سيري در مهمترين تحولات جاري: جنبش سبز، برنامهً اتمي، انتخابات عراق، مجاهدين اشرف
اين نوشته اظهار نظريست در مورد چهار مسئلهً جاري در رابطه با ايران و عراق. نخستين موضوع مربوط به جنبش رويان و سرفراز سبز است و توجه دادن به اينکه "گفتمان انقلابي صد در صدي، زيانبارترين پارادايم در مقابل گفتمان دموکراسي و حقوق بشر جنبش سبز است". دوم، در مورد مسئلهً اتمي و چند و چون تحريم هاي بيشتر و احتمال شقّ حملهً نظامي. سوم، در مورد انتخابات عراق و ضرورت دولت ائتلاف ملي، و چهارم در مورد قرارگاه "اشرف" مجاهدين خلق در عراق و اينکه آيا اين قرارگاه، آنطور که رهبري ايدئولوژيک مجاهدين مدعيند، کاتاليزوري براي دموکراسي در ايران است و يا آنطور که برخي ديگر معتقدند، بهانه اي در خدمت تشديد خشونت در داخل و دخالت بيشتر رژيم در عراق؟
موضوع نخست: گفتمان انقلابي (صد در صدي مذهبي و ايدئولوژيک) زيانبارترين گفتمان در مقابل گفتمان دموکراسي و حقوق بشر جنبش سبز است.
گفتمان انقلابي در ايران تاريخچه اي ديرينه دارد. برخي تاريخنگاران ايراني قيام کاوهً آهنگر عليه ضحاک را نخستين قيام توده اي انقلابي، و جنبش مزدکيان را نخستين جنبش انقلابي چپ ايراني مي دانند که تأثيرات دامنه دار داخلي، منطقه اي و فرامنطقه اي بجاگذاشت و در جنبش هاي انقلابي بويژه بعد از اسلام مانند جنبش هاي شيعي زيدي و اسماعيلي و خوارج و مزدکي و در دوران اخير در جنبش فدائيان اسلام نواب صفوي و مجاهدين خلق دنبال شده است. گفتمان انقلابي هرجا که براي برداشتن مانعي موضعي بکارگرفته شد، کارايي مثبت داشته، ولي آنجا که بعنوان يک ايدئولوژي و روش انتخاب شده، به تخريب و تحجر گراييده و نتيجهً عکس داشته است. مثلاً شکي نيست که ترور رزم آرا توسط فداييان اسلام در روي کارآمدن مصدق و ملي شدن نفت تأثير داشت، ولي ادامهً همين رويکرد انقلابي اسلامي راست در زندانهاي شاه به صف بندي هاي درون آن زندانها و بعد از انقلاب به درگيري ها و کشتار زندانيان سياسي سالهاي شصت (توسط لاجوردي) و شصت و هفت توسط ادامه دهندگان همان خط تحجر انقلابي انجاميد. جنبش هاي چريکي چپ فداييان و مجاهدين خلق هم در اينکه سکوت و طلسم اختناق بعد از کودتاي بيست و هشت مرداد را شکستند، شکي نيست، ولي اينکه بعد از انقلاب رهبران آنها به ميراث خواهي از انقلاب پرداختند، حاضر نشدند سلاح هاي خود را زمين بگذارند و به مبارزهً مدني مسالمت آميز روي آورند، اشتباه مهلکي مرتکب شدند که با جنگ زرگري بين اسلام انقلابي چپ و راست هزينه فراوان و خونهاي گزافي بر مردم ايران تحميل شد و راه رسيدن به دموکراسي بسا سخت تر و طولاني تر گرديد.
در دوران مدرن جنبش هاي انقلابي در کشورهاي تحت استعمار جهان سوم، و نيز کشورهاي تحت تسلط امريکا در آمريکاي لاتين زمينهً رشد بالايي يافت و باعث فراروييدن و اي بسا پيروزي نيروي هاي انقلابي ملي و يا ضد امپرياليستي در اين جوامع شد. ولي در ايران ما، بدلايل مختلفي، آن شرايط انقلابي براي بويژه گفتمان چپ انقلابي وجود نداشته است از جمله اينکه:
(1) نظرگاهها و پارادايم ضد امپرياليستي و ضد سرمايه داري چپ انقلابي در ايران که جامعه اي در حال گذار از فئوداليته به سرمايه داري بويژه بعد از اصلاحات ارضي انقلاب سفيد بود، مصداق عيني نداشت و بنابراين بستر و زمينهً گسترش توده اي نيافت.
(2) وضعيت ايران با کشورهاي تحت استعمار مستقيم مانند الجزاير و ويتنام و غيره متفاوت بود. ايران بطور کامل مستعمره نشده بود، و در آن رقابت استعماري (روس و انگليس) بيش از حضور امپرياليسم- عبارت رايج در گفتمان انقلابي چپ رابکار مي برم - (آمريکا) جريان داشت و اتفاقاً قبل از کودتاي بيست و هشت مرداد، آمريکا نقش مثبتي در رفع اشغال ايران از استعمار کهنه روس و انگليس بازي کرد.
(3) وضعيت ايران با کشورهاي آمريکاي لاتين که طبق دکترين مونرو، حيات خلوت آمريکا بودند، کيفاً متفاوت بود و جنبش هاي چپ ضد امپرياليستي چنان زمينهً رشدي نداشتند.
(4) گفتمان راست اسلام انقلابي، با حمايت بخشي از روحانيت شيعه، برخوردار از بستر فرهنگي جامعه، ميدان را تا حد زيادي از جنبش چپ ربود.
(5) گفتمان غالب در ايران ضد استعماري و ضد استبدادي بود که در فراروييدن جنبش ملي کردن نفت و انقلاب ضد سلطنتي پنجاه و هفت خود را بارز نمود.
(6) عقب نشيني شاه در مقابل فشارهاي داخلي و خارجي و هموار کردن بستر تحول و تغيير رژيم بطور مسالمت آميز و نه سرنگوني قهر آميز مطلوب انقلابيون شانس غلبهً راه حل انقلابي را از ميان برد. بر اين اساس، طرح گفتمان چپ انقلابي، گفتماني عاريت گرفته شده از ساير کشورها با شرايط متفاوت بود که نتوانست حتا در همان زمان، از لاک جنبشي محدود روشنفکري و دانشجويي و چريکي پافراتر نهد.
چه عواملي باعث جاذبهً گفتمان چپ انقلابي در زمان شاه شد؟
(1) جنگ سرد، همسايگي کشور شوراها و غلبهً گفتمان مبارزات ايدئولوژيک ضد امپرياليستي دنياي دوقطبي سوسياليستي در مقابل سرمايه داري.
(2) سرکوب گستردهً همهً نيروهاي سياسي از جمله جبههً ملي و نهضت آزادي و حزب توده توسط شاه که هيچ روزنه اي براي تنفس نيروهاي مخالف و منتقد باقي نگذاشته بود؛
(3) حمايت آمريکا از ديکتاتوري سلطنتي-پليسي- نفتي شاه بعد از کودتاي بيست و هشت مرداد.
(4) جوهرهً رهايي بخش، آرمانگرا وعدالت محور جنبش چپ انقلابي.
امروزه، هنوز هم هستند کساني که از گفتمان انقلابي کوتاه نمي آيند و مترصد تحميل گفتمان انقلابي بر شرايط غير انقلابي ايران هستند.
آيا شرايط بعد از انقلاب ضد سلطنتي شرايط انقلابي بود؟ براي آنها که تئوري انقلابي تدوين کرده و حامي استمرار انقلاب بودند و حاضر نشدند سلاح ها را بر زمين نهند، آري؛ ولي براي آنها که خواهان عبور از شرايط انقلابي، پايان دادن به درگيري هاي داخلي و حل مسائل در پروسهً مبارزه اي مسالمت آميز بودند، خير. از آنجا که وارثين انقلاب، انقلابيون بودند، بديهي بود که براي تسخير قدرت و تصفيه حساب هاي ايدئولوژيک، از صف بندي انقلابي کوتاه نيامدند و بر سر اين صف بندي کشور را به جنگ داخلي و خارجي کشاندند. ولي بعد از جنگ و کم رنگ شدن نقش جريانات انقلابي چپ در داخل کشور، جريانات ميانه رو و اعتدالگرا فرصت تنفسي يافتند که مردم توانستند در آن نقش ايفا کنند، و با انتخاب خاتمي عملاً حاکميت را دوگانه ساختند و جريانات متحجر و تماميت خواه را از جريان اصلاح طلب و رفرميست متمايز ساختند. بنابراين از آنجا که:
(1) نظام ولايت فقيه يک نظام وابستهً مستقيم (استعماري و امپرياليستي) نيست، تئوري پردازي هاي غالب بر گفتمان چپ انقلابي سوسياليستي جهان سومي در آن مصداق عيني لازم را ندارد؛
(2) نظام ولايت فقيه يک نظام ديکتاتوري صد در صد بسته نيست، بلکه طبق تعاريف رايج در علوم سياسي حاکميتي نيمه بسته را تداعي مي کند که حداقل تضارب آرا و آزادي اجتماعات و نيز انتخابات حتا باسمه اي در طول دوران حياتش، حد اقل در درون حاکميت، وجود داشته است.
(3) نظام ولايت فقيه يک نظام سانتراليست ايدئولوژيک مدرن نيست (مثل عراق صدام ، کوبا، و کرهً شمالي) که مطلقاً يک دست و تک صدا و تک حزبي باشد؛ همين ويژگي چند صدايي دروني، رژيم يکي از عوامل مهم پيشي گرفتن آن بر اپوزيسيون صد در صد بستهً ايدئولوژيک مخالف آن بوده است.
(4) روحانيت شيعه، بدليل وابستگي اقتصادي و اجتماعيش به اقشار مختلف مردم مسلمان، براي ايفاي هر نقشي در جامعه به حمايت مردم و بويژه بازاريان نياز دارد. اين ويژگي، غلبهً گفتمان متحجرين مذهبي را حتا در درون حاکميت، با مشکل جدي مواجه کرده و بميزاني که ولي فقيه به سمت تمرکز و تحجر بيشتر گراييده اند، در جامعه و در ميان روحانيت شيعه منزوي تر شده و بخش هاي قدرتمندي از حاميان خود، حتا در درون حاکميت را، از دست داده اند.
(5) گفتمان تحجر مذهبي، در شرايط فرهنگي تاريخي ايران بستر و زمينهً تبديل شدن به گفتمان غالب را هرگز نيافته و در آينده نيز نخواهد يافت. اسلام بطور تاريخي اگر براي اعراب سروري و افتخار آفريد براي ايرانيان جز اسارت و بردگي و ذلت و عقب ماندگي و مقاومت و مبارزه ، نتيجهً ملموس حد اقل سياسي چنداني در بر نداشته است. چنين گفتماني اگر بطور قابل فهمي در عربستان سعودي خريدار داشته باشد، در ايران نمي تواند جز توسل به زور سرنيزه و سرکوب غالب شود.
بر اساس آنچه گفته شد اصرار برگفتمان چپ انقلابي، براي غلبه بر راست انقلابي ( متحجرين مذهبي تماميت خواه در حاکميت) گفتماني نامناسب است و نمي تواند به گفتمان غالب تبديل شود. اين گفتمان مي خواهد با هرچه پر رنگ تر کردن تضادش با متحجرين حاکم جامعه و سياست را بسمت دوقطبي شدن براند. سياستي که در دوران انقلاب ارتباطات و نقش آفريني نيروهاي گوناگون جامعه، عملاً تداعي سر بر سنگ کوفتن و يا آب در هاون کوبيدن است.
ضرر گفتمان چپ انقلابي براي جنبش سبز چيست؟
(1) اين گفتمان بهانهً سرکوب و اختناق بيشتر به باند متحجر حاکم مي دهد و پروسهً گذار به دموکراسي در کشور را به تعويق مي اندازد؛
(2) اين گفتمان ذاتاً با مشارکت جمعي و عمومي نيروهاي سياسي غير خودي، بويژه متخصصين و روشنفکران، مخالف است و دم زدنشان از "خلق" جز باور به تصوّر گله اي و فله اي از توده ها که آنها شبانش باشند و رهبريش کنند، نمي باشد؛
(3) اين گفتمان با بسياري از موازين دموکراسي و حقوق بشر، مثل متحجرين حاکم، سرخصومت دارد و برداشت هايشان از مسائل صوري، ذهني، ايده آليستي و آرمانگرايانه است.
(4) اين گفتمان، جز به تحول انقلابي و يا جنگ خارجي که آنها را در يک پيروزي نظامي به قدرت برساند نمي انديشد، خود را در هر گزينهً سياسي دموکراتيک بازنده مي يابد، چرا که حرفي و برنامه اي براي تغيير سياسي در بستر مبارزهً مدني ندارد.
(5) اين گفتمان با بهانه قرار دادن سرکوب گسترده و بي حد و مرز رژيم، به توجيه نظرات و استراتژي خود مي پردازد، حال آنکه همانطور که در سي سالهً گذشته اتفاق افتاده، در صورت تسلط گفتمان انقلابي، ابتکار عمل با رژيم است که با سرکوب و بعد با بازکردن فضاي سياسي مديريت شده، اپوزيسيونش را هم بلحاظ نظامي، و هم بلحاظ سياسي و استراتژيک زير ضرب بگيرد و بي اعتبار و نابود کند.
(6) سرکوب بي حد و حصر مقاومت مدني در داخل، بخشي از جوانان را بسمت جريانات افراطي انقلابي مي راند و آنگاه با هدر رفتن انرژي مبارزاتي آن جوانان در بيراهه هاي نافرجام، تأثيري سوء و بازدارنده بر جنبش سبز مردم ايران براي گذار به دموکراسي و حقوق بشر باقي مي گذارد. رويکرد صد در صدي و انقلابي، از هر نوع، بزيان جنبش دموکراسي خواهانهً مردم ايران است و در عمل به استمرار و طولاني تر شدن عمر استبداد در ايران کمک مي کند. در حاليکه با مبارزهً مسالمت آميز مدني مي توان از شرّ متحجرين مذهبي، نه با گلوله و انقلاب قهرآميز عنصر پيشتاز، بلکه در يک انتخابات با مشارکت حد اکثر مردم، خلاصي يافت.
سه شاخص گفتمان انقلابي در جامعهً امروز ايران عبارتند از آقايان مسعود رجوي (رهبر عقيدتي مجاهدين) جريان (مرحوم منصور حکمت) کمونيست کارگري و محمود احمدي نژاد وحاميانش در باند مصباح و جنتي.
آقاي احمدي نژاد نمايندهً انقلابي اسلام ( که از همهً ميراث انقلابي شيعه و امامت و ولايت بهره مي گيرد) کمونيست کارگري نمايندهً انقلابي کمونيستي (ضد امپرياليستي و ضد سرمايه داريست که در اساس با ليبراليزم و دموکراسي در تضاد است) و سومي آقاي مسعود رجويست که از ميراث انقلابي-ايراني شيعه براي تبيين انگيزه هاي مبارزاتي اش و نيز از گفتمان چپ مارکسيستي در تبيين تحولات اقتصادي، اجتماعي و سياسي جامعه بهره مي گيرد، و بنابراين انقلابي دوآتشه است!
بنابرآنچه گفته شد، گفتمان و رويکرد انقلابي و صد در صدي در شرايط داخلي و بين المللي ايران و جهان، بويژه بعد از انقلاب ارتباطات، خريدار و کارآيي ندارد. حالا دوآتشه کردن و اصرار بر تحميل آن خصلت نامنطبق انقلابي بر شرايط ايران با بکارگيري ميراث انقلابي اسلام و کمونيسم، خراب اندر خراب کردن است و جز تباهي و ويراني و خون و خسارت و شکست بيشتر ببار نمي آورد... گويي يادم رفت، براي آنهايي که از کشتن و کشته شدن ابايي ندارند چه باک!!!
ضمناً، از ياد نبريم که اين جريانات و رهبران انقلابيشان، اگرچه در عرصهً اجتماعي و سياسي ايران، بطور قطع و يقين از اکثريت افتاده و به حاشيه رانده شده اند، ولي هنوز گوششان شنواي حرف کسي جز آنها که به مجيزگويي از مقام قدسي و خيال پردازي هاي ايدئولوژيکشان مي پردازند، نيست. فکر مي کنم براي شناخت کارآکتر و رفتارشان به روان شناسي سياسي Political psychology ، ايدئولوژي سياسي political ideology و اسلام سياسي political Islam بايد بهره گرفت که مجال پرداختن بدانها در اينجا نيست.
موضوع دوم:
درمورد برنامهً اتمي رژيم و احتمال تحريم هاي بيشتر و اي بسا حملهً نظامي است. فکر مي کنم که برخلاف نظام هاي ايدئولوژيک مدرن مثل صدام حسين در عراق و کوبا و کرهً شمالي، تحريم هاي همه جانبه و موثرجامعهً جهاني مي تواند جمهوري اسلامي را به عقب نشيني وادار سازد؛ حاکمان کنوني، جز اقليتي در درون رژيم را نمايندگي نمي کنند و در بين اکثريت مردم ايران جايي ندارد؛ اين رژيم با اتکا به فلسفهً وجوديش، براي حفظ نظام بهمان سادگي که به توصيهً خميني از اصول دين مي گذرد، آنجا که لازم باشد در برنامهً اتمي اش هم کوتاه مي آيد، اصرار رژيم بر ادامهً اين برنامه در واقع باج خواهي از نظام و جامعهً بين المللي و قدرت هاي بزرگ، براي بر سر قدرت ماندن برغم خواست اکثريت مردم ايران است.
ضمناً، برغم حاکمان متحجر مذهبي، ايران سکولار ترين جامعه در جهان اسلام است، اکثريت شهروندان ايراني با اين حاکمان مخالفند و مفاهيمي مثل صلح و دموکراسي وحقوق بشر، بيش از هر کشور مسلمان در حال توسعهً ديگري در فضاي فرهنگي و سياسي ايران جا افتاده و طرفدار پيدا کرده است؛ ضمناً، ايران بطور تاريخي مأمن امن يهوديان بوده و با رويکرد اعراب هم خوني و هم خواني نداشته است؛ بدلايل فوق فکر مي کنم، طرفهاي خارجي هم به تحريم هايي که حاکميت و بويژه سپاه پاسداران را هدف قرار دهد، و نيز حمايت همه جانبه از جنبش سبز متمرکز شده اند. بي شک تحول دموکراتيک در درون ايران، تأثير بسزايي در دنياي اسلام خواهد گذاشت، با حملهً نظامي اين چشم انداز روشن اي بسا از ميان مي رود. حضور آمريکا و متحدينش در مرزهاي سراسر کشور، آنها را قادر مي کند تا با اعمال تحريم ها، رژيم را به عقب نشيني در برنامهً اتمي و نيز تن دادن به مطالبات برحق شهروندان ايراني وادارند. رژيم هم خودش بعد از تجربهً شقهً دروني اخير بخوبي واقف است که در صورت حملهً نظامي آمريکا، اين سپاه و بسيج آلوده به مفاسد سياسي و اقتصادي، آن سپاه و بسيج آغاز جنگ ايران و عراق نيستند که از حاکمان دفاع کنند. جوانان ايراني هم که فشارهاي مختلف سياسي و اقتصادي و فرهنگي را با گوشت و پوستشان لمس مي کنند دنبال فرصتي براي ابراز نارضايتي هايشان عليه رژيم اند و قطعا در صورت حملهً نظامي براي سرنگوني و نه در دفاع از آن؛ قيام خواهند کرد. آنها از تجربهً عراق و افغانستان آموخته اند که آمريکا براي از ميان برداشتن حاکمان مي آيد و شرايط بعد از حمله بهتر از قبل از حمله مي شود، اينست که ميزان استقبال از حملهً خارجي در ميان جوانان سرخورده و نيز اپوزيسيون سنتي بالا گرفته است. همهً اين فاکتورها بر احتمال عقب نشيني رژيم در صورت اعمال تحريم هاي شديدتر و همه جانبه تر مي افزايد.
بعد از افغانستان و عراق، ايران تنها شقاقلوس منطقه است که در هر گونه پيشرفتي بسوي صلح و امنيت و دموکراسي و حقوق بشر در منطقه سنگ اندازي مي کند. بعلاوه اين رژيم با سرکوب مردمش، با پشت کردن به موازين بين المللي در برنامهً اتمي، مي خواهد از مردم ايران و دولت هاي جهان باج خواهي کند
موصوع سوم: انتخابات عراق و چالش استقرار و تثبيت دموکراسي؛
همانطور که ميدانيم، ايران تحت حاکميت ولايت فقيه، و عراق صدام حسين هر دو ديکتاتوري (يکي مذهبي سنتي، و ديگري سکولار و ايدئولوژيک مدرن) بودند و بويژه در دوران جنگ از اپوزيسيون يکديگر حمايت مي کردند. عراق، مجاهدين خلق و سازمانهاي عمدتاً کردي را حمايت کرد؛ و ايران اپوزيسيون شيعي و نيز کردهاي عراق را از هر نظر تحت پوشش قرار داد. از قضا آمريکا به عراق حمله کرد و اپوزيسيون تحت حمايت ايران عملاً برندهً عمليات اشغال عراق شد. آمريکايي ها که از نخست براي مقابله با نيروهاي چپ مارکسيستي در منطقه به اسلاميون و منجمله خميني و بن لادن پر و بال دادند، روشن است که دل خوشي از جريان چپ انقلابي مثل مجاهدين خلق نداشته باشند و بقول معروف ته خط همين رژيم را در صورت کوتاه آمدن در برنامهً اتمي اش، بر اپوزيسيون چپي که معلوم نيست ايران و منطقه را بکدام سو بکشاند، ترجيه مي دهند.
ضمناً، برغم سياه نمايي هاي ايدئولوژيک و متحجرين مذهبي، بهتر است که در امر قضاوت در مورد آمريکا نيز منصف و همه جانبه نگر باشيم؛ آمريکا هم مثل هر کشورديگري بدنبال منافع ملي اش مي باشد و بقول مصدق، دستش را در جيب خودش مي کند . از ياد نبريم که:
-آمريکا نقش مثبتي در به ثمر رسيدن مبارزات ضد استعماري جهان سوم ايفا کرد، و در مورد ايران، اگر فشار آمريکا نبود که بعد از جنگ دوم جهاني براي اخراج شوروي و انگليس از ايران اصرار ورزيد و برخي اين قضيه را شروع جنگ سرد مي دانند، معلوم نبود که استانهاي شمالي و جنوبي تحت اشغال روس و انگليس هرگز به ايران برگردانده شود و يا کشور ايران با مرزهاي جغرافيايي که ما امروزه مي شناسيم موضوعيت مي يافت؛
- آمريکا نقش مثبتي در گسترش دموکراسي، نخست در اروپا و بعد در سراسر جهان، بعد از جنگ جهاني دوم ايفا کرد.
- همينطور نقش آمريکا در رشد علمي، فلسفي و تکنولوژيک جهان امروز غير قابل انکار است.
- نقش آمريکا در تأمين و تضمين صلح و امنيت جهان نيز غير قابل انکار است.
متقابلاً:
از جمله موارد منفي کارنامهً آمريکا، نقش منفي آمريکا در حمايت از ديکتاتور هاي نفتي در کشور هاي خاورميانه در دوران جنگ سرد و برهمين سياق، دست داشتن در کودتا عليه دولت قانوني دکتر مصدق و نيز کمک به پيروزي اسلاميون و آيت الله خميني در ايران از اشتباهات آمريکا در مورد ايران مي باشد. همينطور نقش آمريکا در حفاظت از محيط زيست و صلح خاور ميانه زير سئوال جدي قرار دارد.
با اين اوصاف کارنامهً آمريکا در عراق و افغانستان پيوسته مورد بررسي و قضاوت قرار مي گيرد. بنظر مي رسد که گذار و استقرار دموکراسي در کشوري با شکل بندي هاي فعال طايفه اي، قبيلگي، قومي و مذهبي مثل عراق، بسا پيچيده تر و شکننده تر از گذار و استقرار دموکراسي در ژاپن و آلمان بعد از جنگ جهاني دوم، و يا اروپاي شرقي بعد از جنگ سرد مي باشد. از اين منظر انتخابات اخير عراق و چشم انداز تشکيل دولت ائتلاف ملي با شرکت نيروهاي ملي، مذهبي (شيعي و سني و مسيحيان) قومي (کردها، ترکمن ها، عرب ها، آشوريها و غيره) و عشاير و قبايل مختلف، قدمي بسيار حياتي و لازم جهت عبور از افراط و تفريط ها و استقرار دموکراسي در اين کشور است. متقابلاً اگر جريانات شيعي به تنهايي موفق به تشکيل دولت شوند، بر اختلافات و تفرقه و خشونت دروني و نيز دست اندازي همسايگان عراق، در امور داخلي اين کشور، افزوده مي گردد.
عراق، براي هموار کردن راه رشد و توسعهً خود به وحدت ملي، حفظ تماميت ارضي، استقرار و تثبيت دموکراسي فدرال، جذب سرمايه گذاري خارجي براي ايجاد اشتغال و رشد اقتصادي نيازمند است. براي رسيدن به اين اهداف، نقش آمريکا در کاهش تنش هاي دروني، برقراري امنيت، و کمک به نيروهاي سياسي عراقي جهت تشکيل اتئلاف نيروهاي ملي، مذهبي و سکولار و نيز کمک به سازندگي و توسعهً عراق مي تواند بسيار سازنده و تعيين کننده باشد. تنها يک دولت اتئلاف ملي قادر خواهد بود بر افراط و تفريط ها و تنش هاي سياسي از هر نوع غلبه کند، و در عين حقظ حسن همجواري و روابط اقتصادي و سياسي با کشورهاي همسايه، از دست اندازي هاي مداخله جويانه و توسعه طلبانهً آنها بکاهد.
موضوع چهارم؛ معضل قرار گاه اشراف در عراق
راست و پوست کنده اذعان مي کنم سخن گفتن از قرارگاه اشرف و اشرفيان کار ساده اي نيست. معتقدم برغم کلاف سر در گم سياسي قضيه، حقوق انساني افراد آنجا را همهً طرفهاي ذيربط بايد رعايت کنند. راستش اصلاً مفهوم شعار رهبري مجاهدين مبني بر "اشرف بايستد تا جهان بايستد" و اينکه بجاي رسم قديمي "تحليل مشخص از شرايط مشخص" آقاي مسعود رجوي از منطق خلص مذهبي و با برداشتي دلبخواهانه، براي توجيه مواضع سياسي اش استفاده مي کند و از حضرت نوح و ابراهيم خليل و پيامبر اسلام و حضرت علي و امام حسين (که هيچ خلل و اشکال زميني لابد بر رسالت آسماني آنها وارد نيست) مدد مي جويد، نمي فهمم جز اينکه اينکار مثل قمار بازي در دنياي سياست با توسل به خدا و پيامبران مرسل و نامرسل است.
واقعيت اينست که آقاي رجوي با صدام حسين قرارداد صلح استراتژيک امضا کردند و حالا از بد حادثه صدام حسين رفته و آمريکا هم خط او (صدام) را نمي خواند و سرنوشت مجاهدين را برخلاف قول و قرار هاي اوليه بدست دولت عراقي، که اپوزيسيون ساخته و پرداخته و تحت حمايت جمهوري اسلامي در آن هنوز دست بالا را دارند، سپرده است. اينست که سرنوشت اشرفيان امروزه مثل طعمه اي در چنگال رژيم رها شده است که هر سياستي که خواسته باشد براي خلاصي از آن با دست باز پياده و پيگيري مي کنند. آمريکا هم نشان داده که روي استفاده از برگ مجاهدين حتا براي فشار بر جمهوري اسلامي، تا چه رسد براي جانشين سازي آن با رژيم، رغبتي نشان نمي دهد. سياست در آمريکا پيش از آنکه از اطاق دفاتر احزاب سياسي سر در آورد، از اطاقهاي فکر و تحقيق و تفحص دانشگاهي سرچشمه مي گيرد، و اين همان چيزيست که رهبران مجاهدين با آن چندان آشنايي و موآنستي نداشته و ندارند. جريانان فکري دانشگاهي ايراني و آمريکايي هم از فراروييدن جنبش سبز، با ويژگي رنگين کمان دموکرات و فراگيرش بطور گسترده حمايت کرده و مي کنند. آنها معتقد و مصرند که اين آلترناتيو دموکرات، مدني، سراسري و فراگير توان و پتانسيل آنرا دارد تا در صورت عقب نشيني و يا سرنگوني رژيم، راه دموکراسي و حقوق بشر را براي مردم ايران هموار کند.
با اين اوصاف کوتاه نيامدن آقاي رجوي از خط و مشي اصول اوليهً فکري و سياسي و استراتژيش نه نشان پويايي و انطباق فعال با شرايط بلکه نشان يک دندگي و سر زير برف کردن در عالم سياستي است که تعادل قوا در آن حرف آخر را مي زند. بدلايل فوف فکر مي کنم که اشرفيان در دامي از سه جهت گرفتار شده اند. طرفهاي درگير، آمريکا و عراق مي خواهند از شر اشرف و اشرفيان خلاص شوند تا بهانه جويي هاي رژيم مبني بر دخالت در امور داخلي عراق را کمتر کنند و يا از ميان بردارند. رژيم حاکم بر ايران که معلوم است مي خواهد از شر اپوزيسيون متشکلش که قابليت مسلح شدن و بکارگرفته شدن دارد خلاص شود؛ آقاي رجوي هم مي خواهد بهر قيمت تا آخر خط برود و سرنوشت مجاهدين را با ارتش آزادي بخش، و سرنوشت اين ارتش را با صدام و حالا با تصميم آمريکا پيوند زده و فکر مي کند براي او و ارتش آزاديش بعد از اشرف جايي و مقام و منزلتي نخواهد بود. اينست که فکر مي کنم، بهتر بود که بعد از حملهً آمريکا و پذيرش اجباري خلع سلاح (همان کاري که آقاي رجوي بعد از انقلاب ضد سلطنتي حاضر نشد بپذيرد و بر سر آن وارد جنگ با آقاي خميني شد)، نهايتاً فکر مي کنم از حقوق انساني افراد مستقر در اشرف بايد دفاع کرد که طعمهً اين دام سه بعدي نشوند، خانواده هاي مجاهدين را که طي سي سالهً گذشته قربانيان زندهً سرکوب ها در داخل بوده اند، ببازي نگيرند. بهترين و کارآترين راه حل اينست که طرفهاي درگير راه حلي سياسي و آنهم در بالا و نه از پايين براي اين قضيه بيابند.
دوشنبه، 2010/04/26
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home