گذاربه دموکراسي در ايران

آرزوي گذار به دموکراسي در ايران، در حقيقت، انگيزهً اصلي نوشتن اين سطور مي باشد.

Friday, August 26, 2005

ايران، کانون تحولات سرنوشت ساز خاورميانه

در دوران بعد از جنگ سرد، منطقهً خاورميانه، بدليل اينکه هنوز آزادي مذهب و عقيده در آن کيمياي کميابي است، و دموکراسي پشت ديوار هاي قطور مذهبي و نيز منافع اقتصادي کشورهاي صنعتي، محصور مانده بود، در کانون توجهات و تحولات بين المللي قرار گرفت. بويژه، بعد از واقعهً تروريستي يازده سپتامبر٢٠٠١، همهً نگاهها، به تصميم سازان و رهبران سياسي و مذهبي در منطقه دوخته شده و مواضع و اعمال آنان در زير زره بين رسانه هاي عمومي و پژوهشگران سياسي قرارگرفتند. با طرح خاورميانهً بزرگ، آمريکا و طبعاً دخالت سايرکشورهاي صنعتي، عملاً ابتکار عمل تأثيرگذاري بر تحولات منطقه را بدست گرفته اند، تا از اين طريق بتوانند منافع استراتژيک خود را، که اينبار از تحقق دموکراسي، بهرتقدير، چدايي ناپذير است، در آيندهً منطقه تضمين کنند. مقدمتاً، در مسيررسيدن به اين هدف، صد البته زدودن زمينه ها، بسترها و موقعيت هايي که تندروهاي مذهبي در منطقه بدست آورده اند، در اولويت قرارگرفته است، چرا که جز اين، بستر تبادل ايده ها و اطلاعات، کالا و سرمايه، و رفت و آمد، آنهم در محيطي برخوردار از حاکميت قانون متکي به ارادهً مردم بومي، فراهم نمي گردد. بويژه با تحولات اخير، مانند حملهً تروريستي به شبکهً حمل و نقل عمومي در لندن تا عقب نشيني اسرائيل در سرزمين هاي اشغالي، از مسئلهً هسته اي رژيم خامنه اي در ايران، تا تأسيس دولت تروريستي و افراطي احمدي نژاد، همه و همه گوياي آنند که بعد از حل مسئلهً غامض اعراب و اسرائيل، لاجرم قلب سياه بنيادگرايي اسلامي در خاورميانه، يعني نظام ديکتاتوري مطلقهً ولايت فقيه حاکم بر ايران، هدف ناگزير بعدي مي باشد، که بايستي در مسير نه تنها تحقق صلح و ثبات در خاورميانه، بلکه پايان دادان به افراطي گري و تروريسم اسلامي، تعيين تکليف شود. در اين نوشته، بطور فشرده نشان خواهم داد که چطور هر موضعگيري و راه حل عملي و جدي عليه تروريسم اسلامي، به رژيم ايران ربط پيدا مي کند و پاي حاکمان متحجر مذهبي را بميان مي کشد.

بعد از واقعهً تروريستي در لندن، حتماً شنيده ايد که دولت انگليس به اقدامات قاطعتري عليه تندروهاي مذهبي و رهبران مذهبي تندرو دست زده و تهديد به اخراج آنها نموده است. بايد به انگليسي ها و بويژه دولت آقاي توني بلر ياد آوري نمود که بنيادگرايي مذهبي در خاورميانه تا حد زيادي محصول بلافصل سياست هاي استعماري و دخالتگرانهً انگليس و آمريکا در منطقه بوده، بطوريکه حتا مردم عوام در صحبت هاي روزمره شان، ملاهارا "ساخت انگليس"، يا "ميدآو انگلند" و "انگلوفيل" خطاب مي کنند. آگاهان سياسي در منطقه واقفند که اين انگليسي ها بودند که اولين بار آخوندهاي متحجر سنتي را عليه جريانات سياسي ناسيوناليسم، مدرنيزاسيون و ضد استعماري، ( از برکناري و قتل اميرکبير و روي کار آوردن صدر اعظم که آخوند انگليسي بود، و مخالفت يا جنبشهاي مشروطه و نفت در ايران گرفته تا جمال عبدالناصر و قذافي و ديگران) در منطقه بکار گرفتند. در دوران جنگ سرد هم، با استفاده از همين مذهبيون افراطي عليه بلوک رقيب کمونيزم، تحت عنوان "ايجاد کمربند سبز اسلامي" بود که توسط غرب و بويژه آمريکا به رشد اسلاميون افراطي کمک غير قابل انکاري نمود. رويکردي که به سربرآوردن خميني و ملا عمر و بن لادن منجر شد. ناگفته پيداست که اولين قربانيان اين سياست هاي غلط در خاورميانه، مسلمانان خود منطقه بوده اند. جوامع مسلمان منطقه بدرستي بيش و پيش از جوامع صنعتي از آفت اسلام گرايان افراطي متضرر شده و بهاي گزاف جاني و اقتصادي و سياسي آنرا متحمل شده اند. به ديگر سخن، سياست هاي استعماري انگليس، از طرح انتقال و استقرار يهوديان در سرزمين موعود گرفته تا حمايت از متحجرين مذهبي، بمنظور خنثي کردن جنبش ناسيوناليسم، در نشو و نمو آفت خانمان سوز بنيادگرايي مذهبي در منطقهً خاورميانه، نقش اساسي ايفا کرده است. بنابراين، کشورهاي صنعتي عموماً، و آمريکا و انگليس خصوصاً، اولاً، بلحاظ اخلاقي، انساني و سياسي مسئولند تا در ريشه کني اين آفت مزمن، مسلمانان ترقي خواه، صلح دوست و دموکراسي طلب منطقه را ياري دهند. ثانيا، آنها که با بي تفاوتي و اي بسا آگاهانه، اروپا را مأمن امن رهبران بنيادگراي مذهبي ساخته بودند، لاجرم بايد به حل اين معضل در درون مرزهاي خود اقدام کنند. تحجر و بنيادگرايي مذهبي همانند طاعون و وباي اجتماعي است که بر بستر فقر فرهنگي و سياسي فرصت رشد يافته، بلاي جان جامعه مي شود. دوران استفاده از برگ تحجر مذهبي براي استمرار استثمار و عقب نگهداشتن ملت ها بسر آمده است.
هر کشوري که مي خواهد آزاد و دموکرات و مدرن زندگي کند بناچار بايد مسئلهً عام افراطي گري قومي مذهبي و ايدئولوژيک را در درون مرزهاي خود پاسخ دهد. کشورهاي صنعتي لازم است تا آموزش هاي مذهبيون خود را در هر کشور، خود عهده دار شوند، تا جوانان مثلاً مسلمان مجبور نباشند براي آموزش ديني به قم و نجف و پاکستان و مصر بروند و يا براي مساجد خود از آن کشورها آخوند وارد کنند. اروپاي مسيحيت اين تجربه را از جنگ هاي مذهبي سي ساله که با قرارداد وستفاليا در نيمهً قرن شانزدهم پايان يافت، باخود داشته است. بر اساس اين قرارداد بود که دولت از سيطرهً کليسا آزاد شد و از آن پس کليسا در هر کشور بايد تابع دولت مرکزي خود مي شد. بعبارتي آزادي مذهبي در مسيحيت، موضوعيت يافت و نظام دولت – ملت متولد شد. امروز نوبت اسلام و يهوديت شده است و مساجد و کنيسه ها را در هر مملکتي، بايد وادار ساخت تا تابع دولت مرکزي و قوانين مدني و سکولار آن باشند. در اين رابطه بعنوان مثال، دولت مرکزي استراليا اخيراً، بعد از نشستي با رهبران اسلامي اين کشور، بودجهً قابل توجهي به اين امرآموزش اختصاص داده، تا از ورود افکار بنيادگرايانه مذهبي به اين کشور مانع شود و رهبران مذهبي خود را خود بپرورد. تجربه اي که بي شک موفق خواهد بود و بجاست تا ساير کشورهاي صنعتي نيز اين راه را در پيش گيرند.

اين موضوع چه ربطي به ملاهاي ايران دارد؟ پيام اين اقدام را قبل از هرکس متحجرين مذهبي مانند مصباح يزدي و شاگردان تروريست او در دولت جديد، که رسالت خود را "تحقق انقلاب جهاني اسلام" مي دانند، مي فهمند. چرا که با اين عمل جلو صدور آخوند، امروز به غرب، فردا به ساير کشورهاي اسلامي، و در فرداي دموکراسي در ايران، حتي به ساير شهرها، عملا مسدود مي شود، طلاب مذهبي در هرکجا مطابق الزامات و شرايط محيط زندگي خود آموزش خواهند ديد و از ديني سخن خواهند گفت که با دنيايي که در آن زندگي مي کنند، همخواني داشته باشد، و نه بر عکس. از طرفي، نبايد سکولاريته، يعني جدايي دولت از هر دين و ايدئولوژي خاص، را با سکولاريزم که ايدئولوژي نافي اساس مذهب است، قاطي کرد. سکولاريته خوب است ولي سکولاريزم ايدئولوژيک، بازهم افراطي و غلط است، همانطور که مدرنيته لازم است و لي مدرنيزم و پشت پا زدن به سنن فرهنگي و دستاوردهاي مثبت تاريخي زيانبار است و موجب بروز رويکرهاي عکس العملي مثل همين ارتجاع مذهبي و يا ناسيوناليسم افراطي مي گردد. بعنوان نمونه، اگرچه بخش تاريک تاريخ ايران با تحجر مذهبي عجين بوده است ولي پيوسته بايستي ياد آوري نمود که بخش روشن آن بويژه با چهره هاي تابناکي مثل کورش کبير، امير کبير و مصدق کبير؛ پيامبران ايراني مانند زرتشت و ماني و مزدک و باب، فلاسفهً نامداري مانند فارابي و ملاصدرا، شخصيت هاي علمي مانند فخر رازي، ابن سينا شاهکارهاي ادبي فردوسي، حافظ و سعدي و مولوي؛ شخصيت هاي افسانه اي آن مانند کاوه آهنگر، سياوش و آرش کمانگير؛.. و بيکران صفي که تا امروز ادامه دارد، تأثيرات زاينده و فزايندهً انکار ناپذيري بر فرهنگ و تمدن بشري داشته اند.

مطلب دوم، در رابطه با عقب نشيني اسرائيل از باريکهً غزه و کرانهً غربي رود اردن، آنهم بعد از 38 سال اشغال است که فکر مي کنم حاوي درس هاي جالبي براي ما ايرنيان و عموم مسلمانان است. چرا که يهوديان نيز، هنوز مثل مسلمانان، آزادي مذهب و عقيده را برسميت نشناخته و خود را تافتهً جدابافته اي از ساير مذاهب و انسان ها مي پندارند. بعبارتي، تندروهاي يهودي، درست مثل تند روهاي اسلامي، عنصر اصلي هويتشان را مذهب و سرزمين موعود قرارداده و از آن کوتاه نمي آيند. اينگونه است که در شکل و محتوا، تندروهاي مذهبي اسرائيل نيز تفاوت چنداني با انصار حزب الله و دار و دستهً مصباح و جنتي ندارند. تنها تفاوت هاي بارز جامعهً ايران با اسرائيل، تندروهاي مذهبي را در اين دو کشور، در موقعيت هاي متفاوتي قرار داده است. تندروهاي مذهبي در اسرائيل، بطور عمده به الزامات نظام دموکراسي و چند حزبي و حاکميت قانوني که طبعاً مطابق اميالشان نيست، گردن نهاده اند؛ بدليل رشد سياسي جامعه، آزادي احزاب و برخورداري از جامعهً مدني مستقل و گسترده، در اقليت مطلق قرار دارند و بنابراين، در سرنوشت سياسي اين کشور نقش اساسي را بازي نمي کنند، بلکه اين دولت انتخابي بوده که بر حسب مقتضياتش به تندروها نزديک و يا دور شده است. ولي در ايران اينگونه نيست، تندروها بزور چماق و سرکوب و قتل عام و زندان و تهديد و تطميع و تقلب و خلاصه دست زدن به هر دسيسهً غير انساني وسوء استفاده از تمام ابزار خشونت و ارعاب، با چنگ و دندان و ناخن به قدرت چسبيده اند و حاضر نيستند به هيچ قيمتي آنرا از دست بدهند. دوماً، در حاليکه همهً نظام هاي کلاسيک سياسي، در صورت دموکرات بودن، مشروعيت خود را از مردم ، و در صورت ديکتاتوري، آنرا از اتکا به قدرتهاي خارجي مي جويند، در مورد تماميت خواهان قدرت طلب حاکم بر ايران، که فاقد مشروعيت داخلي و نيز حمايت بين المللي مي باشند، قضيه کاملاً فرق مي کند. آنها از حربهً ديگري يعني دين اسلام، براي کسب مشروعيت و توجيه غارتگري، سرکوب و استمرار استبدادشان بهره مي گيرند و دجال گرانه عدم مشروعيت حکومت و نقض حقوق مردم را با تمسک به نام خدا و امام زمان قلابي توجيه مي کنند. تمام ادعاها و شعارهاي دهن پرکني را هم که به صفت اسلامي مي آلايند، جز بمنظور تحميق و فريب عوام صورت نمي گيرد و هيچ آدم عاقل و مسلمان مطلعي را هم نمي فريبد.

نمونه ادعاهاي متصف به صفت اسلامي که توسط رييس جمهور قلابي و دولت جنگي – تروريستي اش بر زبان رانده مي شود، کم نيستند؛ از جمله آنها ايجاد تمدن اسلامي، روش زندگي اسلامي، جامعهً مدني اسلام، تا بازاربورس اسلامي است، که در اينجا به واهي بودن تنها دو مورد آن، يعني داعيهً پايه گذاري تمدن اسلامي و نيز ايجاد جامعهً مدني اسلامي مي پردازم. بايد بخاطر سپرد که دوران شکوفايي تمدن اسلامي، نه به قدرت نظامي و شمشير مسلمانان و يا گستردگي حدود مرزهاي جغرافيايي امپراطوري هاي اسلامي، بلکه به شکوفايي علمي و تکنيکي مسلمانان، آنهم در دوران تاريک قرون وسطي اروپا، شناخته مي شود. بعلاوه، بايد توجه نمود که بستر چنين شکوفايي و رشدي، تنها و فقط تنها، در دوران عدم يک دست بودن دستگاه خلافت اسلامي پديد آمد، يعني تنها تا زماني که در چهارچوب خلافت تماميت خواه اموي و عباسي و يا عثماني، هنوز رسم و راه پيامبر مبني بر مدارا و گفتگو پاس داشته مي شد، و هنوز پيشوايان شيعي و يا ساير گرايشات مذهبي و فکري فرصت تنفس و بحث و فحص و غور و بررسي در ساير علوم و نيز ترجمهً آثار ساير مذاهب و تمدن ها را مي يافتند، به دوران شکوفايي تمدن اسلامي معروف است. ولي بمحض اينکه حاکميت مذهبي مطلقه شد، نه تنها ديگر از شکوه و جلال پيشين خبري نبود؛ بلکه حاکمان رو به فساد و تباهي، وحاکميت ها رو به انقراض نهادند. حالا اين جماعت تندرو و تازه بدوران رسيده، معلوم نيست با کدام زمينهً عمل و اعتقاد به آزادي عقيده و فکر، و يا تحمل و مدارا، تحت لواي ولايت مطلقه فقيه شان، آنهم در دوران انقلاب اطلاعات و ارتباطات، شعار تمدن اسلامي سرمي دهند؟ بديهي است که آگاهان، اينگونه ادعاهاي واهي و قسم هاي حضرت عباس مدعيان را جز به سخره نمي گيرند.

در مورد ادعاي جامعهً مدني اسلامي ! هم روشن است که منظور اين متحجرين مذهبي همان سرازير کردن امکانات و تبليغات مملکت در مسير تقويت بيش از پيش نهادهاي مذهبي سنتي، مانند مساجد ضرار و تکيه ها، و هيات هاي غزاداري وشبيه خواني، مارگيري و شانه بيني، و خلاصه، گرم کردن بازار تعصب و تعزيه، خرافات و موهومات ارتجاعي است. اين روشهاي ارتجاعي، پيش از اين، چه آنزمان که دين زرتشت، بعنوان دين رسمي حکومت در سراسرايران، توسط پادشاهان ساساني پذيرفته شد، و به سنت تحمل و مداراي چند گانگي فرهنگي و مذهبي، که کورش کبير منادي آن بود، پايان داد، و چه آنگاه که شاهان صفوي، مذهب شيعه را دين رسمي دولت ساختند، تجربه شده است. ولي بگواهي تاريخ، اين توسل جستن ها به معابد و مساجد سرانجام نتوانستند بر زخمهاي جانکاه ناشي از فقر و فساد ناشي از ظلم و بيداد حاکمان مستبد مذهبي، مرحم نهند.

بايستي توجه داشت که در نظام دموکراسي جلوي مسجد رفتن مردم گرفته نمي شود ولي جامعهً مدني هم بمعني جامعهً مسجدي و هياتي و تعزيه گرداني نيست. اصطلاح لغوي "جامعه" مبين حرکت دسته جمعي و "مدني" هم گواه مضمون مدنيت فعاليت هاي دسته جمعي است. يعني در يک جامعهً امروزي، لاجرم همهً لايه هاي اجتماعي، اعم از سياسي، فرهنگي و اقتصادي و غيره، نياز دارند که بمنظور بهبود شرايط کاري و زندگي خود، به کار و تلاش دسته جمعي روي آورده و در يک رابطهً خودجوش و داد و ستد تعادل قوايي به رقابت سالم و سازنده بپردازند. اينگونه برخورداري از جامعهً مدني مستقل و قدرتمند متضمن زاينده گي و شکوفايي است و به رشد علمي و تکنيکي جامعه کمک مي کند. بهبود وضعيت و شرايط کار در يک کارخانه، ترميم محيط زندگي در يک محله، جلوگيري از تخريب محيط زيست در يک منطقه، و خلاصه بهبود وضعيت حقوق انساني، اجتماعي و سياسي، همه و همه در گرو تحقق جامعهً مدني است. با اين اوصاف، متاسفانه، از آنجا که فعاليت نهادهاي مدني مستقل، بويژه احزاب در ايران نه تنها حمايت نمي شوند بلکه با انواع و اقسام تزييقات و سرکوب مواجهند، بنابراين، "مقاومت مدني" لاجرم تنها راه ممکن، پيش روي مردم ايران است، که امکان مشارکت گستردهً اقشار مختلف مردم را در سرنوشت خود، آنهم به شيوه اي مسالمت آميز، فراهم مي سازد.

موضوع مهم ديگري که اينروزها در صدر اخبار خبرگزاري ها و افکار عمومي بين المللي قرارگرفته توقف مذکرات اتمي و سخن از احتمال درگيري مستقيم آمريکا و متحدينش با رژيم استبدادي مطلقهً ولايي است (طرفداران رژيم آنرا رويارويي ايران و آمريکا مي نامند!). در اين رابطه ياد آوري تجربه هاي تلخ تاريخي، از شکست هايي که کشور ايران از بابت جنگ هايي که با فرمان جهاد علماي شيعه متحمل شده، بسيار ضروري است. نخستين بار در جنگهاي ايران و روس دورهً فتحعلي شاه قاجار بود که علماي مذهبي فرمان جهاد دادند و شکست ايران در آن دو جنگ به تحميل قراردادهاي ننگين (ترکمانچاي و گلستان) بين ايران و روس انجاميد و در نتيجه اين شکست ها بخش هاي زيادي از شمال ايران، به تصرف و تملک روس ها در آمد. دومين شکستي که علماي شيعه بر ايران تحميل کردند، استمرار جنگ ايران و عراق، علارغم امکان صلح بعد از فتح خرمشهر، بمدت هشت سال بود که قربانيان و خسارات بسياري را روي دست ايران گذاشت. شکست ايران در اين جنگ ها، البته که ناشي از ضعف آخوندها در بسيج ميليوني مردم و جانفشاني مردم ايران با انگيزه هاي ملي و يا مذهبي نبود، بلکه از عقب ماندگي ذاتي فکري، علمي، تکنيکي و تکنولوژيکي و نيز انزواي کشور، ناشي از سيطرهً مذهب در جبههً ايران ناشي شده و خواهد شد. بعد از شکست ايران از روس ها بود که در واقع دورهً بيداري ايرانيان آغاز شد، دولت هاي ايران در پي مدرنيزه کردن ساختار اداري و نظامي مملکت بر آمدند، امير کبير سربرآورد، مدرسهً دارالفنون ساخته شد، و بدنبالش آموزش دروس مدرن تا حدودي جاي مدارس سنتي حوزوي را گرفت. همچنين، بعد از سرکشيدن جام زهر توسط خميني بود که پيروان خط امام، به اهميت آموزش مدرن و رابطهً با غرب پي بردند و اصلاح طلبان حکومتي سربرآوردند.

عليرغم اين تجارب تلخ، ولايت استبداد مطلقه ديني و دولت جنگي – تروريستي آن با همان شعارهاي پوچ آرماني، بار ديگر ايران را در آستانهً جنگ محتمل ديگري قرار داده اند. روشن است که کسي با کشور و مردم ايران و يا دين و مذهب ايرانيان سر دشمني ندارد، بلکه در جهاني که براي حل و فصل مسائل مبتلابهش و بمنظور برقراي رابطهً سازنده و متقابل در نظام بين المللي، به نظام هاي سياسي عاري از تبعيض مذهبي و ايدئولوژيک، يعني دموکراسي نيازمند است، اين حاکمان مذهبي تهران هستند که چون تافتهً جدابافته، بين خود و مردم ايران، و در نتيجه با جهان خارج، خط قرمز کشيده اند. متحجرين مذهبي گويي انصافاً مي خواهند به يک وعدهً شان وفادار بمانند و آن "تحويل زمين سوخته" است، معلوم است که اينبار ديگر طرف مقابلشان ايراني (رقبا و مخالفانشان در داخل کشور) تنها نخواهند بود. آيا آنها نيز مثل علامه سيد مجاهد، خميني، ملاعمر، و صدام حسين، تا ته خط، و به قيمت همه چيز خواهند رفت؟ همهً واقعيت هاي صحنهً سياسي و تجارب تاريخي، متاسفانه، جز اين را تداعي نمي کند. متحجرين مذهبي نشان داده اند که جز به موقعيت و مقام خودشان و موهومات ذهني خود نمي انديشند.

اين وضعيت متقابلاً ضرورت ها و مسئوليت هاي مضاعفي را بر دوش اقشار آگاه، فعالين سياسي و روشنفکران ايران، آنها که سوداي ايراني آزاد، مستقل و يکپارچه، و احترام به مردم شريف آنرا در سر مي پرورند، قرار مي دهد. مي توان و بايد با هرچه فعال تر و متشکل تر شدن، و مقاومت مدني (اعتراض مسالمت آميز در همهً اشکال) راه صعب عبور از تحجر مذهبي و ورود به آزادي و دموکراسي را، با بهاي کمتر و زمان کوتاهتري هموارنمود. کشور و مردم ايران مشکل امنيتي ندارند، بلکه اين آخوندهاي واپسگراي چپاولگر و غاصبند که به مردم ايران و جامعهً بين المللي پشت کرده، موقعيت و حکومت خود را در خطر مي بينند. بديهي است که در کار سياست معجزه اي در کار نيست، حکومتي که به مردم خود و جامعهً بين المللي پشت مي کند، سرانجامي جز رويارويي با هر دو را در چشم انداز نخواهد داشت و بديهي است که در چنان شقي مردم عاصي ايران جانب حاکمان غاصب را نخواهند گرفت.

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home