اعدام صدام حسين به زيان مصالح عالي مردم و منافع ملي عراق است
حکم دادگاه عراق مبني بر اعدام صدام حسين، در شرايط اشغال خارجي، واکنش هاي متفاوتي را در افکار عمومي، محافل سياسي و مطبوعاتي برانگيخته است. اين حکم در شرايطي که توسط گرايشات و محافل شناخته شدهً ارتجاعي و استعماري در منطقه مورد استقبال قرار گرفت، اعتراض نهادهاي انسان دوستانه و خشم برخي از اعراب و بويژه سني ها را برانگيخت. بويژه آن عده از روشنفکران و آکادميسين هايي که به استقرار دموکراسي و بهبود اوضاع در عراق چشم اميد بسته اند، با ناباوري شاهد اين ماجرا بوده و به انحاء مختلف اعتراض و ناخرسندي خود را از اين حکم ابراز داشته اند. در اين قضيه، نکتهً کانوني و اصلي، نه در کم و کيف اتهامات و يا سرنوشت فرد صدام حسين، بلکه در سرشت رابطهً استعمار و آمريکا با مردم منطقه و عراق، و نيز تأثيرات و عواقب اجراي اين حکم بر نظم، امنيت و چشم انداز دموکراسي در عراق و اي بسا صلح و ثبات در منطقه مي باشد.
از چگونگي ماهيت رابطهً استعمار با مردم عمدتاً مسلمان خاورميانه، يادآوري اين نکته ضروريست که از روزي که انگليسي ها به منطقه پا نهاده و اول به شبه قارهً هند و متعاقب آن به منطقهً خاورميانه وارد شدند، بويژه بعد ازکشف طلاي سياه، براي کنترل نفت خاورميانه، جنگ مدرن صليبي عليه مسلمانان و مردم منطقهً را آغاز کردند. اول در جنگ ايران و روسها پشت ايران را خالي کرده با روسها ساختند و با شکست ايران در جريان آن جنگ ها، بخش هايي از خاک ايران به روسيه منضم شد و ايران کوچکتر شده به منطقهً تحت نفوذ دو قدرت استعماري مبدل گرديد، بعد هم بويژه با کشف نفت، امپراطوري عثماني را از هم پاشانده و دولت هاي دست نشاندهً خود را اينجا و آنجا علم کردند. رهبران ملي منطقه مانند آتاتورک، جمال عبد الناصر، مصدق، و نيز صدام حسين هر کدام با انگيزه هاي ملي ولي با آميزه هاي متفاوتي از مدرنيسم، سکولار و يا سوسياليزم به مقابله با استعمار برخواستند. اين رهبران در حيطهً مناسبات و سياست هاي داخلي خود از اشتباه بري نمانده و جملگي به مقتضاي شرايط خود با ناسيوناليزم قومي و نيز بنيادگرايان مذهبي نيز دست و پنجه نرم مي کردند. متقابلاً روسها بر روي گرايشات تجزيه طلبانهً قومي و انگليسي ها برروي بنيادگرايان مذهبي سرمايه گذاري کردند. کمال آتاتورک هم با مسئلهً کرد ها و نيز آخوندهاي مرتجع مسئله داشت، ناصردر مصر سيد قطب را اعدام کرد، مصدق نيز آخوند کاشاني و کارشکني هاي حزب توده در علم کردن حقوق اقوام را در مقابل خود داشت، بر همين سياق صدام حسين نيز با مسئلهً کرد ها در شمال و شيعيان در جنوب مواجه بود. بعبارتي، سياست دولت صدام حسين در سرکوب کردها در شمال، در راستاي سياست هاي روز منطقه اي (ايران، ترکيه و سوريه در سرکوب اکراد) و سياست سرکوب شيعيان در جنوب نيز از حمايت غرب و اعراب منطقه، بويژه در طول جنگ هشت ساله با ايران، با هدف جلوگيري از نفوذ بنيادگرايي اسلامي خميني در منطقه، برخوردار بوده است. بنابراين دولت صدام حسين هم به مقتصاي مصالح سياسي منطقه اي و بين المللي دوران جنگ سرد عمل مي کرده و در اين راه از حمايت ضمني و اي بسا مستقيم کشورهاي همسايه و نيز غرب و آمريکا برخوردار بوده است. بهمين دليل اگر صدام حسين را قرباني نهايي پايان تعادل قواي جنگ سرد در منطقه و طعمهً نظم نوين آمريکايي در خاورميانه بدانيم اغراق نکرده ايم.
استعمار و امپرياليزم با دو نيرو در منطقه رابطهً آشتي ناپذير داشته اند، اول ناسيوناليستها و جنبش هاي استقلال طلبانه و دوم سوسياليستها؛ اصلاً رشد بنيادگرايي اسلامي در منطقه خاورميانه محصول بلافصل سرکوب جنبش هاي استقلال طلبانه و سوسياليستي بوده است و انگليسي ها و بعد هم آمريکايي ها رسماً و علناً اسلاميون تند رو را بر عليه جنبش هاي استقلال طلبانه و سوسياليستي حمايت کرده و بر سرير قدرت نشانده اند. بعبارتي استعمار و امپرياليسم در کشورهاي اقماري، طعمه هاي خود را يک بيک پرورده، پروارکرده و دست آخرهم بعد از استفاده آنها را قرباني کرده اند.
منظور از اين يادآوري ها چشم پوشي و يا کم رنگ کردن اتهامات صدام حسين، ديکتاتور بودن او، و يا صحه گذاشتن بر خطاها و جنايات او در در سرکوب آزادي هاي سياسي و نيز قتل عام شيعيان و اکراد عراقي نيست، ولي بايستي به اين مسئله اذعان داشت که عموم حاکمان منطقه ديکتاتور بوده و هستند؛ کدام يک از حاکمان منطقهً خاورميانه که عمدتاً آلت دست نشاندهً مستقيم و غير مستقيم استعماري بوده اند، کارنامهً بهتري از صدام حسين از خود بجا گذاشته اند؟ مگر همين الان، آنهم در شرايط اشغال خارجي، کرد ها با ساير اقليت ها در شمال و شيعيان و يا سني ها در عراق با هم چه مي کنند؟ مگر دولت هاي ترکيه، ايران و سوريه اقليت هاي قومي خود، منجمله کردها را سرکوب نکرده و نمي کنند؟
در شرايطي که کشور عراق تحت اشغال خارجي است و حکومت فعلي عراق محصول مصالحه نيروي اشغالگر با جريانات قومي و مذهبي است؛ بعلاوه، در شرايطي که هنوز نه حکومت قانون برقرار شده و نه دولت با ثبات و دموکراتيک قانوني مستقر شده است؛ در چنين شرايطي حکم اعدام صدام حسين فاقد وجههً قانوني و مغاير با مصالح و روح ملي آن کشور و بنابراين به زيان برقراري نظم و امنيت و ثبات در عراق مي باشد. حکم اعدام صدام حسين بيش از هرچيز مبين استمرار کينه کشيهاي قبايلي، قومي، مذهبي و استعماري و بويژه انتقام شخصي جرج بوش پدر و پسر است. صدام حسين قرباني مطامع استعماري و امپرياليستي در منطقهً خاورميانه بوده و اعدام او جز درخدمت منويات و اهداف آنان در دامن زدن به آتش خانمانسوز خونريزي هاي بيشتر قومي و مذهبي در عراق و منطقه نخواهد بود.
اگر در قضيهً کشتار مردم عراق معيار حقيقتاً اجراي عدالت باشد، آنگاه علاوه بر صدام حسين، جرج بوش پدر و پسر، رامزفلد و متحدين آنها نيز در رديف متهمين اصلي قرار مي گيرند و مستحق مجازات هستند. چه کسي نمي داند که صدام حسين با چراغ سبز آمريکا بود که به ايران و کويت حمله کرد؟ چه کسي نمي داند که بعد از جنگ کويت در سال ١٩٩١ ميلادي، آمريکايي ها عمداً دست صدام حسين را براي سرکوب شيعيان و کردها باز گذاشتند؟ چه کسي نمي داند که هزاران کودک عراقي قرباني ده سال تحريم اقتصادي آمريکا عليه عراق شدند؟ چه کسي نمي داند که آمريکا با اتهامات واهي مبني بر رابطهً صدام حسين با القاعده و يا داشتن برنامهً سلاح هاي کشتارجمعي و هسته اي، برخلاف موازين بين المللي، مجامع جهاني، منجمله سازمان ملل و شوراي امنيت را دور زد و به عراق حمله کرد؟ چه کسي نمي داند که جنايات آمريکايي ها در زندان ابوغريب روي شکنجه گران صدام حسين را سفيد کرد؟ اين حقايق از چشم افکارعمومي مردم منطقه و دنيا پنهان نمانده است. محکوم کردن يکجانبهً صدام حسين توسط ايادي جرج بوش و رامزفلد تنها بر شعله هاي خشمي مي افزايد که در افزايش امواج ناامني و خشونت در عراق و تروريسم بين المللي خود را بارز مي کند.
در هر نظام قضايي دموکراتيک، هدف از اجراي عدالت، برقراري نظم و امنيت فردي و اجتماعي است. در يک جامعهً سالم، قوانين اساسي و موضوعه در واقع همان موازين حقوق فردي و اجتماعي، يعني اسباب و ابزار برقراري نظم و امنيت فردي و اجتماعي هستند. حکم اعدام صدام به نظم و امنيت فردي و اجتماعي عراقيان اعم از کرد و شيعه و سني نه تنها کمکي نمي کند بلکه بر دامنهً کينه کشي ها و انتقام جويي هاي قومي و مذهبي مي افزايد و بنابراين غير عادلانه، غير انساني و خلاف روح حاکم بر حقوق مسلم شهروندان عراقي، کما اينکه مخالف جوهر پيام انبياي توحيد، منجمله پيامبر اسلام و قرآن است. کما اينکه در صدر اسلام نيز پيامبر اسلام، بعد از فتح مکه، با ابوسفيان و اطرافيانش رفتاري متفاوت با آنچه مذهبيون تندرو اکنون، تحت نام اسلام عليه صدام حسين روا مي دارند، داشته اند.
در جريان دادگاه صدام حسين بنگاههاي سخن پراکني، فکر و نظر سازي استعماري بويژه راديو معلوم الحال بي بي سي، که پيوسته بر آتش تفرقه و جنگ و تلاشي قومي و مذهبي در کشورهاي جهان سوم، بويژه مسلمان خاورميانه دميده اند، به زبان فارسي و انگليسي، براي حکم اعدام صدام حسين تبليغ و زمينه سازي کرده و هورا کشيدند. متأسفانه تا زماني که در کشورهاي مسلمان منطقه نظامهاي دموکراتيک حاکم نشده و مطبوعات بومي کنترل و سانسور مي شوند، اين صداهاي شوم و بلاخيزاستعمار در افکار عمومي مردم منطقه خريدار خواهد داشت. جا دارد که روشنفکران، روزنامه نگاران، نيروهاي سياسي مستقل و دموکرات منطقه ضمن ارج گذاري و استقبال از منابع خبري مستقل بومي، اگر اينگونه منابع تبليغاتي استعماري را تحريم نمي کنند، لااقل در ارتباط با آنها، بر استقلال عمل و رأي خود پاي بند بمانند.
جا دارد مجامع انسان دوست، فعالين حقوق بشر و طرفداران صلح و دموکراسي در خاورميانه، بويژه رهبران سياسي عراق، از جمله رئيس جمهور فعلي عراق آقاي جلال طالباني، و رهبران مذهبي عراق مانند آيت الله سيستاني با مخالفت و جلوگيري از اجراي حکم اعدام صدام حسين، روح گذشت را جانشين انتقام جويي ساخته، بستر آرامش، نظم و امنيت عراق را هموار و به گسترش فضاي صلح و همزيستي مسالمت آميز قومي و مذهبي در اين کشور مدد رسانند.
مهمترين درسي که از تجربهً صدام حسين مي توان فرا گرفت اينکه، اولا مبارزات ناسيوناليستي و يا سوسياليستي (استقلال طلبانه و يا عدالت طلبانه) را بايد با مبارزات دموکراتيک و آزادي خواهانهً سراسري، تا تحقق دموکراسي پيوند داده، همگام و همسو نمود؛ ثانياً، بايد در هرحال و درهرشرايطي مصالح عاليهً ملي و منافع مردم خود را در چهارچوب و ظرف دولت- ملت مدنظر و در اولويت قرارداد، چرا که پارو زدن در جهت باد و بر وفق مراد قدرتهاي منطقه اي و بين المللي ديري نمي پايد و بقول معروف "کسي که باد بکارد طوفان درو خواهد کرد". سوم، ناسيوناليسم قومي و بنيادگرايي مذهبي و استبداد ايدئولوژيک، هر سه متعلق به گذشته و مذموم هستند، بايد مطالبات فرهنگي و اعتقادي مردم را در چهارچوب مبارزات دموکراتيک سراسري پي گيري نموده، ببار نشاند. چهارم، استعمارگران از دميدن بر اختلافات قومي و مذهبي دنبال مطامع استثمارگرانهً و نامشروع خود بوده و هستند و هدف آنها تنها تکه پاره کردن قدرت هاي منطقه اي و ابقاي دولتي ناتوان و دست نشانده است؛ متقابلاً کمک به تحولات دموکراتيک داخلي و گسترش حسن روابط و همکاريهاي منطقه اي مي تواند بستر تجزيهً داخلي و راه نفوذ استعمار را مسدود کند. پنجم و کلام آخر، راه حل مشکلات سياسي داخلي کشورهاي منطقه نه در رويکرد هاي قومي و مذهبي و ايدئولوژيک افراطي، بلکه راه حل هاي دموکراتيک ، با نصب العين قرار دادن موازيني مانند احترام به حقوق برابر شهروندي و همزيستي مسالمت آميز، آنهم با برسميت شناختن آزاديهاي سياسي، مذهبي و تنوع فرهنگي و قومي است. براي رسيدن به اين هدف راه حل هاي افراطي قومي و مذهبي و ايدئولوژيک را بايد مهار کرد و از پتانسيل آنها در جهت سازندگي استفاده کرد و نه سرکوب؛ اينها مهمترين درسي هستند که بايد از سرنوشت صدام حسين آموخت.
از چگونگي ماهيت رابطهً استعمار با مردم عمدتاً مسلمان خاورميانه، يادآوري اين نکته ضروريست که از روزي که انگليسي ها به منطقه پا نهاده و اول به شبه قارهً هند و متعاقب آن به منطقهً خاورميانه وارد شدند، بويژه بعد ازکشف طلاي سياه، براي کنترل نفت خاورميانه، جنگ مدرن صليبي عليه مسلمانان و مردم منطقهً را آغاز کردند. اول در جنگ ايران و روسها پشت ايران را خالي کرده با روسها ساختند و با شکست ايران در جريان آن جنگ ها، بخش هايي از خاک ايران به روسيه منضم شد و ايران کوچکتر شده به منطقهً تحت نفوذ دو قدرت استعماري مبدل گرديد، بعد هم بويژه با کشف نفت، امپراطوري عثماني را از هم پاشانده و دولت هاي دست نشاندهً خود را اينجا و آنجا علم کردند. رهبران ملي منطقه مانند آتاتورک، جمال عبد الناصر، مصدق، و نيز صدام حسين هر کدام با انگيزه هاي ملي ولي با آميزه هاي متفاوتي از مدرنيسم، سکولار و يا سوسياليزم به مقابله با استعمار برخواستند. اين رهبران در حيطهً مناسبات و سياست هاي داخلي خود از اشتباه بري نمانده و جملگي به مقتضاي شرايط خود با ناسيوناليزم قومي و نيز بنيادگرايان مذهبي نيز دست و پنجه نرم مي کردند. متقابلاً روسها بر روي گرايشات تجزيه طلبانهً قومي و انگليسي ها برروي بنيادگرايان مذهبي سرمايه گذاري کردند. کمال آتاتورک هم با مسئلهً کرد ها و نيز آخوندهاي مرتجع مسئله داشت، ناصردر مصر سيد قطب را اعدام کرد، مصدق نيز آخوند کاشاني و کارشکني هاي حزب توده در علم کردن حقوق اقوام را در مقابل خود داشت، بر همين سياق صدام حسين نيز با مسئلهً کرد ها در شمال و شيعيان در جنوب مواجه بود. بعبارتي، سياست دولت صدام حسين در سرکوب کردها در شمال، در راستاي سياست هاي روز منطقه اي (ايران، ترکيه و سوريه در سرکوب اکراد) و سياست سرکوب شيعيان در جنوب نيز از حمايت غرب و اعراب منطقه، بويژه در طول جنگ هشت ساله با ايران، با هدف جلوگيري از نفوذ بنيادگرايي اسلامي خميني در منطقه، برخوردار بوده است. بنابراين دولت صدام حسين هم به مقتصاي مصالح سياسي منطقه اي و بين المللي دوران جنگ سرد عمل مي کرده و در اين راه از حمايت ضمني و اي بسا مستقيم کشورهاي همسايه و نيز غرب و آمريکا برخوردار بوده است. بهمين دليل اگر صدام حسين را قرباني نهايي پايان تعادل قواي جنگ سرد در منطقه و طعمهً نظم نوين آمريکايي در خاورميانه بدانيم اغراق نکرده ايم.
استعمار و امپرياليزم با دو نيرو در منطقه رابطهً آشتي ناپذير داشته اند، اول ناسيوناليستها و جنبش هاي استقلال طلبانه و دوم سوسياليستها؛ اصلاً رشد بنيادگرايي اسلامي در منطقه خاورميانه محصول بلافصل سرکوب جنبش هاي استقلال طلبانه و سوسياليستي بوده است و انگليسي ها و بعد هم آمريکايي ها رسماً و علناً اسلاميون تند رو را بر عليه جنبش هاي استقلال طلبانه و سوسياليستي حمايت کرده و بر سرير قدرت نشانده اند. بعبارتي استعمار و امپرياليسم در کشورهاي اقماري، طعمه هاي خود را يک بيک پرورده، پروارکرده و دست آخرهم بعد از استفاده آنها را قرباني کرده اند.
منظور از اين يادآوري ها چشم پوشي و يا کم رنگ کردن اتهامات صدام حسين، ديکتاتور بودن او، و يا صحه گذاشتن بر خطاها و جنايات او در در سرکوب آزادي هاي سياسي و نيز قتل عام شيعيان و اکراد عراقي نيست، ولي بايستي به اين مسئله اذعان داشت که عموم حاکمان منطقه ديکتاتور بوده و هستند؛ کدام يک از حاکمان منطقهً خاورميانه که عمدتاً آلت دست نشاندهً مستقيم و غير مستقيم استعماري بوده اند، کارنامهً بهتري از صدام حسين از خود بجا گذاشته اند؟ مگر همين الان، آنهم در شرايط اشغال خارجي، کرد ها با ساير اقليت ها در شمال و شيعيان و يا سني ها در عراق با هم چه مي کنند؟ مگر دولت هاي ترکيه، ايران و سوريه اقليت هاي قومي خود، منجمله کردها را سرکوب نکرده و نمي کنند؟
در شرايطي که کشور عراق تحت اشغال خارجي است و حکومت فعلي عراق محصول مصالحه نيروي اشغالگر با جريانات قومي و مذهبي است؛ بعلاوه، در شرايطي که هنوز نه حکومت قانون برقرار شده و نه دولت با ثبات و دموکراتيک قانوني مستقر شده است؛ در چنين شرايطي حکم اعدام صدام حسين فاقد وجههً قانوني و مغاير با مصالح و روح ملي آن کشور و بنابراين به زيان برقراري نظم و امنيت و ثبات در عراق مي باشد. حکم اعدام صدام حسين بيش از هرچيز مبين استمرار کينه کشيهاي قبايلي، قومي، مذهبي و استعماري و بويژه انتقام شخصي جرج بوش پدر و پسر است. صدام حسين قرباني مطامع استعماري و امپرياليستي در منطقهً خاورميانه بوده و اعدام او جز درخدمت منويات و اهداف آنان در دامن زدن به آتش خانمانسوز خونريزي هاي بيشتر قومي و مذهبي در عراق و منطقه نخواهد بود.
اگر در قضيهً کشتار مردم عراق معيار حقيقتاً اجراي عدالت باشد، آنگاه علاوه بر صدام حسين، جرج بوش پدر و پسر، رامزفلد و متحدين آنها نيز در رديف متهمين اصلي قرار مي گيرند و مستحق مجازات هستند. چه کسي نمي داند که صدام حسين با چراغ سبز آمريکا بود که به ايران و کويت حمله کرد؟ چه کسي نمي داند که بعد از جنگ کويت در سال ١٩٩١ ميلادي، آمريکايي ها عمداً دست صدام حسين را براي سرکوب شيعيان و کردها باز گذاشتند؟ چه کسي نمي داند که هزاران کودک عراقي قرباني ده سال تحريم اقتصادي آمريکا عليه عراق شدند؟ چه کسي نمي داند که آمريکا با اتهامات واهي مبني بر رابطهً صدام حسين با القاعده و يا داشتن برنامهً سلاح هاي کشتارجمعي و هسته اي، برخلاف موازين بين المللي، مجامع جهاني، منجمله سازمان ملل و شوراي امنيت را دور زد و به عراق حمله کرد؟ چه کسي نمي داند که جنايات آمريکايي ها در زندان ابوغريب روي شکنجه گران صدام حسين را سفيد کرد؟ اين حقايق از چشم افکارعمومي مردم منطقه و دنيا پنهان نمانده است. محکوم کردن يکجانبهً صدام حسين توسط ايادي جرج بوش و رامزفلد تنها بر شعله هاي خشمي مي افزايد که در افزايش امواج ناامني و خشونت در عراق و تروريسم بين المللي خود را بارز مي کند.
در هر نظام قضايي دموکراتيک، هدف از اجراي عدالت، برقراري نظم و امنيت فردي و اجتماعي است. در يک جامعهً سالم، قوانين اساسي و موضوعه در واقع همان موازين حقوق فردي و اجتماعي، يعني اسباب و ابزار برقراري نظم و امنيت فردي و اجتماعي هستند. حکم اعدام صدام به نظم و امنيت فردي و اجتماعي عراقيان اعم از کرد و شيعه و سني نه تنها کمکي نمي کند بلکه بر دامنهً کينه کشي ها و انتقام جويي هاي قومي و مذهبي مي افزايد و بنابراين غير عادلانه، غير انساني و خلاف روح حاکم بر حقوق مسلم شهروندان عراقي، کما اينکه مخالف جوهر پيام انبياي توحيد، منجمله پيامبر اسلام و قرآن است. کما اينکه در صدر اسلام نيز پيامبر اسلام، بعد از فتح مکه، با ابوسفيان و اطرافيانش رفتاري متفاوت با آنچه مذهبيون تندرو اکنون، تحت نام اسلام عليه صدام حسين روا مي دارند، داشته اند.
در جريان دادگاه صدام حسين بنگاههاي سخن پراکني، فکر و نظر سازي استعماري بويژه راديو معلوم الحال بي بي سي، که پيوسته بر آتش تفرقه و جنگ و تلاشي قومي و مذهبي در کشورهاي جهان سوم، بويژه مسلمان خاورميانه دميده اند، به زبان فارسي و انگليسي، براي حکم اعدام صدام حسين تبليغ و زمينه سازي کرده و هورا کشيدند. متأسفانه تا زماني که در کشورهاي مسلمان منطقه نظامهاي دموکراتيک حاکم نشده و مطبوعات بومي کنترل و سانسور مي شوند، اين صداهاي شوم و بلاخيزاستعمار در افکار عمومي مردم منطقه خريدار خواهد داشت. جا دارد که روشنفکران، روزنامه نگاران، نيروهاي سياسي مستقل و دموکرات منطقه ضمن ارج گذاري و استقبال از منابع خبري مستقل بومي، اگر اينگونه منابع تبليغاتي استعماري را تحريم نمي کنند، لااقل در ارتباط با آنها، بر استقلال عمل و رأي خود پاي بند بمانند.
جا دارد مجامع انسان دوست، فعالين حقوق بشر و طرفداران صلح و دموکراسي در خاورميانه، بويژه رهبران سياسي عراق، از جمله رئيس جمهور فعلي عراق آقاي جلال طالباني، و رهبران مذهبي عراق مانند آيت الله سيستاني با مخالفت و جلوگيري از اجراي حکم اعدام صدام حسين، روح گذشت را جانشين انتقام جويي ساخته، بستر آرامش، نظم و امنيت عراق را هموار و به گسترش فضاي صلح و همزيستي مسالمت آميز قومي و مذهبي در اين کشور مدد رسانند.
مهمترين درسي که از تجربهً صدام حسين مي توان فرا گرفت اينکه، اولا مبارزات ناسيوناليستي و يا سوسياليستي (استقلال طلبانه و يا عدالت طلبانه) را بايد با مبارزات دموکراتيک و آزادي خواهانهً سراسري، تا تحقق دموکراسي پيوند داده، همگام و همسو نمود؛ ثانياً، بايد در هرحال و درهرشرايطي مصالح عاليهً ملي و منافع مردم خود را در چهارچوب و ظرف دولت- ملت مدنظر و در اولويت قرارداد، چرا که پارو زدن در جهت باد و بر وفق مراد قدرتهاي منطقه اي و بين المللي ديري نمي پايد و بقول معروف "کسي که باد بکارد طوفان درو خواهد کرد". سوم، ناسيوناليسم قومي و بنيادگرايي مذهبي و استبداد ايدئولوژيک، هر سه متعلق به گذشته و مذموم هستند، بايد مطالبات فرهنگي و اعتقادي مردم را در چهارچوب مبارزات دموکراتيک سراسري پي گيري نموده، ببار نشاند. چهارم، استعمارگران از دميدن بر اختلافات قومي و مذهبي دنبال مطامع استثمارگرانهً و نامشروع خود بوده و هستند و هدف آنها تنها تکه پاره کردن قدرت هاي منطقه اي و ابقاي دولتي ناتوان و دست نشانده است؛ متقابلاً کمک به تحولات دموکراتيک داخلي و گسترش حسن روابط و همکاريهاي منطقه اي مي تواند بستر تجزيهً داخلي و راه نفوذ استعمار را مسدود کند. پنجم و کلام آخر، راه حل مشکلات سياسي داخلي کشورهاي منطقه نه در رويکرد هاي قومي و مذهبي و ايدئولوژيک افراطي، بلکه راه حل هاي دموکراتيک ، با نصب العين قرار دادن موازيني مانند احترام به حقوق برابر شهروندي و همزيستي مسالمت آميز، آنهم با برسميت شناختن آزاديهاي سياسي، مذهبي و تنوع فرهنگي و قومي است. براي رسيدن به اين هدف راه حل هاي افراطي قومي و مذهبي و ايدئولوژيک را بايد مهار کرد و از پتانسيل آنها در جهت سازندگي استفاده کرد و نه سرکوب؛ اينها مهمترين درسي هستند که بايد از سرنوشت صدام حسين آموخت.