تقابل سپاه پاسداران ايران و ارتش آمريکا به کجا مي انجامد؟
بدنبال تشديد فشارهاي ارتش آمريکا براي بازگرداندن امنيت و ثبات به عراق، فرماندهان ارتش آمريکا خود را در شرايط رويارويي مستقيم تري با فرماندهان سپاه پاسداران ايران يافته اند. آنها بدرستي دريافته اند که سپاه پاسداران با اهداف سياسي - ايدئولوژيک خاص رژيم بنيادگراي حاکم بر ايران (گسترش امپراطوري اسلامي –شيعي در هلال شيعه خاورميانه) بدنبال به شکست کشاندن استراتژي آمريکا در منطقه، بويژه عراق و افغانستان، مي باشد. در ادامهً حاد شدن اين روند، طي يکي دوهفتهً گذشته، خبرگذاريهاي مختلف از احتمال قراردادن سپاه پاسداران ايران در ليست سازمانهاي تروريستي خبر داده اند. اعلام اين خبر، براي فرماندهان سپاه که با سياست چند وجهي (حمايت رسمي از دولتهاي متحد آمريکا در عراق و افغانستان، در عين آموزش و تسليح شبه نظامياني که با نيروهاي ائتلاف مي جنگند، بمنظور به شکست کشاندن طرحهاي آمريکا در اين کشورها) آنهم با چراغ خاموش، در پي تحقق اهداف توسعه طلبانهً خود بودند، غير مترقبه و غافلگير کننده بوده است. بعلاوه، خبر مذکور منجر به بحث هاي داغي در محافل خبري و سياسي داخلي، منطقه اي و بين المللي شده است. سئوالات پايه اي که اين نوشته بدان مي پردازد عبارتند از اينکه: براستي چه تعارض ماهوي باعث اين تقابل شده است؟ رابطهً مستقيم و غير مستقيم سپاه پاسداران با تروريسم منطقه اي و بين المللي از کجا ناشي شده و چه اهدافي را دنبال مي کند؟ آيا ادامهً اين روند به رويارويي مستقيم و حاد تري، بين اين دو، راه مي برد؟ آيا تحريم سپاه براي مردم ايران و منطقه، اسباب خير است يا شر؟ آيا با شکل و ماهيت کنوني سپاه پاسداران، امکان وضعيت عدم خصومت و کنار آمدن بين اين دو وجود دارد؟ براي پاسخ به اين سئوالات فوق لازم است که بطور فشرده ماهيت، اهداف و برنامه هاي سپاه پاسداران را از نظر بگذرانيم:
علت وجودي سپاه پاسداران در چه بود؟ الان در کجاست؟ و به کجا مي رود؟
سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، همانطور که از نامش پيداست، بعنوان يک ارتش ايدئولوژيک (بنيادگراي اسلامي) در مقابل ارتش کلاسيک و مدرن ايران، بازمانده از زمان شاه، بوجود آمد. وظيفه اي که براي اين ارتش تعريف شده، نيز برخلاف ارتش هاي کلاسيک که دفاع از امنيت مرزهاي ملي است، يک رسالت فرامرزي ايدئولوژيک بوده و مي باشد. مراحل تغيير و تحول در ماهيت و مأموريت سپاه پاسداران از زمان تأسيس تا به امروز را مي توان به چهار دورهً عمده تقسيم کرد:
۱) در مرحله نخست، هدف از تأسيس آن، دفاع از انقلاب اسلامي در داخل (سرکوب قيام هاي داخلي و جلوگيري از احتمال کودتا توسط ارتش ايران و يا آمريکا)، و نيز صدور انقلاب به خارج (تأسيس هسته هاي مسلح از مسلمانان تندرو در ساير کشورهاي مسلمان منطقه) بود.
۲) در مرحلهً بعدي، پس از سه رويداد عمده، گروگانگيري در سفارت آمريکا، جنگ ايران و عراق، و سي خرداد سال شصت، اين مأموريت به تهيهً نيرو براي ادامهً جنگي که بعد از فتح خرمشهر، با هدف صدور انقلاب و" فتح قدس از طريق کربلا"، با پيشنهاد فرماندهان سپاه به خميني ادامه يافت، همچنين براي "حفظ نظام فقهاهتي خميني" در داخل، که سرکوب عريان در داخل و ترور مخالفين در خارج را بهمراه داشت، متحول شد. در همين دوران سپاه پاسداران فرصت يافت تا در بحران هاي منطقه اي بطور فعال وارد شود و براي کشورهاي بحران زده و يا درحال جنگ، مثل عراق و افغانستان و جنوب لبنان و فلسطين، به آلترناتيو سازي بپردازد.
۳) در مرحلهً سوم، يعني بعد از آتش بس با عراق و کشتار زندانيان سياسي در سال شصت و هفت، سپاه پاسداران به بهانهً پي ريزي حکومتي يک دست تحت عنوان "حکومت ولايي"، براي تسخير ارکان مختلف قدرت در درون رژيم، خيز برداشت. اينبود که بعد از سرکوب مخالفين متشکل در داخل کشور، سپاه پاسداران به صدور عريان تروريسم به خارج از مرزهاي ايران، با مستمسک قراردادن فرمان قتل سلمان رشدي، پرداخت و عده زيادي از رهبران اپوزيسيون را ترور و نيزچند مرکز اسرائيلي و آمريکايي را هدف بمبگذاريهاي خود قرار داد. بعلاوه، در اين دوره سپاه با شعار سازندگي، با يونيفرم نظامي وارد عرصهً اقتصادي، سياسي، امنيتي و فرهنگي کشور شد. آموزشکده ها، دانشکده ها و قرارگاه هاي مختلف سپاه (مانند دانشگاه امام حسين سپاه، قرارگاه خاتم الانبيا، و يا لشکر قدس)، امر آموزش و پرورش کادرهايي را بعهده گرفتند که در مرحلهً بعد، توانستند از پستهاي مديريتي کلان تا کوچک در همهً قواي حاکميت، شامل رئيس جمهور، وزير و سفير و کاردار و نمايندهً مجلس و شهردار و فرماندار و استاندار، تا مديريت کمپاني ها، اسکله ها، فرودگاهها و پروژه هاي اقتصادي ريز و درشت، تا عرصهً مطبوعات و رسانه و هنر، تا امر آموزش نيرو و ارسال مهمات و تدارکات براي گروههاي تندرو مسلح در کشورهاي منطقه را برنامه ريزي کرده و عملي سازند. در همين دوره، که تا پايان دوران اصلاحات خاتمي ادامه يافت، ارگانهاي جانبي سپاه پاسداران عملاً با تشکيل دولت موازي (دولت در دولت) با اختيارات تام و فراقانوني، اسماً زير نظر رهبر، و رسماً تحت آموزشهاي ايدئولوگشان، در مدرسهً حقاني، يعني مصباح يزدي و جنتي، پروژهً ناکارکردن دولت اصلاحات خاتمي، قتل دگر انديشان در داخل و خارج مرزهاي ايران، و تسخير تمام ارکان قدرت را به اجرا گذاشتند، تا برنامهً يک دست کردن حاکميت، تحت حاکميت تمام عيار سپاه پاسداران، را محقق سازند.
۴) مرحلهً چهارم در واقع بعد از واقعهً تروريستي يازدهم سپتامبر در آمريکا و بدنبالش حملهً آمريکا به عراق و افغانستان شروع شد. در اين دوره، بويژه که سرنگوني طالبان و صدام حسين، دو دشمن ديرينهً رژيم در مرزهاي شرقي و غربي کشور، فرصت طلاييي نصيب سپاه پاسداران کرد تا آروزهاي ديرينه اش را در ايران و منطقه تحقق بخشد. اينبود که سپاه پاسداران و اعضاي معمم و رئيس آن در مدرسهً حقاني، دفتر اصلاحات را بستند، و بطور عريان به سياست تهاجمي خود در داخل و خارج کشور پرداختند. اين شرايط باعث شد تا سپاه پاسداران وارد فاز نهايي رشد خود شده و با دست انداختن بر تمامي ارکان قدرت نظامي، سياسي، اقتصادي، و فرهنگي در داخل رژيم، عملا خود را درگير و پيگير ساختن حکومت مطلقهً ولايي در داخل، و پايه ريزي امپراطوري اسلامي، در هلال شيعي منطقه نمايد. اينک، سپاه پاسداران با تسخير قواي مجريه، مقننه و قضائيه، بطور عرياني به سرکوب منتقدين و مخالفين سياسي، مطبوعاتي و جامعهً مدني ايران پرداخته است. جنبش هاي مدني کارگران، زنان، دانشجويان، رانندگان شرکت واحد، فرهنگيان، روشنفکران، خبرنگاران، اصناف و غيره را سرکوب مي کند و راهبران و فعالان آنها را دستگير، شکنجه، و اعدام مي کند،. اينک، حاکميت تمام عيار سپاه پاسداران برکشور، تنها با سرکوب عريان و همه جانبه نهادهاي مدني کشور، يعني پي گيري همان سياست "انصر بالرعب" امکان پذير گرديده است .
درخارج از ايران نيز سپاه پاسداران براي اعمال نفوذ هرچه بيشتر در کشورهاي منطقه، بويژه کشورهاي بحران زدهً عراق و افغانستان و لبنان و فلسطين، بصورت تهاجمي اقدام به دست اندازي کرده و با برخ کشيدن عوامل و قدرت نفوذ خود در منطقه، وبطور همزمان، اصرار بر سياست هسته ايش، از قدرت هاي منطقه اي و بين المللي سهم خواهي و يا باج خواهي مي کند.
طي اين چهار مرحله، کم و کيف رابطهً سپاه پاسداران با آمريکا نيز متحول شده است:
براي درک بهتر کم و کيف اين رابطه، توجه به چند نکتهً مهم ضروري است. نخست اينکه اين سپاه پاسداران بوده است که براي تحقق شعارهاي جناح تندرو رژيم منجمله شعار "مرگ بر آمريکا و اسرائيل" و نيز شعار "صدور انقلاب" کوک شده، برنامه ريزي کرده و خيز برداشته و نه برعکس. دولت آمريکا در دوران کارتر، عملاً براي انتقال قدرت از شاه به آيت الله خميني، همکاري کرد و اين امر بويژه در ديدار هاي ايت الله بهشتي و سفير آمريکا در ايران (سوليوان) هماهنگ شده بود.
دوم، بعد از انقلاب ضد سلطنتي مردم ايران، دو دسته از روحانيت، موسوم به اصوليون و اخباريون، به درون حاکميت خزيدند. بخش اصوليون روحانيت رژيم شامل خميني و سران حزب جمهوري (بهشتي، خامنه اي و رفسنجاني) مي شد که امروز با خط امامي هاي مجمع روحانيون مبارز نمايندگي مي شود. شعار اصلي اين جناح از نخست شعار "نه شرقي، نه غربي، جمهوري اسلامي" بود که مي توانست بمثابه راه حل سومي، آنهم در دوران جنگ سرد بين دوقطب، مطرح باشد. بخش ديگر، روحانيون اخباري مرتجع و متحجري بودند، که اساساً با انقلاب و خميني ميانه اي نداشتند. اين بخش شامل باند شيخ مصباح و جنتي در مدرسهً حقاني، (که از طرف جمعيت موتلفهً اسلامي و بازاريان سنتي حمايت مي شدند)، انجمن حجتيه و نيز جامعهً روحانيت مبارز مي شد. شعار اين بخش تندرو، تماميت خواه و متحجر در درون روحانيت، که سپاه پاسداران دنباله روي نظرگاه هاي آنهاست، شعار "مرگ بر آمريکا و مرگ بر اسرائيل و مرگ بر شوري و مرگ بر منافقين و مرگ بر..." در سوداي تحقق "حکومت اسلامي" با "ولايت مطلقهً فقيه" بوده است. ضمناً، اين دو گرايش روحانيت رژيم، اگر چه در شرايط پيشين، مثل دوران گروگانگيري و خلع يد از بازرگان و بني صدر و نيز سرکوب مجاهدين و مخالفينشان، براي تسخير تمامي قدرت، اهداف مشترکي داشتند، ولي بعد از کسب کرسي هاي قدرت، در چگونگي ادارهً مملکت، بين خودشان، اختلافات جدي و اساسي رخ نمود که در مسير بارزشدنش به جناح بندي هاي مختلف در درون رژيم منجر شده است. در اين جنگ و جدال دروني، سپاه پاسداران جانب متحجر ترين و فاشيست ترين جناح روحانيت رژيم، يعني باند مصباح و جنتي، را گرفته است.
سوم، سپاه پاسداران، اگر چه رسماً و اسماً تحت فرماندهي ولي فقيه خميني و خامنه اي (از جناح اصوليون) است، ولي در عمل و بطور آشکاري تحت تعاليم ايدئولوژيک روحانيت اخباري (بسرکردگي مصباح و جنتي در مدرسهً حقاني) قرار داشته و نظرگاههاي فکري اين بخش از روحانيت را در عمل به پيش برده و مي برد. اينست که بجاي پيگيري شعار اصوليون مبني بر "نه شرقي و نه غربي، جمهوري اسلامي" بودن نظام، تحقق "حکومت مطلقهً ولايي" و امپراطوري شيعي را، که آنرا مترادف با محو اسرائيل و مرگ بر آمريکا (در منطقه) مي داند، سرلوحهً برنامه ها و اهداف خود قرار داده است. اينست که سپاه پاسداران عملاً از شعارهاي نخستين انقلاب و اهداف آيت الله خميني و باند اصوليون روحانيت فاصله گرفته، با بي اعتنايي به افکار خميني و دور زدن رئيس اسمي کنوني خود، خامنه اي، براي سوار شدن بر اريکهً قدرت يکدست، فرماندهان حامي بخش اصوليون موسوم به اصلاح طلبان را تصفيه کرده، تا با خيال راحت تر اهداف متحجر و ارتجاعي مصباح يزدي را پي گيري کند. دولت برخواسته از آن نيز در همهً ارکان قدرت کشور، از روحانيت خط امامي، خلع يد کرده و آنها را بازنشسته و خانه نشين، و در مواردي دستگير و زنداني مي کند.
اين دگرديسي ايدئولوژيک سپاه پاسداران - از اصوليون (خميني و خامنه اي) به اخباريون (مصباح يزدي و جنتي) - در چگونگي رويکرد اين نيرو نسبت به مسائل منطقه اي و بين المللي نيز تأثير بسرايي داشته است. بويژه در رابطه با آمريکا، اگر در مرحلهً اول، سپاه پاسداران مأموريت خود را حفظ انقلاب اسلامي در مقابل کودتاي احتمالي آمريکا مي دانست، در مرحلهً دوم و سوم، بعد از داستان گروگانگيري تا واقعهً تروريستي يازده سپتامبر، سپاه پاسداران ضمن سرکوب و سرزني مخالفين نظام (که ممکن بود آمريکا روي آنها سرمايه گذاري کند)، مشغول آلترناتيوسازي براي رژيم هاي حامي آمريکا در منطقه بوده است. تشکيل و تسليح گروههاي تندرو مذهبي از حزب الله لبنان، حماس، و معاندين عراقي گرفته تا طراحي و اجراي عمليات تروريستي عليه اهداف آمريکايي و اسرائيلي، در منطقه و جهان، در اين دوره عملي شده است. در دورهً چهارم، يعني بعد از يازدهم سپتامبر، اگر چه حملهً آمريکا به عراق و افغانستان (صدام و طالبان)، دو دشمن اصلي رژيم و پاسدارانش را در مرزهاي شرقي و غربي ايران، از ميان برداشت و آلترناتيوهاي مطلوب و اي بسا دست ساز سپاه پاسداران را به قدرت رساند، ولي صرف حضور نظامي آمريکا در مرزهاي ايران تهديدات بالقوه اي را متوجه اهداف ايدئولوژيک سپاه پاسداران ساخته است. چنين بنظر مي رسد که فرماندهان سپاه، با در پيش گرفتن سياستي تهاجمي مي خواسته اند اين تهديد را به فرصتي مغتنم مبدل سازند. عجلهً آنها در تشکيل حکومت يک دست سپاهي در داخل ايران، عدم عقب نشيني در برنامهً هسته اي، دست اندازي در امور داخلي کشورهاي منطقه، جملگي گواه آنند که سپاه پاسداران براي تحقق حکومت مطلقهً ولايي در داخل و تحقق امپراطوري شيعي، در هلال شيعي خاورميانه، خيز برداشته است. امري که با اهداف و منافع آمريکا در منطقه بطور محسوسي در تعارض قرار دارد.
روشن است که در کم و کيف تقابل سپاه پاسداران با ارتش آمريکا، مي تواند اهداف حد اقلي و حد اکثري، کوتاه مدت و بلند مدت زيادي مطرح مي باشند ( مانند مجبور کردن آمريکا به دادن تضمين امنيتي براي رژيم - ديکتاتوري مطلقه ولايي، تن دادن به برنامهً هسته اي و سلاح اتمي سپاه، تن دادن به دست اندازي هاي سپاه پاسداران در نا امن کردن کشورهاي منطقه، و نهايتا تشکيل امپراطوري شيعي (آنهم با قدرت هسته اي) در منطقهً مهم و پرآشوب خاورميانه). روشن است که اين اهداف و برنامه هاي تماميت خواهانه و توسعه طلبانهً کوتاه و بلند مدت، حداقلي و يا حداکثري سپاه پاسداران، بطورآشکاري با اهداف و برنامه هاي غرب و آمريکا در منطقه همخواني ندارد؛ بهمين دليل است که ارتش آمريکا اصلاً و ماهيتاً نمي تواند به سهم خواهي، باج خواهي و توسعه طلبي هاي سپاه پاسداران گردن دهد.
چرا رژيم ايران يعني سپاه پاسداران؟
در شرايط اختناق و عدم فعاليت احزاب و سازمانهاي سياسي، و نيز سرکوب نهادهاي مدني (نه تنها غير حکومتي، بلکه همان نهادهاي مدني که حکومت در دوره هاي پيشين ساخته بود، مانند اتحاديه ها و انجمن هاي اسلامي و غيره) سپاه پاسداران را به تنها ارگان تربيت مديران ارشد رژيم، در همهً عرصه ها، تبديل کرده است. اينست که تقريبا تمام پست هاي کليدي، نه تنها در قواي سه گانهً رژيم، بلکه در اکثر قريب باتفاق پست هاي کليدي بخش خصوصي و دولتي، دست سپاه پاسداران و باند مصباح است.
چرا سپاه پاسداران يعني القاعده و طالبان شيعه؟
همانطور که در بالا توضيح داده شد، سپاه پاسداران از درون شبکهً فرماندهي خود، گرايشات اصلاح طلبانهً طرفدار بخش اصولي روحانيت را تصفيه کرده و بشدت تحت تأثير افکار بخش اخباري روحانيت است. امروزه، اگرچه اسماً و رسماً فرماندهي کل سپاه با خامنه ايست ولي ايدئولوگ سپاه، مصباح يزدي مي باشد. بعلاوه، چنين بنظر مي رسد که مدتهاست اين فرماندهان سپاه هستند که نظرات خود را به خامنه اي ديکته مي کنند و نه برعکس. ضمناً نظرگاههاي ايدئولوژيک مصباح يزدي در ميان روحانيت شيعه، همانقدر افراطي و تحجرگرايانه است که نظرات ملا عمر و بن لادن براي اهل تسنن. اينست که اولاً، مجال و ميدان دادن به خواستها و اميال سپاه پاسداران توسط آمريکا، بطور اتوماتيک به تشديد تضاد و رويارويي تندروهاي مذهبي (شيعه و سني) در منطقه دامن مي زند. چرا که صرف حضور فعال سپاه پاسداران در منطقه باعث مي شود تا روحانيت تند روي اهل سنت نيز از گروه هاي تروريستي تند روي سني مذهب، مانند القاعده و طالبان و انصاراسلام، حمايت مادي و معنوي بيشتري بنمايند و ميدان را براي توسعه طلبي هاي نظاميان تند رو شيعي در سپاه پاسداران ايران، خالي نگذارند.
چرا تحريم سپاه پاسداران کارآتر و پذيرفتني تر از تحريم ايران است؟
اولاً، در صورت تحريم اقتصادي ايران، رژيم (يعني سپاه پاسداران و باند مصباح) مي تواند افکار عمومي مردم ايران را عليه آمريکا بسيج کند، حال آنکه در صورت تحريم سپاه پاسداران، مردم ايران که با سياست هاي سرکوبگرانه، تماميت خواهانه و توسعه طلبانهً سپاه آشنايي کامل دارند، تنفر و انزجارشان را متوجه رژيم مي کنند.
دوم، قراردادن سپاه پاسداران در ليست سازمانهاي تروريستي، دست اين ارتش بنيادگراي مذهبي را در ادامهً سياست دورويي در کشورهاي منطقه، بويژه عراق و افغانستان (بحران سازي، توطئه و ترور نظامي بمنظور باج خواهي سياسي) آنهم با چراغ خاموش، مي بندد. مواضع رسمي و غير رسمي و نيز برنامه ها و تحرکات سپاه پاسداران بطور حساستر و دقيقتري زير زره بين محافل خبري و سياسي قرارگرفته و مورد قضاوت افکار عمومي داخلي و بين المللي قرار مي گيرد. اين امر به رشد آگاهي مردم ايران در شناخت کم و کيف ماهيت و عملکرد سپاه پاسداران کمک مي کند و جنبش دموکراسي خواهي مردم ايران را شتاب مي بخشد. بعلاوه، قرار دادن سپاه پاسداران در ليست تروريستي، از احتمال جنگ و رويارويي مستقيم بين آمريکا و ايران مي کاهد، چرا که با نشانه رفتن همهً توجهات به جانب سپاه و محدود و مهار کردن فعاليت هاي آن در عرصهً منطقه اي و بين المللي، اين نيرو را که براي حفظ نظام هم که شده، حاضر به رويارويي مستقيم نظامي با آمريکا نيست، اي بسا وادار مي کند تا در مقابل فشارهاي ساير جناح هاي رژيم، در رويا رويي با مطالبات فزايندهً مردم ايران و نهادهاي مدني اش، و نيز در مواجهه با اهرم هاي فشارمنطقه اي و بين المللي، بويژه ارتش آمريکا، سياستي تدافعي پيشه کند و از تماميت خواهي در داخل و توسعه طلبي در خارج دست بردارد.
چهار شنبه، 2007/08/22
علت وجودي سپاه پاسداران در چه بود؟ الان در کجاست؟ و به کجا مي رود؟
سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، همانطور که از نامش پيداست، بعنوان يک ارتش ايدئولوژيک (بنيادگراي اسلامي) در مقابل ارتش کلاسيک و مدرن ايران، بازمانده از زمان شاه، بوجود آمد. وظيفه اي که براي اين ارتش تعريف شده، نيز برخلاف ارتش هاي کلاسيک که دفاع از امنيت مرزهاي ملي است، يک رسالت فرامرزي ايدئولوژيک بوده و مي باشد. مراحل تغيير و تحول در ماهيت و مأموريت سپاه پاسداران از زمان تأسيس تا به امروز را مي توان به چهار دورهً عمده تقسيم کرد:
۱) در مرحله نخست، هدف از تأسيس آن، دفاع از انقلاب اسلامي در داخل (سرکوب قيام هاي داخلي و جلوگيري از احتمال کودتا توسط ارتش ايران و يا آمريکا)، و نيز صدور انقلاب به خارج (تأسيس هسته هاي مسلح از مسلمانان تندرو در ساير کشورهاي مسلمان منطقه) بود.
۲) در مرحلهً بعدي، پس از سه رويداد عمده، گروگانگيري در سفارت آمريکا، جنگ ايران و عراق، و سي خرداد سال شصت، اين مأموريت به تهيهً نيرو براي ادامهً جنگي که بعد از فتح خرمشهر، با هدف صدور انقلاب و" فتح قدس از طريق کربلا"، با پيشنهاد فرماندهان سپاه به خميني ادامه يافت، همچنين براي "حفظ نظام فقهاهتي خميني" در داخل، که سرکوب عريان در داخل و ترور مخالفين در خارج را بهمراه داشت، متحول شد. در همين دوران سپاه پاسداران فرصت يافت تا در بحران هاي منطقه اي بطور فعال وارد شود و براي کشورهاي بحران زده و يا درحال جنگ، مثل عراق و افغانستان و جنوب لبنان و فلسطين، به آلترناتيو سازي بپردازد.
۳) در مرحلهً سوم، يعني بعد از آتش بس با عراق و کشتار زندانيان سياسي در سال شصت و هفت، سپاه پاسداران به بهانهً پي ريزي حکومتي يک دست تحت عنوان "حکومت ولايي"، براي تسخير ارکان مختلف قدرت در درون رژيم، خيز برداشت. اينبود که بعد از سرکوب مخالفين متشکل در داخل کشور، سپاه پاسداران به صدور عريان تروريسم به خارج از مرزهاي ايران، با مستمسک قراردادن فرمان قتل سلمان رشدي، پرداخت و عده زيادي از رهبران اپوزيسيون را ترور و نيزچند مرکز اسرائيلي و آمريکايي را هدف بمبگذاريهاي خود قرار داد. بعلاوه، در اين دوره سپاه با شعار سازندگي، با يونيفرم نظامي وارد عرصهً اقتصادي، سياسي، امنيتي و فرهنگي کشور شد. آموزشکده ها، دانشکده ها و قرارگاه هاي مختلف سپاه (مانند دانشگاه امام حسين سپاه، قرارگاه خاتم الانبيا، و يا لشکر قدس)، امر آموزش و پرورش کادرهايي را بعهده گرفتند که در مرحلهً بعد، توانستند از پستهاي مديريتي کلان تا کوچک در همهً قواي حاکميت، شامل رئيس جمهور، وزير و سفير و کاردار و نمايندهً مجلس و شهردار و فرماندار و استاندار، تا مديريت کمپاني ها، اسکله ها، فرودگاهها و پروژه هاي اقتصادي ريز و درشت، تا عرصهً مطبوعات و رسانه و هنر، تا امر آموزش نيرو و ارسال مهمات و تدارکات براي گروههاي تندرو مسلح در کشورهاي منطقه را برنامه ريزي کرده و عملي سازند. در همين دوره، که تا پايان دوران اصلاحات خاتمي ادامه يافت، ارگانهاي جانبي سپاه پاسداران عملاً با تشکيل دولت موازي (دولت در دولت) با اختيارات تام و فراقانوني، اسماً زير نظر رهبر، و رسماً تحت آموزشهاي ايدئولوگشان، در مدرسهً حقاني، يعني مصباح يزدي و جنتي، پروژهً ناکارکردن دولت اصلاحات خاتمي، قتل دگر انديشان در داخل و خارج مرزهاي ايران، و تسخير تمام ارکان قدرت را به اجرا گذاشتند، تا برنامهً يک دست کردن حاکميت، تحت حاکميت تمام عيار سپاه پاسداران، را محقق سازند.
۴) مرحلهً چهارم در واقع بعد از واقعهً تروريستي يازدهم سپتامبر در آمريکا و بدنبالش حملهً آمريکا به عراق و افغانستان شروع شد. در اين دوره، بويژه که سرنگوني طالبان و صدام حسين، دو دشمن ديرينهً رژيم در مرزهاي شرقي و غربي کشور، فرصت طلاييي نصيب سپاه پاسداران کرد تا آروزهاي ديرينه اش را در ايران و منطقه تحقق بخشد. اينبود که سپاه پاسداران و اعضاي معمم و رئيس آن در مدرسهً حقاني، دفتر اصلاحات را بستند، و بطور عريان به سياست تهاجمي خود در داخل و خارج کشور پرداختند. اين شرايط باعث شد تا سپاه پاسداران وارد فاز نهايي رشد خود شده و با دست انداختن بر تمامي ارکان قدرت نظامي، سياسي، اقتصادي، و فرهنگي در داخل رژيم، عملا خود را درگير و پيگير ساختن حکومت مطلقهً ولايي در داخل، و پايه ريزي امپراطوري اسلامي، در هلال شيعي منطقه نمايد. اينک، سپاه پاسداران با تسخير قواي مجريه، مقننه و قضائيه، بطور عرياني به سرکوب منتقدين و مخالفين سياسي، مطبوعاتي و جامعهً مدني ايران پرداخته است. جنبش هاي مدني کارگران، زنان، دانشجويان، رانندگان شرکت واحد، فرهنگيان، روشنفکران، خبرنگاران، اصناف و غيره را سرکوب مي کند و راهبران و فعالان آنها را دستگير، شکنجه، و اعدام مي کند،. اينک، حاکميت تمام عيار سپاه پاسداران برکشور، تنها با سرکوب عريان و همه جانبه نهادهاي مدني کشور، يعني پي گيري همان سياست "انصر بالرعب" امکان پذير گرديده است .
درخارج از ايران نيز سپاه پاسداران براي اعمال نفوذ هرچه بيشتر در کشورهاي منطقه، بويژه کشورهاي بحران زدهً عراق و افغانستان و لبنان و فلسطين، بصورت تهاجمي اقدام به دست اندازي کرده و با برخ کشيدن عوامل و قدرت نفوذ خود در منطقه، وبطور همزمان، اصرار بر سياست هسته ايش، از قدرت هاي منطقه اي و بين المللي سهم خواهي و يا باج خواهي مي کند.
طي اين چهار مرحله، کم و کيف رابطهً سپاه پاسداران با آمريکا نيز متحول شده است:
براي درک بهتر کم و کيف اين رابطه، توجه به چند نکتهً مهم ضروري است. نخست اينکه اين سپاه پاسداران بوده است که براي تحقق شعارهاي جناح تندرو رژيم منجمله شعار "مرگ بر آمريکا و اسرائيل" و نيز شعار "صدور انقلاب" کوک شده، برنامه ريزي کرده و خيز برداشته و نه برعکس. دولت آمريکا در دوران کارتر، عملاً براي انتقال قدرت از شاه به آيت الله خميني، همکاري کرد و اين امر بويژه در ديدار هاي ايت الله بهشتي و سفير آمريکا در ايران (سوليوان) هماهنگ شده بود.
دوم، بعد از انقلاب ضد سلطنتي مردم ايران، دو دسته از روحانيت، موسوم به اصوليون و اخباريون، به درون حاکميت خزيدند. بخش اصوليون روحانيت رژيم شامل خميني و سران حزب جمهوري (بهشتي، خامنه اي و رفسنجاني) مي شد که امروز با خط امامي هاي مجمع روحانيون مبارز نمايندگي مي شود. شعار اصلي اين جناح از نخست شعار "نه شرقي، نه غربي، جمهوري اسلامي" بود که مي توانست بمثابه راه حل سومي، آنهم در دوران جنگ سرد بين دوقطب، مطرح باشد. بخش ديگر، روحانيون اخباري مرتجع و متحجري بودند، که اساساً با انقلاب و خميني ميانه اي نداشتند. اين بخش شامل باند شيخ مصباح و جنتي در مدرسهً حقاني، (که از طرف جمعيت موتلفهً اسلامي و بازاريان سنتي حمايت مي شدند)، انجمن حجتيه و نيز جامعهً روحانيت مبارز مي شد. شعار اين بخش تندرو، تماميت خواه و متحجر در درون روحانيت، که سپاه پاسداران دنباله روي نظرگاه هاي آنهاست، شعار "مرگ بر آمريکا و مرگ بر اسرائيل و مرگ بر شوري و مرگ بر منافقين و مرگ بر..." در سوداي تحقق "حکومت اسلامي" با "ولايت مطلقهً فقيه" بوده است. ضمناً، اين دو گرايش روحانيت رژيم، اگر چه در شرايط پيشين، مثل دوران گروگانگيري و خلع يد از بازرگان و بني صدر و نيز سرکوب مجاهدين و مخالفينشان، براي تسخير تمامي قدرت، اهداف مشترکي داشتند، ولي بعد از کسب کرسي هاي قدرت، در چگونگي ادارهً مملکت، بين خودشان، اختلافات جدي و اساسي رخ نمود که در مسير بارزشدنش به جناح بندي هاي مختلف در درون رژيم منجر شده است. در اين جنگ و جدال دروني، سپاه پاسداران جانب متحجر ترين و فاشيست ترين جناح روحانيت رژيم، يعني باند مصباح و جنتي، را گرفته است.
سوم، سپاه پاسداران، اگر چه رسماً و اسماً تحت فرماندهي ولي فقيه خميني و خامنه اي (از جناح اصوليون) است، ولي در عمل و بطور آشکاري تحت تعاليم ايدئولوژيک روحانيت اخباري (بسرکردگي مصباح و جنتي در مدرسهً حقاني) قرار داشته و نظرگاههاي فکري اين بخش از روحانيت را در عمل به پيش برده و مي برد. اينست که بجاي پيگيري شعار اصوليون مبني بر "نه شرقي و نه غربي، جمهوري اسلامي" بودن نظام، تحقق "حکومت مطلقهً ولايي" و امپراطوري شيعي را، که آنرا مترادف با محو اسرائيل و مرگ بر آمريکا (در منطقه) مي داند، سرلوحهً برنامه ها و اهداف خود قرار داده است. اينست که سپاه پاسداران عملاً از شعارهاي نخستين انقلاب و اهداف آيت الله خميني و باند اصوليون روحانيت فاصله گرفته، با بي اعتنايي به افکار خميني و دور زدن رئيس اسمي کنوني خود، خامنه اي، براي سوار شدن بر اريکهً قدرت يکدست، فرماندهان حامي بخش اصوليون موسوم به اصلاح طلبان را تصفيه کرده، تا با خيال راحت تر اهداف متحجر و ارتجاعي مصباح يزدي را پي گيري کند. دولت برخواسته از آن نيز در همهً ارکان قدرت کشور، از روحانيت خط امامي، خلع يد کرده و آنها را بازنشسته و خانه نشين، و در مواردي دستگير و زنداني مي کند.
اين دگرديسي ايدئولوژيک سپاه پاسداران - از اصوليون (خميني و خامنه اي) به اخباريون (مصباح يزدي و جنتي) - در چگونگي رويکرد اين نيرو نسبت به مسائل منطقه اي و بين المللي نيز تأثير بسرايي داشته است. بويژه در رابطه با آمريکا، اگر در مرحلهً اول، سپاه پاسداران مأموريت خود را حفظ انقلاب اسلامي در مقابل کودتاي احتمالي آمريکا مي دانست، در مرحلهً دوم و سوم، بعد از داستان گروگانگيري تا واقعهً تروريستي يازده سپتامبر، سپاه پاسداران ضمن سرکوب و سرزني مخالفين نظام (که ممکن بود آمريکا روي آنها سرمايه گذاري کند)، مشغول آلترناتيوسازي براي رژيم هاي حامي آمريکا در منطقه بوده است. تشکيل و تسليح گروههاي تندرو مذهبي از حزب الله لبنان، حماس، و معاندين عراقي گرفته تا طراحي و اجراي عمليات تروريستي عليه اهداف آمريکايي و اسرائيلي، در منطقه و جهان، در اين دوره عملي شده است. در دورهً چهارم، يعني بعد از يازدهم سپتامبر، اگر چه حملهً آمريکا به عراق و افغانستان (صدام و طالبان)، دو دشمن اصلي رژيم و پاسدارانش را در مرزهاي شرقي و غربي ايران، از ميان برداشت و آلترناتيوهاي مطلوب و اي بسا دست ساز سپاه پاسداران را به قدرت رساند، ولي صرف حضور نظامي آمريکا در مرزهاي ايران تهديدات بالقوه اي را متوجه اهداف ايدئولوژيک سپاه پاسداران ساخته است. چنين بنظر مي رسد که فرماندهان سپاه، با در پيش گرفتن سياستي تهاجمي مي خواسته اند اين تهديد را به فرصتي مغتنم مبدل سازند. عجلهً آنها در تشکيل حکومت يک دست سپاهي در داخل ايران، عدم عقب نشيني در برنامهً هسته اي، دست اندازي در امور داخلي کشورهاي منطقه، جملگي گواه آنند که سپاه پاسداران براي تحقق حکومت مطلقهً ولايي در داخل و تحقق امپراطوري شيعي، در هلال شيعي خاورميانه، خيز برداشته است. امري که با اهداف و منافع آمريکا در منطقه بطور محسوسي در تعارض قرار دارد.
روشن است که در کم و کيف تقابل سپاه پاسداران با ارتش آمريکا، مي تواند اهداف حد اقلي و حد اکثري، کوتاه مدت و بلند مدت زيادي مطرح مي باشند ( مانند مجبور کردن آمريکا به دادن تضمين امنيتي براي رژيم - ديکتاتوري مطلقه ولايي، تن دادن به برنامهً هسته اي و سلاح اتمي سپاه، تن دادن به دست اندازي هاي سپاه پاسداران در نا امن کردن کشورهاي منطقه، و نهايتا تشکيل امپراطوري شيعي (آنهم با قدرت هسته اي) در منطقهً مهم و پرآشوب خاورميانه). روشن است که اين اهداف و برنامه هاي تماميت خواهانه و توسعه طلبانهً کوتاه و بلند مدت، حداقلي و يا حداکثري سپاه پاسداران، بطورآشکاري با اهداف و برنامه هاي غرب و آمريکا در منطقه همخواني ندارد؛ بهمين دليل است که ارتش آمريکا اصلاً و ماهيتاً نمي تواند به سهم خواهي، باج خواهي و توسعه طلبي هاي سپاه پاسداران گردن دهد.
چرا رژيم ايران يعني سپاه پاسداران؟
در شرايط اختناق و عدم فعاليت احزاب و سازمانهاي سياسي، و نيز سرکوب نهادهاي مدني (نه تنها غير حکومتي، بلکه همان نهادهاي مدني که حکومت در دوره هاي پيشين ساخته بود، مانند اتحاديه ها و انجمن هاي اسلامي و غيره) سپاه پاسداران را به تنها ارگان تربيت مديران ارشد رژيم، در همهً عرصه ها، تبديل کرده است. اينست که تقريبا تمام پست هاي کليدي، نه تنها در قواي سه گانهً رژيم، بلکه در اکثر قريب باتفاق پست هاي کليدي بخش خصوصي و دولتي، دست سپاه پاسداران و باند مصباح است.
چرا سپاه پاسداران يعني القاعده و طالبان شيعه؟
همانطور که در بالا توضيح داده شد، سپاه پاسداران از درون شبکهً فرماندهي خود، گرايشات اصلاح طلبانهً طرفدار بخش اصولي روحانيت را تصفيه کرده و بشدت تحت تأثير افکار بخش اخباري روحانيت است. امروزه، اگرچه اسماً و رسماً فرماندهي کل سپاه با خامنه ايست ولي ايدئولوگ سپاه، مصباح يزدي مي باشد. بعلاوه، چنين بنظر مي رسد که مدتهاست اين فرماندهان سپاه هستند که نظرات خود را به خامنه اي ديکته مي کنند و نه برعکس. ضمناً نظرگاههاي ايدئولوژيک مصباح يزدي در ميان روحانيت شيعه، همانقدر افراطي و تحجرگرايانه است که نظرات ملا عمر و بن لادن براي اهل تسنن. اينست که اولاً، مجال و ميدان دادن به خواستها و اميال سپاه پاسداران توسط آمريکا، بطور اتوماتيک به تشديد تضاد و رويارويي تندروهاي مذهبي (شيعه و سني) در منطقه دامن مي زند. چرا که صرف حضور فعال سپاه پاسداران در منطقه باعث مي شود تا روحانيت تند روي اهل سنت نيز از گروه هاي تروريستي تند روي سني مذهب، مانند القاعده و طالبان و انصاراسلام، حمايت مادي و معنوي بيشتري بنمايند و ميدان را براي توسعه طلبي هاي نظاميان تند رو شيعي در سپاه پاسداران ايران، خالي نگذارند.
چرا تحريم سپاه پاسداران کارآتر و پذيرفتني تر از تحريم ايران است؟
اولاً، در صورت تحريم اقتصادي ايران، رژيم (يعني سپاه پاسداران و باند مصباح) مي تواند افکار عمومي مردم ايران را عليه آمريکا بسيج کند، حال آنکه در صورت تحريم سپاه پاسداران، مردم ايران که با سياست هاي سرکوبگرانه، تماميت خواهانه و توسعه طلبانهً سپاه آشنايي کامل دارند، تنفر و انزجارشان را متوجه رژيم مي کنند.
دوم، قراردادن سپاه پاسداران در ليست سازمانهاي تروريستي، دست اين ارتش بنيادگراي مذهبي را در ادامهً سياست دورويي در کشورهاي منطقه، بويژه عراق و افغانستان (بحران سازي، توطئه و ترور نظامي بمنظور باج خواهي سياسي) آنهم با چراغ خاموش، مي بندد. مواضع رسمي و غير رسمي و نيز برنامه ها و تحرکات سپاه پاسداران بطور حساستر و دقيقتري زير زره بين محافل خبري و سياسي قرارگرفته و مورد قضاوت افکار عمومي داخلي و بين المللي قرار مي گيرد. اين امر به رشد آگاهي مردم ايران در شناخت کم و کيف ماهيت و عملکرد سپاه پاسداران کمک مي کند و جنبش دموکراسي خواهي مردم ايران را شتاب مي بخشد. بعلاوه، قرار دادن سپاه پاسداران در ليست تروريستي، از احتمال جنگ و رويارويي مستقيم بين آمريکا و ايران مي کاهد، چرا که با نشانه رفتن همهً توجهات به جانب سپاه و محدود و مهار کردن فعاليت هاي آن در عرصهً منطقه اي و بين المللي، اين نيرو را که براي حفظ نظام هم که شده، حاضر به رويارويي مستقيم نظامي با آمريکا نيست، اي بسا وادار مي کند تا در مقابل فشارهاي ساير جناح هاي رژيم، در رويا رويي با مطالبات فزايندهً مردم ايران و نهادهاي مدني اش، و نيز در مواجهه با اهرم هاي فشارمنطقه اي و بين المللي، بويژه ارتش آمريکا، سياستي تدافعي پيشه کند و از تماميت خواهي در داخل و توسعه طلبي در خارج دست بردارد.
چهار شنبه، 2007/08/22
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home