تضمين بقا و استمرار تسلط تمدني غرب و بويژه امپراطوري انگليسي – آمريکايي (انگلساکسون ها) را در روي کار آوردن عقب مانده ترين نيروهاي قومي و مذهبي جوامع تحت سلطه مي داند (بعنوان مثال دامن زدن به تقابل انجمن حجتيه و محفل بهاييان در زمان شاه سابق پوششي بود در خدمت پيشبرد سياست هاي انگليس و آمريکا جهت سرکوب گرايشات احزاب مدرن، مستقل، آزاديخواهانه و مترقي در ايران) حال آنکه قربانيان چنين رويکردي، تنها کشورهاي مسلمان خاورميانه و نيروهاي دموکرات آن نبوده و نيستند؛ ميدان دادن به افراطيون مذهبي، آتش کينه ها و جنگ هاي مقدس مذهبي و قومي را در درون جوامع، در همه جا، منجمله در غرب و آمريکا شعله ور مي سازد. پديده اي که اگر بطور جدي با آن برخورد نشود، مي تواند تمام دستاوردهاي دموکراسي و تمدن مدرن غرب را بطور جدّي تهديد نموده، سرنوشت بس تيره اي را براي تماميً بشريت، بويژه جوامع مذهبي اديان ابراهيمي در چشم انداز قرار دهد.
براي مقابله با بنيادگرايي مذهبي، اين بيماري مسري و مهلک دموکراسي و دستاوردهاي مدرنيته، چه بايد کرد؟
پاسخ اين سئوال را خود بنيادگرايان اسلامي بروشني داده اند. پاسداري که وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي در دولت بنيادگراي اسلامي احمدي نژاد است بدرستي تشخيص داده است که دشمنان فرهنگي و سياسي بنيادگرايان مذهبي تمامي گرايشات فکري مدرن متصف به پسوند "ايسم"، اعم از ليبراليسم و کمونيسم و فمنيسم و ناسيوناليسم و سکولاريسم و ساير ايسم ها (بجز فاندمنتاليسم که خودشان باشند!) هستند و معتقد است که بايد نديده مانع نشر آثار آنان شد (نقل به مضمون). اين واقعيت مسئوليت مضاعفي را بر دوش همهً نيروهايي که در فکر و عمل از زندگي در دوران مدرن تأثير پذيرفته اند، اعم از ليبرال ها، کمونيست ها، فمينيست ها، سکولارها، مذهبيون مترقي، مليون و ملي مذهبي ها، اقليت هاي قومي و مذهبي و همچنين همهً نهادهاي اقتصادي و اجتماعي و علمي مدرن، مانند نهادهاي کارگري، دانشجويي، فرهنگي و غيره، گذارده است. اينکه بمنظور مقابله با تهاجم همه جانبهً بنيادگرايان مذهبي، در هر کجا، برغم اختلاف ديدگاه ها، مواضع و منافع، بايد اختلافات را کنار نهاده و دست به دست هم دهيم.
چنين اتحاد عملي براي نيروهايي که بطور بالفعل يا بالقوه مورد محدوديت، تبعيض، تعرض و سرکوب از جانب بنيادگرايان اسلامي قرارگرفته و مي گيرند، يک ضرورت حياتي است. چرا که که همانطور که در ايران تجربه شده افراطيون مسلمان در پروسهً تحقق آمال و آرزوهاي واهي خود، يعني تحقق حکومت مطلقهً ولايي، هيچ حد و مرزي برسميت نشناخته و مخالفين و رقباي خود را يکي بعد از ديگري هدف سرکوب سيستماتيک قرارداده، از ميان بر ميدارند.
اتحاد و ائتلاف تمامي نيروها براي مقابله با بنيادگرايي اسلامي ضرورتي مبرم و مشترک هم در ايران و هم در عراق مي باشد. چرا که بازهم به تجربه، هيچکدام از اين نيروهاي بومي به تنهايي قادر به مقابله و يا خنثي کردن تهاجم بنيادگرايان اسلامي نبوده، نيستند و نخواهند بود. درد دل منطقي پاستور مارتين نيمولار در مورد سياست نازيها در سرکوب مخالفينشان را در مورد مقابله با بنيادگرايان اسلامي نيز بايد آويزهً گوش قرار داد و بخاطر سپرد. او گفته بود که نازيها "اول سراغ کمونيست ها رفتند، سکوت کردم چونکه کمونيست نبودم، سراغ سوسياليست هارفتند، سکوت کردم چون سوسياليست نبودم. بعد سراغ اتحاديه هاي کارگري رفتند، سکوت کردم چون کارگر نبودم. رفتند سراغ يهوديان، سکوت کردم چون يهودي نبودم، آنگاه وقتي بسراغ خودم اومدند ديگر کسي نمونده بود که اعتراض کند".
مطابق منطق پاستور، عامل اصلي پيروزي هيتلر و احمدي نژاد، نه توطئهً خارجي ها و يا ضعف هاي تئوريک و تاکتيکي تک تک نيروها، بلکه از هم گسستگي و تشتت بين نيروهاي دموکرات بومي بوده و مي باشد. براي پيروان فکري احمدي نژاد، بين مجاهدين خلق با مجاهدين انقلاب، حزب توده با کمونيست کارگري، فداييان اکثريت با اقليت، ملييون با ملي مذهبي ها و ليبرالهاي مستقل و يا نهضت آزادي، مدافعين حقوق کودک و زنان و کارگران و اقليتها با فعالين حقوق بشر، بين دانشجويان انجمن هاي مسلمان ديروز با انجمن هاي اسلامي تحکيم وحدت امروز، تنها تفاوتي که وجود دارد، فرارسيدن موعد حذف و سرکوب است که آنهم عليرغم دير و زود داشتن، سوخت و سوز نداشته است. حال آنکه جمله اين گروهها، که در طول حاکميت اين رژيم، چوب الف ولي فقيه را بر بالاي سرشان تجربه کرده اند، در تضاد و تضعيف يکديگر در خدمت اهداف بنيادگرايان حاکم بوده اند. اي بسا نيروهايي که امروزه مورد آزار و تصفيه و ترور و سرکوب قرار دارند ولي در مراحل قبلي دست در دست حاکمان، در سرکوب قربانيان پيشين، فعالانه دخيل و سهيم بوده اند. اي کاش عراقي ها از اين تجربهً تلخ ايراني ها عبرت گرفته و با اتحاد عمل، وراي ديدگاه هاي ايدئولوژيک سنتي، از تکرار آن در کشور خود مانع گردند.
امروزه عموم اهل فن در اين مورد اتفاق نظر دارند که در دوران بعد از جنگ سرد مانع اصلي گذار به دموکراسي درکشورهاي مسلمان خاورميانه ، بنيادگرايي اسلامي (اعم از سني و شيعي) است. تجربهً ايران و عراق در اين زمينه نيز متفاوت مي باشد. عراقي ها، اعم از شيعه و سني، تجربهً شکست خورده حکومت ملاعمر طالبان در افغانستان و ولايت مطلقهً فقيه خميني – خامنه اي در ايران، را پيش روي خود دارند. آنها براي جلوگيري از تکرار آن تجارب شکست خورده، بويژه مانع شدن از دست اندازي باند ولايت فقيه و احمدي نژاد در امور داخلي عراق، لازم است تا دست القاعده (در ميان اهل سنت) و گروههاي وابسته به حکومت ايران را (در ميان شيعيان) از دخالت در امور داخليشان، بطور قاطع و جدي کوتاه نمايند. بد ترين شق ممکن براي آيندهً عراق، در پيش گرفتن سياستي است که آن کشور را به سپر بلاي القاعده و حاکمان تهران، و بعبارتي ميدان جنگ بين بنيادگرايان اسلامي از يک طرف و آمريکا، اسرائيل، اعراب و ترکها، در طرف مقابل تبديل نمايد. متقابلاً عراقي هاي دموکرات مي توانند و بايد تا با اتحاد عمل سراسري در جبههً ضد بنيادگرايي، از اهميت کانوني عراق در منطقهً خاورميانه، بنفع منافع ملي خود، و پي ريزي جامعه اي آزاد و آباد و مستقل، فارغ از اعمال نفوذ بنيادگرايان خارجي، حد اکثر استفاده را بنمايند.
در اين زمينه نيروهاي دموکرات عراقي با ابتلاء بسا دشوار تري مواجه هستند که همانا عدم دنباله روي از نگرشها و سياست هاي صرفاً ايدئولوژيک تجربه شده توسط نيروهاي دموکرات ايراني، مي باشد. عراق صدام حسين، مثل حکومت خامنه اي در ايران، با اتکا به درآمد نفت و تجهيز دستگاه سرکوب نظامي و امنيتي اش، مانع پاگرفتن نهادهاي سياسي، اقتصادي و اجتماعي غير دولتي و مستقل شده بود. بعد از سقوط صدام حسين، در فقدان وجود احزاب مستقل و اپوزيسيوني دموکرات، اولا، شبکهً سنتي روحانيت قوي ترين و موثر ترين تشکيلات سنتي جامعه بود که توان بهره برداري از عدم تشکل توده ها را مي يافت. دوماً، رژيم حاکم بر ايران، نيز متشکل ترين نيروي سازمانيافته و مسلح بنيادگرا را با پشتوانهً حمايت همه جانبهً سياسي، مالي، فرهنگي، تبليغاتي و تسليحاتي تمام عيار، وارد عراق کرده است. بعلاوه، انگليسي ها هم که تاريخا درمنطقه، و منجمله در عراق و ايران، روي عقب مانده ترين گرايشات مذهبي سرمايه گذاري کرده اند، بستر اتحاد عمل اين دونيروي سنتي و ارتجاعي را به نحو احسن در استانهاي جنوبي فراهم ساختند. بطوري که اين دو نيرو بعد از بدست گرفتن کنترل اوضاع و مصادر امور سياسي و امنيتي شهرهاي جنوبي، ديگر نيازي به حضور انگليسي ها نمي بينند و در مواردي عليه آنان وارد عمل شده اند. بعبارتي بنيادگرايان اسلامي، با تکيه بر شبکهً سنتي روحانيت و برخورداري از نيروي متشکل سياسي - نظامي دست پروردهً رژيم ايران، و نيز حمايت انگليسي ها، آنهم در شرايط فقدان احزاب و سازمانهاي گستردهً دموکراتيک، برندهً اصلي و البته کوتاه مدت، حملهً آمريکا و سقوط صدام حسين در عراق بوده اند.
عوامل دست نشاندهً حکومت آخوندي، قدم به قدم و مو بمو، تجارب و تکنيک هاي ارعاب و سرکوب همه جانبه را، که در ايران بکار گرفتند، در عراق پياده کرده و مي کنند. آنها از بهم ريختگي اوضاع در عراق استفاده کرده و شخصيت هاي سرشناس، روشنفکران، روزنامه نگاران و استادان مستقل و مترقي عراقي را که مي توانستند مانعي در راه اهداف سلطه طلبانهً آنان بحساب آيند، را سرکوب و بويژه در بخش هاي جنوبي، که دستشان باز تر بوده، ترور کرده اند. در همين انتخابات اخير، شاهد بوديم که چطور بنيادگرايان مذهبي تحت الحمايهً ايران، دقيقاً تجربهً انتخابات مجلس هفتم و احمدي نژاد در ايران را، با استفاده از بسيج شبه نظاميان طرفدار خود، و نيز انجام تقلبات گسترده، عيناً در عراق تکرار کردند، تا برغم شرکت گستردهً اهل سنت و نيروهاي دموکرات در انتخابات، کانديداهاي مورد نظر خود را از صندوق هاي رآي بيرون آورند.
روشن است که در چنين شرايطي که رژيم ايران با تمام نيرو و امکانات در پي استفاده از برگ نفوذ خود در عراق است، خروج نيروهاي آمريکايي مي تواند معادل تبديل عراق به جولانگاه بنيادگرايان مذهبي القاعده و ايران باشد، اي بسا منجر به تجزيه و تلاشي آن کشور گردد. از گفتن اين واقعيت تلخ نبايد ابايي داشت که نيروهاي دموکرات اعم از سکولارها، ملي گراها، ليبرال ها، کمونيست ها، فعالين حقوق اقليت ها، زنان، و نيز روشنفکران و روزنامه نگاران و فعالان سياسي مستقل و دموکرات، همه و همه، در شرايط فعلي حيات سياسي شان به حضور نيروهاي نظامي آمريکا در عراق بستگي تام دارد! اين طنز تلخ تاريخ و درس عبرت آموزي ا ز نتيجهً شعارهاي ضد امپرياليستي صدام حسين و بن لادن و خميني – خامنه اي است!!! بنا براين، مصالح ملي و مرحله اي مردم عراق حکم مي کند که تمامي اين نيروهاي ضد بنيادگرايي، از فرصت برخورداري از چتر امنيتي که توسط نيروهاي خارجي برايشان فراهم شده، براي متشکل کردن مردم و بنا نهادن ساختار دولتي مستقل و مدرن در عراق حد اکثر بهره برداري را بنمايند. تجربهً ويرانگري ها و سرکوب طالبان، صدام حسين و حاکمان تهران در افغانستان وعراق و ايران، گواه گويايي از اين واقعيت انکار نا پذير است که بنيادگرايان مذهبي و ايدئولوژيک، که خود زمينه ساز اشغال خارجي اند، بمراتب از اشغالگران خارجي بدتر و ويرانگرتر بوده و هستند!
گفته شد که مانع اصلي دموکراسي در منطقه خاورميانه بنيادگرايي اسلامي است، وانگهي تنها رژيم بنيادگراي اسلامي در منطقه نيز رژيم ولايي حاکم بر ايران است؛ حال پيدا کنيد دشمن اصلي صلح و ثبات و دموکراسي در منطقهً خاورميانه را. از طرف ديگر، در سياست جديد آمريکا و بويژه در "طرح خاورميانه بزرگ"، نيز بر پيشبرد روند صلح، اهميت رفرمهاي سياسي و گسترش دموکراسي در منطقه تأکيد شده است. با اين اوصاف، يا نيروهاي دموکرات و ضد بنيادگرايي، اعم از مذهبي و غير مذهبي، ليبرال و کمونيست و فمينيست و ملي گرا و غيره، برغم باورهاي متنوع ايدئولوژيک و اي بسا مواضع و منافع متضاد، از اين سياست آمريکا، جهت سرعت بخشيدن به پروسهً گذار به دموکراسي در منطقه استقبال مي کنند، و يا با دل خوش کردن به شعر و شعارهاي ايدئولوژيک دوران دوقطبي جنگ سرد، فرصت موجود را در اختيار بنيادگرايان اسلامي قرار مي دهند تا در صورت دستيابي به قدرت، دموکراسي و دموکرات ها را قلع و قمع کرده از ريشه بخشکانند.
سياست هاي سرکوب گرانه اي که دولت باجناق پرور احمدي نژاد جهت سرکوب همهً نهادهاي مستقل سياسي، اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي، مذهبي و قومي، در ابعاد مختلف در پيش گرفته، و از سنديکاي کارگري، انجمنهاي دانشجويي، کانون وکلا و نويسندگان و خلاصه هرآنکه و آنچه از فکر و زندگي مدرن کوچکتري بهره و اثري پذيرفته، مورد سرکوب قرار مي دهد، نمونه اي از اين دست تصفيه حساب هاي قلع و قمع کننده توسط بنيادگرايان اسلامي است. آنها مدعي دخالت مذهب در همهً ارکان حيات و جوانب زندگي مدرن هستند، پس براي اثبات ادعاي خود مجبورند قيد هر نشانه مدرنيته و نهادهاي سياسي و اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي مدرن مانند احزاب و سنديکاها و تشکل هاي مستفل اعم از زنان و دانشجويي وغيره را بزنند. متقابلاً شاهديم که در آمد حاصل از نفت و سرمايه هاي مملکت را خرج نهادهاي قدرت ولايت فقيه، يعني بسيج و سپاه و چاه جمکران و مساجد و امامان جمعه و بنيادهاي غارت و چپاول باند خود مي نمايند.
آيا اين يورش و خيز همه جانبه از طرف ارتجاع هنوز ضرورت اتحاد عمل قربانيان بالقوه و بالفعل بنيادگرايان اسلامي در ايران و عراق را لازم و ضروري تر از هميشه نساخته است؟
موفق باشيد