چالش سنت و مدرنيته و دموکراسي ايدئولوژيک
بگمانم علت اصلي غلبهً سنت در ايران را نه در ضعف مدرنيتهً ما، بلکه درقدرت سنت ما بايد جست. سنت ما بيشک از سنت اروپا بسا جان سخت تر و و ريشه دار تراست. سه دليل محکم که سنت ما را جان سخت تر و ريشه دار تر از سنت اروپا مي کند عبارتند از شکوفايي تمدنهاي قوم محور بعد از انقلاب کشاورزي در خاورميانه (در زمانيکه آب و هواي خاورميانه هنوز گرم و خشک نشده بود و اروپا هنوز سرد بود). دوم شکوفايي تمدن و فرهنگ ايراني از ايلامي ها، مادها و هخامنشيان تا ساسانيان (بويژه تجربهً اولين امپراطوري چند قومي، چند مذهبي و چند شهري، زماني که بقيه دولت شهر قومي، تک شهري و تک مذهبي بودند و دموکراسي حتا آتن نيز دولت شهر بود)، و سوم دوران پس از اسلام ( بويژه دوران کوتاه شکوفايي علمي و فلسفي دوران اسلامي در اوايل دوران عباسي، زماني که اروپا هنوز در قرون وسطا سير مي کرد). بنابراين چالش اصلي پيش روي ايرانيان اينست که از يک بعدي نگري، چسبيدن يکجانبه به يک بعد از سنت ( مثل پان ايرانيسم و پان ترکي و پان عربي و غيره، که در زمان شاه به پان ايراني روي خوش نشان داده مي شد و اين مسئله به عکس العمل هاي متقابل دامن زد، در جمهوري اسلامي به سنت اسلامي پر بهاداده شده و دو وجه ديگر سنت، يعني سنت و فرهنگ قومي و نيز ميراث تمدن ايراني مورد ظلم و بي مهري قرار گرفته و به حاشيه رانده شده است). براي آشتي دادن بين سنت و مدرنيته در ايران، تلاش و سرمايه گذاري عظيم، بويژه دولتي، لازم است (که متأسفانه نه در دوران پهلوي و نه در دوران کنوني همت و هميت آن پيدا نشد و عمدهً کار تحقيقي مربوط به ايران شناسي، اسلام شناسي و مردم شناسي معتبر در رابطه با ايران، در خارج از کشور به همت متخصصين انگشت شمار دلسوز، آنهم با کمترين امکانات و حمايت ها انجام گرفته است.) با پيروزي انقلاب ضد سلطنتي که شعار نه شرقي و نه غربي داشت، جاي آن داشت که دست اندر کاران با گرد هم آوردن ايران شناسان، اسلام شناسان، متخصصين مسائل قومي و جمعيتي ايران، راز بقاي اين کهن ديار را از زواياي گوناگون مورد وارسي و موشکافي قرار داده، و از اين طريق، راه درست و موفقيت آميز آشتي با مدنيته را باز مي يافتند. فقدان چنين تلاش و هميت همه جانبه اي باعث شده و مي شود که ايران و ايراني در بحران هويت فرو رود، نه گذشتهً خود را بدرستي بنشاسد و نه راه جلو و رو به آينده براي خود متصور ببيند. در چنين فضايي از بحران هويت است که انواع خود باختگي ها و افراط و تفريط هاي قومي، فرهنگي، مذهبي و ايدئولوژيک بستر و زمينهً رشد پيدا کرده و مجال بروز و رشد پيدا کرده آيندهً مردم و مملکت را تيره و تار مي سازند. اجانب و بدخواهان ايران نيز از همين وضعيت بيشترين سوء استفاده را کرده و مي کنند و به قصد ماهي گرفتن از آب گل آلود بر آتش اختلافات قومي، مذهبي و ايدئولوژيک در درون جامعه دامن ميزنند. تازمانيکه چنين سرمايه گذاري و مطالعهً ريشه اي در ايران صورت نگيرد، علوم انساني ايران مذهب گزيده و ايدئولوژي زده باقي خواهد ماند.
در همين رابطه است که وضعيت رابطهً حوزه و دانشگاه در ايران اهميت ويژه اي پيدا مي کند. حوزه نمايندهً سنت اسلامي-ايرانيست و درواقع ميراث مدرسه هاي نظميه خواجه نظام الملک است که به اولين دانشگاههاي جهان معروفند و سنت عبا و عمامه گذاشتن آن در دانشگاههاي مدرن اروپا و آمريکا تقليد شده و به شکل يونيفرم مراسم فارغ التحصيلي امروز درآمده است. منتها همانطور که لابد مي دانيد مدارس نظميهً خواجه نظام الملک يک اشکال عمده داشتند که در دعواي اشعري - معتزله، به تبعيت از سلاجقه و خلفاي عباسي که به جانب اشعري گرويدند، در اين مدارس معتزله را محروم کردند و در دروس آن نه تنها اسلام معتزله بلکه فرقه هاي ديگر سني و نيز شيعيان جايي نيافتند. ضمناً از همين مدارس اسلامي بروايت اشعري بود که درب علم و فلسفه در جهان اسلام تخته شد و دوران انحطاط و قرون وسطاي اسلامي شروع شد. بعداً، در دوران صفوي، همان روايت اشعري از تشيع، در ايران تبليغ و به دين رسمي تبديل شد. روايت اشعري توجيهات لارم براي تحميق و کنترل توده ها را در اختيار حاکمان قرار داده و مي دهد. اگر مدرنيتهً ايران براي مدت طولاني به تعويق نيافتاده بود،اي بسا امکان داشت که با معرفي علوم مدرن در حوزه ها، چالش سنت و مدرنيته زودتر، سازنده ترو با هزينهً کمتر حل شود، فکر مي کنم در هر حال و شرايطي گريزي نيست جز اينکه که تلاش شود که دانشگاهها را با سنت و حوزه ها را با مدرنيته آشتي داد. ضمناً منظور از سنت تنها همان گرايش متحجرين مذهبي (ادامه اشعري) نيست، سنت ايران سه بخش اصلي (گذشتهً قومي، گذشتهً تمدني، و گذشتهً علمي، فلسفي و فرهنگي قبل از آريايي ها، از آريايي ها تا دوران اسلامي، و از دوران اسلامي تا کنون را شامل مي شود.
اولويت دموکراسي
در موردعلل به تعويق افتادن پروسهً گذار به دموکراسي در ايران، عدم همدلي و همفکري روشنفکران، عدم همگرايي و همکاري نيروهاي سياسي و خلاصه مشکلات موجود بر سر راه همبستگي ملي بسيار گفته شده است. شک نيست که گفتمان دموکراسي تنها پارادايمي است که مي تواند بيشترين ميزان همدلي، همگرايي و همبستگي را بين روشنفکران، نيروهاي سياسي و بنابراين مردم ايران ايجاد کند. بحث دموکراسي اين روزها مورد توافق هم بسياري در درون حاکميت، تا رأس نظام است، هم مخالفين و اپوزيسيون آن، منتها هرکس شرط خاص خودش را دارد. رويکردهاي موجود به دموکراسي در ايران بدليل شرط و شروط سياسي و ايدئولوژيک از هم متمايز مي شوند. اهم آنها عبارتند از: دموکراسي ولايي، اسلاميون (مذهبيون)، جمهوريخواهان، سکولارها، سوسياليست ها، ليبرال ها، ملي گراها، مشروطه خواهان، و سلطنت طلب ها. تحفه اينکه هرکدام از اين گرايشات از سايرين مي خواهد که زير چتر او، و با پذيرش شرط و شروط سياسي و ايدئولوژيکش، به وحدت و همبستگي دست يابد! مشکل اين رويکرد اينست که ما ايرانيان اول به ايدئولوژي هاي خود چسبيده و بعد شعار دموکراسي مي دهيم وبعبارتي دم خروس اين دموکراسي خواهي قلابي و ايدئولوژيک در مواضع و نوشته هاي باورمندان آنها بوفور يافت مي شود. آقاي خامنه اي مي گويد دموکراسي به شرط ولايت فقيه، مجاهدين خلق مي گويند دموکراسي به شرط رهبري ايدئولوژيک و راه و رسم آنها، سلطنت طلب ها مي گويند، دموکراسي با سلطنت، متقابلاً جمهوري خواهان مي گويند دموکراسي با جمهوري، سکولارها مي گويند دموکراسي بشرط سکولاريسم (نو)، قوم گرايان مي گويند دموکراسي با تجزيهً ايران و استقلال قومي و ... بيچاره دموکراسي که در اين ميان بي دفاع مانده است. اگر قرار بر تحميل راه حلي بر راه حلهاي ديگر است چرا شعار دموکراسي مي دهيم؟ مگر نه اينکه دموکراسي کم هزينه ترين شيوهً حل همين اختلافات در عرصهً اداره و حيات سياسي و اجتماعي است؟ معتقدم دموکراسي و حقوق بشر را بايد در صدر نشاند، اول دموکراسي بعد هر تعلق خاطر قومي، مذهبي و ايدئولوژيک؛ بنظر اين قلم، دموکراسي بده و بستان فکري و سياسي بين نيروهاي مختلف را قاعده مند مي کند. بدون تن دادن به اين رسم شناخته شده و تجربه شدهً بازي، هرکس ساز خودش را مي زند و نتيجه آن نه سمفوني و هارموني، بلکه صداهاي ناخوشايند و گوشخراش است. فقط و فقط با اولويت دادن به دموکراسيست که امکان ديالوگ و تصميم و انتخاب دموکراتيک بين جمهوري و يا سلطنت ، سکولار و يا مذهبي، فدرال و يا تمرکز گرا، مدرن و يا سنتي، توسعه يافته و يا عقب ماندگي، نه با گلوله و جنگ بلکه در ديالوگ و رقابت و انتخابات سازنده، براي کشور فراهم مي شود.
جنبش سبز و شرايط کنوني
راه اندازي نيروگاه اتمي بوشهر، پروژه که بدليل صرف ميلياردها دلار سرمايهً مردم ايران، هيچ دولتي در ايران، نمي توانست از آن رويگردان باشد، جاي خوشحالي دارد. مشکل اصلي زمانيست که برنامهً هسته اي اولاً، سمت و سوي نظامي پيدا کند و دوماً، مثل نفت، بجاي خدمت به رشد و پيشرفت، به اهرمي در خدمت استبداد و جلوگيري از دموکراسي در ايران بدل شود. اين بازگشايي مي تواند به دامي براي رفتن بسوي جنگ تبديل شود چنانچه سياست هاي سرکوب در داخل و تنش و بحران سازي در خارج احمدي نژاد ادامه يابد. متقابلاً مي تواند به نقطه عطفي به نفع مردم و دموکراسي در ايران، و د ر نتيجه به صلح و ثبات و پيشرفت منطقه کمک کند، چنانچه حاکميت بتواند سخن مخالفانش را بشنود و در درون با جنبش سبز و در بيرون با آمريکا و اروپا بطور مستقيم مذاکره و اعتماد سازي کند.
در نوشتهً قبلي به چهار رويکرد متفاوت در مقابل رژيم پرداخته شد که عبارت بودند از اصلاح طلبان دروني نظام که به مبارزات مسالمت آميز قانوني، پارلماني و انتخاباتي متکي اند، دوم، رفرميست هاي بيروني نظام که به مقاومت مدني مسالمت آميز متکي اند، سوم، سرنگوني طلبان؛ و چهارم، افراطيون تجزيه طلب قومي و تماميت خواه ايدئولوژيک. با بالاگرفتن شايعات مربوط به امکان حمله به ايران، برخي بر اين عقيده اند که باند احمدي نژاد با گفتمان مهدويت دارد شرايط ظهور امام زمان را فراهم مي کند تا ايران را در پيشواز از او به آتش بکشند. قوم گرايان افراطي و بازماندگان شيخ خزعل و سيد جعفر پيشه وري هم بوي کباب شنيده و براي تکه پاره کردن ايران دم گرفته اند. در اين ميان، بخشي از سران نظام و امامان جمعه به دلجويي و وحدت با رهبران جنبش سبز توصيه کرده اند. بهترين تغييرات به نفع مردم و مملکت نيز هميشه زماني رخ مي دهد که حاکمان (به جبر و يا باختيار) بجاي منطق نظامي صرف (افراطيون متحجر) که فقط به سرکوب و حذف فيزيکي و سياسي و اجتماعي غير خودي متوسل مي شود، راه و رسم موفق تر و کم هزينه تر و علمي تر ادارهً يک کشور در دنياي امروز را بيشتر ياد بگيرند و به قواعد آن تن دهند، يعني که با منتقدين و مخالفين خود نه بعنوان دشمن، بلکه رقيبي باحق و حقوق و شانس مساوي وارد ديالوگ و رقابت سازنده شوند و قضاوت را هم به راي مردم بسپارند. فکر مي کنم که جنبش سبز بايد بيشترين استفاده را از شرايط کوتاه آمدن احتمالي حاکمان، در مقابل فشارهاي داخلي و بين المللي برده و شرط و شروط خود (مانند تضمين انتخابات آزاد، آزادي زندانيان سياسي، آزادي مطبوعات و نهادهاي مدني، محاکمهً قاتلان و شکنجه گران، و دلجويي و حمايت از آسيب ديدگان) را در صدر درخواست ها و شروط خود قرار دهند. در همينجا اشاره کنم که مشکل اصلي حاکميت هنوز بلد نبودن بکارگيري راه و روشها و قاعده مند کردن سازو کارهاي مدرن و پيشرفته بمنظور مديريت امور در عرصه هاي مختلف است. در کشورهاي پيشرفته مطبوعات و نهادها و نيز انتخابات آزادند و از قواعد عام و يا خاص خود پيروي مي کنند. در ايران چون حاکميت اين قاعده مند سازي را بلد نيست، خصوصي سازيش تبديل به اختصاصي سازي مي شود، انتخاباتش تبديل به انتصابات مي شود، نهادهاي مدني اش هيات سينه زني مي شوند و اهالي مطبوعاتش يا زندانيند و يا زندانبان.