گذاربه دموکراسي در ايران

آرزوي گذار به دموکراسي در ايران، در حقيقت، انگيزهً اصلي نوشتن اين سطور مي باشد.

Saturday, September 29, 2007

احمدي نژاد نه رواني، نه بي سواد، و نه سقراط زمانه است

سفر اخير محمود احمدي نژاد، رئيس جمهورمحبوب ولي فقيه، سپاه و بسيج، باند مصباح و شرکاء، به نيويورک، و انعکاس گستردهً مصاحبه اش با خبرنگاران آمريکايي، و نيزسخنراني هايش در دانشگاه کلمبيا و مجمع عمومي سازمان ملل، واکنش هاي مختلفي را بهمراه داشت. طي دوسالي که از دوران رياست جمهوري ايشان مي گذرد، گفتار، پندار، و کردار او مورد داوري هاي متفاوت عام و خاص، در داخل و خارج کشور قرار گرفته است. بي شک امروزه، بسياري در مراکز مطالعات استراتژيک خارج از کشور به تجزيه و تحليل افکار، مواضع و اعمال حضرتش پرداخته اند، ولي براي ما ايرانيان اين موضوع بمراتب حياتي تر و مبرمتر مي باشد، چرا که او بهرحال رياست جمهوري نظاميست که بر مردم و مملکت ايران، البته به زور سرکوب، سانسور و تقلب، حکم مي راند. برخي از متخصصين و نخبگان ايراني تلاش کرده اند با استفاده از داده ها و متدهاي علمي جديد، شناختي روانشناسانه از کاراکتر او، شناختي جامعه شناسانه از رفتار او، و يا برآوردي سياسي و اقتصادي ازمواضع و عملکردهاي او بدست دهند. ديگراني هم با مدّ نظر داشتن مصالح و منافع خاص و يا عام، شخصي و يا جمعي، محلّي و يا ملي، او را مورد ارزيابي هاي مثبت و يا منفي قرار داده اند. گروه سومي نيز از زاويهً ديدگاه ايدئولوژيک و يا مذهبي خاص خودشان به قضاوت در بارهً او نشسته اند. البته همهً اين روشها در بدست دادن برآوردي کمي و کيفي، ظاهري و باطني از فردي که بر مرکب رياست جمهوري ايران تکيه زده است ، لازم ولي کافي نيست. اين نوشته برآنست تا در تعميق کم و کيف شناخت اين رياست جمهور استثنايي، که بشدت محبوب حلقهً اندک خوديها و همزمان بشدت مورد تنفر وسيع غير خوديها ست، کمکي کرده باشد. استدلال محوري اين نوشته اينست که براي شناخت درست تر مصاديق و نمودهاي ظاهري شخصيت احمدي نژاد، شناخت ماهيت مذهبي و ايدئولوژيک او ضروريست. بعبارتي ديگر، وجه غالب در شخصيت و کارکردهاي احمدي نژاد همانا ايدئولوژي حاکم بر فکر و انديشهً اوست، و بنابراين کاراکتر و رفتار شخصي، اجتماعي، سياسي و اقتصادي او را نمي توان و نبايد از ماهيت اعتقادي او جدا دانست. چرا که بدون اشراف به اين رابطهً شکل و محتوا، بررسي و واکاوي افکار، مواضع و اعمال او غير ممکن، و اي بسا مغالطه انگيز و منحرف کننده است. ناگفته نماند که اين قضيه تنها در شناخت افرادي صدق مي کند که موتور محرک اصلي حاکم بر انگيزها و فکر و ذکرشان همان باورهاي مذهبي و دريافت هاي ايدئولوژيک مختص خودشان مي باشد؛ و از شناخت آکادميک و متديک فلسفي و علمي مدرن، متکي بر تحقيق و تفحص بي بهره اند.

احمدي نژاد نه سقراط زمانه است، و نه بي شعور و رواني و بي سواد؛ او نمونهً اي از يک مدير موفق در دستگاه ارزشي مذهبي و ايدئولوژيک نظام ولايت مطلقهً فقيه است. (در داخل پرانتز اضافه کنم که سقراط، معلم افلاطون و ارسطو؛ نمونهً اعلاي يک حکيم خردمند – نه فيلسوف و دانشمند - است که مبلغ ارزش غايي نهفته در ذات حقايق، يعني خير و نيکي بود. اين مطلب چندان هم بي ربط با ايرانيان دورانش نيست و گويي از فرهنگ ميترايي (نور و ظلمت؛ نيکي و بدي) و تعاليم زرتشت - پندار نيک، گفتار نيک، کردار نيک - در زمان خودش تأثير پذيرفته است... روشن است که تشبيه احمدي نژاد به سقراط بيشتر به جوکي مسخره شبيه است تا واقعيت؛ چرا که ايشان بيش از هرکس عاشق جمال و کمال خود آقاي دکتر احمدي نژاد است! حال آنکه سقراط شيفتهً خير و نيکي بود!).

احمدي نژاد از شعورلازم، روان سالم، سواد و تجربهً کافي، در دستگاه ارزشي و اداري ولايت مطلقهً فقيه، برخوردار است؛ ولي چون همه چيز و همه کس را از همان صافي تنگ و تاريک ايدئولوژي ولايي اش عبور مي دهد، آنچه باقي مي ماند، يعني در حرف و عمل از او ساطع مي شود، بقدري مشمئز کننده و گاهاً بي ربط و بي معناست که از طرف افراد مطلع و خبره به استهزاء گرفته شده و يا عين حماقت، روان پريشي و بي شعوري مي نمايد. بعنوان مثال، آنجا که او در پاسخ به سئوالي در دانشگاه کلمبيا مدعي مي شود که "ما در ايران مانند کشور شما (آمريکا) هم جنسگرا نداريم" تمسخر مخاطبينش را بر مي انگيزد؛ چرا که دروغگويي او بر آنها آشکار است. احمدي نژاد مي داند که در ايران همجنس بازي ممنوع و حکمش اعدام و سنگسار است، ولي بجاي اعتراف به اين واقعيتها، به کتمان اصل موضوع مي پردازد. يا وقتي در مورد حقوق و جايگاه زن در جمهوري اسلامي حرف مي زند؛ يا زمانيکه با فرافکني از مشکلات جهاني مانند ضعف مديريت، نبود حقوق بشر، گسترش فقر و وضع محيط زيست شکايت مي کند، لابد هر آدم صاحب عقلي اگر دستش رسيد، اول از خود او خواهد پرسيد که کارنامهً دوسالهً دولتش در اين موارد چه بوده است؟ ... اينگونه دروغ هاي مصلحتي ( لابد تقيهً پاسدار گونه)، و يا بکار گيري معيارهاي دوگانه در مواضع همين سفر او کم نيستند. نمونهً بکارگيري معيار هاي دوگانه مانند رويکرد عام و پيشنهادات اخير او در حل مسائل خارجي است. بعنوان مثال، چطور است که رفراندوم عمومي و آزاد در تعيين سرنوشت فلسطين و اسرائيل مورد قبول اوست؛ ولي اين ايدهً خوب را از خود ايرانيان دريغ مي کند؟! از فيلتر ولايي جناب رئيس جمهور، نه فقط حقايق تخصصي خاص، بلکه حتا دانسته هاي مسلّم عمومي نيز قابل عبور نيستند. چرا که شخصيت او آنچنان در تحجرمذهبي مرادش (مصباح) الينه شده که قادر است مثل آب خوردن دروغگويي کند و دو رنگي بخرج دهد؛ يعني با کمال خونسردي واقعيت ها را قلب، و حقايق را فداي مصلحت قدرت باند خودش در نظام ولايي نمايد.

معيار اصلي احمدي نژاد در فيلتر کردن حقايق و واقعيت ها چيست؟

در عالم واقع هرکس، متناسب با منافع و سطح آگاهيش، فيلتر و صافي خاص خود را دارد. در يک برآورد بسيار کلي، همانطور که معيارهاي تبعيض آميز صرفاً قومي و مذهبي و ايدئولوژيک، و يا فاميلي و جنسي و طبقاتي اين فيلتر ها را تنگ تر مي کند، معيارها و موازين فراگير دموکراسي و حقوق بشر، سينه ها را فراختر و صافي ها را با ظرفيت تر و گزيده تر مي کند. جنس صافي رئيس جمهور ولايي و ظرفيت مجراي عبور افراد و اطلاعات از آنرا مصالح قدرت ( حلقهً فاميل، دوستان، باند مصباح و شرکاء) در نظام ولايي تعيين مي کند. مگر نه اينکه او مهم ترين مسئوليت خودش را حفظ نظام ولايي و تحقق اهداف آن، آنهم فقط با ترجمان مرادش شيخ مصباح يزدي، مي داند؟ آقاي احمدي نژاد ظاهراً منکر حقوق بشر و دموکراسي نيست، منتها وقتي آنرا از صافي مربوطه مي گذراند، چيزي براي غير فاميل و اقوام و آشنايانش باقي نمي ماند! او از آنرو دموکراسي را در لبنان و فلسطين و عراق دوست دارد و پيشنهاد مي کند، که گمان مي برد به کسب قدرت بيشتر حزب الله و حماس و جيش المهدي و لشکر بدر منجر مي شود. ولي در ايران، از آنجا که مي داند در يک انتخابات آزاد اساساً شانسي براي برنده شدن ندارد، بهر وسيله و با تمام قوا با آن مخالفت مي ورزد و دولت او هرمخالف و منتقدي را بشدت سرکوب مي کند؛ چرا که در مورد مسائل مربوط به داخل کشور او معتقد است "در صورت يک قدم عقب نشيني، همه چيز از دست مي رود"(نقل به مضمون).

وجود چنان فيلتري تنگ و تاريک، براي شخصي در مقام رياست جمهوري يک مملکت متمدن و با فرهنگ مثل ايران، از او نه فقط، آنطور که رياست دانشگاه کلمبيا اذعان داشت، مصداق بارز يک "ديکتاتور حقير"، بلکه تمام نشانه هاي يک فاشيست مذهبي خطر ناک را، بنمايش مي گذارد. (برخي از ايرانيان چگونگي گفتار رئيس دانشگاه کلمبيا را نسبت به احمدي نژاد مورد انتقاد قرار داده و از او توقع داشتند که ملاک هاي رايج در ايران تحت حکومت استبدادي را در حق رئيس جمهور ولايي رعايت کند. حال آنکه در آمريکا جايگاه مسئولين سياسي مقدس نيست و کسي نمي تواند جلوي آزادي بيان شهروندان، در اظهار نظرات صريح و بي پرده شان، آنهم رو در روي مسئولين سياسي، را بگيرد. )

بياد بياوريم که پديدهً فاشيسم بعد از فروپاشي امپراطوري هاي مذهبي در اروپا، و قبل از جا افتادن نظام جديد دولت- ملت (بويژه بعد از جنگ جهاني اول، که در آن پنج امپراطوري مذهبي از هم پاشيدند) در فاصلهً بين دوجنگ جهاني در اروپا گسترش يافت و از حمايت کليسا نيز برخوردار بود. پيش از آن، اروپا بعد از جنگ هاي سي سالهً شمال و جنوب، به سيطرهً مطلق کليسا بر سياست اروپا خاتمه داده بود. منتها، بعد از جنگ جهاني اول، برغم از ميان رفتن نظامهاي امپراطوري سلطنتي-مذهبي پيشين، هنوز نظام دولت – ملت جديد جا نيافتاده بود. در آن شرايط گذار، افرادي مثل موسيليني و هيتلر در پي جا انداختن دولت مبتني بر تبعيض قومي و نژادي برآمدند. اينست که غرب تنها بعد از پشت سرگذاشتن خونها و ويراني هاي بيکران در بويژه جنگ هاي سي ساله و دو جنگ جهاني، توانست از دولت ديني و قومي و نژادي عبور کند و به نظام دولت – ملتي سکولار (جدايي دولت از قوم و نژاد و دين و ايدئولوژي خاص) و عمدتاً جمهوري نائل گردد.

همانطور که کليساي کاتوليک در ايتاليا و اتريش همدست فاشيسم، و کليساي پروتستان در آلمان همدست نازيسم (عليه يهوديان و کمونيستها) شدند، در ايران ما نيز مذهبيون تند رو مانند باند مصباح و احمدي نژاد، براي دفع مخالفين خود، که آنها را کافر و منافق و ليبرال و کمونيست و صهيونيست و امپرياليست مي نامند، در فکر و عمل، به فاشيسم گرائيده اند. فکرش را بکنيد، وقتي يک اروپايي و يا آمريکايي امروزي مي بيند دنياي فکري و نظري جناب احمدي نژاد و مرادش مصباح يزدي هنوزهمان دنياي اروپاي قبل از رنسانس و پيش از جنگ هاي سي ساله و دو جنگ جهانيست، چه عکس العملي بايد از او انتظار داشت؛ جز استهزاء براي عوام و انذار و هشدار (مانند رئيس دانشگاه کلمبيا) براي خواص؟

کدام خصائل احمدي نژاد از او يک فاشيست مذهبي خطر ناک ساخته است؟

احمدي نژاد، همانند فاشيست هاي شناخته شدهً پيشين، ايدئولوژي محور (مخالف آزادي عقيده)، خود ستا ( شيفتهً خودش و دشمني با غير خودي ها)، مطلق انديش و متحجر (مخالف تساهل و مدارا)، خشونت طلب، سنگدل و شقي (در شکنجه و سرکوب غير خودي ها)، ضد کمونيسم و (دولت) يهود، توسعه طلب (استراتژي تشکيل امپراطوري شيعي مجهز به بمب اتم)، مستبد (ضد ليبراليسم و آزادي هاي سياسي)، سرکوبگر پليسي- نظامي (بسيج و سپاهي)، باند باز (فاميلي و ارکستر قاتلان باند مصباح) و پوپوليست (عوام فريب و مخالف نهادهاي مدني و فعاليت احزاب) مي باشد (هنوز مي توان بر اين ليست، ساير ويژگيهاي يک فاشيست خطرناک را افزود). ضمنا ناگفته نماند که پديدهً فاشيسم در ساير نقاط دنيا هنوز ريشه کن نشده است. حتا در همان اروپا و آمريکا هم فاشيست هاي معتقد به تبعيض نژادي، قومي، مذهبي و ايدئولوژيک کم نيستند؛ و از امثال احمدي نژاد هم حمايت علني مي کنند، منتها بدليل اينکه جوامع فوق با پرداخت بهاي گزافي در گذشته براين پديدهً شوم و خطرناک و خونريز فائق آمده اند و نيز از آنجا که با سازو کار دموکراتيک در نهادهاي مدني و قانوني، بستر رشد افراطي گري را از ميان برداشته اند، افراطيون مذکور امکان سربرآوردن و مطرح شدن نمي يابند. اينست که در اروپا و آمريکا از مخاطبين عامي و سربراه، نوع امّت حزب الله، چندان خبري نيست!

چرا احمدي نژاد مجبور است دروغ آشکار بگويد؟

اي کاش احمدي نژاد و مرادش شيخ مصباح، شهامت و جسارت آنرا داشتند تا ساختار حقيقي و حقوقي دولت ديني مدّ نظرشان را، که هنوز لابد در ايران به منصهً ظهور نرسيده است! ولي نسخهً آنرا براي حل مشکلات جهاني مي پيچند، بر زبان رانده و يا روي کاغذ مي آوردند. ولي بر افراد مطلع داخل و خارج کشور پوشيده نيست که اين جماعت متحجر و واپس گرا تمام دستاوردهاي مثبت بشري در علوم انساني (اعم ازعلوم سياسي، اجتماعي، اقتصادي و اجتماعي) را قبول ندارند. بهمين دليل است که اساتيد مربوطه را از دانشگاه هاي کشور تصفيه مي کنند تا بتوانند نسخه اي باب طبع خود را از مدرسهً مصباح، لابد با منشاء وحي و الهام از چاه جمکران، جانشين آن سازند. ولي آش دست پخت آنها آنقدر شور و تهوع آورست که از ارائهً اصل قضيه و نيات باطني خود ابا دارند، بهمين دليل است که مجبورند پيوسته چهره آرايي کرده و مکرراً دروغ هاي رسوا بگويند.

مشکل احمدي نژاد تنها عدم اعتقاد و يا عدم بهره بردن از علوم سياسي و فنون ديپلماتيک نيست. او با مباني پايه اي علم و نظام سياسي مدرن (که حاصل قرنها تجربهً خونبار اجتماعي بشر است) نه تنها بي گانه است، بلکه بطور جدي با آن مخالف است. بر آگاهان پوشيده نيست که او و باند مصباح اصلاً بدنبال دولت ديني هستند و با نظم کنوني در جهان، مبتني بر دولت – ملت مخالفند. اين جماعت جمهوريت نظامي که توسط خميني بنام "جمهوري اسلامي" بنا نهاده شده را نيز قبول ندارند و بدنبال "حکومت ولايي" با ولايت مطلقهً فقيه هستند. در آن حکومت ولايي مد نظرشان، که تنها شمه اي از آن در ايران کنوني به منصهً ظهور رسيده، ديگر اصول مسلم و شناخته شدهً حاکم بر نظام هاي سياسي مدرن اعم از "تفکيک قواي مملکتي"، ضرورت "حسابرسي و شفافيت"، "حقوق برابر شهروندي اعم از زنان و اقليت ها"، "آزادي بيان، مطبوعات، اجتماعات"، "انتخابات آزاد" و غيره بي معناست. گويي مملکت تيول و آنان صاحب، ملت ايران رمه و اين جماعت شبانانند.

بايد از جناب رئيس جمهور ولايي پرسيد، شما که به نظام دولت – ملت معتقد نيستيد، چرا از نام ملت ايران استفادهً ابزاري مي کنيد؟ شما که به جمهوريت همان نظام، و آراي آزاد جمهور مردم، معتقد نيستيد، چرا نام رئيس جمهور بر خود نهاده ايد؟ شما که زن و مرد ايراني را قادر به تصميم گيري در مورد سرنوشت خودشان نمي دانيد، چرا از وجود آزادي در ايران دم مي زنيد؟ ... اينگونه است که احمدي نژاد از بکارگيري نام دين، مذهب اسلام، نام خدا و نيز بردن نام ايران و ملت ايران، استفادهً ابزاري مي کند. خداي او نه خداي تمام انسانها، نه تمام مسلمانان، نه تمام شيعيان، نه حتا تمام معتقدين به ولايت فقيه، بلکه تنها خداي مدّ نظر مرادش مصباح يزدي مي باشد. بهمين دليل است که نه تنها همهً انسانها، بلکه همان شهروندان ايران نيز در دولت او از حقوق برابر برخوردار نيستند و به خودي و غير خودي تقسيم مي شوند. تازه در ميان خودي ها نيز ساير تبعيضات سيستماتيک فاميلي و جنسيتي، بعنوان عرف و ارزش پذيرفته شده، اعمال مي شود.

اينست که وقتي احمدي نژاد، بدون اعتقاد به نظام دولت – ملت ( که البته در دوران جهاني شدن به چالشي فراگيرتردچار شده) و اصلا به جمهوريت همان نظام اسلامي خميني ساخته، نسخهً "حکومت ديني امام زمان" ( آنهم با کارنامه اي سراسر بي رحمي، اختناق، شکنجه، اعدام، سنگسار، فقر، فساد، اعتياد و ناکامي در ايران) را براي حل مشکلات جهاني تجويز مي کند، جز شماتت خوديهاي نظامش و استهزاء همراه با انذار ديگران را بر نمي انگيزد.

صلح و همبستگي احمدي نژادي، ديگر چه صيغه ايست؟

از ابداعات ديگر رئيس جمهور ولايي پيشنهاد تشکيل جبههً جهاني "همبستگي براي صلح" در مجمع عمومي سازمان ملل بود. در ضرورت و مقبوليت شعار همبستگي و صلح در داخل و خارج از کشور، جاي بحث و جدلي نيست. ولي بايد ديد که منظور ايشان کدام صلح، و همبستگي با چه کسيست؟ اگر ضرورت همبستگي ملي و صلح در داخل کشور مدّ نظر باشد، لازمهً آن گذار به دموکراسي و احترام به حقوق برابر شهروندان ايران است. اگر ضرورت صلح در منطقه و جهان مدّ نظر باشد، لازمهً آن نفي تروريسم اسلامي و جنگ امپرياليستي بطور همزمان است. حال انصافاً آيا جناب احمدي نژاد حاضر است به الزامات عملي اين شعارهاي خودش تن دهد؛ يا طبق سنت شناخته شده اش مي خواهد از مقبوليت اين کلمات نيز استفادهً ابزاري و فرصت طلبانه کند. اصلاً مگر از احمدي نژاد برمي آيد که در داخل کشور حاضر باشد قدمي بسوي انتخابات آزاد و احترام به حقوق شهروندان ايران بردارد؟ در صلح منطقه اي و جهاني هم همانقدر که رئيس جمهور آمريکا طرف خطاب جنگ است، رئيس جمهور ايران متهم به حمايت از تروريسم است. آيا احمدي نژاد حاضر است از شعار صدور انقلاب دست کشيده، از دخالت در کشورهاي منطقه کوتاه بيايد و از شبه نظاميان دست پروردهً خودش در اين کشورها حمايت نکند؟ روشن است که هرگز! جناب رئيس جمهور ولايي با شعار همبستگي براي صلح، بدون پايبندي به الزامات آن، چه کسي را مي خواهد بفريبد؟

ضرورت صلح همان است که بر روي پلاکاردي در بيرون سالن محل سخنراني احمدي نژاد در دانشگاه کلمبيا نوشته شده بود: "نه فاندمنتاليسم اسلامي، نه امپرياليسم امريکايي"، بعبارتي، نه جنگ و نه تروريسم اسلامي. بنيادگرايان متحجر اسلامي، که با بن لادن، ملاعمر، مصباح و همين آقاي احمدي نژاد نمايندگي مي شوند، سردمداران سرکوب داخلي و تروريسم منطقه اي و بين المللي اند. همين ها هستند که بهانهً جنگ و دخالت نظامي آمريکا و متحدين اروپاييش را در منطقه فراهم کرده اند. بعلاوه، بگواهي تاريخ، در حاليکه که نظامهاي مدعي مذهب و ايدئولوژي منشاء جنگ، خونريزي و ويراني هاي بسيار بوده اند، تنها نظام هاي دموکراسي مدرن توانسته اند با بدست دادن روش و مکانيسم راه حل مسالمت آميز اختلافات دروني و بيروني، بستر صلح و آرامش و امنيت، و بدنبالش رشد و توسعهً ملت ها و بين ملل را هموار سازند.

حال آقاي احمدي نژاد، در حاليکه خود يک تند روي بي رحم مذهبيست؛ به نظام دولت – ملت و موازين دموکراسي اعتقادي ندارد؛ مخالف جدي آزادي احزاب و نهادهاي مدنيست (که اسباب حل اختلافات بطور مسالمت آميز در جوامع امروزيند)؛ به حقوق برابر شهروندان مملکت خودش باور ندارد و آنها را تقسيم بندي خودي و غير خودي مي کند؛ رئيس دولتيست که مرکز کنترل شبه نظاميان تندروي مذهبي منطقه ( که متهم به تروريسم اند) شناخته مي شود؛ چنين فردي از چه رو و با چه رويي، دم از همبستگي براي صلح مي زند؟ بر افراد مطلع روشن است، ولي اي کاش کسي از خودش مي پرسيد که ابزار و مباني و طرح هاي مورد نظرش براي همبستگي و صلح پيشنهاديش چيست؟ آيا ممکن است کسي که در خانه، با اکثريت مردم خودش و نهادهاي مدني برآمده از آنها سر جنگ دارد، مدعي همبستگي و صلح با ديگران باشد؟ روشن است که در اين مورد نيز احمدي نژاد دروغ مي گويد و نيات مخرب باطني خودش را پنهان مي کند. همان نياتي، که شمه اي از آن، با سرکوب در داخل و تروريسم در خارج از ايران، توسط دولت او به منصهً ظهور رسيده است. اين همه تناقض گويي هاي احمدي نژاد زماني قابل هضم ترمي شود که در يابيم جناب حضرتش که باور دارد از عالم غيب الهام مي گيرد، لابد مخاطبينش را در ميان اجنّه و عالم ارواح مي جويد!!!
‏شنبه‏، 2007‏/09‏/29

Thursday, September 20, 2007

عراق براي عراقيان يا وجه المقابلهً رژيم ايران با آمريکا

بدنبال گزارش فرمانده نيروهاي آمريکايي در عراق و نيز سفير آن کشور به کنکره، علي لاريجاني و سفير رژيم ايران در بغداد و همچنين سخنگوي دولت احمدي نژاد، طبق معمول به ردّ اتهامات آمريکا پرداخته و مواضع مطلوب خود در قبال عراق را برزبان راندند. براستي در اين بين (رويارويي رژيم ايران با آمريکا در خاک عراق) تکليف عراقيان و منافع ملي آنها چه مي شود؟ چگونه ممکن است عراقيان بتوانند منافع ملي خود را از مطامع اين دو قدرت ذي نفوذ و متخاصم در کشورشان، و همچنين تهديد افراطيون قومي و مذهبي، متمايزکرده و حراست کنند؟

داستان وضعيت عراق در قبال اين دو بازيگر اصلي مرا بياد داستاني انداخت. در ولايت ما دهقاني بود که همزمان براي دو ارباب کار مي کرد. روزي دهقان صاحب دل براي يکي از اربابها، که اتفاقاً برادر و سيد و سادات هم بودند، مشغول کار بوده که ارباب ديگر از راه مي رسد و دهقان زحمتکش را به استنتاق مي کشد که چرا روي زمين من کار نمي کني؟ دهقان صاحب دل في البداهه جواب مي دهد: "باورکنيد حاجي آقا، بين دوخر پياده موندم چکار کنم". حال وصف حال عراق و عراقيان هم مثل آن دهقان صاحب دل است که بين دو "بلانسبت" چهارپا، پياده مانده است.

در گزارش پتريوس و کراکرآمده است که اگر چه تروريست هاي خارجي اغلب از مرز سوريه وارد مي شوند ولي ايران براي تروريست ها پول و تدارکات و سلاح و آموزش فراهم کرده و اهداف خود را پيش مي برد. اين گزارش بطور آشکاري "تهديد از سوي ايران را عامل اصلي نگراني آمريکا در عراق " ذکر مي کند و براي مقابله با اين تهديد، نه تنها ساخت پايگاههاي مرزي را توصيه مي کند، بلکه فرماندهً مذکور "از لزوم داشتن مجوز براي دست زدن به عمليات نظامي در داخل مرزهاي ايران" نيز سخن مي گويد (بي بي سي). سخن گويان رژيم ايران هم، درست مثل صدام حسين، چشم به تغيير در افکار عمومي ماليات دهندگان آمريکايي، و همدلي کشورهاي غير متعهد و پلتيک فرصت طلبانهً و منفعت جويانهً روس ها و چيني ها دوخته اند! و با دميدن بر آتش درگيري ها و ناآرامي هاي عراق مي خواهند به گمان باطل خود به اين فرضيه دامن بزنند که گويا ادامهً اشغال آمريکا عامل اصلي عدم امنيت و تروريسم در عراق است. براستي کدام را باورکنيم؟ دم خروس يا قسم حضرت عباس را؟

شکي نيست که حملهً آمريکا به عراق متکي بر بهانه هاي غلط بود؛ نه صدام حسين ارتباطي با القاعده داشت و نه برنامهً سلاح اتمي در کار بود (تنها حماقت و کله شقي صدام بهانه به بهانه جويان کاخ سفيد داد و کار دستش داد)؛ اينک رژيم ايران هم با اصل حملهً آمريکا و سرنگوني صدام حسين مشکلي ندارد بلکه با ادامهً اشغال عراق مشکل دارد! جلا الخالق بر اين خرمرد رندي سياسي! بعبارت روشن تر دولت پادگاني احمدي نژاد دوست دارد تجربيات خونبار و شکست خوردهً ولايت مطلقهً فقيه در ايران را به جمعيت اکثراً شيعه نشين عراق و از آنجا به ساير کشورهاي منطقه تعميم داده و روياي تشکيل امپراطوري در هلال شيعي خاورميانه را محقق سازند. روشن است که حضور آمريکا در منطقه مخل تحقق چنين خواب و خيالهاي کودکانه و بي پايه ايست.

درست است که آمريکا در زمان حمله به عراق، عمدتاً به عمد، اشتباهات زيادي مرتکب شد؛ از جمله اينکه ارتش ملي عراق را مضحل نمود و سلاح هاي آنرا نابود کرد ( تا ارتشي ديگر بسازد و سلاح هاي خود را به آنها بفروشد) حال آنکه مي دانستند عراق با آلمان و ژاپن جنگ جهاني دوم تفاوت داشت. به جاي ارتش ملي عراق، شبه نظاميان سپاه بدر و جيش المهدي که ايدئولوژي، آموزش، سلاح و تاکتيک و استراتژيشان را از ايران گرفته بودند حاکم شدند و راه را براي القاعده و سني هاي افراطي گشودند. اينست که اين احتمال بنظر مي رسد که برخي از سياست گذاران آمريکايي در نظر داشته اند تا عراق را نه مهد و الگوي دموکراسي منطقه، بلکه تلهً بدام انداختن القاعده و رژيم ايران نمايند. آنها واقفند که کندن القاعده از ملأ اجتماعي و جغرافيايي مناسب، در ميان طوايف و کوهستانهاي مرز پاکستان و افغانستان و سرازير کردنشان به عراق، کار مقابله با آنها را بمراتب آسانتر مي کند؛ چرا که طوايف و سني هاي عراق (بدليل بردباري مذهبي و نيز انگيزه هاي ملي) همخواني با ديدگاههاي کفر ستيز القاعده را ندارند و نيزشرايط اقليمي و جغرافيايي عراق اجازهً مخفي شدن طولاني مدت انها را در منطقه نمي دهد؛ اينست که بدون ملاً اجتماعي و پوشش جغرافيايي، راحت تر بدام نيروهاي ائتلاف مي افتند.

چه تله اي آمريکا براي رژيم پادگاني ايران مي تواند تدارک ديده باشد؟ بياد بياوريم که تنها آلترناتيو منسجم براي رژيم صدام حسين، بعد از اشغال عراق، در تهران شکل گرفته، هدايت و رهبري شده بود. سازمانهاي شيعي و کردي، هردو روابط تنگاتنگي با رژيم ايران داشتند و لشکر ٩ بدر اصلاً زيرمجموعهً سپاه قدس بوده است. ساده انديشانه خواهد بود اگر فکر کنيم آمريکا از سر مجبوري و يا صرفا از روي مصلحت سياسي روز بود که ارتش و نيروي نظامي و انتظامي عراق را منحل کرد، مقر ارتش ازاديبخش مجاهدين را بمب باران کرد، تا آلترناتيو دست نشاندهً رژيم ايران را به قدرت برساند و شبه نظاميان تربيت شدهً سپاه پاسداران ايران را بر ارگانهاي حفاظتي و امنيتي عراق بگمارد. هنر آمريکا و مدعيان "قرن آمريکايي" در دوران بعد از جنگ سرد در اينست که بقول معروف "هم ببرند و هم بدوزند". هم زمينه سازي و مسئله سازي کنند و هم خود بمثابه تنها حلال و منجي، به بهانه حل آن مشکل خود ساخته، موقعيت و فرصت ابراز وجود بدست داده و قهرمانانه وارد گود شوند. و الا روشن است که آنها صد البته بدنبال منافع ملي کوتاه و بلند مدت خودشان هستند و دلشان براي مردم منطقه نسوخته است. حال تلهً آمريکا براي رژيم ايران همانست که از زبان فرمانده ارتش آمريکا شنيديم و درست هم هست. او گفت ايران سعي دارد از ميان شبه نظاميان عراقي، يک حزب الله عراقي، مانند لبنان بوجود آورد که بعنوان وسيلهً ابراز نفوذ جهت پيشبرد مطامع سياسي رژيم در عراق بکار آيد. همين وضعيت به آمريکايي ها بهانهً مشروع (همانطور که ژنرال پتريوس ابراز داشت) ساختن پايگاههاي نظامي در مرز ايران و عراق و اي بسا بهانهً عمليات نظامي در داخل مرزهاي ايران را مي دهد. چه دستاوردي بالاتر از اين؟ اگر آمريکا آمده است که بر منطقه مسلط شود، چه دستاوردي بهتر از پيداکردن بهانهً مشروع حملهً نظامي و بدنبالش اشغال ايران؟ رجز خواني هاي تندروهاي حاکم در تهران برسر برنامهً هسته اي، دخالت در کشورهاي منطقه بويژه عراق و افغانستان، لبنان و فلسطين، بخشي از سناريوي بهانه سازي براي آمريکا و متحدانش مي باشد.

نخست وزير عراق (که رژيم ايران سنگ حمايت او را به سينه ميزند) بدرستي اذعان داشته که هنوز نيروهاي نظامي و انتظامي عراق آمادگي بدست گرفتن کنترل امنيت کشور را پيدا نکرده اند، آنگاه سران پاسدار رژيم ايران، دايهً مهربانتر از مادر يا کاسه داغتر از آش، حضور آمريکا (اشغال) را مشکل اصلي عراق مي دانند و خواهان بيرون راندن آمريکايي ها هستند، تا آنگاه بقول احمدي نژاد، بتوانند با خيال راحت خلاً قدرت در عراق را پرکنند! علي لاريجاني هم مرتباً تکرار مي کند اگر آمريکايي ها راست مي گويند که عوامل رابط سپاه قدس در عراق را دستگير کرده اند چرا اسامي دونفر آنها را اعلام نمي کنند. حال آنکه آمريکايي ها بخوبي واقفند و خود در گزارش به کنگره با کروکي و نقشه نشان دادند که تروريست هاي خارجي از مرز سوريه ( آنهم اکثراً از شهروندان کشورهاي متحد آمريکا در منطقه) مي آيند، ولي ايران نياز به ارسال پاسدار شهروند ايراني ندارد؛ چرا که به حد کافي در شبه نظاميان شيعي سپاه بدر و جيش المهدي نفوذ دارد. ايران، بقول خود آدمهاي رژيم، ايدئولوژي، پول، آموزش، تدارکات و تسليحات و تاکتيک و استراتژي را صادر مي کند. وانگهي تند روهاي رژيم ايران نيز نشان داده اند که در مبارزه با آمريکايي ها، و به شکست کشاندن استراتژي آنها در منطقه، حاضرند از طالبان و القاعده هم حمايت کنند.

رژيم ايران اصرار دارد که براي ناکار کردن استراتژي امريکا در عراق، با سياست چراغ خاموش عمل کند. فقط اينروزها احمدي نژاد بود که برخلاف معمول چراغ (هشدار دهندهً قرمز!) را براي همگان روشن کرد، آنهم با اعلام اينکه در صورت عقب نشيني نيروهاي ائتلاف، رژيم ايران آماده است خلاً قدرت را در عراق پر کند. علت اين آشکار گويي هم در واقع بوي کباب ناشي از عقب نشيني نيروهاي انگليسي از بصره بود؛ منتها بعد از اين موضعگيري آشکار، انگليسي ها هم نيروهاي خود را اينبار به مرز ايران و عراق فرستادند. مي بينيم که قاطعيت و نور تاباندن بر اهداف، برنامه ها، تحرکات و اعمال اين رژيم، بهترين راه براي خنثي کردن توطئه هاي سخيف و مخرب آنها، در هر کجا و هرزمان، مي باشد.

در اين بين منافع عراقيان چه مي شود؟ آمريکايي ها و افکارعمومي عراق و منطقه بخوبي واقفند که در صورت عقب نشيني بي موقع آمريکا، اين کشور به حمام خون و صحنهً جنگ قدرت بين طوايف، اقوام، و فرق مذهبي تبديل مي شود. آنها اينرا نيز مي دانند که اگر چه احمدي نژاد، خام خيالانه فکرمي کند رژيم ايران مي تواند خلاً قدرت را در آنجا پرکند، ولي حضور آمريکا نه تنها بنفع شيعيان عراق، بلکه حتا بنفع رژيم ايران در منطقه نيز بوده و هست، چرا که بدون حضور آمريکا، ساير اعراب که اکثراً سني مذهب هستند، به شيعيان و ايرانيان ميدان نخواهند داد و خونريزي هاي فرقه اي مذهبي بمراتب بد تري از زمان صدام و دوران اشغال در منطقه راه خواهد افتاد. سپاه پاسداران و رژيم ايران، اگر به منافع شيعيان عراق و منطقه فکر مي کردند، نمي بايستي شيعيان عراقي را سپر بلاي سياست شکست خوردهً "مرگ بر آمريکا"يشان، آنهم بمنظور به شکست کشاندن سياست آمريکا در عراق، قرار مي دادند، بلکه برعکس از فرصت بدست آمده براي بهبود وضعيت و موقعيت شيعيان عراق و منطقه بهره مي جستند. علت اين وارونه نگري رژيم در اينست که دعواي اصلي رژيم تندرو ايران با آمريکا بر سر برنامهً هسته ايش مي باشد و نه چند و چون وضعيت عراق، اينست که شبه نظاميان عراقي و بويژه شيعيان اين کشور در اين بين وجه المقابله و نه مصالحه بين دولت پادگاني تهران با آمريکا قرار گرفته اند.

اقدامات دولت عراق، در تدارک ملاقات بين سفراي ايران و آمريکا در عراق اقدامي درست ولي، همانطور که شاهديم، در عمل کارآيي نداشته است. (به تجربهً کرهً شمالي) چنين بنظر مي رسد که اگر مذاکرات چند جانبه، با شرکت همهً کشورهاي همسايهً عراق، شامل اعراب، ترکيه و ايران با شرکت اتحاديهً اروپا و آمريکا صورت گيرد، بهانه و راه فراري براي شانه خالي کردن رژيم و پاسدارانش از زير بار مسئوليت باقي نمي گذارد. چرا که در آنموقع مسئولين رژيم ايران قادر نخواهند بود دخالت هاي خود را ببهانهً "اشغال" ديگران توجيه کنند.

برخلاف عوامفريبي هاي رژيم، مسئلهً اصلي عراق نه "اشغال و تروريسم" بلکه نبود امنيت و حاکميت قانون بدليل تروريسم دولتي هدايت شده از تهران و دمشق، بدليل نفوذ اين دو کشور بر شبه نظاميان شيعه و سني عراق، مي باشد. بهمين دليل بنظر مي رسد ايجاد پايگاههاي نظامي توسط نيروهاي ائتلاف در نقاط مرزي عراق با اين دوکشور، مي تواند در قطع ارتباطات تدارکاتي و مواصلاتي تروريستها بسيار موّثر باشد.

اگر تندروهاي حاکم در کاخ سفيد و اسرائيل بدنبال حملهً نظامي به ايران هستند، تندروهاي حاکم بر تهران بهانه ها را يکي بعد از ديگري مي تراشند. بدرستي حکومت پادگاني ولي فقيه هيچ راهي جز سر شاخ شدن با مردم ايران، و قدرت هاي منطقه اي و بين المللي ندارد. بنظر مي رسد تنها روزنه اي که براي رژيم اخيراً باز شده همان انتخاب هاشمي رفسنجاني به رياست مجلس خبرگان رهبري، در عين حفظ سمت رياست مجمع تشخيص مصلحت نظام باشد. اکنون رژيم ايران عملاً تحت مسئوليت مشترک خامنه اي و رفسنجاني است و هردوي آنها در قبال سرنوشت کشور و مردم ايران مسئولند. در حاليکه مسئلهً آماده سازي افکار عمومي جهانيان براي رويارويي نظامي با ايران، از سطح رسانه ها گذشته و به موضع گيري هاي سياسي دولت مردان کشورهاي مختلف (مانند وزير خارجه فرانسه) ارتقاء يافته است؛ بسياري از صاحب نظران و بلندپايگان سياسي هم به اين نتيجه رسيده اند که رويکردهاي سياسي براي حل معضل هسته اي ايران بي نتيجه است. در چنين شرايطي، آمدن رفسنجاني ممکن است بتواند امکان و فرصتي در درون رژيم بوجود آورد تا با ابتکار عملي متفاوت با تندروهاي دولت پادگاني احمدي نژاد، که سرزير برف کرده و واقعيت ها را انکار مي کند، جلوي فاجعه اي که "هم سيخ و هم کباب را مي سوزاند" بگيرند. چرا که حملهً نظامي آمريکا به ايران به نفع هيچ کس نيست و مي تواند اين کهن ديار را نابود و نه تنها ايرانيان، بلکه مسلمانان و مردم جهان سوم را خوار و ذليل تر نمايد.

دموکراسي صادراتي آمريکايي هم همانطور که در عراق شاهديم، دموکراسي احزاب و نخبگان نيست، دموکراسي اقليت هاي قومي و فرق مذهبيست که مترادف با تجزيه و تلاشي خونين مملکت مي باشد. اينست که بازهم براي جلوگيري از تحميل چنان جنگ بد فرجامي بر مردم ايران، بنظر مي رسد که رژيم ولايي ناچار است تا تندروهاي حاکم، در دولت پاسدار- بسيجي احمدي نژاد، را که بهانه ساز حمله توسط تند روهاي اسرائيلي و آمريکايي مي باشد، مهار کند. بدين منظور اولاً لازم خواهد آمد که خامنه اي از تعلق خاطر به جناح تند روي رژيم دست برداشته و ميدان را براي اعمال نظر و ميدان عمل جناح معتدل، ميانه رو و اصلاح طلب رژيم (به سرکردگي رفسنجاني و خاتمي) بازتر کند. بويژه، مهار سياست خارجي و بحران هسته اي، هردو را به دو جناح مذکور بسپارد. دوماً، در انتخابات آتي نيز جلوي يکه تازي شوراي نگهبان تحت کنترل تندروها را گرفته و با ايجاد فضاي بازترسياسي، امکان چرخشي دموکراتيک از تندروي به اعتدال را در نظامش فراهم سازد.

تجربهً دوسالهً حاکميت دولت پادگاني احمدي نژاد گواه آنست که اين دولت تندرو و متحجر، هم در سياست خارجي و هم در تحقق وعده هايش در داخل کشور، بکلي شکست خورده و رژيم را در داخل و خارج کشور منزوي تر و افراطي تر کرده است. روشن است که در فقدان اپوزيسيوني دموکرات، متحد، سراسري و برسميت شناخته شده، بازندهً چنين وضعيتي در درجهً اول مردم و مملکت ايران هستند، بنا براين نبايد بيش از اين به تند روها اجازه داد تا ايران و ايرانيان را به ورطهً جنگي ميهن بر باد ده و خانمان سوز بکشانند.