گذاربه دموکراسي در ايران

آرزوي گذار به دموکراسي در ايران، در حقيقت، انگيزهً اصلي نوشتن اين سطور مي باشد.

Tuesday, June 16, 2009

چرا شرکت در انتخابات؟

روي کلام اين نوشته با کسانيست که خود را مدافع تماميت ارضي، استقلال، دموکراسي و حقوق بشر در ايران مي دانند و مواضع کوتاه و بلند مدت خود را در راستاي چنين هدفي اتخاذ و دنبال مي نمايند. دقيقاً يادم نيست ولي چند سال قبل، زمانيکه که در ترکيه بودم و شوراي ملي مقاومت از اقبال داخلي و بين المللي بهتري برخوردار بود، به مسئولين سازمان مجاهدين نوشته بودم که "تنها ضامن حفظ تماميت ارضي کشور، وجود آلترناتيوي معتبر، دموکرات و سراسري براي رژيم ولايت فقيه است". چرا که در فقدان آلترناتيو ملي، دموکرات و سراسري، مخالفت و مبارزه با متحجرين مذهبي تماميت خواه نظام ولايي، به سمت مناسبات تجزيه طلبانهً قومي و يا ايدئولوژيک مي گرايد، باعث مي شود تا پيش از رسيدن به دموکراسي و حقوق بشر، تماميت ارضي کشوري بنام ايران با مخاطرات جدي مواجه گردد. در اين رابطه مثال بلوک شرق را مي زدم که چطور در شرايط بسته بودن راه به جلو (دموکراسي)، وقتي فضا عوض مي شود و مردم امکان انتخاب مي يابند، کشورهاي مربوطه يک مرحلهً تاريخي به عقب فروغلتيده، ابرقدرتي از هم مي پاشد و تجزيهً قومي مي شود. ياد آوري اين مطلب را از آنجهت ضرورت دانستم که دليل تغيير موضعم در رابطه با ضرورت شرکت در انتخابات، در شرايط کنوني، را توضيح دهم.
دموکراسي اطلاعاتي، که با عموميت يافتن استفاده از تکنولوژي ارتباطات فراگير شده، مزيت هاي بسيار دارد ولي در جوامع غير دموکرات و توسعه نيافته اي مثل ايران ما اين تهديد و زيان را نيز دارد که افرادي که از تخصص، تجربه و تعهد مکفي برخوردار نيستند به نسخه نويسي (با هزار تقلب و تظاهر و اي بسا توهم) و چاره يابي دردها و مشکلات اجتماعي مي پردازند. اين باصطلاح روشنفکران نوظهور در دنياي مجازي اينترنت وقتي که در قدم بعدي وارد عرصهً عمومي شوند، باعث گرفتاري هاي بسيار مي شوند؛ چرا که بعلت نداشتن همان تخصص آکادميک و اهميت دادن به تحقيق و تفحص، در عمل، آنهم در بهترين شق، از راههاي تجربه شدهً پيشين نمي توانند فراتر روند و لاجرم بدامن افراط و تفريط قومي، مذهبي و ايدئولوژيک در مي غلطند. يا هم که آلت دست ديگران شده وخواسته و يا ناخواسته مورد سوء استفادهً خارجي ها (که بدليل تخصص و تکنيک و تجربهً برتر لاجرم پيچيده ترند) قرار گرفته به خدمت اهداف آنها در مي آيند. در صورت عدم واکسينه شدن فضاي روشنفکري ايران در قبال اينگونه باصطلاح روشنفکران و يا صاحب نظران طوطي صفت، يا فرصت طلب، و يا عافيت طلب، که فاقد تخصص و تجربه، و بنابراين تعهد و عاقبت انديشي لازم در مواضعشان هستند، مرزها مخدوش مي شوند، انرژي ها هدر مي روند، و نيروهاي اجتماعي، بويژه نسل جوان در مواجهه با سيل اظهار نظرات و نسخه نويسي هاي اين شخصيت هاي صرفاً اينترنتي، پس از مدتي سرخورده و مأيوس و پراکنده و سرافکنده مي گردند. بنا براين بسيار مهم است که فضاي مجازي اينترنتي را نيز تخصصي تر نموده، در تشخيص صلاحيت ها در مسائل مربوط به علوم انساني (سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي) وسواس بيشتري بخرج داده و حساستر شويم. و در عين احترام به نظرات شخصي افراد و شخصيت ها در هر حيطه اي، نسخه نويسي و اظهار نظر و نقد آرا و تجارب را، مثل جوامع پيشرفته، به اهل تخصص و تحقيق در حوزه هاي مربوطه واگذاريم تا با اينکار، رفته رفته، ضرورت تخصص و تحقيق براي يافتن مسيرلازم و ممکن گذار به دموکراسي و توسعهً بومي در ايران فراهم گردد.
در ايران ما، از همان اوايل انقلاب، براي انقلابيون مذهبي و غير مذهبي، بحث "تخصص و ايمان" (به مذهب و يا ايدئولوژي دوران جنگ سرد) مطرح بوده و مسئوليت ها، تصميم سازي ها و تصميم گيري ها به اهل ايمان عمدتاً فاقد تخصص وا نهاده شده و رهبران سياسي و مسئولين اجرايي چه در داخل رژيم و چه در ميان اپوزيسيون، با تصميمات "من درآوردي" غير تخصصي، و باصطلاح" شرعي و يا ايدئولوژيک" از مردم و هوادارانشان استفادهً ابزاري کرده اند . اگرچه برخي در درون نظام ولايي هم اينک، پس از تجربهً همهً راهها، به ضرورت تخصص پي برده اند، ولي هنوز که هنوزاست درآشتي دادن بين اين دو دچار مشکل اند. براي همين است که دولت احمدي نژاد در داشتن مدارک تقلبي سرآمد همهً دولت هاي دنيا شده است. دانشوران، متخصصين، استادان و محققين حوزهً علوم انساني در ايران مورد بيشترين بي مهري ها از طرف رژيم واقع شده و هرگز، بويژه در دولت احمدي نژاد، جدي گرفته نشده و نتوانستند اند مثل هر جامعهً معقول و امروزي در حل مشکلات متلابه کشور نقش حرفه اي خود را ايفا کنند. اپوزيسيون رژيم نيز در اين مورد وضعي بهتر نداشته و همه کس و همه چيز را از دريچهً تنگ و باريک ايدئولوژيک خودش مي سنجيده است.
با اين مقدمه، براين باورم که براي حفظ تماميت ارضي، و رسيدن به دموکراسي و حقوق بشر، در تعادل قواي سياسي، بايد بر سه نيرو فائق آمد: افراطيون (متحجرين تماميت خواه) مذهبي، افراطيون (تجزيه طلبان) قومي، و افراطيون (ايده آليست، و آرمان طلب) ايدئولوژيک. اين سه نيرو از آنجا که هدفي غير از رسيدن به دموکراسي و حقوق بشر براي خود قائلند (حکومت ولايي متحجرين مذهبي، تجزيهً ايران براي تندروهاي قومي، و نيز رسيدن به جامعهً آرماني بي طبقه (توحيدي و يا کمونيستي) براي افراطيون ايدئولوژيک) از ساز و کار دموکراتيک و مردمي پيروي نکرده و براي رسيدن به اهدافشان استفاده از هر ابزاري را مجاز مي شمارند. در جامعهً امروز ايران، از آنجا که متحجرين مذهبي در قدرتند و با اعمال انواع تبعيضات و مرزبندي هاي جنسي، طبقاتي، قومي، مذهبي و ايدئولوژيک، مخالفت با آنان طيف وسيعي، اي بسا اکثريت ايرانيان، را شامل مي شود. در اين فضا، تندروي و تحجر در حاکميت لاجرم باعث رشد تندروي و افراطي گري متقابل در جامعه شده، و کپهً ترازوي تندروهاي بويژه قومي مخالف، در جبههً اپوزيسيون را سنگين تر مي کند. از اينرو نيروهاي واقعا مدافع تماميت ارضي و حاکميت مردمي و دموکراسي و حقوق بشر که اهل اعتدال و تسامح و مدارا هستند، بايد مواضع خود را طوري اتخاذ کنند که در عمل جامعه را از افراط کنوني به سمت تفريطي ويرانگرتر نرانند.
گفته شد که در شرايط حاکميت متحجرين مذهبي، و فقدان آلترناتيو سراسري مطرح ملي و دموکرات، که جامعه را بسمت خير و اصلاح و دموکراسي و توسعهً پايدار رهنمون شود، افراطيون (تجزيه طلب) قومي و تندروهاي انقلابي و متعبد ايدئولوژيک رشد مي کنند. در اول انقلاب، فراروييدن و چنگ انداختن راست مذهبي بر مراکز قدرت باعث رويش و فراگير شدن چپ ايدئولوژيک در بين روشنفکران و جنبش دانشجويي ايران شد که تقابل اين دو جريان،نيروهاي ميانه رو و دموکرات و سراسري مانند شخصيت هاي قديمي ملي-مذهبي، جبههً ملي و نهضت آزادي ايران را از حيطهً قدرت خارج کرد و جامعه را به سمت درگيريهاي مسلحانه سي خرداد و جنگهاي چريک شهري، منطقه اي، و آزاديبخش متعاقب آن کشاند. آنگاه بعد از ربع قرن تجربهً افراط و تفريط ، روشنفکران و جنبش هاي مدني و اجتماعي ، منجمله بخش هايي از حاکميت و نيز اپوزيسيون چپ ايدئولوژيک آن، از آن افراط و تفريط ها فاصله گرفته و در پي هموار نمودن راهي مسالمت آميز و مدني برآمدند. دوم خرداد سال ٧٢ حاصل برآمدن اين موج اعتدالگرايي و رفرم و اصلاح در جامعهً ايران بعد از انقلاب بود. متعاقب ناکامي هاي دولت اصلاحات، و نيز کودتاي انتخاباتي که منجربه برآمدن دولت متحجر احمدي نژاد و باند مصباح و جنتي شد، و نيز بي اعتبارشدن اپوزيسيون سرنگوني طلب ايدئولوژيک، فضاي مساعدي براي رشد و تقويت افراطيون (تجزيه طلب) قومي فراهم ساخته است. بطوريکه ادامهً وضع موجود به قدرت گيري هرچه بيشتر افراطيون قومي انجاميده، برخي از کشورهاي همسايه و نيز قدرت هاي خارجي را به سوء استفاده از اين شرايط ترغيب کرده و حفظ تماميت ارضي ايران را با مشکل جدي در آينده مواجه مي سازد. اينست که فکر مي کنم، همهً ايرانياني که دل در گرو حفظ تماميت ارضي کشور، و گشودن راهي بسوي دموکراسي و حقوق بشر دارند، لازم است تا وارد ميدان شده و از ادامهً وضع موجود (تحجرو تبعيض و استبداد مذهبي) جلوگيري نمايند.
فراموش نکنيم که ولايت مطلقهً فقيه در جمهوري اسلامي، کما اينکه رهبري مطلقهً ايدئولوژيک در اپوزيسيون رژيم، معادل ديکتاتوري مطلقه نبوده و نيست. اگر چه متحجرين مذهبي و متعبدين ايدئولوژيک، و بعبارتي، ذوب شدگان در ولي فقيه (و رهبري ايدئولوژيک) که دنبال حذف جمهوريت و ولايي کردن نظامند، به کمتراز اين رضايت نمي دهند؛ ولي رشد سياسي جامعهً روشنفکري و مدني ايران به آنان اجازهً حاکميت مطلق و تحقق چنين روياهاي طالبانيسم و فاشيستي را نداده و نمي دهد. اينست که اينبار براي جلوگيري از فراکشيدن افراطيون (تجزيه طلب قومي) بعنون آلترناتيو قدرتمند رژيم، و نيز براي مانع شدن از دست اندازي هاي خارجي به تماميت ارضي کشور، حداکثر استفاده از ظرفيت ها و سازو کارهاي دموکراتيک در درون همين رژيم، که حاصل مبارزات مردم ايرانست، مثل همين انتخابات، ضرورتي مبرم مي نمايد. افراطيوني که جز به سياه و سفيد نمي انديشند، ايده آليست هايي که به چيزي کمتر از جامعهً صد در صد آرمانيشان رضايت نمي دهند و به دموکراسي و سکولاريته و مدرنيته بمثابه برنامهً آرماني مي نگرند و نه پروسه اي مبارزاتي، آنها که دوست دارند صرفاً به زبان گلوله و قهر به آزادي مطلق مورد نظرشان، آنهم به بهاي حذف ديگران، برسند، آنها که حضرت عباسي قسم خورده اند تا عاشوراگونه، و تا آخرين نفس کوتاه نيايند، اينها جملگي از عاقبت انديشي بي بهره اند... وچنان بخود نيايند و عبرت نگيرند، عاقبت خوشي نخواهند داشت. آنها جملگي همواره باد کاشته و طوفان مي دروند، مبارزاتشان نتيجهً عکس مي دهد، و با راه و رسم دموکراسي در دنياي عيني واقعي بيگانه اند. پس برهمهً آنها که دموکراسي را نه از طريق قهر و انقلاب قهرآميز و سرنگوني اين و برآمدن آن، بلکه با تغييرات حداقلي، مستمر و رو به جلو، در بستر مبارزات مسالمت آميز مدني، برآمده از سازوکار دموکراتيک و مدني، که يکي از آنها انتخابات است، مي جويند، لازم است در اين انتخابات شرکت کنند و به کانديداي اصلاح طلبان راي دهند. براي جلوگيري از کودتاي انتخاباتي مثل دورهً قبل، جا دارد که نظارت بر انتخابات نيز از انحصار شوراي نگهبان خارج شود، اي بسا کانديداهايي هم که صلاحيت آنها تأييد نشده نيز ترغيب شوند تا از اصلاح طلبان حمايت کنند تا بستر حضور آنان در شرايط، اي بسا، بهتري در آينده فراهم گردد. بايد ولي فقيه را ترغيب کرد تا سرنوشت نظامش و کشور و مملکت را با سرنوشت متحجرين مذهبي گره نزند، چرا که در صورت ادامهً روند (تحجر، تبعيض و استبداد) کنوني، قومگرايي و تضاد شيعه –سنتي کشوري بنام ايران را به ورطهً تجزيه و تلاشي سوق مي دهد. بايد از رهبران ومنتسبين به اپوزيسيون سرنگوني طلب خواست، تا برسم آقاي رجوي، جامعهً روشنفکري و جنبش هاي مدني و اجتماعي ايران را، در اين انتخابشان، به باد تهمت و ناسزا نگيرند و با اينکار باقيماندهً پل هاي بين خود و جبههً دموکراسي و حقوق بشر را خراب نکنند.
يکي از دلايلي که برخي از متفکرين غرب، بويژه ميشل فوکو، را وامي داشت که به انقلاب ايران اميد بندند اين بود که در چشم انداز اين انقلاب ظهور ترکيبي از سياست و اخلاق را انتظار مي کشيدند. فکر مي کنم اين توقع بيهوده و بي جايي نبوده است و در صورت همّت جامعهً روشنفکري و نيروهاي سياسي ايران، در پايبندي به مبارزهً مسالمت آميز مبتني بر مقاومت مدني، که در آن کلمه بجاي گلوله، شعور بجاي شعار، خرد و انتخاب جمعي بجاي نظر و استصواب فردي، ترکيبي آينده ساز از فلسفه، علم، تجربه و اخلاق، بجاي رويکردي تعبدي بهرکدام، اساس کار قرار گيرند، آنگاه انقلابي که سي سال است در ورطهً افراط و تفريط غوطه ور است، مي تواند پيامي تازه و آينده ساز نه تنها براي مردم ايران، بلکه براي ديگران نيز داشته باشد. برخي به اشتباه شرکت نکردن در هر انتخابات رژيم را مقاومت مدني مي دانند، بايد بياد داشت که ارزش مقاومت مدني منوط به دستاوردها و نتايج مترتب برآنست، آن مقاومت مدني که نتيجه اش بنفع مخالفان دموکراسي و حقو بشر، يعني در جهت رشد افراطي گري بيشتر، و يا از نوعي ديگر، باشد، به کار دموکراسي نميايد.
جالب است که بسياري از ما اصلاح طلبان را پيوسته نقد کرده ايم و لي متحجرين مذهبي رسوا و تماميت خواه که خود را به اشتباه اصولگرا جا زده اند به حال خود رها کرده ايم. حال آنکه اين جماعت که جمود فکري، تماميت خواهي، دشمني با علم و تخصص، تبعيض و استبداد از شاخصه هاي بارزآنانست، از تنها چيزي که بويي نبرده اند اصولگرايي است. کسي نيست که از اين جماعت بپرسد علاوه بر موارد فوق به کدام اصول پايبندند؟ اصول دين؟ اصول بنيادي انقلاب (استقلال، آزادي، و جمهوري اسلامي)؟ اصول قانون اساسي؟ و يا اصول مندرج در منشور حقوق بشر؟... راستي اين چه اصوليست که نه در ميان شيعه و سني، نه در ميان اقوام تشکيل دهندهً ايران، نه در ميان عوام و خواص، نه در ميان سنتي و مدرن، نه در ميان عرفي و سکولار، نه در حوزه و نه در دانشگاه عموميت ندارد و جز حلقهً کوچکي از متحجرين فرصت طلب مدرسهً حقاني (باند مصباح و جنتي) را فقط شامل مي شود. اين باند افولگرا (و نه اصولگرا) بدترين شق تحجر مذهبي در جامعهً ايرانست. کشور و جامعهً ايران، در چهارسال گذشته اين متحجرين را بحدّ کافي تجربه کرده است و ادامهً وضع موجود را برنمي تابد. چرا که استمرار تحجر، تبعيض و استبداد، بيشک لطمات جبران نا پذيري بر شالوده هويت ملي، وحدت ملي، امکان رشد و توسعهً ملي و نيز امکان دست يابي به دموکراسي بومي وارد سازد.
‏دوشنبه‏، ۲۰۰۹‏/۰۶‏/

12 Comments:

At Tuesday, June 16, 2009 10:20:00 am , Anonymous بهمن ازادگر said...

آنچه که راه دمکراسی را در یک جامعه باز میکند در وحله اول وجود یک الترناتیو دمکراتیک که بر وفاق ماورای طبقاتی نیروهای دمکرات در برابر تک صدایی حاکمیت دیکتاتور میباشد. علیرغم وجود گرایشات امیدوتر کننده، متاسفانه ما بعلت عقب ماندگی ذهنیمان ازاین وضع هنوزهم فرسنگها فاصله داریم. ما امروزاین وضعیت خودمان را هم تنها با سرکوب رژیم نمیتوانیم توجیح کنیم هرچند که این موضوع بعنوان یک عامل ترمز کنند مطرح است.
این الترناتیوباید از یکطرف با همیاری و همدلی با جنبشهای مدنی (کارگری، زنان، دانشجویان، معلمان .... و رفع تبعیض قومی و مذهبی) زمینه های وفاق آنها حول دمکراسی بوجود بیاورد (جنبشهایی که درنبود آنها تصور دمکراسی در جامعه مشکل بنظر میرسد) و بدین وسیله الترناتیو واقعی دمکراسی را در ایران با تکیه بر جامعه مدنی شکل بدهد و از طرف دیگرمیتواند با انکا به این نیرو دراین دمکراسی جناحی حاکمیت بطور موثر مشارکت کند و با چانه زنی شفاف و علنی با بخشی ازاین حاکمیت (بخوان اصلاح طلبان) برای پیشبرد مصالح دمکراسی و محدود کردن جناحهای هار وارد همراهی های مشخص میشود.

اما اغلب ما بجای کوشش مستمروخستگی ناپذیر در این زمینه هرچهارسال یکبار از خواب خرگوشی بیدار میشویم و هرکدام درمورد تحریم و یا شرکت خود دراین انتخابات قلم فرسایی میکنیم و مقابل هم صف آرایی میکنیم و همدیگر را محکوم میکنیم متاسفانه ما اپوزیسیون ایران چندین ده است که حول این دایره شوم میچرخیم وضعیتی که با کمال تاسف باید اذعان کرد که فقط استبداد حاکم برنده ان بوده وهست.

هر چند که امروز به همت بخشی از هم میهنان جریانی بنام همبستگی برای دمکراسی و حقوق بشر درايران در این راستا شکل گرفته است حرکتی که علیرغم ضعفهایش میتوانند سرآغاز نوینی را در اپوریسیون ایران بوجود بیاورد ولی اغلب اپوزیسیون همچنان درگیراین قمار سیاسی است قماری که اپوریسیون همیشه بازنده ان بوده است. تخریم کننده ها شرکت کنندگان را متهم به این میکند که اینها با گرم نکهداشتند صفهای انتخاباتی به بقا رژیم کمک میکنند و این یکی ها تحریمها را مزین به همیار بنیادگرایان مکنند نتیجه این یک سو نگری ها جز اتلاف انرژی اپوزیسیون با خود نبوده است. مدافعان هردواین تفکرات با اسرار لجوجانه بر مواضع نادرست خود عملا زمینه های بوجود امدن یک الترناتیو دمکراتیک را تخریب کرده ومیکنند وباعث ان شده اند که استبداد حاکم توپ را در زمین اپوزیسیون نگهدارد.

مقاله آقای سالاری هم در چارچوب این موضوع مطرح است. ایشان هم با صغرا و کبرا چیدن ها چنین رهنمود میدهند که " پس برهمهً آنها که دموکراسي را نه از طريق قهر و انقلاب قهرآميز و سرنگوني اين و برآمدن آن، بلکه با تغييرات حداقلي، مستمر و رو به جلو، در بستر مبارزات مسالمت آميز مدني، برآمده از سازوکار دموکراتيک و مدني، که يکي از آنها انتخابات است، مي جويند، لازم است در اين انتخابات شرکت کنند و به کانديداي اصلاح طلبان راي دهند. براي جلوگيري از کودتاي انتخاباتي مثل دورهً قبل، جا دارد"

ایشان بدون کوچکترین روکرد انتقادی به گذشته باز ما را به دور زدن تکراری دراین دایره شوم دعوت میکند. ایشان عوام فریبانه یک پارامتر جدیدهم به تحلیل های موجود اضافه کرده اند که اگر در انتخابات شرکت نکنیم و به اصلاح طلبان رای ندهیم ایران را تجزیه طلبان متلاشی میکنند. واقعا نبوغ این نوع ادمها انسان را حیرت زده میکند.

 
At Tuesday, June 16, 2009 10:21:00 am , Anonymous ناصر مستشار said...

روزی پادشاهی اعلام کرد ،من یک گوسفند به وزن 30 کیلو به یک فرد دواطب می دهم و آن شخص ملزم است آن گوسفند را پس از یک سال دوباره به من پس بدهد اما وزن آن گوسفند باید مانند گذشته همان 30 کیلو باشد.پادشاه در ادامه گفت هرکس موفق باشد ،یک کیلو طلا از او دریافت خواهد کرد.یک چوپان به بارگاه شاه رفت و آمادگی خود را اعلام کرد.شاه به چوپان گفت ،اگر نتوانستی از عهده ماموریت محوله بر بیائی سرت را از بدنت جدا خواهم کرد.چوپان ،گوسفند 30 کیلوئی را از شاه تحویل گرفت و در یک آغلی بست و فردای آن روز به جنگل رفت و یک گرگ را زنده شکار کرد و به پشت آغل بست.گوسفند بیچاره از صبح تا شب علف می خورد اما هنگام خوابیدن ،چوپان ـ گرگ را به او نشان میداد و گوسفند بیچاره هرچه خورده بود از دست میداد.این رویه 365 روز معادل با یک سال ادامه داشت و گوسفند بیچار هرگز نتوانست از وحشت گرگ ،کمی فربه شودلذا مانند همان گذشته 30 کیلو باقی ماند.حالا شباهت این داستان را در جمهوری اسلامی بیابید؟

 
At Tuesday, June 16, 2009 10:22:00 am , Anonymous کامران said...

حرفهای جناب علی سالاری انسان را بیاد علی فراستی می اندازد که مدتها در نیمروز مقاله می نوشت و بعدا خودش را کاندیدای ریس جمهوری نظام نمود و از پاریس به تهران رفت! علی فراستی کارش را با کتاب ( نه بخاطر رجوی بلکه بخاطر تاریخ ) آغاز نمود. بعدها به سمت دستگاه شاه پرستان نزدیک شد و در نیمروز درس دمکراسی می داد و بعد هم بدام سعید امامی افتاد و خود را تسلیم نظام سنگسار نمود.سالاری هم از انتقادات به سازمان مجاهدین خلق ایران و شورای ملی مقاومت ایران به جارچی انتخاباتی حکومت تروریستی ولایت رسیده و مارا از تجزیه کشور می ترساند . پایبند بودن به دمکراسی یعنی نفی کامل جمهوری اسلامی و همه باندهای فاسد و مافیایی اش. اشتباهات اپوزیسیون دلیل روی آوردن به حکومت سنگسار ولایت نمی شود.

 
At Tuesday, June 16, 2009 10:23:00 am , Blogger علي سالاري said...

کامران گرامي، اي کاش شما هم با اسم اصلي مي نوشتي، شما هم در کامنت هايت مجاهدين را نقد مي کني، تفاوت ما در اينست که من از درون و بعنوان صاحبخانه نقد مي کنم و جنابعالي از بيرون و بعنوان شخصي مستقل، بقول سعدي: يکي را زشتخويي داد دشنام، تحمل کرد و گفت اي خوب فرجام/ بترزانم که خواهي گفتن آني، که دانم عيب من چون من نداني/ اينجانب هميشه منتقد مجاهدين بوده ام و نه ضد آنها، اگر موردي نياز به پاسخ داشت خودشان بلدند، شما که ترکي هم بلدي آخر "سنه نه؟" بازهم بقول سعدي: ميان دوکس جنگ چون آتش است، سخن چين بد بخت هيزم کش است/ کنند اين و آن خوش دگر باره دل، وي اندر ميان کوربخت و خجل/ ميان دو تن آتش افروختن، نه عقل است و خود در ميان سوختن.


بر خلاف امثال شما که بر مسلمان بودن و حجاب خانم رجوي ايراد مي گيريد، اينجانب منتقد تند روي ها هستم، باز بقول سعدي:

به چشم خويش ديدم در بيابان، که آهسته سبق برد از شتابان/ سمند بادپاي از تک فروماند، شتربان همچنان آهسته مي راند.


وانگهي چرا نمي توانيد خشم خود را کنترل کنيد و وقتي کسي خلاف نظر شما فکر مي کند طاقت از کف مي نهيد، عجولانه خط و نشان مي کشيد و بي شرمانه به وابستگي به رژيم و خيانت متهمش مي کنيد. بقول سعدي: نه مرد است آن به نزديک خردمند،که با پيل دمان پيکار جويد/ بلي مرد آنکس است از روي محقيق،که چون خشم آيدش باطل نگويد... چون نداري کمال فضل آن به، که زبان در دهان نگهداري...هرکه تأمل نکند درجواب، بيشتر آيد سخنش ناصواب/ يا سخن آراي چو مردم بهوش، يا بنشين چون حيوانان خموش... تا نيک نداني که سخن عين صواب است، بايد که به گفتن دهن از هم نگشايي/ گر راست سخن گويي و در بند بماني، به زانکه دروغت دهد از بند رهايي.

 
At Tuesday, June 16, 2009 10:24:00 am , Anonymous کامران said...

جناب سالاری نازنین بنده به لباس خانم مریم رجوی یا مسلمان بودن مسعود رجوی ایراد ندارم. هر انسانی آزاد است هر لباسی بپوشد و هر عقیده ای را داشته باشد. انتقاد به شعار بی محتوای ایران رجوی و نوع رهبری عقیدتی در روابط سازمان مجاهدین خلق ایران بوده ونه انتقاد به مواضع اصولی آنان در برابر حکومت سنگسار و افشای تمامی کاندیداهای حکومتی دستگاه کشتار و ترور ولایت فقیه. هدف اینجا دفاع از حقوق انسانی ساکنان شهر اشرف است و نه حمایت از سازمان مجاهدین خلق و نبرد مسلحانه. حمایت از خط اصولی شورای ملی مقاومت ایران و سایر نیروهای مترقی از جمله استاد ملکی عزیز رئیس سابق دانشگاه تهران در تحریم نمایشات مفتضح آخوندی است . مهمترین مسئله جنبش مقاومت در مرحله کنونی حمایت یگ پارچه از شهر پر آوازه اشرف و تحریم معرکه گیریهای دستگاه ولایت فقیه می باشد. تبلیغ برای این نمایشات آخوندی همراهی و همدلی با ولایت فقیه می باشد و همانطور که خامنه ای گفته باعث ثبات و مشروعیت نظام می گردد. شما آگاهانه جایگاه خودتان را در کنار دستگاه و کاندیداهای حکومتی پیدا کرده اید و برای پیروزی آنان قلم فرسایی می کنید. امثال بنده هم تا حد توان برای یاری رساندن به ایرانیان شهر اشرف تلاش می نماییم و در برابر جنگ روانی حسین بازجوها و اژه ای ها ایستاده ایم با و جود اختلافات و انتقاداتی که به سازمان مجاهدین خلق ایران داریم. امثال شما برای کسانی که از قتل عام فرزندان دلیر این میهن در سال 67 دفاع می کنند یا در این فاجعه ملی شرکت داشتند حمایت می نمایید و طلبکار هم هستید. به مقالات روشنکر نویسنده فرزانه ایرج مصداقی مراجعه کنید که خود 10 سالی را در سیاه چالهای خمینی بسر برده و کتابهای با ارزشی هم در این زمینه به رشته تحریر در آورده.

 
At Tuesday, June 16, 2009 10:25:00 am , Blogger علي سالاري said...

کامران عزيز، اين ديالوگ را از آنرو ادامه ميدهم که فکر مي کنم علاوه برخودمان، براي بسياري ديگر نيز مفيد باشد. به شما بايد احسنت گفت که ضمن اينکه خود به حجاب و اسلام اعتقاد نداريد، اين حق را براي ديگران قائليد که در انتخاب پوشش و عقيده شان آزاد باشند؟ چرا اين آزادي عقيده را برمن نمي پسنديد که براي مبارزه از تخصص و تجربه و فکر خودم استفاده کنم؟! کامران عزيز، اين ديالوگ را از آنرو ادامه ميدهم که فکر مي کنم علاوه برخودمان، براي بسياري ديگر نيز مفيد باشد. به شما بايد احسنت گفت که ضمن اينکه خود به حجاب و اسلام اعتقاد نداريد، اين حق را براي ديگران قائليد که در انتخاب پوشش و عقيده شان آزاد باشند؟ چرا اين آزادي عقيده را برمن نمي پسنديد که براي مبارزه از تخصص و تجربه و فکر خودم استفاده کنم؟! شما با شعار ايران رجوي، رجوي ايران و نيز "نوع رهبري عقيدتي در روابط دروني سازمان" مخالفيد، خوب منهم منتقد نوع رهبري مسعود نه تنها در روابط دروني بلکه با برداشتهايش وتنظيم رابطه اش با ساير نيروها هستم.

آيا شما به ذوب شدگان در رهبري عقيدتي، که موافق آن شعار و آن اصل هستند، حق مي دهيد بدليل مخالفت شما با بنيادي ترين اصل ايدئولوژيک و تشکيلاتي مجاهدين، يعني رهبري عقيدتي، که همهً اصول عقيدتي و مبارزاتي سازمان نسبت به آن فرعند، شما را به خيانت و هم خطي با وزارت اطلاعات رژيم و ايران ديده بان متهم کنند؟ پس لطفاً اين قضاوت عجولانه بر ديگري هم مپسنديد.

مي گوييد " هدف اینجا دفاع از حقوق انسانی ساکنان شهر اشرف است و نه حمایت از سازمان مجاهدین خلق و نبرد مسلحانه". اينجانب هم نه تنها از ساکنان شهر اشرف، بلکه از سازمان مجاهدين خلق هم حمايت مي کنم و آنها را سرمايهً مبارزاتي مردم ايران مي دانم، خودم سالياني با آنها هم نشين، دوست و هم سنگر بوده ام، چرا نمي توانيد تحمل کنيد که يکي از همان مجاهدين و اشرفيان، با داشتن صلاحيت تجربي و تخصصي لازم، طوري غير از مسعود فکر کند و بينديشد؟ چرا رژيم مي تواند اختلاف نظر را در درون خود تحمل کند و مجاهديد نتوانند؟

شما از طرفي مي گوييد با جنگ مسلحانه مخالفيد و از طرفي چنين مي نمايد که طرفدار پر و پا قرص سرنگوني و شوراي ملي مقاومت هستيد؟ لطفاً روشن بفرماييد با کدام استراتژي، کدام حمايت ها و نيروها مي خواهيد رژيم را سرنگون سازيد؟ اگر هدف از سرنگوني، حقوق بشر و دموکراسي و عدالت اجتماعي و نه تنها حفظ استقلال و تماميت ارزي بلکه آزادي و آبادي ايران است، آيا راهي بجز مبارزه و مقاومت مدني و استفادهً حد اکثر از ظرفيت هاي موجود ممکن است؟ اگر شما به راهي غير از اين رسيده ايد لطفا ما را هم راهنمايي بفرماييد. منهم معتقدم که قاتلين دوستان همبندم در سال شصت و نيز همرزمانم در سال شصت و هفت بايد به پاي ميز محاکمه کشانده شوند، نمي دانم به چه حقي به خود اجازه مي دهيد خون آنها را اسباب توجيح خط سياسي خود و يا حتا آقاي رجوي و يا هر سازمان سياسي ديگر نماييد؟ نه شما، نه آقاي رجوي و نه هيچ کس ديگر حق ندارد از اين خونها استفادهً ابزاري کند و براي توجيه نظرات و مواضعش به اين خونها متوسل شود. اين کشتارها جنايت ضد بشري هستند و بر اساس حقوق جهانشمول انساني در دادگاههاي بين المللي قابل پيگرد بوده و هستند. نمي فهمم چطور به خودتان اجازه مي دهيد اينچنين بي پروا و بدون کمترين ملاحظهً انساني، سياسي و اخلاقي کسي که در آن جنايات خود در صف قربانيان بوده به همدستي با قاتلان متهم کنيد و بنويسيد که "امثال شما برای کسانی که از قتل عام فرزندان دلیر این میهن در سال 67 دفاع می کنند یا در این فاجعه ملی شرکت داشتند حمایت می نمایید و طلبکار هم هستید"... اين اتهامان بيهوده و پرت و پلاگوييها به جواب نياز ندارند... براي دکتر محمد ملکي و ايرج مصداقي نيز ارزش بسيار قائلم ولي همين آزادي را که براي آنها قائليد که نظرات خود را داشته باشند، تحمل عقايد متفاوت و اي بسا مخالف با آنها را نيز داشته باشيد... همه نياز به تمرين تحمل و مداراي بيشتر داريم، بايد بتوانيم آزادي مخالف را بپذيريم و مجاز نباشيم مخالفمان را با تهمت و افترا و يا شلاق و شکنجه از ميدان خارج سازيم. باور کنيد که شما هم در عدم تحمل مخالف و تهمت و اتهام بي مورد زدن به مخالف خود همانقدر متعصب و خشک مغز و تند رو و بي منطق هستيد که تندروهاي بسيجي. با اين تفاوت که بسياري از همان شکنجه گران و بسيجي ها و پاسداران سابق پوست انداخته و رنگ عوض کرده اند ولي شما هنوز در همان فضا و افکار و مرزبندي بچه گانهً دههً شصت بسر مي بريد. باورکنيد همين گونه رويکردهاي عاري از تحمل و مدارا ضامن بقاي رژيم استبداد است. براي لايق آزادي شدن و رسيدن به آزادي لازم است تا با استبداد دروني خودمان به طريق اولي مبارزه کنيم.

 
At Tuesday, June 16, 2009 10:26:00 am , Anonymous کامران said...

جناب سا لاری نازنین/ وزیر راه آخوند خاتمی و عده ای از دانشجویانی که سفارت آمریکا را گرفته بودند می گفتند ما در عمل به جنگ آمریکا رفتیم و مجاهدین و فدائی ها فقط شعار می دهند. وزیر راه خاتمی که زمانی یک دانشجوی هوادار سازمان مجاهدین بود مجذوب امام راحل شده بود و به اردوگاه خمینی پیوست.
حرف من این بود که به بهانه سفارت گیری و مبارزه ضد آمریکایی نمی توان آزادیهای سیاسی را محدود نمود و از حزب چماقداران موسوم به جمهوری اسلامی حمایت نمود. زمانی هم یک عضو سابق شورا روسری بسر نمود و از انجمن هابیلیان بازدید نمود. آقای مجید شریف هم زمانی هوادار شورا بود و از پاریس به تهران رفت که بدست سعید امامی متاسفانه بقتل رسید. فراستی هم زمانی عضو مجاهدین خلق بود و رفت ایران رئیس جمهور شود. جنابعالی هم زمانی هوادار سازمان مجاهدین بوده اید و حالا مبلغ کاندیداهای حکومت ولایت فقیه. وقتی شما آزادید برای حامیان ولایت فقیه تبلیغ کنید این حق را هم بما بدهید که شما ها را نقد کنیم.

بزرگترین وظیفه ما در این شرایط دفاع از ساکنان شهر اشرف می باشد صرفنظر از عقیده و مواضع این افراد. معرکه گیری و معجزات دستگاه ولایت مسلما امثال شما را مبهوت خواهد نمود. ولایت مطلقه فقیه و دایناسوری بسان آخوند جنتی می دانند چه کسانی را تایید کرده اند و چه کسی برای سیستم مفید تر می باشد. فاشیسم مذهبی برای بقا مهره مناسب نظام را از بین این 4 نفر با آرای بالا به امت معرفی خواهد نمود. شرکت در این مضحکه تایید ولایت و قانون اساسی نظام خواهد بود و به نظام سنگسار مشروعیت می دهد. مبارزه مدنی حمایت از مبارزات زنان/ کارگران/ معلمان/ دانشجویان می باشد و نه حمایت از کاندیداهای خامنه ای و جنتی!! شما آزادید اسیر تبلیغات ولایت شوید و برای آن قلم فرسایی نمایید. حداقل ظرفیت نقد امثال کامران را داشته باش و فکر نکن حقیقت مطلق هستی.

 
At Tuesday, June 16, 2009 10:33:00 am , Blogger علي سالاري said...

کامران عزيز، مثل اينکه فرصت اين مقاله در اين سايت به سر رسيد و کلاغه (موضوع جدال ما) به خونه اش نرسيد. شما فاکت آورده اي از کساني که زماني حامي و يا عضو مجاهدين بوده اند و براهي ديگر رفتند. درست است جرياناتي هم مثل جاما و جنبش مسلمانان مبارز دکتر سامي و دکتر پيمان، بعدش دکتر بني صدر و حزب دموکرات کردستان و آقاي هدايت متين دفتري و... نيز روزي متحد سازمان و يا شورا بودند و ديگر نيستند...آيا تمام شدند...معيار را در مواضع و نتايج مترتب بر آنها بايد جست نه از دوري و نزديکي به سازمان مجاهدين و يا هر فرد و جريان ديگر. دوست عزيز، رسيدن به دموکراسي، حقوق برابر شهروندي، و عدالت اجتماعي براي برپايي ايراني آزاد و آباد اصل و هدف است و نه هواداري از شخص و سازمان وحزب خاص. من نه تنها فکر مي کنم که "عقل کل" و "تمام حقيقت" نبوده و نيستم بلکه معتقدم براي رسيدن به آن خواسته هاي مشروع و دست يافتني مذکور، بايد از اينگونه تقديس کردن ها، معيارها و تقدس بازي ها دست برداشت. مهمتر اينکه بايد آنها که سعي کرده و مي کنند شخص و سازمان خودشان را معيار قرار دهند، به چالش کشيد و پاسخگو کرد. معتقدم که نه نظام جمهوري اسلامي با همان ولايت فقيهش و نه مجاهدين با رهبري ايدئولوژيکشان ديکتاتوري مطلقه نيستند... بدليل وجود افرادي و جريانات بسياري که مثل من و تو متفاوت از آنها فکر مي کنند و خير و سعادت جامعه را در بيان تئوريک متفاوتي مي جويند. بنابراين مرزبندي صد در صدي هيستريک با آنها و يا ترسيم آن توسط خودشان، زيانبار است و نه تمربخش. شما در تخصص خودت مي داني که اگر داده هايت را بر اساس تئوري غلط، در شرايط نا مناسب و يا امکانات ناکافي بکارگيري به نتيجهً مطلوب نمي رسي. در علوم انساني زبان حقيقت زبان تئوريک است. از آنجا که انسانها، شرايط و روابط انساني تغيير ميکنند، در اين حوزه نيز "تنها چيزي که تغيير نمي کند، خود تغيير است". وقتي تئوري ها ثابت نيستند يعني اينکه "حقيقت مطلقي" وجود خارجي ندارد. نزديک ترين بيان تئوريک حقيقي، ارائهً فرمولي منطبق تر، همه جانبه تر و فراگير تر است. يکي از عوامل برتري و ماندگاري آزادي و دموکراسي بر استبداد هم در همين است که با تغيير شرايط، آگاهي ها، تئوري ها، مواضع، آدم ها و اي بسا جريانات و سازمانهاي سياسي نيز، نه با گلوله بلکه با راًي آزاد، مي آيند و مي روند. تنها نيروهايي که مانع رسيدن به اين شرايط مطلوب در ايران هستند نيروها و افراد مطلق نگر، خود محور و صد در صدي هستند که مرزبندي هاي آنان نه متکي بر بيان تئوريک بلکه تقديس کردن و تقدس سازي انباشته ها و افکار و داده هاو رهبران خود است. اين نيروها همان افراطيون مذهبي مدافع ولايت مطلقهً فقيه، مدعيان اپوزيسيون مدافع رهبري مطلقهً ايدئولوژيک، و تجزيه طلبان قومي هستند. حرفم اينست که به اين سه جريان ( متحجرين مذهبي، و افراطيون ايدئولوژيک و قومي) نبايد اجازه و فرصت داد تا به حاکميت برسند، و ايران و ايراني را بکام نابودي بکشند.

 
At Tuesday, June 16, 2009 10:34:00 am , Blogger علي سالاري said...

ادامه
معتقدم بعد از سي سال تجربهً افراط و تفريط، همانطور که درون رژيم چند صدايي شده، درون اپوزيسيون و مجاهدين نيز بايد و لاجرم به چند صدايي خواهد گرويد، تا هرکس با بيان تئوريک، و نه عقده گشايي و تضاد هيستري و مرزبندي صد در صدي، حرفش را بزند و سعهً صدر آنر نيز داشته باشيم تا صحت و سقم مواضع در ميدان عمل آزموده و بستر تحولات صحت و سقم آنها روشن شود. بنده زير علم کسي سينه نمي زنم، براي خودم هم کيسه اي ندوخته ام، هويتم را از مجاهدين نگرفته ام که با جدا شدن از آنها آنرا بر باد رفته يافته به ضديت هيستري با آنها برسم، تجربه و تخصص و فکر و انديشه و مواضعم را مشروط به به خود و ديگري نساخته ام، سودايي جز رسيدن به آزادي، دموکراسي و ايراني سربلندي ايران و ايرانيان، در سر نمي پرورم... اگر با مواضعم مشکل داريد، بيان تئوريکم را نقد کنيد... تنها صد در صدي هاي بي منطق اول مقياس خود را بر اساس مرزبندي "خميني و رجوي" و يا "مجاهدين و رژيم" مي گذارند، و بر اين اساس همه را تقسيم بندي "خودي و غير خودي" مي کنندف تا در قدم بعدي هرکس که اين مرزبندي ويرانگر را خدشه دار کرد، از صحنهً سياسي و يا بطور فيزيکي از صحنه خارج سازند. شما هم اگر فکر "انتقادي" و نه "انتقامي" داريد، فکر مرا نقد کنيد نه اينکه چون هوادار مجاهدين نيستم پس ديگر هيچ!!! رابطهً دور نزديکي سياسي در مناسبات مدرن و دموکراتيک، رابطه اي انتخابي، مصلحتي، آنهم بسته امکانات و از ميان ممکنات اس، ريسک انتخابيست که نتيجه اش بسته به احتمالات است. اصلا رابطهً حق و باطل ابدي و پيروزي خون بر شمشير عاشوراگونه و امام زماني نيست. قبلاً هم گفته ام که حزب توده و مجاهدين هر دو دوره اي رشد بادکنکي را تجربه کرده اند ولي بدليل عدم ظرفيت سياسي لازم، فقدان بيان تئوريک درست منطبق با شرايط، و بنابراين اشتباهات تاکتيکي و استراتژيکي منبعث از آن، امروزه به نيروي حاشيه اي تبديل شده اند. اين را من و شما تعيين نمي کنيم، سحت و سقم مواضع در عمل، باعث مي شود تا مردم به نيروي اقبال نشان داده و يا از نيرويي روي بر تابند. همين رسيدن به مبارزه و مقاومت مدني و جامعهً مدني، بجاي مبارزهً حرفه اي و مسلحانه انقلابيون سنتي، نشان بارز تغيير در گفتمان غالب جامعه است.
دوست عزيز، شما از بنده مسن تر هستي، و مي داني که دوستت دارم... فکر آقاي رجوي امتحان خودش را داده است، مرزبندي صد در صدي و جنگ مسلحانه نتيجهً عکس داده است، امروز دوران تست تئوري مبارزهً مسالمت آميز و مقاومت مدني با همهً اسباب و لوازم متفاوت آنست، اين مبارزه هم هدف است و هم وسيله، حال آنکه عمدهً مدافعين مبارزهً ايدئولوژيک مي خواهند از آن، بعنوان وسيله، سوء استفاده کرده و دست آوردهاي آنرا هدر دهند. اين مبارزه، مدعيان تماميت خواهي، چه در داخل رژيم و چه در ميان اپوزيسيون، را مجبور مي سازد تا از برج عاج نشيني فرودآيند و با بازبيني قد و قامت سازنده و پراتيک خود در مسير مبارزه اي متفاوت، در کنار ديگران، نه تنها به حساب آيند بلکه به رشد و سرعت تحولات مثبت و ترقي خواهانه و دموکراتيک بيافزايند... در پايان، ميدانم که وقفيد که ديالوگ فکري رويارويي شخصي نيست...خير اين ديالوگ ها براي جامعه از نثار خونمان در راه آزادي و شهيد شدن برتر است. خوشحالم که شما هم نه تنها "حقيقت مطلق" و "عق کل" و بنابراين "ولايت مطلقهً فقيه و رهبري" ايدئولوژيک را قبول نداري و نفي مي کني، بلکه معتقد به "نقد فکر" و نه "نفي فرد و جريان" هستي. اگر اينچنين باشد، شما هم يک اصلاح طلب و رفرم گرا، نه در درون رژيم، بلکه در درون اپوزيسيون هستي!...شما هم اتکا به فکر خودت، در مواردي هم با مجاهدين و هم شوراي ملي مقاومت مشکل داري، ميدانم که آنها هم اينقدر حاليشان هست که فرق "ضد و مخالف"، "نقد و نفي" و نيز "فکر و فرد" را از هم تشخيص دهند. از شما هم مي خواهم اينها را قاطي نکنيد
.

 
At Tuesday, June 16, 2009 10:35:00 am , Anonymous کامران said...

شمیم گرامی با درود. بنده آقای سالاری را نمی شناسم و حرفهای او را هم نقد می کنم. مشکل 100 سال اخیر ما نبود آزادی بوده و ما انسانهای عزیزی را در این راه از دست داده ایم. وقتی منطق باشد مشکلی با گفتار دیگران نباید داشته باشیم گرچه آن حرف خیلی بی معنی و غیر اصولی باشد. حرفهای آقای سالاری تکرار حرفهای سی سال قبل امثال گیانوری و امتی های و ابسته به پیمان می باشد که در خطا امام بودند و جبهه متحد ارتجاع را نمایندگی می کردند.آخوند مردم فریب و غارتگر کروبی را می شناسم همینطور دنبالچه هایش مانند حاج عباس عبدی معاون موسوی خوئینی ها در قتل عام زندانیان سیاسی در سال 67. از کارهای تروریستی کروبی و پاسداران در مکه با خبرم. صدها نفر از مقامات رژیم مجانی به مکه برای آشوب اعزام می شدند و با ساکهای پر از هدیه برمی گشتند. این کروبی هرزه آلبوم درست کرده بود و زنهای قربانیان جنگ را به عقد عوامل رژیم در می آورد. کروبی از مدافعان معروف قتل عام زندانیان سیاسی توسط خمینی و ایزوله کردن آقای منتظری می باشد. کروبی رشوه گیر معروفی بود که فقط از جزایری 300 میلیون پول دریافت کرده!

حمایت از چنین خرمهره های وفادار به خمینی توهین به دمکراسی و نزدیکی به اردوگاه ولایت می باشد.

 
At Tuesday, June 16, 2009 10:38:00 am , Blogger علي سالاري said...

از آنجا که کامران و شميم نه فرد بلکه تنها يک جريان مدافع خط و خطوط مبارزاتي آقاي رجوي هستند، جواب دادن به آنها به تنوير افکار عمومي کمک مي کند. ايشان مي گويند"حق هر انسانيست که تا هرزمان مي خواهد عضو يک گروه باشد و هر زمان خواست از آن جدا شود" و دست از سر سازمان و رهبريش بردارد و "گروه و سازمان خودش را تشکيل دهد"!!! بگذاريد توضيح دهم منظور از اين رويکرد آقاي رجوي در عمل چه بوده است. تا جايي که در درون سازمان ديده ام تنها "نقدي" که موضوعيت دارد "انتقاد از خود" است. آنهم بمنظور از بين بردن همهً آثار هويت شخصيتي، احساسي، عاطفي و فکري فرد براي ذوب شدن تمام عيار در رهبري عقيدتي "مسعود و مريم". اين درجه از سر سپاري در تاريخ حيات اجتماعي بشر بي نظير است و تنها در ميان "سکت" هاي نادر مذهبي با درجاتي کما بيش شايد بتوان سراغ گرفت. حال آنکه منظور از "نقد" و "تفکر انتقادي" نقد فکر و راه و روش و هر آنچه مانع رسيدن به هدفي مشترک است، مي باشد. حال آنکه هدف آقاي رجوي هم رسيدن به رهبري براي تحقق جامعهً آرمانيش" جامعهً بي طبقهً توحيدي" بوده است و نه تحقق آزادي و دموکراسي و حقوق بشر. اينست که حاصل آن نقد ها و انرژي ها را هم هدر داده است.


دوم، در درون سازمان، نقد مسئول و بخصوص چالش رهبري آن اساساً جايي ندارد. حال آنکه اين رهبري در جزيي ترين تصميم گيري هاي مربوط به روابط فرد و افرادش دخيل است. هرکس رهبري را نقد کند و به چالش طلبد، بايد خود را براي سيل اتهاماتي که توسط خود آقاي رجوي، جهت کشتن هويت فردي شخص، بکاربرده شده و توسط ذوب شدگان در رهبري استعمال مي شوند آماده کند. کمترين آنها "بريده"، "مزدور"، "خائن به خون شهدا" و...از اين قبيل اتهامات مي باشد. آنها تمام قدرت و امکاناتشان را ممکن است بکار گيرند تا فرد مذکور را به آن مواضع بکشانند و اين اتهامات را مستند سازند!!!


سوم، حرف آقاي رجوي خطاب به منتقدين و مخالفين درونيش نه مثل مجيد شريف واققي، بلکه مثل محمد رضا شاه پهلوي بوده که مي گفت آنها که با حزب رستاخيز مخالفند، يا از ايران بروند و يا خود روانهً زندان شوند(نقل به مضمون). اين روش استبدادي و خود محوري مطلق در مناسبات انساني دوران مدرن که با فراگير شدن موازين و نظام هاي مبتني بر دموکراسي، حقوق فردي و شهروندي عموميت يافته اند، نه تنها مقبوليتي ندارد بلکه قابل پيگرد قانوني در محاکم قضايي است. در شرايطي که ولي فقيه رژيم، چه در دوران خميني و چه در دوران خامنه اي، سعي مي کند حلقهً وصل گرايشات دروني رژيم باشد که به "حفظ نظام" و "ولايت فقيه" پايبندند، روش رهبري مجاهدين بيشتر شبيه شاه سابق و احمدي نژاد است که هيچگونه نقد و مخالفت دروني را بر نمي تابند و با هر حربه اي خواهان حذف سياسي، شخصيتي و فيزيکي منتقدين و مخالفين خويش بوده اند.


.

 
At Tuesday, June 16, 2009 10:38:00 am , Blogger علي سالاري said...

ادامه
چهارم، اين رويکرد آقاي رجوي و سازمانش تأثير مستقيمي در افتادن جداشدگان سازمان بدامن سازمان اطلاعات رژيم داشته است. جالب است که جداشدگان از رژيم در اين ساليان به جبههً دموکراسي و حقوق بشر مي پيوندند ولي بخش عمده اي از جداشدگان از سازمان، به خدمت رژيم در مي آيند. راستي علت چيست؟ اگر جداشدن از سازمان مثل پيوستن به آن انتخابي بود، آيا چنين اتفاقي مي افتاد؟ چرا افراد مستقلي مثل اينجانب که در جدا شدن از سازمان دچار مشکل نشده، به اين دام نمي افتد؟ عده اي از اين افراد که به ضديت عليه سازمان افتاده اند مدعيند که بعد از جداشدن، سازمان آنها را به رژيم بعث و زندانهاي صدام حسين فرستاده که بعد از تحمل مکافاتي سخت در آنجا به ايران تحويل داده شده اند، بديهي است که رژيم امکانات در اختيارشان مي گذارد تا متقابلاً از آنچه در مسير جداشدن به سرشان آمده، از سازمان و بخصوص رهبريش انتقام بگيرند. آقاي رجوي و ذوب شدگان در رهبري نيز لابد خوشحالند که منتقد و يا مخالف آنها مزدور از کار درآمده است و اتهام آنها بي اساس نيست!!!


پنجم، اصطلاح "جبههً متحد ارتجاع" تنها يکي از مرزبندي هاي صد در صدي تراويده از مغز دوآليستي آقاي رجويست که در اين سي ساله بدفرجام بودنش به اثبات رسيده است. درست است که آقاي رجوي در اول انقلاب عليه ارتجاع موضع گرفت ولي با اين موضعگيري ايشان اولاً افراطي و دوماً تماميت خواه و مدعي تمام قدرت بود، اگر غير از اين بود و مجاهدين از رقباي مرتجعين بويژه دولت بازرگان حمايت مي کردند، تحولات لاجرم سمت و سوي ديگري بخود مي گرفت. حزب توده هم پنج اشتباه تاريخي داشته است: اين حزب مبارزات مردم ايران را که پس از جنبش مشروطه در پي تحقق دولت و حکومت انتخابي و قانوني برآمده از مردم بودند، منحرف کرد و به سوي عمده کردن مبارزهً ضد امپرياليستي براي پيوستن به بلوک سوسياليستي شرق سوق داد. دوم، اين حزب پيشتاز برافراشتن پرچم تجزيه طلبي قومي استاليني در کشور، بخصوص در استانهاي شمال و شرق کشور بعد از عقب نشيني نيروهاي شوروي، بوده است. سوم، تنها گذاشتن مصدق، چهارم، ضديت با دولت ميانه رو بازرگان و حمايت از خميني با شعار "ليبراليسم جاده صاف کن امپرياليسم". پنجم حمايت از سرکوب و کشتار سالهاي اول انقلاب. ششم، بعد از پايان جنگ سرد و فروپاشي بلوک شرق نيز اين حزب و حاميانش هنوز از قبلهً شرق روي بر نگردانده و اينجا و آنجا به حمايت از منافع روسها در ايران مي پردازند. آقاي حبيب الله پيمان هم شخصيت منزه و معتبريست ولي در دنياي سياست صاحب ايده و فکر و خط و خطوط مستقلي نبوده که بنده را دنباله روي آن بناميد.


ششم، باورکنيد هرآنچه شما در بارهً آقاي کروبي و حاميانش گفتيد مي توانيد مصداقش را در هر نيروي سياسي منجمله مجاهدين پيداکنيد... بقولي در شهر اگر که مست گيرند، بايد که هرآنکه هست گيرند...دنياي سياست دنياي مبارزهً حق و باطل و سياه و سفيد نيست، چه کسي و کدام نيرو بدون خطا و اشتباه سراغ داريد؟ در مثل مناقشه نيست، طرف مقابل هم مي تواند بگويد، آيا پول گرفتن بي قيد و شرط از شهرام جزايري قباحت بيشتري دارد يا با قيد و شرط از صدام حسين و سازمان اطلاعاتيش، مي گوييد کروبي بيوهً کشته شدگان جنگ را به عقد پاسداران در مي آورده است، آنها هم لابد خواهند گفت مگر در درون سازمان زنان در انتخاب همسر و بعد هم جداشدنشان صاحب حقي بوده اند؟... دوست عزيز، طبعاً آن افراطگري ها و تماميت خواهي هاي اول انقلاب، در موضوعيت بخشيدن به تفريط کنوني نقش داشته است. مشکل آنجاست که مبارزان و اپوزيسيون سنتي که با تحريم انتخابات بطور غير مستقيم از رياست جمهوري احمدي نژاد حمايت مي کنند، بجاي آنکه به ريشه يابي علل ناکامي هايشان بپردازند و ضمن جمع بندي تازه به ارائهً راه کارهاي جديدي بيانديشند، از سرلجاجت سر بر سنگ واقعيات تلخي که حاصل افراط گري هاي خودشانست مي کوبند و از مردم و مملکت ايران مي خواهند انتقام بگيرند. چرا که ادامهً حضور احمدي نژاد، علاوه بر مصائبي که بر سر مردم مي آورد، حاکميت ملي و تماميت ارزي ايران را با خطر بالقوه و جدي داخلي و خارجي مواجه مي سازد

 

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home