نظري بر نظرات سه صاحب نظر (2
نظرات فوق بر سه مقاله "ایران، سرزمین بحران ها و تفاوت ها" به قلم آقاي حسين لاجوردي، و "گامي بسوي تمرکز زدائی دموکراتيک ايران" از آقاي حسن شريعتمداري، و "انقلاب اسلامی و کارنامه ردی روشنفکری" نوشتهً آقاي علي کشگر آمده است.
سعي کنيم بجاي صرفاً پيروي از تئوريهاي ديگران، راه و روش شناخت علمي و متديک را ياد بگيريم:
با خيلي از گفته هاي آقاي لاجوردي مشکلي ندارم، ولي با طرز دسته بندي تئوريکي که ارائه مي دهند موافق نيستم. بديهي است وقتي چهارچوب تئوريک درست نباشد، آدمي هم در فهم و درک، هم در توضيح و هم در نتيجه گيري از قضايا به خطا مي افتد. عبارت کانوني بکار گرفته شده از طرف ايشان در توصيف شرايط امروز ايران همان کلمهً "بحران" است. بر اين اساس بحران هاي گوناگوني که کشور و جامعهً ايران با آن دست و پنجه نرم مي کنند (اقتصادي، سياسي، اجتماعي و فرهنگي) مورد بررسي قرار گرفته اند. از اينرو، چنين مي نمايد که از نظر ايشان ويژگي اصلي رژيم حاکم همان "بحران زي و بحران زا" بودن آنست. حال آنکه اين توضيح تئوريک متقاعد کننده نيست. فکر مي کنم اولاً لازم است دريابيم چرا هر حکومتي در ايران تا کنون به سمت تمرکز گرايي سوق داده شده است؟ دوم اينکه دريابيم دموکراسي در ايران زماني محقق مي شود که روشنفکران و صاحب نظران بومي با آن درجه از بلوغ فکري رسيده باشند که ايده آلهاي خود را نه در گذشتهً قومي و مذهبي و نه از ايدئولوژي هاي وارداتي، و نه حتا بطور چشم بسته از تئوري هاي اي بسا معتبر در جوامع عقب مانده تر و يا پيشرفته تر، بلکه با شناخت همهً اينها قادر شوند، تاريخ و فرهنگ و واقعيت هاي جامعهً خود را مطابق با آنچه اي بسا منحصر به ايران بوده و هست، و منطبق با آمالها و آرزوهاي امروزي مردم و جامعهً ايران بفهمند، تئوريزه کنند و دنبال نمايند.
وقتي از ايران سخن مي گوييم بايد سه ويژگي مهم آنرا هميشه مدّ نظر داشته باشيم، اول، روش توليد و اقتصاد خاص تمدن ايراني که براي بيش از سه هزار سال متکي به قنات بوده و در دوران مدرن هم اتکا به نفت بدان افزوده شده است. بطوريکه شباني، قنات و نفت ارکان اصلي اقتصاد ايران را تشکيل داده آنرا از ساير جوامع، بويژه غرب متمايز مي سازد. دوم، فرهنگ تاريخي منحصر بفرد (انسان محور) ايرانيان در منطقه، که برخلاف تمدنهاي همسايه (که يکي بدنبال عربيزه کردن و ديگري هنوز که هنوز است بدنبل پان ترکيسم قومي و زباني در منطقه اند) تنوع قومي و زباني خود را حفظ کرده، بعبارتي در پذيرش چند فرهنگي پيشگام بوده است. يکي از دلايل اصلي تفوق ايرانيان در ادبيات و علم و هنر نيز همين پذيرش تنوع قومي و زباني بوده است. (اگر حمل بر شوونيسم فارس نشود، اکثر فارسها که ساکنان قسمتهاي مرکزي فلات ايران را تشکيل مي دهند متکي به قنات، و ايلها و عشاير مناطق کوهپايه اي متکي به شباني و دامپروري بوده اند. ويژگي هاي متفاوت اين اقتصاد و زندگي اجتماعي برآمده از آنها، باعث شده تا اين تنوع ساختار اقتصادي به توانمندي هاي متفاوتي بيانجامد، که خارج از اين بحث است) مگر نه اينکه استعدادهاي و قابليت هاي آدمي بدرجهً باورداشتن، عادت کردن و آراسته شدن به ارزشها و موازين انساني تر، قابليت شکوفايي بيشتري پيدا کرده و مي کنند. متقابلاً حاکمان سياسي هرکجا نتوانسته اند اين تنوع ساختاري جامعهً ايران را دريابند و بطور اصولي و در عمل بپذيرند، براي کنترل و ادارهً جامعه دچار مشکل شده اند.
درگذشته، حفاظت از اقتصاد شکنندهً متکي به قنات و اقتصاد ناپايدار شباني، و در دوران مدرن، اقتصاد متکي به درآمد نفت، و نيز دغدغهً کنترل و ادارهً جامعه اي کثير المله حاکمان بعد دوران اسلامي و بويژه دوران مدرن را به سمت تمرکز گرايي سوق داده است. در ايران قبل از اسلام، هر قومي رسم و رسومات و دين و آئين و شاه خود را داشتند و پادشاه ايران نيز "شاه شاهان" بود. هر قومي در اعتقادات مذهبي خود آزاد بود و رهبران مذهبي هم واسط بين مردم و شاه بودند. مشکل زماني پيدا شد، که ساسانيان، آيين زرتشتي را، به آيين رسمي امپراطوري خود مبدل ساختند و عليرغم پذيرش عدم تمرکز قومي، تکثر مذهبي را بر نتافتند و مثلا مانويان و مزدکيان را سرکوب کردند. آنها با اينکار زمينهً داخلي براي حمله و تسلط اعراب بر ايران را فراهم کرند. بعد از اسلام، خلفاي بويژه اموي عربيزه و اسلاميزه کردن ايران را بطور همزمان دنبال کردند. ولي ايرانيان، بدليل همان ميراث تکثر گرايي در هزارهً پيش از اسلام، اينگونه سياست ها را بر نتافته و سف خود را از حاکمان عرب و ترک اسلامي جدا ساختند. برخلاف اقتصاد قنات ها که مويّد تنوع و تکثر و همزيستي مسالمت آميز قومي و مذهبي بود، اقتصادي شباني منشاء حکومت هاي ايلي- قبيله اي، و اقتصاد متکي به نفت اسباب و امکان و هزينهً تمرکز گرايي در ايران را فراهم مي ساخته است.
در دوران مدرن، اگر متحجرين مذهبي به دنبال الگوهاي عرب جاهلي در صدر اسلام بوده اند، قوم گرايان نيز بدنبال الگوهاي قوم محور قبل از تمدن باستان ايرانيان (هخامنشيان) در خاورميانه هستند که در آن مادها(کردها) ايلامي ها (لرها) فارسها (کيانيان)، ترکها (تورانيان)، آشوري ها و غيره هرکدام تمدن جداگانهً خود را داشتند، دشمن خوني هم بودند، و در حملات متقابل حرث و نسل همديگر را نابود مي کردند. مانند حملهً آشور بني پال به ايلامي ها... در دوران مدرن نيز امپراطوريهاي روس و انگليس بيشترين حمايت ها و سوءاستفاده ها را از متحجرين مذهبي و قوم گرايان برده اند، کما اينکه اين محافل براي رسيدن به اهداف تجزيه طلبانه و يا جدايي خواهانهً خود چشم براه کمک هاي غيبي از اين ابرقدرت ها و حملهً نظامي آنها به ايرانند.
پس شاخصه هاي اصلي ايران را قنات، شباني، تکثر قومي و مذهبي، و نفت تشکيل مي دهند. ايرانيان براي مقابله در مقابل سلطهً يونانيان از ميراث کورش کبير و ميترائيسم مدد گرفتند. اشکانيان با ساسانياني جايگزين شدند که آيين زرتشتي الهام مي گرفتند. مقاومت در مقابل سلطهً اعراب مسلمان علاوه بر آن ميراث فرهنگي، نقش اصلي را به مزديکيان سپرد. اسماعيله ايدئولوژي مقاومت در مقابل سلجوقيان و مغولان بود، تا اينکه ايرانيان در مقابل مغولان و عثماني شيعهً دوازده امامي را برگزيدند. همهً اين تغييرات مذهبي گذرا و مصلحتي بوده اند. آنچه در تمام اين مقاومت ها حيات خود را حفظ کرده، ماندگار و بارور تر شده است همان ميراث هويت فرهنگي اصيل ايراني است که در اسطوره هاي ايران، مثل جمشيد و کاوه و فريدون و کورش و داريوش سمبليزه و نمايندگي شده است. منظور اين سطور فراخوان بازگشت به پان ايرانيسم نيست، بلکه با اتکا به آن ميراث پرشکوه مي توان به راز و رمز ماندگاري ايران وايرانيان در برابر حملات بنيان کن خارجي ( يونانيان، اعراب مسلمان، مغولان، و ترکان سلجوقي و عثماني)، و نيز دسيسه هاي استعماري روس و انگليس و دخالت هاي سلطه جويانهً آمريکا پي برد.
ضمناً بايد بخاطر داشت که در تاريخ سياسي ايران، اگر چه ارزشهاي انساني و حقوق بشر جايگاه والايي داشته اند ولي از سنت دموکراسي خبري نيست. نظام شاهنشاهي آريامهري در ايران، اگر چه بدنبال احياي ميراث گذشتهً هخامنشيان و نيز مدرنيزه کردن ايران بود، ولي در عوض نظامي وابسته و استبدادي بود. مبارزات عليه شاه مي بايستي متقابلاً سمت و سوي استقلال و آزادي و دموکراسي مي يافتند. دنباله روي از افکار چپ منبعث از شوري سابق و عمده کردن مبارزهً طبقاتي و مبارزهً ضد استثماري، انحرافي آشکار از نيازهاي ايران و ايرانيان بود. در جمهوري اسلامي کنوني هم اگر چه استقلال سياسي حاصل شده است، ولي در اين نظام هم تبعيض، تحجرّ و استبداد از ويژگي هاي بارز آنند. بنابراين اگر کسي مي خواهد آثار و عواقب حاکميت نظام کنوني را در عرصه هاي سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي بدرستي نشان دهد، لازم است اين شاخصه ها را ملاک سنجش خود قرار دهد.
مقاومت و مبارزه عليه رژيم، يعني مبارزه براي رفع همهً تبعيضات جنسي، قومي، مذهبي و ايدئولوژيک، براي سکولاريته و جدايي دين از دولت، و براي دموکراسي و حقوق بشر. مبارزه براي تساوي حقوق شهروندان ايران، با هر تعلق قومي، عقيدتي و مذهبي، از مبارزه براي دموکراسي و سکولاريته جدايي نا پذير است. طي دو قرن گذشته، دسيسه هاي استعماري بويژه روس و انگليس در پي دامن زدن به مسائل قومي براي به تعويق انداختن پروژهً استقلال، حاکميت ملي و دموکراسي در ايران بوده اند. امروزه هم بدخواهان ايران در پي ماهي گرفتن از آب گل آلودي هستند که دست پخت رژيمي متحجر، مستبد و تبعيض گراست. آنها، مسائل قومي و قوم گرايان را براي تحت فشار قرار دادن رژيم و اي بسا از هم پاشاندان ايران، علم کرده و هوار مي کشند. بنابراين بسيار مهم است که انديشه ورزان و صاحبان خرد که براي رفع تبعيضات گوناگون، و ايجاد ايراني سکولار، پلورال، فدرال (بومي) و دموکرات، يعني براي ايراني آزاد و آباد، مبارزه مي کنند، صفشان را از دسيسه هاي استعماري و بدخواهان استقلال، تماميت ارضي، حاکميت ملي و دموکراسي و حقوق بشر براي ايران متمايز سازند. چنين رويکردي آنها را ملزم مي سازد تا مبارزات خود را نه فقط عليه تبعيض قومي، بلکه عليه همهً انواع تبعيضات، انواع تحجّر و انواع استبداد سمت و سو و سامان دهند.
قوم گرايي بمراتب بدتر از بنيادگرايي مذهبي است:
اين نظر را بنام "نا آشنا" نوشتم. که بعد فکر کردم بهتر بود با نام و هويت اصليم مي نوشتم. اول ياد آور شده بودم که رهبران ايلي قبايل ترک زبان حدود 900 سال سياه بر ايران حکم راندند و در اين دوران حقوق سايرين، منجمله فارس ها و کردها و بلوچ ها و غيره پايمال شده. ديگر اينکه قرون وسطاي اسلامي نه بدست خلفاي عرب بلکه پس از پايان خلافت بني عباس، بدست ترکان سلجوقي و عثماني رقم خورد. بويژه از وقتي خواجه نظام الملک و بعد هم عثماني ها مدارس را به تدريس علوم صرفاً مذهبي واداشتند و بجاي دانشمند و فيلسوف، علماي خرافاتي و متحجر مذهبي، که پيش از آن بصورت حرفه اي مرسوم نبود، تربيت کردند و تحويل جامعه دادند.
تاريخاً هم در همين خاورميانه مذاهب آمدند تا به جنگ و خونريزي هاي قومي پايان دهند. بالاترين درجه توسعه و تکامل سياسي حکومت قومي در تاريخ، حکومت ملک الطوايفي و موروثي پادشاهي بوده است. آلترناتيو حکومت هاي پادشاهي نيز تاريخا و منطقاً مذهبيون بوده اند. در همين کردستان عراق، اگر داعيهً حکومت محلي بر سر بارزاني و طالباني بزند، بمحض بيرون رفتن سربازان آمريکايي، براي پايان دادن به درگيري هاي ديرين با اعراب و ترک ها و غيره، بايد جاي خود را به آخوندهاي محلي "مام قلي و مام نقي" و رهبران انصار الاسلام بدهند.
آقاي شريعتمداري لطفاً اين نصيحت را آويزهً گوش قرار دهيد! نه در ايران و نه در هيچ کجاي ديگر دنيا نظام فدرالي بدون دموکراسي بوجود نيامده و نخواهد آمد. براي رسيدن به حقوق برابر شهروندي، قومي، مذهبي، و ايدئولوژيک بايد اول به حد اقل هاي دموکراسي و حکومت قانون برآمده از مردم، دست يافت. چرا که در فقدان دموکراسي تندروهاي سياسي در هر سو، تحولات را از روند درست و اصولي خارج مي کنند.
وانگهي، در فرداي دموکراسي، رهبران آن دوران بهتر قادر خواهند بود در مورد چند و چون نظام فدرالي حرف بزنند. مطمئناً اگر چنين تحولي در زمان حيات من و شما اتفاق بيفتد، ما نيز آدم هاي امروز نخواهيم بود و با تجارب و اندوخته هاي بيشتر و بهتري نظر خواهيم داد. فراموش نکنيم که در ايران مدرن، مسئلهً اقوام اسباب سوء استفادهً دشمنان ايران و قدرت هاي خارجي بوده است. آنها که دنبال دموکراسي و حقوق برابرند بايد صف خود را از مزدوران و نوکران اجنبي، دسيسه هاي استعماري، و آنها که براي رسيدن به قدرت و مطامع سياسي شان به حملهً خارجي چشم دوخته اند، جدا سازند.
جناب آقاي شريعتمداري، فراموش نکنيم که تندروهاي قومي، مذهبيون حاکم، و تندروهاي ايدئولوزيک چپ هيچکدام ارق ملي نداشته و ندارند. تندروهاي قومي به دامن کشورهاي خارجي و بويژه کشورهاي همسايه، که خود در مسئلهً تنوع فرهنگي و قومي، وضعي اسفناکتر از ايران داشته اند، و نيز به دامن استعمار روس و انگليس آويختند. مدعيان چپ که نتوانستند با رهبري طبقهً کارگر خيالي در کشور غير صنعتي ايران به انقلاب مورد نظر خود برسند، از آغاز بر آتش درگيري ها و نا آرامي ها و ناهنجاري هاي قومي دميده اند. چپ ايران متأسفانه برخلاف چپ در ترکيه و کشورهاي عربي، ارق ملي نداشته است. تندروهاي مذهبي هم که خود شاهديد از ايران و ايراني، جز آنچه و آنکه به کار ولي فقيه و رسيدن به "امت اسلامي" شان آيد بر نتافته اند و در تخريب مواريث ملي چيزي کم نگذاشته اند. ولي عليرغم اين تمايلات و تحرکات انيراني، ايران با تاريخي بيش از دو هزار سال، ماندگار ترين تمدن منطقه است.
همانطور که لازمهً رسيدن به دموکراسي، عبور از افراط و تفريط هاست، لازمهً رسيدن به حقوق برابر شهروندي، مدني، سياسي و اجتماعي و اقتصادي براي مردم ساکن هر محله و شهر و استان نيز مرزبندي روشنگرانه و اصولي با افراطيون است. يکي از شاخصه هاي اصلي مردم ايران، که مانع اضمحلال آنها در يونانيان، اعراب و مغولان و دول استعماري شده، حس ناسيوناليستي ناشي از هويت فرهنگي سرشار، اصيل و انساني ايران زمين است.
مردم ايران، در انقلاب 57 دست استعمار را از دخالت در امور ايران کوتاه کردند و از آنروز تا امروز تاوان دست پخت افراطيون (قومي، مذهبي و ايدئولوژيک) خود را پرداخته اند.حال شما هم اگر سوء نيتي در بين نيست، بجاي مرحم، بر زخم حاصل از نابخردي ها نمک نپاشيد. بياييد به افق روشن فردايي بهتر و رهايي از تله ها، مرزبندي ها، و خط و نشان کشيدن هاي قومي، مذهبي و ايدئولوژيک بيانديشيم.
لااقل براي ما ها که در خارج از کشوريم و ديده ايم که چطور همين اروپايي ها که بعد از رنساس و جنگ هاي سي ساله بين کاتوليک و پروتستان موسوم به جنگ هاي شمال و جنوب بيش از 500 مليت و قوم و زبان را رديف مي کردند امروزه بسوي وحدت و اتحاد بر اساس موازين دموکراسي و حقوق بشر گرويده اند، بحث مرزکشي قومي جاي شرم دارد. لازم نيست تمام راه را قدم به قدم و طي زمان مشابه اروپاييان طي کنيم، مي شود و بايد ميانبر زد و از درد و رنج هرچه سريعتر کاست. اگر وسع آنرا نداريم، لازم نيست در اين راه پيشقدم شويم.
فروکاستن مطالبات و مبارزات مردم ايران براي حقوق بشر و دموکراسي به برآورده ساختن اميال افراطيون قومي و ايدئولوژيک خطايي مهلک است. چنين کاري نه تنها تلاشها را بي ثمر مي سازد بلکه تمرکز گرايي دولت مرکزي را توجيه و عمر استبداد را طولاني تر مي سازد.
ضمناً نا گفته نماند، بويژه در دوران بعد از جنگ سرد، در کشورهاي چند قومي، اگر حکومت مرکزي از راه مسالمت آميز و داوطلبانه به گذار به دموکراسي تن ندهد، جامعه در پشت درهاي بسته محصور نخواهد ماند و راه خود را از پنجره باز کرده خود را به دنياي مناسبات و ارزشهاي عقب مانده تر پرتاب خواهد کرد. اين تجربه مسئوليت مضاعفي بر دوش همهً ايران دوستان مي گذارد.
در ميان اپوزيسيون، نيز بايد به خاطر سپرد، دليل اصلي ناتواني چپ ايران در معرفي اپوزيسيوني سراسري اين بوده و هست که چپ ايران ناتوان از شناخت ويژگي هاي منحصر بفرد جامعه و ملت ايران، بطور عام، ارق ملي نداشته و ندارد و چپ فارس و چپ آذري و چپ عرب و چپ کرد و غيره راه انداخته است. اپوزيسيوني که مجاهدين خلق تشکيل داده بودند نيز بدليل انحصار طلبي رهبري ايدئولوژيکش از دايرهً اعتبار و قدرت برون افتاده است. مشکلات سياست خارجي رژيم و حضور آمريکا در منطقه هم مزيد بر علت شده است. در اين خلاء، قوم گرايان و بدخواهان ايران فرصت را غنيمت شمرده اند تا از آب گل آلود ماهي بگيرند. با اجازهً آقاي شريعتمداري، بايد به بدخواهان تماميت ارضي و حاکميت ملي ايران گفت اينبار هم اشتباه مي کنند، آنچه به مشامتان رسيده بوي کباب نيست!
پرداخت بهاي گران براي آزادي، درس هاي عميق تري مي طلبد:
فکر مي کنم که بررسي آقاي کشگر مقداري سطحي و جانبدارانه است. روياي رسيدن به حاکميت در شيعه از زمان خلفاي راشدين، بويژه بعد از حضرت علي وجود داشته است. ايدهً حکومت اسلامي و اجراي احکام اسلام هم بويژه از دوران سلجوقيان که خواجه نظام الملک مدارس را به آموختن تنها دروس مذهبي واداشت، در ميان علماي مذهبي رواج يافت و بويژه در دوران خلافت عثماني پي گرفته شد. اينکه در ايران تا زمان انقلاب اسلامي حکومت ديني و شرعي و فقهي روي کار نيامد، عاملش تجدد نبود، بلکه سنت هاي تاريخي ايراني بود که در آن مذهب واسط بين شاه و مردم محسوب مي شده است.
بنابراين، خميني، که بعد از وفات آيت الله بروجردي، از طرف شاه به چيزي گرفته نشد، با اشراف به جايگاه روحانيت در بسيج توده ها، توانست از فرصت بدست آمده استفاده کند، و سخنگوي آن آمال و آرزوهاي ديرينهً شيعه و علماي مذهبي شد تابا بسيج مردم ايدهً حکومت اسلامي خود را به حاکميت برساند.
پس عامل اصلي داخلي انقلاب اسلامي و روي کارآمدن خميني را بايد در استبداد، وابستگي و بي لياقتي شاه دانست. چرا که در فضاي سرکوب مطلق که شاه فراهم کرده بود امکان فعاليت آزادانهً سياسي و يا حتا تنوير افکار عمومي وجود نداشت که جريان روشنفکري در آن نقشي ايفا کند.
دوماً، تمامي جنبش هاي روشنفکري دوران جنگ سرد متأثر از جنبش چپ بودند. در ايران ما بدليل اشتباهات حزب توده در وابستگي به شوروي، دامن زدن به تجزيهً قومي کشور، و تمرکز بر مبارزات ضد امپرياليستي و ضد آمريکايي بجاي طلب آزادي و دموکراسي و حقوق بشر، اين جنبش چپ، منبعث و يا متأثر از حزب توده اعتبار خود را نزد افکار عمومي بويژه قشر متوسط و نمايندگان فکري آن، از دست داده بود.
جريانات چريکي چپ نيز پيش از اينکه به لحاظ سياسي بالغ شوند و جاي پايي در جامعه پيدا کنند اول توسط شاه و بعدهم توسط خميني سرکوب شدند.
جبههً ملي و نهضت آزادي هم در خميني بيش از آنکه بدنبال آزادي باشند، بدنبال کوتاه کردن دست استعمار از کشور بودند.
آنچه که روشنفکران چپ و مليون و نهضت آزادي را به حمايت از خميني واداشت ديکتاتوري و وابستگي مفرط شاه بود. آنها بدرستي فکر مي کردند که بجز قدرت بسيج روحانيت، هيچکس قادر نبود دست استعمار و ديکتاتور هاي وابستهً آنرا از ايران کوتاه کند. خميني هم بيش از آنکه مخالف وجه استبدادي شاه باشد، مخالف وجه استعماري و وابستگي او بود. در چنين فضايي، عمدهً روشنفکران آنروزگار، بين بد و بدتر، به خيال خود بد را انتخاب کردند.
آنروز هيچ کس گمان نمي کرد که خميني وقتي به قدرت برسد، در قساوت و بي رحمي و کشتار و شکنجه و مخالفت با آزادي ها از شاه سبقت خواهد گرفت. در ايران،اگرچه برخي از آخوندها در زمان صفويان، در جريان جنگ ايران و روس، و در انقلاب مشروطيت اشتباه کرده بودند ولي حکومت نکرده بودند که ايران و مردم ايران حکومت اسلامي مدّ نظر آنان را تجربه کرده باشند.
اينست که فکر مي کنم، اگر کوتاه کردن دست استعمار از مطالبات ملت ايران بود، روي کار آمدن روحانيت شيعه نيز در تقدير اين ملت بوده است. بياد بياوريم که استعمار انگليس براي انتقام گيري از نهضت استقلال طلبي مردم ايران، در فاصلهً دو جنگ جهاني با ايجاد قحطي مصنوعي چند ميليون از ايرانيان را از ميان بردند. براي ناکام گذاردن انقلاب مشروطه، در توافقي با روسها ايران را از شمال و جنوب اشغال کردند. و بعد با کودتا رضاشاه و محمد رضا شاه را به تخت نشاندند. در يک نگاه کلي تر اين استعمار و ديکتاتوري وابسته اش بود که با بستن همهً راههاي ممکن مردم ايران را به بيراهه کشاند.
نکتهً ديگري که حائز اهميت است و روشنفکران سرسپرده به ايدئولوژي هاي وارداتي مدرن از درک آن عاجزند، درک ميزان هويت طلبي ملي و ميهن پرستي ايرانيان است. ايرانيان، در پيشينهً تاريخي خود، در يونانيان، در اعراب، و در مغولان حل و ذوب نشدند. بلکه بر عکس، اين آنها بودند که از کياست و سياست و هنر و صنعت و تجارت و خرد مداري ايرانيان بهره مي جستند. بقول آن خليفهً عباسي که گفته بود، "ايرانيان بيش از هزار سال سابقهً حکومت دارند و براي يک روز هم بما محتاج نيستند، حال آنکه ما قريب دو قرن است بر آنها حکومت مي کنيم و يک لحظه هم بدون آنها قادر به ادارهً حکومت نيستيم". (از ژورنال "The Muslim World" شمارهً اول سال 1960، مقاله the Age of Chaliphs صفحهً 29) آنها براي برقراري حاکميت ملي از وجه ناسيوناليستي حکومت پهلوي دفاع کردند و با همين انگيزه در جنگ ايران و عراق، هرچند خميني براي رسيدن به اهداف مذهبي، بر ادامهً آن اصرار ورزيد، بين خميني و صدام خميني را حمايت کردند. يعني که ايرانيان، برخلاف تصورات و معيارهاي روشنفکران متأثر از ايدئولوژي هاي وارداتي، براي حفظ مام ميهن، تن به هر خاري و ذلتي داده، استبداد داخلي را بر استعمار خارجي ترجيح داده اند. بنابراين فکر مي کنم، روشنفکران رفوزه آنهايي بوده اند که مدينهً فاضلهً خود را در مسکو، و پکن و لندن و واشنگتن مي جسته اند و از شناخت تاريخ، هويت و آمال و مطالبات مردم ايران بي خبر بوده اند.
ديگر اينکه فکر مي کنم، بعد از کوتاه کردن دست استعمار از ايران، ملت ايران براي روي پاي خود ايستادن و لايق آزادي و دموکراسي شدن بايد بها مي پرداخت. بهاي پرداخته شده ما فوق تصور و سنگين، و بهاي بي خردي همهً ما، بوده است، بنابراين درسهايي که از اين تجربهً نا بخردي هاي خودمان مي گيريم بايد متقابلاً گرانبها و کارآمد باشند. رويکردهاي جانبدارانه و سطحي شايستهً اين مقطع از رشد جامعهً روشنفکري و مردم ايران نيست.
لينک مقالات نقد شده:
مقالهً آقاي "انقلاب اسلامي و کارنامهً ردي روشنفکري" از آقاي علي کشگر: http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=2-50385
مقالهً "گامي بسوي تمرکز زدايي دموکراتيک ايران" از آقاي حسن شريعتمداري: http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=2-50138
مقالهً "ايران سرزمين بحران ها و تفاوتها" از آقاي حسين لاجوردي: http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=2-50064
سعي کنيم بجاي صرفاً پيروي از تئوريهاي ديگران، راه و روش شناخت علمي و متديک را ياد بگيريم:
با خيلي از گفته هاي آقاي لاجوردي مشکلي ندارم، ولي با طرز دسته بندي تئوريکي که ارائه مي دهند موافق نيستم. بديهي است وقتي چهارچوب تئوريک درست نباشد، آدمي هم در فهم و درک، هم در توضيح و هم در نتيجه گيري از قضايا به خطا مي افتد. عبارت کانوني بکار گرفته شده از طرف ايشان در توصيف شرايط امروز ايران همان کلمهً "بحران" است. بر اين اساس بحران هاي گوناگوني که کشور و جامعهً ايران با آن دست و پنجه نرم مي کنند (اقتصادي، سياسي، اجتماعي و فرهنگي) مورد بررسي قرار گرفته اند. از اينرو، چنين مي نمايد که از نظر ايشان ويژگي اصلي رژيم حاکم همان "بحران زي و بحران زا" بودن آنست. حال آنکه اين توضيح تئوريک متقاعد کننده نيست. فکر مي کنم اولاً لازم است دريابيم چرا هر حکومتي در ايران تا کنون به سمت تمرکز گرايي سوق داده شده است؟ دوم اينکه دريابيم دموکراسي در ايران زماني محقق مي شود که روشنفکران و صاحب نظران بومي با آن درجه از بلوغ فکري رسيده باشند که ايده آلهاي خود را نه در گذشتهً قومي و مذهبي و نه از ايدئولوژي هاي وارداتي، و نه حتا بطور چشم بسته از تئوري هاي اي بسا معتبر در جوامع عقب مانده تر و يا پيشرفته تر، بلکه با شناخت همهً اينها قادر شوند، تاريخ و فرهنگ و واقعيت هاي جامعهً خود را مطابق با آنچه اي بسا منحصر به ايران بوده و هست، و منطبق با آمالها و آرزوهاي امروزي مردم و جامعهً ايران بفهمند، تئوريزه کنند و دنبال نمايند.
وقتي از ايران سخن مي گوييم بايد سه ويژگي مهم آنرا هميشه مدّ نظر داشته باشيم، اول، روش توليد و اقتصاد خاص تمدن ايراني که براي بيش از سه هزار سال متکي به قنات بوده و در دوران مدرن هم اتکا به نفت بدان افزوده شده است. بطوريکه شباني، قنات و نفت ارکان اصلي اقتصاد ايران را تشکيل داده آنرا از ساير جوامع، بويژه غرب متمايز مي سازد. دوم، فرهنگ تاريخي منحصر بفرد (انسان محور) ايرانيان در منطقه، که برخلاف تمدنهاي همسايه (که يکي بدنبال عربيزه کردن و ديگري هنوز که هنوز است بدنبل پان ترکيسم قومي و زباني در منطقه اند) تنوع قومي و زباني خود را حفظ کرده، بعبارتي در پذيرش چند فرهنگي پيشگام بوده است. يکي از دلايل اصلي تفوق ايرانيان در ادبيات و علم و هنر نيز همين پذيرش تنوع قومي و زباني بوده است. (اگر حمل بر شوونيسم فارس نشود، اکثر فارسها که ساکنان قسمتهاي مرکزي فلات ايران را تشکيل مي دهند متکي به قنات، و ايلها و عشاير مناطق کوهپايه اي متکي به شباني و دامپروري بوده اند. ويژگي هاي متفاوت اين اقتصاد و زندگي اجتماعي برآمده از آنها، باعث شده تا اين تنوع ساختار اقتصادي به توانمندي هاي متفاوتي بيانجامد، که خارج از اين بحث است) مگر نه اينکه استعدادهاي و قابليت هاي آدمي بدرجهً باورداشتن، عادت کردن و آراسته شدن به ارزشها و موازين انساني تر، قابليت شکوفايي بيشتري پيدا کرده و مي کنند. متقابلاً حاکمان سياسي هرکجا نتوانسته اند اين تنوع ساختاري جامعهً ايران را دريابند و بطور اصولي و در عمل بپذيرند، براي کنترل و ادارهً جامعه دچار مشکل شده اند.
درگذشته، حفاظت از اقتصاد شکنندهً متکي به قنات و اقتصاد ناپايدار شباني، و در دوران مدرن، اقتصاد متکي به درآمد نفت، و نيز دغدغهً کنترل و ادارهً جامعه اي کثير المله حاکمان بعد دوران اسلامي و بويژه دوران مدرن را به سمت تمرکز گرايي سوق داده است. در ايران قبل از اسلام، هر قومي رسم و رسومات و دين و آئين و شاه خود را داشتند و پادشاه ايران نيز "شاه شاهان" بود. هر قومي در اعتقادات مذهبي خود آزاد بود و رهبران مذهبي هم واسط بين مردم و شاه بودند. مشکل زماني پيدا شد، که ساسانيان، آيين زرتشتي را، به آيين رسمي امپراطوري خود مبدل ساختند و عليرغم پذيرش عدم تمرکز قومي، تکثر مذهبي را بر نتافتند و مثلا مانويان و مزدکيان را سرکوب کردند. آنها با اينکار زمينهً داخلي براي حمله و تسلط اعراب بر ايران را فراهم کرند. بعد از اسلام، خلفاي بويژه اموي عربيزه و اسلاميزه کردن ايران را بطور همزمان دنبال کردند. ولي ايرانيان، بدليل همان ميراث تکثر گرايي در هزارهً پيش از اسلام، اينگونه سياست ها را بر نتافته و سف خود را از حاکمان عرب و ترک اسلامي جدا ساختند. برخلاف اقتصاد قنات ها که مويّد تنوع و تکثر و همزيستي مسالمت آميز قومي و مذهبي بود، اقتصادي شباني منشاء حکومت هاي ايلي- قبيله اي، و اقتصاد متکي به نفت اسباب و امکان و هزينهً تمرکز گرايي در ايران را فراهم مي ساخته است.
در دوران مدرن، اگر متحجرين مذهبي به دنبال الگوهاي عرب جاهلي در صدر اسلام بوده اند، قوم گرايان نيز بدنبال الگوهاي قوم محور قبل از تمدن باستان ايرانيان (هخامنشيان) در خاورميانه هستند که در آن مادها(کردها) ايلامي ها (لرها) فارسها (کيانيان)، ترکها (تورانيان)، آشوري ها و غيره هرکدام تمدن جداگانهً خود را داشتند، دشمن خوني هم بودند، و در حملات متقابل حرث و نسل همديگر را نابود مي کردند. مانند حملهً آشور بني پال به ايلامي ها... در دوران مدرن نيز امپراطوريهاي روس و انگليس بيشترين حمايت ها و سوءاستفاده ها را از متحجرين مذهبي و قوم گرايان برده اند، کما اينکه اين محافل براي رسيدن به اهداف تجزيه طلبانه و يا جدايي خواهانهً خود چشم براه کمک هاي غيبي از اين ابرقدرت ها و حملهً نظامي آنها به ايرانند.
پس شاخصه هاي اصلي ايران را قنات، شباني، تکثر قومي و مذهبي، و نفت تشکيل مي دهند. ايرانيان براي مقابله در مقابل سلطهً يونانيان از ميراث کورش کبير و ميترائيسم مدد گرفتند. اشکانيان با ساسانياني جايگزين شدند که آيين زرتشتي الهام مي گرفتند. مقاومت در مقابل سلطهً اعراب مسلمان علاوه بر آن ميراث فرهنگي، نقش اصلي را به مزديکيان سپرد. اسماعيله ايدئولوژي مقاومت در مقابل سلجوقيان و مغولان بود، تا اينکه ايرانيان در مقابل مغولان و عثماني شيعهً دوازده امامي را برگزيدند. همهً اين تغييرات مذهبي گذرا و مصلحتي بوده اند. آنچه در تمام اين مقاومت ها حيات خود را حفظ کرده، ماندگار و بارور تر شده است همان ميراث هويت فرهنگي اصيل ايراني است که در اسطوره هاي ايران، مثل جمشيد و کاوه و فريدون و کورش و داريوش سمبليزه و نمايندگي شده است. منظور اين سطور فراخوان بازگشت به پان ايرانيسم نيست، بلکه با اتکا به آن ميراث پرشکوه مي توان به راز و رمز ماندگاري ايران وايرانيان در برابر حملات بنيان کن خارجي ( يونانيان، اعراب مسلمان، مغولان، و ترکان سلجوقي و عثماني)، و نيز دسيسه هاي استعماري روس و انگليس و دخالت هاي سلطه جويانهً آمريکا پي برد.
ضمناً بايد بخاطر داشت که در تاريخ سياسي ايران، اگر چه ارزشهاي انساني و حقوق بشر جايگاه والايي داشته اند ولي از سنت دموکراسي خبري نيست. نظام شاهنشاهي آريامهري در ايران، اگر چه بدنبال احياي ميراث گذشتهً هخامنشيان و نيز مدرنيزه کردن ايران بود، ولي در عوض نظامي وابسته و استبدادي بود. مبارزات عليه شاه مي بايستي متقابلاً سمت و سوي استقلال و آزادي و دموکراسي مي يافتند. دنباله روي از افکار چپ منبعث از شوري سابق و عمده کردن مبارزهً طبقاتي و مبارزهً ضد استثماري، انحرافي آشکار از نيازهاي ايران و ايرانيان بود. در جمهوري اسلامي کنوني هم اگر چه استقلال سياسي حاصل شده است، ولي در اين نظام هم تبعيض، تحجرّ و استبداد از ويژگي هاي بارز آنند. بنابراين اگر کسي مي خواهد آثار و عواقب حاکميت نظام کنوني را در عرصه هاي سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي بدرستي نشان دهد، لازم است اين شاخصه ها را ملاک سنجش خود قرار دهد.
مقاومت و مبارزه عليه رژيم، يعني مبارزه براي رفع همهً تبعيضات جنسي، قومي، مذهبي و ايدئولوژيک، براي سکولاريته و جدايي دين از دولت، و براي دموکراسي و حقوق بشر. مبارزه براي تساوي حقوق شهروندان ايران، با هر تعلق قومي، عقيدتي و مذهبي، از مبارزه براي دموکراسي و سکولاريته جدايي نا پذير است. طي دو قرن گذشته، دسيسه هاي استعماري بويژه روس و انگليس در پي دامن زدن به مسائل قومي براي به تعويق انداختن پروژهً استقلال، حاکميت ملي و دموکراسي در ايران بوده اند. امروزه هم بدخواهان ايران در پي ماهي گرفتن از آب گل آلودي هستند که دست پخت رژيمي متحجر، مستبد و تبعيض گراست. آنها، مسائل قومي و قوم گرايان را براي تحت فشار قرار دادن رژيم و اي بسا از هم پاشاندان ايران، علم کرده و هوار مي کشند. بنابراين بسيار مهم است که انديشه ورزان و صاحبان خرد که براي رفع تبعيضات گوناگون، و ايجاد ايراني سکولار، پلورال، فدرال (بومي) و دموکرات، يعني براي ايراني آزاد و آباد، مبارزه مي کنند، صفشان را از دسيسه هاي استعماري و بدخواهان استقلال، تماميت ارضي، حاکميت ملي و دموکراسي و حقوق بشر براي ايران متمايز سازند. چنين رويکردي آنها را ملزم مي سازد تا مبارزات خود را نه فقط عليه تبعيض قومي، بلکه عليه همهً انواع تبعيضات، انواع تحجّر و انواع استبداد سمت و سو و سامان دهند.
قوم گرايي بمراتب بدتر از بنيادگرايي مذهبي است:
اين نظر را بنام "نا آشنا" نوشتم. که بعد فکر کردم بهتر بود با نام و هويت اصليم مي نوشتم. اول ياد آور شده بودم که رهبران ايلي قبايل ترک زبان حدود 900 سال سياه بر ايران حکم راندند و در اين دوران حقوق سايرين، منجمله فارس ها و کردها و بلوچ ها و غيره پايمال شده. ديگر اينکه قرون وسطاي اسلامي نه بدست خلفاي عرب بلکه پس از پايان خلافت بني عباس، بدست ترکان سلجوقي و عثماني رقم خورد. بويژه از وقتي خواجه نظام الملک و بعد هم عثماني ها مدارس را به تدريس علوم صرفاً مذهبي واداشتند و بجاي دانشمند و فيلسوف، علماي خرافاتي و متحجر مذهبي، که پيش از آن بصورت حرفه اي مرسوم نبود، تربيت کردند و تحويل جامعه دادند.
تاريخاً هم در همين خاورميانه مذاهب آمدند تا به جنگ و خونريزي هاي قومي پايان دهند. بالاترين درجه توسعه و تکامل سياسي حکومت قومي در تاريخ، حکومت ملک الطوايفي و موروثي پادشاهي بوده است. آلترناتيو حکومت هاي پادشاهي نيز تاريخا و منطقاً مذهبيون بوده اند. در همين کردستان عراق، اگر داعيهً حکومت محلي بر سر بارزاني و طالباني بزند، بمحض بيرون رفتن سربازان آمريکايي، براي پايان دادن به درگيري هاي ديرين با اعراب و ترک ها و غيره، بايد جاي خود را به آخوندهاي محلي "مام قلي و مام نقي" و رهبران انصار الاسلام بدهند.
آقاي شريعتمداري لطفاً اين نصيحت را آويزهً گوش قرار دهيد! نه در ايران و نه در هيچ کجاي ديگر دنيا نظام فدرالي بدون دموکراسي بوجود نيامده و نخواهد آمد. براي رسيدن به حقوق برابر شهروندي، قومي، مذهبي، و ايدئولوژيک بايد اول به حد اقل هاي دموکراسي و حکومت قانون برآمده از مردم، دست يافت. چرا که در فقدان دموکراسي تندروهاي سياسي در هر سو، تحولات را از روند درست و اصولي خارج مي کنند.
وانگهي، در فرداي دموکراسي، رهبران آن دوران بهتر قادر خواهند بود در مورد چند و چون نظام فدرالي حرف بزنند. مطمئناً اگر چنين تحولي در زمان حيات من و شما اتفاق بيفتد، ما نيز آدم هاي امروز نخواهيم بود و با تجارب و اندوخته هاي بيشتر و بهتري نظر خواهيم داد. فراموش نکنيم که در ايران مدرن، مسئلهً اقوام اسباب سوء استفادهً دشمنان ايران و قدرت هاي خارجي بوده است. آنها که دنبال دموکراسي و حقوق برابرند بايد صف خود را از مزدوران و نوکران اجنبي، دسيسه هاي استعماري، و آنها که براي رسيدن به قدرت و مطامع سياسي شان به حملهً خارجي چشم دوخته اند، جدا سازند.
جناب آقاي شريعتمداري، فراموش نکنيم که تندروهاي قومي، مذهبيون حاکم، و تندروهاي ايدئولوزيک چپ هيچکدام ارق ملي نداشته و ندارند. تندروهاي قومي به دامن کشورهاي خارجي و بويژه کشورهاي همسايه، که خود در مسئلهً تنوع فرهنگي و قومي، وضعي اسفناکتر از ايران داشته اند، و نيز به دامن استعمار روس و انگليس آويختند. مدعيان چپ که نتوانستند با رهبري طبقهً کارگر خيالي در کشور غير صنعتي ايران به انقلاب مورد نظر خود برسند، از آغاز بر آتش درگيري ها و نا آرامي ها و ناهنجاري هاي قومي دميده اند. چپ ايران متأسفانه برخلاف چپ در ترکيه و کشورهاي عربي، ارق ملي نداشته است. تندروهاي مذهبي هم که خود شاهديد از ايران و ايراني، جز آنچه و آنکه به کار ولي فقيه و رسيدن به "امت اسلامي" شان آيد بر نتافته اند و در تخريب مواريث ملي چيزي کم نگذاشته اند. ولي عليرغم اين تمايلات و تحرکات انيراني، ايران با تاريخي بيش از دو هزار سال، ماندگار ترين تمدن منطقه است.
همانطور که لازمهً رسيدن به دموکراسي، عبور از افراط و تفريط هاست، لازمهً رسيدن به حقوق برابر شهروندي، مدني، سياسي و اجتماعي و اقتصادي براي مردم ساکن هر محله و شهر و استان نيز مرزبندي روشنگرانه و اصولي با افراطيون است. يکي از شاخصه هاي اصلي مردم ايران، که مانع اضمحلال آنها در يونانيان، اعراب و مغولان و دول استعماري شده، حس ناسيوناليستي ناشي از هويت فرهنگي سرشار، اصيل و انساني ايران زمين است.
مردم ايران، در انقلاب 57 دست استعمار را از دخالت در امور ايران کوتاه کردند و از آنروز تا امروز تاوان دست پخت افراطيون (قومي، مذهبي و ايدئولوژيک) خود را پرداخته اند.حال شما هم اگر سوء نيتي در بين نيست، بجاي مرحم، بر زخم حاصل از نابخردي ها نمک نپاشيد. بياييد به افق روشن فردايي بهتر و رهايي از تله ها، مرزبندي ها، و خط و نشان کشيدن هاي قومي، مذهبي و ايدئولوژيک بيانديشيم.
لااقل براي ما ها که در خارج از کشوريم و ديده ايم که چطور همين اروپايي ها که بعد از رنساس و جنگ هاي سي ساله بين کاتوليک و پروتستان موسوم به جنگ هاي شمال و جنوب بيش از 500 مليت و قوم و زبان را رديف مي کردند امروزه بسوي وحدت و اتحاد بر اساس موازين دموکراسي و حقوق بشر گرويده اند، بحث مرزکشي قومي جاي شرم دارد. لازم نيست تمام راه را قدم به قدم و طي زمان مشابه اروپاييان طي کنيم، مي شود و بايد ميانبر زد و از درد و رنج هرچه سريعتر کاست. اگر وسع آنرا نداريم، لازم نيست در اين راه پيشقدم شويم.
فروکاستن مطالبات و مبارزات مردم ايران براي حقوق بشر و دموکراسي به برآورده ساختن اميال افراطيون قومي و ايدئولوژيک خطايي مهلک است. چنين کاري نه تنها تلاشها را بي ثمر مي سازد بلکه تمرکز گرايي دولت مرکزي را توجيه و عمر استبداد را طولاني تر مي سازد.
ضمناً نا گفته نماند، بويژه در دوران بعد از جنگ سرد، در کشورهاي چند قومي، اگر حکومت مرکزي از راه مسالمت آميز و داوطلبانه به گذار به دموکراسي تن ندهد، جامعه در پشت درهاي بسته محصور نخواهد ماند و راه خود را از پنجره باز کرده خود را به دنياي مناسبات و ارزشهاي عقب مانده تر پرتاب خواهد کرد. اين تجربه مسئوليت مضاعفي بر دوش همهً ايران دوستان مي گذارد.
در ميان اپوزيسيون، نيز بايد به خاطر سپرد، دليل اصلي ناتواني چپ ايران در معرفي اپوزيسيوني سراسري اين بوده و هست که چپ ايران ناتوان از شناخت ويژگي هاي منحصر بفرد جامعه و ملت ايران، بطور عام، ارق ملي نداشته و ندارد و چپ فارس و چپ آذري و چپ عرب و چپ کرد و غيره راه انداخته است. اپوزيسيوني که مجاهدين خلق تشکيل داده بودند نيز بدليل انحصار طلبي رهبري ايدئولوژيکش از دايرهً اعتبار و قدرت برون افتاده است. مشکلات سياست خارجي رژيم و حضور آمريکا در منطقه هم مزيد بر علت شده است. در اين خلاء، قوم گرايان و بدخواهان ايران فرصت را غنيمت شمرده اند تا از آب گل آلود ماهي بگيرند. با اجازهً آقاي شريعتمداري، بايد به بدخواهان تماميت ارضي و حاکميت ملي ايران گفت اينبار هم اشتباه مي کنند، آنچه به مشامتان رسيده بوي کباب نيست!
پرداخت بهاي گران براي آزادي، درس هاي عميق تري مي طلبد:
فکر مي کنم که بررسي آقاي کشگر مقداري سطحي و جانبدارانه است. روياي رسيدن به حاکميت در شيعه از زمان خلفاي راشدين، بويژه بعد از حضرت علي وجود داشته است. ايدهً حکومت اسلامي و اجراي احکام اسلام هم بويژه از دوران سلجوقيان که خواجه نظام الملک مدارس را به آموختن تنها دروس مذهبي واداشت، در ميان علماي مذهبي رواج يافت و بويژه در دوران خلافت عثماني پي گرفته شد. اينکه در ايران تا زمان انقلاب اسلامي حکومت ديني و شرعي و فقهي روي کار نيامد، عاملش تجدد نبود، بلکه سنت هاي تاريخي ايراني بود که در آن مذهب واسط بين شاه و مردم محسوب مي شده است.
بنابراين، خميني، که بعد از وفات آيت الله بروجردي، از طرف شاه به چيزي گرفته نشد، با اشراف به جايگاه روحانيت در بسيج توده ها، توانست از فرصت بدست آمده استفاده کند، و سخنگوي آن آمال و آرزوهاي ديرينهً شيعه و علماي مذهبي شد تابا بسيج مردم ايدهً حکومت اسلامي خود را به حاکميت برساند.
پس عامل اصلي داخلي انقلاب اسلامي و روي کارآمدن خميني را بايد در استبداد، وابستگي و بي لياقتي شاه دانست. چرا که در فضاي سرکوب مطلق که شاه فراهم کرده بود امکان فعاليت آزادانهً سياسي و يا حتا تنوير افکار عمومي وجود نداشت که جريان روشنفکري در آن نقشي ايفا کند.
دوماً، تمامي جنبش هاي روشنفکري دوران جنگ سرد متأثر از جنبش چپ بودند. در ايران ما بدليل اشتباهات حزب توده در وابستگي به شوروي، دامن زدن به تجزيهً قومي کشور، و تمرکز بر مبارزات ضد امپرياليستي و ضد آمريکايي بجاي طلب آزادي و دموکراسي و حقوق بشر، اين جنبش چپ، منبعث و يا متأثر از حزب توده اعتبار خود را نزد افکار عمومي بويژه قشر متوسط و نمايندگان فکري آن، از دست داده بود.
جريانات چريکي چپ نيز پيش از اينکه به لحاظ سياسي بالغ شوند و جاي پايي در جامعه پيدا کنند اول توسط شاه و بعدهم توسط خميني سرکوب شدند.
جبههً ملي و نهضت آزادي هم در خميني بيش از آنکه بدنبال آزادي باشند، بدنبال کوتاه کردن دست استعمار از کشور بودند.
آنچه که روشنفکران چپ و مليون و نهضت آزادي را به حمايت از خميني واداشت ديکتاتوري و وابستگي مفرط شاه بود. آنها بدرستي فکر مي کردند که بجز قدرت بسيج روحانيت، هيچکس قادر نبود دست استعمار و ديکتاتور هاي وابستهً آنرا از ايران کوتاه کند. خميني هم بيش از آنکه مخالف وجه استبدادي شاه باشد، مخالف وجه استعماري و وابستگي او بود. در چنين فضايي، عمدهً روشنفکران آنروزگار، بين بد و بدتر، به خيال خود بد را انتخاب کردند.
آنروز هيچ کس گمان نمي کرد که خميني وقتي به قدرت برسد، در قساوت و بي رحمي و کشتار و شکنجه و مخالفت با آزادي ها از شاه سبقت خواهد گرفت. در ايران،اگرچه برخي از آخوندها در زمان صفويان، در جريان جنگ ايران و روس، و در انقلاب مشروطيت اشتباه کرده بودند ولي حکومت نکرده بودند که ايران و مردم ايران حکومت اسلامي مدّ نظر آنان را تجربه کرده باشند.
اينست که فکر مي کنم، اگر کوتاه کردن دست استعمار از مطالبات ملت ايران بود، روي کار آمدن روحانيت شيعه نيز در تقدير اين ملت بوده است. بياد بياوريم که استعمار انگليس براي انتقام گيري از نهضت استقلال طلبي مردم ايران، در فاصلهً دو جنگ جهاني با ايجاد قحطي مصنوعي چند ميليون از ايرانيان را از ميان بردند. براي ناکام گذاردن انقلاب مشروطه، در توافقي با روسها ايران را از شمال و جنوب اشغال کردند. و بعد با کودتا رضاشاه و محمد رضا شاه را به تخت نشاندند. در يک نگاه کلي تر اين استعمار و ديکتاتوري وابسته اش بود که با بستن همهً راههاي ممکن مردم ايران را به بيراهه کشاند.
نکتهً ديگري که حائز اهميت است و روشنفکران سرسپرده به ايدئولوژي هاي وارداتي مدرن از درک آن عاجزند، درک ميزان هويت طلبي ملي و ميهن پرستي ايرانيان است. ايرانيان، در پيشينهً تاريخي خود، در يونانيان، در اعراب، و در مغولان حل و ذوب نشدند. بلکه بر عکس، اين آنها بودند که از کياست و سياست و هنر و صنعت و تجارت و خرد مداري ايرانيان بهره مي جستند. بقول آن خليفهً عباسي که گفته بود، "ايرانيان بيش از هزار سال سابقهً حکومت دارند و براي يک روز هم بما محتاج نيستند، حال آنکه ما قريب دو قرن است بر آنها حکومت مي کنيم و يک لحظه هم بدون آنها قادر به ادارهً حکومت نيستيم". (از ژورنال "The Muslim World" شمارهً اول سال 1960، مقاله the Age of Chaliphs صفحهً 29) آنها براي برقراري حاکميت ملي از وجه ناسيوناليستي حکومت پهلوي دفاع کردند و با همين انگيزه در جنگ ايران و عراق، هرچند خميني براي رسيدن به اهداف مذهبي، بر ادامهً آن اصرار ورزيد، بين خميني و صدام خميني را حمايت کردند. يعني که ايرانيان، برخلاف تصورات و معيارهاي روشنفکران متأثر از ايدئولوژي هاي وارداتي، براي حفظ مام ميهن، تن به هر خاري و ذلتي داده، استبداد داخلي را بر استعمار خارجي ترجيح داده اند. بنابراين فکر مي کنم، روشنفکران رفوزه آنهايي بوده اند که مدينهً فاضلهً خود را در مسکو، و پکن و لندن و واشنگتن مي جسته اند و از شناخت تاريخ، هويت و آمال و مطالبات مردم ايران بي خبر بوده اند.
ديگر اينکه فکر مي کنم، بعد از کوتاه کردن دست استعمار از ايران، ملت ايران براي روي پاي خود ايستادن و لايق آزادي و دموکراسي شدن بايد بها مي پرداخت. بهاي پرداخته شده ما فوق تصور و سنگين، و بهاي بي خردي همهً ما، بوده است، بنابراين درسهايي که از اين تجربهً نا بخردي هاي خودمان مي گيريم بايد متقابلاً گرانبها و کارآمد باشند. رويکردهاي جانبدارانه و سطحي شايستهً اين مقطع از رشد جامعهً روشنفکري و مردم ايران نيست.
لينک مقالات نقد شده:
مقالهً آقاي "انقلاب اسلامي و کارنامهً ردي روشنفکري" از آقاي علي کشگر: http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=2-50385
مقالهً "گامي بسوي تمرکز زدايي دموکراتيک ايران" از آقاي حسن شريعتمداري: http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=2-50138
مقالهً "ايران سرزمين بحران ها و تفاوتها" از آقاي حسين لاجوردي: http://www.iranglobal.info/I-G.php?mid=2-50064