گذاربه دموکراسي در ايران

آرزوي گذار به دموکراسي در ايران، در حقيقت، انگيزهً اصلي نوشتن اين سطور مي باشد.

Monday, February 08, 2010

گفتمان اصلي دوران، گفتمان دموکراسي و حقوق بشر است

هرگفتمان و پارادايم درستي بايد انعکاس ذهنيت جامعه از شرايط عيني موجود (و نه گذشته و يا آيندهً) آن باشد. ذهنيتي که اهل فکر و تحقيق و روشنفکران جامعه بدليل مجموعهً تجارب داخلي و شرايط داخلي و بين المللي بر سر آن به توافق و اجماع حد اکثر مي رسند و آنگاه آنرا به گفتمان اصلي جامعه تبديل مي کنند. در بين نيروهاي سياسي ايران چند گفتمان وجود دارد.

گفتمان دموکراسي طلبي و حقوق بشر در مقابل ديکتاتوري

گفتمان سکولاري خواهي در مقابل نظام مذهبي و ايدئولوژيک

گفتمان فدراليته طلبي در مقابل سيستم سانتراليست سياسي و مستبد از هر نوع

گفتمان جمهوري اسلامي در مقابل جمهوري ولايي امام زماني و ولايت مطلقهً فقيه

گفتمان سرنگوني طلبي در مقابل اصلاح طلبي

گفتمان سلطنت طلبي در مقابل جمهوري و ولايت فقيه

هرکدام از اين گفتمان ها از ذهنيت خاصي مايه مي گيرد، مبتني بر شعار و مشي و نيروي مشخص است و اصول و فروع و مرزبندي ها و کارنامهً خاص خود را داشته، دارد و خواهد داشت. بديهيست که با تعميق مبارزات آزاديخواهانه و دموکراسي طلبانهً مردم ايران، هرکدام از اين گفتمان ها به ميزان انطباق با شرايط و انعکاس شرايط عيني جامعه مقبوليت سياسي داخلي و بين المللي يافته و به گفتمان غالب دوران تبديل مي شود. با اين اوصاف کدام گفتمان داراي بيشترين وجوه مثبت، مشترک و عام و در عين حال پيشبرنده، متحد سازنده و مسئله حل کن در شرايط کنوني کشور است؟ و منافع مردم و مصالح کشور را بهتر تأمين مي کند؟ و بدليل قابليت فراگير شدن، تحمل و مدارا و ظرفيت و پتانسيل و بررايي گسترده تر و عميق ترش ظرفيت و توان و قابليت تبديل شدن به گفتمان غالب دوران را داراست؟

بگمان نگارنده، گفتمان سرنگوني طلبي در مقابل اصلاح طلبي عمدتا از طرف اپوزيسيون سنتي خارج کشور دامن زده شده و مي شود. اين پارادايم به چند دليل نمي تواند گفتمان غالب زمانه باشد. بدليل اينکه هر دو (اصلاح طلب و سرنگوني طلب) در هدف اگرچه مدعي رسيدن به دموکراسي و حقوق بشرند ولي در استراتژي اختلاف دارند و چنين مي نمايد که اصرار بر اين پارادايم بدليل دعوا بر سر اتوريته و رهبري جنبش است، دعوايي که در عمل به شکاف در جبههً دموکراسي و حقوق بشر مي انجامد، نيروهاي سياسي دموکرات را شقه مي کند، و در نتيجه حاکمان سرکوبگر و ديکتاتور را در شقه کردن و سرکوب جنبش مدد مي رساند. ضمناً اين گفتمان روي دو نيروي مشخص اصلاح طلبان داخل و سرنگوني طلبان خارج (اپوزيسيون سنتي)، که تنها بخشي از نيروهاي سياسي در داخل و خارج هستند حساب مي کند؛ هر دو طيف از انتقادات و اي بسا اشتباهات سياسي و استراتژيک و نيز اتهامات کم و يازياد از نقض حقوق بشر در گذشتهً سياسي خود دارند که باعث مي شود بخش عمده اي از نيروها و فعالان سياسي از وحدت با اين و يا آن طيف پرهيز کنند. يکي بر قهر و خشونت و جنگ مسلحانه و ارتش آزاديبخش و اي بسا حملهً خارجي تکيه مي کند و ديگري متهم به مماشات و حفظ رژيم مي شود. هر دو متهم مي شوند که امتحان خود را پس داده و تا به حال يا نتيجهً معکوس داشته و يا نتيجهً محسوسي ببار نياورده اند. بويژه گفتمان سرنگوني طلبان گفتمان انقلابي دوران جنگ سرد و دههً چهل و پنجاه است که نتيجهً عملي آن امروزه در انقلاب اسلامي پيش روي ماست، که چطور انقلابيوني که از عرش پيشتازي مطلق العنان خلق به فرش پذيرش "راي مردم" و حمايت از جنبش "راي من کجاست؟" نرسيده اند، با بريدن از مردم همه چيزشان را در معرض تهديد قرار مي دهند. با نصب العين قراردادن اين باصطلاح تضاد (سرنگوني در مقابل اصلاح طلبي)، برخي سرنگوني طلبان مدعيند که اين رژيم اصلاح طلب نيست و کذا، متقابلاً اصلاح طلبان هم مي پرسند که کارنامهً شما هم در زمينهً انتقاد پذيري و رفرم پذيري و پذيرش چند صدايي چندان بهتر نبوده است. لااقل از درون رژيم، اصلاح طلبان بيرون آمدند از درون شما چطور؟ آيا اظهار نظر و ابراز عقيده کردن، نقد کردن، جناح داشتن و شفاف بودن و سئوال کردن و پاسخگو بودن در درون شما آزاد بوده است؟! يا هرکه به شما انتقاد و يا مخالفت کرد گفتيد که بريده و مزدور است و تا آنجا پيش رفتيد که اين اتهامات را مستند سازيد! ايکاش روزي هيات تحقيق بي طرفي در اين زمينه تعيين شود و حقايق مدعيان و شاکيان را روشن سازد تا سيه روي شود هرکه در او غش باشد؛ مردم ايران هم در اين زمينه روشن شوند، تا خطاها تکرار نشوند و دموکراتهاي واقعي از دموکرات خود خواندهً ايدئولوژيک تميز داده شوند. وانگهي کوک سرنگوني براي کدام هدف؟ اگر هدف دموکراسي و حقوق بشر است، چرا نبايد آنرا به گفتمان اصلي مبدل ساخت که هم قابل قبول تر و فراگير تر است و هم عميق تر و براتر؟

وانگهي، کدام انقلاب مسلحانه به دموکراسي انجاميده، بجز اينکه در دست افراطيون چپ و يا راست، همهً فرصت ها را سوزانده، نيروها را تباه کرده و منافع را به باد داده است؟ آيا سيکل افراط و تفريط و غلطيدن از دامن راست به چپ کافي نيست؟ آيا در شرايطي که غلبهً افراطيون راست جان مردم را بلب رساند، مردم بدامن افراطيون چپ مي گرايند؟ يا اينکه تجربهً افراطي گري راه را بر گفتمان غير انقلابي، ميانه رو و دموکراسي طلب هموار مي کند؟ آيا راست هاي مدعي انقلابي بودن در عرصهً اقتصاد و جامعه و مديريت دولت و نيز روابط خارجيشان، بسياري از روشها و اسلوب هاي چپ داخلي و بين المللي را بکار نبسته اند؟ آنها که با توسل به مذهب از قهر و خشونت انقلابي، چپ و يا راست، دفاع مي کنند، مگر قرار نبود که بقول قرآن نمونهً "امت وسط" و ميانه روي باشند؟ تهديد اصلي جنبش دموکراسي خواهانه و حقوق بشرطلبانهً مردم ايران افراط و تفريط، و راه درست آن اعتدال و ميانه روي مبارزهً مدني مسالمت آميز است. به مصداق آن ضرب المثل معروف "رهروآنست که آهسته و پيوسته رود" شکوه و زيبايي و فراگيري جنبش سبز نيز منجمله در همين ويژگي متکي بودن آن به گفتمان دموکراسي و حقوق بشر با نصب العين قرار دادن مبارزات مدني مسالمت آميز آنست.

اصرار بر گفتمان سکولاريسم در مقابل حکومت مذهبي و ايدئولوژيک بحث کم دامنه و کم عمقي است که بنظر مي رسد ناشي از برداشت غلط باشد، تا بيان درک جدي موضوع و يا بيان ضرورت تاريخي براي جامعه. نگارندهً اين سطور در نوشته هايش بحث سکولاريته سياسي يعني "جدايي دولت از دين" را به جدايي دولت از هرگونه ايدئولوژي نيز تعميم داد، ولايت مطلقهً مذهبي را و رهبري مطلقهً ايدئولوژيک را به باد انتقاد گرفت، و بحث تمرکز بر روي رفع هرگونه "تبعيض" را بجاي تمرکز بر بحث "اسثثمار"، که در گذشته بصورت مستضعف گرايي راست و مبارزات پرولتري چپ عموميت داشت، مطرح کرد. اين مفاهيم من درآوردي نيستند و حاصل دستاوردهاي سياسي نيم قرن اخيرند که چطور جنبش هاي انقلابي سوسياليستي منادي رفع استثمار و نيز سکورها، اگر به دموکراسي تن ندادند، فروپاشيدند. و متقابلاً چطور در دموکراسي هاي پيشرفته مبارزات کارگري و جنبش زنان و دولت هاي رفاه و سوسيال دموکرات، توانستند براي شهروندان خود حد اقل رفاه را تأمين کنند، و از ميزاث استثمار جنسي و طبقاتي بکاهند. اين مفاهيم امروزه بطور گسترده در جنبش دموکراسي خواهي مردم ايران جا افتاده و بسياري در مورد آنها در داخل و خارج از کشور نوشته و بحث کرده اند. بنابراين، درست نيست که برخي سکولاريستها ادعاي تصاحب آنرا بنمايند. اگر اين موازين درست و مبين خواست و برآورندهً نيازي در مبارزات مردم براي آزادي و دموکراسي است، پس برهمهً ماست که خود را بدان مزَين سازيم و کمال کوته بينيست که کسي بمحض واقف شدن به خوبيهاي دو ويژگي لازم دموکراسي، خود را از ساير ملزومات دموکراسي و حقوق بشر معاف دارد. جنبش دموکراسي خواهانه و حقوق بشر طلبانهً مردم ايران، در عين سکولار بودن (جدايي دولت از دين و ايدئولوژي خاص) و ضد هرگونه تبعيض (قومي، مذهبي، ايدئولوژيک، و جنسيتي) بودنش پلورال و کثرت گرا يعني چند صدايي (قومي، مذهبي و ايدئولوژيک ) نيز هست. يعني که همهً نيروها با نصب العين قراردادن موازين دموکراسي و حقوق بشر بايد بتوانند هم و غم خود را صرف پيشرفت و رفاه ملت و مملکت سازند. بايد تجربهً نظام هاي لائيک در فرانسه و ترکيه را که امروزه مذهبيون به اصلي ترين چالش و اي بسا نيروي اپوزيسيون آنها تبديل شده اند نصب العين قرار داد. يعني که کشور، متعلق به همهً شهروندان است و هر کسي و گروهي و جمعيتي بخاطر تعلق خاطر خوني و خانوادگي و قومي و مذهبي و ايدئولوژيک و جنسيتي نبايد مورد تبعيض قرارگيرد، مبارزه براي رفع تبعيض، مبارزه براي رفع استثمار را بدنبال مي آورد، و نه برعکس. در برخي جوامع اي بسا گاهاً تشخيص داده شده که بخشي از جامعه مثلاً در مورد استان خاص، گروه و قشر خاص تبعيض مثبتي قائل شوند که آنهم براي برقراري مساوات مي تواند و بايد باشد و نه حاکميت يکي بر ديگري. خلاصه، متصف شدن به موازين دموکراسي و حقوق بشر به تمرين و ممارست عملي نياز دارد، انقلابيوني که فکر مي کنند چون خون داده اند پس وارث همهً خوبيهاي آدم و عالم اند، معلوم است اگر نگوييم دروغ مي گويند، حد اقل اغراق مي کنند.

ضمناً، سکولاريته و مدرنيته، بيش از آنکه محصول و نتيجهً يک تحول زود رس و انقلابي و يا ديکته شده و برنامهً سياسي از بالا باشد، نيازمند مبارزات همه جانبهً فرهنگي و سياسي عميقتريست که تنها در نظام دموکراسي ممکن مي شود. مدرنيزم و سکولاريزمي که در قرن بيستم در بلوک شرق و يا همين خاور ميانه با انقلابهاي سرخ و سفيد به جامعه ديکته و يا تحميل شد، به رغم اهداف اي بسا خيرش، نتيجهً عکس داد، دوران پهلوي و تلاش براي مدرن کردن اقتصادي و اجتماعي و حتا فرهنگي، در فقدان رفرم و مدرنيته و آزاديهاي سياسي، پيش روي ماست. الگوهاي نظام هاي لاييک و سکولاري مثل ترکيه و فرانسه که دموکراسي خود را مشروط به سکولار و لاييک بودن کردند، نيز امروزه مي بينيم که چطور مذهبيون به چالش و اي بسا آلترناتيو و تهديد اصلي آنها تبديل شده اند. وانگهي مرزبندي مذهبي و سکولار در جنبش دموکراسي خواهانهً مردم ايران نيز بهيچ وجه برايي و کارآيي لازم را ندارد چرا که حاميان دموکراسي و حقوق بشر مذهبي بسا بيش از سکولارها، بلحاظ کمي و کيفي، توانسته و مي توانند به تعميق و گسترش جنبش دموکراسي خواهانهً مردم ياري برسانند. روشن است که سکولاريته بمعني جدايي دولت از هر دين و ايدئولوژي، و نيز رفع تبعيض بمنظور تضمين حقوق برابر شهروندي و از ميان برداشتن تبعيضات مذهبي و ايدئولوژيک و ايجاد فرصت هاي برابر براي همهً شهروندان، بايد بخشي از اهداف جنبش دموکراسي خواهانه باشد. ولي، اين اهداف خوب وقتي در گفتمان دموکراسي و حقوق بشر مطرح شوند نه تنها فراگير تر مي شوند و بستر تحقق آنها سهل تر مي گردد، بلکه اولويت دادن به گفتمان دموکراسي و حقوق بشر مي تواند به اتحاد عمل نيروهاي دموکرات، اعم از مذهبي و يا سکولار را ميسر سازد.

گفتمان سلطنت طلبي در مقابل جمهوري و ولايت مطلقهً فقيه، مثل همان ضديت متحجرين مذهبي عليه شاه، هدف و مضمون و سمت و سوي رو به گذشته دارد. گذشته اي که در آن از دموکراسي و حقوق بشر خبري نبود. سلطنت مي توانست در ايران باقي بماند، بشرطي که همزمان با رفرم اقتصادي و اجتماعي به رفرم سياسي تن ميداد و جلوي انقلاب را مي گرفت. سلطنت طلبي مي تواند بعنوان پارادايمي در گفتمان سياسي جامعهً ايران باقي بماند اگر رسيدن به دموکراسي و حقوق بشر را نصب العين خود قرار دهد، سرنوشت تعيين نظام را به انتخابات بعد از تحقق دموکراسي موکول سازد، شاه را بعنوان سمبل وحدت ملي، کما اينکه روحانيون و مراجع را بعنوان حافظان و کنشگران حريم معنويت و اخلاق جامعه، و نه حاکمان سياسي بپذيرد. و نهايتا رسيدن به اين هدف عاليهً مردم ايران، يعني تحقق دموکراسي و حقوق بشر را به استراتژي سرنگوني و يا اصلاح رژيم، بدست اين نيرو و يا آن نيرو، مشروط و محدود نسازد.

گفتمان فدراليته، در مقابل نظام تمرکزگرا از هر نوع، گفتمان بخشي از نيروهاي مدافع حقوق اقوام و اقليت ها بوده و مي باشد. خوشبختانه بعد از پايان جنگ سرد، گفتمان پيشين، الگوبرداري شده از طرح استالين و شوري سابق، مبني بر تقسيم بندي هاي قومي و جمهوري هاي خودمختار از دور خارج شده است. متقابلاً الگوي موفق فدراليسم در دموکراسي هاي پيشرفته، گفتمان دموکراسي و فدراليزم را به گفتمان غالب جنبش هاي قومي و منطقه اي ايران نيز تبديل کرده است. ايران ما بدليل ويژگي چند قومي و چند مذهبي منحصر بفردش، تمرکز سياسي و وحدت يکپارچه سازي مذهبي را هرگز نپذيرفته و نخواهد پذيرفت. در مقابل اعلام دين زرتشتي بعنوان دين رسمي ايران، جنبش هاي تحول طلبانه و انقلابي مانوي و مزدکيان و نيز مقاومت ساير مذاهب و نحله هاي فکري مذهبي را داريم که راه را براي غلبهً اعراب مسلمان هموار کرد. اسلاميزه و عربيزه کردن دوران اموي و عباسي و سلجوقي نيز با مقاومت ها و قيام هاي مختلف ايرانيان بويژه در جنبش ابومسلم خراساني، بابک خرم دين و حسن صباح مواجه شد. شيعه گري صفويان هم با حملهً افاغنهً سني به پايان رسيد. برنامهً تشکيل دولت مرکزي (دولت – ملت) مدرن و مقتدر رضاخان و دوران پهلوي نيز با مخالفت اقوام ايراني مواجه بود. اينست که هيچ نظام سياسيي در ايران نمي تواند روي ثبات و آرامش ببيند و بستر پيشرفت و رفاه ملک و ملت را فراهم کند مگر اينکه حقوق برابر شهروندي را برسميت بشناسد و تبعيضات بويژه قومي و مذهبي را از ميان بردارد. بخصوص در مورد ايران که پيشتاز تنوع قومي از دوران کهن است، در دوران مدرن نيز بايد قادر باشد خود را با مقتضيات اين دوران و نياز مردمانش هماهنگ سازد. وانگهي همين تجارب قرن بيستم بما مي گويند که تحقق فداليسم، قبل از دموکراسي نه امکان پذير است و نه به فرض کشيدن مرزهاي سياسي و جغرافيايي به دموکراسي راه مي برد. با ثبات ترين، مرفع ترين، و بهترين کيفيت زندگي امروزه از آن جوامعيست که با نظام دموکراسي پلورال، فدرال و سکولار (جداي دين از دولت) اداره مي شوند. حال که دموکراسي شرط لازم براي فدراليته بويژه در جامعهً چند قومي ايران هست، چرا از مبدل شدن گفتمان دموکراسي و حقوق بشر، که پلورال، فدرال و سکولار هم باشد، بمثابه گفتمان اصلي استقبال نکنيم.

گفتمان دفاع از جمهوري اسلامي و جمهوريت نظام در مقابل گفتمان حکومت ولايي و دفاع از حکومت مطلقهً فقيه و ولايت امام زماني گفتمان غالب در بين اصلاح طلبان موسوم به خط اماميست. آنها همت زيادي بخرج دادند تا پروژهً اصلاح و رفرم در درون همين نظام را عملي سازند. بي شک بدليل حضور پررنگ و کتمان ناپذير اصلاح طلبان، اين گفتمان و پروژه خاتمه يافته نيست، بجز سرنگوني طلباني که اين گفتمان را مي خواهند به شقهً دروني رژيم و جنگ گرگ ها فروکاهند تا استراتژي و اتوريتهً خود را به پيش برند، کسي منکر شانس امکان (کم ويا زياد) تغيير در درون نظام نشده است و نمي تواند هم باشد. پارامترهاي گوناگوني منجمله فشار و مقاومت مدني مردم از پايين، فشار و احتمال حملهً خارجي، گفتمان و ديالوگ دروني جناح ها، مصالح حفظ نظام مي تواند حاکميت و حاکمان را اعم از شخصيت ها، جناح ها و رهبرانش ناگزير از تن دادن به رفرم و اصلاح سياسي و تن دادن به رآي مردم سازد. هرچند اين رفرم و اصلاح به قيمت کنارزدن بخشي، بويژه متحجرين مذهبي و بخش اقليت تندرو نظام باشد. بنابراين با اشراف به ضعف و قوت هاي اين پارادايم، بجاست تا هر بارقه و حرکت اصلاحي و مردم گرايانه از صدر تا زيل رژيم را مورد حمايت جدي قرار داد. راه طولاني تحقق و تثبيت دموکراسي را با گامهاي حسابشده و قدم بقدم بايد پيمود، آنها که وعده تحقق آني و آنقلابي آن، آنهم صرفا با خط مشي و تحت رهبري خودشان، را مي دهند يا دموکرات نيستند و يا معني دموکراسي را نمي فهمند. نا گفته پيداست که همين جريان اصلاح طلب کمک زيادي براي فراگيرساختن گفتمان دموکراسي و حقوق بشر در دههً گذشته نموده است. وانگهي، نمي توان و نبايد از اصلاح طلبان درون کشور انتظار داشت که تحقق همهً موازين دموکراسي و حقوق بشر را در شعارها و برنامه هاي خود قرار دهند. آنها نشان داده اند که بميزان در گير شدن با مباحث مربوطه، و بدرجه استقبال از تنوع و چند صدايي و جامعهً مدني، در درک و فهم و شعار ها و برنامه هايشان، بر موازين دموکراسي و حقوق بشر افزوده شده است.

مي بينيم که گفتمان دموکراسي و حقوق بشر، ضمن اينکه وجوه مثبت، عام و فراگير ساير گفتمانها را در خود دارد، نقوص و کمبودهاي آنها را نيز از نظر دور نداشته و برطرف مي کند. با اين اوصاف، آنها که با اين همه، بر گفتمان هاي ناموفق، ناکارآمد، و ناقص گذشته پاي مي فشرند، آگاهانه و يا ناآگاهانه، در هر موضع و جايگاه و با هر نيرو و پشتوانه اي که باشند، به تفرقهً نيروها، به هرزروي انرژي ها، و در نتيجه به استمرار استبداد مدد مي رسانند. فرق جنبش سبز مردم ايران و گفتمان دموکراسي و حقوق بشر و شعار "راي من کجاست؟" با ساير گفتمان ها در همين رنگين کمان بودن آنست که افراد و نيروهايي که در ساير گفتمانها نميتوانستند و نمي توانند با هم کنار آيند، بهم نزديک و متحد مي کند تا برغم رنگارنگيشان، بسوي هدف مشترک برقراري دموکراسي و حقوق بشر هماهنگ و هماوا و متحد شوند.

ناگفته نماند که گفتمان هاي موجود هرکدام مي توانند با ائتلاف با نيروهاي همسوي خودشان به اتحادهاي بزرگتر تبديل شوند ولي مهم اينست که اين حق را براي ديگران نيز برسميت بشناسند، اصول و فروع خود را نخواهند به ديگران ديکته کنند، تهديد و ارعاب و سانسور عليه رقبايشان را کنار بگذارند و با حفظ نظرکردها و اعتقاداتشان، بياري جنبش سبز و حمايت از استراتژي مبارزهً مدني و مسالمت آميز آن بشتابند. شکوه، زيبايي و عظمت جهاني جنبش سبز که شهداي آن، بويژه شهيد ندا را به سمبل آن تبديل کرد، پرهيز از قهر و خشونت آنست. اميد است که اين ويژگي جنبش در ٢٢ بهمني که در پيش داريم حفظ شود و به کودتاچيان بهانهً توجيه استفاده از تنها اهرمي که در آن برتري دارند، يعني بکارگيري قهر و خشونت، داده نشود.

تاريخ: ‏دوشنبه‏، ٢٠١٠‏/٠٢‏/٠٨ برابر با ١٩ بهمن ١۳٨٨

1 Comments:

At Monday, February 08, 2010 4:33:00 pm , Anonymous Anonymous said...

دوست عزیز نوشته ی پرباری رازحمت کشیده ونوشته اید که من پیامی درسایت ایران گلوبال خواهم نوشت.فقط خلاصه بگویم که حتی فرض کنیم برای رسیدن بدموکراسی متحدشویم شرطش اینست که تمامیت خواهان وروشنفکران فارس زبان حقوق برابرربانی وفرهنگی راقبول کنند.مثلا اعلام کردن زبان مادری خودبعنوان زبان مشترک وملی وتاریخی واراجیفی ازاین قبیل نشان دهتده ی اینست که این روشنفکران هنوز به برابری زبانه معتقد نیستند

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home