گذاربه دموکراسي در ايران

آرزوي گذار به دموکراسي در ايران، در حقيقت، انگيزهً اصلي نوشتن اين سطور مي باشد.

Monday, September 28, 2009

جنبش سبز در هفته اي که گذشت


تحولات ايران در فضاي بعد از کودتاي انتخاباتي سرعت و شتاب چشم گيري بخود گرفته است. رنگين کمان موج سبز، در هر کجا و در هر عرصه اي درگير مبارزه اي همه جانبه با دولت کودتاچي و بانيان آنست. کودتاچيان، در اين دوره با تهاجم، تخريب، دستگيري، شکنجه، تجاوز، اعتراف گيري، و در زمينه تبليغاتي به دروغ و نيرنگ و کلاه شرعي و سناريو سازي، و در عرصهً اقتصادي به اختصاصي سازي اموال عمومي مردم ايران پرداخته اند. آنها با اين ترفند ها مي خواهند تا تسلط و بقاي حاکميت مبتني بر تحجر، تبعيض، دروغ، فقر و فسادشان را، که بر چپاول و غارت و خون و آه مردم ايران بناشده، را کامل کرده و براي چند صبايي بيشتر تضمين کنند.

جنبش سبز نيز طي اين دوره، تجارب گرانبهايي کسب کرده است. در مقابل سيماي دروغگو، سرشت استبدادي و تحجرگرايانه، تماميت خواهانه، بيرحمانه، و منش غير دموکراتيک و غير انساني کودتاچيان، جنبش سبز مبشر سيماي حقيقي و اميد بخش ايران و منادي اخلاق، مدارا، ديالوگ نقادانه، شفافيت، مطالبه محوري، مبارزهً مدني و مسالمت آميز، و پايبندي به مباني دموکراسي و حقوق بشراست. همين ويژگي ها اين جنبش را به نهضتي احيا کننده، اميد بخش و آينده ساز تبديل کرده است. اين تفاوت رفتار و کردار و گفتار کودتاچيان با سبزها را در سيماي رهبران و تک تک حاميان آنها بايد و مي توان مشاهده کرد و تشخيص داد.

براستي، چرا کساني که عمري به مردم درس معنويت و اخلاق مي دادند، اينگونه در منتهاي افلاس و درماندگي، ناچار از دروغگويي و رويکرد غير انساني شده اند؟ چرا يک آيت الله حکم قتل و شکنجه و تجاوز به مخالف و منتقدش را مي دهد؟ علتش را بايد در انکار علوم انساني جست. کار اينها مثل کسي مي ماند که شغل طبابت اختيار کرده در حاليکه علم طبابت را قبول ندارد و نياموخته است. معلوم است که نسخهً چنين طبيب کذابي دروغ است، مي کشد و درمان نمي کند. اين متحجرين مذهبي هم که بر مصدر امور سياسي و اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي مملکت تکيه زده اند، قيد علوم انساني را مي زنند. روشن است که وقتي مسئولان صرفاً به اعتبار دين و ايمانشان (به ولايت مطلقهً فقيه) برمصدر امور گمارده مي شوند، چون در حوزهً مسئوليتشان علم ندارند، تجاربشان هم در مناسباتي غير دموکراتيک و بستر غير علمي بوده، بنابراين از حرف تا عملشان هميشه فاصله هست، نمي توانند آنچه مي خواهند محقق سازند، لاجرم دروغ مي گويند. يعني، وقتي حاکميت شان بر خلاف ادعاهايشان، در عمل جز ضرر و زيان حاصلي ببار نمي آورد، مجبورند با زور سرکوب و سانسور از مقام و موقعيت خود دفاع کنند.

ساير نظامها و حاکمان سياسي نيز بطور داوطلبانه به راه و رسم علمي و دموکراسي و حقوق بشر تن نداده اند. اغلب آنها هم همهً راهها را رفته، همهً تزها و فلسفه هاي ناب الهي و غير الهي را آزموده اند و نهايتاً بعد از خونهاي بي کران و ويراني هاي بسيار، ناچاراً، و نه از روي اختيار، به حکم تاريخ و حاکميت مردم گردن نهاده اند. آن قدرتي که حاکمان مستبد را به تسليم در مقابل ارادهً مردم واداشته است، ارادهً اکثريت مردم آگاه شده به حقوق و مطالباتشان بوده است که امروزه در جنبش سبز ايران تجلي يافته است.


طي هفتهً گذشته شاهد تحولات زيادي بوديم، که اين نوشته تنها به کم و کيف رابطهً جنبش سبز با چهارمورد از مهمترين آنها مي پردازد. اين موارد عبارت بودند از بازشدن مدارس، سفر احمدي نژاد به نيويورک، علني شدن نيروگاه هسته اي قم، و نهايتا نشست خبرگان رهبري و صحبت هاي آقاي خامنه اي.

بازشدن مدارس و بميدان آمدن فوج عظيم حاميان و مبلغان جنبش سبز:

همانطور که دانشجويان اصلي ترين و موًثرترين نيروي اجتماعي براي راه اندازي تظاهرات مردمي (و نه حکومتي!) هستند، دانش آموزان نيز بهترين نيروي اجتماعي براي شعارنويسي و تبليغ جنبش سبز مي باشند. بنابراين نقش آنها در فراگير تر و زنده نگهداشتن جنبش در مدرسه و جامعه، در سراسر کشور، را بايد قدر شناخت. عموماً دانش آموزان در محيط اجتماعي و تحصيلي تحت تأثير جنبش هاي مدني بويژه جنبش دانشجويان و زنان مي باشند. حال که تشکل هاي مدني کشور جزو ارکان حمايت کننده و هدايت کنندهً جنبش سبزند، حمايت جنبش دانش آموزي از جنبش سبز نيز واقعيتي غير قابل کتمان است. منتها لازم است تا اين پتانسيل نهفته، از قوه به فعل در آيد.

براي اينکار، مقدمتاً ضروريست که ويژگي هاي جنبش سبز اميد، بعنوان جنبشي براي دموکراسي و حقوق بشر، جنبشي استقلال طلب، آزاديخواه، عدالت طلب، مطالبه محور، مدني و مسالمت آميز، و نيز مخالف تحجر، دروغ، تبعيض، سانسور، سرکوب، شکنجه، تجاوز سيستماتيک، فساد اجتماعي، و غارت و فقر و بيکاري، براي دانش آموزان حامي جنبش جا بيفتد تا به آنها قدرت تشخيص و تميز دادن کافي، براي مقابله با دسيسه ها و تبليغات طرفداران دولت کودتا، در بسيج و سپاه، و نيز پرهيز از گرايشات افراطي اپوزيسيون سنتي را بدهد.

دوم، دانش آموزان نقش پيک هاي سياسي – اجتماعي جنبش را دارند. شبکه هاي دانش آموزي مي توانند اين جنبش، که اکنون در هر خانه و کوچه و محله گسترده است، را بپرورند و سرزنده تر و فعالتر نگهدارند. بعلاوه، آنها نيز به سهم خود، چشم و چراغ اين جنبش اند، بخصوص وقتي خودشان در اين زمينه کاملاً توجيه شده باشند که اين جنبش رهبري مشخص (آقايان موسوي، کروبي و خاتمي)، نماد مشخص (سبز)، لوگوي مشخص حرف "و" تاکتيک مشخص ( برسميت نشناختن دولت کودتا تا برگزاري انتخابات آزاد و بدون دخالت و کنترل خامنه اي، سپاه، دولت و شوراي نگهبان باشد)، و نيزاستراتژي مبارزاتي مشخص (مبارزهً مدني و مسالمت آميز) براي هدف مشخص (برقراري دموکراسي و حقوق بشر) دارد.

سوم، همانطور که گفته شد، تبليغ و شعار نويسي از توانمنديهاي ويژهً دانش آموزان است. در اين زمينه بسيار مهم است که بتوان از افراط و تفريط و چپ و راست زدن هاي بي جا، پرهيز کرد. مگر نه اينکه تفاوت اصلي آقاي موسوي با احمدي نژاد در اين است که آقاي موسوي در پي بکار گيري راه و روش علمي حل مسائل و حاکميت مردم و قانون است، حال آنکه احمدي نژاد با علوم انساني آشکارا مخالفت مي کند و با شعار و بهانهً اسلامي سازي مدرسه و دانشگاه، قيد علوم انساني را مي زند، و در گفتار و رفتار و پندارش هم به هيچ مبناي علمي و يا قانوني پايبند نيست. بهمين دليل، آقاي موسوي وظيفهً خود را حراست از اخلاق و اميد مردم قرار داده است، در حاليکه احمدي نژاد بي پروا دروغ مي گويد، تهمت مي زند، در خفا فرمان قتل و تجاوز و سرکوب مي دهد ولي رسماً و علنا دست داشتن در اين جنايات را تکذيب مي کند.

ضمناً، شعار ها را بايد طوري برگزيد که بجاي هدف قراردادن اشخاص، مخالفت با راه و روش ها را هدف قرار دهند و حاوي مطالبه اي مدني باشند. ديگر اينکه شعارهايي برگزينيم که شايان حداکثر مقبوليت و حد اقل حساسيت باشند. بعنوان مثال، شعار "مرگ بر فلان و بهمان" ممکن است مقبوليت بالايي داشته باشند ولي بدليل ريسک بالا، هرکسي جرات نوشتن آنها را نمي کند، متضمن مطالبه اي مدني هم نيست و بنابراين از مختصات جنبش سبز فاصله مي گيرد. بعلاوه، اينگونه راديکاليزه کردن شعارها مي تواند بهانه به مأموران انتظامي و بسيج و سپاه دهد که با دست بازتر و انگيزه و سهولت بيشتري، با شعارنويسي و شعارنويسان برخورد کنند. در عکس هاي اعتراضات اخير بود که مأموران انتظامي از درب خانه اي بالا مي رفتند که بر روي ديوار آن نوشته شده بود "مرگ بر خامنه اي". اين عکس بخوبي نشان مي داد که علاوه بر شعار نويس ها، شهرونداني که برروي ديوار آنها اين شعار ها نوشته مي شود نيز از تعرض مصون نيستند. ولي شعارهايي مطالبه محور مانند "دستگيري، شکنجه، تجاوز، اعتراف ديگر اثر ندارد، دولت بجز استعفا راه دگر ندارد" و يا "زنداني سياسي آزاد بايد گردد"، يا " سپاه جنايت مي کنه، رهبر حمايت مي کنه " و شعارهاي ابتکاري از اين قبيل، و يا آنها که در تظاهرات روز قدس داده شدند، هم از مقبوليت بالا و هم از ريسک کمتري برخوردارند.

مهم اينست که اين شعارها متضمن و منعکس کنندهً خصيصه هاي ذاتي و اهداف مرحله اي جنبش سبز باشند. روشن است که نظرات و پيشنهادات و تجارب دانش آموزان در اين زمينه، که با استفاده از امکانات ارتباطي کنوني مثل اينترنت و سايتهايي مانند "بالاترين"و فيس بوک و تويتر تسهيل شده، مي تواند بستر حضور و دامنهً فعاليت جنبش دانش آموزي را بسرعت گسترش و ارتقاء دهد. خلاصه اينکه نقش دانش آموزان در فراگير کردن و زنده نگهداشتن جنبش سبز، چه در مدرسه و چه در فضاي عمومي جامعه، را بايد جدي گرفت و درهمهً سطوح قدر شناخت. بخصوص که روز سيزدهً آبان در پيش است و دانش آموزان قرار است که اين روز را نيز سراسر سبز کنند.

سفر احمدي نژاد به نيويورک و پاسخ کوبندهً سبزها

دست مريزاد به همهً کساني که حماسهً نيويورک را خلق کردند و اين سفر رئيس دولت کودتا را به شکست و افتضاحي تاريخي و بياد ماندني تبديل کردند. موج سبز در نيويورک توانست بي آبرويي، عدم مشروعيت و انزواي داخلي و خارجي احمدي نژاد را تکميل کند. شهروندان آمريکايي و جهان که هدف و مخاطب فرافکني هاي احمدي نژاد براي مديريت جهاني اش! بودند، ديگر ادعاهايش را به پشيزي نمي گيرند. رئيس دولت کودتا رکورد بي سابقه اي از بي آبرويي بين المللي از خود بجا گذاشت (که الحق قابل ثبت در ليست رکوردهاي جهاني گيتس است!) بخصوص وقتي که نمايندگان بيش از ١٦٠ کشور جهان، موقع سخنراني اش سالن مجمع عمومي را ترک کردند. گفتگوهايش با دو تلويزيون آمريکا، وقاحت بي حد و حصر او در دروغگويي را بر ملا ساخت. اين مصاحبه ها بخوبي نشان دادند که خبرنگاران و نمايندگان رسانه هاي خارجي اصلاً قادر نيستند، به اندازهً خود ايرانيان، دسائس و ترفندهاي بويژه تبليغاتي کودتاگران را بشناسند. آنها نمي دانند که احمدي نژاد به آن دليل بر قبح هلوکاست شبهه مي گذارد که خودش مثل هيتلر بجاي اردوگاه مرگ آشويتس، کهريزک را در پروندهً خود دارد و بدتر از گوبلز دروغ مي گويد چونکه اعمال او (کودتا و سرکوب و تجاوز سيستماتيک و اعتراف گيريها و...) با هيچ منطق و عرف و قانوني قابل دفاع نيست. (دروغگويي احمدي نژاد به گوبلز بيشتر شبيه است تا سعيد الصحاف در عراق، چرا که اولي به مردم خود دروغ مي گفت و دومي بعد از حملهً آمريکا به رسانه هاي خارجي، اولي در صدد يک دست سازي، و بنابراين دروغگويي و سرکوب و سانسور در مورد غيرخوديهاي جامعه خود بود، حال آنکه دومي براي بي اهميت جلوه دادن حملهً خارجي دروغ مي گفت).

تکتهً ديگر در مورد تظاهرات نيويورک، حضور هواداران شوراي ملي مقاومت و سازمان مجاهدين خلق با رنگ زرد و نيز حضور سلطنت طلبها و کمونيست کارگري بود. از آنجا که اين تشکل ها هرکدام رهبري و ايدئولوژي، خط مشي و استراتژي و نيروهاي خاص خود را دارند، بنابراين حق دارند که با نماد و رنگ مشخص خود تظاهرات کنند. ولي مهم اينست که اين حق را براي ديگران، بويژه جنبش سبز، هم برسميت بشناسند و چه بهتر که با آن رابطهً بده بستان و ديالوگ نقادانه، و نه خصمانه، برقرار کنند و با تمرين دموکراسي به ارتقاً سطح عمومي کل جنبش کمک کنند.

ضمناً، همانقدر که کنده شدگان از نظام ولايت فقيه محقند و وظيفه دارند که آن نظام فکري و سياسي را به نقد کشند و با آن مخالفت کنند؛ کنده شدگان از اپوزيسيون سنتي نيز بايد آزاد باشند که سازمانها و رهبران گذشتهً خود را به بوتهً نقد کشند و به شفافيت افکار و مواضع کمک کنند. بعنوان مثال، چطور است که زردها عکس شهداي جنبش سبز را بالا مي برند، که اشکالي در آن نمي بينم، ولي اگر کسي از صفوف و جبههً آنان از موج سبز حمايت فکري و سياسي کند، آنرا بر نمي تابند و با انواع و اقسام اتهامات، اينجا و آنجا، مي خواهند او را از سر راه بردارند؟!

دوم، همان ولايت فقيه در درون نظامش، حد اقل اختلاف نظر را تحمل کرده و بهمين دليل جناح هاي مختلفي در درون رژيم فرصت ظهور و بقا تا امروز را يافتند. رمز ماندگاريش، در اين سي ساله هم، در همين تحمل چند دستگي دروني اش بوده است. از درون همين جناح بندي هاست که اکبر گنجي و سازگارا و بسياري شخصيت هاي سياسي مطرح ديگر جدا شدند، رژيم هم اگر چه آنها را بازداشت کرد ولي تهمت و اتهام ناروا، مثل وابستگي به دشمنانش و ... را به آنها نزد. بعلاوه، از درون همين جناح بندي ها بود که کروبي و موسوي و خاتمي بيرون آمده اند و حالا در مقابل کودتاي جناح مقابل ايستاده و به شخصيت هاي تأثيرگذار ملي تبديل شده اند.

ولي، در درون مجاهدين خلق چطور؟ به بهانهً جلوگيري از تکرار تجربهً اپورتونيست هاي چپ نما، تمام منتقدين (مخالف دروني که فکر نکنم موضوعيت داشته باشد) به رهبري مسعود، را با انقلابات ايدئولوژيک دروني بطرق مختلف از صحنه حذف کردند. روشن است وقتي در مناسباتي اينچنين سانتراليست و تمرکزگرا، همه چيز ار کانال رهبري ايدئولوژيک بگذرد، هيچ صداي منتقد و مخالفي شنيده نخواهد شد، جز اينکه مزدور دشمن و چنين و چنان باشند. تشکيلات هم از خطر تهديد جناح بندي و انشعاب دروني در امان خواهد ماند! فارع از اينکه اين راهبرد ها را پيش از ما حاکمان قدرقدرت نظام هاي ايدئولوژيک مدرن بکار بستند و جواب عکس گرفتند، چرا که روش يک حزب و يک رهبر اگرچه ابتدائاً و ظاهراً آنها را به عرش برد ولي عاقبت بر فرش نشاند و از تاريخ و بستر و سرمايهً اجتماعيشان براي هميشه محروم ساخت.

متقابلاً، بسياري از احزاب سياسي در دموکراسي هاي پيشرفته (مانند احزاب ليبرال و کارگر و دموکرات مسيحي و سوسيال دموکرات، بويژه در کشورهاي انگليسي زبان) هستند که برخي از آنها حدود صد سال قدمت دارند و توانسته اند با بکارگيري مکانيسم دموکراسي پارلماني (شورايي) و تغييرات متکي بر انتخابات دوره اي، در مناسبات درون حزبيشان، به پويايي و حيات خود ادامه دهند. بويژه در اين دوران، که علوم انساني نيز از دوقطبي نگري سابق خارج و به حد اقل هاي جهانشمولي رسيده که مويد دموکراسي و حقوق بشر است، بقاي هر تشکل اجتماعي و سياسي نيز به ميزان بکارگيري اين مکانيسم ها و رهيافتهاي علمي بستگي دارد. متأسفانه عدم اعتماد و اتکا به علوم انساني، مشکل تنها رژيم نيست، اپوزيسيون سنتي و ايدئولوژي محور آنهم بطور جدي از همين نقيصه رنج مي برد.

علني شدن نيروگاه اتمي قم و تشديد چالش بين المللي رژيم

دولت مهدوي- سپاهي احمدي نژاد که خيال داشت با کودتاي انتخاباتي، به حکومت يک دست ولايي دست يابد و با بند و بست خارجي و بويژه رابطه با آمريکا و جشن هسته اي، به قدرت اول منطقه تبديل شود، اکنون خواب و خيالهايش را، يکي بعد از ديگري، برباد رفته مي يابد. کودتاچيان قيد رآي و نظر مردم را زدند تا با چنگ انداختن بر همهً ارکان قدرت و ثروت مملکت و با بند و بستهاي خارجي به اهدافشان برسند، حال آنکه کشوري جهان سومي (مسلمان، نفتي، توسعه نيافته، غير دموکراتيک) آنهم در اين دوره، وقتي عرصهً رقابت هاي خارجي شود، همانطور که بر سر صدام حسين آمد، عاقبت در اتحادي استراتژيک! بين قدرتهاي خارجي و مردمش، سرنگون خواهد شد. چرا که، اگر منافع تاکتيکي قدرت هاي خارجي در دوشيدن حاکمان است، منافع استراتژيکشان از همراهي با مردم، که صاحبان اصلي و آيندهً کشورند، مي گذرد. پس وقتي که اکثريت مردم از دولت کودتا روي برتافتند، دولتهاي خارجي هم بر روي چنين حاکمان و دولتي قمار نخواهند کرد، هرچند اين دولتها فرصت طلبان منفعت طلبي مثل روس و چين باشند.

بيانيهً آقاي محسن مخملباف، بعنوان سخنگوي آقاي موسوي در خارج از کشور، مبني بر حمايت از صلح و حسن همجواري در منطقه و نيز دفاع از برنامهً هسته اي صلح آميز، قدرت هاي بين المللي را مجاب مي سازد تا فشار و تحريم دولت کودتا و دفاع از آلترناتيو جنبش سبز را بطور جدي تر در دستور کار خود قرار دهند. بي شک جنبش سبز، که خود يکي از عوامل کليدي انزواي بين المللي دولت کودتاست، مي تواند و بايد از چالشها و انزواي بين المللي آن، بمثابه فرصتي براي احقاق حقوق مردم، بطور فعال تري استفاده کند. رهبران و حاميان جنبش سبز بايد در شرايط عدم حضور اپوزيسيون قانوني، آنجا که دولت کودتا به وطن فروشي و حاتم بخشي در روابط خارجي مي پردازد و يا بدليل ققدان اعتبار بين المللي اش قادر به ايفاي نقشي سازنده و موثر نيست، از حقوق ايران و ايرانيان دفاع کند. حضور فعال جنبش سبز مي تواند و بايد مانع سوء استفادهً بيشتر همسايگان و نيز قدرت هاي خارجي از شرايط داخلي و بين المللي کشور، در شرايط وجود دولتي منزوي و ضعيف در مرکز، شود. با فشار بيشتر جنبش سبز و نيز در شرايط انزواي مطلق داخلي و خارجي که دولت کودتا با آن مواجه است، بعيد نيست که حاکمان به فکر تعويض احمدي نژاد برآيند. زمزمه هايي که در مورد جانشين شدن محمد باقر قاليباف بگوش مي رسد، را مي توان نمونه اي از زمينه سازي احتمالي در اين راستا ارزيابي نمود.

نشست خبرگان رهبري و مواضع رفسنجاني و خامنه اي

برخي در رأس رژيم، بويژه باند مصباح، حجتيه اي ها و احمدي نژاد، ترجيح مي دهند که دعواي اصلي را به دعواي خامنه اي و رفسنجاني مبدل کنند و تا دير نشده بدست خامنه اي از شر رفسنجاني راحت شوند. کما اينکه خامنه اي خودش هم بدش نمي آمد، اگر مي توانست، با اين کودتا حلقهً مريدان، چاپلوسان و کاسه ليسانش را کاملتر کند. ولي حضور مردم و جنبش سبز، کودتاچيان را در اين زمينه ناکام نمود و رفسنجاني را نيز نجات داد. خامنه اي که در نمازجمعهً بعد از کودتاي انتخاباتي، آشکارا اعلام کرده بود که احمدي نژاد را بر رفسنجاني ترجيح مي دهد، اکنون دريافته است که با تشديد انزوا و عدم کارآيي داخلي و بين المللي احمدي نژاد، به کمک رفسنجاني و اي بسا اصلاح طلبان نياز دارد.

ضمناً، اين دو، که در واقع قديمي ترين و موثرترين رهبران نظام، طي سه دههً گذشته، هستند، بيش از هرکس دست هم را خوانده و باصطلاح با پلتيک همديگر آشناهستند. درخبرها بود که رفسنجاني با دستگيري کروبي و موسوي مخالفت کرده و گفته بود که در صورت دستگيري کروبي از همهً سمت هايش استعفا خواهد داد. خامنه اي هم، بويژه بعد از قدس سبز، در اين زمينه عقب نشيني کرد و در آستانهً نشست خبرگان با دعوت رسمي از رفسنجاني براي شرکت در نماز عيد فطر، اعترافات عليه او را بي اعتبار خواند، تا از بروز چالشي ديگر در درون مجلس خبرگان جلوگيري کند. ولي صحبت هاي رفسنجاني، که در آن از وجود طرحي در ميان سران نظام براي حل اختلافات، خبرداد، گواه آن بود که او به کار ميانجي گريش ادامه مي دهد. نامهً آيت الله دستغيب در حمايت از حق طرح نظرات آقايان موسوي و کروبي، و نيز بيانيهً پاياني آن مجلس در دفاع از کودتاگران، آنهم در غياب رفسنجاني، جملگي گواه آن بودند که در درون اين مجلس نيز کشاکش جدي بين روحانيون طرفدار و مخالف کودتا وجود دارد.

در همين جا اضافه کنم که آقايان کروبي و رفسنجاني يک خاصيت مشترک در کارکرد سياسيشان بازتاب مي دهند و آنهم ريش سفيدي و ميانجي گري در حل اختلافات است. منتها، فرق آنها در اين است که کروبي نقش خود را در ميانجي گري بين دعواي مردم با حکومت ايفا مي کند و برعکس گذشته که دست آخر جانب حکومت را مي گرفت، اينبار جانب مردم را گرفته و بپاي دفاع از رأي و دادخواهي و مطالبات مردم ايستاده است. (بدليل همين خصيصهً کروبي از ايشان در انتخابات رياست جمهوري حمايت کردم و شيخ اصلاحات هم با پايمردي و شجاعتش در دفاع از حقوق مردم، حاميانش را تا حالا روسفيد کرده است) ولي، رفسنجاني نقش خود را در ميانجي گري و ريش سفيدي و حل اختلاف بين حاکمان ايفا مي کند. او بخوبي در يافته که غلبهً خط مصباح و جنتي و احمدي نژاد بمعني نه تنها حذف او، بلکه اي بسا مي تواند به کشاندن او و فرزندانش به دادگاه، همانطور که احمدي نژاد در تبليغات انتخاباتي اش قول داد، بيانجامد. اينست که در يک محاسبهً برد و باخت منطقي نمي تواند امتياز بيش از حدي به کودتاگران بدهد. روشن است که عامل تعيين کنندهً اصلي و نهايي، در همين رقابت ها و جدالهاي درون حکومت نيز، همان فشار مردم از پايين و از بيرون حاکميت است که تا به حال جنبش سبز را آفريده و مي رود تا سرنوشت ملک و ملت را رقم زند.

در نشست نمايندگان مجلس خبرگان با آقاي خامنه اي، ايشان سخناني بر زبان راند که اگر چه تکرار نظرگاههاي هميشگي ايشان است ولي مي توان گفت چکيده و فلسفهً اصلي ايشان براي حکومت است. محور اصلي کلام ايشان تمرکز دادن بر روي "دشمن" مفروض است (کدام دشمن؟ لابد امريکا و انگليس و اسرائيل و منافقين قديم و جديد، ولي نه روسيه و چين، و متحجرين داخلي که عامل تبعيض و فساد و قتل و تجاوزند!) آقاي خامنه اي گفت سياه نمايي نکنيد که "دشمن" شاد کن است و مردم را نااميد مي کند؛ تفرقه اندازي کار "دشمن" است، اعتراضات مردم به کودتاي انتخاباتي هم توطئهً "دشمن" است؛ خلاصه از نظر ايشان هربلا و گرفتاري و مصيبتي که برسرمردم ايران مي آيد کار "دشمن" است، معلوم نيست که جناب ولي فقيه و دولت کودتايي ايشان در اين ميان چه کاره اند؟! حال آنکه برخلاف نظر ايشان، وقتي حاکمان (که خودشان باشند) برگزيده و مقبول عامهً مردم نباشند، بخواهند و يا نخواهند، کارگزار و اسباب سوء استفادهً دشمنان ملک و ملت مي شوند.

خلاصه، زنهار دادن از "دشمن" مفروض توجيه شرعي و سياسي ايشان براي اعمال سياست "النصر بالرعب" است. تهمت و اتهام کذب "توطئهً دشمن" هم بهانهً کودتا و همهً فجايع متعاقب آن بوده است. جالب اينکه رئيس دولت کودتا، با کمال وقاحت، دليل توطئهً دشمن را هم اعترافات تلويزيوني متهماني مي داند که اسيرآنهايند و دادستان و قاضي و وکيل و شکنجه گر و اعتراف گيرش همه از خودشان بوده اند! بعبارتي خود ساخته و خود پرداخته و خود پيروزمندانه به داوري نشسته اند. اي کاش کسي مي توانست به گوشهاي اين عالي جنابان حالي کند که دشمن مردم ايران مديران ناکارآمد، متحجر، دروغگو، و گسترندهً جهل، تبعيض، فقر، فساد و بيکاري و تورم اند. اين ضعف هاي دروني جامعه، ناشي از مديريت غلط اند که به طرف هاي خارجي، فرصت مي دهد تا در رابطهً متقابلشان با ايران (يا هرکشور ديگر) دست برتر داشته باشند.

دليل ديگري که کودتاچيان براي "توطئهً خارجي" برمي شمرند اينست که جناح رقيبشان، يعني اصلاح طلبان، تحت تأثير انديشه هاي چند متفکر غربي مثل کارل پوپر، جرج سوروس، جرگن هابرماس، جان کين و امثالهم بوده اند. حال آنکه اصلاح طلبان هم همين نظر را بدرستي در مورد آنها دارند و بارها گفته اند که نخبگان آن جناح متحجر و کودتاچي تحت تأثير افکار احمد فرديد و حميد مولانا هستند که خود از متفکرين آلماني مثل هگل و هايدگر و کارل اشميت تأثير پذيرفته اند. بجاست که رهبران جنبش سبز و نيز شخصيت ها و مراجع مذهبي مخالف کودتا، بطور جدي خواهان و پيگير تشکيل هيات تحقيق حقيقت ياب بي طرفي باشند تا روشن شود که آيا اين ادعاي کودتاچيان و بويژه آقاي خامنه اي و احمدي نژاد، که اعتراضات مردم بعد از کودتاي انتخاباتي را به توطئهً خارجي نسبت مي دهند، تا چه ميزان صحت دارد و از چه سنديت معتبري برخوردار است. آقاي خامنه اي، سپاه و احمدي نژاد با توسل به همين تهمت و افتراي بي اساس و سراپا کذب بود که دست به کودتا زدند و آنهمه رنج و خون و خسارت بر مردم ايران تحميل کردند. هدف اصلي شان هم خلاصي از شر رقيب و چنگ انداختن بر تمامي ارکان قدرت و ثروت مملکت، به بهاي پشت کردن به مردم بود. لابد اگر هيأتي حقيقت ياب و بي طرف روشن سازد که اتهام "توطئهً دشمن" دروغ و افترايي بيش نيست، آنگاه مجبورند در مقابل اعمال خود پاسخگو باشند، زندانيان را آزاد کنند، شکنجه گران و قاتلان را مجازات کنند، تجاوزهاي سيستماتيک را متوقف و متجاوزين را مجازات کنند، و مهمتر اينکه آمران و عاملان کودتاي انتخاباتي را بپاي ميز محاکمه بشکانند. روشن است که حاکمان که خود بانيان کودتا بوده اند، بطور داوطلبانه به روشن شدن حقيقتي به اين تلخي تن نخواهند داد. ولي، اين حقيقت از نظر اکثريت نخبگان و مردم ايران پوشيده نيست. بهمين دليل آنها در جنبش سبز، سيماي نهضتي براي به کرسي نشاندن حقوق پايمال شدهً اکثريت مردم ايران را مي بينند.

Tuesday, September 22, 2009

مطالبات حداکثري و حداقلي و تهديدات جنبش، بعد از قدس سبز

روز قدس و عيد فطر امسال در تاريخ مبارزات مردم ايران ماندگار خواهد شد، جنبش سبز و رهبرانش ثابت کردند که عرصهً عمومي و ابتکار عمل بميدان آوردن قدرت مردم را بدست دارند و در ميدان تعادل قواي اجتماعي، با فاصلهً بسيار زيادي از کودتاچيان جلو هستند. مردم خطاب به احمدي نژاد، بدرستي شعار مي دادند "دروغگو، دروغگو، ٦٣ درصدت کو؟"... در اين روز، جوانان فرصتي يافتند تا ابرازشور و احساسات و مطالبات را درهم آميزند... احساسات و عواطف و سلايق رنگارنگ شلاق خورده، مطالبات گوناگون معوق مانده، و فرياد دادخواهي هاي بي پاسخ مانده، عقيده هاي سرکوب شده و خشم فروخوردهً ساليان، فرصت ابراز وجود در بستري مسالمت آميز و مدني را يافتند. پيروزي جنبش سبز در اين روز، نه تنها خطر تفرقه و تجزيهً داخلي بلکه احتمال حملهً خارجي را، به ميزان زيادي، از روي سر مردم و مملکت ايران برداشت. طرفهاي خارجي دريافتند که دولت کودتاچي فقط با زور سرکوب و تقلب و دروغ بر مردم ايران حکم مي راند. دولتي که در داخل پايگاهي ندارد، در مناسبات خارجي اش هم جايگاهي ندارد. جهان خبر دار شد که هارت و پورت هاي احمدي نژاد ديگر باد هواست، و دولتي که پس از کودتا مسئله اصليش سرکوب و کنترل اوضاع داخل کشور است، اصلاً قادر به شاخ و شانه کشيدن در سطح منطقه و فضاي بين المللي، به روال قبل نخواهد بود.

و اينگونه، جنبش سبز ملي ايرانيان، پرتوان و پرانرژي، خلاق و مبتکر، به جنبشي زيبايي بخش و پالايش دهنده، ترقي نگر و تعالي بخش مبدل شده که افکار، مواضع، و روحيات فرد، جمع و جامعهً ايران را تحت تأثير قرار داده و دگرگون مي کند. اين يکي از زيباترين جلوه هاي بلوغ مدني يک جامعه است، که هرکس بتواند تابلوي خود را بالا ببرد، بدون اينکه اين حق را بخواهد از ديگري دريغ کند، هرکس بتواند حرف خودش را بزند، بدون اينکه ترس از ديگري و يا قصد تحميل آن و يا سانسور عقايد ديگران را داشته باشد، هرکس نقش خود را به زيباترين و بهترين وجه ايفا کند، بدون اينکه هژموني طلب باشد. چقدر جلوه هاي مختلف اين بلوغ سياسي، که در پلاکاردها و شعارهاي متنوع و خودجوش مردم تجلي پيدا مي کنند، زيبا و غرور آفرين است.

بنظر مي رسد که ترور هاي روزهاي اخير در کردستان نيز توسط خود کودتاچيان براي امنيتي کردن فضاي استان کردستان و بدنبالش سراسر کشور، و احتمالاً زمينه چيني براي سرکوب بيشتر و اي بسا ترور رهبران جنبش صورت گرفته باشد. و گرنه مردمي که در تعادل قواي خياباني و اعتراض مسالمت آميز بر حريف پيشي گرفته اند چه نيازي به حرکت ايزايي و ترور چريکي دارند. روز قدس و حضور ميليوني و سراسري مردم چنين توطئه هايي را نيز تا حد زيادي نقش برآب نموده است. بر همگان روشن است که مدافعين حقيقي خشونت و اغتشاش و درگيري و دستگيري و شکنجه و تجاوز همان ارگانهاي امنيتي و لباس شخصي هاي وابسته به رهبري و دولت کودتا بوده اند. جا دارد که همهً نيروهاي جامعهً مدني و سياسي و سازمان هاي اپوزيسيون اين ترور ها را محکوم کنند تا توطئهً کودتا گران را در اين زمينه نيز نقش برآب سازند.

در استقلال فکري جنبش سبز هم همين بس که خوشبختانه رهبران، حاميان، فعالان و هواداران آن، در داخل و خارج از کشور، به آن درجه از بلوغ فکري دست يافته اند که بتوانند بيش و بهتر از هر صاحب نظر و خبرنگار خارجي، کم و کيف ضعف و قوت هاي اين جنبش را از هم تميز دهند. اين دستاورد، جنبش سبز را در مدار کيفاً بالاتري از جنبش تنباکو، مشروطيت، ملي شدن نفت، و انقلاب ضد سلطنتي، قرار داده است. تحولي که باز هم در ايران، اعجاب و تحسين ناظران بين المللي را برانگيخته، و بشارتگر تغييرات بنيادي در معادلات داخلي، منطقه اي و بين المللي در آينده مي باشد.

کودتاچيان فکر مي کردند که با تقلب، دروغ، دستگيري و پخش اعترافات نخ نما و نيز سرکوب بي رحمانه، دستگيري، شکنجه و تجاوز و کشتار معترضين مي توانند رهبران جنبش را به تسليم و سازش و يا انفعال و سکوت وادارند و اين موج را نيز چون امواج اعتراضات پيشين پشت سر بگذارند... عجب خيال باطلي!

در طيف مقابل، در جبههً اپوزيسيون راديکال و هژموني طلب سنتي هم کم نبودند کساني که آيهً ياس خواندند و فکر مي کردند، اين يک جنبش خودجوش خياباني بي سر و ته است، رهبران و حاميان آن قادر به ادامهً مبارزه و پرداخت بها نبوده و نيستند! و بنابراين، جنبش سبزدوام و قوامي نخواهد يافت. حضور پرشور و سرسبز مردم در روز قدس، اين هر دو فرضيه را باطل نمود و نشان داد که اين جنبش از علل ريشه اي تر و مردمي تري برخورداراست، ريشه هايش در اعماق جامعه و تاريخ ايران و شاخه هايش سر به آسمان مي سايند؛ جنبش سبز، در يک کلام، محصول بلوغ سياسي جامعهً ايران و نتيجهً عبور تاريخي جامعه، روشنفکران، فعالان مدني و نسل سومي ها از رويکردهاي صد در صدي انقلابي و يا ارتجاعي پيشين است. و خلاصه، تظاهرات روز قدس امسال، جنبش سبز را بعنوان جنبشي غير قابل انکار، غير قابل شکست، و غير قابل سرکوب به ثبت داد.

اهداف مطلوب و حد اکثري جنبش سبز

يکي از راههاي تشخيص چالشهاي پيش روي جنبش، مقايسهً بين مطالبات مرحله اي آن، با مطالبات مطلوبيست که براي آن تصور و يا ترسيم مي کنيم. اهداف مطلوب، قبل از هرچيز، لازم است که برآورندهً نيازها و برآمده از آخرين دستاوردهاي حيات اجتماعي و سياسي دوران باشند؛ و نه نشات گرفته از گفتمانهاي ايده آليستي مذهبي و يا ايدئولوژيکي گذشته. براين سياق، ويژه گي هاي مطلوب اين جنبش را مي توان در دو محور خلاصه نمود. محور اول شامل مطالبات معوق ماندهً جنبش هاي مردمي دوران معاصر ايران، و محوردوم را مي توان اهداف مطلوب و منحصر به فرد اين جنبش ناميد. پنج شعار و هدف و مطالبهً مطلوب که از قبل هم بوده اند عبارتند از:

۱- استقلال : يعني مبارزه اي فارغ از وابستگي سياسي و ايدئولوژيک به شرق و يا غرب؛ جنبشي که برآمده و برآيند مبارزات تاريخي مردم ايران، بويژه در دوران معاصر، و معطوف به منافع ملي و مصالح عاليهً شهروندان، براي ساختن جامعه اي آزاد و آباد و سربلند باشد.

۲- آزادي : در صدر اين آزادي ها مي توان از آزادي بيان، آزادي عقيده، آزادي تجمع، تشکل و اپوزيسيون قانوني نام برد. اين آزادي مي تواند شامل آزادي از ترس، تعرض، دستگيري، شکنجه، و اعدام بخاطر پي گيري مسالمت آميز مطالبات مدني و نيز برسميت شناختن حق درخواست شفافيت، پاسخگويي و تغيير حاکمان و حکومت توسط شهروندان باشد. آزادي در يک جامعهً معقول و پيشرو مترادف است با حکومت قانوني برآمده از حاکميت مردم.

۳- جمهوري: موصوف شدن جمهوري به صفت خاصي، حد اقل اولويت شرايط کنوني جنبش نيست بلکه مهم ايجاد نظاميست که مظهر و تجلي اراده و حاکميت جمهور مردم باشد. سلطنت در صورتي مي توانست استمرار يابد که به دموکراسي و حاکميت مردم روي خوش نشان مي داد. هرچند هدف کودتاچيان عبور از جمهوريت نظام و ساختن "حکومت ولايي" مطلقه است. ولي، صفت "اسلامي" هم براي جمهوري فردا در صورتي مي توانست امکان مقبوليت و استمرار يابد که نظام کنوني به طور مسالمت آميز به حاکميت مردم و دموکراسي تن مي داد.جمهوري مطلوب ايران امروز و فرداي ما يک جمهوري پلورال، فدرال و سکولار مي باشد.

٤- عدالت و برابري طلبي: رفع هرگونه تبعيض (قومي، زباني، مذهبي، ايدئولوژيک و جنسيتي) و استثمار (مادي و معنوي) با تضمين حقوق مدني و فرصت هاي برابر براي همهً شهروندان همان مصداق عدالت مطلوب است؛ يادم نمي آيد از کجا خوانده ولي اين تعريف از سوسياليسم مطلوب، يعني "قرار گرفتن هرچيز (و هرکس و نيرويي) سرجاي خودش" را اول انقلاب مي پسنديدم. سوسياليسمي که در دوران جنگ سرد، در کشورهاي در حال توسعه، به غلط بر آتش تضادهاي قومي مي دميد، در کشورهاي پيشرفته و بويژه بعد از جنگ سرد به حمايت از دموکراسي و جنبش هاي ضد تبعيض قومي، نژادي، عقيدتي، جنسيتي و به دفاع از محيط زيست گراييده است.

٥- توسعهً پايدار: که مهمترين الزاماتش استقرار حکومت غير نظامي، حاکميت قانون، ثبات سياسي و اقتصادي، جذب نيروي کار متخصص و با تجربه، تأمين امنيت براي سرمايه گذاري، و پي ريزي اقتصادي پويا و با کفايت است. بويژه در ايران ما، همانطور که بحث از عدالت بدون توسعهً اقتصادي، مساوي با توزيع فقر است، بحث از توسعهً اقتصادي بدون توسعهً سياسي، همانطور که بعد از کودتاي ۲۸ مرداد ۱۳۳٢ تجربه شد، به فراروييدن نيروهاي افراطي و تحجر و استبداد بيشتر در جامعه مي انجامد.

اين خواست ها و مطالبات کما بيش از زمان انقلاب مشروطه مطرح بوده اند، گذشت زمان و تجارب پيشين تنها بر عمق و دامنهً آنها بطور کمي و کيفي افزوده است. موارد زير را، به گمان اين قلم، مي توان جزو اهداف مطلوب جنبش سبز شمرد:

٦- گفتمان دموکراسي و حقوق بشر: اين گفتمان طي دو دههً گذشته به گفتمان غالب در صحنهً سياسي ايران مبدل شده است. گفتمان غالب انقلاب مشروطه، عدالت خانه، قانونگرايي و حکومت قانون بود. گفتمان جنبش ملي شدن نفت استقلال و آزادي بود. گفتمان انقلاب ضد سلطنتي هم استقلال، آزادي و جمهوري (آرماني اسلامي، و ياسوسياليستي و دموکراتيک) بود. طي دو دههً اول انقلاب، رقابت اصلي بين جناحين رژيم بر سر گفتمان عدالت و توسعه بود. در دههً سوم انقلاب، وقتي که جناح خط امامي به سمت اصلاحات سياسي، توسعهً سياسي، و توجه به صفت "جمهوريت" نظام در مقابل مدعيان "ولايت مطلقه" و مدافعين "حکومت ولايي" گرويد، رفته رفته گفتمان جامعهً مدني، مبارزهً مسالمت آميز، حقوق بشر و دموکراسي جاي پاي خود را در فضاي روشنفکري، بين نيروهاي سياسي و فعالين عرصهً عمومي در داخل و خارج از کشور بازکرد. نقش اصلاح طلبان، ملي مذهبي ها، احزاب سياسي و فعالين جامعهً مدني داخل کشور، در فراگير ساختن اين گتمان غير قابل انکار است.

۷- برسميت شناختن تنوع و رنگارنگي رنگين کمان جنبش سبز: امروزه، نه تنها احترام و گراميداشت بلکه کمک به رشد چندگانگي قومي، زباني، مذهبي، فرهنگي، و ايدئولوژيک جامعه ضرورتيست حياتي. از اين منظر، رنگين کمان جنبش سبز، با فراهم ساختن بستر استقبال و بازتاب اين ويژگي ساختاري جامعهً ايران، که بدليل ناديده گرفته شدنش توسط متحجرين کودتاچي مي رفت که به تهديدي براي تماميت ارضي ايران تبديل شود، آنرا به فرصتي جهت بسط و گسترش و ارتقاء جنبش سبز به جنبشي ملي، فراگير، فراطبقاتي، و وراي تعلقات قومي و مذهبي و ايدئولوژيک مبدل ساخته است. لازمهً جاانداختن اين ويژگي بنيادي جامعه، رفع تبعيضات خودي و غير خودي قومي، مذهبي، ايدئولوژيک و جنسيتي در ارائهً خدمات و توزيع امکانات و فرصت ها بر مبناي توانايي و تخصص و قانونمداري افراد و نه بدليل ايمان و دوري و نزديکي به اين و آن گروه و فکر و عقيده است. بعلاوه، لازمهً برسميت شناختن تنوع، درک و پذيرش و استقبال از مفهوم رنگين کمان بودن جنبش سبز مردم ايران، و گاناگوني انتظارات و مطالبات و اي بسا مواضع متفاوت در همهً سطوح جنبش مي باشد. بديهيست که در يک بستر ديالوگ نقادانهً آزاد، رويکردهاي افراطي چپ و راست، رفته رفته، به حاشيه رانده شده و ميانه روها و اعتداليوني که همه جانبه نگر تر و جامع انديشترند، برندگان نهايي خواهند بود.

۸- مبارزه مسالمت آميز: در هرجامعه اي، بسته به نوع حکومت و ساختارها و فرهنگ، نوع خاصي از مبارزهً مسالمت آميز زمينه و امکان رشد و بلوغ مي يابد. کما اينکه در ايران ما، تمام مناسک و مراسم و اعياد مذهبي و حکومتي، ورزشي، فرهنگي و ملي، که پيش از اين اغلب بعنوان مستمسکي جهت نشان دادن اقتدار رژيم مورد استفاده قرار مي گرفتند، مثل همين روز قدس، از اين پس برگ برنده اي در دست مردم و جنبش سبز هستند. اي کاش رهبران و فعالين جنبش بتوانند مردم را متقاعد کنند که در دام واکنش عکس العملي و احساسي منبعث از شعارها و عملکردهاي وحشيانهً کودتاگران متحجر و سنگدل نيافتند. اي کاش کلماتي مانند "مرگ بر" اين و آن از شعار ها حذف شوند و از آسيب رساندن به اموال و اماکن عمومي و خصوصي، حتا از آتش زدن موتور سيکلت بسيجي ها نيز بطور جدي خود داري شود. بگذاريم تا صفت اغتشاشگر و آشوبگر و خرابکار و چماقدار و شکنجه گر و تجاوزگر زيبندهً لباس شخصي هاي مواجب بگير بسيجي و اجير شدگان باند کودتاچي رهبر و احمدي نژاد باشد. شکوه، عظمت، زيبايي و نهايتاً عامل اصلي پيروزي اين جنبش مي تواند و بايد در هنر اين جنبش در فتح قلب ها و وجدانهاي آگاه و آزاده باشد و نه تسخير سنگر هاي قهرو انتقام کشي.

٩- مبارزهً مدني: اصالت اين روش مبارزه، بويژه بعد از پايان دوران تسلط مبارزات ايدئولوژيک و طبقاتي دوران جنگ سرد، ريشه در بالارفتن ميزان تخصص و تخصيص يافتگي جوامع مترقي، مدرن و دموکراسي هاي پيشرفته دارد. ايران ما هم، دوران مبارزات ايدئولوژيک و اولويت دادن به مبارزات طبقاتي را از زمان تشکيل حزب توده تا اولين دههً پيروزي انقلاب ضد سلطنتي تجربه کرده است. در ميان اپوزيسيون سنتي، هنوز گروههاي ايدئولوژيکي يافت مي شوند که کماکان بر طبل شناخت و تحليل و مبارزات صرفاً طبقاتي مي کوبند. ولي سطح مبارزات عموم جوامع، منجمله ايران ما، بطور تاريخي از آن دوران عبور کرده است. در ايران ما بطور خاص، فاصلهً عميق فرهنگي و بافت اقتصادي و اجتماعي و سياسي شهر و روستا، که به شکاف بين سنتي و مدرن تعبير مي شود، بسيار مشکل ساز تر از تضاد طبقاتي، در همين دوران معاصرعمل کرده است. روسناها و محرومين حاشيهً شهرها بطور سنتي تأمين کنندهً نياز نيرويي حکومت هاي ايلي و ملک الطوايفي گذشته و نيز متحجرين مذهبي رژيم کنوني، کما اينکه دولت کودتايي احمدي نژاد، بوده و هستند.

تخصيص يافتگي، بمعني مدنيت و تشکل پذيري جامعه، به سطح آموزش و کارآيي تخصص در جامعه بستگي تام دارد. بميزاني که سطح تخصص بالاترمي رود و ادارهً جامعه تخصصي تر مي شود، ميزان تخصيص يافتگي و نهادينه شدن بخش هاي مختلف خصوصي و عمومي (دولتي) جامعه نيز بيشتر مي شود. نهادهاي مدني، ظرف پيگيري و پاسخ دهي به مطالبات گوناگون گروههاي مختلف اجتماعي اند که وظيفهً آنها برآوردن نيازهاي مختلف خدماتي و توليدي در همهً زمينه هاست. بعبارتي هرچه مطالبات از کل به جزء تفکيک شده و تخصيص يابند، جامعه نيز از کليت و طفوليت و پوپوليسم ارتجاعي و يا انقلابي خارج شده و به اجزا و نهاد هاي کوچکتر خدماتي و يا توليدي در همهً زمينه ها تقسيم مي شود. در شرايط کنوني، از آنجا که بدليل کنترل و سرکوب گستردهً حکومت، امکان حضور و فعاليت سياسي قانوني تشکل هاي سراسري مدني بسيار کم است، بنابراين، بستر و ظرف مناسب سازماندهي جنبش، همانطور که در بيانيه هاي آقاي موسوي تأکيد شده است، شبکه هاي اجتماعي (فاميلي، همسايگي، دوست و همکار و همکلاسي و غيره)، تشکل هاي مدني موجود (زنان، دانشجويان، فرهنگيان، کارگران و بسياري از گروهها و اقشار و اصناف و اقليتهاي گوناگون) و نهايتاً احزاب و تشکل هاي سراسري سياسي مي باشند.

١٠- تفکيک دين و ايدئولوژي از حکومت: يکي از چالش هاي عمدهً جنبش سبز امروز و دموکراسي فردا، چگونگي مواجهه با معضل و تضاد بين سنتي و مدرن ناشي از فاصلهً فرهنگي بين شهر و روستاست. همين ويژگي بافت اقتصادي و جمعيتي ايران، به برآمدن روحانيت شيعه، حد اقل از زمان حملهً مغولان تا کنون، و يکي از عوامل اصلي عقب نگهداشتن جامعه، بوده است. طي اين دوران، روحانيت معترض، مترقي و پيشرو پيوسته در اقليت بوده و از طرف اکثريت غالب مورد تکفير و تحقير و سرکوب قرار گرفته اند. عوامل مختلفي دست بدست هم داده و بر ضرورت و اهميت دفاع از نقش و کارکرد روحانيون مترقي، نوانديشان ديني، و مراجع مردمي مانند آيت الله منتظري، به طور مضاعف مي افزايد. از ميان اين علل مي توان از آن خصيصهً بارز شکاف شهر و روستا، ضرورت بذل توجه به رنسانس مذهبي، و بويژه نظر به شرايط کنوني که متوليان رسمي مذهب، با چوب تکفير و تعذير و تزوير مخالفينشان را سرکوب مي کنند، بعنوان اصلي ترين عوامل برشمرد. بايد بخاطر داشت که امر تفکيک دين از حکومت نيز مثل گذار به دموکراسي، برآيند و محصول يک پروسهً طولاني است و نه يک پروژهً قابل ديکته شدن از بالا و يا تحميلي از خارج.

ضمناً از ياد نبريم که روحانيت شيعه هم در دوران معاصر، يک نهاد يک دست نبوده است، شکافي که در ميان مراجع شيعه در انقلاب مشروطه بارز شد و در جنبش ملي شدن نفت و انقلاب ضد سلطنتي بيشتر شد، در اين سي ساله و بويژه با جنبش سبز بسا بارز تر و عميق تر شده است. نهاد روحانيت امروز در درون خود از گرايشات سياسي متحجر، سنتي، ميانه رو، مترقي و پيشرو برخورداراست که هرکدام در درون خود نيز يکدست نيستند. بويژه که کم نيستند افرادي در ميان روحانيون سنتي و مترقي که نظراً و عملاً، عميقاً خواهان جدايي دين و ايدئولوژي از حکومت هستند.

١١- مبارزهً مطالبه محور: اين جنبش مثل انقلاب مشروطه و جنبش ملي کردن نفت صرفاً متکي به رهبرانش نيست که در صورت حذف آنان، بتوان جنبش را خواباند. اتفاقاً کودتا چيان اين را خوب دريافته اند که بمحض دستگيري رهبران جنبش، فرداي آنروز جنبش سبز از تماميت نظام عبور خواهد کرد. بعلاوه، اين جنبش قوم محور، مذهب مدار، و ايدئولوژي گرا هم نيست که بخشي از جامعه را جذب و بقيه را دفغ کند و باز دوباره دعواي زرگري بين خودي و غير خودي راه بياندازد.

وانگهي، عمده ترين دليل سبز شدن روز قدس هم برآورده نشدن مطالبات معترضين به کودتاي انتخاباتي بوده است. بعد از قدس سبز، قاعدتاً بايد دوران عقب نشيني و امتياز دهي جناح راست آغاز شود، چرا که در صورت صف آرايي بيشتر کودتاچيان در مقابل مردم، اين جناح از درون از هم مي پاشد. اين امر کودتاچيان را در موضع تدافعي و انزواي بيشتري قرار خواهد داد. باشد تا با سبز شدن دههً محرم امسال، دولت کودتا عملاً ناتوان و زمينگير و مجبور به استعفا گردد. ضمناً جا دارد تا تشکل هاي مختلف (اجتماعي، فرهنگي، ورزشي، اجتماعي، اقتصادي، و غيره) با تدوين، طرح و پيگيري مطالبات خود، بستر حضور و ايفاي نقش خود را در جامعه هموار سازند. جنبش مطالبه محور سبز، علاوه بر پيگيري مطالبات عام سياسي، بستر طرح، ارتقاء و پيگيري مطالبات جامعهً مدني را نيز هموار کرده و مي کند.

جا دارد که اکنون بعد از روز قدس سبز، عمده ترين مطالبات حد اقلي و مرحله اي جنبش سبز نيز از طرف رهبران جنبش تدوين و ارائه گردد. بخصوص که رهبران جناح راست و خامنه اي با مشاهدهً سر سبزي روز قدس، برآن خواهند شد که رهبران جنبش را به پاي ميز مذاکره و مصالحه و رد و بدل امتياز بکشانند. آنچه تا کنون از بيانيه هاي آقايان کروبي و موسوي برمي آيد، و در شعارهاي تظاهر کنندگان نيز منعکس شده، شامل: ١ - ابطال انتخابات قلابي گذشته و در نتيجه برسميت نشناختن و درخواست استعفاي دولت کودتايي احمدي نژاد؛ ۲ -درخواست برگزاري انتخابات و يا رفراندوم آزاد، با حضور ناظران بين المللي و بدون کنترل شوراي نگهبان؛ ۳ -آزادي بي قيد و شرط زندانيان سياسي؛ ٤ - محاکمه و مجازات قاتلان، شکنجه گران، و تجاوز کنندگان؛ ۵ - خلع يد و محاکمهً مسئولين و فرماندهاني که در جنايات خيابانها و زندانها دست داشته و دارند؛ ۷ - تحريم صدا و سيماي کودتاگران، ۸ - حمايت از افراد و خانواده هاي آسيب ديدگان اخير؛ ٩ - افشا و محاکمهً کانون هدايت کودتا و لباس شخصي ها؛ ١٠ - خلع يد از تمام شخصيت هاي حقيقي و حقوقي که در کودتا و جنايات متعاقب آن دست داشته اند.

اصلي ترين تهديدات جنبش سبز در شرايط کنوني:

اين تهديدات را مي توان به چهار دسته تقسيم کرد:

١ – تهديد دروني جنبش: در سطح رهبري جنبش، اختلاف دروني (مثل مصدق و کاشاني)، چپ روي و يا راست روي (برداشتن سنگ بزرگ مانند يکي گرفتن مخالفت با دولت کودتا و عبور از نظام (مثل مرحوم مصدق که ملي کردن نفت و خلع يد از شاه را مي خواست بيکباره به پيش برد). بايد اين واقعيت را جا انداخت که تنها باند متحجرين مذهبي و کودتا چيان هستند که تماميت نظام و ملک و ملت را به خطر انداخته اند)، کما اينکه سکوت و سازش رهبران نيز مي تواند به جنبش صدمه بزند. خوشبختانه، هوشياري و تجربهً آقايان موسوي و کروبي و خاتمي جنبش را تا کنون در مقابل اين آسيب ها بيمه کرده، و اميد است که در آينده هم چنين باشد. در بدنهً نيرويي و حاميان جنبش نيز تمايل به راديکاليزه کردن شعارها و مواضع و عملکردها (مثل طرح برخي از مطالبات مطلوب بعنوان مطالبات مرحله اي جنبش) و يا متقابلاً انفعال حاميان جنبش مي تواند به جنبش هزينه هاي نخواسته تحميل کند. در هر دوي اين زمينه ها، رهنمود ها و موضعگيري مستمر و بموقع رهبران مي تواند از خودسري ها و سردرگمي ها جلوگيري کند.

٢ – تهديد از طرف دولت کودتا و حاميان آن: کشف عورت شدگان کودتاگر، که حناي دروغ و فريب و سرکوب و دستگيري و اعتراف گيري و تجاوز آنان تا کنون رنگ باخته و کارگر نيافتاده است، ممکن است بخواهند به سنت گذشتهً خود در جريان قتل هاي زنجيره اي برگردند و با آدم ربايي و ترور از شر مخالفينشان راحت شوند، يا هم که به ترورهاي داخلي دامن بزنند، و اي بسا يا فرستادن افراد و تيم هاي نفوذي به درگيري و اغتشاش و شعارهاي راديکال در تظاهرات ها دامن بزنند تا بهانه اي براي امنيتي و نظامي تر کردن فضاي سياسي قراهم کنند؛ که در اين زمينه هم هوشياري امنيتي و سياسي رهبران، فعالين سياسي و حاميان موج سبز مي تواند توطئه هاي آنها را خنثي کند.

٣ – تهديد از طرف اپوزيسيون هژموني طلب سنتي: بنظر نگارنده، منافع عاليهً مردم و مملکت ايران در اينست که همهً نيروهاي اپوزيسيون، از جنبش سبز ملي و رهبران آن، ضمن حفظ مطالبات حداکثري و حد اقلي خود، بدون چشمداشت حمايت کنند. ولي براي آنها که فقط خودشان را شايستهً رهبري، و ايدئولوژي خود را تنها راه نجات ايران و ايراني مي دانند، بحث منافع ملک و ملت چندان مطرح نيست. اين اشخاص و جريانها پيوسته در کمين اند تا فرصتي يافته از رهبري جنبش سبز عبور کنند و يا اينکه جنبش را در شعار، تاکتيک و استراتژيش راديکاليزه کنند تا زمينهً پذيرش رهبري آنان فراهم گردد. حال آنکه آن رهبران و شعارها و استراتژي ها و تاکتيک هايشان طي سه دههً گذشته امتحان خود را پس داده اند. بعلاوه، تظاهرات روز قدس، گواه و بينهً انکار ناپذيري بر صحت و درستي رهبري، شعارها، استراتژي و تاکتيک هاي بکار گرفته از طرف جنبش سبز است.

٤ – تهديد خارجي: شکي نيست که کشورهاي صنعتي پيشرفته بدلايل مختلفي اعم از طبيعت استعماريشان، اولويت دادن به منافع ملي شان، تفاوت مذهبي و فرهنگيشان، و نياز حياتيشان به نفت، حاضر نبوده و نيستند که براحتي به استقلال و حاکميت مردمي و توسعه و دموکراسي کشورهاي درحال توسعه و نفت خيز و مسلماني مثل ايران تن دهند. آنها به تجربه قادر بوده و هستند، در غياب حضور مردم، و در تغييراتي که تنها از بالا صورت مي گيرد، اعمال نفوذ کنند و آنها را در نطفه خفه و يا منحرف سازند. ولي خوشبختانه در مورد جنبش سبزي که محصول مبارزات تاريخي مردم ايرانست، موتور محرکهً اصلي آن مردم و نهادهاي مدني اند، و رهبران جنبش و نسل سومي ها هم به آن درجه اي از بلوغ فکري رسيده اند که در فکر و عمل خود کفا باشند؛ مجموعهً اين پارامترها و تحولات بنيادين باعث شده اند که جهت تأثيرگذاري برعکس شود و امروزه اين جنبش سبز مردم ايران است که رسانه ها و افکار عمومي بين المللي را تحت تأثير خود قرار داده است. کما اينکه اين سبزهاي ايران هستند که اکنون راديو و تلويزيون هاي فارسي زبان، مانند راديو آمريکا، بي بي سي و راديو فرانسه را بدنبال خود مي کشانند. باشد تا به همت ايرانيان حامي جنش در خارج از کشور و تأسيس تلويزيون ملي سراسري، در اين زمينه نيز جنبش سبز خودکفا گردد.

Wednesday, September 16, 2009

عاقبت تز اسلامي ولايت مطلقهً فقيه، کودتاي نظامي شد

آيا هرگز از خود پرسيده ايد که چه چيزي طشت رسوايي کودتاگران را به اين زودي از بام بيت عنکبوتي ولايت مطلقهً فقيه فرو انداخت؟ و دولت کودتايي حزب پادگاني سپاهي- بسيجي را اين گونه کشف عورت کرد؟ کودتاچيان را اينچنين درمانده نمود و خرقهً خلافت و ولايت را به اين زودي، به يونيفرم نظامي مبدل ساخت؟ اينهمه سرعت و تغيير، در برملا شدن دسائس و توطئه ها، از کجا ناشي شده است؟

درهمين ايران معاصر هم مردان پاکباخته اي چون قائم مقام، امير کبير، و مصدق هم بودند، و يا در همين نظام، عزل بني صدر را بياد بياوريم، اصلاً طنين پيام آنان مثل امروزانعکاس نمي يافت؛ بسياري از گفته ها و نوشته هاي آنان از حلقهً نزديکانشان فراتر نمي رفت؛ و مستبدين حاکم موفق مي شدند تا اسرار آنان را باخودشان و حلقهً يارانشان، سرکوب، محصور و اي بسا مدفون سازند. ولي امروزه، به برکت انقلاب اطلاعات و ارتباطات، ديگر حاکمان قادر نيستند که مثل گذشته مردم را، حتا براي چند روز و اي بسا چند ساعت، در بي خبري نگهدارند؛ يعني که مثل گذشته نمي توانند با مهندسي کردن افکار عمومي، نظام غير مشروع خود را با زر و زور و تزوير، براي مدت طولاني سرپا نگهدارند.

فکرش را بکنيد، با هزار دوز و کلک و نيرنگ، براي شهيد ترانهً موسوي سناريو درست کردند و در سيماي دروغ پراکنشان پخش کردند، بلافاصله با نامهً آقاي کروبي تمام داستان رو شد، و کودتاگران دروغگو در پيشگاه افکار عمومي رسوا شدند. سر مسئلهً تجاوزها، رهبري نظام تصميم گرفته که زير بار اين رسوايي (برغم وجود شواهد و قرائن مسلم) نرود، و گويا فرمان داده که سر و ته قضيه را جمع و جور کرده و آنرا ماستمالي کنند. آنگاه، تمام قواي اجرايي، قضايي و مقننه و تبليغاتي کودتاچيان پشت اجرايي کردن اين حکم حکومتي مي روند؛ بالاترين مسئولين قوهً قضائيه که خود در اين جنايات دست داشته و متهم اند، مدعي کذب بودن دادخواهي قربانيان تجاوز مي شوند و انگشت اتهام را به سمت قربانيان و آقاي کروبي نشانه مي روند، فرداي آنروز يک جوان شجاع، با انتشارفيلم ويدئويي، توطئهً دستگاه قضايي کودتا را نقش برآب مي کند.

و يا کودتاچيان براي دستگيري آقايان کروبي و موسوي همهً مقدمات را آماده مي کنند و بنا بر گزارشات حکم آنرا از خامنه اي مي گيرند، ولي خانواده هاي خميني و رجايي و رفسنجاني وارد مي شود و بويژه رفسنجاني به آنها اتمام حجت مي کند که در صورت دستگيري آنها از تمام سمت هاي خود استعفا خواهد داد. بواقع آيا اين حد و سرعت در کشف عورت شدن کودتاچيان، قبل از انقلاب اطلاعات و ارتباطات اصلاً ميسر بود؟!

يادم مي آيد که بعد از عزل بني صدر در بيست خرداد سال شصت، تظاهراتي بطرفداري از بني صدر، عمدتاً توسط سازمان مجاهدين خلق، سازماندهي شد. در اين تظاهرات بسياري از مردم عادي که هوادار بني صدر و يا سازمانهاي سياسي بودند شرکت کردند. اگرچه آنموقع بحث چماقداري حزب جمهوري اسلامي در خيابانها مطرح بود ولي زندان سياسي و شکنجه و بازجويي توسط سپاه و بسيج در زندانها هنوز مطرح نبود. اين مسائل بعد از شروع جنگ مسلحانه آغاز شد. ولي، بلافاصله بعد از آن تاريخ ورق برگشت و کمتر انعکاسي از صدا و پيام آقاي بني صدر در داخل کشور بگوش مي رسيد.

تا اينکه بعد از سي خرداد سال شصت، سناريو سازي ها و شکنجه ها، بويژه براي مسئولين تشکيلاتي مجاهدين آغاز شد. بسياري از افراد تشکيلاتي سازمان که لابد مي دانستند دارند اعدام مي شوند اهل اعتراف و همکاري با بازجويان نبودند، رسانه هاي عمومي هم، اي بسا راديو بي بي سي نيزهمان سناريو هاي ساختگي بازجويان را انعکاس مي داد، و فقط خود قربانيان و زندانيان و شايد عدهً معدودي از خانواده هايشان مي دانستند که اين سناريوها جملگي ساختگي و سراسر دروغ است. بعنوان مثال،ً براي شهيد حسين عظيمي، که دانشجوي رتبه اول هنرهاي زيبا در دانشگاه تهران بود، در خانهً پدريش در بيرجند کمين گذاشته و هنگام ورودش به خانه او را دستگير کردند، حسين وقتي متوجه حضور مأمورين مي شود مي خواهد فرار کند که بپايش شليک و اورا مجروح مي کنند. همانروز در روزنامه هايشان نوشتند که مسئول تشکيلات مجاهدين در بيرجند، حين در گيري مسلحانه و فرار دستگير شده (و از او سلاح و نارنجک بدست آمده است) و همين خبر هم از راديوبي بي سي پخش شد. در حاليکه او درهمان تشکيلات محدود شهرستان، از مسئولين سازمان نبود، و شايد با اغماض در ردهً چهارم تشکيلاتي (حدود بيست تا سي نفرهً سازمان) قرار مي گرفت، وقتي در داخل زندان شهرباني اين خبر را از راديو بي بي سي شنيدم، و بعد ها در زندان سپاه جزوهً سراسر دروغ سپاه پاسداران، که تنها بمنظور پرونده سازي براي دستگير شدگان تهيه شده بود، را ديدم، از آنهمه دروغبافي و سناريوسازي هاي سراسر کذب، انگشت به دهان مانده بودم.

بواقع، در آن فضاي بهت و وحشت و درگيري بعد از سي خرداد سال شصت، هرفرد تشکيلاتي سازمان که دستگير مي شد، ديگر تمام شده بود و کسي خبردار نمي شد که چه بر سرش آمده است. خوشبختانه! چون ده روز قبل از سي خرداد، يعني در جريان تظاهرات بعد از عزل بني صدر، دستگير شده بودم، از آن سناريو سازي ها و اتهامات و شکنجه و بازجويي ها برحذر بودم. منتها وقتي به زندان سپاه منتقل شدم از جزئيات بيشتر مربوط به دستگيري ها و شکنجه ها و اعدام ها اطلاع يافتم. در آن شرايط و فضا تنها براي خودم مي سرودم:

درون محبس دژخيم تنهايم،
شبي تيره، سکوت مرگ حکمفرماست،
دوچشمم در وراي تيرگي، آنسوي ظلمت، ستاره ها درخشان در پي خورشيد مي بيند،
وگوشم، در وراي شيهه و شلاق دژخيمان، خروشي يا که فريادي، برون از محبس دژخيم مي جويد،
تک شهابي سرخ آنک ناگهان ديوار شب بشکست، سکوت محض را بدريد و گلگون ساخت ميدان را،
سه همرزمم،
حبيب آن چهرهً محبوب سمناني،
سعيد آن اسوهً ايمان و پايداري،
حسين با چهره اي مظلوم، زپا مجروح،
هنرمندي که خلاق ضمير انقلابي بود،
سينه شان آماج تير کينه توزان شد،
و "پهناي رواق آسمان" لرزيد،
و شهر در بستر خواب پريشانش،
شنيد از هرکران، کاي خفتگان هشدار!
که تاريخ بار ديگر مي شود تکرار!
فردا، مردمان شهر، که در شب از صداي هولناک تير، هراسان خفته اند، بيدار برخيزند،
تا شمارند قلبهاي چاک شيران بخون غلتيده در شب را،
تا کٌنند معبد قبور نوجوانان شهيد افتاده در صحرا،
تا کًنند از ريشه بنياد ستم، تزوير و استبداد...

بلي، آنزمان، جز عدّهً معدودي از هم بندهاي آن شهدا و اسرا، که عدهً معدودتري از آنها از موج اعدامهاي آن دهه رستند، هيچ کس خبردار نشد که برآن نسل انقلاب و آرمانگرا چه گذشت. گوشه اي از آن خاطرات، توسط همان عدهً معدودي که از آن موج اعدامهاي سال ٦٠ و ٦٧ رستند، تا به امروز بازگو و منتشر شده است.

ولي امروزه در مورد جنبش سبز، به برکت انقلاب ارتباطات و اطلاعات، و به يمن مبارزهً مسالمت آميز مدني، ديگر آنگونه نيست. هرسيلي و شلاقي که بناحق فرود آيد، و هرگلوله اي که ناجوانمردانه شليک شود، و هر تجاوزي به نواميس مردم، بسرعت در ايران و جهان منعکس مي شود، و واکنش داخلي و بين المللي بر مي انگيزد. بهمين دليل، خون نداها و سهرابها مشعل مقاومت را در سراسر ايران و جهان بر مي افروزد، و کهريزک و رسوايي تجاوزها،چون لکهً ننگي پاک نشدني، آبروي کودتاچيان را براي هميشه بر باد داده است.

وقتي ميزان اطلاع رساني، آگاهي و نقش آفريني شهروندان تا اين حد بالاست، ديگر هر فرد خود يک رسانه، يک عنصر تأثير گذار، و يک عضو غير قابل انکار از پيکرهً نهاد، محيط، جامعه، کشور خود، و دهکدهً جهانيست. وقتي امکان خبرسازي، خبردهي و رد و بدل اطلاعات براي همگان فراهم شده، ديگر امکان مهندسي افکار عمومي و اجراي پروژه هاي ايده آليستي و يا پوپوليستي ارتجاعي و يا انقلابي، ميسر نيست. اصلاً يکي از مهمترين ثمرات اين انقلاب ارتباطات در اين است که رهبران فرزانه و فقيه، چه پيش نماز باشد و چه پيشتاز، را سرجاي واقعي شان مي نشاند... بدا بحال حاکميت سواي از مردم، و خوش بحال آدميت در حال ظهور ... بدا بحال شيخ که بيهوده سربر سنگ مي کوبد، و خوش بحال بچه هاي اين روزگار!

قطعا براي ما ايرانيان، که از جامعه اي بشدت پلاريزه شده، بين سنتي و مدرن، برخورداريم (همين ديروز در خبر ها بود که حدود ٩ ميليون بيسواد در کشور وجود دارد) انقلاب ارتباطات اين شکاف را عميق تر مي کند. اينست که لاجرم ناچاريم، بجاي انقلاب و دگرگوني توسط اقليتي پيشتاز و از بالا، بطور افقي و در همهً سطوح، بين سنت و مدرنيته پل بزنيم، تا اکثريت جامعه بتوانند اگاهانه و آزادانه از قيد باورهاي دست و پاگير سنتي برهند، و با حضوري آگاهانه تر و فعال تر، بستر عبور از سياهي استبداد مذهبي و ورود به دوران آگاهي و دموکراسي را هموار کنند. راهي که بعد از سي سال، تا حدود زيادي در ايران کوبيده شده، حاکميت را به کودتا واداشته و تندروهاي متحجرمذهبي و سکولار، ارتجاعي و انقلابي، را به اقليتي ناچيز تقليل داده است.

گفته شد که يکي از ثمرات انقلاب ارتباطات اين بوده که "مهندسي افکار عمومي"، توسط حاکمان را تا حد زيادي "غير ممکن" ساخته است. اين پديده، کنش و واکنشهاي اکثريت جامعه را براي سياست گذاران و سياسيون "غير قابل پيش بيني" کرده است. بهمين خاطر، انواع فوت و فن هاي برتافته از علوم انساني، مانند نظرسنجي هاي آماري، نمونه برداري و استفاده از قوانين احتمالات براي الگو برداري و يا الگو سازي و غيره بکار گرفته مي شوند تا با حدس نزديک به يقين تر، و ريسک کمتري، راه حل قابل قبول تري براي حل مشکلات جامعه، عرضه شود. به ميزاني که شهروندان و نهادهاي جامعه مدرنتر، آگاه تر، قانونمند تر، منظم تر، تخصصي تر و تخصيص يافته تر مي شوند، لاجرم ميزان نياز به تحقيق و تفحص، و بنابراين ميزان کارکرد علوم انساني، نيز بيشتر مي شود.

علوم انساني يا علوم اسلامي؟

يکي از تعارضات دروني رژيم ولايت فقيه، از آغاز تا کنون، در اين بوده است که فرق بين علوم انساني با علوم اسلامي، و نيز بومي سازي و اسلامي سازي علوم را نخواسته و بنابراين نتوانسته از هم باز شناسد. هرچند بحث ويژگي هاي مشترک و تفکيک شاخه هاي مختلف علم، منجمله علوم انساني، و طبيعي و تجربي، از حيطهً اين نوشته خارج است ولي اجمالا ميتوان ياد آورشد که کارعلمي، هرعلمي اعم از انساني و طبيعي، هميشه از اين رنج برده است که صاحبان قدرت مذهبي و يا ايدئولوژيک، پيوسته مترصد آن بوده اند تا آنرا در اختيارگيرند و به خدمت قدرت و حاکميت خود گيرند.

معيارهاي علمي اعتبار خود را از خود علم کسب مي کنند و همگام با دستآوردهاي نوين علمي، متحول مي شوند. ولي معيارهاي مذهبي و ايدئولوژيک، که اولي مصر به منشاء ماوراء طبيعي، و دومي بر اعتقادات فلسفي (که محدوديت هاي خاص خود را دارند) مبتني است، بسيار جان سخت ترند و در مقابل سرعت تغييرات، بسا بيشتر مقاومت مي کنند. کما اينکه مي بينيم براي ابطال يک نظريهً مذهبي مثل انگيزاسيون و يا ولايت مطلقهً فقيه، و اي بسا نظريه هاي غلط فلسفي مانند فاشيسم و نازيسم و ماترياليسم تاريخي، بايد يک دوران تاريخي و تجارب تلخي از خونريزي و فساد و ناکامي، اي بسا در جوامع مختلف، سپري شود تا ابطال آن نظريه ها، آنهم بر پيش کسوتان و اکثريت جامعه، محرز گردد.

از آنجا که علم دستاوردي تجربي و زميني است، نمي تواند با اعتقادات ديني، که قائل به منشاء آسمانيند، يک کاسه شود. بنابراين، اعتقادات ديني موءمنين، في نفسه، در حيطهً علوم انساني و تجربي قابل توضيح نيستند. مقولات مذهبي مثل حديث و سنت و قرآن در اسلام، خواستگاه الهي براي خود قائلند و نه علمي. مطالعه و فراگيري اين متون،توسط باورمندان به آنها در حوزه ها و مدارس مذهبي، اصلاً نمي تواند و نبايد جزو علم محسوب گردد، ولي تحقيق و تفحص روشمند و متديک، براي کشف و شناخت علت و معلولي متون و مقولات مذهبي، بمنظور رسيدن به حقيقت و نه ايمان، در حيطهً علوم انساني، دين شناسي يا تئولوژي، و مثلاً اسلام شناسي، مي گنجد. براين سياق، حوزه هاي علميهً ديني محل تربيت روحانيون رسمي مذهبي اند و نه مرکز پرورش عالم و متخصص قابل اعتبار، حتا در همان حوزهً علوم مذهبي (تئولوژي) اسلامي، که از شاخه هاي علوم انساني است.

رويکرد هاي مختلفي در درون رژيم نسبت به علوم انساني وجود دارد. براي آنان که مدعي ولايت مطلقهً فقيه اند و بويژه خط فکري خامنه اي و مصباح، که منشاء خير و شر، صواب و خطا، و گناه و ثواب بندگان، و در يک کلام تقدير و مقدرات بشر را ناشي از اراده و مشيت خدا و يا دسيسهً شيطان مي دانند، و براي انسان نقشي جز بندهً سراپا تقصير و محکوم به اطاعت و تقليد از خودشان قائل نيستند، عملاً جايي براي نقش آفريني انسان و دستاوردهاي زميني و تجربي او در زمينهً علوم انساني باقي نمي ماند. بنابراين، وقتي نقشي براي انسان قائل نيستند، باورشان به علوم انساني نيز بي اساس است، آنها در عمل بدنبال علوم اسلامي، منبعث از ذهن بيمار"خود خدا بيني" خودشان، هستند. جالب اينکه اين رويکردشان در اولويت دادن به علوم اسلامي بجاي علوم انساني، تا حالا ناکام مانده و در عمل نتيجه اي هم جزهمين تحميل حکومت نظامي و سر مشق قرار دادن سياست ماکياوليستي"النصر بالرعب" ببارنياورده است.

تا آنجايي که بدرون باند حاکم برمي گردد، علوم اسلامي، که با انکار علوم انساني در حوزهً جامعه و سياست و اقتصاد و فرهنگ همراه بوده، تا حالا جز به تربيت متخصصيني در امر بکارگيري انواع سرکوب و سانسور و شکنجه و تجاوز و فساد و اعتياد و عمليات رواني، نيانجاميده و محصولي جز شکست و روسياهي بيشتر ببار نياورده است. واقعاً بايد از اين جماعت پرسيد، آنهم بعد از سي سال تجربه، کدام راه را مي خواهيد تجربه کنيد تا دريابيد که علوم انساني مربوط به دستاوردهاي تجربه شدهً عموم انسانهاست و نمي تواند به تعداد خدايان و مذاهب موجود تجزيه و تفکيکش کرد؟

براي تميز دادن کارکرد علوم تجربي از علوم انساني، اجمالاً مي توان گفت که اگرفرمول و روش توليد ماشين را در حيطهً علوم طبيعي و رياضي فرض کنيم، چگونگي استفاده و تنظيم رابطه با ماشين در حيطهً علوم انساني است. چرا که ماشين بهمراه خود تغييرات اجتناب ناپذيري، در روش و ساختار حمل و نقل و نيز توليد و مصرف، سبب مي شود که هر جامعه اي، بقدر پوياييش در اين زمينه، مي تواند مسير رشد و توسعه و پيشرفت ماشيني خود را هموارسازد.

همينطور، اگر ساخت کامپيوتر نتيجه پيشرفت در علوم تجربي و رياضي و فيزيک باشد، چگونگي بهره گيري از کامپيوتر و مباحث مربوط به انقلاب ارتباطات و اطلاعات، مربوط به حوزهً علوم انسانيست. همچنين، اگر هدايت و کنترل توليد مثل، و تولد و سلامتي و رشد فيزيکي کودک را مربوط به حوزهً علوم طبيعي بدانيم، چگونگي تنظيم رابطه و آموزش و پرورش او مربوط به حوزه علوم انسانيست. بنابراين نمي توان دانش آموز، دانشجو، محقق و يا جامعه اي را مجبور کرد که علوم طبيعي و رياضي و نجوم را فراگيرد ولي قيد علوم انساني را بزند، چرا که محدود، محصور و يا سانسور کردن علوم انساني باعث بازماندن از ساير شاخه هاي علمي نيز مي گردد.

ضمناً، همانطور که توليد ماشين و کامپيوتر و نيز تولد و سلامتي کودک معجزهً آسماني نيستند و به پيروان مذهب و ايدئولوژي خاصي محدود نمي شوند، راه و رسم تنظيم رابطهً کارآمدتر با آنان نيز مربوط به عموم انسانهاست. يعني که قواعد و ضوابط عام بکارگيري آنها نيز يونيورسالند و در همه جا و براي همه کس، بطور يکسان صدق مي کنند. تنها چيزي که متغير است تنوع توليد، شرايط استفاده و نوع کاربرد و کاربران مي باشد. بهمين دليل است که نيازمند "بومي سازي" دستاوردهاي ديگران هستيم و نه ديني (سليقه اي) و "اسلامي سازي" آنها!

حتا دانشمندان، عمدتاً ايراني تبار، صدر اسلام، مثل فارابي و بيروني و خارزمي و رازي و ابوعلي سينا و طوسي و خيام و غيره هم مدعي اسلامي سازي علم نشدند، بلکه آنها به ترجمه، فراگيري و روزآمد کردن دستاوردهاي يونانيان همت گماشتند. در رنسانس اروپا هم همينگونه بود، و کپرنيک و گاليله و رنه دکارت هم از دستاوردهاي مسلمانان و يونانيان آغاز کردند. بنابراين، اگر مسلمانان و بويژه ايرانيان هم امروزه و يا هرگاه بخواهند در زمينهً علوم طبيعي و انساني بالغ شوند، و به مرحلهً توليد و خودکفايي بومي برسند، بايد بدون سانسور و کنترل حکومتي، از دستاوردهاي بومي خود و نيز تجارب شرق و غرب بياموزند، در تحقيق و تفحص و نقد آنان ترس و سرکوب و سانسور حاکم نباشد، تا کاربرد بومي هر دستاوردي را بتوانند بي طرفانه بياموزند.

بديهي است که در مرحلهً شروع، قبل از بلوغ فکري، چپ و راست زدنهايي پيش مي آيد که باز هم جواب آن نه در سرکوب و سانسور و محدوديت بيشتر، بلکه در سرمايه گذاري بيشتر و فراهم کردن فضا و بستر مناسب براي ديالوگ آزادانه و نقادانه است. بهمين دليل "آزادي آکادميک" بالاترين ضرورت و نياز کار تحقيق و تفحص در هر محيط آکادميک و تحصيلي، براي آموزش و فراگيري و فراروييدن علوم بويژه انساني است.

خلاصه، همانطور که تفکيک حکومت عرفي از قضا و قدر مذهبي ضرورتي اجتناب ناپذير است، آزاد سازي علوم انساني از چنبرهً کنترل اديان و مذاهب و ايدئولوژي ها نيز غير قابل اجتناب است. دشمني متحجرين مذهبي و دولت کودتا با نهال نوپاي علوم انساني در ايران، که مي رود با سانسور و تصفيهً بيشتر در مدارس و دانشگاهها دنبال شود، بويژه در اين دوراني که دسترسي همگان به منابع و اطلاعات، در هرزمينه و در مقياس جهاني ميسر شده است، تنها کانون آموزش و پرورش علوم انساني را به خارج از کشور منتقل مي کند. وقتي اساتيد و دانشجويان برجستهً علوم انساني تدريس و آموزش در دانشگاههاي خارجي را بناگزير برگزينند، اين کار نه تنها مانع بومي سازي و در نتيجه رشد تحجر فکري و آماده شدن فضا براي نظامي گري در داخل کشور شده و مي شود، بلکه تفوق فرهنگي و فکري خارج بر داخل را نيز تسهيل کرده به بحران هويت بومي مي انجامد. نيروهاي طرفدار دموکراسي مي توانند در اين زمينه، از تجربهً شيلي، بعد از کودتاي پينوشه، بياموزند که چطور استادان و دانشجويان علوم انساني به دانشگاههاي آمريکا سرازير شدند و در قدم بعدي همين دانشجويان به متخصصين و رهبران جامعهً مدني براي بزير کشيدن کودتاچيان و گذار به دموکراسي تبديل شدند.

آيا خميني و بهشتي دههً اول انقلاب تطهير مي شوند؟

اين سئوال حتماً به ذهن بسياري از قربانيان رژيم در دههً شصت خطور کرده است که اين جنبش سبز که باز مدعي بازگشت به راه و رسم آقايان خميني و بهشتي و دههً شصت است، آيا اين مسئله موجب نگراني نيست؟ بايد تصريح نمود که جنبش دموکراسي خواهي ايران محصول تغيير گفتمان انقلابي "بود و نبود" و "عدم تحمل غير خودي"، به گفتمان دموکراسي خواهانه، مطالبه محور، و احترام به حقوق برابر مخالف است. بنابراين، اکثريت دموکراسي خواهان جامعه، نسل سومي ها و کساني هستند که از تجارب ناکام دوجبههً انقلابي چپ و راست، و بعبارتي صف بندي انقلاب و ارتجاع دههً اول انقلاب، عبورکرده، کنده شده و به گفتمان دموکراسي رسيده اند. اين مسئله را در شکل بندي نهادهاي مدني داخل کشور، اعم از زنان، دانشجويان، کارگران و فرهنگيان بخوبي مي توان شاهد بود که صف بندي هاي مرسوم قومي و مذهبي و ايدئولوژيک گذشته را ندارند و همگي حول مطالبات مشترک به توافق رسيده و همّ و غمّ خود را براي تحقق آنها متمرکز نموده اند.

در خارج کشور هم بايد بپذيريم که در فرداي دموکراسي ايران، تمام آدم ها و نيروهايي که حاضرند به موازين و ساز و کار دموکراسي تن دهند ولي مخالف و اي بسا ضد همديگر باشند، حضور قانوني خواهند داشت. اي بسا در دموکراسي هاي پيشرفته اي که در آنها زندگي مي کنيم نيز شاهديم که نژاد پرستان تند رو و جريانات فاشيستي مذهبي و ايدئولوژيک هنوز هستند و فعاليت هم مي کنند، منتها سطح آگاهي عمومي و هشياري سياسي جامعه بقدري بالا رفته که اين گرايشات جز حمايت اقليتي ناچيز را بر نمي انگيزند.

در شرايط کنوني، از آنجا که تقابل اصلي بين جبههً دموکراسي و استبداد است، لاجرم، همهً آنها که در پي رسيدن به دموکراسي و حقوق بشرند، اعم از اصلاح طلبان و انقلابيون سابق، در يک جبهه قرار مي گيرند. منتها، هرفرد و گروه و جرياني مي تواند با حفظ مواضع خودش، موضع انتقادي نسبت به رقيبش را محفوظ و ملحوظ دارد. اين تنوع مواضع، که ناشي از تنوع ساختار جمعيتي و عقيدتي جامعهً ايران است، به رشد و شکوفايي سطح عمومي جنبش و مبارزه کمک مي کند.

يعني که، چه بخواهيم و يا نخواهيم، رقباي اصلي دموکراسي فردا از دل همين نيروهاي مدرن و سنتي و مذهبي و غير مذهبي موجود در جامعه، سر برخواهند آورد. بنابراين بجاست که ضمن داشتن مواضع انتقادي خود از رقباي اصلاح طلبمان، از ياد نبريم که آنها امروزه، هرچند بطور ناخواسته، وارد و جلودار مبارزه اي شده اند که نظام ولايت فقيه را وادار به کودتا و حکومت نظامي کرده و در تماميت آن به چالش کشانده است؛ کودتا گران هم با تمام توش و توانشان، در پي ريشه کني و زدن سر رهبران جنبش اصلاحات اند تا از شر اصلاح طلبي براي هميشه خلاص شوند. بخصوص که بسياري از رهبران اصلاح طلب يا در زندانند و يا در بيرون زندان زير بيشترين فشار ها و محدوديت ها مقاومت مي کنند. بنابراين نبايد آنها را در اين جبهه اي که اينچنين نظام استبدادي ولايت مطلقهً فقيه و دولت کودتايي آنرا به چالش کشيده، تنها گذاشت.
برخي از نيروهاي راديکال خارج از کشور، طي اين مدت، خواسته و يا نخواسته نقش پشت جبههً کودتا گران را ايفا کرده و پيوسته خواهان راديکاليزه کردن، و اي بسا در حال و هواي خاموشي جنبش سبز بوده اند. آنها اول که انتخابات را تحريم کردند، بعد پشت سر هم به عبور از رهبري جنبش سبز (آقايان کروبي و موسوي) و يا عبور از استراتژي مبارزهً مسالمت آميز آن فرا مي خوانده اند. ولي جاي خوشبختيست که مقاومت رهبران جنبش سبز، و دستاوردهاي گرانقدراين جنبش تا کنون، بسياري از اين گرايشات را متنبه و يا مجبور کرده است تا بپذيرند که براي انطباق با تحولات سريع و رقم زدن "تغييردموکراتيک" در جامعه ايران، پيوسته بايد به تغيير پندارها و مواضع خود بيانديشيم.

Monday, September 07, 2009

جنبش سبز و مرتجعين سرخ و سياه

مقدمتاً اعتراف کنم که اين سطور توسط شخصي بر قلم رانده شده که سالهاست از رعايت تکاليف شرعي اش بازمانده و آداب و رسوم زندگيش را از روي رسالهً هيچ مرجع تقليد سنتي و يا مدرني، بطور چشم بسته، رونويسي نمي کند. "دين" او مجموعه اي از قواعد زندگيست که براي انطباق پويا با هستي، انسان، جامعه و محيطش، دائماً در حال تغييرو تحول است! نه جا نماز آب مي کشد و نه مدعي عدم خطاست؛ از کوران ابتلائاتي که در زندگي سياسي و اجتماعيش پشت سر گذاشته، اگرچه مواردي قوانين دولتي را نقض کرده ولي تا کنون مدعي و شاکي خصوصي نداشته؛ يعني که حق کسي را نخورده و خون کسي را نريخته است. البته در رابطه با قوانين نظام دموکراتي که الان در آن زندگي مي کند، چون معتقدست که اين قوانين از انتخاب مردم برآمده، براي مردم است و توسط مردم هم تغيير پذيرند، خود را مکلف به اطاعت از آنها مي داند؛ منظور از موارد سرپيچي يا از سر مخالفت ( در ايران) ناواردي (مثل جريمه هايي که هرکدام از ما کما بيش تا انطباق با قواعد رانندگي مي پردازيم)، و يا از سرناچاري (که موارد آن در بين پناهندگان و مهاجرين تازه وارد، و نيز اقشار کم درآمد بومي آنقدر عام و بديهي است که دولت و مردم اينجا هم با اغماض از آن مي گذرند و در صورت تکرار در صدد چاره جويي برمي آيند) در گذشته بوده است.

آنچه از ساليان قبل، مرا به نوشتن در رابطه با تحولات سياسي ايران واداشته، ترکيبي از تجربه و تخصص و تعهد است.
در اين وانفساي کشاکش نيروها براي آزادي و دموکراسي در ايران، و بنابراين تقابل فکري در دنياي سايبر، از گردانندگان سايت هاي اينترنتي انتظار ميرود که رسانهً عمومي را عرصهً تصفيه حساب شخصي و يا سياسي به شيوهً حسين شريعتمداري ننمايند. منظور از شيوهً حسين شريعتمداري همان سياست ترور شخصيت افراد و بي آبرو کردن مخالف سياسي با اتهامات نخ نماشده اي مانند خلاف جنسي، جاسوسي، کلاهبرداري اقتصادي و هرتهمتي که در عرف فرهنگي و يا سياسي جاري "بد" و يا "جرم" محسوب شود، است. هرکس، بجاي اينکه نظر را با نظر جواب دهد، از فرط حقد و کين و يا کوته نظري به شخص حمله کند، کار حسين شريعتمداري را کرده است.
ضمناً، روشن است که نه سازمان مجاهدين خلق، و نه هيچ تشکل و گروه ديگري، بخصوص در دنياي بعد از انقلاب ارتباطات کنوني، کنترل و ارتباط تنگاتنگي با هوادارانش در خارج از کشور ندارد، و بنابراين هرکدام از اين هواداران مسئول گفتار و کردار و پندار شخصي خود مي باشند. ولي، نبايد از ياد برد که اين روش ناسالم، غير متمدنانه، و خلاف راه و رسم مبارزهً دموکرات سياسي را رهبري سازمان، بويژه شخص آقاي مسعود رجوي، براي از ميدان بدرکردن مخالفين و منتقدينش، در فضاي سياسي خارج از کشورمرسوم کرده است. ايشان با ترسيم مرزبندي هاي سرخ بين خودي و غير خودي، مخالفين و يا منتقدين سياسي دروني و بيروني اش را به بريدن از مبارزه، رابطه با سفارت و جاسوسي براي رژيم، و يا مشکلات شخصي و غيره متهم مي کرد. بنابراين جا دارد از رهبران سازمان بخواهم که آن روش را براي هميشه کنارگذاشته و اينگونه هواداران را، که نسخهً لباس شخصي هاي گارد رهبري در داخل کشور را در ذهن تداعي مي کنند، از اين کار باز دارند.

در دههً اخير، مهاجرت هزاران ايراني به خارج از کشور، بويژه دانشجويان و تحصيل کردگان جوان نسل سومي که عمدتاً با ادبيات انقلابي مبارزات سال شصت بيگانه اند، و نمي توانند مثل آن انقلابيون، قيد خانه و خانواده را بزنند، آن گونه مرزبندي هاي سياسي را نه تنها غير کارآمد، بلکه زيان آور کرده است. جنبش سبز تبلور خواست ها و تمايلات اين گروه، يعني اکثريت ايرانيان خارج از کشور است که نه چنين سرخ اند و نه آنگونه سياه؛ بلکه برعکس مهمترين شاخصه و ويژگي آنان اعتدال و ميانه روي و تلاش جهت زيبنده شدن به موازين دموکراسي و حقوق بشراست.

سبز و سرخ و سياه، سه رنگي که تداعي سه فکر و سه روشند:

موج سبز آزادي که بعد از کودتاي انتخاباتي اخير زاده شد، جبهه بندي سياسي جديدي، با مختصات تازه اي، در عرصهً سياست ايران پديد آورده است. قبل از هرچيز بايد متذکر شد که اين جنبش فرايند مبارزات تاريخي مردم ايران براي رسيدن به آزادي، استقلال، و حاکميت مردم است. مبارزاتي که طي دو دههً گذشته سمت و سوي دموکراسي خواهانه و حقوق بشر طلبانهً آن، بمثابه شرط لازم براي رسيدن به ساير مطالبات، پيوسته بارز تر شده است. حاملان اصلي اين جنبش نسل سومي هستند که با انقلاب زاده شده اند، الگوي حکومت اسلامي را با گوشت و پوست لمس کرده اند، با اينترنت و ساتلايت چشم و گوششان بدنياي خارج، پيش از پدرانشان که انقلاب ضد سلطنتي را آفريدند، باز شده است، و عمدهً دغدغهً شان، نه ساختن جامعهً آرماني اسلامي و يا کمونيستي، بلکه جامعه اي معقول و امروزي با رهبران انتخابي و مردمي است که درد ملک و ملت داشته باشند.

پيش از جنبش سبز، وجه غالب فضاي سياسي ايرانيان خارج از کشور دو قطبي مي نمود. رهبران اپوزيسيون سنتي هم در همين راستا، با ترويج مرزبندي هاي سرخ، پيوسته مي خواستند که اين وضعيت محفوظ بماند و مدعي سومي پيدا نشود. با پيدا شدن جنبش اصلاح طلبي درون حکومت، بخشي از سياسيون خارج از کشوري سعي در شکافتن اين فضاي دوقطبي کردند و به حمايت از موج اصلاح طلبي داخل کشور برخواستند. ولي موج سبز اخير، بيکباره عرصهً مبارزهً خارج کشوري را دگرگون ساخت، و سرنگوني طلباني که بطور سنتي در مبارزات سياسي خارج از کشور دست بالاتر را داشتند به موضع تدافعي کشاند. در تظاهرات حمايت از موج سبز، نه تنها بخش زيادي از سياسيون قديمي، بلکه جمعيت عظيمي از دانشجويان و مهاجرين سالهاي اخير، که لابد به ايران هم رفت و آمد دارند، شرکت جستند.

اين پديده، اپوزيسيون سنتي سرنگوني طلب را ناگزيرمي سازد تا جايگاه خود را نسبت به اين اپوزيسيون جديد (تازه از راه رسيده، پرنفس، باطراوت، پر انرژي و فراگير) مشخص سازد. عدم موضعگيري صريح رهبران و سازمانهاي سرنگوني طلب در مورد جنبش سبز، باعث سردرگمي هوادارانشان، و چپ و راست زدن هايي در له و يا عليه جنبش سبز شده است. آنها در قدم نخست که با تحريم انتخابات، انتظار نداشتند اکثريت مردم ايران در آن شرکت کنند. بعد از انتخابات، روي مقاومت رهبران جنبش سبز اينقدرحساب نمي کردند و فکر مي کردند که آنها در مقابل توپ و تشر کودتاچيان کوتاه مي آيند و اين موج مي خوابد و تمام مي شود. بعد، شروع کردند که تازه اين کودتا صحت مواضع آنان را، مثل هميشه ثابت کرده و نيروي عظيمي در حمايت از آنان آزاد خواهد شد که بايد آمادهً جذب آنها شوند. يا هم که فکر مي کنند که اين جنبش برغم گستردگيش، رهبري، برنامه و ظرف تشکيلاتي لازم را ندارد تا انرژيهاي آزادشده حاميانش را سازمان دهد و به سامان برساند. واقعيت امّا تا کنون خلاف اينرا به اثبات رسانده و جنبش سبز اميد، پرتوان و سرسبز استمرار يافته، روش غالب مبارزه اش را تحميل کرده، و آلترناتيو اصلي رژيم کودتا مبدل شده است.

آن روي سکه را از ياد نبريم:

ناگفته نماند که چون در داخل کشور، تنها آقايان موسوي و کروبي توانستند از فيلتر شوراي نگهبان عبور کنند، حاميان موج سبز در خارج از کشور مجاز نيستند که موج سبز را فيلتريزه کنند و نيروهاي اپوزيسيون غير خط امامي را از صحنهً مبارزه فيلتر کنند!

مضاف براين، مجاز نيستيم مواضع درست و يا غلط شخصي و ياگروهي خود را بعنوان مواضع جنبش قلمداد کنيم و مخالفين و يا منتقدين خود را از شرکت در مبارزهً فراگير جنبش سبز محروم سازيم.

اگرچه قابل فهم است که افراد در تجمعات موج سبز، بدون بالابردن آرم و نشان سازماني شرکت جويند، ولي بحث پرچم و مخالفت با تحريم رژيم کودتا توسط آقاي اکبر گنجي، ممکن است از نظر شخص ايشان و گروهي که حامي فرد ايشانند پذيرفته باشد، ولي نمي تواند موضع جنبش سبزي باشد که آقاي محسن مخملباف سخنگوي رسمي آنست و تا کنون از تحريم رژيم کودتا دفاع کرده و به مناقشهً پرچم نيز دامن نزده است. بنابراين از آقاي اکبر گنجي بايد خواست که با اولويت دادن به افکار و نظرات شخصي اش، البته مجاز است دسته و گروه خود را راه بياندازد، ولي مجاز نيست جنبش سبز مردم ايران را شقه کند.

وجه تمايزجنبش سبز، با دو شق ديگر سرخ و سياه، را در سه محور مي توان خلاصه نمود. جنبش سبز:

· در گفتمان: بجاي گفتمان "ولايت مطلقه" مذهبي (سياه) و ايدئولوژيک (سرخ) ، تحقق "جمهوريت"، "حاکميت مردم" و در يک کلام دموکراسي و حقوق بشر را در اولويت قرار داده است.

· در استراتژي: بجاي قهر و خشونت، بر مبارزهً (مقاومت) مسالمت آميزمدني پاي مي فشرد.

· در تاکتيک: بجاي چوب و چماق و گلوله و ترور شخصي و يا سياسي مخالف و منتقد، به ديالوگ انتقادي، خرد جمعي، و صندوق راي، بمثابه روشي مسالمت آميز، دموکرات و مدني براي بالا و پايين شدن هاي سياسي پاي بند است.

ناگفته نماند، رهبران جنبش سبز، همانطور که خود اذعان داشته اند، آلترناتيو حکومت نيستند، آنها آلترناتيو دولت کودتا هستند. اگر دولت کودتايي احمدي نژاد حاصل کودتاي حزب پادگاني سپاه پاسداران و روحانيون حکومتي است که ارکان اصلي قدرت و ثروت را در ايران قبضه کرده اند، آقايان کروبي، موسوي وخاتمي نمود شانس "دولت غير نظامي" حکومتند که وجه "جمهوريت و اسلاميت"، مخالف تحجر باند مصباح و سرکوب سپاه و بسيج را نمايندگي مي کنند.

وجوه اصلي تمايز آلترناتيو حکومت، با آلترناتيو دولت کودتا کدامند:

آلترناتيو حکومت خواهان "جدايي حکومت از هر گونه دين و ايدئولوژي" مي باشد؛

آلترناتيو حکومت خواهان "رفع همهً اشکال تبعيض" قومي، نژادي، مذهبي، ايدئولوژيک، جنسيتي، و جنسي برمبناي برابري حقوق شهروندي است؛


آلترناتيو حکومت خواهان "توزيع برابر فرصت ها"ي فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي و سياسي براي آحاد ملت و همهً نيروهاي سياسي مملکت است.

براين اساس چهار نيروي مختلف سياسي قابل تميز دادن هستند:

· جنبش سبز تجلي "مطالبات حد اقلي" و "عمومي" جنبش در شرايط کنونيست که در سه وجه گفتمان، استراتژي و تاکتيک، خود را از ارتجاع سرخ و سياه متمايز مي سازد.

· افراد و نيروهايي که نه به اين و نه بدان وجوه تمايز باور دارند، متحجرين روحاني و سپاهي- بسيجي حاکم و متعلق به جبههً ارتجاع سياهند. ارتجاع سياه از زمان صفويه تا کنون در ايران شکست و ناکامي بسياري ببارآورده است. اين تحجر و تبعيض يکي از عوامل مهم حملهً محمود افغان، شکست ايران از روسها در زمان قاجار، شکست انقلاب مشروطه و جنبش ملي شدن نفت، ونيز ناکامي انقلاب ضد سلطنتي مردم ايران تا امروز بوده است.

· افراد و نيروهايي که آلترناتيو حکومتند، ولي بدليل مخالفتشان با گفتمان، استراتژي، تاکتيک و رهبري موج سبز (بدليل دفاعشان از مبارزهً قهرآميز و آلترناتيو و رهبري خاص خود) از جنبش سبز حمايت نمي کنند، متعلق به جبههً ارتجاع سرخ اند. اين دسته هنوز در حباب ايدئولوژيک جنگ سرد محصورند و قادر به انطباق با مقتضيات دوران انقلاب ارتباطات و جهاني شدن دموکراسي نيستند.

· افراد و نيروهايي که جزو آلترناتيو حکومت بشمار مي روند ولي در عين حال بدليل باور به وجوه تمايز موج سبز با ارتجاع سرخ و سياه، از "راه سبز اميد" حمايت مي کنند، با هر اسم و نشاني، پرچمدار اصلي عالي ترين مطالبات مبارزات تاريخي مردم ايرانند. براي اين طيف از حاميان موج سبز، حمايتشان بمثابه کشيدن چک سفيد نيست، بلکه حمايتي مشروط، معطوف به شرايط کنوني، در جهت منافع عمومي مردم و مصالح عاليهً ملي، و بنابراين در راستاي اهداف عاليهً جنبش ارزيابي مي شود.

حمايت از موج سبز، با حفظ هويت دفاع از دولت سکولار و ضد تبعيض و خواهان برابري حقوق و فرصت ها، اولاً بما امکان مي دهد تا اين خواست ها را به خواست عمومي جنبش تبديل کنيم. چرا که در آنصورت رهبران سياسي جنبش هرکه باشند ناگزير خواهند بود که خود را با خواستهاي عمومي جنبش هماهنگ سازند.

دوم، حمايت تمام عيار از جنبش سبز و رهبران آن، تا پيروزي دولت سبز غير نظامي در ايران، بستر طرح و پيگيري "مطالبات حداکثري" متعلق به آلترناتيو حکومت را در ايران فردا، که انتظار است تا آنروز عموميت يابند، فراهم مي کند.
اگر باورداريم که مبارزه براي دموکراسي و حقوق بشر، مبارزه براي تغيير افکار و راه و روش هاست و نه صرفاً تغيير افراد و گروهها؛ آنگاه پيروزي موج سبز و رهبران آن، که پيگير مطالبات امروز مردم اند، پيروزي مقدماتي دموکراسي و مردم ايران خواهد بود.