مقايسهً تحولات مصر و تونس با انقلاب ايران و جنبش سبز
سرانجام انقلاب ارتباطات و اطلاعات، موج چهارم دموکراسي خواهي را به خاورميانهً مسلمان عمدتاً عربي هم رساند. اعتراضات گستردهً مردم در تونس و مصر تا همين نقطه به نتايج غير قابل برگشتي رسيده است. جهانيان و بويژه ايرانيان با حساسيت ويژه اي تحولات اين کشورها را دنبال مي کنند، چرا که آنچه در اين کشورها اتفاق مي افتد، تحولات درون منطقه و روابط آن با دنياي خارج را لاجرم متحول خواهد ساخت. سئوالاتي که اذهان را بخود مشغول ساخته عبارتند از اينکه براستي مردم اين جوامع چه مي خواهند؟ چه روش مبارزاتي را پي مي گيرند؟ پاسخ مطالبات خود را در چه آلترناتيوي مي جويند؟ نقش غرب و آمريکا از يک طرف و کشورهاي اسلامي منطقه در اين تحولات چيست؟ اعراب مسلمان بدنبال کدام الگو( سني ترکيه، شيعي ايران و همنوعش سني طالبان افغانستان) خواهند رفت؟ اينگونه دغدغه ها به تحليل و تفسير هاي خبري و سياسي بسياري در سطح رسانه هاي عمومي و مجازي جهان و منطقه، منجمله ايران، دامن زده است. در اين بررسي کوتاه، از تکرار مکررات پرهيز و سعي شده تا مختصراً به مهمترين ويژگي ها،مضمون و هدف خاص اين جنبشها، و در ضمن به مقايسهً راهبردي آنها با ساير انقلابات و نيز انقلاب ايران و جنبش سبز اشاره شود.
ايران، مصر و تونس، سه کشور در حال توسعه و مسلمان خاورميانه اند، بنابراين تحولات و تجارب و دستاوردهاي هرکدام، به سهم خود، بر تحولات مشابه ساير کشورهاي منطقه و مسلمان تأثير مي گذارد. در اين ميان، مصر و تونس دو عضو موثر اتحاديهً عرب، اکثراً سني مذهب، با 22 کشور عضو و بيش از 360 ميليون جمعيت مي باشند، بنابراين تحولات اين دو کشور، اعراب و مسلمانان جهان را، که نود درصدشان سني مذهب هستند، بمراتب بيش از ايران شيعه (ده درصد مسلمانان) تحت تأثير قرار مي دهد.
بگمان اين قلم مهمترين مطالبهً مردم مصر و تونس را مي توان "هويت طلبي" در همهً عرصه هاي سياسي، اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي دانست. اين دوکشور تجربهً مشترکي از شکوفايي در دوران باستان، قبل از شکوفايي تمدنهاي سواحل آسيايي مديترانه و بين النهرين را با خود دارند. ولي از آن پس، اينها نخست تجربهً تسلط تمدنهاي بين النهرين، بعد ايراني ها (در مورد حداقل مصر)، سپس رومي ها، اعراب مسلمان، عثماني ها، اروپايي ها و نهايتا تسلط فرانسه و آمريکا را از سرگذرانده اند... يعني قريب سه هزار سال تجربهً تسلط بيگانگان که هرکدام بي شک و کمابيش اثري بر هويت تاريخي اين ملت ها گذاشته اند. بنابراين وقتي صحبت از هويت طلبي مي شود، برخلاف رويکردهاي دوگانه اي که فقط سنت و تجدد (مدرنيته) را مد نظر قرار مي دهند، سه نوع رويکرد مدّ نظر است: رويکردهاي سنتي، مدرن، و نهايتاً مدرن ودموکرات. رويکرد سنتي بدنبال هويت هاي تک صدايي و اي بسا دو و يا چند پايه اي گذشتهً تاريخي مي گردد مثل هويت عربي، عربي اسلامي، هويت مصري-عربي اسلامي و امثالهم که اصطلاحاً به آنها ناسيوناليسم گذشته گرا و يا پان عربي و نوع اسلاميش را فاندمنتاليسم اسلامي مي گويند. رويکرد مدرن مي تواند ايدئولوژيک و در عين حال استبدادي و وابستهً سکولار مثل حسني مبارک و بوعلي باشد. ولي رويکرد مدرن و دموکرات آن راه حليست که اين جوامع تاکنون فاقد آن بوده و مي توانند و بايد بدنبال أن باشند. جوامع مسلمان خاورميانه، منجمله ايران، مصر و تونس، با اين رويکرد مي توانند ضمن روزآمد (آپديت) و امروزي کردن فاکتورهاي فرهنگي و مواريث تاريخي گذشتهً خود (براساس تجارب و دستاوردهاي مدرن و دموکرات امروزي) خودشان را با زمانه، زندگي مدرن، با دست آوردهاي مدرنيته و در عين حال موازين دموکراسي و حقوق بشر، يعني با مقتضيات بقا و ماندگاري در دنياي امروز، هماهنگ و همراستا و منطبق نمايند.
در شرايط کنوني مرز اين سه رويکرد (نيروهاي سنتي، مدرن، و مدرن و دموکرات) در ميان نيروهاي مذهبي و سکولار و حتا در ميان گروههاي مذهبي مثل حتا اخوان المسلمين روشن نيست. اگر اين اعتراضات گستردهً اجتماعي را طليعهً بلوغ سياسي مردمان اين جوامع پيشرو عرب مسلمان منطقه بحساب آوريم، با اين مضمون و پيام که اين جوامع تاريخا بلند شده اند تا غل و زنجير وابستگي و سرسپردگي به غير را، در همهً زمينه ها ازدست و پا و ذهن و ضمير خود بگسلند، آنگاه بايد لاجرم استعداد دروني آنرا بازيافته باشند که خود را با شرايط و زندگي مدرن و دموکرات مورد نياز عموم شهروندانشان هماهنگ نمايند تا مسير توسعه، دموکراسي، مدرنيته و ترقي و پيشرفت بيش از پيش خود را هموار و تضمين نمايند. در غير اينصورت، همانطور که در انقلاب ضد سلطنتي ايران شاهد بوده و تجربه کرده ايم، با بازگشت به هويت گذشتهً مذهبي و يا ايدئولوژيک افراطي مدرن، دارايي ها و دستاوردهاي کنوني خود را نيز در معرض فنا و نابودي قرار خواهند داد.
در رابطه با معضل استقلال و خودکفايي فکري علمي و فلسفي، مسلمانان در دوران کوتاه خلفاي اوليهً عباسي که نه سني و نه شيعه، بلکه طرفدار معتزله بودند، تجربهً موفقي البته نه چندان بلحاظ سياسي و عقيدتي و اجتماعي و فرهنگي، بلکه در زمينهً علمي و فلسفي را از سر گذرانده اند. آنها مثل تجربهً ژاپني ها و کرهً جنوبي در دوران مدرن، در چهار مرحله: نخست ترجمه، بعد آموزش و پرورش، سپس سرمايه گذاري و حمايت از بخش تحقيق و توسعه، و بدنبالش با ايجاد فضاي آزاد و مناسب براي رقابت و تضارب آرا و عقايد گوناگون، با تجليل از تفکر انتقادي و نقد سازنده، به مرحلهً نهايي و کما بيش مطلوب توليد فکر و انديشهً بومي رسيدند. جوامع مسلماني که خواهان روي پاي خود ايستادن هستند، و مي خواهند عقب گرد به گذشته نداشته باشند و تسلط حتا فکري بيگانگان را بر مقدرات خود از سر راه بردارند، از بکار گيري اين راه کوبيده شده در گذشتهً همين منطقه و نيز تجربه شده در ساير جوامع موفق مدرن گريزي ندارند. تجربه نشان داده است که بدون خودکفايي و استقلال فکري (که در نظام دموکراسيي که حداقل حقوق برابر شهروندي را تضمين کند و شهروندان را در رقم زدن سرنوشتشان مسئول و سهيم سازد)، صحبت از استقلال و خود کفايي در ساير زمينه ها خواب و خيالي عبث بيش نبوده، کما اينکه درعمل نيز ناکام بوده است.
براي ورود درست به اين حيطه (رسيدن به خودکفايي فکري و نظري با تضمين آزادي هاي سياسي و سرمايه گذاري و برنامه ريزي در بخش تحقيق و توسعه) لازم نيست که مسلمانان از مثلاً اروپاي قرن پانزدهم بياغازند و فکر کنيم که بايد اول رنسانس، و جنبش روشنفکري برسم اروپا داشته باشيم، و بعد از دوران تسلط ايدئولوژيهاي مدرن و نظامهاي ايدئولوژيک عبور کنيم و پاسخ مشکلاتمان را بجاي رهبران مذهبي، از رهبران ايدئولوژيک بجوييم، تا نهايتاً در پله هاي بعدي لايق پيوستن به کاروان دموکراسي هاي پيشرفتهً مدرن شويم... نه هرگز! جوامع مسلمان مي توانند و بايد باسرمشق قرار دادن آن تجربهً موفق بومي در گذشته و نيز آخرين دستاوردهاي امروزين ساير جوامع، از ژاپن گرفته تا غرب و آمريکا، براي حل معضلات و مشکلات جامعهً خود پاسخي تخصصي امروزي جستجو کنند، ( که با اشراف و آگاهي از آخرين دستاوردها و تجارب موجود، منطبق ترين راه حل را براي حل معضلات بومي بيابد) يعني که بجاي جوابهاي ذهني مذهبي و يا ايده آليستي ايدئولوژيک کپيه شده از شرق و يا غرب، روي هيهاتها و مراکز تحقيق سرمايه گذاري کند و هيچ مسئول و مدير سياسي، اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي و قضايي مجاز نباشد بدون تحقيق و تفحص گروههاي مطالعاتي و تحقيقي باکفايت و مستقل، جواب ذهني و يا ايده اليستي به مسائل مبتلابه جامعه بدهد، که باعث هدر دادن منابع و سرمايه ها، ودر نتيجه قهقرا و عقب ماندگي ملک و ملت گردد.
عملاً نيز در همين دروان مدرن رويکردهاي متفاوتي براي حل بحران هويت در جوامع مختلف سنتي و مدرن تجربه شده که به نتايج متفاوت ( سازنده و يا مخرب) انجاميده اند. رويکردهايي که به سنت پربهادادند و به تفکيک قومي در بلوک شرق و شوري سابق (توسط استالين) دست زدند نهايتا مغلوب ناسيوناليسم قومي شدند و از هم پاشيدند. تماميت خواهان مذهبي سنتي در افغانستان طالبان و ايران (خميني و خامنه اي) فاجعه آفريدند. رويکرد سنتي معتدل ايراني-اسلامي و ترکيب اين هر دو با ايدئولوژي هاي مدرن ليبراليزم (مهندس بازرگان) و سوسياليزم (شريعتي و مجاهدين خلق) نيزنهايتاً مقهور و مغلوب افراطيون اسلامي حاکم، تحت رهبري خميني و خامنه اي، شدند. اين مسلمانان مدرن و وطن پرست نخست فريب پايگاه توده اي و قدرت بسيج اسلاميون و روحانيت ضد شاه (خميني) را خوردند و نهايتاً در عمل مغلوب حاکميت بنيادگرايي اسلامي تحت رهبري روحانيون تندرو شيعه شدند. متقابلاً رويکردهاي مدرن سکولار، که در انقلاب (جمهوري) فرانسه مي خواست "آخرين پادشاه را با روده هاي آخرين کشيش حلق آويز کند" نتوانسته مذهب را از عرصهً اجتماع و سياست دور سازد. در همان اروپا، ترکيبي ازهويت سنتي و مدرن (ناسيوناليسم نژادي، مذهبي و ايدئولوژيک) آلمان نازي را به توسعه طلبي، جهانگشايي و جنگ جهاني دوم سوق داد که بسختي شکست خورد. در اين زمينه، موفق ترين تجربه را تاکنون انگليسي ها و کشورهاي انگليسي زبان داشته اند، که بجاي حاکم کردن عريان سنت (نژادي و مذهبي) به مدني و مدرن و دموکرات ساختن و بعبارتي به امروزي و روزآمد کردن سنت هاي گذشته و منجمله مذهب روي آورده و در پروسهً مبارزات دموکراتيک و پارلمانتاريستي، مذهب را از عرصهً تصميم گيري هاي سياسي، نه بزور، بلکه بطور داوطلبانه خارج نموده اند. در کشورهاي مسلمان منطقه، تجربهً ايران خميني و خامنه اي و افغانستان طالبان، که در آن روحانيون و رهبران مذهبي رهبري اعتراضات و تحولات و در نتيجه حاکميت سياسي را بر عهده گرفتند، نمونه هايي از شکست رويکرد ارتجاعي از اسلام بنيادگرا را به ثبت داده اند. ولي تجربه و الگوي ترکيه که بعد از فروپاشي امپراطوري اسلامي عثماني، افراطيون مذهبي و ايدئولوژيک توسط نظاميان مهار شدند، و آنگاه قدم به قدم مذهبيون معتدل و ميانه رو را با سازوکار مدرن و دموکرات، يعني مبارزات حزبي و پارلماني، وارد عرصهً رقابت با ساير احزاب و نيروهاي سنتي و مدرن مذهبي و سکولار نموده اند، تجربهً موفقي پيش روي مسلمانان منطقه مي گذارد.
باصطلاح جمهوري اسلامي و در عمل حکومت ولايي تحت رهبري ولايت مطلقهً فقيه تجربه اي از شکست و انحراف يک انقلاب اجتماعي را که مردم ايران بيش از سه دهه قبل به نتيجه رساندند و رهبريش را بدست اسلاميون سنتي و افراطي، در ميان روحانيت شيعه سپردند، بنمايش مي گذارد. حکومت ولايي امروز ايران بمراتب فاسدتر، سرکوبگرتر، مستبد تر، و سنتي تر و عقب مانده تر از رژيم هاي حاکم در مصر و تونس است؛ بطوريکه در مقايسه با خامنه اي و احمدي نژاد بايد صد هزار مرتبه به بن علي و حسني مبارک رحمت گفت. ادعاهاي سران جمهوري اسلامي در منتسب کردن اين اعتراضات به خواب و خيالهاي کهنهً صدور انقلاب اسلامي و اسلاميزه کردن منطقه بيش از هرچيز يک فرار به جلو کورکورانه، براي مقابله با جنبش سراسري، دموکراسي خواه و حقوق شهروند محور، سبزايران است.
مصر و تونس، برخلاف ايران که اکثريت آن شيعه اند، سني مذهبند و بنابراين الگويشان انقلاب اسلامي ايران و ولايت مطلقهً فقيه نيست و نخواهد بود. اخوان المسلمين مصر گرايشات متفاوتي از افراطيون و اعتدالگراها را از القاعده، طالبان، جماعت اسلامي اندونزي، تا حماس در فلسطين و حزب عمل اسلامي در اردن و حزب اسلامي عراق و عدالت و توسعهً ترکيه را تحت تأثيرو اي بسا پوشش قرار داده است. اين آلترناتيو مذهبي، از يکسو در انتخابات پارلماني مصر، از سال 2005 بدين سو، شرکت کرده و حضور داشته، و از سوي ديگر با سياست هاي منطقه اي جمهوري اسلامي در مخالفت با صلح خاورميانه، تشکيل حماس و عقيم کردن نيروها و جنبش هاي ناسيوناليستي و مدرن و سکولار، اعم از مستبد و دموکرات، در فلسطين و منطقه همسويي و همکاري داشته است. بنابراين چالش اصلي پيش روي شهروندان مصري جلوگيري از غلبهً راديکاليسم مذهبي و ايدئولوژيک، بعنوان بديل و جايگزين راديکاليسم مدرن غربگراي حاکم مي باشد. چرا که در صورت واگذاري سرنوشت خود بدست بنيادگرايان اسلامي اخوان المسلمين، تجربهً افغانستان طالبان و ايران تحت حاکميت ولي فقيه را در مصر و منطقه در ابعادي تازه تر و بسا مخرب تر تکرارخواهند کرد. براي مهار، محدود، مشروط، مدني و دموکرات کردن اسلاميون اخوان المسلمين و کليهً نيروهاي مذهبي و ايدئولوژيک، پيش گرفتن تجربهً ترکيه، و نه ايران و افغانستان، (همينطور تجربهً انگليسي ها و نه آلماني ها و فرانسوي ها) که مذهبيون تندرو و تماميت خواه سنتي را از رهبري سياسي بازداشتند، مي تواند سازنده باشد. بقول روزنامه نگار ايراني، اکبر گنجي، حمايت اخوان المسلمين از البرادعي اصلاً قابل اعتماد نيست، چرا که خميني هم در پاريس همين روش را پيش گرفت ولي وقتي در تهران برکرسي زعامت و قدرت رسيد، اولين کاري که کرد برغم شعر و شعارها و قول و قرار هاي گذشته، نه تنها به کمونيست ها آزادي نداد بلکه بازرگان و بني صدر و سپس همهً غير خودي هاي حتا روحاني و غير روحاني، مذهبي و سکولار را حذف کرد.
مصر و تونس متحد غرب و آمريکا در منطقه هستند، بنابراين، غرب و آمريکا در مقابل تحولات دروني اين جوامع مسئولند و نمي توانند و نبايد ناظر بي طرف باشند. آنها به سهم خود نمي توانند و نبايد اجازه دهند که افراطيون مذهبي (با سوء استفاده از حربهً پست مدرنيسم، حقوق بشر و حقوق برابر شهروندي و همهً آنچه آنها در عمل بدان معتقد و متعهد نبوده و نيستند) نخست اين کشورها و در نتيجه منطقه و جهان اسلام را در دام افراطيون سنت گراي مذهبي رها ساخته، به مقابله و رويارويي با غرب و مدرنيته و دموکراسي سوق دهند. بلکه متقابلاً از آنها انتظار مي رود که بارويکردي مسئولانه و درست (مدرن و دموکرات محور)، با مهار اسلامگرايان افراطي، رفرم سياسي در اين کشورها را به الگويي موفق از گذار به نظام سياسي مدرن و دموکرات، براي کشورهاي مسلمان بويژه عرب منطقه تبديل کنند. چنين راه حلي، نه تنها اين جوامع را در مقابل افراطيون مذهبي و ايدئولوژيک واکسينه ميکند، بلکه آنها را بعنوان متحدين استراتژيک دموکراسي هاي پيشرفتهً جهان منجمله غرب و آمريکا (البته در مدار و کيفيتي نوين)، و هم حامي و مدافع موثر تري براي صلح و ثبات در منطقه مي سازد.
غرب و آمريکا با (1) حمايت از دخالت موثر و سازندهً (و نه سرکوبگرانه) ارتش در روند تحولات و در عين حال جلوگيري از سرکوب تظاهرات مسالمت آميز مردم، (2) ضمن تمرکز برمهارو محدودکردن رهبران و جريانات سازمايانيافتهً بنيادگراي اسلامگرا، (3) ترغيب و حمايت از ائتلاف نيروهاي مدرن و دموکرات مذهبي و سکولار براي شرکت در روند مبارزات حزبي و پارلماني، بمثابه رقيب اسلاميون بنيادگرا و حتا معتدل، مي توانند و بايد جلوي آفت مسري بنيادگرايي و تندروهاي مذهبي را بگيرند.
در مصر و تونس، هرچند حاکمان به رفرم سياسي و انتخابات آزاد و آزاديهاي سياسي تن ندادند، ولي برخلاف ايران نه در آمدهاي نفت بود و نه توجيه ديني که به حاکمان امکانات سخت افزاري و نرم افزاري سرکوب بي حد و حصر دهد. در ايران، در آمد هاي نفتي و توجيهات مذهبي ولي مطلقهً فقيه به حاکمان امکان سرکوب گسترده و بي حد و حصر داده است. رهبران مذهبي در ايران و افغانستان طالبان، و حماس در فلسطين نشان داده اند که وقتي به قدرت برسند، نه تنها قيد شعارها و توافقات گذشته با متحدين مدرن مذهبي و سکولار، بلکه قيد سنت و شرع و قرآن را مي زنند تا خود را حاکم مطلق بر جان و مال و ناموس شهروندان سازند.
چگونگي مهار انواع راديکاليسم و ناکارآمد کردن اهرم سرکوب در ايران و متقابلاً مهار جنبش سنتي بنيادگرا در کشورهاي عربي مسلمان منطقه، از جمله مصر و تونس، از چالش هاي جدي پيش روي شهروندان طبقهً متوسط، روشنفکران، احزاب مدرن و نيروهاي دموکرات اين جوامع است که توضيحات بيشتر و جزيي تر چند و چون مواجهه با اين چالش، در قسمت بعدي اين نوشته پي گرفته مي شود
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home