گذاربه دموکراسي در ايران

آرزوي گذار به دموکراسي در ايران، در حقيقت، انگيزهً اصلي نوشتن اين سطور مي باشد.

Tuesday, August 09, 2005

پاسخي به يک دوست از نسل امروز در داخل کشور

دوست گراميم آقا ويا خانم مگنا کارتا نظراتش را بر ياد داشتهايم نوشته، از آنجا که جواب در خور و درست دادن به دغدغه هاي فکري نسل جوان امروز در داخل کشور مسئوليت سنگيني را بر دوش بويژه تحصيل کردگان خارج کشور که در محيط آزادتر آموزش يافته و دغدغهً سانسور و پيگرد قانوني ندارند، مي نهد، پاسخ دادن به ابهامات ايشان را روي وبلاگ گذشتم تا ديگران نيز با مسائل فکري نسل جوان امروز در داخل کشور بيشتر آشنا شده و در حدّ توان بدان بپردازند. در اين نوشته، اول عين نوشتهً ايشان و بعد هم پاسخ نگارنده را ملاحظه مي کنيد. نخست نوشته آقا و يا خانم مگنا کارتا،

دوست عزيزم سلام، گفته بودم دوباره ميام...در تموم مدتي که قسمتهاي مختلف نوشته هاي دنباله دار شما رو با عنوان گذار به دموکراسي در ايران مي خوندم فکر نمي کردم از همون نويسنده چنين ديدگاههاي تند و راديکالي درباره ماهيت و موجوديت نظام بخونم! تا جايي که من مي فهمم با چنين نگرش و شناختي که شما از نظام ارائه مي ديد ديگه نمي شه براي اصلاح وضع موجود به ابزارهاي دموکراتيک دل بست و نياز هست که سازوکارهاي قهرآميزتري مورد استفاده قرار بگيرند. احتمالاً من خوب متوجه نشده ام. به نظرم راهکارهايي که در انتهاي نوشته تون ارائه کرده ايد موقتي و تسکيني هستند و کارايي چندان قوي و ريشه اي ندارند. فکر مي کنم اگر بخواهيد راهکارهاي اساسي و کلي رو براساس اين ديدگاهتون از نظام تشريح کنيد دچار يک تضاد و تناقض مي شيد. به اين معني که اگه قرار باشه نظام و مردم رو دو قطب منفک و متعارض ببينيم دير يا زود مجبوريم درگيري و خشونت رو تجويز کنيم. اين ديگه اسمش مقاومت مدني نمي شه و نظامي که از اون وضعيت بوجود بياد ديگه اسمش دموکراسي نمي شه و مداراپيشه و انديشه محور و شايسته سالار نخواهد بود. البته من دقيقاً مطمئن نيستم مفهوم مقاومت مدني يعني چي و منظور شما يا نويسندگان ديگه از اين عبارت يا چيزهاي ديگه شبيه اين چيه؟ نوشته قبلي شما که درباره مقاومت مدني بود رو هم چند بار مرور کردم ولي اونجا توضيحي در اين مورد پيدا نکردم که درست حسابي متوجه جريان بشم. پيش خودم مقاومت مدني و اصطلاحات مشابه ديگه رو در اين قالب کلي تحليل مي کردم که اين استراتژيها مجاريي هستند که با نظر داشتن به قابليت اصلاح دروني نظام و سردمدارانش، به اميد تغيير تدريجي و آرام در فضايي مداراگرا و تحمل کننده طي جرياني از تعامل و تعاطي منطقي فکري راهگشاي استقرار و تثبيت مردمسالاري که لاجرم بومي و به سبک اختصاصي ايراني خواهد بود و دواي صادق و مؤثر دردهاي تاريخي کشور و جامعه مون فرا دست خواهد آمد.اما به خصوص وقتي اين نوشته رو خوندم احساس کردم چنين تلقيي از مقاومت مدني با چنان ديدگاهي از وضعيت کشور و نظام و سرانش که شما ارائه داديد همخواني نداره. واقعاً نمي دونم مقاومت مدني با چه روندي قراره چنين وضعيت نامساعدي رو به سامان بياره؟شکل ديگه اين نظر من اين مي شه که ديدگاه شما از وضعيت نظام و سرانش رو فعلاً قبول ندارم. گروههاي مشارکت کننده و مؤثر در اداره کشور متشکل از عناصر و گرايشات ناهمگني هستند که تا جايي که خودم احساس کرده ام و فعلاً بهش اعتقاد دارم درصد بزرگ و مهمي از بدنه اين جريانات در علاقه به آينده کشور و سرنوشت هم ميهنان با باقي ايرانيان همسان هستند. هيچ خط روشن و متمايزکننده اي بين بدنه اداره کننده نظام و مردم و شهروندان عادي وجود نداره. علاوه بر اين همونطور که فکر مي کنم قبلاً هم اشاره کرده ام جاي اميدواري است که قسمتهاي مهمي از اين بدنه قابل تحمل، قابل گفتگو، قابل تفاهم و در صورت لزوم احياناً قابل تغيير هستند. به اين ترتيب معتقدم بسياري از خشونت ورزيهاي عناصر سلسله جنبان نظام از روي "بي تجربگي تاريخي" و تازه کار بودن در عرصه کلان سياسي بوده. البته مطمئناً اين نظر مانع از دادخواهي و اجراي مقتضي حکم عدالت در مورد کساني که آگاهانه و عامدانه احياناً در نظام دست به جنايت زده اند نمي شه. اما اين فرق داره با اين که در برداشت کلان اجتماعي سياسي از کليت و ذات نظام، "زيست در بحران" و "خونخوارگي بي حد و حصر" رو پايه و محور تلقي کنيم. از يک طرف خميني و از يک طرف رجوي خوب نشون داده اند که مسلمانان وقتي مي خواهند در سياست وارد شوند وقتي که اسلام رو تنها محدود به حوزه فردي نمي دونند، حتي از اسلام به فرهنگ اجتماعي بودنش هم رضايت نمي دهند بلکه اونو سرلوحه نگاه ايدئولوژيکشون به دنيا، زندگي و حکومت مي کنند چقدر بي تجربه هستند و ناشيگري از خودشون نشون مي دهند. اين يک روند بلندمدت منطقيه و اميد هست در بستر زمان و تجربه از ميان مسلمانان حاکمان منصفتر و عاقلتري ظهور کنند. باز هم تأکيد بايد بکنم که اين حرف به معني تأييد امتداد يافتن خط ظلم در حکومت اسلامي نيست. در هر زمان و در مورد هر فرد يا جرياني چنان که منطق جمعي حکم مي کنه بايد حسابرسي انجام و عدالت جاري بشه. سخن من در مورد تحليل تئوريک کليت وضع موجود در نظام هست.عجالتاً نتيجه گيري که مي خوام انجام بدم به اين ترتيبه که معتقدم بدنه نظام از بدنه ملت جدا نيست. بين مردم و سران نظام حتي در بالاترين سطوحش تضاد غيرقابل رفع و رجوعي وجود نداره. دبه نظام محتوي عناصر و مخلفاتيه که در روند آبادي و دموکراتيزه شدن کشور کمکهاي بي بديلي مي تونن بکنن. در تعاملي کارا و مفيد بين عناصر دروني دلسوز نظام از يک طرف و اراده و حمايت مردمي، عناصر جريانات و محافل موج سوار سود جو و ماجراجو خودبخود در تنگنا قرار مي گيرند و دير يا زود حذف مي شوند. در حالي که با ناديده گرفتن اين بدنه مهم و کاراي سيستم ادره کننده کشور جنبش جمهوريخواهي يکي از همراهان مهم و عمده خودش رو از دست مي ده و عملاً اين بخش حياتي رو در اختيار باند رقيب قرار مي ده تا از اون به عنوان ابزار کار خودش استفاده کنه. به اين ترتيب يک کاسه کردن تمامي عناصر تشکيل دهنده مخلوط ناهمگن نظام و راندن و مردود دانستن همه اينها عملاً ضربه کاري بر بدنه خواست آزادي طلبي ملت ايران خواهد بود. پس تکرار مي کنم دشمنان آشتي ناپذير ملت و دموکراسي بايد با دقت و مشکل پسندي هر چه تمامتر دست چين شوند.شاد باشيد...

و امّا پاسخ نگارنده،

سلام مگناي عزيز، چه خوب کردي اومدي،
استنباط من از نوشته هاي شما اينه که يکي از جوانان بااستعداد، و دلسوزنسل امروز مملکت هستيد که با انقلاب بدنيا آمده و در دوران جمهوري اسلامي بزرگ شده ايد. مقدمتاً، فکر مي کنم که اين نسل در معرض سه نوع تبعيض و ستم فکري قرار گرفته است. نخستين ستم اينکه (در نبود آزادي دگر انديش،) پيوسته در معرض تبليغات گسترده مذهبي، آنهم با برداشت قرون وسطايي ولايت مطلقهً فقيه بوده اند. تنها دريچه اي که بروي اين نسل باز بوده، محدود و محصور و سانسور شده و آنهم رو به گذشته بوده است. ضديت آن حاکمان با غرب از همان موضع ارتجاعي ضد مدرنيته بوده و بس، نه رقابت براي حفظ منافع ملي. بايد بياد داشت که اساساً سرچشمهً روشنفکري و فکر و انديشهً نو، مدرن و ترقي خواه، در عموم کشورهاي جهان سومي و بويژه در کشورهاي اسلامي، منجمله ايران، حاصل ارتباط و تماس با غرب بوده است. جلو تر افتادن غرب هم، مهمترين عاملش همين عبور از تماميت خواهي مذهبي و ايدئولوژيک، يعني عبور از تک بعدي و محدود کردن ميدان ديد و جهان بيني در کليسا و مسجد و بعد هم ناسيوناليزم و ليبراليزم و سوسياليزم و غيره بوده است. ستم دوم که بر اين نسل رفته، قرار داشتن پشت ديوار آهنين بي خبري، براي نمونه وقتي تحصيل کرده هاي ايران به استراليا مي روند و مي بينند که اين کشور تنها حدود دويست سال تاريخ دارد ،( پيش از آن، قبايل بومي زندگي بدتر از آفريقايي ها داشتند،) و بيش از دويست سال هم جلوتر از ايران است. در آن کشور، قضاوت ها و نگاهها و انتخاب و انتصاب ها، قانوناً مذهبي و ايدئولوژيک نيستند، و همگان با هر مذهب و ايدئولوژيي (از بيش از 190 کشور و مليت و مذهب و نژاد) با صلح و امنيت در کنار هم زندگي مي کنند، و بجاي جنگ و دعواي زرگري، انرژي و توانشان را صرف بهتر انديشيدن و بهتر زيستن مي کنند. قانون از مذهب و ايدئولوژي خاصي ناشي نشده، و قضاوت ها و فرصت ها، حتي الامکان فارغ از تبعيضند و روا داشتن تبعيض قانوناً جرم است و پيگرد قانوني بدنبال مي آورد... اين پديده لاجرم جوانان تازه وارد ايراني را وامي دارد تا به اين فکر افتند که چرا "دست مردهً تاريخ" در ايراني که اصلاً ازاين ميزان تنوع مليتي و قومي و مذهبي و نژادي هم خبري نيست، نتوانسته قدم از قدم بردارد، و رو به قهقرا رفته است. سومين ستم بر نسلي که بعد از انقلاب پرورده شده اند، علاوه بر بيخبري و باران تبليغات متحجر مذهبي در داخل کشور، آموزش غلط، اخبار غلط، فکر غلط، همه چيز بايستي بقول خودت از دريچهً تنگ فقهي و فکري عده اي کهنه پرست مذهبي مي گذشت. اول دانشگاه ها را بستند و بعد که باز کردند سعي کردند آنرا تحت اتوريتهً حوزه قرار دهند. حالا در هر دو دچار مشکل شده اند.
از آنجا که مذهبي هستي دوست دارم که افق ديد خود را از گذشته برگرفته و به حال و آينده بدوزي. اگر پيامبر اسلام، با متحد کردن قبايل متفرق عرب که خون هم را مي ريختند و دختران را زنده بگور مي کردند، توانست در مدت کوتاهي مکه را و بعد ايران و مصر و حبشه را فتح کند، رسالت نسل امروز ، آنهم در دوران جهاني شدن، معطوف به جهان امروز و نه چهارده قرن قبل، مي باشد. از جملهً اين مسئوليت ها اتحاد بين گرايشهاي ايدئولوژيک و مذهبي مختلف، که اصلي ترين مانع پيشرفت جوامع خويشند، مي باشد. يعني از صد در صدي فکر کردن مذهبي، از سياه و سفيد ديدن ايدئولوژيک، از دنبال راه نجات آسماني و يا زميني از پيش نوشته گشتن ، بايد پرهيز کرد. کما اينکه، دستاوردهاي مثبت بشري را، فارغ از گرايش هاي عقيدتي صاحبانش، بايد ارج نهاد. نسل امروز هم، سرنوشت خود را خودشان، رقم مي زنند؛ و آنها که برايشان بنام خدا يا خلق، تحت عنوان هر مذهب و يا ايدئولوژي، بويژه ولايت فقيه، از بالا و بدون ارادهً آنها تعيين تکليف مي کنند، مهمترين عوامل عقب ماندگي کشور، و اصلي ترين مسئول بحران هاي فکري، روحي، اجتماعي و اقتصادي نسل امروز در ايرانند.

مي دانم که دنبال آموختن هستي، در پروسه آموختن سياست نيز مانند ساير علوم بايد بر روش تجربه و خطا متکي بود و از شکست هاي خودي و دستاوردهاي ساير جوامع عبرت گرفت. نبايد خود را در چهارچوب تصوير و تجسم و برداشت خاصي محدود نمود، بايستي پيوسته سئوال کرد و از راه هاي مختلف دنبال جوابش رفت. يکي از مسائلي که در خواندن نوشته ات بذهنم رسيد نوشتن مسئولانه، مثلاً يک پزشک وقتي نسخه مي نويسد بايد بداند نتيجهً آن در مريض چه خواهد بود. امور مربوط به سرنوشت جامعه و سياست، بسا حساس ترند و يک مشکل مي تواند در آن واحد علل بسيار فلسفي، تاريخي، اقتصادي، اجتماعي ، فرهنگي و سياسي داشته باشد و کسي که نسخه مي نويسد بايد با اين حوزه ها آشنا بوده اين موارد را مدّ نظر داشته باشد. براي همين در جوامع دموکراتيک ديگر نه رهبران ديني و سياسي بلکه مراکز تحقيق به اين مهم مي پردازند. منظورم اينه که سعي کن نويسندهً متعهدي باشي که افکارش مسئله حل کن باشد و نه مسئله ساز.مثلاً درحاليکه خواهان جدايي دين از دولت ( و البته نه از سياست) هستي ولي هنوز گويي معني اين قاعده را در عمل متوجه نمي شوي که جدايي دين از دولت يعني" نه" گفتن به ولايت مطلقهً فقيه. حتي در دموکراسي هاي امروزي، رهبران مذهبي را، کما اينکه تند روهاي نژاد پرست و يا ايدئولوژيک را که دامنهً تحمل محدودي دارند، از تأسيس حزب سياسي باز مي دارند. در دموکراسي هم محدوديت هست، فقط براي کسي که به دموکراسي معتقد نباشد. آزادي کسي که به آزادي ديگران معتقد نباشد لاجرم بايستي محدود شود و الا چنين فردي مثل ولي فقيه براي صد در صد پياده کردن افکار واهي، ولي مقدس خود، از کيسهً ديگران خرج کرده، آزادي هاي غيرخودي را از آنها مي گيرد.

مورد ديگر اينکه نگاه نقادانه به سياست غرب داشتن، بويژه براي شهروندان کشوري که مبارزه با استعمار و سياست هاي غلط پيشين آمريکا را در پيشينهً تاريخي خود دارند، البته لازم و ضروري است. ولي بدبيني و ضديت صرف نسبت به غرب و دستاوردهاي ارزشمند علمي، صنعتي آن، که محصول دستاوردهاي فرهنگي اجتماعي و سياسي آنست، اشتباه خطر ناکي مي باشد. همانطور که در بالا آمد، عموم روشنفکران حتا مسلمان در دوقرن گذشته، بدرجه اي، کم يا زياد، از آن دستاوردها بهره جسته اند. کساني مثل مصدق و شريعتي و امثالهم در غرب تحصيل کردند و ياد گرفتند چطور مي توان از آن دستاوردها در جهت منافع ملي خود و بهبود سياست و زندگي در کشور خود بهره جست.

مورد ديگر، بحث مربوط به مقاومت مدني بود. ميدانم که بعلت گرفتاري هاي زندگي روز مره و کمبود وقت در اين رابطه کم کاري داشته و هنوز بحد کافي ننوشته ام، بقول معروف خودم را تخليه نکرده ام. ولي خوشبختانه اين روش مبارزه امروز فراگير شده، بويژه با تلاش مبارزاتي گرانقدر آقاي اکبر گنجي، مبارز گرانقدري که اميد است زنده بماند و اين روش مبارزاتي را فراگير تر نمايد. مي دانم منابع در داخل کشور، اگر داخل کشور هستي، کمند، ولي با مراجعه به اينترنت مي توان از مقاومت مدني سياه ها در آمريکا، مقاومت مدني گاندي، نلسون مندلا و بسيار موارد ديگر آموخت. بايد بياد داشت که مقاومت مدني با شعار بي مايه و غير عملي "جامعهً مدني" توسط خاتمي متفاوت است. اگرچه خصيصه اصلي آن عدم استفاده از ابزار خشونت، بمنظور ايجاد امکان مشارکت گسترده مردم و از طرف ديگر خنثي کردن اهرم خشونت رژيم است، ولي هدف آن اصلاً اصلاح طلبي در چهارچوب نظام نبوده و نيست. شکست اصلاح طلبان حکومتي بي مورد و بي فايده بودن مبارزه براي اصلاح نظام را ثابت کرده است. بنابراين، هدف مقاومت مدني، بزير کشيدن ولايت مطلقهً فقيه (همان خواستي که بدرستي آقاي اکبر گنجي بر آن انگشت گذاشته و بهاي آنرا مي پردازد)، يعني تغيير رژيم است. بيش از هرکس نظام يک دست شدهً ولايي خوب مي فهمد که بعد از ناکام گذاشتن جنگ مسلحانه، و پروژهً اصلاحات دروني، اين تنها مقاومت مدني است که مردم را مي تواند وارد صحنه کرده و آنها را بزير بکشد، بهمين خاطر از اکبر گنجي انتقام مي کشند. اميد است که صاحبان فکر و قلم در داخل کشور، در راه فراگيرکردن فکر و انديشه و عمل گنجي، يعني مقاومت مدني، بيش از پيش کوشا بوده و ترفند رژيم براي ناکام گذاردن آقاي گنجي و پيامش را، ناکام گذارند.


اميدواست که به ابهاماتت تا حدودي پاسخ داده باشم
شاد و سربلند باشي

2 Comments:

At Saturday, August 13, 2005 4:36:00 am , Anonymous Anonymous said...

سلام
نظريات مبسوط شما را خواندم و استفاده كردم.
خوشحال مي شوم كه به مباحثه من و آقاي مجيد زهري بپيونديد و در صورت صلاحديد نظر خود را ابراز كنيد.
مطلب او ل از آقاي زهري تحت عنوان روش گنجي نقض مقاومت مدني و پاسخ من تحت عنوان اينجا سوييس نيست و جوابيه ايشان و پاسخ مجدد من.

 
At Monday, August 15, 2005 2:06:00 am , Blogger الف. قائم پناه said...

سلام
ببخشيد که يه کم دير کردم و ممنونم از بابت وقت و انرژي که براي جواب دادن به نوشته هايم صرف کرديد.

حجاريان در کتاب (از شاهد قدسي تا شاهد بازاري) طي نوشته اي نظريه ولايت مطلقه فقيه رو راه حلي فقهي براي دست زدن به عرفيگري _سکولاريسم_ در سطح سياسي اجتماعي وسيع معرفي کرده. بهتره براي اين که سوتعبيري نشده باشه مستقيماً اگر علاقه مند بوديد خود متن رو بخونيد ولي تا جايي که من متوجه شدم و يادمه (نظريه ولايت مطلقه فقيه) دست فقيه رو از بابت نفوذ شرعي احکام و نظريات مختلف سياسي اجتماعي اي که صادر مي کنه باز مي کنه. يعني نظر فقيه عليرغم هر گونه معذوريت و محدوديت فقهي که قبلاً فقها رو در ابراز نظر محدود مي کرده معتبر و لازم الاجراست. جالبه که حجاريان خودش اشاره کرده چنين نظريه اي در بين فقيهان کاملاً جسورانه و بي سابقه بوده و خودش احتمال داده آيت الله خميني به خاطر مراتب عرفاني که داشته تونسته با اطمينان چنين نظريه اي صادر کنه. اگر ولايت مطلقه فقيه رو با چنين معنيي بفهميم به نظرم ديگه اين نظريه الزاماً نفي کننده اصل عدم دخالت دين در دولت نيست و لازم نيست اينجا با نه گفتن خودمون خط قرمز بکشيم و دشمن بتراشيم.


شايد بنا به زمينه اي که وجود نداشته و نيازي که نديده ام کمتر از وجوه مثبت و ستودني غرب نوشته ام ولي اين مطلب رو نبايد به اين تعبير کرد که در مقام نفي کامل و ضديت صرف با غرب قرار دارم. دلگيري و نارضايتي من بيشتر از اين جهت بوده که بعضي به صرف اعتبار داشتن و مطرح بودن گفتماني خاص در منابع و مجامع غربي، در اون حوزه کمتر به شرايط داخلي کشور و الزامات بومي توجه کرده اند. غربي بودن گفتمان افراد يا گروهها صفت زشت و نکوهيده اي نيست ولي وقتي اين گفتمان خارجي در برابر توجه به الزامات وطني و شرايط داخلي قرار بگيره حتماً جاي نقد و توضيح خواستن داره.

فکر مي کنم يک چيزهايي از مقاومت مدني رو فهميدم و خيلي از نقطه نظرات قبلي شما تو نوشته هاتون که نمي فهميدمشون و همچنين معني رفتارهاي تند و سرسختانه اکبر گنجي برام روشن شدند. اين روش مبارزه چند تا اشکال به نظرم داره که همچنان باعث شده نظرم بيشتر با اصلاح طلبي درون حکومتي باشه تا مقاومت مدني که قراره به تغيير حکومت منتج بشه. اشکال اولي که به نظرم رسيد اينه که در مورد سياهان زير تبعيض يا هند تحت استعمار يا آپارتايد آفريقاي جنوبي اهداف مبارزه کاملاً روشن بوده اند ولي در مورد ايران چندان اهداف مقاومت مدني روشن نيستند. بسياري از مردم ايران درک روشني از مباني و الزامات و اهداف دموکراسي ندارند. در بين عامه مردم که بگرديم سياسي ترين چيزي که پيدا کنيم نارضايتي از وضعيت و حکومت موجوده. گفتمان دموکراسي _شايد متأسفانه_ هنوز گفتماني روشنفکري است و درصد کمي از طبقه متوسط آنچنان خوب مي شناسندش که حاضر باشند برايش هزينه هاي مبارزاتي رو _حتي اگر از نوع مدنيش باشه_ بپردازند. چيزي که در ايران تا حدود زيادي توافق عمومي بر سرش وجود داره مخالفت با رژيم موجوده نه تحقق دموکراسي. و به نظرم اين مخالفت با رژيمه که به تحرکات اعتراضي عمومي مختلف در ايران انرژي مي ده نه ايجاد حکومت دموکراتيک. اگر با چنين اوضاعي در کوتاه مدت مقاومت مدني به پيروزي برسه تازه مي رسيم اول خط، چون توافق قوي و معني داري بر سر اين که چه حکومتي بايد ايجاد بشه وجود نداره. با توجه به فقدان شناخت صحيح و عميق و اعتقاد راسخ و همه گير به دموکراسي، شايد مثلاً هر گروهي با شعار دموکراسي ساز ناموافق خودشو بزنه و وضعيت از ايران موقع پيروزي انقلاب هم بدتر بشه. احمقانه يا شکوهمندانه، اون موقع نوعي توافق بر سر اعتبار و محوريت دين وجود داشت که مانع از درگيريها و جنگهاي داخلي مهم و قدرتمند مي شد. ولي امروز ديگه اين عنصر به نظر مي رسه به اون شدت گذشته نيست و علاوه بر اين دموکراسي _که ما علاقه منديم توافقي ملي بر سرش وجود داشته باشه_ مولفه اي نيست که دين ارتباط روشن و مشخصي باهاش داشته باشه تا بتونيم به اعتبار دين مردم رو حولش جمع کنيم. گذشته از اين مقاومت مدني در شرايط مبارزاتي امروز ايران به نظرم بي معنيه. اون طور که من فهميدم مقاومت مدني يک جور جنگ ساکت و آرومه که در نهايت قصد سرنگوني نظام رو داره. از جايي که معتقدم بين مردم و (بدنه نظام) خط افتراقي روشني وجود نداره چنين اعلام جنگي بي معني به نظر مي رسه. مقاومت مدني شايد به عنوان يک استراتژي ميان مدت موقتي که باعث بشه (سران خودسر نظام) تحت فشار قرار بگيرند و به پاي ميز مذاکره و گفتگو کشيده بشن موثر و منطقي باشه. موضوع ديگه اين که سرنگوني نظام براي کشور کار بسيار پر ريسک و خطرناکيه و به عبارتي به خصوص با توجه به اوضاع عمومي جهاني کاملاً باهاش مخالفم. ولي با توجه به اين که در ميان مدت و با انگيزه ها و نيروهاي دروني، سرنگوني رو کاملاً بعيد و نشدني مي دونم اين موضوع رو چندان جدي نمي گيرم و دربارش بيشتر حرف نمي زنم.

مقاومت مدني دو سه تا خوبي هم داره که حيفم اومد ازش يادي نکنم و دوستي فکري و راهبرديمونو به بهانه اين هماهنگي نسبي نظري تحکيم نکنم. يه خوبي مقاومت مدني اينه که زمانبره. در اين فاصله زماني مردم مي تونن آموزش ببينن، اوريانتاسيون اجتماعي سياسي پيدا کنند و فرهنگ اجتماعي سياسي جامعه ارتقا پيدا کنه که مي تونه سرمايه اي ارزشمند براي ادامه راه حيات اجتماعي جامعه باشه. تز اصلاح دروني نظام هم از اين جهت شبيه تز مقاومت مدنيه چون اون هم زمانبره. خوبي ديگه اين استراتژي اينه که سران خودسر نظام رو تحت فشار قرار مي ده و در واقع مي شه به عنوان ضمانت اجرايي تز اصلاح دروني نظام از اين راهبرد ثانوي استفاده کرد. خوبي سوم مقاومت مدني اينه که زمينه مناسبي براي ابراز خواسته مردم در اعتراض به وضعيت موجوده و انتظار مي ره به قول شما در حالي که تز اصلاح دروني نظام به طور نسبي به حضيض رفته پاسخ بهتري از طرف مردم دريافت کنه. از اين بابت تز مقاومت مدني خيلي جلوتر از تز اصلاح دروني نظام قرار مي گيره. خلاصه اين که اين دو تا تز رو خيلي نزديک به هم مي بينم و به نظرم هر دو تاشون ارزشمندند و خودم فعلاً تصميم ندارم يکي رو فداي ديگري کنم.

شاد باشيد

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home