گذاربه دموکراسي در ايران

آرزوي گذار به دموکراسي در ايران، در حقيقت، انگيزهً اصلي نوشتن اين سطور مي باشد.

Thursday, July 17, 2014

در پاسخ به فرقه گراياني که بجاي رژيم حاکم، شوونيزم فارس را هدف قرار داده و بر ساز جدايي از ايران مي دمند

 اين ياد داشت را پاي مقاله اي در سايت گويا گذاشته بودم. در اينکه راه حل مطلوب براي ايران حکومتي دموکرات، غيرمتمرکز (فدرال)، سکولار و پلورال (فرا قومي، فرا مذهبي و فرا ايدئولوژيک) بايد باشد، موافقم، ولي در متهم کردن فارسها بخاطر ستمي که در دوران پهلوي و جمهوري اسلامي بر کردها رفته، سخني بي پايه و بي مايه است. متأسفانه احزاب کردي تحت تأثير افکار شکست خوردهً پدرخواندهً ايدئولوژيک شان، يعني استالين در شوروي سابق، مفاهيمي مثل "ستم ملي" و "خلق هاي تحت ستم" و "شوونيزم فارس" را بعنوان مفاهيمي مقدس پذيرفته و بخورد افکار عمومي مي دهند، حال آنکه که از تاريخ مصرف اين اباطيل و اراجيف گذشته، در شوروي سابق جواب نگرفتند و هيچ جامعهً پيشرفته اي بر اساس بکار بستن اين مفاهيم غلط و تبعيض گرايانه محقق نشده است. حکومت هاي قومي متعلق به دوران باستان بعد از انقلاب کشاورزي است که عمدتاً تک قومي، تک مذهبي و اي بسا تک شهري بودند.
بعد از آنکه منطقه رو به خشکي نهاد و اقوام بچان هم افتادند، با روي کار آمدن هخامنشيان، که از ائتلاف فارس و کرد و غيره پديد آمد، تنوع قومي و زباني و مذهبي متداول گشت. متعاقباً، امپراطوري هاي مذهبي پديدار گشتند و با امپراطوري (زرتشتي) ساساني و مسيحي روم و بعد عربها و ترک هاي مسلمان، تا پيش از دوران مدرن بر اين بخش از جهان غلبه داشتند. در جنگ جهاني اول پنج امپراطوري مذهبي، منجمله عثماني ها، از هم پاشيدند و دولت -ملت هاي ايدئولوژيک سربرآوردند. با شکست نظام غالب ايدئولوژيک (سوسياليست در مقابل کاپيتاليزم) در دوران جنگ سرد بود که دموکراسي در مقابل کاپيتاليزم بعنوان آلترناتيوي جهانشمول رخ نمود. خلاصه:

اولا، اگر در گذشته انواع ظلم و ستم قومي و مذهبي و ايدئولوژيک مرسوم بوده، از طبيعت اين نظامها بوده و عموم اقوام و مذاهب و يا ايدئولوژي ها کما بيش عملکرد و سرنوشت مشابهي داشته اند. بعبارتي، جوامعً بشري، منجمله جامعهً ما، به آن حد از بلوغ فکري و سياسي نرسيده بوده اند تا بتوانند مسائل دروني شان را بروش انساني و دموکراتيک (دوران مدرن) حل و فصل کنند.

دوم، ستم پهلوي ها و جمهوري اسلامي هم في نفسه ربطي به فارسها ندارد؛ پهلوي ها را انگليسي ها با کودتا آوردند و همان انگليسي ها در زمان رضاخان با ايدهً جمهوري و يا انجمن هاي ايالتي و ولايتي مخالفت کردند (چون خودشان سيستم غير متمرکز در انگليس نداشته و ندارند) و بعد هم با امريکايي ها با کودتايي ديگر عليه دکتر مصدق، سلطنت پهلوي را حفظ کردند. همين آمريکا و انگليس و کلا غرب، بعد از جنگ اعراب و اسرائيل، اسلامگرايان سنتي را، از قاهره و نجف تا تهران و پاکستان و هند حمايت کردند و پروبال دادند تا هنگامي که تاريخ مصرف پهلوي ها گذشت، اسلام گراها بعنوان آلترناتيو غالب به حاکميت رسيدند (باشد تا همانطور که از شرکتشان در کودتا عليه مصدق عذر خواهي مي کنند، از حمايت هايشان بنفع راديکالها و سنت گرايان اسلامي در منطقه نيز غذر خواهي کنند).

سوم، جمهوري اسلامي حاکم بر ايران حکومت فارسها نيست، بنظر من دکتر قاسملو بيش از آقايان خميني و خامنه اي به فرهنگ ايراني و زبان فارسي واقف بود و ارادت داشت، اين حکومت و حاکمانش ماهيتاً ميراثدار اعراب مسلمان اند و ربطي ماهوي به ايران و فارس ها ندارند؛ بعبارتي، ما مستعمرهً فرهنگي و سياسي اعراب هستيم. کما اينکه رهبران اين حکومت بيشترين دشمني را با فرهنگ و تاريخ و مواريث ايران زمين داشته و دارند و تخريبي که به آثار فرهنگي ايران در دوران جمهوري اسلامي وارد آمده، در دوران مغول هم صورت نگرفته بود.

چهارم، همزيستي مسالمت آميز اقوام و مذاهب و فرهنگ ها، پيش از آنکه به غرب و آمريکا برسد، اساساً يک سنت ايراني از دوران هخامنشي (ناشي از همان ائتلاف فارس و کرد) مي باشد، هم ترکها و هم اعراب در اين زمينه سابقه اي از عدم تحمل تنوع قومي و زباني و فرهنگي را در پيشينهً خود دارند ولي در مورد فارسها و کردها اينگونه نبوده است.

پنجم، برغم ستمهايي که ، چه ناشي از عقب ماندگي ها و يا عقب نگهداشتن ها، توسط استعمار غرب در دوران قاجار و پهلوي و يا استحمار مذهب (در زمان جمهوري اسلامي)، بر ايران و ايراني شده، کرد(مادها) و فارس ها بيشترين ميزان اشتراک و بهم آميختگي فرهنگي، تاريخي، زباني، خوني و خانوادگي را داشته و دارند و بنابراين، بيشترين سابقهً همزيستي مسالمت آميز و همراهي و همدردي را دارا مي باشند.
 ششم، بگواهي تاريخ، کردها بلحاظ قومي از فارسها يک دست ترند، چرا که از حمله و هجوم اعراب و مغولان و ترکها کمتر آسيب ديده اند. قوميت فارسي که در زمان باستان موضوعيت داشت، در اثر حملات سهمگين يوناني ها و بعد هم بويژه حملهً اعراب (که در کنار اسلاميزه کردن، سرزمين هاي مغلوب را عربيزه نيزمي کردند) و مغولان و ترکها، و متعاقبش آميختن با اقوام ايراني، موضوعيت خود را تا حد زيادي از دست داده و تنها زبان فارسي بمثابه ابزاري موثر جهت احياي ميراث پيشينيان و نيز مقاومت در مقابل يکسان سازي حاکمان عرب مسلمان و مغولان احيا شد و از آن پس بعنوان زبان ادبي شعرا، و نيز ديواني حاکماني که عمدتاً ترک بودند، مرسوم گرديد. بنابراين، تقصير سرکوبها و بي عدالتي هاي نظام سياسي حاکم بر ايران را بگردن فارسها انداختن، اگر مغرضانه نباشد، قضاوتي ناشيانه و غير عادلانه است؛ چرا که فارسها به سهم خود هم قرباني بوده اند و هم مبارزه کرده اند، و آنها که با رژيم حاکم مبارزه کرده اند، از هر قوم و عقيده اي، با رژيم حاکم و سياست ها و مواضعش مخالفند و نه قوم و قبيله و مذهب مردم. براين سياق، کشيدن خط و مرز قومي و مذهبي و ايدئولوژيک بين شهرونداني که سابقهً طولاني از همزيستي مسالمت آميز دارند، نه تنها آدرس غلط و ويرانگر دادن و در خدمت اهداف دشمنان ايران و ايراني است بلکه برخلاف جهت استقرار صلح و ثبات و دموکراسي و پيشرفت در منطقهً پرتلاطم خاورميانه مي باشد.


از آنجا که مبارزه براي گذار به دموکراسي و برقراري نظامي دموکراتيک، فدرال، پلورال و سکولار بطور همزمان آرمان والاي بسياري از ايرانيان، اعم از فارس و کرد و آذري و بلوچ و عرب و ترکمن و لر بوده و هست، مطمئنم که اهل خرد و با فرهنگ ايران زمين، با هر تعلق قومي و مذهبي و ايدئولوژيک، از تنگ نظري ها و خودي و غير خودي کردنهاي قومي (که منعکس کنندهً افکار ارتجاعي قوم محور و شکست خوردهً در شوروي سابق است) تبري جسته و خواهند جست. مبارزه براي ايفاي حقوق شهروندي، حقوق بشر و دموکراسي، يعني براي رفع ظلم و نابرابري و سرکوب و استبداد،وظيفه اي انسانيست که خودي و غير خودي کردن آن توسط مرتجعين و راديکال هاي قومي، مذهبي و ايدئولوژيک تنها به بالابردن هزينه رسيدن به آن آرمانهاي مشترک و مطلوب انساني و ايراني مي انجامد.