گذاربه دموکراسي در ايران

آرزوي گذار به دموکراسي در ايران، در حقيقت، انگيزهً اصلي نوشتن اين سطور مي باشد.

Tuesday, June 08, 2010

چالش ها و چشم اندازهاي جنبش سبز

اينروزها تحولات مهمي در منطقه در حال رخ دادن است، در ايران دعوا بر سر ميراث خميني است و باند تماميت خواه، نظامي و قدرت طلب مغلوب دوران خميني، اکنون غالب شده و همهً تلاشش را بخرج داده و مي دهد که سرنوشت نظام و کشور را با سرنوشت خامنه اي و سپاه و احمدي نژاد گره بزند. اينجاست که پيوسته اين سخن بجاي آقاي موسوي در ذهنم تداعي مي شود که اينها بي گمان رفتني هستند، بکوشيم و هشيار باشيم که ايران را با خود نبرند و به نابودي نکشانند (نقل بمضمون). تحرکات جنون آساي باند سپاهي - بسيجي خامنه اي و احمدي نژاد، در تشديد فشارها و اعدام ها، آنهم در شرايطي که رژيم در داخل منزوي و در خارج، در آستانهً تحريم هاي بيشتر قرار دارد، از سر استيصال سياسي است. در عراق، ليست العراقيه به رهبري اياد علاوي انتخابات سراسري را برده و رژيم با تمام توش و توانش در صدد جلوگيري از تشکيل دولت جديد سکولار و ملي در آن کشور است، در همين راستا دو تن از کانديداهاي طرفدار اياد علاوي، توسط رقبايش که لابد از سپاه قدس رژيم فرمان مي برند، ترور شده اند. چرا آمريکا به قول و قرارهايش در کمک به پروسهً دموکراسي پشت پازده و مردم عراق را در اين شرايط حساس به حال خود رها کرده است؟ در فلسطين و مسائل مربوط به غزه هم بنظر مي رسد که ظاهراً دامي باشد براي درگيرکردن بيشتر رژيم، و متقابلاً دورتر ساختن فلسطيني ها و اعراب از دست اندازي هاي رژيم و کاستن از قدرت نفوذ و ابتکار عمل حاکمان تهران در صورت درگيري نظامي با ايران. در هر صورت در اين شرايط جديد و در آستانهً بيست و دوم خرداد، چه چالش هايي پيش روي جنبش سبز قرار دارد؟ و چشم اندازهاي محتمل روشن و يا تاريک پيش روي آن کدامند؟
براي گمانه زني در اين مورد لازم مي بينم باز هم از تجارب ايران معاصر مدد بگيرم.
نخست به نقش روحانيت در ايران معاصر بنگريم:
• در آغاز دوران قاجار که شاه و شيخ همکاسه بودند، فتواي جهاد آخوند ها (سيد محمد مجاهد) براي جنگ عليه روسها، و شکست ايران از روسيه باعث شد تا وجههً علماي شيعه نزد مردم ايران بشدت آسيب ببيند.
• بعد برنامه هاي اصلاحات عباس ميرزا، قائم مقام فراهاني و امير کبير، با مخالفت روساي قبايل و روحانيت شيعه مواجه شد، آخوند ها از برنامهً سرکوب جنبش بابي توسط امير کبير حمايت کردند، ولي بلافاصله به تحريک مادرشاه در چيدن توطئهً قتل امير کبير پرداختند. نقدي که بر امير کبير مي گيرند اينکه مي خواست يک تنه، جنبش اصلاحي خود را پيش ببرد و در اينکار شاه و يا گروهي اصلاح طلب را با خود همراه نساخت.
• در جنبش تنباکو، که روحانيت (برهبري ميرزاي شيرازي و نيز نقش روشنگرانهً سيدجمال الدين اسد آبادي) جانب منافع مردم و بويژه بازاريان را گرفت، وجههً روحانيت نزد افکار عمومي و روشنفکران آن دوره ترميم شد. از آن پس، متقابلاً، پيوند شاه و استعمار مستحکمتر گرديد.
• در انقلاب مشروطه، روشنفکران بکمک روحانيت و روساي قبايل، توانستند بر محمد علي شاه غلبه کنند، ولي اعدام شيخ فضل الله نوري و تصويب دو لايحهً قانوني (آزادي مذهب و آزادي مطبوعات، که آخوندها با آن مخالف بودند) در مجلس باعث کنارکشيدن و يا به حاشيه رانده شدن روحانيت شد.
• با بالاگرفتن دعواي بين روشنفکران مدرن و روحانيت، روساي قبايل نيز از مشروطه و مشروطه خواهان دلسرد شده و به ولايات خود بازگشتند. اين سناريو با اشغال ايران از شمال و جنوب کشور کامل و پروندهً آرزوهاي آزاديخواهانه و مدرن مشروطه خواهان بسته شد.
• در دوران پهلوي اول، در پروسهً استقرار دولت-ملت سازي رضاخان، روساي قبايل و جنبش هاي قومي و منطقه اي سرکوب شدند، و در راستاي پروژهً مدرنيزاسيون به روحانيت ميدان داده نشد. رضا خان که هم نيروهاي سنتي ( روساي قبايل و روحانيت شيعه) و هم روشنفکران سياسي مدرن را سرکوب کرد، موقعي که از کار برکنار شد، کسي را نيافت تا او را بدرقه کند.
• در دوران پهلوي دوم، براي دوره اي، گرايشات قوي روشنفکري سوسياليستي، ليبرال، سکولار و ملي در کشور پديدار شد؛ ولي گفتمان اصلي، مدرنيته برهبري شاه وملي گرايي (براي کوتاه کردن دست استعمار انگليس از صنعت نفت ايران) بود، که با مرحوم مصدق رهبري مي شد. در شروع دوران جنگ سرد، مصدق، در مبارزهً ضد استعماري و کوتاه کردن دست انگليس، آخوند کاشاني و اي بسا حمايت ضمني شاه و نيز آمريکا را با خود داشت. ولي او به اين حد قانع نشد و برايش مبارزهً ضد استعماري مضموني ضد استبدادي هم داشت. اصرار او بر محدود کردن قدرت شاه، حمايت شاه و شيخ را از او بريد و راه را براي کودتاي بيست و هشت مرداد هموار کرد. بعد از انقلاب سفيد و پس از فوت آيت الله بروجردي، مخالفت خميني با اصلاحات ارضي، رأي دادن زنان و کاپيتولاسيون، باعث بميدان آمدن مجدد بخشي از روحانيت شد. ضمناً، بدليل سرکوب نيروهاي مدرن اعم از ملي، سوسياليست و ليبرال، جريانات راديکال چريکي پا بميدان نهادند. ولي تغيير سياست آمريکا و در نتيجه سهل گيري شاه بر مذهبيون و آزادي فله اي (سپاسگويان) بخش عمده اي از مذهبيون بويژه متحجراز زندانها باعث بالاکشيدن نقش رهبري شبکهً روحانيت در سراسر کشور شد که در انقلاب پنجاه و هفت برهبري خميني انجاميد.
• بعد از انقلاب، خميني و خامنه اي بطور گسترده اي، همهً نيروهاي سنتي (اقوام و اقليت ها) و مدرن جامعه (از ملي – مذهبي گرفته تا سوسياليست و ليبرال و دموکرات و مدرنيست و سکولار و غيره) همه را سرکوب کردند. بويژه بعد از پايان جنگ سرد و از سکه افتادن گفتمانهاي مرسوم ايدئولوژيک، و به بن بست رسيدن اپوزيسيون ايدئولوژي محور، براستي اگر تنها راه رو به جلو، يعني گذار به دموکراسي مسدود شود، کشور ايران به کدام دره سقوط خواهد کرد؟ قطعاً، وقتي راه دموکراسي، يعني حل و فصل اختلافات از طريق مسالمت آميز و با اتکا به ساز و کار دموکراتيک سد شود، اولاً، همچون گذشته، راه بر دخالت و اي بسا جنگ خارجي هموار مي شود و دوماً، در صورت حملهً خارجي هويت هاي سنتي سرکوب شده، يعني مطالبات قومي، بيش از طرح و برنامه ها و آمال و آرزوهاي روشنفکران مدرن و سکولار براي دموکراسي، در بسيج توده ها توفيق مي يابند، اين تجربه را در ايران در دو نوبت، که کشور ما از شمال و جنوب اشغال شد تجربه کرديم؛ زمانيکه اشغالگران روس و انگليس در دو جنگ جهاني، حمايت از مطالبات قومي را وسيلهً فشار بر دولت مرکزي براي پيشبرد اهداف استعماري خود قرار دادند. امروزه در عراق هم شاهديم، در حاليکه دولت آمريکا و متحدينش تمام هم خود را معطوف توسعهً کردستان کرده اند، ساير بخش ها را بحال خود رها کرده اند تا به احتمال قوي، نمونهً کردستان عراق را بعنوان الگويي براي تغيير جغرافيايي منطقه، براساس تقسيمات قومي، جا بياندازند و حال که اهرم مخرب مذهب از کار آيي افتاده، با علم کردن تضادها و تنش هاي قومي، کشورهاي منطقه را يک حلقهً ديگر به عقب رانده و منطقه را براي يک دور ديگر به مسير سقوط و فروپاشي سوق دهند و آنگاه ويرانه هاي آنرا چون موم در دست خود بطور دلخواه شکل دهند. درچنين شقي، گروهها و روشنفکران راديکالي که معمولاً قرباني هر عزا و عروسي هستند، و امروزه به جنبش سبز قانع نيستند، نخستين قربانيان بي دفاع چنين پروژه اي خواهند بود. اينجاست که حمايت از جنبش سبز بمثابه ضرورتي ناگزير، حداقلي، تاريخي و ملي، اهميتي مضاعف مي يابد. قدرت هاي استعماري در دوران مدرن، پيوسته مردم ايران را به مرگ گرفته اند تا به تب راضي شوند، ايده آليست هايي که به تب راضي نيستند، چه چيزي جز مرگ و نابودي خود و کشور و ملتشان را تدارک مي بينند.
بخاطر بسپريم که جنبش بيداري ايرانيان حد اقل سه قرن بعد از اروپا شروع شد (همزمان با رنسانس و جنبش روشنگري اروپا، در ايران صفوي از جبل آمل لبنان آخوند شيعه وارد مي کردند و سني کشي راه مي انداختند و هويت ايراني را با هويت مذهبي شيعي وصله مي کردند). بنابراين انتظار اينکه، بويژه بعد از کشف نفت، اين ملت و کشور به سهولت و طبق يک برنامه و استراتژي آرماني و متکي بخود، بتواند روي آزادي و دموکراسي ببيند، آرزويي خوش خيالانه و محال بيش نيست.
دوم، سنتهاي ما، خوب و بدش، از اروپاييان، اي بسا کهن تر و مواريث فرهنگي و تاريخي ملتهاي اين منطقه که بعد از عمدتاً انقلاب کشاورزي دوراني از شکوه قومي و مذهبي را تجربه کردند، از اجزاي انکار ناپذير هويت بومي مردمان اين ديار است. ايرانيان هم بعد از آمدن آريايي ها و کشف قنات با زرتشت و ماني و مزدک و نيز کورش و داريوش، دوراني از شکوفايي را از سرگذراندند. بنابراين، براي مدرن و دموکرات شدن، ناگزير از روزآمد کردن، و نه کتمان و يا انکار و يا تحريف گذشتهً خويشيم. سنت ايراني، بخواهيم و يا نخواهيم، دو وجه دارد، بخشي از افتخارات اين کهن ديار به دوران پيش از اسلام، از دوران هاي اسطوره اي و حکومت هاي قومي و قبيلگي ايلامي ها (لرها) مادها (کردها) و هخامنشيان (پارسها) و پارت ها و ساسانيان، و بخشي به دوران بعد اسلام، از گنجينهً انکارناپذير علمي و فلسفي چون فارابي، بيروني، ذکريا رازي، ابوعلي سينا، عمر خيام، طوسي، و نيز گنجينهً ادبيات فارسي از بزرگاني چون رودکي و فردوسي، عمر خيام، عطار، مولوي، حافظ و سعدي و ديگران را شامل مي شود. درست است که قوم گرايي و مذهب، آنجا که به مستمسکي در دست حاکمان بدل شده، پيوسته بر سر دگرانديشي و دگرانديشان کوبيده شده و در اين افتخارات دستي سازنده نداشته است، ولي نقش تاريخي و سياسي اين هر دو اهرم قدرتمند (قبيله/قوم و مذهب) را بايد بدرستي باز شناخت و از اين هر دو چالش بسلامتي عبور کرد. لازم بيادآوريست که بسياري از تمدنهاي کهن، بدليل ناتوانيشان در شناخت و عبور درست و مسالمت آميز از همين مسئلهً دروني چندگانگي قومي و چند صدايي مذهبي بود که از درون از هم پاشيدند و يا طعمهً رقبا و دشمنان خود شدند. بکوشيم، ايران، اين کهن ديار را از اين تجربهً تلخ و مشترک (در تاريخ تمدنهاي باستاني، ميانه، و مدرن) مصون داريم.
سوم، مي بينيم که از اولين حرکات اصلاحي در دوران مدرن، که با امير کبير آغاز شد، تا آخرين حرکت اصلاحي در درون جمهوري اسلامي، مشکل و نقطه ضعف اصلي جريان مدرن و پيشرو، ناپختگي، شتابزدگي و راديکاليسم آن بوده است که به افکار و ايده ها پر بها داده و ازسنجيدن نتيجهً اعمال و مواضعش بازمانده است. بعد از انقلاب ضد سلطنتي، اين تنها حاکمان نبوده اند که همهً راهها را بسوي اصلاح نظام بسته اند، نيروهاي راديکال نورسته (تاريخي) که به کمتر از سرنگوني تام و تمام درخت کهنسال ارتجاع و تحجر مذهبي، راضي نبوده اند، تمام هم و غم خود را صرف ناکام گذاشتن پروژهً اصلاح طلبي و اصلاح طلبان کرده اند. با اين خيال خام که گويي وقتي راه اصلاح نظام بسته شد، راه انقلاب براي آنان باز خواهد شد! لااقل ديديم که در ايران معاصراينگونه نبوده است، بطور منطقي هم نمي تواند چنين باشد. اگر در دوران جنگ سرد از وقوع انقلاب تداعي ترقي خواهي ميشد، بدليل قطب بندي بين المللي و حمايت قطب چپ سوسياليست از پديدهً انقلاب بود. در اين دوران نه انقلاب ممکن است و نه مي تواند مترقي باشد، اگر درگيري هاي فرقه اي، مذهبي و يا ايدئولوژيک بصورت قهر آميز و آشتي ناپذير در داخل بالا بگيرد، بي شک کشور بسوي دخالت و جنگ خارجي و نيز تجزيه و تلاشي قومي خواهد رفت، اين همان شقيست که در کشورهاي اروپاي شرقي بعد از فروپاشي بلوک کمونيست شاهد بوديم. در ايران هم همين اختلافات و تفرقه و دعواهاي خانگي بود که راه حمله و اشغال و کودتاي خارجي را هموار کردند که انقلاب مشروطه و نهضت ملي نفت را ناکام گذاشت. دوم، عدم تن دادن شاه به اصلاحات سياسي و سرکوب نيروهاي مدرن، راه را بر عقب گرد به ارتجاع مذهبي گشود، امروزه هم بن بست اصلاحات سياسي و شکست مبارزات مدني جنبش سبز، راه را بر يک گام عقب تر يعني بالاکشيدن مطالبات قومي و در نتيجه تجزيهً کشور هموار مي کند. بي شک آنها که پز چپ و ترقي خواهي و سکولاريست بودن مي دهند و در عمل همگام با باند غالب رژيم، علم مخالفت و مبارزه با جنبش سبز برافراشته اند، دربرابر نتيجهً مخرب (ضد ملي و مردمي) مترتب بر مواضعشان مسئولند.
بنابراين، يکي از چالش هاي عمدهً جنبش دموکراسي خواهي مردم ايران که در جنبش سبز تجلي يافته اينست که چگونه رابطهً خود را با فاکتورهاي قدرتمند سنتي و مدرن، داخلي و خارجي توضيح دهد و روشن سازد. چالش هاي قدرتمند سنتي داخلي همانند گذشته عبارتند از روحانيت شيعه و مطالبات بحق قومي (که عمدتاً اهرمي بوده است جهت سوء استفادهً قدرتهاي خارجي و بنابراين قوم گرايان تند رو روي دخالت و حملهً خارجي سرمايه گذاري مي کنند) مبني بر رفع تبعيض مذهبي و قومي با رسميت يافتن حقوق برابر شهروندي براي آحاد ملت، و نيز حمايت از زبان و فرهنگ محلي هر منطقه.
چالش عمدهً ديگر، جذب نيروهاي مدرن اعم از روشنفکران و احزاب مدرن مذهبي و سکولار (ملي، سوسياليست و ليبرال) و نيز جنبش هاي مدني دانشجويي، زنان، کارگران، و غيره هستند. لازم است توضيح دهم که برخلاف تصور عاميانه، هويت هاي قومي، مذهبي و ايدئولوژيک اجزاي لاينفک هويت تاريخي انسانها در هرجامعه اند و نفي کننده و مغاير همديگر نيستند. فرضاً فردي ترک و کرد و لر و فارس و بلوچ و ترکمن بوده است، بعد از آمدن مذاهب ممکن است اختياراً و يا جبراً يهودي، مسيحي و يا مسلمان شده باشد، چنين فردي در دوران مدرن نيز اختياراً و در برخي شرايط هم جبراً به ايدئولوژي هاي مدرن (سوسياليست و يا ليبرال) گرايش پيدا کرده است. بعبارتي، هويت يک شهروند امروزي مي تواند با و يا بدون تعلقات قومي، مذهبي، ايدئولوژيک باشد. مثلاً کردها در درون خودشان طبعاً قبايل گوناگون، مذاهب گوناگون، ايدئولوژي هاي گوناگون افراطي و ميانه رو و مترقي دارند و اينگونه نيست که مثلاً چون کردند، در فکر و عمل و مواضع سياسيشان يکسان باشند. منتها استعمارگران بر اين اهرم هاي تفرقه افکنانه چنگ مي زنند تا دولتهاي ضعيف تر، وابسته تر و سربراه تر تشکيل دهند.
قدرتهاي خارجي منطقه اي و فرامنطقه اي، مثل گذشته، و هنوز با وجود نفت، تحولات داخل و کشاکش بين نيروهاي داخل را از نزديک رصد مي کنند و بقول معروف دنبال ماهي گرفتن از آب گل آلود هستند. در اين ميان، تا جايي که به منافع ايران و ايراني بر مي گردد، بايد اين فرض را از سر بدر کنيم که قدرت هاي خارجي ککشان براي منافع ملک و ملت ايران مي گزد و يا ذره اي بفکر دموکراسي و حقوق بشر در اين مملکت نفت خيز و مسلمان خاورميانه هستند. تجربهً مشروطه و مصدق پيش روي ماست، امروزه در عراق هم مي بينيم، با فرضيات اشتباه به عراق حمله کردند، تا آلترناتيو مذهبي دست ساختهً رژيم ايران را روي کار آوردند، و امروزه هم با سياستي مخرب عراق را بحال خود رها کرده اند، و دست گروههاي فرقه گراي تحت حمايت و هدايت سپاه قدس رژيم را در ترور شخصيت هاي ملي و سکولار عراق باز گذاشته اند، تا عراق در ورطهً درگيري هاي قبيلگي و قومي (بسا مخرب تراز مذهبي) فروغلطد.
با اين توضيح، فرض مسلم را بايد براين گرفت که استراتژي غرب و آمريکا در ايران، بطور استراتژيک، به مرگ (مذهبي) گرفتن ملت ايران براي راضي شدن به تب تجزيهً قومي است. در اين راستا، اصلاحات و يا تغيير مسالمت آميز و يا قهرآميز، دموکراتيک و ترقي خواهانه، اصلاً مطلوب استعمارگران نيست. آنها ترجيه مي دهند، و منافع اقتصادي و اي بسا استراتژيک آنها اقتضا مي کند تا کشورهاي نفت خيز را به آستانهً نابودي و ويراني کامل بکشانند تا خود مبتکر و منادي سازندگي آن باشند! اينجاست که از نيروهاي مدرن، دموکرات و سکولار انتظار مي رود که با درک اين تجربهً تلخ در مناسبات بين کشورهاي استعمارگر و استعمار شدهً کهنه و نو، براي غلبه بر اتحاد عمل استبداد داخل و سوء استفادهً استراتژيک استعمارخارجي، تمام پتانسيل، امکانات و توانمندي هاي سنتي و مدرن جامعه را بکارگيرند تا بتوانند براين اتحاد قدرتمند نانوشته فائق آيند. براي اينکار لازم است تا:
اول، خواست ها و مطالبات دموکراتيک و انساني همهً اقوام و اقليت هاي ايراني در جنبش سبز نمايندگي شود و بستر طرح و امکان پاسخ يابد. ترسيم سيماي ايراني، که نه با تصفيه و خونريزي و ديوارکشي قومي مطلوب استعمارگران، بلکه با برقراري نظامي فدرال و پلورال و دموکرات که در آن تبعيضات مذهبي و قومي و جنسيتي ملغا گردد، مي تواند جلوي اين دسيسهً دشمنان خارجي ايران را بگيرد. از رهبران قومي و اقليت هاي مذهبي هم انتظار مي رود که با طرح و پي گيري مطالبات خود در هماهنگي و همراهي با مبارزات سراسري و مسالمت آميز جنبش سبز، راه رسيدن به نظامي دموکرات و فدرال را هموار سازند و دنبال الگوهاي افراطي استقلال طلبانه متکي به حمايت خارجي که پرهزينه و بي حاصل اند نروند.

دوم، جنبش سبز نياز مند آنست که از همهً پتانسيل روحانيت شيعه، اعم از سنتي، مدرن، اصلاح طلب، انقلابي و غيره به نحو احسن استفاده کند. سکولاريست هايي که از دخالت مذهبيون و روحانيت باز مي دارند و حتا دخالت آيت الله منتظري را بر نمي تافتند، الفباي مبارزهً سياسي را نياموخته، حرفهاي غير مسئولانه مي زنند، به نتيجهً مواضع خود نمي انديشند، و وسع افکارشان از نوک بيني شان فراتر نمي رود.

سوم، بديهيست که نيروهاي راديکال از هر نوع، اعم از سنتي و مدرن، به پروسهً گذار مسالمت آميز تن ندهند، ولي بجاست که همهً روشنفکران، احزاب و سازمانها و نهادهاي مدني، ايدئولوژيک و مدرن که برايشان سرنوشت مردم و مملکت ايران مطرح است و در سر سوداي آزادي و دموکراسي و ترقي و سعادت ايران و ايراني را مي پرورند، از رنگين کمان بودن جنبش سبز حمايت کنند و با نظرگاههاي انتقادي سازنده و پيشنهادات مسئولانهً خود بر عمق و ظرفيت و ابتکار عمل دموکراتيک آن بيافزايند.
‏سه شنبه‏، 2010‏/06‏/08

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home