گذاربه دموکراسي در ايران

آرزوي گذار به دموکراسي در ايران، در حقيقت، انگيزهً اصلي نوشتن اين سطور مي باشد.

Thursday, September 11, 2008

نامهً سرگشاده به آقاي سيد علي خامنه اي

با سلام و احترام،

از آنجا که مدارک و القاب مورد استفاده درجمهوري اسلامي ازاستاندارد معتبري پيروي نمي کنند و در خارج از ايران اعتباري ندارند، جنابعالي را بدون ذکر القاب، مخاطب قرار داده ام. انگيزهً نوشتن اين سطور، نه حب و بغض شخصي، که انعکاس پرتوي از صداي غير خودي ها، دگرباشان، محروم شدگان و مورد تبعيض واقع شدگان ايران است؛ صدايي از نسل سوخته، نسلي که با هزار سودا انقلاب کرد و سپس يا به تخت هاي شکنجه و چوبه هاي دار بسته شد، يا در بهشت زهرا و "خاوران" خفت، و يا ناگزير از مهاجرت و ترک يار و ديار گرديد. ذکر خيريست (وذکر ربک اذا نسيت) از زبان يک ايراني درسوداي وطن و هموطنانش، که چون از دل برآيد، اميد است که بردل نشيند.

جناب آقاي خامنه اي،

بسياري از اهل تحقيق و تفحص درتاريخ اديان براين نظرند که ايرانيان مبتکر دوآليسم (تضاد) نظري و توحيد اعتقاديند. اين هردو در زمان خود گامهاي بلندي در تکامل فکري و اجتماعي بشر بوده اند؛ دوآليسم نظري در دوران زرتشت متضمن تحول مثبتي در روش زندگي و توليد، مثلاً تسهيل گذار از دامپروري به کشاورزي قنات، و نيز قطب بندي هاي سياسي متعاقب آن بود، ولي در دوران ما، حتا در عرصهً علوم طبيعي، بي اعتبار شده است. توحيد اعتقادي نيز اگر چه در عمق، مبين کمال جويي انسان و هدفدار ( و نه سيکل تکراري) ديدن حرکت تاريخ و نيز کمکي به تزکيهً نفس مومنين است، ولي در سطح و عرصهً اجتماعي تاکنون ، به تمرکز گرايي بيشتر و عدم تحمل و مداراي غير خوديها، و قائل شدن تبعيض در ميان انسانها (حدّ اقل بين مومنين و غير مومنين) انجاميده است. تعميم آن دوگانه بيني ساده سازانه به علوم اجتماعي (که بيشتر از همگرايي ها و قوانين احتمالات و زبان آمار بهره مي گيرد) و تقسيم بندي همه چيز و همه کس به خوب و بد، و در نتيجه متعارض ديدن بين دنيا و آخرت، عشق و عقل ، دين و فلسفه، علم و ثروت، ايمان و تخصص و غيره، در فکر و ذهن کودک و پيرو جوان ايراني جز درماندگي، نااميدي و ناکامي در مواجهه با عالم واقعي که ملون از وجوه، و متنوع از ابعاد گوناگون است، ببار نياورده و نمي آورد. در ايران ما، روشنفکران چپ و راست، مذهبي و غير مذهبي، با چنين طرز تلقيي از جهان و جامعه و محيط ، جز تنگ نظري و تخم کينه، نفرت، و خشونت نکاشته؛ و در عمل هم جز خونريزي و ناکامي هاي بيشتر اجتماعي، فرهنگي و سياسي ندرويده اند. براي مذهبيون، بويژه حکومتي ها، کشيدن ديوارهاي بي اعتمادي، تبعيض و کينه توزي بين خودي و غير خودي در ميان شهروندان، و براي جريانات چپ، مرزبندي هاي دگم بين مذهبي و سکولار، خلق و ضد خلق، خلق و امپرياليسم، انقلاب و ارتجاع و غيره، از همان دستگاه نظري مبتني بر تضاد، سرچشمه گرفته است. دير زمانيست که برداشتن اين ديوار آهنين بي اعتمادي و ويرانگر (بين دين و فلسفه، بين ايمان و تخصص، بين علم و ثروت، بين فرهنگ ايراني و فرهنگ اسلامي، و بين مذهبي و سکولار) نياز مبرم ايران و شهروندان آنست. در دوران رهبري جنابعالي، بدليل مقام و موقعيت و قدرت شرعي، قانوني و ساختاري که در اختيار داريد، هيچ کس به اندازهً شما نمي توانست و نمي تواند در برافراشتن و تحکيم، و يا برداشتن و تعديل اين ديوار کذايي نقش آفريني کند. قضاوت را نه به تاريخ و آيندگان، نه به روايت فاتحان و خوديهاي شما، بلکه به وجدان و خرد جمعي ايرانيان، بايد واگذارد. شکي نيست که دست آخرقضاوت درست، از آن ستم ديدگان، محرومان و تبعيض کشيده گانيست که بطور روزمره، نه تنها در خلوت و جلوت خويش، بلکه در گسترهً جمعي به وسعت اين دهکدهً جهاني، با بهره گيري از تکنولوژي ارتباطات امروزي، آثار و تبعات پندار و گفتار و کردار حاکمان را، لحظه به لحظه و مو به مو، مورد موشکافي همه جانبه، و وارسي نقادانه قرار مي دهند. غرض از يادآوري اين جنبه از نيازمبرم مردم ايران، اينست که از شما بخواهم با تعديل، اي بسا از ميان بردن اين ديوار دوئيت ها و دوگانگي هاي کاذب و مخرب، از مصائب ملک و ملت ايران بکاهيد.

"گر عشق و عقل يکجا شوند، از حال هم جويا شوند// هم را زنو پيدا کنند، اسرار هم گويا کنند// ...(وانگه) ني روح خود سر مي شود، ني نفس رهبر مي شود// ني روح غوغا مي کند، ني نفس حاشا مي کند// ني روح قدسي مي شود، ني نفس عاصي مي شود// ... گر از يکي غافل شوي، صد به که پس عاقل شوي"

جناب آقاي خامنه اي،

حتما شنيده ايد که در زمان انقلاب ايران، فيلسوف فرانسوي ميشل فوکو، به انقلاب ايران دل بسته بود. او گمان داشت که اين انقلاب در دعواي ناسوتي ماترياليسم شرقي و کاپيتاليسم غربي، راه سومي را بروي انسان، آمالها، آرزوها و ارزشهايش، بگشايد. حال آنکه تاريخ انقلاب ايران، نيز تا کنون، با افراط و تفريط، با جنگ و خشونت، با اعتراض و سرکوب، و با تحريف و سانسوررقم خورده، کما اينکه ايران تحت رهبري شما هم اکنون از بالاترين ميزان فساد اجتماعي و رشوه خواري اداري، ارقام سرسام آور بيکاري و تورم، اعتراض و مخالفت، خودکشي و خودسوزي، سرکوب و مهاجرت و زندان و اعدام رنج مي برد. مطالبات معوق ماندهً اقتصادي و سياسي شهروندان ايراني به زخم هاي کهنهً مذهبي و قومي سرايت کرده، بطوريکه تماميت ارزي کشور ايران را در معرض تهديد جدّي و بالقوه قرار داده است. اشتباه فوکو در اين بود که آب حياتش را در کويري مي جست که هنوز مدرنيته اش را بدرستي تجربه نکرده بود. بقول جامي:"ذات نايافته از هستي بخش، کي تواند که بود هستي بخش؟". جامعه اي که هنوز روي آزادي بخود نديده و نتوانسته بود بين فرهنگ سنتي و مدرنيته اش تعاطي و تعادلي برقرار کند، چطور مي توانست يک شبه ره صد ساله پيموده و با انقلابي در پست مدرنيسم، راه حلي انسان محور، در مقابل مادي گرايي شرق و سود محوري غرب بگشايد. انقلاب ايران بشرطي مي توانست الگوي تازه اي در دنياي امروز باشد که بتواند برآن افراط و تفريط ها، عصبيت ها و دگم انديشي ها، ديوار کشيدن ها و تبعيض قائل شدن بين شهروندان و نيازها و آمال متنوع آنها پايان داده؛ در عالم نظر و عمل، بين اقوام، اديان، و گرايش هاي ايدئولوژيک موجود در جامعه، و بعبارتي بين دين و علم و فلسفه، آشتي دهد؛ تا بتواند سنتهاي مذهبي و ملي خودش را با زندگي مدرن امروزي تطبيق دهد. در چنان شقي ايران و ايرانيان مي توانستند ضمن پاسخگويي به نياز هاي متنوع جامعه اي متکثر، اتحاد خود، و موفقيت انقلابشان را تضمين کنند.

آقاي خامنه اي،

طي صد و پنجاه سال گذشته جنبش روشنفکري ايران پنج مرحلهً مختلف را تجربه کرده است. اول دوران تجددگرايي (مدرنيسم و يا غرب گرايي) و آموختن بي چون و چرا از غربي ها که قبل از مشروطه آغاز شد. دوم، دوران ملي گرايي مدرن و قانون گرايي (تطبيق مدرنيته با سنت هاي ايراني) که با انقلاب مشروطه اوج گرفت و به جنبش ملي کردن نفت انجاميد. سوم، جنبش سوسياليستي و عدالت محور منبعث از بلوک شرق (شرق گرايي) که با حزب توده فراگير شد. چهارم، جنبش اسلام گرا که از ميرزاي شيرازي و سيد جمال شروع شده بود و در بحبوحهً انقلاب پنجاه و هفت با شريعتي، مجاهدين، طالقاني و خميني به اوج خود رسيد. اگر چه هرکدام از اين جنبش ها تأثيرات، شاخصها و شخصيت هاي ماندگاري از خود بجا گذاشتند، ولي همان سياه و سفيد انگاري تعبدي ايدئولوژيک به مدرنيسم، ناسيوناليسم، سوسياليسم، اسلاميسم و يا اخيراً به سکولاريسم (و يا ترکيبي ناقص از آنها) باعث ناکامي همهً آن پروژه ها و همهً آن تلاشها و مبارزات و فديه هاي گران شده است. بماند که جمهوري اسلامي تحت رهبري شما، حتا روشنفکران ديني را تحمل نکرده است تا چه رسد به سايرين. تماميت خواهي يک جريان خاص (مصباح و جنتي ) حتا طرفداران آقايان خميني و منتظري را به حاشيه رانده است. گويي در ايران ما رسم بر اينست تا رهبران هردوره، در مسير يکه تازي و استبداد، گوي سبقت از حاکمان سابق ربوده و باصطلاح روي اسلافشان را سفيد کنند. رضا خان روي قاجار را، محمد رضا پهلوي روي پدرش را، و آقاي خميني روي محمد رضا شاه را سفيد کرد، حالا شما هم بنا داريد در تماميت خواهي و يکه تازي روي خميني را سفيد کنيد، بطوريکه خط امامي ها که از حاکميت رانده شده اند حسرت دوران سابق را مي خورند. بي گمان، جنبش دموکراسي خواهي کنوني ايرانيان ناچار است از اين سيکل تکراري افراط و تفريط خارج شده، به اين دگم نظري - کوته بيني ها، دوئيت ها، ديوار کشيدن ها و تبعيض هاي کم مايهً فکري - و مخرب عملي پايان داده، فرهنگ ملي و مذهبي ايرانيان را با همهً ابعاد متنوع آن، نخست برسميت بشناسد، و سپس در صدد روزآمد کردن مستمرآن برآيد. اينچنين، تجارب و دارايي هاي بومي و نيز دستاوردهاي غرب و شرق مي توانند قدر و ارزش واقعي خود را بازيافته و نقش سازنده اي ايفا کنند.

ايران کشوري مهم، پهناور، غني با ذخاير بي کران مادي، فرهنگي و انسانيست. گره زدن سرنوشت ملک و ملت به يک قوم، به يک مذهب، و بد تر از آن به يک گرايش مذهبي، و يا به يک ايدئولوژي خاص، به گواهي موارد متعدد در تاريخ همين ايران، نه برازنده و افتخاراست، و نه سازنده و ماندگار. چرا بايد يک گرايش خاص (جريان مصباح و جنتي) ادعاي تماميت خواهي کند. منابع ايران و استعداد ايرانيان در همهً زمينه ها قابل رشد و شکوفايي مثال زدني هستند، چرا اقوام ايراني سرآمد نباشند و حسرت همسايگان آن سوي مرزها را بخورند؟ چرا اقليت هاي مذهبي محدود باشند و اقليتي در حکومت سوداي تماميت خواهي کند؟ چرا گرايشات ايدئولوژيک مطرح در ايران نتوانند در فضاي برخوردار از حق فعاليت و حشر و نشر، در نظر و عمل محک بخورند تا هم خود به مرحلهً بلوغ برسند و کاستي هايشان را درآيينهً جامعهً مدني بازيابند، هم جامعه را گامي جلوتر ببرند، و هم الگويي براي ديگران باشند؟

جامعهً ايران، بدليل تنوع اقليمي و آب و هوايي، و نيزتکثراقوام و عقايد گوناگون، تنها اتحاد و تمرکزي را بر مي تابد که آن تکثر و تنوع ساختاريش را برسميت شناسد، و در قوانين، ساختار نظام، وتصميم گيري ها به حساب آورد. هرکجاي تاريخ ايران که دولت مرکزي در صدد تمرکز قوم محور و يا مذهب محور و يا ايدئولوژي محور برآمده است، خود را در برابر مقاومت ناگزير غير خوديهاي قومي، مذهبي و ايدئولوژيک، که ويژگي بنيادين جامعهً ايران است، يافته و ناکام مانده است. تکرار تراژيک اين سناريو در ايران، بويژه بعد از يکي شدن دين و دولت، در زمان ساسانيان و بدتراز آن، در زمان خلفاي عرب مسلمان، و همين دوران سي سالهً نظام ولايت فقيه، تاريخ اين کشور را سرشار از گسست ها، عصبيت ها، تعصب ها و ناکامي هاي تکراري نموده است. کي و چگونه مي توان به اين تسلسل ويرانگر و تباه کننده پايان داد و نظام سياسي مملکت را با ساختار جامعه منطبق و هماهنگ نمود؟

آقاي خامنه اي،

اگر امروزه جامعهً ايران سکولارترين جامعهً مسلمان در جهان اسلام است، اين نه دستاورد روشنفکران سکولارکشور، بلکه بيش از هر چيز، نتيجهً کارکرد حکومت دينمداريست که حاکمان آن از دين استفادهً ابزاري مي کنند. برخلاف دوران جنگ سرد و دوران اوليهً انقلاب ايران، که همه به روشنفکران چپ، و چپ ايران نيز به بلوک شرق نظر دوخته بود، امروزه نه از تاک نشان مانده، نه از تاکنشان؛ نه مارکس و لنين تبيين درستي از تاريخ و بويژه از "روش توليد – و زندگي – آسيايي" داشتند و نه پيروان آنها قادر بوده اند ويژگي هاي فرهنگي و ساختاري جامعهً ايران را بدرستي بشناسند و تبيين کنند. اگرچه نقش روشنفکران چپ در ادبيات فارسي قابل تقدير است ولي سهم آنان در فلسفه و سياست و جامعه بسيار ناچيز و اي بسا غير سازنده بوده است. روشنفکران سکولاريست ايراني مدتهاست که چشم بدهان روشنفکران مذهبي دوخته اند و عمدهً کارشان به نقد و يا ضديت صوري با آنها خلاصه شده است. عبارت اديبانهً "امتناع تفکر در فرهنگ دينخوي ايراني" آنان همانقدر بي مايه و بي پايه و با سکولاريته بيگانه است، که تعابير مصباح يزدي با روح دين و مذهب (ايشان در جايي گفته بود: هرکس مي گويد قرآن را امروزي تفسير کرده است بزنيد توي دهانش... سلطان عثماني با عبارتي ملايمتر گفته بود " تفسير قرآن، آنطور که هست لازم نيست، و اگر طوري ديگرباشد، گناه است و پذيرفته نيست"). اشکال مختلف تفکر و پيوندهاي اجتماعي (قومي، مذهبي و ايدئولوژيک) برآمده از شرايط اجتماعيند و با جامعه تغيير مي کنند. اين تغييرات اگرچه زيگزاگ گونه، ولي سيکل تکراري نبوده، و روندي پيچيده تر و متکامل تر را در پي داشته اند. وقتي تمدنهاي قومي (که عموماً بت پرست و چند خدا بودند) فراگير شد و به جان هم افتادند، مذاهب توحيدي بين اقوام گوناگون را بهم آورده و آنها را زير پرچم يک دين متحد کردند. وقتي تمدنهاي مذهبي توحيدي فراگير شد و به جنگ و رقابت هاي استعماري براي جهانگشايي انجاميد، ايدئولوژي هاي مدرن، مرزهاي آهنين بين مذاهب را در نورديده و بعد از جنگ جهاني اول (که منجر به از هم پاشيدن پنج امپراطوري مذهبي گرديد) رقابت هاي جديدي شکل گرفت که به قطب بندي هاي جنگ سرد انجاميد. دموکراسي انسان محور دوران اخير، اساساً نافي هويت هاي قومي، مذهبي و ايدئولوژيک پيشين نيست ولي مرزبندي هاي دگم و تبعيض آميز بين آنها را ملغي مي کند. بعبارت ديگر، نظام دموکراسي، شهروند محور است و نه قوم و مذهب و ايدئولوژي محور. برخورداري از حقوق برابرشهروندي در برخورداري از منابع و فرصت ها، حق همهً ايرانيان، اعمّ از زن و مرد، و لازمهً رفع همهً تبعيضات موجود (بين اکثريت و اقليت، بين مسلمان و غير مسلمان، بين شيعه و سني، بين معتقدين و مخالفين سياسي اين وآن، بين فارس و کرد و ترک و بلوچ و عرب و ترکمن و لر و گيلکي وغيره) است.

ناگفته نماند که طي دوسه دههً اخير، با انقلاب در علم و تکنولوژي اطلاعات و ارتباطات، از آنجا که جوامع انساني بطور روز افزوني تخصصي تر، و نهادهاي مدني و توليدي نيز تخصيص يافته تر مي شوند، کار روشنفکران و فيلسوفان غير متخصص و غير حرفه اي (که راجع به همه کس و همه چيز نظر اجمالي، و غير کارشناسانه مي دهند) بسر آمده است. در جوامع غير آزاد و درحال توسعه، مثل ايران ما، از آنرو سخنان ناپختهً يک دانشجو، روزنامه نگار و يا روشنفکر، روحاني و يا فيلسوف، که درصورت غير کارشناسي بودنش ضرر بکار گيري آن بيش از سود آنست، خريدار پيدا مي کند، که بستر حشر و نشر آزاد نظرات و عقايد مسدود شده، به علوم انساني (اعم از جامعه شناسي، اقتصاد، سياست، تاريخ و غيره) بهايي داده نشده، دولت سرمايه گذاري در تحقيق و توسعهً اين رشته ها را تعطيل و يا به حوزه هاي علميه و يا خوديها اختصاص داده است. در صورت سرمايه گذاري دولت در اين رشته ها، بحث و فحص و نظريه پردازي تخصصي در حوزهً علوم انساني نيز در مراکز تحقيق و تفحص دانشگاهي انجام مي شود، و دانشجويان، روحانيون، روزنامه نگاران و روشنفکران با استفاده و استناد به آن منابع معتبر بومي در عمل و نظر پخته تر و کارآ تر مي شوند. روشن است که دانشگاهيان و دانشجويان ايراني، هم اکنون برخلاف دوران ملتهب اوايل انقلاب، ايدئولوژي محور نيستند و به رقابت هاي علمي بيش از رقابت هاي سياسي بها مي دهند. بعلاوه، رقابت هاي سياسي نيز بستري مسالمت آميز يافته اند و از خشونت و افراط و تفريط آن روزگار چندان خبري نيست. اتهامات سنگين و بي پايه امنيتي به فعالين جنبش هاي مدني اجتماعي زدن، مانند محروميت دانشجويان از تحصيل، و يا احکام سنگين زندان براي روزنامه نگاران و فعالين جنبش زنان، خطايي مضاعف است که هزينه اي سنگين تر را بردوش جامعه و نظام سياسي حاکم تحميل کرده و مي کند.

آقاي خامنه اي،

در علوم انساني، راست و دروغ و حق و باطل مطلقي وجود ندارد؛ آنچه مهم است بکارگيري تکنيک و فوت و فن کارآمد، و باصطلاح متد علمي (مدرنيته) است؛ وگرنه قواعد علمي و اي بسا قوانين کارآمد حاکم بر يک جامعه ضرورتاً در زمان و مکان متفاوتي صدق نمي کنند. مسلم است که رويکردهاي ايدئولوژيک، تعبدي و تعصب گونه به مدرنيسم و سکولاريسم اشتباه است ولي جوامع امروزي براي همگام شدن با کاروان تمدن ناچارند از سکولاريته و مدرنيته استقبال کنند. در ادبيات روشفکران ايراني اکثراً اين تمايز روشن نيست، حال آنکه مدرنيته و مدرنيسم، کما اينکه سکولاريته و سکولاريسم با هم يکي نيستند؛ همانطور که اسلام با اسلاميزم (رويکرد افراطي ايدئولوژيک، ظاهري و ابزارگونه به اسلام ) يکي نيست. مدرنيته همان بکار گيري فوت و فن و متد علمي (و نه تقليد و کپيه برداري از ديگران) است و سکولاريته نقش فراحزبي، فراجناحي، فرا ايدئولوژيک و فرا مذهبي قائل شدن براي دولت است. معادل سکولاريته دراسلام همان "تقوا" و در فارسي عين "رهايي" است. انسان و يا دولت بي تقوا يعني انسان و دولت دلبسته و دنباله رو به جناح، ايدئولوژي، و يا گرايش مذهبي خاص. چنين دولتي که تقوا نداشته باشد نمي تواند ضامن و نگهبان امين هست و نيست ملکي وسيع و ملتي متکثر باشد.

در ميان اديان توحيدي، يهوديان بيش از ديگران به علم و ثروت بها مي دهند، کما اينکه نقش آنان، در دوران مدرن، در توسعه و پيشرفت علمي و صنعتي تمدن بشري با ديگران قابل مقايسه نيست. ولي همانها خود را تافته اي جدا بافته و تنها قوم ممتاز و برگزيدهً خدا مي دانند و بهمين دليل در طول تاريخ در جوامع مذهبي و غير مذهبي دچار مشکل شده اند. ايران ما بدليل ميراث کورش کبير در برپايي جامعه اي با ساختار متنوع فرهنگي قومي و مذهبي، ، بهترين مأمن کليمي ها (مثل اصفهان)، در طور تاريخ بوده است. ضمناً يهوديان تاريخاً دين و دولت را از هم جدا مي خواسته اند و تنها مذهبيوني هستند که براي برپايي دولتي سکولار مبارزه نکرده اند. تجربهً يهوديان گواه آنست که اديان بويژه توحيدي في نفسه با مدرنيته و سکولاريته، کما اينکه با علم و ثروت و تکنولوژي، ناسازگارنيستند، اي بسا در بسياري از اين موارد نقش سازنده و پيشگامي ايفا کرده اند.

آقاي خامنه اي،

در فقدان محيط مناسب براي حشر و نشر آزاد و بويژه رقابت سالم احزاب سياسي و نهادهاي مدني، نه تنها گفتگو ازعقيده به عقده ها فرو مي کاهد، بلکه در سطوح مختلف حاکميت نيز باند بازي ها و جناح پروري ها رشد مي کنند. رشد جناحها بدليل غير علمي وغير حرفه اي بودنشان، خواه نا خواه به سمت قوم و خويش پروري گرويده، و بدينسان، ايمان محوري ادعايي به احياي فاميل محوري، طايفه محوري، و عشيره محوري اعصار گذشته مي انجامد. در فقدان بستر آزاد مبارزه و رقابت مسالمت آميز سياسي احزاب و نهادهاي مدني، مطالبات معوق ماندهً جامعه روي هم انباشته مي شوند؛ آنگاه نه تنها خشونت سياسي موضوعيت و مشروعيت مي يابد، بلکه سرخوردگي اجتماعي و دل مردگي فرهنگي نيز رشد مي کند؛ آنگاه چنان جامعه اي مجبور است تاوان عدم تحمل و مداراي سياسي اش را درمقابله مستمر با افزايش روز افزون نا امني ها، فساد، اعتياد، و جرم و جنايت در همهً لايه هاي اجتماعي بپردازد.

براي نقطهً پايان گذاشتن بر اين سيکل تکراري افراط و تفريط، دوئيت ها و دوگانگي ها، بويژه بين گرايش هاي مختلف مطرح در جامعه، بايد حقوق اساسي برابر شهروندي را براي همهً ايرانيان برسميت شناخت و بستر تبعيض و بي عدالتي حقوقي، اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي و سياسي را از بين برد. بايد بستر مبارزات مدني، مسالمت آميز و قانوني را هموار کرد، تا مطالبات مردم بطور مسالمت آميز جواب مطلوب خود را پيدا کنند، تا خشونت ها فرونشيند، تا عقده ها با عقيده جايگزين شوند، تا زخمهاي کهنه التيام يابند، تا بذرهاي محبت و همدلي برويند، تا عصبيت ها و تعصب هاي نا روا پايان يابند و شکوفه هاي لبخند بشکفند، تا بهاران وطن از راه برسد و پرستوهاي مهاجربه خانه بازآيند. مبارزات مسالمت آميز و مدني مردم ايران، براي ايفاي مطالبات، نيازها و انتظارات هر طيف و صنف و تبار و شهروند ايراني، چنانچه بي رحمانه سرکوب نشوند مي توانند مبشر پايان دادن به دوران خشونت و خونريزي و ويراني و رسيدن به شرايطي سازنده، با ثبات و پربار در کشور باشند.

در صورت فراهم شدن امکان فعاليت هاي سياسي مسالمت آميز و رقابت هاي انتخاباتي سالم و آزاد، جنبش دموکراسي خواهي مردم ايران، مي تواند و بايد، به سيکل تکراري افراط و تفريط بين مذهبي و سکولار، بين سنت ومدرنيته، بين فرهنگ ايراني و فرهنگ اسلامي و اين هر دو با مدرنيته، بين رژيم و اپوزيسيون دموکراسي خواه، بين ايران و نظام بين المللي، پايان داده، بين آنها تعادل، تعامل و تفاهم برقرار کند. بايد به مردم اعتماد کرد و ادارهً امور جامعه را به احزاب و نهادهاي مدني برآمده از متن جامعه سپرد. دنبال کردن سياست هاي پوپوليستي آقاي احمدي نژاد، که هياتهاي سينه زني و مساجد را الگوي نهادهاي مدني جامعه مي پندارد، در واقع خبرگان مردم را از تصميم گيري ها کنارگذاشته و لاجرم بارسنگين مسئوليت شکست ها و ناکامي هاي سياست هاي غير تخصصي در جامعه اي تخصيص نيافته را برجامعه تحميل مي کند.

آقاي خامنه اي،

نظام ولايت فقيه شما، کماکان مي تواند با اتکا به پول نفت، و اختصاص مواهب، منابع و فرصت ها به ده درصد جامعه، حيات نظامش را با سرکوب و وحشت و ترور براي چند صبايي بيشتر تضمين کرد؛ و آنگاه شما هم مثل رهبران گذشته، اينبار روي آقاي خميني و شاهان گذشته را سفيد کند؛ ... يا هم متقابلاً، مي توان به جنبش اصلاح طلبانه اي که آخرين شانس اصلاح و بقا در درون حکومت شماست روي خوش نشان داد، و با هموار کردن بستر مبارزات مسالمت آميز در درون جامعه، در پيشگاه تاريخ و مردم ايران رو سفيد باقي ماند. خرد جمعي ايرانيان دراينمورد قضاوت خواهد کرد که کدام راه را برگزيده ايد، روسفيدي خود و خوشبختي ايرانيان را و يا روسفيدي گذشتگان با صدمات بيشتر به ملک و ملت. حاکمان مستبد در جوامع مذهبي معمولاً براي گريز از مسئوليتشان در مقابل مردم از خدا استفادهً ابزاري مي کنند؛ شاه هم در کتاب "انقلاب سفيد" مثل دولت امام زمان کنوني، مدعي الهامات غيبي، شده بود. بايد امور مردم را به مردم، و کارخدا را به خدا واگذارد؛ که "انا نحن نزلنالذکر و انا اليه لحافظون". عاقبت پندار و گفتار و پندار هيچکس بپاي خدا نوشته نخواهد شد. " ياد آر که روزي، با روسياهي يا روسفيدي، چشم از جهانت بايد بدوزي... ياد آر کاين خاک ايران زمين است، کورش نشان و کورش نشين است... ".

با آرزوي فردايي بهتر براي ايران و ايراني
با احترام
علي سالاري
‏سه شنبه‏، ١٩ شهريور ١٣٨٧ (١٠ /٠٩/٢٠٠٨ )