جنبش سبز در هفته اي که گذشت
تحولات ايران در فضاي بعد از کودتاي انتخاباتي سرعت و شتاب چشم گيري بخود گرفته است. رنگين کمان موج سبز، در هر کجا و در هر عرصه اي درگير مبارزه اي همه جانبه با دولت کودتاچي و بانيان آنست. کودتاچيان، در اين دوره با تهاجم، تخريب، دستگيري، شکنجه، تجاوز، اعتراف گيري، و در زمينه تبليغاتي به دروغ و نيرنگ و کلاه شرعي و سناريو سازي، و در عرصهً اقتصادي به اختصاصي سازي اموال عمومي مردم ايران پرداخته اند. آنها با اين ترفند ها مي خواهند تا تسلط و بقاي حاکميت مبتني بر تحجر، تبعيض، دروغ، فقر و فسادشان را، که بر چپاول و غارت و خون و آه مردم ايران بناشده، را کامل کرده و براي چند صبايي بيشتر تضمين کنند.
جنبش سبز نيز طي اين دوره، تجارب گرانبهايي کسب کرده است. در مقابل سيماي دروغگو، سرشت استبدادي و تحجرگرايانه، تماميت خواهانه، بيرحمانه، و منش غير دموکراتيک و غير انساني کودتاچيان، جنبش سبز مبشر سيماي حقيقي و اميد بخش ايران و منادي اخلاق، مدارا، ديالوگ نقادانه، شفافيت، مطالبه محوري، مبارزهً مدني و مسالمت آميز، و پايبندي به مباني دموکراسي و حقوق بشراست. همين ويژگي ها اين جنبش را به نهضتي احيا کننده، اميد بخش و آينده ساز تبديل کرده است. اين تفاوت رفتار و کردار و گفتار کودتاچيان با سبزها را در سيماي رهبران و تک تک حاميان آنها بايد و مي توان مشاهده کرد و تشخيص داد.
براستي، چرا کساني که عمري به مردم درس معنويت و اخلاق مي دادند، اينگونه در منتهاي افلاس و درماندگي، ناچار از دروغگويي و رويکرد غير انساني شده اند؟ چرا يک آيت الله حکم قتل و شکنجه و تجاوز به مخالف و منتقدش را مي دهد؟ علتش را بايد در انکار علوم انساني جست. کار اينها مثل کسي مي ماند که شغل طبابت اختيار کرده در حاليکه علم طبابت را قبول ندارد و نياموخته است. معلوم است که نسخهً چنين طبيب کذابي دروغ است، مي کشد و درمان نمي کند. اين متحجرين مذهبي هم که بر مصدر امور سياسي و اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي مملکت تکيه زده اند، قيد علوم انساني را مي زنند. روشن است که وقتي مسئولان صرفاً به اعتبار دين و ايمانشان (به ولايت مطلقهً فقيه) برمصدر امور گمارده مي شوند، چون در حوزهً مسئوليتشان علم ندارند، تجاربشان هم در مناسباتي غير دموکراتيک و بستر غير علمي بوده، بنابراين از حرف تا عملشان هميشه فاصله هست، نمي توانند آنچه مي خواهند محقق سازند، لاجرم دروغ مي گويند. يعني، وقتي حاکميت شان بر خلاف ادعاهايشان، در عمل جز ضرر و زيان حاصلي ببار نمي آورد، مجبورند با زور سرکوب و سانسور از مقام و موقعيت خود دفاع کنند.
ساير نظامها و حاکمان سياسي نيز بطور داوطلبانه به راه و رسم علمي و دموکراسي و حقوق بشر تن نداده اند. اغلب آنها هم همهً راهها را رفته، همهً تزها و فلسفه هاي ناب الهي و غير الهي را آزموده اند و نهايتاً بعد از خونهاي بي کران و ويراني هاي بسيار، ناچاراً، و نه از روي اختيار، به حکم تاريخ و حاکميت مردم گردن نهاده اند. آن قدرتي که حاکمان مستبد را به تسليم در مقابل ارادهً مردم واداشته است، ارادهً اکثريت مردم آگاه شده به حقوق و مطالباتشان بوده است که امروزه در جنبش سبز ايران تجلي يافته است.
طي هفتهً گذشته شاهد تحولات زيادي بوديم، که اين نوشته تنها به کم و کيف رابطهً جنبش سبز با چهارمورد از مهمترين آنها مي پردازد. اين موارد عبارت بودند از بازشدن مدارس، سفر احمدي نژاد به نيويورک، علني شدن نيروگاه هسته اي قم، و نهايتا نشست خبرگان رهبري و صحبت هاي آقاي خامنه اي.
بازشدن مدارس و بميدان آمدن فوج عظيم حاميان و مبلغان جنبش سبز:
همانطور که دانشجويان اصلي ترين و موًثرترين نيروي اجتماعي براي راه اندازي تظاهرات مردمي (و نه حکومتي!) هستند، دانش آموزان نيز بهترين نيروي اجتماعي براي شعارنويسي و تبليغ جنبش سبز مي باشند. بنابراين نقش آنها در فراگير تر و زنده نگهداشتن جنبش در مدرسه و جامعه، در سراسر کشور، را بايد قدر شناخت. عموماً دانش آموزان در محيط اجتماعي و تحصيلي تحت تأثير جنبش هاي مدني بويژه جنبش دانشجويان و زنان مي باشند. حال که تشکل هاي مدني کشور جزو ارکان حمايت کننده و هدايت کنندهً جنبش سبزند، حمايت جنبش دانش آموزي از جنبش سبز نيز واقعيتي غير قابل کتمان است. منتها لازم است تا اين پتانسيل نهفته، از قوه به فعل در آيد.
براي اينکار، مقدمتاً ضروريست که ويژگي هاي جنبش سبز اميد، بعنوان جنبشي براي دموکراسي و حقوق بشر، جنبشي استقلال طلب، آزاديخواه، عدالت طلب، مطالبه محور، مدني و مسالمت آميز، و نيز مخالف تحجر، دروغ، تبعيض، سانسور، سرکوب، شکنجه، تجاوز سيستماتيک، فساد اجتماعي، و غارت و فقر و بيکاري، براي دانش آموزان حامي جنبش جا بيفتد تا به آنها قدرت تشخيص و تميز دادن کافي، براي مقابله با دسيسه ها و تبليغات طرفداران دولت کودتا، در بسيج و سپاه، و نيز پرهيز از گرايشات افراطي اپوزيسيون سنتي را بدهد.
دوم، دانش آموزان نقش پيک هاي سياسي – اجتماعي جنبش را دارند. شبکه هاي دانش آموزي مي توانند اين جنبش، که اکنون در هر خانه و کوچه و محله گسترده است، را بپرورند و سرزنده تر و فعالتر نگهدارند. بعلاوه، آنها نيز به سهم خود، چشم و چراغ اين جنبش اند، بخصوص وقتي خودشان در اين زمينه کاملاً توجيه شده باشند که اين جنبش رهبري مشخص (آقايان موسوي، کروبي و خاتمي)، نماد مشخص (سبز)، لوگوي مشخص حرف "و" تاکتيک مشخص ( برسميت نشناختن دولت کودتا تا برگزاري انتخابات آزاد و بدون دخالت و کنترل خامنه اي، سپاه، دولت و شوراي نگهبان باشد)، و نيزاستراتژي مبارزاتي مشخص (مبارزهً مدني و مسالمت آميز) براي هدف مشخص (برقراري دموکراسي و حقوق بشر) دارد.
سوم، همانطور که گفته شد، تبليغ و شعار نويسي از توانمنديهاي ويژهً دانش آموزان است. در اين زمينه بسيار مهم است که بتوان از افراط و تفريط و چپ و راست زدن هاي بي جا، پرهيز کرد. مگر نه اينکه تفاوت اصلي آقاي موسوي با احمدي نژاد در اين است که آقاي موسوي در پي بکار گيري راه و روش علمي حل مسائل و حاکميت مردم و قانون است، حال آنکه احمدي نژاد با علوم انساني آشکارا مخالفت مي کند و با شعار و بهانهً اسلامي سازي مدرسه و دانشگاه، قيد علوم انساني را مي زند، و در گفتار و رفتار و پندارش هم به هيچ مبناي علمي و يا قانوني پايبند نيست. بهمين دليل، آقاي موسوي وظيفهً خود را حراست از اخلاق و اميد مردم قرار داده است، در حاليکه احمدي نژاد بي پروا دروغ مي گويد، تهمت مي زند، در خفا فرمان قتل و تجاوز و سرکوب مي دهد ولي رسماً و علنا دست داشتن در اين جنايات را تکذيب مي کند.
ضمناً، شعار ها را بايد طوري برگزيد که بجاي هدف قراردادن اشخاص، مخالفت با راه و روش ها را هدف قرار دهند و حاوي مطالبه اي مدني باشند. ديگر اينکه شعارهايي برگزينيم که شايان حداکثر مقبوليت و حد اقل حساسيت باشند. بعنوان مثال، شعار "مرگ بر فلان و بهمان" ممکن است مقبوليت بالايي داشته باشند ولي بدليل ريسک بالا، هرکسي جرات نوشتن آنها را نمي کند، متضمن مطالبه اي مدني هم نيست و بنابراين از مختصات جنبش سبز فاصله مي گيرد. بعلاوه، اينگونه راديکاليزه کردن شعارها مي تواند بهانه به مأموران انتظامي و بسيج و سپاه دهد که با دست بازتر و انگيزه و سهولت بيشتري، با شعارنويسي و شعارنويسان برخورد کنند. در عکس هاي اعتراضات اخير بود که مأموران انتظامي از درب خانه اي بالا مي رفتند که بر روي ديوار آن نوشته شده بود "مرگ بر خامنه اي". اين عکس بخوبي نشان مي داد که علاوه بر شعار نويس ها، شهرونداني که برروي ديوار آنها اين شعار ها نوشته مي شود نيز از تعرض مصون نيستند. ولي شعارهايي مطالبه محور مانند "دستگيري، شکنجه، تجاوز، اعتراف ديگر اثر ندارد، دولت بجز استعفا راه دگر ندارد" و يا "زنداني سياسي آزاد بايد گردد"، يا " سپاه جنايت مي کنه، رهبر حمايت مي کنه " و شعارهاي ابتکاري از اين قبيل، و يا آنها که در تظاهرات روز قدس داده شدند، هم از مقبوليت بالا و هم از ريسک کمتري برخوردارند.
مهم اينست که اين شعارها متضمن و منعکس کنندهً خصيصه هاي ذاتي و اهداف مرحله اي جنبش سبز باشند. روشن است که نظرات و پيشنهادات و تجارب دانش آموزان در اين زمينه، که با استفاده از امکانات ارتباطي کنوني مثل اينترنت و سايتهايي مانند "بالاترين"و فيس بوک و تويتر تسهيل شده، مي تواند بستر حضور و دامنهً فعاليت جنبش دانش آموزي را بسرعت گسترش و ارتقاء دهد. خلاصه اينکه نقش دانش آموزان در فراگير کردن و زنده نگهداشتن جنبش سبز، چه در مدرسه و چه در فضاي عمومي جامعه، را بايد جدي گرفت و درهمهً سطوح قدر شناخت. بخصوص که روز سيزدهً آبان در پيش است و دانش آموزان قرار است که اين روز را نيز سراسر سبز کنند.
سفر احمدي نژاد به نيويورک و پاسخ کوبندهً سبزها
دست مريزاد به همهً کساني که حماسهً نيويورک را خلق کردند و اين سفر رئيس دولت کودتا را به شکست و افتضاحي تاريخي و بياد ماندني تبديل کردند. موج سبز در نيويورک توانست بي آبرويي، عدم مشروعيت و انزواي داخلي و خارجي احمدي نژاد را تکميل کند. شهروندان آمريکايي و جهان که هدف و مخاطب فرافکني هاي احمدي نژاد براي مديريت جهاني اش! بودند، ديگر ادعاهايش را به پشيزي نمي گيرند. رئيس دولت کودتا رکورد بي سابقه اي از بي آبرويي بين المللي از خود بجا گذاشت (که الحق قابل ثبت در ليست رکوردهاي جهاني گيتس است!) بخصوص وقتي که نمايندگان بيش از ١٦٠ کشور جهان، موقع سخنراني اش سالن مجمع عمومي را ترک کردند. گفتگوهايش با دو تلويزيون آمريکا، وقاحت بي حد و حصر او در دروغگويي را بر ملا ساخت. اين مصاحبه ها بخوبي نشان دادند که خبرنگاران و نمايندگان رسانه هاي خارجي اصلاً قادر نيستند، به اندازهً خود ايرانيان، دسائس و ترفندهاي بويژه تبليغاتي کودتاگران را بشناسند. آنها نمي دانند که احمدي نژاد به آن دليل بر قبح هلوکاست شبهه مي گذارد که خودش مثل هيتلر بجاي اردوگاه مرگ آشويتس، کهريزک را در پروندهً خود دارد و بدتر از گوبلز دروغ مي گويد چونکه اعمال او (کودتا و سرکوب و تجاوز سيستماتيک و اعتراف گيريها و...) با هيچ منطق و عرف و قانوني قابل دفاع نيست. (دروغگويي احمدي نژاد به گوبلز بيشتر شبيه است تا سعيد الصحاف در عراق، چرا که اولي به مردم خود دروغ مي گفت و دومي بعد از حملهً آمريکا به رسانه هاي خارجي، اولي در صدد يک دست سازي، و بنابراين دروغگويي و سرکوب و سانسور در مورد غيرخوديهاي جامعه خود بود، حال آنکه دومي براي بي اهميت جلوه دادن حملهً خارجي دروغ مي گفت).
تکتهً ديگر در مورد تظاهرات نيويورک، حضور هواداران شوراي ملي مقاومت و سازمان مجاهدين خلق با رنگ زرد و نيز حضور سلطنت طلبها و کمونيست کارگري بود. از آنجا که اين تشکل ها هرکدام رهبري و ايدئولوژي، خط مشي و استراتژي و نيروهاي خاص خود را دارند، بنابراين حق دارند که با نماد و رنگ مشخص خود تظاهرات کنند. ولي مهم اينست که اين حق را براي ديگران، بويژه جنبش سبز، هم برسميت بشناسند و چه بهتر که با آن رابطهً بده بستان و ديالوگ نقادانه، و نه خصمانه، برقرار کنند و با تمرين دموکراسي به ارتقاً سطح عمومي کل جنبش کمک کنند.
ضمناً، همانقدر که کنده شدگان از نظام ولايت فقيه محقند و وظيفه دارند که آن نظام فکري و سياسي را به نقد کشند و با آن مخالفت کنند؛ کنده شدگان از اپوزيسيون سنتي نيز بايد آزاد باشند که سازمانها و رهبران گذشتهً خود را به بوتهً نقد کشند و به شفافيت افکار و مواضع کمک کنند. بعنوان مثال، چطور است که زردها عکس شهداي جنبش سبز را بالا مي برند، که اشکالي در آن نمي بينم، ولي اگر کسي از صفوف و جبههً آنان از موج سبز حمايت فکري و سياسي کند، آنرا بر نمي تابند و با انواع و اقسام اتهامات، اينجا و آنجا، مي خواهند او را از سر راه بردارند؟!
دوم، همان ولايت فقيه در درون نظامش، حد اقل اختلاف نظر را تحمل کرده و بهمين دليل جناح هاي مختلفي در درون رژيم فرصت ظهور و بقا تا امروز را يافتند. رمز ماندگاريش، در اين سي ساله هم، در همين تحمل چند دستگي دروني اش بوده است. از درون همين جناح بندي هاست که اکبر گنجي و سازگارا و بسياري شخصيت هاي سياسي مطرح ديگر جدا شدند، رژيم هم اگر چه آنها را بازداشت کرد ولي تهمت و اتهام ناروا، مثل وابستگي به دشمنانش و ... را به آنها نزد. بعلاوه، از درون همين جناح بندي ها بود که کروبي و موسوي و خاتمي بيرون آمده اند و حالا در مقابل کودتاي جناح مقابل ايستاده و به شخصيت هاي تأثيرگذار ملي تبديل شده اند.
ولي، در درون مجاهدين خلق چطور؟ به بهانهً جلوگيري از تکرار تجربهً اپورتونيست هاي چپ نما، تمام منتقدين (مخالف دروني که فکر نکنم موضوعيت داشته باشد) به رهبري مسعود، را با انقلابات ايدئولوژيک دروني بطرق مختلف از صحنه حذف کردند. روشن است وقتي در مناسباتي اينچنين سانتراليست و تمرکزگرا، همه چيز ار کانال رهبري ايدئولوژيک بگذرد، هيچ صداي منتقد و مخالفي شنيده نخواهد شد، جز اينکه مزدور دشمن و چنين و چنان باشند. تشکيلات هم از خطر تهديد جناح بندي و انشعاب دروني در امان خواهد ماند! فارع از اينکه اين راهبرد ها را پيش از ما حاکمان قدرقدرت نظام هاي ايدئولوژيک مدرن بکار بستند و جواب عکس گرفتند، چرا که روش يک حزب و يک رهبر اگرچه ابتدائاً و ظاهراً آنها را به عرش برد ولي عاقبت بر فرش نشاند و از تاريخ و بستر و سرمايهً اجتماعيشان براي هميشه محروم ساخت.
متقابلاً، بسياري از احزاب سياسي در دموکراسي هاي پيشرفته (مانند احزاب ليبرال و کارگر و دموکرات مسيحي و سوسيال دموکرات، بويژه در کشورهاي انگليسي زبان) هستند که برخي از آنها حدود صد سال قدمت دارند و توانسته اند با بکارگيري مکانيسم دموکراسي پارلماني (شورايي) و تغييرات متکي بر انتخابات دوره اي، در مناسبات درون حزبيشان، به پويايي و حيات خود ادامه دهند. بويژه در اين دوران، که علوم انساني نيز از دوقطبي نگري سابق خارج و به حد اقل هاي جهانشمولي رسيده که مويد دموکراسي و حقوق بشر است، بقاي هر تشکل اجتماعي و سياسي نيز به ميزان بکارگيري اين مکانيسم ها و رهيافتهاي علمي بستگي دارد. متأسفانه عدم اعتماد و اتکا به علوم انساني، مشکل تنها رژيم نيست، اپوزيسيون سنتي و ايدئولوژي محور آنهم بطور جدي از همين نقيصه رنج مي برد.
علني شدن نيروگاه اتمي قم و تشديد چالش بين المللي رژيم
دولت مهدوي- سپاهي احمدي نژاد که خيال داشت با کودتاي انتخاباتي، به حکومت يک دست ولايي دست يابد و با بند و بست خارجي و بويژه رابطه با آمريکا و جشن هسته اي، به قدرت اول منطقه تبديل شود، اکنون خواب و خيالهايش را، يکي بعد از ديگري، برباد رفته مي يابد. کودتاچيان قيد رآي و نظر مردم را زدند تا با چنگ انداختن بر همهً ارکان قدرت و ثروت مملکت و با بند و بستهاي خارجي به اهدافشان برسند، حال آنکه کشوري جهان سومي (مسلمان، نفتي، توسعه نيافته، غير دموکراتيک) آنهم در اين دوره، وقتي عرصهً رقابت هاي خارجي شود، همانطور که بر سر صدام حسين آمد، عاقبت در اتحادي استراتژيک! بين قدرتهاي خارجي و مردمش، سرنگون خواهد شد. چرا که، اگر منافع تاکتيکي قدرت هاي خارجي در دوشيدن حاکمان است، منافع استراتژيکشان از همراهي با مردم، که صاحبان اصلي و آيندهً کشورند، مي گذرد. پس وقتي که اکثريت مردم از دولت کودتا روي برتافتند، دولتهاي خارجي هم بر روي چنين حاکمان و دولتي قمار نخواهند کرد، هرچند اين دولتها فرصت طلبان منفعت طلبي مثل روس و چين باشند.
بيانيهً آقاي محسن مخملباف، بعنوان سخنگوي آقاي موسوي در خارج از کشور، مبني بر حمايت از صلح و حسن همجواري در منطقه و نيز دفاع از برنامهً هسته اي صلح آميز، قدرت هاي بين المللي را مجاب مي سازد تا فشار و تحريم دولت کودتا و دفاع از آلترناتيو جنبش سبز را بطور جدي تر در دستور کار خود قرار دهند. بي شک جنبش سبز، که خود يکي از عوامل کليدي انزواي بين المللي دولت کودتاست، مي تواند و بايد از چالشها و انزواي بين المللي آن، بمثابه فرصتي براي احقاق حقوق مردم، بطور فعال تري استفاده کند. رهبران و حاميان جنبش سبز بايد در شرايط عدم حضور اپوزيسيون قانوني، آنجا که دولت کودتا به وطن فروشي و حاتم بخشي در روابط خارجي مي پردازد و يا بدليل ققدان اعتبار بين المللي اش قادر به ايفاي نقشي سازنده و موثر نيست، از حقوق ايران و ايرانيان دفاع کند. حضور فعال جنبش سبز مي تواند و بايد مانع سوء استفادهً بيشتر همسايگان و نيز قدرت هاي خارجي از شرايط داخلي و بين المللي کشور، در شرايط وجود دولتي منزوي و ضعيف در مرکز، شود. با فشار بيشتر جنبش سبز و نيز در شرايط انزواي مطلق داخلي و خارجي که دولت کودتا با آن مواجه است، بعيد نيست که حاکمان به فکر تعويض احمدي نژاد برآيند. زمزمه هايي که در مورد جانشين شدن محمد باقر قاليباف بگوش مي رسد، را مي توان نمونه اي از زمينه سازي احتمالي در اين راستا ارزيابي نمود.
نشست خبرگان رهبري و مواضع رفسنجاني و خامنه اي
برخي در رأس رژيم، بويژه باند مصباح، حجتيه اي ها و احمدي نژاد، ترجيح مي دهند که دعواي اصلي را به دعواي خامنه اي و رفسنجاني مبدل کنند و تا دير نشده بدست خامنه اي از شر رفسنجاني راحت شوند. کما اينکه خامنه اي خودش هم بدش نمي آمد، اگر مي توانست، با اين کودتا حلقهً مريدان، چاپلوسان و کاسه ليسانش را کاملتر کند. ولي حضور مردم و جنبش سبز، کودتاچيان را در اين زمينه ناکام نمود و رفسنجاني را نيز نجات داد. خامنه اي که در نمازجمعهً بعد از کودتاي انتخاباتي، آشکارا اعلام کرده بود که احمدي نژاد را بر رفسنجاني ترجيح مي دهد، اکنون دريافته است که با تشديد انزوا و عدم کارآيي داخلي و بين المللي احمدي نژاد، به کمک رفسنجاني و اي بسا اصلاح طلبان نياز دارد.
ضمناً، اين دو، که در واقع قديمي ترين و موثرترين رهبران نظام، طي سه دههً گذشته، هستند، بيش از هرکس دست هم را خوانده و باصطلاح با پلتيک همديگر آشناهستند. درخبرها بود که رفسنجاني با دستگيري کروبي و موسوي مخالفت کرده و گفته بود که در صورت دستگيري کروبي از همهً سمت هايش استعفا خواهد داد. خامنه اي هم، بويژه بعد از قدس سبز، در اين زمينه عقب نشيني کرد و در آستانهً نشست خبرگان با دعوت رسمي از رفسنجاني براي شرکت در نماز عيد فطر، اعترافات عليه او را بي اعتبار خواند، تا از بروز چالشي ديگر در درون مجلس خبرگان جلوگيري کند. ولي صحبت هاي رفسنجاني، که در آن از وجود طرحي در ميان سران نظام براي حل اختلافات، خبرداد، گواه آن بود که او به کار ميانجي گريش ادامه مي دهد. نامهً آيت الله دستغيب در حمايت از حق طرح نظرات آقايان موسوي و کروبي، و نيز بيانيهً پاياني آن مجلس در دفاع از کودتاگران، آنهم در غياب رفسنجاني، جملگي گواه آن بودند که در درون اين مجلس نيز کشاکش جدي بين روحانيون طرفدار و مخالف کودتا وجود دارد.
در همين جا اضافه کنم که آقايان کروبي و رفسنجاني يک خاصيت مشترک در کارکرد سياسيشان بازتاب مي دهند و آنهم ريش سفيدي و ميانجي گري در حل اختلافات است. منتها، فرق آنها در اين است که کروبي نقش خود را در ميانجي گري بين دعواي مردم با حکومت ايفا مي کند و برعکس گذشته که دست آخر جانب حکومت را مي گرفت، اينبار جانب مردم را گرفته و بپاي دفاع از رأي و دادخواهي و مطالبات مردم ايستاده است. (بدليل همين خصيصهً کروبي از ايشان در انتخابات رياست جمهوري حمايت کردم و شيخ اصلاحات هم با پايمردي و شجاعتش در دفاع از حقوق مردم، حاميانش را تا حالا روسفيد کرده است) ولي، رفسنجاني نقش خود را در ميانجي گري و ريش سفيدي و حل اختلاف بين حاکمان ايفا مي کند. او بخوبي در يافته که غلبهً خط مصباح و جنتي و احمدي نژاد بمعني نه تنها حذف او، بلکه اي بسا مي تواند به کشاندن او و فرزندانش به دادگاه، همانطور که احمدي نژاد در تبليغات انتخاباتي اش قول داد، بيانجامد. اينست که در يک محاسبهً برد و باخت منطقي نمي تواند امتياز بيش از حدي به کودتاگران بدهد. روشن است که عامل تعيين کنندهً اصلي و نهايي، در همين رقابت ها و جدالهاي درون حکومت نيز، همان فشار مردم از پايين و از بيرون حاکميت است که تا به حال جنبش سبز را آفريده و مي رود تا سرنوشت ملک و ملت را رقم زند.
در نشست نمايندگان مجلس خبرگان با آقاي خامنه اي، ايشان سخناني بر زبان راند که اگر چه تکرار نظرگاههاي هميشگي ايشان است ولي مي توان گفت چکيده و فلسفهً اصلي ايشان براي حکومت است. محور اصلي کلام ايشان تمرکز دادن بر روي "دشمن" مفروض است (کدام دشمن؟ لابد امريکا و انگليس و اسرائيل و منافقين قديم و جديد، ولي نه روسيه و چين، و متحجرين داخلي که عامل تبعيض و فساد و قتل و تجاوزند!) آقاي خامنه اي گفت سياه نمايي نکنيد که "دشمن" شاد کن است و مردم را نااميد مي کند؛ تفرقه اندازي کار "دشمن" است، اعتراضات مردم به کودتاي انتخاباتي هم توطئهً "دشمن" است؛ خلاصه از نظر ايشان هربلا و گرفتاري و مصيبتي که برسرمردم ايران مي آيد کار "دشمن" است، معلوم نيست که جناب ولي فقيه و دولت کودتايي ايشان در اين ميان چه کاره اند؟! حال آنکه برخلاف نظر ايشان، وقتي حاکمان (که خودشان باشند) برگزيده و مقبول عامهً مردم نباشند، بخواهند و يا نخواهند، کارگزار و اسباب سوء استفادهً دشمنان ملک و ملت مي شوند.
خلاصه، زنهار دادن از "دشمن" مفروض توجيه شرعي و سياسي ايشان براي اعمال سياست "النصر بالرعب" است. تهمت و اتهام کذب "توطئهً دشمن" هم بهانهً کودتا و همهً فجايع متعاقب آن بوده است. جالب اينکه رئيس دولت کودتا، با کمال وقاحت، دليل توطئهً دشمن را هم اعترافات تلويزيوني متهماني مي داند که اسيرآنهايند و دادستان و قاضي و وکيل و شکنجه گر و اعتراف گيرش همه از خودشان بوده اند! بعبارتي خود ساخته و خود پرداخته و خود پيروزمندانه به داوري نشسته اند. اي کاش کسي مي توانست به گوشهاي اين عالي جنابان حالي کند که دشمن مردم ايران مديران ناکارآمد، متحجر، دروغگو، و گسترندهً جهل، تبعيض، فقر، فساد و بيکاري و تورم اند. اين ضعف هاي دروني جامعه، ناشي از مديريت غلط اند که به طرف هاي خارجي، فرصت مي دهد تا در رابطهً متقابلشان با ايران (يا هرکشور ديگر) دست برتر داشته باشند.
دليل ديگري که کودتاچيان براي "توطئهً خارجي" برمي شمرند اينست که جناح رقيبشان، يعني اصلاح طلبان، تحت تأثير انديشه هاي چند متفکر غربي مثل کارل پوپر، جرج سوروس، جرگن هابرماس، جان کين و امثالهم بوده اند. حال آنکه اصلاح طلبان هم همين نظر را بدرستي در مورد آنها دارند و بارها گفته اند که نخبگان آن جناح متحجر و کودتاچي تحت تأثير افکار احمد فرديد و حميد مولانا هستند که خود از متفکرين آلماني مثل هگل و هايدگر و کارل اشميت تأثير پذيرفته اند. بجاست که رهبران جنبش سبز و نيز شخصيت ها و مراجع مذهبي مخالف کودتا، بطور جدي خواهان و پيگير تشکيل هيات تحقيق حقيقت ياب بي طرفي باشند تا روشن شود که آيا اين ادعاي کودتاچيان و بويژه آقاي خامنه اي و احمدي نژاد، که اعتراضات مردم بعد از کودتاي انتخاباتي را به توطئهً خارجي نسبت مي دهند، تا چه ميزان صحت دارد و از چه سنديت معتبري برخوردار است. آقاي خامنه اي، سپاه و احمدي نژاد با توسل به همين تهمت و افتراي بي اساس و سراپا کذب بود که دست به کودتا زدند و آنهمه رنج و خون و خسارت بر مردم ايران تحميل کردند. هدف اصلي شان هم خلاصي از شر رقيب و چنگ انداختن بر تمامي ارکان قدرت و ثروت مملکت، به بهاي پشت کردن به مردم بود. لابد اگر هيأتي حقيقت ياب و بي طرف روشن سازد که اتهام "توطئهً دشمن" دروغ و افترايي بيش نيست، آنگاه مجبورند در مقابل اعمال خود پاسخگو باشند، زندانيان را آزاد کنند، شکنجه گران و قاتلان را مجازات کنند، تجاوزهاي سيستماتيک را متوقف و متجاوزين را مجازات کنند، و مهمتر اينکه آمران و عاملان کودتاي انتخاباتي را بپاي ميز محاکمه بشکانند. روشن است که حاکمان که خود بانيان کودتا بوده اند، بطور داوطلبانه به روشن شدن حقيقتي به اين تلخي تن نخواهند داد. ولي، اين حقيقت از نظر اکثريت نخبگان و مردم ايران پوشيده نيست. بهمين دليل آنها در جنبش سبز، سيماي نهضتي براي به کرسي نشاندن حقوق پايمال شدهً اکثريت مردم ايران را مي بينند.