گذاربه دموکراسي در ايران

آرزوي گذار به دموکراسي در ايران، در حقيقت، انگيزهً اصلي نوشتن اين سطور مي باشد.

Wednesday, June 08, 2011

با خشم فروخوردهً مردم چه مي توان و بايد کرد؟

گزارشات مختلف منتشر شده از شاهدان عيني گواهي دادند که شهيد سبز، خانم هاله سحابي، نه آنطور که دم و دستگاه تبليغاتي رژيم ادعا مي کند بدليل ايست قلبي، بلکه با ضرب و شتم و شوک الکتريکي به قتل رسيده است. بي شک چنين قتلي نمي تواند اتفاقي، بدون برنامه ريزي و غير عمد باشد. براستي چه انگيزه و هدفي پشت اين قتل ناجوانمردانه مي تواند نهفته باشد؟ أيا اين قتل و به ديوار کوبيدن سر مسعود باستاني جلوي چشم مادرش و خبر مبني بر اعدام هاي بيشتر در آيندهً نزديک، تک نمودند و يا نشان از خط مشي تازه اي مي دهند که حاکمان در پيش گرفته اند، تا مسالمت آميز ترين نيروها را با خشن ترين روشها از صحنه حذف کند؟ اين قساوت و ظلم فراسوي تصور، موجي از خشم و نفرت همراه با بغض و کين را در ميان هموطنان، بويژه در ميان جوانان آگاه برانگيخته است، براستي با اين خشم فروخورده چه مي توان و بايد کرد؟ أيا بايد زانوي غم در بغل گرفت و براين ظلم آشکار و ستم و بيداد در حق شهروندان بي دفاع سکوت کرد؟ أيا بايد بي تفاوت از کنار قضيه گذشت و بر ناتواني خود افسوس خورد و با اينکار بر قهاريت رژيم، مهر تأييد نهاد؟ أيا بايد با تظاهرات مسالمت أميز به مقاومت مدني و اعترض با سکوت و يا فرياد برخاست؟ و يا هم که جوانان معترض ممکن است بناگزير به اين نتيجه برسند که بايد سلاح بدست گرفت و "عطر باروت مسلسل ها" را توفنده تر از پيش، در هر کران گسترد؟ و خلاصه کدام استراتژي بهترين و مطلوب ترين راه پاسخگويي به اين روند رو به افزايش سرکوب و قتل و غارت حاکمان است؟



پاسخ دادن به اين سئوالات، بسته به اينکه چه برداشتي از شرايط و أرايش نيروها داريم، به کدام منطق ايدئولوژيک و فلسفي استناد مي کنيم، کدام روش تحليلي را بکار مي بنديم، و چه هدف آرماني را مد نظر داريم، فرق خواهد کرد. به گمان اين قلم، افراد و جريانهاي سياسي حامي گذار به دموکراسي در جنبش سبز، به أن حد از توانمندي و بلوغ فکري رسيده اند که بتوانند براي يافتن پاسخ اين گونه سئوالات بحث منطقي و سازنده اي را در سطح عمومي جنبش، بويژه در خارج از کشور، آغاز کرده، به پيش برند، و به نتايج پرباري هم برسند.



فکر مي کنم که براي يافتن پاسخ درست اولاً هيچ منطق ايدئولوژيک و فلسفي تجربه شده اي به تنهايي کافي نيست؛ چونکه در ايران با واقعيت سياسي تجربه نشده و متفاوتي، مواجهيم، بنابراين، منطق ايدئولوژيک و فلسفي کارآ را مي تواند و بايد خرد جمعي خود ما ايرانيان ، البته با مد نظر داشتن دستاوردهاي ديگران، خلق کند. دوم، چه بدليل متکثر بودن (قومي، مذهبي و ايدئولوژيک) جامعه و نيروهاي سياسي اش، و چه بدليل تجربهً ناموفق تزهاي ايدئولوژيک مدعي مدينهً فاضلهً قرن بيستم، و چه بدليل فقدان الگوي موفقي که بتوان از آن کپيه برداري و رونويسي نمود، اين نگاه فلسفي نيز لاجرم مي تواند و بايد چند بعدي، نقأدانه و همه جانبه نگر باشد.



در مورد روش تحليلي هم لازم است از عمده ترين متد هاي علمي اعم از مطالعهً تطبيقي و قياسي (comparative study)، بررسي دستاوردهاي فکري موجود (Literature Review), ، مطالعهً عيني و تجربي (Empirical study)، و بحث و جدل عمومي و روشنفکري (public and intellectual debates) استفاده کرد. جملگي اين روشها لازم است تا توسط اهل فکر و انديشه و تحقيق و رسانه مد نظر قرار گيرند، چرا که صرف تمرکز بر مصاحبه با چند شخصيت شناخته شده، آنهم متعلق به جريان فکري خاص، نمي توان انتظار رسيدن به نتيجهً راهگشا و مطلوب داشت. بعبارتي، ضرورت پي ريزي يک استراتژي موفق، که بيشترين شانس موفقيت براي گذار به دموکراسي پايدار در ايران را به ارمغان آورد، ايجاب مي کند که آن استراتژي با تمام اين روشها تست شده، از صافي نقد اهل فکر و انديشه بگذرد و بالاترين ميزان اقناع و توافق را در بين شخصيت ها و نيروهاي سياسي دموکرات ايجاد کند تا در عمل بتواند بيشترين ميزان همگرايي و همدلي و همبستگي ملي را فراهم کند.



در بين نيروهاي مطرح سياسي ايران تا کنون رسم براين بوده است که استراتژي مبارزاتي را مطابق با منطق ايدئولوژيک خاص خودشان، عمدتاً ايده آليستي، آرمانگرايانه و تماميت خواهانه، تدوين و دنبال مي کرده اند. در اين روش، مدعيان کاري به درنظر گرفتن منطق خارج از دستگاه نظريشان، و يا نيروها، فاکتورها و عواملي که در تعاريفشان نمي گنجد، نداشته اند. بعنوان نمونه، دعواي اصلي اسلاميون سنتي و مدرن در ايران بر سر اسلام بوده است؛ هرکدام با رويکرد متفاوت و اي بسا متضاد (انقلابي و يا ارتجاعي) براي غلبه بر ديگري از مفاهيم و سمبل ها و سنت هاي مذهبي استفادهً ابزاري کرده و با صرف هزينه هاي هنگفت و خونهاي بسيار در پي غلبه بر ديگري بوده اند. ولي حالا که تمامي پروژه اسلام سياسي و اسلاميزه کردن زير سئوال رفته و بحث سکولاريته سياسي و جدايي دين و دولت مطرح شده، تمامي راه رفته بيهوده و تمامي هزينه ها و خونهايي که براي تحقق ايده آل اسلامي بزمين ريختند، برباد رفته مي نمايند. در قرن بيستم همين سرنوشت را ايدئولوژي هاي راست و چپ مدرن، از ناسيوناليسم گرفته تا کمونيسم، نيز تجربه کرده اند و نظام سوسياليستي بلوک شرق بعد از آن انقلاب عظيم اکتبر و هفتاد سال قدمت فروريخت و به درس عبرتي براي بشريت تبديل شد. مي خواهم نتيجه بگيرم که رابطهً بين استراتژي و هدف، رابطه اي دوطرفه و لازم و ملزوم است، بدون استراتژي راهگشا نمي توان به هدف عالي، و در اينجا دموکراسي، رسيد. همينطور استراتژي خوب در راهي غلط مي تواند جامعه اي را از چاله به چاه افکند، درست مانند أنچه در انقلاب ضد سلطنتي ايران تجربه کرديم و يک رژيم پيشرفته و مدرن ولي غير دموکرات را با انقلابي مردمي سرنگون کرده و بجايش يک رژيم عقب ماندهً واپسگراي بمراتب مستبدتر و فاسد تر نشانديم.



يک استراتژي کارآ، شانس موفقيت و اعتبارش را از چگونگي مقابله و رقابت براي پيشي گرفتن (در بازي تعادل قوا) از استراتژي رقيب و يا دشمنش مي گيرد. استراتژيست خود خواندهً رژيم، حسن عباسي، که نظراتش بيانگر طرز فکر حاکم بر بخشي از سپاه پاسداران است، بدرستي مدعيست که براي شکست دشمن، بايد استراتژيش را نشانه گرفت و به شکست کشاند. منتها مشکل آنها اينستکه هم در هدف و هم در بکار گيري وسيله و ابزار، به خطا رفته و مي روند. هدفشان مقدس سازي يک امر نامقدس، و در عمل حفظ، بسط و گسترش نظام غير دموکراتيک ولايت مطلقهً فقيه، بمنظور تسلط کامل خودشان بر کل حاکميت؛ و استراتژيشان نيز بکارگرفتن هر روشي و بهر قيمت بوده و هست. در روند پيگيري اين هدف و استراتژي است که توسل به بحران، جنگ، سرکوب و صدور تروريسم تبديل به جزئي جدايي ناپذير از ادامهً حيات نظام حاکم شده بطوريکه تکيه بر سرکوب عريان در عمل به حاکميت اوباشان، شارلاتان ها، چاقوکشها و کنسرتي از قاتلان، يعني روي کارآمدن باندهاي قدرت طلب و فرصت طلب، از ميان بي پرنسيب ترين لايه ها و قشرهاي اجتماعي انجاميده است؛ اهل فکر و انديشه و سايرين، اعم از رقيب و مخالف، نه تنها از حاکميت رانده شده بلکه بطور عريان و بي محابا سرکوب مي شوند. در عرصهً خارجي هم بيهوده ولي مصرانه براي گسترش الگويي هزينه مي کنند که در داخل شکست خورده و اعتبار و مشروعيتش را از دست داده است. مخالفت رژيم با دموکراسي و صلح و ثبات منطقه اي و بين المللي بطور روز افزوني به چالش گرفته مي شود، از دست اندازيهايش جلوگيري مي شود، تحريم ها گسترده تر مي شوند و رژيمي که مدعي صدور انقلاب بود، در منطقه منزوي و در داخل با اعتراض شهروندان مملکت در جنبش سراسري سبز مواجه شده است.



در حاليکه بجاي حاکميت يک باند متحجر و انحصار طلب در درون روحانيت و سپاه، اگر هدف رژيم بهبود وضع مردم و مملکت و پيشرفت و توسعه و عدالت و حمايت از مشارکت و حاکميت مردم، با يک روش انساني و امروزي، يعني رقابت سازنده و دموکراتيک بين نخبگان (حتا فقط مسلمان) بود، نه تنها به حاکميت سفلگان بي مايه نمي انجاميد بلکه جايگاه ايران و شأن ايراني هم در سطح منطقه و جهاني تنزل پيدا نمي کرد.



عواملي که باعث شده اند رژيم با پيگيري استراتژي توليد بحران، جنگ افروزي، سرکوب عريان و صدور تروريسم قادر به ادامهً حياتش گردد عبارت بوده اند از :



١- در آمدهاي نفتي که رژيم را قادر ساخته تا بدون پشتوانه و حمايت و نقش آفريني اکثريت مردم، هزينهً طرح ها و برنامه هايش را تأمين کند.



٢- مماشات غرب و حمايت بلوک شرق که اين رژيم را بهترين بهانه براي تابو کردن اسلام و اسلاميون و متقابلاً حمايت از ديکتاتورهاي دست نشاندهً خود در منطقه (ببهانهً جلوگيري از اسلام گرايي)، و در عين حال بهترين شريک تجاري در ايران يافته اند. رژيمي که در داخل ضعيف و ناتوان است، به شرايط بدتر و قراردادهاي اسارتبار با خارج بناگزير تن مي دهد.



٣- وجود حد اقلي از رقابت بين جناحهاي مختلف راست و چپ، خامنه اي گرا در مقال خط امامي خميني گرا، اصول گرا در مقابل اصلاح طلب، و بويژه نقش کليدي فردي مثل هاشمي رفسنجاني که حلقهً وصل بين جناح بندي هاي درون حکومتي، تا پيش از کودتاي آخرين انتخابات رياست جمهوري بود.



٤- اپوزيسيون متشتت و شکست خورده، بويژه نقش مسعود رجوي، که سازمان مجاهدين خلق را با تصميمات کم مايه، عکس العملي و بي آينده اش از يک حريف و رقيب متشکل، پرتوان و بالقوه در اول انقلاب به يک قرباني ناتوان و شکست خورده امروزي مبدل ساخت. رقيب کتک خوره اي که سرکوب مستمر آن رژيم را قادر نموده تا ضمن ايجاد جو رعب و وحشت در جامعه اقتدار خود را به رخ کشد. استراتژي هاي شکست خوردهً سازمان در عمل هم جمعي از بهترين نيروهاي سياسي جامعه را بکام مرگ فرستاد و هم در طرف مقابل به بالا کشيدن و روي کارآمدن راست ترين و جاني ترين لايه هاي حکومتي انجاميده است.



(نگارنده در حالي که در فاز سياسي فعال بودم، با اعلام جنگ مسلحانه ( با توجيه مذهبي توسل به عاشوراي حسيني) در سي خرداد سال شصت که هزاران نيروي علني و غير آموزش ديده و غير آمادهً سازمان را بدام رژيم و کام مرگ فرستاد، هرچند ده روز قبل از اعلام جنگ مسلحانه، در جريان اعتراضات بعد از عزل بني صدر، دستگير شده بودم، مخالف بودم؛ بعد از پيوستن مجدد به سازمان هم هرچند کاره اي نبودم ولي منتقد ماند و در گزارشاتي که به مسئولين سازمان مي نوشتم، جنگ آزاديبخش سازمان را در فقدان حمايت مکفي خارجي نافرجام مي دانستم، سپس، بعد از آتش بس جنگ ايران و عراق و عمليات فروغ جاويدان، جنگ منظم آزاديبخش را بيهوده دانسته و در نوشته هايم بهترين نقش ممکن براي سازمان را نه جنگ مسلحانهً کلاسيک چريکي و يا آزاديبخش، بلکه حضور در جامعه و آمادگي دفاع فعال از اعتراضات مردم و جلوگيري از سرکوب تظاهراتهاي قابل پيش بيني در خيابانها ( مانند آنچه در آغاز جنبش سبز شاهد بوديم) مي دانستم. بعد از حملهً کويت و دخالت آمريکا در عراق، باقي ماندن در عراق را بيهوده دانسته (خودم به ترکيه منتقل شدم)، و با بازگشت مسئولين سازمان از فرانسه به عراق مخالف بودم. بعد از حملهً آمريکا به افغانستان، در تماسي تلفني با مسئولين سازمان (مرحوم ابراهيم ذاکري) صريحاً گفته بودم که بنظرم آمريکا در افغانستان متوقف نمي ماند و بين حمله به عراق و يا ايران، بايد يکي را انتخاب کند؛ و از آنجا که بهانه ها در مورد عراق بيشتر و ديوارش کوتاهتر است، آمريکا اين کشور را انتخاب خواهد کرد، و توصيه مي کردم که قبل از اينکه سازمان در مقابل يک عمل انجام شده قرار گيرد بهتر است خاک عراق را ترک کند. بعد از حملهً آمريکا به عراق هم پيوسته نوشته ام که براي سازمان بهتراست تا پايش را از باتلاق عراق بيرون بکشد، چرا که ماندن در عراق نه تنها هيچ نفعي (جز ضرر) به جنبش دموکراسي خواهي مردم ايران و يا عراق ندارد، بلکه برعکس بهانهً سرمايه گذاري و دخالت و دست اندازي هرچه بيشتر رژيم در اين کشور را فراهم مي کند و به تجربه همان بلايي را که رويارويي سازمان با رژيم بر سر ايران آورد، بر سر عراق و عراقيان هم خواهد آورد... نهايتاً، به تلخي طي اين مدت آموخته ام که انتقاد از خط و ربط سازمان عين آب در هاون کوبيدن است. بر اين باورم که نيروهاي ايدئولوژيک اعم از مذهبي و غير مذهبي، اسلاميست و يا کمونيست، با چشم باز در وادي فنا قدم نهاده و تا ته درهً ورشکستي و نابودي به پيش مي روند؛ آنها پيش از مرگ، فاتحهً خود را خوانده، کفنشان را پوشيده، تابوتهايشان را بر دوش خود حمل کرده و بدفن سياسي خويش مشغولند. در اين رابطه فرقي ماهوي بين رهبري مطلقهً ايدئولوژيک و ولايت مطلقهً فقيه وجود ندارد، هردو سروته يک کرباسند و همانطور که رژيم ولايي حاکم ذاتاً اصلاح پذير نيست، هرگونه اميدي به تغيير در روش و منش و مشي مجاهدين، باوجود رهبري فعلي، سرابي بيش نيست. نتيجهً منطقي: مترقي بودن، برنامهً خوب داشتن، مبارزه کردن و شهيد دادن به تنهايي کافي نيست، همهً اينها بدون استراتژي کارآ و مناسبات دموکراتيک به ناکجاآبادي ميرسد که حزب توده در زمان شاه و مجاهدين خلق در دوران جمهوري اسلامي رفته اند.)



در سالهاي اخير از کارکرد عوامل دخيل در ادامهً بقاي رژيم بدرجات کاسته شده است. اولاً، بعد از روي کارآمدن احمدي نژاد درآمدهاي نفتي و کنترل اقتصاد کشور بطور روز افزوني در اختيار سپاه پاسداران قرار گرفته که بدليل پي گيري سياست تنش زاي هسته اي و صدور بحران و تروريسم، بر ميزان انزوا و تحريم رژيم در سطح منطقه اي و بين المللي افزوده شده است. حاکميت سپاه بر اقتصاد به معني اينست که درآمدهاي نفتي نه تنها هزينهً سرکوب داخلي بلکه حمايت از تروريسم در خارج از مرزهاي ايران مي شود.



دوم، تقلب انتخاباتي خامنه اي و روي کارآوردن احمدي نژاد، نه تنها اصلاح طلبان خط امامي و موسوي و کروبي، بلکه رفسنجاني را نيز از گردونهً حاکميت خارج و به جبههً مخالف کشانده است. اما تاجايي به رابطهً بين جنبش و حاکمان بر مي گردد، مانع اصلي، ولايت مطلقهً فقيه و باني کودتاي انتخاباتي باند خامنه اي بوده اند، هرچند باند احمدي نژاد فاشيست ترين و هارترين جريانيست که تاکنون از درون رژيم سر برآورده است.



سوم، فراروييدن جنبش سبز بعنوان آلترناتيو فراگير رژيم، اپوزيسيون ناکارآمد و ناکام ايدئولوژي محور پيشين متکي بر مبارزات قهرآميز را به حاشيه رانده است. اگر در سه دههً گذشته، مجاهدين تمام اعتراضات و مبارزات و شهدارا به کيسهً خود مي ريختند، امروز با وجود جنبش سبز، امکان چنين سوء استفاده اي نمي يابند.



چهارم، حضور نظامي آمريکا و متحدينش در مرزهاي ايران از توان رژيم در صدور بحران و تروريسم بطور محسوسي کاسته است. فشارهاي سياسي و ديپلماتيک آمريکا و غرب برنامه ها و روابط رژيم را در سراسر منطقه و جهان هدف گرفته و با ناکامي مواجه مي کند. بدينسان، رژيم حاکم نه تنها با بحران مشروعيت، ورشکستگي ايدئولوژيک، سياسي و افتصادي و اجتماعي و فرهنگي مواجه است بلکه نيروها و عوامل دروني و بيروني تضمين کنندهً بقاي رژيم نيز بطور روز افزوني در مواضعشان تجديد نظر کرده و اي بسا از اپوزيسيون حمايت مي کنند. دموکرات و مسالمت آميز بودن جنبش امکان سوء استفادهً خارجي را کمتر و کشورهاي دموکرات غرب و آمريکا را ناگزير از همراهي و حمايت از جنبش سبز کرده است.



به تجربه، نظامهاي مذهبي در هيج کجا بطور مسالمت آميز به نفع دموکراسي اصلاح نشده و يا کنار نرفته اند. نظام ولايت مطلقهً فقيه هم مثل هر نظام ايدئولوژي محور ديگر، اصلاح پذير نيست. بقول معروف ملا جماعت وقتي به قدرت رسيد زير بار زور نمي رود مگر اينکه زور پر زور باشد، بعلاوه، هرچه رژيم از هرنظر ورشکسته تر و مترود تر شده، در عمل بيشتر براست گراييده و نظامي تر و سرکوبگرتر شده است. با اين اوصاف آيا هنوز بايد بر مبارزهً مسالمت آميز و مقاومت مدني پاي فشرد و يا اينکه وقت عمل متقابل رسيده است؟



تأکيد جنبش سبز بر مقاومت مدني و مبارزهً مسالمت آميز نه صرفاً از سر تقليد از سايرين (هند و آفريقاي جنوبي و جنبش مدني آمريکا) بلکه بدليل مجموعهً الزاماتيست که جنبش در آن قرار گرفته و شرايط مبارزاتي کنوني بر جنبش تحميل کرده است. بعبارتي، مجموعهً شرايط داخلي و بين المللي چنين ايجاب مي کند. در دوران مدرن مبارزهً مدني و مسالمت آميز بعنوان يک استراتژي فقط در کشورهايي جواب گرفته که انگليس زبان و بطور مستقيم و يا غير مستقيم تحت کنترل و ميراثدار استعمار انگليس بوده اند. اي بسا در خود انگليس هم بدليل فقدان نظامي فدرال، مسائل ريشه داري چون مشکلات قومي و مذهبي بطور مسالمت آميز حل نشدند و به درگيري مسلحانه در گذشته و چريکي ايرلندي ها در دوران اخير منجر شدند. در ساير کشورهاي تحت استعمار، بويژه استعمار فرانسه، مانند الجراير و ويتنام، اينچنين نبود و مقاومت مسلحانه گريز ناپذير گرديد.



در ايران، چپ روي ها و مواضع افراطي و ناکامي هاي استراتژيک گروههاي مخالف در اپوزيسيون سنتي هم در راست رويهاي امروز بي ربط نبوده و نيستند. اگر اپوزيسيون سنتي در مقابل رژيم ناتوان و ورشکسته نشده بود اصلاً شرايطي بو جود نمي آمد که ايجاب کند اصلاح طلبان حکومتي به آلترناتيو رژيم تبديل شوند و بحث ضرورت مقاومت مدني و مبارزهً مسالمت آميز مطرح شود. بدنبال شکست متوالي مبارزات قهرآميز کوه و روستا و شهر و جنگل و منطقه اي و مرزي، در پيش گرفتن مقاومت مدني و مبارزهً مسالمت آميز توسط جنبش سبز بهانه و بستر اعمال سرکوب عريان حکومتي را تا حد زيادي از ميان برده و بکارگيري اين تاکتيک ضد مردمي را نه تنها کمتر بلکه بضد خود مبدل کرده است. قتل ديوانه وار خانم هالهً سحابي گواه آزمندي حاکمان براي پيدا کردن بهانه اي بمنظور سرپوش گذاشتن بر اختلافات درونيشان است.



پي گيري مبارزهً مسالمت آميز، بعنوان استراتژي اصلي جنبش، فضاي سياسي کشور را از حالت پلاريزه و دوقطبي گذشته خارج مي کند؛ فرصت ديالوگ انتقادي بين کنشگران و پژوهشگران و روشنفکران بوجود مي آورد؛ به تعميق انديشه و ارزشها و روش دموکراتيک منجر مي شود؛ بستر عبور از راديکاليسم چپ و راست را هموار مي کند؛ و به شکوفايي فرهنگ دموکراتيکي مي انجامد که جامعه و به طبع آن نيروهاي سياسي و حاکمان را تحت تأثير خود قرار داده بدنبال خود مي کشد.



تاجاييکه به درون رژيم برمي گردد، اتخاذ اين استراتژي به حاکمان فرصت مي دهد تا ادعاهاي واهي خود را بيازمايند و شکست ايده هاي بي پايهً غير علمي و غير عملي خود را به چشم ببينند؛ و دريابند که از مدينهً آرماني آنها نه فاضله که چه فاضلابي سر بر مي آورد؛ بدليل انقلاب ارتباطات، اعمال و رفتار حاکمان بطور روشنتري در معرض داوري افکار عمومي داخلي و بين المللي قرار مي گيرد و از اين طريق به بالارفتن سطح آگاهي عمومي و مطالبات شهروندان کمک مي کند؛ اختلاف سلائق و منافع و برداشتهاي مختلف حاکمان به ارائهً راه حل هاي متفاوت مي انجامد، جناح بندي ها را باعث مي شود و به شکافهاي لاينحل دروني مي انجامد که جراحي دروني در راس نظام را اجتناب ناپذير مي سازد. همانطور که در همين اختلافات جاري بين اصولگرايان (باندهاي خامنه اي و احمدي نژاد) شاهديم، اين جناح راست اصولگرا و به طبع آنها نظاميان حاکم هم يکدست و منسجم نيستند و هيچ درک و بينش و برنامهً مشترکي براي ادارهً امور و تقسيم قدرت بين خود ندارند. اين نتيجهً بلافصل اتخاذ استراتژي مقاومت مدني و مبارزهً مسالمت آميز است که باعث بروز شکافها و اختلافات پنهان بين اين جناح شده و به رويارويي باندهاي حکومتي انجاميده است.



از طرف ديگر ادامهً روند تسلط نظاميان (سرداران سپاه) که خواب و خيالهاي منطقه اي و بين المللي در سر مي پرورند، لاجرم کشور را به سوي افزايش بحران و احتمال درگيري خارجي سوق مي دهد. مجموعهً اين شرايط ايجاب مي کند که اپوزيسيون مسئول، دموکرات و سراسري که در جنبش سبز تبلور يافته تا جايي که ممکن است بهانهً بحران آفريني، سرکوب عريان، ايجاد جو پليسي-امنيتي، نظامي تر شدن اوضاع، و امکان وحدت دروني جناح راست را از حاکمان سلب کند و از اين طريق مانع تسلط تمام عيار نظاميان و و جنگ ناگزير خارجي شود. اين ضرورت ها، تا جاييکه به جنبش سبز بر مي گردد، پايبندي به مبارزهً مسالمت آميز و مقاومت مدني را گريز ناپذير مي سازد.



وانگهي، از ياد نبريم که نيروهاي ملي- مذهبي و نهضت آزادي که امروزه هدف سرکوب قرار گرفته اند از اولين ياران خميني و انقلاب، مسالمت جو ترين افراد و نيروها، و بقول مخالفين سوپاپ اطمينان رژيم در سه دههً گذشته بوده اند. بياد بياوريم گفتهً مهندس مهدي بازرگان در دادگاه نظامي شاه را که خطاب به رئيس دادگاه گفته بود: "آقای رییس دادگاه! به مقامات بالا‌تر(شاه) اطلاع دهید كه ما آخرین گروهی هستیم كه با قبول و احترام به این قانون اساسی فعلی فعالیت‌های سیاسی را در چارچوب‌های قانونی دنبال كردیم. بعد از ما دیگر كسی این قانون اساسی را قبول نخواهد داشت و در درون آن فعالیت نخواهد كرد". بعبارتي، ما آخرين نيرويي هستيم که بطور مسالمت آميز با شاه سخن مي گوييم. بدرستي گويي باز با سرکوب ملي مذهبي ها و نهضت آزادي، بويژه قتل عمد هاله سحابي، تاريخ بار ديگر تکرار مي شود؛ بعد از سرکوب اين مسالمت جو ترين جريان مسلمان سياسي کشور، ديگر کسي شعار التزام به قانون اساسي و مبارزهً قانوني نخواهد داد؛ جا دارد که هشدار بازرگان را اينبار خطاب به ولي فقيه تکرار کنيم که چنانچه حاکميت به پيگيري قضايي و محاکمهً قاتلان هاله سحابي اقدام نکند، جواناني که از اين بي عدالتي خونشان به جوش آمده و از مبارزهً مسالمت آميز جنبش سبز سرخورده شده اند، ممکن است منفرداً و يا در هسته هاي دو و يا چند نفر، بطور خودجوش وارد عمل شوند و با مجازات آمران و عاملان قتل و کشتارها، خشم و عصبانيت خود را فرونشانند. کافيست در هر محله فقط دونفر به اين نتيجه برسند و چنين تصميمي بگيرند و دست به تشکيل هستهً مقاومت بزنند و هر هسته فقط يک عمليات موفق داشته باشند، آنگاه ديگر هيچ قاتل و شکنجه گري در سراسر کشور از ضرب شصت هسته هاي مقاومت مردم در امان نخواهد بود. بنابراين، تا دير نشده از سرکوب مخالفين و منتقدين سياسي دست برداريد، لباس شخصي هايتان را جمع کرده و سرجاي خود بنشانند، آمران و قاتلان هاله سحابي را به پاي ميز محاکمه بکشانيد، زندانيان سياسي را آزاد و بستر همزيستي مسالمت آميز، امنيت شهروندان، و حاکميت آنها را در انتخاباتي آزاد و رقابتي فراهم سازيد!





منبع:



١- محاكمه آخرین اصلاح‌طلبان در زمان شاه: گفتگوی منتشرنشده با سحابی، از سايت آينده: http://www.ayandenews.com/news/29633/