دستگيري موسوي و کروبي، جنبش اعتراضي مردم ايران را وارد فاز نويني کرده است
قبل از ورود به بحت اصلي، نکته اي را لازم ميدانم يادآوري کنم و آن اينکه اينروزها چه در مورد جنبش سبز، چه در مورد تحولات منطقه تحليل و بررسي هاي زيادي از طرف اهالي رسانه، روزنامه نگاران، روشنفکران و اکادميسين هاي ايراني ارائه مي شود. وجه مثبت اين تحليل و بررسي ها اينست که نشان از حساسيت قابل تحسين ايرانيان داخل و خارج و نيز گواه تلاش فکري و در برخي موارد توليد آگاهي و فکر و انديشه توسط خود ايرانيان است. اماً وجه منفي، که در اين تحليل ها بطور عام مي توان شاهد بود، اينستکه اين نوشته ها در اکثر مواقع گواه خود محوري و منش غير دموکراتيک فردي و جمعي ما ايرانيان نيز هست. با ديکتاتوري مي توان مخالف بود ولي در عرصهً نظر، در عمل که دستمان کوتاه است، غير منعطف، خودمحور و ديکتاتور مأب بود. و اين متأسفانه هنوز جزء طبيعت ماست، چرا که ما ايراني ها وارث ميراث خودکامگي سياسي و تصلب فکري قومي، مذهبي و ايدئولوژيک بوده و هستيم. برخي از نويسندگان اين تحليل هاي اي بسا خوب اصرار دارند تا از سير تا پياز حرف و نظر و ايده هايشان از آن خودشان باشد، اگر ايده اي را از يک فيلسوف غربي وام گرفته باشند با آب و تاب آنرا بازتاب مي دهند و مي پرورند ولي اگر از يک دوست فيسبوکي، يک روزنامه نگار بومي و يا متخصص ايراني باشد، ترجيح مي دهند از ذکر منبع بهر دليل پرهيز کرده، يا از آن ايده و نظر چشم پوشي کنند و يا اينکه آن را بهر شکل از آن خود سازند. بديهيست که در مورد آنچه به آگاهي عموم تبديل شده نيازي به ذکر منبع نيست، ولي، وقتي در مورد پديده هاي تازه سخن مي گوييم، لابد بايد نگاه و نظر و ايده و خبر تازه اي مد نظر باشد، که چنانچه از خودمان نباشد، نياز به منبع دارد. عوارض اين کاستي متوجه عموم جنبش است چرا که اين منش خود محور و غير دموکراتيک وقتي به سطح رهبران و نيروهاي سياسي مي رسد، هرکس مدعي هژموني و تسلط بر تمامي جنبش و ناديده گرفتن زحمات و مبارزات و مطالبات ساير افراد و نيروها مي شود. حال آن که بجاست و مي بايد در راستاي ارتقاء جنبش دموکراسي خواهي ايران، بر اخلاق و روش و منش دموکراتيک اصرار ورزيد، تفکر انتقادي و امانت داري در اطلاع رساني و کار فکري را با حساسيت بيشتري جا انداخت تا مصداق گذاشتن آجر بر آجر باشد و پله به پله به ارتقاء آگاهي ها و عمق و کيفيت عمومي سطح جنبش کمک کند. چنين رويکردي بعلاوه به ارتقاء فکر و عمل و اخلاق فرد و جمع ما نيز مدد مي رساند و از هزينه هاي سياسي بعدي در راستاي همزيستي مسالمت آميز و دموکراتيک بين ما مي کاهد. در راستاي رفع اين نقصانها، مديران و کاربران سايت ها نقش تعيين کننده اي ايفا مي کنند تا با جا انداختن تفکر انتقادي و بهره گيري از توشه و دانش ديگران، بدواً در دنياي مجازي، ضمن رعايت اصل امانت داري، به ارتقاء سطح عمومي آگاهي، اخلاقي و فراگيري جنبش کمک کنند.
آنچه تظاهرات ٢٥ بهمن و اول و دهم اسفند را از اعتراضات مشابه در خاورميانه متمايز مي کند اينست که اين تظاهرات در ايران، بيش از ساير اعتراضات منطقه، سمت و سوي عميقاً ضد بنيادگرايي اسلامي دارد و بهمين دليل باعث مي شود که مردم و نيروهاي دخيل در اعتراضات جاري منطقه، در مبارزه شان با ديکتاتورهاي بومي، بدام تلهً بسا مخربتر و عقب مانده تر بنيادگرايان اسلامي نيافنتد. متقابلاً شاهديم که ديکتاتورهاي منطقه، در آخرين لحظات و بعنوان آخرين حربه، به فکر استفاده از تجارب رژيم ولايي ايران در سرکوب معترضين ممالک شان مي افتند! مثلاً حسني مبارک لباس شخصي ها و شترسوار ها را برسم لباس شخصي ها و موتور سوار هاي رژيم ولايي بجان مردم انداخت ولي ناکام ماند؛ و يا هم اينک معمر قذافي در ليبي، همان استراتژي "زمين سوخته" سپاه پاسداران ايران، يعني قتل و کشتار و سرکوب تمام عيار معترضين دروني و بيروني را، در قبال مخالفينش دنبال مي کند.
تحولات جاري منطقه و تغيير رژيم هاي ديکتاتور قطعاً به شکل بندي هاي جديدي در منطقه راه مي برد، ولي تاجاييکه به ما ايرانيان برمي گردد، بايد بجنبيم که عقب نمانيم. چرا که اگر جنبش سبز سرکوب و مغلوب شود و ايران از اين قافله تحول دموکراتيک منطقه عقب بماند، آنگاه بسيار محتمل است که سياسيون منطقه و بين المللي به اين فکر بيافتند که ايران را به "رم اسلامي" و باصطلاح مرکز بنيادگرايان اسلامي منطقه تبديل کنند تا تند روها و افراطيون اسلامگرا، اعم از شيعه و سني، از شمال آفريقا تا جنوب شرق آسيا، ايران را مدينهً فاضلهً خود يافته، و از همه جا وامانده و رانده شده، بسوي ايران سرازير شوند و اينبار چون سگ هاي هار، بجان ملک و ملت ايران بيافتند.
در مقياس منطقه اي، آنچه همهً رژيم هاي ديکتاتور منطقه دارند، حکومت ولايي به تنهايي داراست. اين رژيم (١) از مذهب، در اعلاترين درجه، و از ديد مخالفين مسلمانش در بدترين شکل ممکن، استفادهً ابزاري، در خدمت سياست و قدرت، مي کند. ولي فقيه و مدافعينش، مثل خلفاي بني اميه، جان و مال و ناموس و هست و نيست مخالفان خود را حلال مي شمرند، نه شرع ديني، نه سنت ايراني، و نه حقوق بشر و قوانين مدرن مانع و رادعشان بوده است. (٢) وجود فقر اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي هم پيوسته قشري، اي بسا معدود، مي آفريند که براي رسيدن به مواهبي که کم دارند، حاضر باشند دست به هرجنايتي بزنند، و از سوي ديگر (٣) درآمد سرشار و بادآوردهً نفت مملکت به حاکمان اين امکان را مي دهد تا احساس کنند که بدون ضرورت حمايت و حضور مردم قادر به ادامهً حکومت خويشند. اينجاست که بجاي هزينهً درآمد هاي نفتي در راه پيشرفت و آباداني مملکت آنرا صرف اجير کردن اوباشاني از همان قشر محروم جامعه مي کنند که حاضر باشند در دفاع از حاکمان و نظام به هرجرم و جنايتي متوسل شوند. اين سه عامل از رژيم (مطلقهً مذهبي، نفتي و پليسي) حاکم، پتانسيل سرکوب و کشتار و تجاوز غير قابل قياسي با هر نظام سياسي سنتي و مدرن، اي بسا در طول تاريخ بشر ساخته است.
بعنوان مثال استراتژي "زمين سوخته" اي که آقاي خامنه اي و سپاه پاسداران در مقابل جنبش سبز در پيش گرفته اند، پيش از اين توسط بخت النصر، آشور بني پال، چنگيز خان مغول و تيمور لنگ در گذشتهً تاريخ پي گرفته شده است، با اين تفاوت که در آن زمان در آمد هاي نفتي وجود نداشت و بنابراين اگر مثلاً چنگيز خان شهرهاي سر راه را با اهالي و قناتهايشان ويران مي کرد ولي اهل علم و فن را سوا مي کرد و نگهميداشت، چرا که مي دانست در فرداي خراب کردن مرو و سمرقند و بخارا و نيشابور و قناتهايشان، براي همان لشکريانش به نان و آب نياز خواهد داشت و همين اهل علم و فن را بايد براي توليد آنها بکارگيرد. ولي پول نفت، حاکمان کنوني را از اين معيار ها هم بي نياز کرده، کما اينکه اهل علم و فن و صاحبان سرمايه جزو اولين گروهي هستند که محدود و اي بسا سرکوب مي شوند، و يا بدليل امکان بالاي جذب شدن در ساير کشورها، مهاجرت مي کنند (امري که ايران را در رتبهً اول فرار سرمايه هاي مادي و انساني قرار داده است).
هيچ نظام سياسيي در منطقه و جهان اين سه عامل را (مذهب، نفت و نيروي نظامي و امنيتي ويژهً سرکوب شهروندانش) را مثل رژيم ولايي حاکم برايران يکجا و تمام عيار ندارد. ساير رژيم ها اگر ديکتاتور و سرکوبگرند (تونس و مصر) در آمدهاي بادآوردهً نفتي ندارند. اگر نفت دارند (ليبي) مطلقهً مذهبي نيستند؛ اگر نفت دارند و مذهبي هم هستند (عربستان سعودي و بحرين) نيروهاي نظاميشان کلاسيک اند و مثل سپاه پاسداران و بسيج، ايدئولوژيک و مختص سرکوب نيستند. بنابراين، هرچند رژيم ولايي بقول محسن مخملباف بخش عمدهً پتانسيل سرکوبش را استفاده کرده است ولي هنر جنبش سبز در خنثي کردن و به چالش کشيدن بهانه هاي مذهبي و سياسي بکارگيري خشونت توسط رژيم بوده است و نه در مقابله به مثل با آنچه رژيم در آن دست پرتر و بالاتر دارد. جدا شدن بخشي از حاکميت، حمايت بخشي از روحانيت، فراگيري و سراسري بودن جنبش سبز و استمرار تظاهرات خياباني امکان استفادهً حد اکثري از اهرم هاي سرکوب را از رژيم گرفته است. پيگيري اين روش به جنبش امکان مي دهد تا در ادامهً اعتراضات خياباني به نقطه اي برسد که بتواند در ميدان هاي بزرگ شهرها گردهم آيي هاي مليوني را سازمان و سامان دهد که رژيم را ناچار از عقب نشيني مطلوب و يا سقوط محتوم نمايند.
در سطح داخلي، تظاهرات ٢٥ بهمن و اول و دهم اسفند، نشان دادند: (١) که مردم معترض مرعوب جو دروغ و هوچيگري و سرکوب حاکمان، طي يک سال گذشته، نشده اند. (٢) تظاهرات ٢٥ بهمن، بويژه نشان داد که جنبش معطل حکم حکومتي و مجوز قانوني نمي ماند، (٣) با اين تظاهرات، جنبش سبز از خط سرح رژيم ولايي عبور کرد؛ (٤) امکان سوء استفادهً تبليغاتي از جنبش هاي اعتراضي منطقه را از حاکمان سلب نمود؛ (٥) برسم اعتراضات جاري در منطقه، معترضين ايراني هم اينبار رأس حاکميت را نشانه رفتند و شعار "مرگ بر ديکتاتور" و "مبارک، بن علي، نوبت سيد علي" سردادند؛ اين شعار ها گواهي داد که جوانان و مردم معترض بطور آشکاري ولي فقيه را بعنوان عامل اصلي سرکوب ها و مانع اصلي هر نوع شانس و احتمال رفرم و اصلاح ساختاري و قانوني و مسالمت آميز مي شناسند (٦) آنها بر خلاف روال پيشين جنبش سبز، در مقابل سرکوب نيروي انتظامي و بويژه بسيج و لباس شخصي ها ساکت نماندند و تا جاييکه توانستند و هرجا امکانش فراهم شد به سرکوب لباس شخصي ها واکنش متقابل نشان دادند. (٧) اين تظاهرات همينطور بر پايمردي و استواري موسوي و کروبي، در کوتاه نيامدن بر سر حقوق و مطالبات مردم، گواهي داد؛ (٨) خامنه اي و سپاه نتوانستند با حصر خانگي رهبران نمادين جنبش سبز را به عقب نشيني وادارند و از اينرو لاجرم ريسک دستگيري و زنداني کردن آنان را بجان خريدند. (٩) آقايان موسوي و کروبي، برخلاف رهبران پيشين اپوزيسيون سنتي (آقايان بني صدر و رجوي) اينبار نه مخفي شدند و نه ايران را ترک کردند تا از اعضا و هوادارانشان مايه بگذارند، بلکه برغم تهديدها، فشارها، و حمله ها قدمي عقب ننشستند. اين رادمردي و ايمانشان به قدرت مردم و همراهي با مردم باعث شده است که مردم و هوادارانشان نيز در دفاع از آنان ثابت قدم تر و مصر تر و مومن تر گردند. کمااينکه دستگيري آنها اکنون جنبش سبز را وارد فاز نويني از اعتلا و انگيزهً مبارزاتي کرده که مي رود با استمرار جنبش و تظاهرات دامنه دارتر در سراسر کشور، پايه هاي حاکميت ولايي را بلرزه در آورد.
بعلاوه، دستگيري و زنداني کردن آقايان موسوي و کروبي که پيوسته خواهان الزام به اصول معوق ماندهً همين قانون اساسي رژيم بودند و معترضين را به آرامش و سکوت و نرمش فرامي خواندند، بي شک (١) باعث راديکال تر شدن جنبش سبز شده و خواهد شد، چرا که (٢) آن اکثريتي که به اين آقايان به هر تقدير رأي دادند و يا از جنبش سبز با هر رويکردي حمايت کردند، اکنون در غياب آنان خواهان آزادي آنان و مصرتر به ادامهً راه تا سرنگوني ديکتاتوري مي شوند. (٣) اين ميزان از راديکاليزم بهيچ وجه بمعني غلطيدن بدامن نيروهاي راديکال ايدئولوژيک در اپوزيسيون سنتي نيست، بلکه منظور ارتقاء مبارزهً مسالمت آميز جنبش سبز، به سمت تظاهرات دامنه دار تر و مستمر تر همراه با مقاومت مدني مي باشد، بدين معنا که جنبش ، با چتر فراگير جنبش هاي مدني (دانشجويي، کارگران، زنان، هنرمندان، اساتيد و معلمان، دانش آموزان، صاحبان حرف و صنايع، اصناف و بازاريها، اقليت هاي قومي و مذهبي، سازمانها و احزاب ايدئولوژيک مدرن، مدني و دموکرات) تا رقم سرنوشت و تحقق اهدافش، نه سکوت و سکون و سازش بلکه متناسب با شرايط عصيان و اعتراض و مقاومت مي کند. مقاومت در همهً جبهه ها و در مقابل همهً ارکان و اجزاي حکومتي، با همهً توان و به همهً اشکالي که با اهداف انساني و دموکراتيک جنبش مغايرتي نداشته باشد.
تناقض ماهوي در جمهوري اسلامي و اهميت مبارزات مردم در تهران و کلان شهرها:
جمهوري اسلامي در ايران در واقع دوران غلبهً سنت بر مدرن، مذهبي بر سکولار، و روستايي بر شهري بوده است. شايد براي اين رژيم بسيار به صرفه تر و با ماهيتش يگانه تر بود که پايتخت کشور را از تهران به قم و يا حد اکثر مشهد منتقل مي کرد که شهرهاي مذهبيند. ولي، پايتخت کشور همچنان بزرگترين، مدرنترين و بنابراين نا همخوان ترين شهر کشور با ماهيت اين نظام ، يعني تهران باقي مانده است. همين دلايل تهران را به کانون آزاديخواهي و مخالفت و خيزش و اعتراض عليه اين رژيم در طول حاکميت جمهوري اسلامي تبديل کرده است. اگر اين برآورد را درست فهم کرده و صحيح بدانيم، آنگاه اولاً اين موضوع بيشتر قابل فهم مي شود که چرا استراتژي هايي که بر روي گسلهاي طبقاتي و اجتماعي، مثل مبارزات دهقاني، کارگري و يا قومي، از روستا و کوه و جنگل و يا حتا آزادسازي منطقه اي، از اول انقلاب تست شدند، پاسخ نيافتند و ناموفق بودند. دوم، اين امر ضرورت تمرکز مبارزات مسالمت آميز همراه با مقاومت مدني بمنظور هموار کردن بستر فتح تهران و کلان شهر ها را بمثابه اصلي ترين و اي بسا تنها راه غلبه بر ديکتاتوري ولايي مدلل تر و ضروري تر مي نمايد. بايد بياد داشت که فتح کلان شهرها لازمه اش پاسخگويي استراتژيکي و تاکتيکي به مطالبات متنوع و امروزين شهرنشينان نيز هست.
براي پيروزي استراتژيک جنبش، يعني فتح قلوب شهروندان که سبب ساز فتح قلب شهرها و رسيدن به آزادي و دموکراسي شود، رويکردهاي تک سويه، دو سويه و سه سويه اصلاً کافي نيست، بلکه رويکردهاي همه جانبه لازم است. بعبارتي، آزادي خواستن به تنهايي کافي نيست، دموکرات بودن هم کافي نيست، سوسياليست و يا ليبرال بودن هم به تنهايي جواب ندارد، سکولار بودن هم همينطور، علاوه بر همهً اينها طرفدار حقوق انسان مدرن بودن هم لازم است، خواهان نظام سياسي غير متمرکز و کثرت گرا و فدرال هم بايد باشيم تا تبعيض قومي و ديني و ايدئولوژيک و جنسيتي دوباره بازسازي نشوند. اين نه شرط (آزادي (ليبراليزم) عدالت (سوسياليزم)، دموکراسي، حقوق بشر، توسعه، مدرنيته، سکولاريته، کثرت گرايي (پلورال) و عدم تمرکز (فدرال) بودن) همه در کنار هم و بموازات هم لازم و ضروريند. براستي چرا بويژه در ايران، و براي کسب حمايت عموم شهروندان، به سرمشق قرار دادن همهً اين شروط نيازمنديم؟ پاسخ روشن است، چون که رژيم حاکم متقابلاً استبدادي، ديني، مطلقه، سنتي (ارتجاعي)، غير شفاف و غير پاسخگو و غير دموکرات و در عين حال سرکوبگر و تبعيض گر و تمرکز گراست.
اما بلحاظ تاکتيکي فتح شهرها سازو کار و آمادگي ها و روشهاي خاص خود را مي طلبد. در انقلاب ضد سلطنتي سال ٥٧، جوانان و دانشجويان روحانيون را بميدان کشيدند که با آمدن روحانيون، بازاريها و مردم عادي رفته رفته به تظاهرات ملحق شدند و مساجد و تکيه ها و مهديه ها مرکز گردهم آيي و تجمع، بويژه در ايام عاشورا شده بود. بدين ترتيب، اين اماکن شرايطي را فراهم مي کرد که مردم در آنها جمع شوند و از آنجا به خيابانها سرازير شده و تظاهرات بزرگ را شکل دهند. در شرايط فعلي چنان روندي اصلاً ميسر نيست چرا که حکومت ولايي بيش از هرچيز آخوندي بوده و طي سه دههً گذشته اين اماکن مذهبي را اکثراً به پايگاه بسيج و نيروهاي خلص و سرکوبگر خود تبديل کرده است. در ميان روخانيون نيز، روحانيت مستقل، اعم از سنتي، مترقي و ميانه رو ، مرتب تحت فشار بوده و به روحانيت بنيادگراي قدرت طلب دولتي ميدان داده شده است. بعد از انقلاب اسلامي، روحانيت سنتي که خواهان عدم دخالت در سياست بود (آيت الله قمي و شريعتمداري)، روحانيت مترقي که به اسلام مدرن و عدالت محور و دموکرات مي انديشيد (آيت الله طالقاني)، و روحانيت شرع و فقه مدار اعتدالگرا (آيت الله منتظري) از حاکميت رانده شدند و تنها روحانيت بنيادگرا، قدرت طلب و فقيه مدار، آنهم به بهاي حذف رقبا، پايه هاي حاکميتشان را هرچه مستحکمتر کردند. در دوران احمدي نژاد که اين روحانيت همراه با حاکميت بسمت هرچه نظامي تر شدن گراييده است، آن سه گروهي که از حاکميت رانده شده اند، مي توانند و بايد در مسير مشروعيت زدايي از رژيم و بميدان آوردن بيشتر مردم با هم متحد شده و فعال تر وارد ميدان شوند. اين اصلاً بدين معنا نيست که اينها بتوانند يک آلترناتيو مذهبي ديگر را جانشين رژيم فعلي کنند، بلکه اينها مي توانند مانع استفادهً بيش از پيش حاکمان از دين مردم شوند و صف خود را از حاکمان متمايز سازند.
با اين اوصاف، اماکن عمومي که نقداً براي گردهم آمدن و راه اندازي تجمعات اعتراضي سبزها باقي مي ماند عبارتند از پشت بامها و بالکن ها (در شبهاي الله اکبر گفتن) تا کوچه ها، از کوچه ها به پياده روها، از پياده روها به خيابانها، و از خيابانها به ميادين شهر. اماکن عمومي مثل ميادين ورزشي و پارکها از آنجا که ساده تر قابل کنترل هستند، در حال حاضر کارآيي پشت بام و بالکن و کوچه و پياده رو و خيابان و ميادين را ندارند. اينست که بنظر مي رسد که دست اندرکاران تظاهرات داخل که به فکر استمرار تظاهرات تا آزادي رهبران جنبش و نيز آزادي ملک و ملت هستند بجاست که تمام هم و غم خود را به شناخت و استفادهً هرچه بيشتر از امکانات و قابليت هاي پشت بام، بالکن، کوچه، پياده رو، خيابان و ميادين تهران و بزرگ شهرها متمرکز سازند (مقاله اي بقلم مهدي جامي در تهران رويو به اهميت اين اماکن در جنبش سبز پرداخته که آغاز خوبيست براي پرداختن هر چه بيشتر به اين موضوع) . اين پنج امکان و مکان عمومي بطور طبيعي از آن مردمند و دولت ها قادر به کنترل آنها نيستند چرا که نمي توانند شهرها را به پادگان تبديل کنند. تا کنون اين رژيم بوده است که بطور سيستماتيک نيروهاي خود را در چگونگي مهار و کنترل اين اماکن آموزش داده است. در گزارشها کراراً آمده است که بسيج و نيروي انتظامي، براي دستگيري افراد تظاهر کننده، آنها را بداخل کوچه ها فرا مي خوانند. و يا براي کنترل برخي نقاط حساس از دوربين هاي مدار بسته استفاده مي کنند. متقابلاً چرا جوانان معترض نتوانند کوچه ها را به دامي براي به تله انداختن بسيجي ها تبديل کنند؟ مردمي که در کوچه هاي نزديک به محل تظاهرات زندگي مي کنند مي تواتند درب خانه هاي خود را بروي تظاهرکنندگان در موقع حملهً نظاميان بگشايند. جوانان هر محله، بعد از ظهر ها، در کوچه ها مي توانند بهم بپيوندند و خود را به پياده روها رسانده، قدم زدن در پياده روها را هم بعنوان ورزش عصرانه دنبال کنند و هم هرگاه جمعيت بالاگرفت، در شرايط مناسب به خيابان وارد شوند و به تظاهرات موضعي و لحظه اي و از بهم پيوستن آنها به تظاهرات بزرگ شکل دهند. اين معترضين مي توانند محمل و بهانهً کافي بهمراه داشته باشند که قبل و بعد از راهپيمايي در پياده رو و کوچه و راه خانه هايشان هدف حمله و دستگيري قرار نگيرند. در اين پياده رويها آنها مي توانند سمت قدم زدنشان را بطرف اصلي ترين خيابان و از آنجا به طرف اصلي ترين ميدان منطقه تعيين کنند تا همهً آنها که مي خواهند در استمرار اين جنبش اعتراضي سهيم شوند، سمت و سوي حرکت خود را پيشاپيش بدانند. مغازه ها و ساختمانها و کوچه هاي اطراف خيابانها نيز مي توانند امکان خوبي براي جمع شدن و متفرق شدن، و نيز انواع عقب نشينيها و يا پيش روي ها بکار آيند. خيابانها و ميدان ها مي توانند عرصهً حضور سواره و پيادهً مردم باشند. سواره بودن علاوه بر امکان جابجايي زود تر و بهتر، مي تواند بعنوان روشي موثر براي توليد ترافيک و کند کردن نقل و انتقال نيروهاي سرکوبگر عمل کند. از طريق تلفن هاي موبايل، علاوه بر فيلمبرداري، مي توان به خبرگيري و خبردهي پرداخت و مکان و مسير حرکت نيروهاي سرکوبگر را اطلاع داد تا سواره هاي معترض راه آنان را سد کنند.
در کنار اين جستارهاي استراتژي و تاکتيکي که بمنظور توجه دادن نظرها و فعال کردن اذهان در زمينه شناخت و استفادهً بهتر از امکانات و مکانهاي خصوصي و عمومي شهرها (پشت بام، بالکن، کوچه، پياده رو، خيابان و ميدان) بيان شد، اهميت دادن به اخبار موثق، نظرهاي صائب تر، ايده هاي کارآتر، تکنيک هاي مسئله حل کن تر، و تمرکز بر تشکيل هسته هاي اجتماعي مجازي و عيني، پربها دادن به نهادهاي مدني، همياري و همراهي و وحدت دروني جنبش، و نيز برسميت شناختن گوناگوني اقشار، عقايد، مطالبات و لاجرم آراء مختلف در درون جنبش، همه لازمند تا امکان عبور از شرايط حساس و دشواري که مردم و مملکت ما در آن گرفتار آمده است، با هزينهً هرچه کمتر، دستاورد هرچه بيشتر، و در زمان کوتاهتر ميسٌر گردد.