جمهوري اسلامي با ابراهيم رئيسي به کجا مي رود؟
براي درک شرايط کنوني رژيم ولايي و چالش هاي پيش روي رئيسي، جا دارد بياد داشته باشيم که چهار دهه بعد از انقلابي که به قهقراي انسانيت، ايرانيت و صد البته، اسلاميت در ايران انجاميده، اولا:
جمهوري ولايي در همه ايده ها و ايده آلها و نيز برنامه هاي داخلي و
خارجي اش، بطور ايدئولوژيگ و استراتژيک، شکست خورده است. مديريت غير علمي و
انيراني آخوند-پاسدارهاي حاکم که از حوزه هاي علميه سنتي سر برآورده، برموج جهالت
ملت و نيروهاي سياسي اش سوار شده و با طرح و توطئه خارجي ها حاکم شدند. اين نظام
ارتجاعي از آنجا که با دستاوردها و تجارب سياسي دوران مدرن در تعارض است، نه تنها
فرصت هاي ايران را به تهديد مبدل ساخت، بلکه بدتر از هر تجاوزگر خارجي، قتل و
کشتار و زنداني کرد، منابع طبيعي را غارت، طبيعت ايران را ويران، نهادهاي مدني
مردمي را سرکوب، و سرمايه هاي مادي و انساني مملکت را ناگزير از فرار و مهاجرت
کرده است.
دوم، .
اکثريت قريب به اتفاق مردم ايران دريافته اند که نظام آخوندي روي
پهلوي ها را سفيد کرده و ايران را به دوران قاجار رجعت داده است. نظام شاهنشاهي
پهلوي، نه تنها، بمراتب از نظام ولايت مطلقه آخوند، انساني تر و ايراني و امروزي
تر بود، بلکه پهلوي هاي پدر و پسر از اپوزيسيون چپ و راست خودش، که از آنها بعنوان
ارتجاع سرخ و سياه نام مي برد، يعني از همهً اسلامگرايان، از نهضت آزادي گرفته تا
خميني و شريعتي و مجاهدين خلق، تا وابستگان و دلبستگان بلوک شرق، از حزب توده تا
فدائيان خلق، در نظر وعمل، بحال ايران و ايراني، بمراتب مفيد تر و موفق تر بودند. آن
بخش از اپوزيسيون چپ اسلامي و مارکسيست که در انقلاب 57 زير چترخميني و حاميانش
رفتند و بعدا از قطار انقلاب پياده شدند، اگر اسلامي اند از جنس خميني اند، يعني
سکولار و دموکرات و مدرن نيستند، و اگر غير مذهبي چپ و مارکسيست هستند، هنوز به پندارهاي غلطي دل بسته اند که تاريخ
مصرفشان (در دوران جنگ سرد و شوروي سابق} گذشته است.
سوم:
هرچه ناکامي و ناکارآمدي اين رژيم آشکار تر مي شود، در منطقه و جهان
منزوي تر و در درون خودش بسته تر، نابردبارتر، بنيادگرا تر، راديکال تر و لاجرم
نظامي تر مي شود تا با ايزوله رياضت کشانه و تمرکز نظامي، بتواند از موجوديت خودش
دفاع کند. دخالت مستقيم خامنه اي در آخرين انتصابات مجلس و رياست جمهوري از طريق
شوراي نگهبان، براي کنترل قواي سه گانه نظامش را بايد در اين راستا و ناشي از اين
وضعيت ناکامي و ناچاري و ناتواني نظام درعرصه هاي داخلي و خارجي دانست. اين فرجام
ناکامي و انزوا و تکيه بر نظاميان در داخل و خارج، نه از ره بدشانسي و اتفاق، بلکه
مقتضاي طبيعت اين نظام ايدئولوژيک توتاليتر مذهبيست.
چهارم:
اگر کشتي نظام ولايي به گل نشسته است، دليلش مشکلات بنيادي نظري و
ساختاري حاصل از ناکارآمدي پندارها، سياست ها و سوء مديريت ولي فقيه و پيروان
اوست. شکست و ناکامي جمهوري اسلامي گواه ناکارآمدي چهار نوع مديريت اولاً مبتني بر
فقه و شرع آخوندهاي حوزوي، دوم ايدئولوژي و نظريه سياسي ولايت مطلقه فقيه، سوم،
مديريت مبتني بر رهبري مطلقه فردي، و چهارم، سبک مديريت پوپوليستي، هياتي، و حزب
اللهي پاسدار– بسيجي ها مي باشد. بعبارتي، ما ايرانيان آنچه از ناکامي نظامهاي
مذهبي در تاريخ نياموخته بوديم، ، آنچه از ناکامي رهبري و مديريت فردي
نياموختيم،آنچه از ناکامي نظامهاي مطلقه ايدئولوژيک، در دوران مدرن نياموخته
بوديم، با جمهوري اسلامي بايد آموخته باشيم، فساد گسترده و تبهکاري فراگير درفرماندهان
سپاه و بسيج، مانند روي آوردن آنها به مزدوران خارجي و نيز لات و لوت ها و قاتلان
و تبهکاران محکوم و زنداني، براي سرکوب بي رحمانه مخالفين و اعتراضات مردم، گواه
شکست ايدئولوژيک و ناکامي سبک مديريت
هياتي پاسدار و بسيجي ها در اين نظام بوده و هست.
پنجم:
از منظر ايدئولوژي طرفداران حکومت ولايي، رئيس جمهور وصله ناچسبي بر
نظريه سياسي ولايت مطلقه فقيه هستش که بايد مجبور و محدود و مشروط به (امر و صلاح و
خواست) ولي فقيه باشد، و نه مردم و مجلس و قانون اساسي. از نظر اين جماعت، همانطور
که آخوند رئيسي اخيراً در ديدار با فقهاي حوزه علميه اذعان داشته، فقه شيعه براي
اداره امور مملکت کافيست. از نظرآخوندهاي شيعه، فقها و مجتهدين حوزه هاي علميه
سنتي، يعني شريعتمداران، حق فتوا يعني قانونگذاري دارند و نه شاهان گذشته و يا
نمايندگان مردم و نهادهاي مردمي و يا متخصصين با تحصيلات دانشگاهي امروزي!. اين
موضوع يکي از اصلي ترين دلايل مخالفت آخوندهاي طرفدار مشروطه با نمايندگان مردم
دراولين مجلس شوراي ملي بعد از انقلاب مشروطه نيز بود. خامنه اي و طرفدارانش اکنون
آمده اند تا خواب آخوندهاي شيعه در طول تاريخ بعد از اسلام را تعبير و عملي سازند.
براي همين است که مجلس شوراي اسلامي شان را هم به مجلسي صوري و فرمايشي براي تبعيت
از ولي فقيه و مراجع حکومتي تبديل کرده اند. حال آنکه دانش و تجربهً فقهاي شيعه و
رساله مجتهدينش اساسا به آداب و احکام زندگي فردي و خانوادگي (اخلاق و منزل)
اکتفاکرده و به احکام عبادات و نجاسات و حيض و نفاس و عقد و نکاح و خمس و ذکات در
همان حد زندگي مبتني بر دامپروري و کشاورزي محدود
بوده و نبابراين در حوزه حکمت عملي مديريت روستا و شهر و جامعه و مملکت (که
از نظر فقه سنتي در حوزه ها، به آن علم مدن- اجتماع و يا شهر- ميگويند) نه نظريه
سياسي منسجم کارآمدي دارند و نه دانش و تجربه اي مفيد که بتوانند چند و چون مديريت
حتا يک روستا و يا شهر، تا چه برسد به اداره مملکتي در جهان بهم پيوستهً امروز،
آنهم بعد از انقلاب صنعتي و انقلاب ارتباطات را اصلا درک کنند.
ششم،
بدليل همان تعارض ايدئولوژيک و قانوني جايگاه رئيس جمهور و مجلس (و
اصل تفکيک قواي سه گانه ) با نظريه سياسي ولايت مطلقه فقيه بوده که همه روَساي
جمهور بعد از انقلاب، بجز علي خامنه اي، عاقبت بخير نشدند. يعني در عمل، روئساي
جمهور در نظام ولايي، نوکران بي اختيار رهبر مطلقه بوده و بدليل تعارض اختياراتشان
با رهبر، با آمدن و رفتن هر کدامشان، از يکسو نظام ولايي يک گام به پياده کردن
نظريه ارتجاعي ولايت مطلقه فقيه نزديکتر شده ولي در آنروي سکه و در عمل، يک قدم
بيشتر در مسير خود زني سياسي و اجتماعي و ... گام برداشته است. بر اين منوال،
انتخاب ابراهيم رئيسي را مي توان يکي از آخرين خود زني ها در راه تحقق نظام ولايي مد
نظر رهبر مطلقه دانست. حال تصورش را بکنيد اگر ولي فقيه (در اينجا خامنه اي،
بعنوان آخوندي بي سواد که به همان افکار نتراشيده و نخراشيده دوران طلبگي اش
پايبند و مصر است) خودش صاحب نظريه معتبر و راهگشاي سياسي نيست و حتا از منظر همان
ملاکهاي حوزوي به حد اجتهاد و رساله نويسي در مورد احکام عبادات و نجاسات و حيض و
نفاس و عقد و نکاح و خمس و ذکات... هم نرسيده، نتيجهً عملي حاکميت مطلقه چنين فردي
چه فرجامي جز تبديل او به ديکتاتوري بي رحم و ويرانگرمي توانست داشته باشد. رهبري
خود خداخوانده و نالايق که تمام حلقه ها و سپرهاي حفاظتي و مشروعيت نظري و عملي، حتا
مذهبي اش را، يکي بعد از ديگري، گسسته و بقول معروف بر شاخ نشسته و بن مي برد.
هفتم،
اين رهبر مطلقه، بدون داشتن هيچ نظريه
و الگوي معتبر تاريخي، اگر چه در عالم خيال خدايي مي کند، ولي در عمل سفله پرور
است. او فکر مي کند که هرکس را که او علم کند به رجل سياسي تبديل مي شود، حال آنکه
چون خودش مايه و پايه لازم براي ايفاي نقشي سازنده در جايگاهش را ندارد، کوتوله
هاي سياسي را برميکشد که مطيع و تحت فرمان او باشند. او، مراجع منتقدش را ازميان
برداشت، يکي از پايه هاي اصلي بقاي نظام، يعني اصلاح طلبان را طرد کرد، ورزيده
ترين استراتژيست نظامش يعني رفسنجاني را سر به نيست کرد، ورزيده ترين فرمانده و
استراتژيست نظاميش، قاسم سليماني، را قرباني کرد، و ورزيده ترين ديپلماتش، يعني
ظريف را از دور خارج ساخت تا نور چشمي هاي بي سواد و بي کفايتش بر مصادر حکومتي
تکيه زنند. او، با هر انتخابات رياست جمهوري، بخشي از مشروعيت و موجوديت و نيروي اصلي
بدنه نظامش را از قطارحاکميت پياده کرده است و اکنون بعد از پياده کردن آخرين حلقه
غير خوديهاي نظامش، شاهديم که تنها علي مانده و چهل تا دزد بي سواد و بي کفايت
ولايت مدارش. اين رويکرد نظام تحت رهبريش را، علاوه بر
فقدان نهادهاي مشروعيت ساز سياسي و مردمي، با معضل قحظ الرجال سياسي نيز مواجه
ساخته است. در فقدان احزاب و نهادهاي سياسي، سپاه و بسيج يکه تازي کرده اند و هر
رئيس جمهوري که به قدرت رسيده، چند آخوند و پاسدار و مابقي از دوستان و فک و
فاميلش را به قدرت رساند و آنها چون ميدانند که دولتشان مستعمل، مستعجل و مستأصل
است، تا مي توانند مي دزدند و غارت مي کنند... دولت بعدي که مي آيد، همه تقصيرات
را به گردن قبلي انداخته، برنامه ها و سرمايه گذاريهاي دولت قبلي را باطل کرده و
باز روز از نو روزي از نو.
هشتم،
گفته شد که يکي از ويژگي هاي ابراهيم رئيسي همان سرسپردگيش به منويات خامنه اي و
سپاه، و به اصطلاح ولايتمدار بودن اوست. او از آنجا که سواد کافي حتا حوزوي، و نيز
تجربه عملي سياسي و مديريتي، و شايستگي لازم در حد اسلافش را هم ندارد بنابراين
تنها گوش بفرمان آقا بالاسرش، خامنه اي پدر و پسر و اطلاعات سپاه است. اين همان شيوه
ايست که او در مناصب پيشين حکومتي پيشه کرده تا به عالي ترين مقام ممکن در نظام
مطلقه ولايي رسيده است. غافل از اينکه اگر در مناصب پيشين، هرکاري مي کرد به پاي
نظام نوشته مي شد، ولي اينبار او قرار است که سپر بلاي شخص رهبرباشد و بنابراين،
مواضع و عملکرد و کارنامه اش، کما اينکه ناتواني هايش در تحقق وعده هاي
غيرکارشناسي شده اش، بايد بپاي خودش نوشته شوند تا ولي فقيه، کما في السابق، بتواند
از خود رفع مسئوليت کرده و خودش را مبرا و عاري از خطا و اشتباه نشان دهد. اخيرا
گفته بود که در دولت او فاميل بازي نيست، معلوم است چرا که او مترسک بي اختياري
بيش نيست و ديگران مواضع و تصميمگيري هايش را به او ديکته مي کنند. روساي جمهور
پيشين اگر شاکي مي شدند که از خودشان اختياري ندارند و رئيس دفتر رهبر و يا
برادران قاچاقچي بيشتر از آنها قدرت دارند، خيال رهبر از اين بابت جمع است چرا که اين
يکي اصلا چيزي در چنته ندارد که بتواند مدعي باشد.
نهم،
در دولت رئيسي، خلص ترين نيروهاي ولايي، يعني همان نيروهاي آتش به
اختياري که به تبعيت از رهبرشان، به هيچ ضابطه و قانوني پايبند نبوده و به هيچ
نهادي هم پاسخگو نيستند، به قدرت رسيده اند. اين باند فاسد و خونريز و تبهکاربعد
از تسلط برقواي سه گانه و نهادهاي وابسته، با کودتايي خزنده، به دست اندازي هايش، براي
تصاحب تمامي قدرت و ثروت و ارکان حيات مملکت از سياست و اقتصاد گرفته تا جامعه و
فرهنگ، خيز برداشته است. دست اندازي بر آموزش و پرورش و آموزش عالي براي تبديل
آنها به زير مجموعه حوزه هاي علميه، فشار بر نظام دادگستري و لغو پروانه وکالت
وکلاي دادگستري بمنظورآخونديزه کردن بيش از پيش نظام قضايي کشور، فشار بر هنرمندان
و ورزشکاران و زنان و ساير اقشار مملکت
براي آخونديزه کردن حوزه فعاليت آنها. از آن جمله اند. اينها، اگر بتوانند، مي
خواهند تمام آثارو نشانه هاي مدرنيته از زمان مشروطه تا کنون را ازميان بردارند تا
همه ارکان حيات جامعه را آخونديزه سازند.
تنها راه جلوگيري ازاين دست اندازي ها، عدم بي تفاوتي، آگاهي رساني و
رسواکردن سرسپردگان نظام درفضاي مجازي و افکار عمومي است. مقاومت و اعتراض در
برابر اين جماعت وحدت بخش و تعالي بخش است، حال آنکه سکوت و بي تفاوتي در برابر
تعدي و تجاوزات آنها به حقوق فردي و ملک و ملت، تباه کننده و ويرانگرست.
دهم،
در عرصه سياست خارجي، خامنه اي، مثل اکثرقريب به اتفاق رهبران باصطلاح
چپ و انقلابي سال پمجاه و هفت، هنوز بر افکار واهي ضد امپرياليستي و ضد صهيونيستي
دوران طلبگي اش (و دوران جنگ سرد) باقيست و ملت و مملکتي را قرباني جهالت و
راديکاليزم نظري اش ساخته است. او مصداق دشمني احمق براي آمريکا و اسرائيل بوده
است که مواضع و عملکرد او تنها به نفع ابرقدرتها و اسرائيل تمام شده و دودش به چشم
ملت ايران و مردم محروم منطقه رفته است.
همه ابرقدرتها، و همينطور کشورهاي منطقه و اسرائيل از تندروترشدن
رژيم هميشه استقبال کرده و مي کنند، چرا که هرچه رژيم تند رو تر شود، در درون خود
بسته تر و نظامي تر، در سياست داخلي و خارجي اش بحران زا ترو در نتيجه ضعيف تر و
وابسته تر مي گردد. براي ابرقدرتهاي شرق و غرب، ايران، بلحاظ ژيًوپوليتيکي و تاريخي،
مهمترين کشور خاورميانه است که با بحراني کردن آن مي شود کل منطقه را دوشيد. آنها
در نتيجه حاکميت مخرب ملايان، توانسته اند تمام خاورميانه را بدوشند و اسرائيل را
به قدرت برتر نظامي، سياسي و حتا ديپلماتيک منطقه تبديل کنند. در راستاي اين رسالت
استعماري، شاهديم که از زمان روي کارآمدن خميني، اين رژيم قرون وسطايي، به کانون
اصلي صدور بحران و تروريسم در منطقه تبديل شده است. آخوندهاي حاکم و پاسدارانشان
سرکوب در داخل را با صدور بحران و جنگ و تروريسم به خارج از مرزهاي کشور توانسته
اند توجيه کنند و استمرار بخشند. بعد از إتمام جنگ هشت ساله با عراق که براي خميني
نعمت بود، در آغاز آن توانست از شر غير خودي ها، و حتا خودي هاي اسلامگرا مانند
بازرگان و بني صدر و همهً أحزاب و سازمانهاي سياسي، حتا حزب توده و حزب جمهوري
إسلامي، راحت شود؛ و با پايانش هم قتل عام زندانيان سياسي سال شصت و هفت را توجيه
کرد. متعاقب آن جنگ، فرمان قتل سلمان رشدي، جنگ بالکان و بوسني، حملهً آمريکا به
أفغانستان و عراق و بعد، حمله إسرائيل به جنوب لبنان، و نهايتاً، سربرآوردن داعش
بعد از سرکوب جنبش موسوم به بهار عربي در سوريه، جملگي براي آخوندها و پاسدارانشان
رحمتي بودند تا مزدوران دست پروردهً خود را زير چتر سپاه قدس، به اين کشورها
بفرستند، به سازماندهي جوانان محروم مذهبي اين کشورها تحت عناوين مختلف بپردازند و
چتر حفاظتي و نفوذ خود را در ميان بخصوص شيعيان منطقه بگسترانند. ولي هر صعود فرصت
طلبانه و مخرب را سقوط و پاياني ناگزير در تقدير است، و همانطور که بارها تأکيد
کرده ام، بعد از إتمام کار شبه نظاميان تندرو سني حکومت إسلامي داعش، نوبت شبه
نظاميان کار خلافت إسلامي داعش، و بويژه
بعد از کشته شدن فرمانده سپاه قدس، قاسم سليماني، کشتي صدور انقلاب خامنه اي به گل
نشسته است.تشکيل هلال شيعه و آم القراي جهان اسلام از خواب و خيال آخوندها و
پاسدارانشان پريده است، براي مقابله با جبهه مقاومت خامنه اي در منطقه، همه دولت
هاي اسلامي منطقه، اسرائيل را بر نظام ولايي او ترجيح داده اند. وليعهد عربستان
سعودي، پرچمدار اصطلاحات ساختاري سياسي در دنياي اسلام شده است، بطوريکه دير يا
زود اصلاح طلبان طرفدار نظام ولايي هم مجبور شده و خواهند شد که او را سرمشق و
الگوي اصلاحات مورد نظر خود قرار دهند.
يازدهم،
در رابطه با اهميت و نقش نظام ولايي در توليد بحران مد نظر ابرقدرتها،
خارج شدن آمريکا در زمان ترامپ ازتوافق هسته اي برجام نمونه خوبيست. خارج شدن ترامپ
از اين توافق اصلا براي اين نبود که توافق بدي بود، بلکه او با شمًه قوي اقتصاديش،
دريافته بود که ، براي دوشيدن بيشتر عربها به تداوم بحران هسته اي ايران نياز دارد
و بهره اش را نيز برد. بعد از انتخاب جوبايدن در آمريکا، آخوندها و پاسدارانشان
اميدوارند که دموکراتها بار ديگر با فراهم کردن بستر جنگ و بحراني ديگر در منطقه
به کمکشان بشتابند و اينبار با بيرون کشيدن نيروهاي خود از أفغانستان و عراق، بر
امکان دست اندازي بيش از پيش سپاه قدس در اين کشورها بيافزايند. غافل از اينکه،
برخلاف دخالت و حمله مستقيم آمريکا و إسرائيل که آگاهانه آنرا بنفع جمهوري إسلامي
تمام کردند و مزدوران اين رژيم را در عراق و لبنان به قدرت رساندند، اينک سياسيون و افکار
عمومي در کشورهاي منطقه، منجمله در عراق و لبنان و سوريه، بخوبي دريافته اند که
ميدان دادن به سپاه قدس موجب بالاگرفتن جنگ و نزاع داخلي بين راديکالهاي قومي و
مذهبي، و از ميان رفتن امکان صلح و ثبات و امنيت و بازسازي و توسعه در اين کشورها
مي شود.
دوازدهم،
براي ابرقدرتها، اکثر دخالت ها و جنگ ها با انگيزه هاي اقتصادي همراه
است. عبارتي در سياست مرسوم است که مي گويد "جنگ يکروش متفاوت کاسبي هستش، و
يا جنگ ادامه سياست است به روش ديگر.”
“War is a business by other means” or “war is
continuation of politics by other means”.
حال آنکه براي خامنه اي، درست برعکس! اقتصاد وسيله اي در خدمت پيشبرد
اهداف توسعه طلبانه سياسي بوده است. او، بي مهابا سرمايه هاي مردم را، بعد از جنگ
هشت ساله، در بوسني و فلسطين و لبنان و عراق و سوريه و ليبي،هزينه کرده و مي کند
ولي بمحض اينکه اين جنگ ها خاتمه يافت، سرش بي کلاه مي ماند چرا که امکان و توان
سرمايه گذاري و مشارکت در بازسازي بعد از جنگ در اين کشورها را نداشته است!!. ماحصل
سياسي حاکميت ميدان، يعني اولويت صدور انقلاب با سپاه قدس در منطقه، سرعت بخشيدن
به نزديکي دولتهاي منطقه به اسرائيل، براي تشکيل جبهه واحد عليه سپاه قدس؛ و حاصل
اقتصاديش، گرم کردن بازار فروش اسلحه و نيز فراهم کردن بستر سرمايه گذاري براي
ابرقدرتها و نيز ترکيه و کشورهاي عربي در بازسازي عراق و سوريه و فرداي يمن بوده
وهست.
نتيجه:
رژيم ولايي اينک در
پايين ترين سطح مشروعيت داخلي و بالاترين حد انزواي منطقه اي و بين المللي قرار
دارد، همه قرائن حاکي از آنست که رژيم ولايي، بعد ازآخرين خود زني، در انتخابات رياست جمهوري گذشته، وارد دوران خودکشي شده است.
درداخل کشور، ابراهيم رئيسي براي تحقق وعده هاي اقتصاديش و نيزبمنظور جلوگيري از طغيان
مردم، مجبور است که يا از نهادهاي زير نظرخامنه اي مانند کميته امداد و آستان قدس،
و بنيادها و نهادهاي اقتصادي وابسته به سپاه و بسيج شروع کند و يا با افزودن بر
قيمت اقلام مصرفي و بالابردن مالياتها، از مردم جان به لب رسيده اخااذي کنند.
در خارج، زورق استراتژي
متکي به اهرم نظامي (ميدان) براي تشکيل
جبهه مقاومت اسلامي و هلال شيعه در منطقه به گل نشسته است. آمريکا و
اسرائيل و کشورهاي عرب منطقه، با سياستي مشترک و هماهنگ، بر مقابله با سپاه قدس و
نيروهاي نيابتي اش متمرکز شده اند. کشورهاي منطقه، براي حفظ امنيت خودشان، خواهان توافقي براي برنامه
هسته اي، موشکي، ونيز دخالت هاي سپاه قدس در منطقه هستند. روسيه و چين هم آخوندها
را سپر بلاي خودشان کرده و براي کاستن از فشار غرب و آمريکا {برسر موضوعات ديگردر
ساير نقاط جهان} خواهان پايان يافتن مناقشه اتمي ايران و عادي سازي روابط ايران با
کشورهاي منطقه و غرب و آمريکا نيستند،
در اين شرايط، خامنه اي
ناگزير از انتخاب بين سه گزينه کرده است: اول: يا نوشيدن جام زهراز برنامه هسته اي
و موشکي و نيروهاي نيابتي و سپاه قدس در مذاکرات وين، عقب نشيني کند، دوم، روند
کنوني ادامه يابد و رژيم خودش را براي مقابله با بمباران پايگاههاي سپاه قدس و نيز
مراکز هسته اي و پايگاههاي موشکي اش در داخل کشور آماده کند. و گزينه سوم، که
بسيار نامحتمل مي نمايد، جايگزين کردن اولويت راه حل نظامي (ميدان) با سياست و
ديپلماسي و تلاش براي توافق در برجام و نيز با کشورهاي همسايه و بويژه عربستان و
کشورهاي خليج براي کاستن از نگراني هاي امنيتي آنها و همکاري براي برقراري صلح و
ثبات در منطقه، منجمله با اسرائيل. اين هر سه گزينه براي خامنه اي، معادل خود
کشي اند.
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home